نهضت ملّي شدن نفت و کودتاي 28 مرداد 1332
مصاحبه با خبرنامه
همايش بين المللي پنجاهمين سالگرد کودتاي 28 مرداد 1332
(تهران، 28 مرداد 1382)
* جناب آقاي شهبازي، تأثير نفت در تحولات سياسي- اقتصادي ايران و منطقه خاورميانه و مناسبات اين کشورها با قدرت هاي بزرگ چيست؟
شهبازي: نفت از زمان جنگ جهاني اوّل در سياست جهاني اهميت فراوان يافت. انگلستان اولين کشوري بود که از نفت به عنوان سوخت نيروي دريايي خود استفاده کرد. اين امر، که سرعت و تحرک ناوگان بريتانيا را سبب شد، عامل مهمي در برتري نظامي و پيروزي جبهه انگلستان در جنگ بود. تا آن زمان براي سوخت کشتي از زغال سنگ استفاده مي شد. براي تأمين نفت نيروي دريايي انگليس بود که دولت بريتانيا، در زماني که
وينستون چرچيل وزير درياداري بود و با دلالي سِر مارکوس ساموئل رئيس
کمپاني رويال داچ شل، بخش عمده سهام کمپاني نفت انگليس و ايران Anglo- Persian Company را، که بر بنياد
قرارداد دارسي تأسيس شده بود، خريداري کرد.
منطقه خاورميانه هميشه در ژئوپلتيک بين المللي اهميت فراوان داشت ولي از زمان
احداث کانال سوئر اين اهميت بيش تر شد. کانال سوئز راه شرق به غرب را بسيار کوتاه کرد و به همين دليل در زمان نخست وزيري
ديزرائيلي دولت بريتانيا سهام اصلي اين کمپاني را خريداري کرد تا بتواند به مستعمرات خود در شبه قاره هند دسترسي سريع داشته باشد. تا آن زمان کشتي هاي اروپايي براي سفر به هند بايد قاره آفريقا را دور مي زدند.
پس از ورود نفت به عرصه سياست جهاني اهميت خاورميانه به عنوان قلب مخازن نفت جهان مضاعف شد و رقابت سختي ميان قدرت هاي بزرگ و کمپاني هاي نفتي براي سلطه بر اين منطقه درگرفت.
در آن زمان ميان کمپاني هاي بزرگ نفتي نوعي تقسيم کار صورت گرفت و حوزه منافع هر کمپاني در ظاهر به رسميت شناخته شد. مثلاً، عربستان حوزه انحصاري کمپاني هاي نفتي آمريکايي بود و عراق در حوزه انحصاري رويال داچ شل قرار داشت که متعلق به سرمايه داران بزرگ يهودي بود. ايران نيز حوزه انحصاري کمپاني نفت انگليس- ايران به شمار مي رفت.
ولي در باطن رقابت شديدي ميان اين کمپاني ها در جريان بود. اين رقابت بعد از جنگ دوّم جهاني اوج گرفت و منطقه نفت خيز خاورميانه اهميت بسيار پيدا کرد.
پس از جنگ دوّم جهاني ايالات متحده آمريکا در مقايسه با بريتانيا در وضع برتري قرار گرفت.
آمريکا از جنگ سودهاي کلان برده بود و بريتانيا با بحران هاي سخت اقتصادي مواجه بود و توان حفظ مستعمرات پهناورش را در سراسر جهان نداشت. بنابراين، فرآيندي آغاز شد که طي آن مستعمرات بريتانيا در زير سلطه ايالات متحده قرار گرفت. در اين زمان کمپاني هاي آمريکايي تلاش براي در هم شکستن سلطه انحصاري کمپاني دولتي نفت انگليس بر منابع نفتي ايران را شروع کردند.
