قسمت دوّم

متن کامل به صورت PDF براي چاپ

 

پاسخ به «استاد ماسون»

در متن فوق هم اتهام وارد شده هم انتساب مجعول؛ که يا ناشي از ناداني «استاد ماسون» است يا غرض و کينه‌توزي او. در اينجا قصد ورود به پيشينه خود و خاندانم را ندارم. مي‌توان با مراجعه به بخش‌هاي دوّم و سوّم کتاب «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» پيشينه خانوادگي و فردي مرا شناخت و عيار اين اهانت‌ها را سنجيد. [15] در اينجا تنها به چند نکته اشاره مي‌کنم:

1- پدر بزرگ و دو عمو و پدرم علاوه بر رياست ايل سُرخي، طبق سنن عشيره‌اي، «کلانتر» منطقه کوهمره نيز بودند. در آن زمان، «کلانتر» منصبي رسمي بود.

ساختار سياسي فوق، با نام‌هاي مختلف، از ديرباز در ايران وجود داشت و امور مردم را، در واحدهاي خُرد (اصناف و شهرها و محلات و طوايف و مناطق روستايي)، سامان مي‌داد. اين منصب در عهد سلجوقي «رئيس» خوانده مي‌شد. «رئيس» نماينده رسمي مردم منطقه يا طايفه يا صنف و محله خود در نزد حکومت به‌شمار مي‌رفت. حکومت اين نقش را تنفيذ مي‌کرد و بخشي از کارکردهاي خود و سامان‌دهي به امور داخلي واحد اجتماعي مورد نظر را به «رئيس» آن واحد تفويض مي‌نمود. بدينسان، «رئيس» کارکردي دوگانه داشت؛ هم نماينده مردم بود هم نماينده حکومت. اين امر مختص به جوامع عشايري و روستايي نبود. محلات و صنوف شهري نيز «رئيس» داشتند. اين نهاد در عصر صفوي «کلانتر» نام گرفت.

کلانتر، که خود از سرشناسان بومي بود، [16] با والي، بيگلربيگي، حاکم، وزير و داروغه تفاوت مي‌کرد و نهادي واسطه ميان مردم و حکومت انگاشته مي ‏شد. کمپفر آلماني، که در سال‏هاي 1684- 1685 در ايران حضور داشت، نهاد کلانتر عصر صفوي را چنين توصيف کرده:

«کلانتر کارهاي شهرداري را بر عهده دارد و به مشکلات کار مردم شهر رسيدگي مي ‏کند و دفاع از حقوق آنان را در برابر حاکم به عهده دارد و مثلاً در محاکم يا هنگامي که تحميل زياد به اهالي بشود او اقدام مي ‏کند. او مي ‏کوشد که زحمات و کارهاي مشکل به صورت يکنواخت بين همه ماليات ‏دهندگان تقسيم شود و به بعضي ‏ها اجحاف نشود. از آن گذشته کلانتر مي‏ کوشد که عوارض و ماليات ‏ها را وصول کند. [17]

اين سرشت دمکراتيک نهاد کلانتر در مورد نهاد «رئيس» عصر سلجوقي نيز، که سلف «کلانتر» عهد صفوي است، مصداق دارد. لمبتون مي ‏نويسد:

«چنين مي‏ نمايد که رئيس [عصر سلجوقي] و کلانتر [عهد صفوي] رابط بين اهالي مملکت و حکومت بوده ‏اند... تاورنيه... مي ‏گويد که کلانتر فقط در قبال شاه جوابگوست و در مقابل بي‏ عدالتي و اذيت و آزار حاکم در دفاع از مردم مسئول است. کورنل لوبرون مي ‏گويد که قدرت کلانتران در شهرهاي بزرگ، خصوصاً در اصفهان، فقط طبقات پايين را در بر مي ‏گيرد. آن‌ها محافظين مردم به ‏شمار مي‏روند و از دعاوي آن‌ها در ديوان عدالت دفاع مي ‏کنند... به ‏نظر مي ‏رسد که در اصفهان کلانتر [شهر] بيش‌تر با اصناف سروکار داشته و از سوي حکومت بر آن‌ها نظارت مي ‏کرده است.» [18]

