رئيس جمهوري که با رأي مردم به قدرت نرسيد
عبدالله شهبازي
نظام انتخاباتي ايالات متحده آمريکا، برخلاف ظاهر ساده و مردم گرايانه آن، بسيار بغرنج، نخبه سالار و بي اعتماد به مشارکت مستقيم توده مردم است. در حالي که در بسياري از کشورهاي جهان مردم با آراء مستقيم خود رئيس جمهور را برمي گزينند، در آمريکا رئيس جمهور نه با رأي مستقيم مردم بلکه با رأي گروهي اندک از نخبگان سياسي برگزيده مي شود. در واقع، زماني که مردم ايالات متحده در اولين سه شنبه ماه نوامبر به نامزد برگزيده خود براي تصدّي مقام رياست جمهوري و معاون او رأي مي دهند، بي آن که خود بدانند اعضاي مجمع انتخاباتي (الکترال کالج) را برمي گزينند. نامزدهاي عضويت در مجمع انتخاباتي قبلاً در اجلاس کميته مرکزي احزاب سياسي اصلي کشور تعيين شده اند. عجيب اينجاست که بسياري از مردم ايالات متحده نسبت به اين امر ناآگاهند. و عجيب تر اينجاست که نام نامزدهايي که بايد در هر ايالت به عنوان عضو مجمع انتخاباتي برگزيده شوند حتي به اطلاع رأي دهندگان نيز نمي رسد. پس از اتمام انتخابات، در ماه بعد (دسامبر) اجلاس مجمع انتخاباتي هر ايالت برگزار مي شود و اينان اند که رئيس جمهور و معاون او را برمي گزينند. مجمع انتخاباتي يک نهاد سراسري نيست بلکه هر ايالت داراي مجمع خاص خود است. مجموع آراء اعضاي اين نهاد در کل ايالت ها سرنوشت انتخابات رياست جمهوري را تعيين مي کند. اعضاي مجمع انتخاباتي در کل ايالت هاي متحده 538 نفرند و براي اين که فردي رئيس جمهور شود بايد حداقل 270 رأي مجمع را به دست آورد. در برخي ايالت ها تعداد اعضاي مجمع بسيار ناچيز (دو، سه و چهار نفر) است. مجمع انتخاباتي ايالت هاي کاليفرنيا (54 عضو)، نيويورک (33 عضو)، تکزاس (32 عضو) و فلوريدا (25 عضو) در سرنوشت رياست جمهوري آمريکا بيشترين تأثير را دارند. اگر مجمع انتخاباتي رأي مورد نياز را به هيچ يک از نامزدها ندهد، مسئله به مجلس نمايندگان محول مي شود و مجلس يکي از ايشان را برمي گزيند. به اين ترتيب، در نظام انتخاباتي ايالات متحده آمريکا، نهادي از متنفذين محلي وجود دارد که مي تواند آراء مردم را تنفيذ يا رد کند. ممکن است نامزدي اکثريت آراء را به دست آورد ولي با نظر مجمع انتخاباتي نامزد ديگر رئيس جمهور شود.
چگونه جرج بوش به قدرت رسيد؟
جرج واکر بوش، چهارمين رئيس جمهور ايالات متحده آمريکاست که رأي اکثريت مردم را به دست نياورد ولي با رأي مجمع انتخاباتي به قدرت رسيد:
در انتخابات رياست جمهوري سال 1824 هيچ يک از چهار نفر حائزين اکثريت آراء مردم رأي کافي را در مجمع انتخاباتي به دست نياوردند. حل مسئله به مجلس نمايندگان محول شد و مجلس جان کوينزي آدامز را به عنوان رئيس جمهور معرفي کرد. اين در حالي است که اندريو جکسون بيشترين آراء مردم را به دست آورده بود. اين اولين بار در تاريخ ايالات متحده بود که فردي اکثريت آراء مردم را به دست مي آورد و ديگري با نظر مجمع انتخاباتي رئيس جمهور مي شد. در اين انتخابات جکسون 155 هزار و آدامز 105 هزار رأي به دست آورده بودند.
در انتخابات سال 1876 ساموئل تلدن، از حزب دمکرات، چهار ميليون و 280 هزار و راترفورد هايس، از حزب جمهوري خواه، چهار ميليون رأي به دست آوردند. مجمع انتخاباتي هايس، نه تلدن، را به عنوان رئيس جمهور معرفي کرد.
در انتخابات سال 1888 گلوور کلولند، از حزب دمکرات، پنج ميليون و 540 هزار و بنجامين هريسون، از حزب جمهوريخواه، پنج ميليون و 444 هزار رأي به دست آوردند. مجمع انتخاباتي هريسون، نه کلولند، را به عنوان رئيس جمهور معرفي کرد.