* انديشه ملّي شدن نفت چگونه و توسط چه کساني مطرح شد؟
شهبازي: انديشه ملّي شدن صنعت نفت از طرف توده مردم مطرح نشد. بلکه گروهي از نخبگان سياسي و مطبوعات آن را مطرح کردند. اين درست است که براي اولين بار در سال 1323
غلامحسين رحيميان نماينده قوچان در مجلس شوراي ملّي طرح الغاي امتياز نفت جنوب را مطرح کرد ولي دکتر محمد مصدق از امضاي اين طرح خودداري کرد و گفت که ما نمي توانيم يکطرفه امتياز را لغو کنيم. بنابراين، در آن زمان از طرح رحيميان استقبال نشد. در بهمن 1327
عباس اسکندري در مجلس خواستار الغاي قرارداد نفتي 1933 شد. در سال 1328 مسئله نفت اوج گرفت و در مهر و آبان اين سال به تأسيس جبهه ملّي ايران انجاميد که رهبري آن با دکتر محمد مصدق بود و دکتر مظفر بقايي مقتدرترين چهره آن به شمار مي رفت. در خرداد 1329 آيت الله کاشاني از تبعيد به ايران بازگشت و با حمايت او از شعار ملّي شدن صنعت نفت اين شعار پايگاه مردمي قابل اعتنايي پيدا کرد. سرانجام در 29 اسفند 1329 قانون ملّي شدن صنعت نفت پس از تصويب مجلس شورا به تصويب مجلس سنا نيز رسيد و در همين روز به وسيله شاه توشيح شد و رسميت يافت.
* آيا رقابت کمپاني هاي نفتي و قدرت هاي خارجي تأثيري بر روند ملّي شدن نفت داشت؟
شهبازي: يکي از آخرين سنگرهاي امپراتوري مستعمراتي بريتانيا، ايران بود و پس از جنگ دوّم جهاني کمپاني هاي آمريکايي به شدت خواستار سهيم شدن در نفت ايران بودند. بنابراين، آمريکا در مطرح شدن شعار ملّي شدن نفت ايران سود داشت و از اين شعار حمايت مي کرد. اين مسئله در ترکيب نيروهاي هوادار ملّي شدن صنعت نفت تأثير داشت و به اين دليل است که در مرحله اوّل جنبش ملّي شاهد حضور چهره هاي بدنام و وابسته در صفوف جبهه ملّي و هواداران شعار ملّي شدن صنعت نفت هستيم. خواست اين افراد با خواست
رجال خوشنام و مردم تفاوت ماهوي داشت. کمپاني رويال داچ شل نيز خواستار ملّي شدن نفت ايران و شراکت با کمپاني انگليس در نفت ايران بود و به همين دليل در تحريکات نفتي سهيم بود. اين رقبا سرانجام در قرارداد کنسرسيوم به تفاهم رسيدند و هر يک سهم خود را دريافت کردند از جمله
کمپاني نفت فرانسه که بعدها به توتال تغيير نام داد.
* نقش اتحاد شوروي در ماجراي ملّي شدن نفت چه بود؟
شهبازي:
اتحاد شوروي پس از انقلاب 1917 و استقرار حکومت بلشويکي طي قرارداد 1921 تمامي امتيازات استعماري روسيه تزاري را در ايران ملغي کرد. اين اقدام به نفع ايران بود. ولي پس از مدتي شوروي خواستار امتياز نفت شمال ايران شد يعني نفت درياي خزر که تا به امروز مورد مناقشه است. اين درخواست شوروي با مقابله شديد بريتانيا و آمريکا مواجه شد که نمي خواستند شوروي بلشويکي در ايران حضور داشته باشد.
رويال داچ شل و دو کمپاني آمريکايي استاندارد اويل و سينکلر در رقابت با شوروي به ميدان آمدند. ميان سينکلر (متعلق به هاري فورد سينکلر) از يکسو و استاندارد اويل (متعلق به جان راکفلر) از سوي ديگر نيز رقابت سختي در جريان بود. رويال داچ شل و استاندارد اويل در يک جبهه بودند و کمپاني سينکلر در جبهه ديگر. اين رقابت اوضاع را چنان آشفته کرد که در نهايت نفت شمال به هيچ يک نرسيد و ايران نيز براي سال هاي طولاني از استخراج و فروش نفت شمال خود محروم شد زيرا توان استحصال آن را بدون کمک خارجي نداشت. پس از جنگ دوّم جهاني، بار ديگر شوروي مسئله مشارکت با ايران در استحصال نفت شمال را مطرح کرد و باز ماجرا تکرار شد. کمپاني هاي انگليسي و آمريکايي به ميدان آمدند و سرانجام باز مسئله نفت شمال براي ساليان مديد لاينحل ماند.
* مواضع دولت هاي آمريکا و انگليس در خصوص نهضت ملّي شدن نفت چه بود؟
شهبازي: آمريکا براي شکستن انحصار انگليس تا تابستان سال 1331 از ملّي شدن نفت ايران و دولت دکتر محمد مصدق حمايت کرد
ولي با عمق گيري اين نهضت به دليل هراس از سلطه کمونيسم بر ايران با انگليسي ها به توافق رسيد. حاصل اين توافق کودتاي 28 مرداد 1332 و انعقاد قرارداد کنسرسيوم بود.