در تذکرة‌الملوک، متعلق به دوران شاه سلطان حسين صفوي، يکي از وظايف کلانتر تسجيل و رسميت‏ بخشيدن به انتخاب «کدخدايان محلات و ريش ‏سفيدان اصناف» ذکر شده و در توضيح آن آمده:

«سکنه هر محله و هر صنف و هر قريه، هر که را امين و معتمد دانند فيمابين خود تعيين و رضانامچه به اسم او نوشته و مواجبي در وجه او تعيين نموده و به مهر نقيب معتبر نموده، به حضور کلانتر آورده، تعليقه و خلعت از مشاراليه به جهت او بازيافت مي ‏نمايند.» [19]

يکي ديگر از وظايف کلانتر، رسيدگي به اعتراض اصناف درباب مالياتي است که محصلين ديواني تعيين مي‏ نمودند و رسيدگي به ساير اختلافات از اين قبيل.

«تميز و تشخيص گفتگويي که اصناف در باب قدر بنيچه و ساير امور متعلق به کسب و کار خود با يکديگر داشته باشند با کلانتر است که بهر نحو مقرون به حق و حساب و معمول مملکت باشد از آن قرار به ‏عمل آورند و از هر کس که به رعيت جبري و تعدي واقع شود، بعد از آن‌که به کلانتر شکوه نمايند، بر ذمه اوست که از جانب رعيت مدعي شده، اگر خود تواند رفع نمود فبها، والا به وکلاء ديوانيان عرض نموده، نگذارد که از اقويا بر ضعفا جبر و تعدي واقع شده موجب بددعايي گردد [20]

منصب کلانتري تا چند دهه پيش در عشاير، به‌ويژه در فارس، وجود داشت و در سال 1335 ش. رسماً ملغي شد. با توسعه ديوان‌سالاري غربي در ايران آخرين بقاياي اين ساختار سياسي سنتي نابود شد و ساختاري مشابه جاي آن را نگرفت.

پدر و پدر بزرگ و دو عمويم «کلانتر» کوهمره بودند؛ يعني مسئول امنيت و عمران و سامان‌دهي و تمشيت امور منطقه. چنين کساني چگونه مي‌توانند «راهزن» باشند؟

2- «استاد ماسون» نوشته:

«پدرش حبيب‌الله خان شهبازي، معروف به سُرخي، رئيس طايفه سُرخي‌ها و در کوه‌هاي کوهمره سُرخي در حاشيه شهر شيراز سکونت داشتند. اين طايفه از شرورترين و خونخوارترين طوايف عشايري فارس هستند.»

اين سخن جديد نيست. زماني که حکومت پهلوي در سال‌هاي 1341- 1342 طرح سرکوب گسترده عشاير جنوب را اجرا مي‌کرد، اين‌گونه توهين‌ها به‌کرات در مطبوعات درج مي‌شد. در اوّل آذر 1341 مجله روشنفکر نوشت:

«سُرخي‌ها در راهزني و آدم‌کشي نظير و همتا ندارند.... گله‌زن‌ها و نمدي‌ها هم در تيراندازي مهارت دارند اما در قساوت و بي‌رحمي هيچگاه به پاي سرُخي‌ها نمي‌رسند.» [21]

«استاد ماسون» پرورش‌يافته اين فضاست و «دوران نوستالژيک» زندگي‌اش آن سال‌هاست؛ سال‌هايي که عشاير جنوب را گروه گروه به قتل‌گاه مي‌بردند. ماسون‌هاي شيراز يا دست‌اندرکار يا حامي اين نسل‌کشي بودند.