و سرانجام، در انتخابات سال 2000 ال گور، از حزب دمکرات، 50,992,335 رأي (38/ 48 درصد از کل آراء) و جرج بوش، از حزب جمهوريخواه، 50,455,156 رأي (87/ 47 درصد از کل آراء) را به دست آوردند؛
ولي اعضاي مجمع انتخاباتي با 271 رأي، در مقابل 266 رأي، جرج بوش، نه ال گور، را به عنوان چهل و سومين رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا معرفي کردند.
در اين ميان يک تفاوت بسيار مهم وجود دارد: آدامز، هايس و هريسون به سده نوزدهم ميلادي تعلق داشتند. اولي با فتحعلي شاه و دومي و سومي با ناصرالدين شاه قاجار معاصر بودند. جرج بوش در آستانه هزاره سوم ميلادي با نظر اعضاي مجمع انتخاباتي، نه با رأي اکثريت مردم، به قدرت مي رسد. آخرين بار که مجمع انتخاباتي برخلاف رأي اکثريت مردم نظر داد، 112 سال پيش بود. جامعه آمريکايي اوايل سده بيست و يکم با آمريکاي سده نوزدهم بسيار متفاوت است.
"مجمع انتخاباتي"
Electoral College نهادي است بازمانده از سنن سياسي سده هيجدهم ميلادي که در زمان تدوين قانون اساسي ايالات متحده آمريکا (1787) در ماده دو فصل اوّل آن تعبيه شد. بنيانگذاران ايالات متحده در زمان تدوين قانون اساسي نسبت به خطر تهييج توده روستايي و نتايج آراء مستقيم ايشان بيمناک بودند. مايکل گلنون در کتاب زماني که اکثريت حکومت نمي کند از آلکساندر هاميلتون، يکي از رهبران استقلال آمريکا، به عنوان معمار اصلي
"مجمع انتخاباتي"
نام مي برد و مي نويسد: هاميلتون به شدت به دمکراسي مبتني بر آراء مردم بي اعتماد بود. او در همان زمان نوشت:
«بايد گروهي معدود از مردان ژرف بين از طريق نهادي به نام مجمع انتخاباتي تواناترين
فرد را به عنوان رئيس جمهور برگزينند.» به علاوه، قانون اساسي آمريکا بر حفظ تعادل ميان ايالت هاي متحد استوار بود نه بر رأي اکثريت مردم. اين عاملي است که با فرارويي ايالت هاي متحد به يک
"ملت"
در طول دو سده بعد بلاموضوع شد و نهاد فوق را عملاً به مرکز تأثيرگذاري گروه هاي ذينفوذ جديد بر سرنوشت انتخابات بدل کرد.
آن چه سبب شده تاکنون تعارض نهادي اليگارشيک به نام "مجمع انتخاباتي"
با موازين امروزين دمکراتيک به چالش کشيده نشود، عملکرد اين نهاد در طول سده بيستم ميلادي بوده است. در اين دوران طولاني، که در ايالات متحده و در سراسر جهان شکل جديدي از جامعه بشري تکوين مي يافت و ساختارهاي سياسي، حداقل در ظاهر، هر چه بيشتر بر رأي اکثريت مردم مبتني مي شد،
"مجمع انتخاباتي"
هيچگاه در تعارض با اين فرايند قرار نگرفت و هماره رأي اکثريت مردم را تنفيذ کرد. بنابراين، افکار عمومي ايالات متحده عادت کرد که به مجمع انتخاباتي به عنوان يک نهاد تشريفاتي غيرمؤثر در سرنوشت انتخابات بنگرد و به اختيارات آن توجه نکند. بسياري از مردم آمريکا، مانند مردم ساير نقاط جهان، نمي دانستند
"مجمع انتخاباتي"
چيست و مي تواند چه نقش سرنوشت سازي ايفا کند. در انتخابات سال 2000 ماجرا به گونه ديگر رقم خورد و رأي مجمع انتخاباتي به سود نامزد بازنده (جرج بوش) عدم انطباق اين نهاد را با جامعه جديد و با موازين دمکراتيک نوين در معرض چالش جدّي قرار داد. هم اکنون، جنبشي در ايالات متحده آمريکا آغاز شده که خواستار اصلاح قانون اساسي و حذف نهادي غيردمکراتيک به نام
"مجمع انتخاباتي"
است.