در آن زمان دولت حزب کارگر
به رهبري کلمنت اتلي در انگليس حاکم بود. اين دولت براي حل معضلات شديد داخلي و جنبش هاي کارگري کشور خود، که از پيامدهاي جنگ دوّم جهاني بود، در داخل کشور خود از شعار ملّي شدن حمايت مي کرد و بنابراين نمي توانست با شعار ملّي شدن نفت ايران مخالفت اصولي داشته باشد. ولي از سوي ديگر مجبور بود که از منافع کمپاني نفت انگليس و ايران به عنوان يک کمپاني دولتي نيز حمايت کند و به اين دليل خواستار پرداخت غرامت منصفانه به کمپاني نفت انگليس بود. بنابراين،
دولت کلمنت اتلي به دنبال براندازي دولت دکتر مصدق نبود و حتي زماني که سازمان اطلاعاتي انگليس طرح براندازي دولت مصدق را به نخست وزير ارائه داد، مخالفت کرد. اين طرح به عمليات باکانير موسوم بود که به معني دزد دريايي است. اين نام رمزي است که سرويس اطلاعاتي انگليس به مصدق داده بود.
دو حادثه مهم
در سال هاي 1330 و 1331 رخ داد که موضع بريتانيا و ايالات متحده آمريکا در قبال جنبش ملّي شدن صنعت نفت در ايران را دگرگون کرد. در آبان 1330
حزب محافظه کار به رهبري وينستون چرچپل در انگليس به قدرت رسيد و 14 ماه بعد در دي 1331
حزب جمهوريخواه آمريکا به رهبري ژنرال آيزنهاور در انتخابات پيروز شد و دولت حزب دمکرات به رهبري
ترومن کنار رفت. چرچيل همان کسي است که قبلاً در مقام وزير جنگ بريتانيا فرمان کودتاي 3 اسفند 1299 را به ژنرال آيرونسايد فرمانده قشون انگليس در شمال ايران صادر کرده بود. او يک چهره افراطي بود که به کانون هاي دسيسه گر مالي وابستگي عميق داشت. آيزنهاور نيز به همين کانون ها وابستگي داشت و دولت او به
"کابينه 17 ميليونر" مشهور بود.
از اين زمان طرح سرکوب جنبش ملّي و ساقط کردن دولت مصدق به طور جدّي مطرح شد. اين طرح ابتدا به وسيله چرچيل تصويب شد و با تمهيداتي حمايت دولت آمريکا نيز جلب شد.
ساليان سال کودتاي 28 مرداد به عنوان کودتاي آمريکايي شهرت داشت ولي امروزه اسناد کاملاً مسجل مي کند که اين طرح بيش تر صهيونيستي- انگليسي بود تا آمريکايي و حتي سرويس اطلاعاتي انگليس با بزرگنمايي خطر کمونيسم و انجام تحريکات و آشوب هاي پنهاني، مثلاً در ماجراي سفر اورل هريمن به ايران در 23 تير 1330، توانستند به تدريج آمريکايي ها را با خود هم عقيده کند. عامل مهم ديگري که در اين حوادث نقش فعال داشت شبکه مخفي صهيونيستي در ايران است که متأسفانه تاکنون مورد توجه جدّي مورخين ايراني قرار نگرفته است. اين کانون در سرويس هاي اطلاعاتي انگليس و آمريکا از نفوذ فراوان برخوردار بود و به نظر من در آشوب گري هاي آن زمان نقش عمده داشت.
چرچيل در سه مقطع مهم تاريخ ايران مؤثر بود. در زمان خريد سهام دارسي براي دولت انگليس چرچيل وزير درياداري بود و با حمايت صهيونيست هايي چون سر مارکوس ساموئل (رئيس کمپاني شل) اين امتياز را خريد. در ماجراي کودتاي 1299 چرچيل وزير جنگ بود و با حمايت شبکه صهيونيستي دولت لويد جرج و لرد ريدينگ يهودي (نايب السلطنه هند) کودتا را به فرجام رسانيد و سپس ديکتاتوري پهلوي را در ايران مستقر کرد. بار سوّم در سال 1332 است که چرچيل باز در پيوند با شبکه قدرتمند صهيونيستي دنياي غرب طرح مداخله و کودتا در ايران را انجام داد.