در مورد حبيب‌الله شهبازي «استاد ماسون» مي‌توانست اين‌گونه سخن نگويد و درباره شخصيت فرهيخته او و ماجراي قيام و تيرباران ناجوانمردانه‌اش از فردي مطلع پرس‌و‌جو کند:

مهندس ملجائي از دوستان پدرم بود. پدرم در تأسيس کارخانه قند کوار به او کمک‌هاي شايان کرد از جمله جاده شوسه سياخ به کوار را احداث نمود؛ همان جاده‌اي که امروزه مورد استفاده «مؤسسه فلاحت در فراغت» آقاي حائري است. به علت دسترسي به اسناد جديد، مي‌دانيم که مهندس ملجائی ماسون بلندپايه بود. او «استاد ارجمند» لژ شيراز بود و نماينده استاد اعظم لژ بزرگ ايران در لژ فوق. مهندس ملجائي از دوستان نزديک دکتر ذبيح قربان و پسرش دکتر کامبيز قربان بود و به همراه اين دو عضو لژ جويندگان کمال سقراط و ساير لژهاي درجات عالي طريقت کهن اسکاتي. [22] پرسش من از مهندس ملجائی و دوستان ماسونش اين است: مگر حبيب‌الله شهبازي همان نبود که در اعلاميه‌اي معروف (فروردين 1342) نوشت:

«عشاير جنوب بارها امتحان رشادت و وطن‌پرستي را داده‌اند. تهمت‌هاي نارواي حکومت، که البته به تمام آزادي‌خواهان در اين چند ساله نسبت‌هايي نيز داده‌اند، نمي‌تواند دامن پاک ملّت و افراد ما را لکه‌دار کند. ما خواهان آزادي و اصلاحات دقيق اجتماعي هستيم و ملّت ايران و نسل آينده بايد بداند که عشاير فارس با اتکا به نيروي عظيم ملّي براي نجات وطن برخاسته و ساعتي که پيروزي نهايي حاصل شود به فرمان ملّت اسلحه خود را زمين گذارده به شغل کشاورزي و دامپروري مي‌پردازيم. عشاير فارس نه تنها مخالف اصلاحات ارضي و اجتماعي و آزادي دهقانان نيست بلکه هرگونه اصلاح اساسي و مترقيانه را که با تصويب نمايندگان واقعي و به دست دولت برگزيده ملّت و در حدود قانون اساسي و رعايت اعلاميه حقوق بشر صورت گيرد، صميمانه پشتيباني خواهد کرد.» [23]

چقدر تفاوت است ميان شخصيت نويسنده اين سطور با چهره‌اي که «استاد ماسون» ترسيم کرده است.

3- در نامه «استاد ماسون» انتساباتي مجعول ديده مي‌شود؛ از جمله «مهدي سُرخي» را «عموزاده» پدرم خوانده.

مهدي سُرخي به تيره کمال‌زار از طايفه بُگي از ايل سُرخي تعلق دارد و خاندان من از طايفه ناصرو است. مهدي سُرخي قاتل پدربزرگ و يک عمو و تعدادي از خويشانم است. (20 جمادي‌الثاني 1334 ق./ 6 ارديبهشت 1295 ش.) داستان آن را شرح داده‎ ام. [24] معهذا، مهدي اندکي بعد در جنگ‌هاي ضدانگليسي 1336 ق./ 1917 م.، که سراسر خطه جنوب را فراگرفت، و سپس در قيام بزرگ عشاير فارس عليه ديکتاتوري رضا شاه (1307-1311 ش.) نام‌آور شد و پس از به دار کشيدنش خوانندگان محلي تا سال‌ها در سوگش مرثيه مي‌خواندند:

 مهدي کرُ غلومه/ سرکرده ايرونه/ جنگش با باليونه/ پيش دولت بدنومه/ پيش ملّت خوش‌نومه/ آرمون، آرمون، مهدي خان/ شير جنگي مهدي خان. [25]

شهرت مهدي سُرخي بدان‌جا رسيد که ايوانف، مورخ روس، از «قيام دهقاني به رهبري مهدي سُرخي» نام برده است.[26]