رئيس جمهوري که با
رسوايي به قدرت رسيد
انتخابات سال 2000 يکي از پرتنش ترين مبارزات انتخاباتي در تاريخ ايالات متحده آمريکا بود:
در 7 نوامبر نتايج آراء به سود ال گور، رقيب بوش از حزب دمکرات، اعلام شد و شبکه هاي تلويزيوني و راديويي، طبق روال ادوار پيشين، در سراسر ايالات متحده ساعت ها ال گور را به عنوان رئيس جمهور جديد معرفي کردند. رسانه ها، به دليل تنفيذ آراء اکثريت مردم در گذشته به وسيله مجمع انتخاباتي، که به يک سنت بدل شده بود، نقش تعيين کننده اين نهاد را به کلي از ياد برده بودند.
اندکي بعد، با بالاگرفتن اختلافات، اعلام نتايج به سود گور متوقف شد و آشکار شدن دخالت رابين بوش (معروف به جب بوش)، استاندار فلوريدا، به سود برادرش کار را به جنجال کشانيد. درحالي که در اولين اعلام (7 نوامبر) ال گور به عنوان برنده انتخابات اين ايالت اعلام شده بود، در 10 نوامبر گفته شد که جرج بوش با 197 رأي بيشتر برنده انتخابات فلوريداست. ده ها هزار تن از مردم فلوريدا به خيابان ها ريختند و برادران بوش را به تقلب و دزدي متهم کردند. در 21 نوامبر دادگاه عالي فلوريدا براي آرام کردن مردم دستور شمارش دستي آراء اين ايالت را صادر کرد. جرج بوش به ديوان عالي ايالات متحده شکايت کرد و خواستار متوقف شدن اين اقدام شد. در اوّل دسامبر اعلام شد که تنها در يکي از فرمانداري هاي ايالت فلوريدا (منطقه مارتين) ده هزار رأي گم شده و در کل ايالت فلوريدا بيش از يکصد هزار رأي دستکاري شده است. در 4 دسامبر 5 تن از قضات ديوان عالي ايالات متحده، در برابر 4 رأي مخالف،* به سود بوش رأي دادند و خواستار متوقف شدن شمارش دستي آراء فلوريدا شدند. دادگاه عالي ايالتي فلوريدا به حکم ديوان عالي وقعي ننهاد و دستور تداوم شمارش دستي آراء را صادر کرد. اختلاف ميان دو نهاد قضايي ايالتي و فدرال بالا گرفت و سرانجام در 11 دسامبر ديوان عالي صندوق هاي ايالت فلوريدا را توقيف و نتايج شمارش دستي اين ايالت را باطل اعلام کرد. از نظر افکار عمومي اين اقدام ديوان عالي تأييدي بود بر تقلب جب بوش و هراس خاندان بوش و حاميان ايشان از فاش شدن اين تقلب.
و سرانجام، در 18 دسامبر اجلاس مجمع انتخاباتي در مراکز ايالت ها برگزار شد و اکثريت اعضاي اين مجمع، به رغم برخورداري ال گور از اکثريت آراء، جرج بوش را به عنوان رئيس جمهور اعلام کردند.
جرج بوش در فضايي که بسياري از مردم ايالات متحده او را به عنوان
"غاصب"
و "دزد"
و "متقلب"
مي شناختند، به قدرت رسيد. در اين زمان بوش در چنان موضع خوار و رسوايي قرار داشت که يکي از نويسندگان ايراني مقيم غرب، نوشت:
«رئيس جمهور بعدي آمريکا يکي از تيره روزترين رؤساي جمهوري خواهد بود... زيرا رئيس جمهوري که به اين شيوه انتخاب شود باعث رشک کسي نخواهد شد.» شدت مخالفت افکار عمومي آمريکا با بوش را از تظاهرات چند صدهزار نفره اي که در روز سوگند خوردن رئيس جمهور (20 ژانويه 2001) در شهرهاي واشنگتن و سانفرانسيسکو برگزار شد مي توان دريافت.
صحنه هايي از تظاهرات 20 ژانويه 2001
به علاوه، بايد توجه کرد که آراء جرج بوش بيشتر به آن ايالت هايي تعلق داشت که از نظر فرهنگي عقب مانده تر از ساير بخش هاي سرزمين پهناور ايالات متحده آمريکا شناخته مي شوند. جرج بوش بيشتر نماينده ايالت هايي مانند تکزاس، اوکلاهما، جئورجيا و ساير ايالت هاي جنوبي و مرکزي است. در ايالت هاي غربي و شمال شرقي ايالات متحده- مانند واشنگتن، نيويورک، ماساچوست و کاليفرنيا- که مهم ترين مراکز فرهنگي و روشنفکري ايالات متحده به شمار مي روند، ال گور بيشترين آراء را کسب کرد. به عبارت ديگر، مي توان گفت که بوش از حمايت اکثريت روشنفکران و فرهيختگان جامعه آمريکايي برخوردار نيست و اين گروه متنفذ او را به عنوان غاصب مقام رياست جمهوري مي شناسند.