* موضع حزب توده درباره ملّي شدن نفت و جايگاه آن در تحولات آن دوره چه بود؟
شهبازي: مخالفت دولت هاي وقت ايران با اعطاي امتياز نفت شمال به شوروي به دو علت بود: اوّل فشار قدرت هاي غربي که نمي خواستند شوروي در ايران حضور جدّي داشته باشد، دوّم هراس نخبگان سياسي ايران از توسعه طلبي شوروي. اين هراس ميراث سياست هاي روسيه تزاري بود و در جريان غائله آذربايجان نيز تأييد شده و شدت گرفته بود. بنابراين، حزب توده در مقابل شعار ملّي شدن صنعت نفت ايران که يک شعار سراسري بود شعار لغو امتياز نفت جنوب را مطرح کرد. اين دو شعار عملاً يکي بودند زيرا در آن زمان امتياز ديگري به جز امتياز کمپاني نفت انگليس در جنوب ايران در کار نبود. ولي يک تفاوت ماهوي نيز داشت و به طور تلويحي حزب توده نشان مي داد که مدافع سرسخت اعطاي امتياز نفت شمال به شوروي است.
در سال هاي 1320- 1333 حزب توده پايگاه معيني در ايران داشت. ولي
دربارۀ اهميت و قدرت اين حزب در آن سال ها به شدت اغراق شده و مي شود. نيروهاي عضو و هوادار حزب توده هيچگاه بيش از 50 هزار نفر نبودند و شبکه نظامي آن، اعم از سازمان افسران و سازمان درجه داران، کمتر از يکهزار نفر بودند. امروزه ما به طور مستند مي دانيم که از ابتدا سرويس هاي اطلاعاتي انگليس و آمريکا بر اين شبکه تسلط و اشراف کامل داشتند ولي آن را لو نمي دادند. تنها پس از کودتا بود که اطلاعات مهم مربوط به اين شبکه در اختيار دولت زاهدي قرار گرفت و اين دولت با هياهو و تبليغات فراوان چنين وانمود کرد که گويا کشف شبکه نظامي حزب توده کار خود او بوده است. بزرگنمايي خطر حزب توده کار همين کانون ها بود همانگونه که امروزه
دربارۀ القاعده و بن لادن بزرگنمايي و جنجال مي شود براي توجيه سياست هاي مداخله گرانه دولت هاي توني بلر و جرج بوش.
حزب توده نمي توانست زمام امور ايران را به دست خود گيرد و اتحاد شوروي نيز به دليل مشکلات دروني اش نقش مؤثري در امور داخلي ايران نداشت. حوادث سال هاي 1331 و 1332 ايران مصادف با جنگ قدرت داخلي در کرملين و سرانجام مرگ يا چنان که مورخين جديد بيان مي کنند مرگ مشکوک يا قتل استالين بود. بنابراين، شوروي در قبال کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران کاملاً خنثي ماند. البته حزب توده منسجم ترين و سازمان يافته ترين حزب سياسي آن روز ايران بود ولي اين انسجام و اقتدار کمي و کيفي حد و مرزي داشت و قطعاً اين حزب در جايگاهي نبود که توان تصرف قدرت سياسي ايران را داشته باشد.
* آيا جبهه ملّي از انسجام لازم و قابليت بسيج گري مردم در نهضت نفت برخوردار بود؟
شهبازي: جبهه ملّي نيز يک جنبش توده اي نبود و تنها از حمايت گروه هاي محدودي از روشنفکران و تحصيل کردگان در شهرهاي بزرگ برخوردار بود. البته برخي سران ايلات (مانند ايل قشقايي) نيز هوادار جبهه ملّي بودند. جبهه ملّي و احزاب عضو آن مانند
حزب ايران از انسجام تشکيلاتي برخوردار نبودند و اصولاً جبهه ملّي در دوران هاي بعد نيز نشان داد که فاقد توان سازماندهي است و بيش تر به عنوان يک محفل از رجال سياسي عمل مي کند.
تنها گروه متشکل جبهه ملّي حزب زحمتکشان ملت ايران به رهبري دکتر مظفر بقايي بود که بعد از 30 تير 1332 به تدريج در جبهه مقابل دولت مصدق جاي گرفت و نقش مهمي در ساقط کردن اين دولت ايفا نمود.