خاندان بوش و
"پايان دمکراسي" در آمريکا
اعمال نفوذ اکثريت پنج نفره قضات ديوان عالي ايالات متحده به سود بوش و اقدام ايشان در متوقف کردن شمارش دستي آراء ايالت فلوريدا تأثيرات منفي عميق در افکار عمومي جامعه آمريکا بر جاي نهاد در حدي که برخي رسانه ها از اين اقدام به عنوان
"پايان دمکراسي"
در ايالات متحده ياد کردند. آشکار شدن پيوندهاي پنج قاضي فوق با کانون هاي حامي بوش نيز نظام قضايي ايالات متحده را به شدت بدنام کرد. در واقع، اين پنج قاضي (ويليام رنکويست، ساندرا اوکونور، آنتونين اسکاليا، آنتوني کندي و کلارنس توماس) داراي پيشينه و گرايش هاي راست گرايانه بوده و بعضاً با حمايت جرج بوش اوّل رشد کرده و به ديوان عالي راه يافته بودند.*
قاضي کلارنس توماس نمونه اي گوياست:
کلارنس توماس سياهپوستي است که جامعه سياهان آمريکا او را از خود نمي داند و به اين دليل انتصابش به عنوان قاضي ديوان عالي را مايه مباهات خود ندانست. پيوند توماس با کانون هاي نظامي گراي ايالات متحده از دوران تحصيل در دانشگاه ييل
آغاز شد؛ دانشگاهي که به عنوان مرکز عضوگيري يکي از متنفذترين و مرموزترين جمعيت هاي مخفي آمريکا به نام
"جمجمه و استخوان"
شناخته مي شود. خاندان بوش با اين فرقه پيوند ديرين دارد و سه نسل پياپي ايشان (پرسکات بوش، جرج بوش اوّل و جرج بوش دوّم) عضو آن بوده اند. توماس در سال 1977 به عنوان وکيل دعاوي در خدمت
کمپاني مونسانتو قرار گرفت. اين کمپاني يکي از بدنام ترين غول هاي شيميايي- دارويي ايالات متحده و جهان است. مونسانتو همان کمپاني است که در دوران جنگ ويتنام مواد شيميايي مورد نياز ارتش آمريکا را براي نابود کردن جنگل هاي ويتنام تأمين مي کرد و امروزه اين مواد را براي نابود کردن جنگل هاي کلمبيا توليد مي کند.
در سال 1981، در دوران رياست جمهوري ريگان، توماس با حمايت جرج بوش (پدر)، معاون رئيس جمهور، به عنوان معاون حقوقي وزارت آموزش و پرورش منصوب شد و ده ماه بعد رئيس کميسيون اشتغال نهاد رياست جمهوري گرديد. در سال 1991 جرج بوش اوّل، رئيس جمهور وقت، او را به عنوان قاضي ديوان عالي معرفي کرد. در اين زمان، خانم حقوقداني به نام آنيتا هيل، که قبلاً کارمند توماس بود، شکايت کرد و توماس را متهم نمود که وي را مورد آزار جنسي قرار داده است. سنا با 52 رأي موافق در مقابل 48 رأي مخالف به سود توماس رأي داد. توماس را راست گراترين قاضي ديوان عالي مي دانند که به شدت هوادار کاهش قدرت نهادهاي ايالتي به سود دولت مرکزي است. همسر قاضي توماس در
بنياد هريتيج شاغل است. اين بنياد به افراطي ترين محافل نظامي گراي ايالات متحده تعلق دارد و به عنوان يکي از کانون هاي اصلي حامي احياي پروژه
”
جنگ ستارگان“
شناخته مي شود.
رويال داچ شل برنده انتخابات 2000
با توجه به چنين پيوندهايي است که برخي رسانه هاي ايالات متحده نتايج انتخابات سال 2000 را
«پيامد فساد در عالي ترين نهاد قضايي ايالات متحده»، يعني ديوان عالي، خواندند؛ «پديده اي که در يک جامعه دمکراتيک تحمل ناپذير است» و از قضاتي سخن گفتند که
«ايالات متحده را مضحکه جهانيان کرده اند.»
------------
* در نظام قضايي ايالات متحده، قضات ديوانعالي (نه نفر) به پيشنهاد رئيسجمهور و
تصويب مجلسين منصوب ميگردند و از آن پس تا زمان بازنشستگي يا مرگ از چنان اقتداري
برخوردارند كه حتي ميتوانند رئيسجمهور را در برابر كنگره به محاكمه بكشند.