* نقش و جايگاه آيت الله کاشاني در نهضت ملّي نفت چه بود؟
شهبازي: حمايت گسترده مردمي از جنبش ملّي شدن صنعت نفت به دليل حمايت آيت الله کاشاني پديد آمد. تنها از زماني که کاشاني از شعار ملّي شدن صنعت نفت حمايت کرد، شاهد حمايت گسترده مردمي از اين شعار هستيم. اين امر به دليل وجهه روحاني آيت الله کاشاني بود. اهميت نقش و وزن سياسي آيت الله کاشاني تا بدان حد بود که در خرداد 1329 دکتر مصدق شخصاً پيام او را در مجلس قرائت کرد. بدون ترديد، اگر حمايت کاشاني نبود هيچگاه جنبش ملّي شدن صنعت نفت نمي توانست ابعاد گسترده بيابد.
* موضع عشاير و روستائيان در قبال نهضت ملّي شدن نفت چه بود؟
شهبازي: در آن زمان هفتاد درصد جامعه ايران روستايي و عشايري بودند و حضور جدّي در صحنه سياست نداشتند. البته در برخي روستاها و ايلات حمايت هايي از جنبش صورت گرفت ولي محدود بود.
* موضع علما، مرجعيت شيعه
و جريانات مذهبي در قبال کودتا چه بود؟
شهبازي: علاوه بر آيت الله کاشاني، روحانيوني مانند آيت الله فيروزآبادي و آِيت الله زنجاني و آِيت الله محلاتي و غيره از جنبش فوق حمايت مي کردند، و گروه فعال اسلامي چون
فدائيان اسلام نيز به عنوان حامي جدّي جنبش شناخته مي شد. اين همان گروهي است که با
قتل رزم آرا راه را براي صعود دولت مصدق هموار کرد و به اين دليل مورد تجليل و تکريم فراوان دکتر مصدق و ساير سران جبهه ملّي قرار گرفت.
ولي اگر نهاد مرجعيت را شاخص حرکت حوزه هاي علميه بدانيم، بايد بگوئيم که آيت الله العظمي بروجردي به عنوان رهبر جهان تشيع و مرجع تام شيعيان جهان به همراه بدنه اصلي روحانيت وارد جريان ملّي شدن صنعت نفت نشدند. آيت الله بروجردي در مسائل سياسي روز با احتياط فراوان برخورد مي کرد، به دسيسه و رقابت قدرت هاي بزرگ در ايران توجه داشت و در آن زمان مصلحت نمي دانست که روحانيت وارد اين گونه نزاع ها شود. آيت الله بروجردي نگران بود که روحانيت و حوزه هاي علميه قرباني جريان هاي سياسي روز شوند و لذا ترجيح مي دادند به کادرسازي و تحکيم بنيان هاي سازماني و فکري حوزه بپردازند.
* نقش مطبوعات در نهضت ملّي شدن نفت و تحولات ايران در آن دوره چه بود؟
شهبازي: مطبوعات در چهار مقطع تاريخي ايران بسيار فعال و متنفذ شدند: اوّل در دوران انقلاب مشروطه، دوّم در سال هاي پس از شهريور 1320 تا چند سالي پس از کودتاي 28 مرداد، سوّم در سال هاي اوليه پس از انقلاب اسلامي و چهارم در سال هاي اوليه پس از دوّم خرداد 1376.
پس از تصويب قانون
ملّي شدن صنعت نفت دوران پرتنشي در ايران به وجود آمد که کانون هاي دسيسه گر خارجي
در تشديد اين تنش مؤثر بودند و مطبوعات نيز سهم مهمي در اين جنجال ها داشتند. بازار
اتهام و هياهو و خودنمايي مديران جرايد و روزنامه نگاران به شدت گرم شد. بسياري از
رجال سياسي و مطبوعاتي به دنبال جلوه فروشي و وجيه المله
شدن بودند و بنابراين کمترين توجه به مسائل اصولي و حل واقعي معضل نفت ايران بود.
به دليل غلبه اين فضا، جامعه ايراني در سال هاي 1330 و 1331 فرصت هاي مهمي را از دست داد و همزمان رشد نابساماني و درگيري هاي سياسي بدان جا کشيد که دولت هاي ايالات متحده آمريکا و بريتانيا را به اين نتيجه رسانيد که ادامه وضع موجود در ايران قطعاً به غلبه کمونيسم بر ايران خواهد انجاميد. بنابراين، طرح استقرار يک حکومت باثبات در ايران براي غرب اهميت يافت.
* چه عناصري در ايجاد اختلاف ميان دکتر مصدق و آيت الله کاشاني مؤثر بودند؟
شهبازي: مظفر بقايي و حزب زحمتکشان او نقش فتنه انگيزي در ايجاد اختلاف بين کاشاني و مصدق داشتند.
در اوائل جنبش، بقايي بعد از مصدق مقتدرترين رجال جبهه ملّي به شمار مي رفت. خود او مدعي است که شعار ملّي شدن صنعت نفت را وي طراحي کرد و مصدق را او به رهبري جبهه ملّي ترغيب کرد وگرنه مصدق ترجيح مي داد وارد صحنه سياست نشود.
شمس قنات آبادي، که يکي ديگر از نزديکان کاشاني بود، نيز نقش مخرب و مشکوکي داشت. از سوي ديگر، غرور و خودخواهي و تمايل رهبران جبهه ملّي به شعار و وجيه الملگي موجب از دست رفتن فرصت هاي فراوان شد.
کانون هاي توطئه گر نيز از اين فضا سود مي بردند. مثلاً، طبق مندرجات بولتن دکتر ويلبر، که يک سند داخلي سيا
است که اخيراً علني شده، مي دانيم که يکي از طرح هاي سرويس هاي اطلاعاتي انگليس و آمريکا براي تشديد اختلاف انداختن بمب به خانه علما به نام هواداران مصدق بود. در چارچوب اين طرح است که در 10 مرداد 1332 يعني 15 روز پيش از شروع عمليات گروهي به نام هواداران مصدق با چوب و چماق به خانه کاشاني حمله کردند و نارنجکي به داخل خانه پرتاب نمودند که به مجروح شدن عده اي انجاميد. شبکه هاي خرابکار فوق همچنين نامه هايي با امضاي حزب توده براي علما، به ويژه آيت الله العظمي بروجرودي، مي فرستادند و آن ها را تهديد مي کردند که به زودي ما قدرت را به دست خواهيم گرفت و شما را دار خواهيم زد.
در ساعات پاياني روز 31 فروردين 1332 گروهي از افسران بازنشسته وابسته به سرويس اطلاعاتي انگليس به فرماندهي فردي به نام
حسين خطيبي و با حمايت دکتر مظفر بقايي سرتيپ محمود افشارطوس رئيس شهرباني کل کشور در دولت مصدق را ربودند و در غاري در نزديکي تهران کشتند.
اين حادثه را بايد قطعاً به عنوان مبداء و شروع عمليات کودتا ارزيابي کرد. بقايي قطعاً در قتل افشارطوس دست داشت.
در جريان آخرين دستگيري او پس از انقلاب، دفترچه بغلي و ساير اسنادي که در جيب افشارطوس بود از خانه شخصي بقايي به دست آمد که شرکت بقايي را در قتل افشارطوس کاملاً مستند و مسجل مي کرد.
نيروهاي امنيتي و انتظامي دولت مصدق به سرعت توانستند قاتلين را شناسايي و دستگير کنند. ولي
مطبوعات وابسته به سرويس هاي اطلاعاتي غرب و حزب زحمتکشان جنجال بزرگي به راه انداختند که گويا قاتلين افشارطوس بي گناه اند و در زير شکنجه مجبور به اعتراف به قتل شده اند و قتل کار خود دکتر مصدق براي کودتا عليه شاه بوده است. بقايي و اطرافيانش به آيت الله کاشاني و حسين مکي و ديگران نيز چنين مي گفتند (و مدارکي نيز دال بر تأييد حرف خود ارائه مي دادند) که گويا مصدق مي خواهد کودتا کند، کاشاني و مکي و ديگران را به قتل افشارطوس متهم کند و سپس به کمک حزب توده در ايران اعلام جمهوري نمايد.
پس از اين که تحقيقات پليس به نتيجه قطعي رسيد، بقايي و زاهدي براي فرار از دستگيري در مجلس متحصن شدند و به جنجال عليه مصدق پرداختند.
اين جنجال به استيضاح دولت مصدق به وسيله يکي از دوستان نزديک بقايي به نام علي زهري انجاميد و مصدق که مي ترسيد مجلس به دولت او رأي اعتماد ندهد با توسل به رفراندوم به انحلال مجلس دست زد.
بنابراين، طبق قانون اساسي دست شاه براي برکناري نخست وزير باز شد زيرا در غياب مجلس شاه مي توانست رأساً به عزل نخست وزير دست زند. البته در فرجام کار تفاوتي نبود. اگر مجلس نيز مي ماند قطعاً به دولت مصدق رأي نمي داد و او سقوط مي کرد.
|