انسان‌ها در ظرف مکاني و زماني خود قابل تعريف‌اند. اگر قرار بود کسي مهدي را «ياغي» و «راهزن» بخواند بايد من مي‌بودم نه «استاد ماسون». درد «استاد ماسون» از «ياغي‌گري» مهدي نيست؛ از جنگ‌هاي جانانه او با قشون بريتانيا و سپس حکومت غاصب رضا شاه است. معهذا، اين من بودم که نخستين بار پس از انقلاب اسلامي، در هفتادمين سالگرد جهاد ضد انگليسي 1336 ق.، با درج مقاله‌اي در روزنامه کيهان نام و ياد مهدي سُرخي را زنده کردم؛ همان‌گونه که در کنار مجتهد لاري از ناصر ديوان کازروني و سردار عشاير قشقايي و رئيس علي دلواري و ساير کساني که در راه استقلال و حفظ تماميت ارضي ايران جانفشاني کردند ستايش نمودم. [27]

4- «استاد ماسون» نمي‌تواند کينه خود را از قيام‌هاي ضد انگليسي- ضد حکومت پهلوي عشاير جنوب پنهان کند. اين کينه بسيار ژرف و ريشه‌دار است. همان ماسون‌هايي که در زمان قيام سال‌هاي 1341- 1342 عشاير فارس مقامات عالي‌رتبه کشوري و محلي بودند و براي انعدام سران عشاير مي‌کوشيدند؛ پدراني داشتند که يک نسل پيش در جبهه استعمار اشغال‌گر بريتانيا عليه مردم ايران بودند. من و امثال من نيز نياکاني داشتيم که در جبهه ديگر بودند. اين «کينه تاريخي» تا به امروز تداوم يافته. جنجال سال گذشته در شيراز، و صف‌آرايي و تهاجم سنگين براي انعدام «هيولايي به‌نام عبدالله شهبازي»، از کجا نشئت مي‌گرفت؟ با توضيحات بعد درخواهيم يافت که ماسون‌ها تنها نيستند؛ حامياني دارند که به کمتر از مرگ عبدالله شهبازي رضايت نمي‌دهند. همان زمان که پدران قوامي‌ها و دهقان‌ها و قربان‌ها و نمازي‌ها و افنان‌ها و خليلي‌ها يا سرکرده قشون استعمار بريتانيا در جنوب بودند يا تأمين‌کننده سيورسات ارتش بريتانيا، مانند محمد نمازي، و از اين راه به ثروت‌هاي عظيم مي‌‌رسيدند، پدران امثال شهبازي در راه دفاع از استقلال و آزادي ايران جان و مال خود را از دست مي‌دادند.

به دو سند توجه کنيم:

در 12 ژوئيه 1926/ 20 تير 1305 چيک، کنسول انگليس در شيراز، به هارولد نيکلسون چنين گزارش داد:

«مفتخرم به اطلاع شما برسانم که ميرزا ابراهيم خان قوام ديروز با من ملاقات کرد تا گزارش ارسالي خويشاوندش محمدعلي خان قوام (ناظم‌الملک) [شوهر خانم لقاءالدوله، خواهر ابراهيم قوام] را به اطلاعم برساند. محمدعلي خان قوام به همراه حدود 150 تفنگچي که از املاک قوامي‌‌ها گرد آورده شده‌اند، به درخواست مقامات نظامي، براي جنگ با مهدي سُرخي ياغي اعزام شده که عرصه تاخت ‎و تاز او در مناطق ميان فيروزآباد و شيراز [چيک نام کوهمره را نمي‌داند يا ذکر نمي‌کند] در گزارش‌هاي روزانه شيراز ذکر شده است. مهدي رئيس يک گروه وحشي از نيمه کوچ‌نشينان است که با قشقايي‌ها متحد هستند ولي در واقع جزء قشقايي نيستند. [چيک نام سُرخي را ذکر نمي‌کند]... [براي سرکوب مهدي] يک گروه سي نفره به فرماندهي يک ستوان اعزام شد ولي کاري نتوانستند بکنند. سپس، همان‌طور که قبلاً گفته شد، مقامات نظامي از تفنگچيان فئودالي قوام کمک خواستند و به آن‌ها تجهيزات دادند. گزارش ناظم‌الملک [محمدعلي خان قوام] از وخامت حکايت اوضاع مي‌کند. او سُرخي‌ها را در نزديکي ابراهيم‌آباد، حدود هشت مايلي فيروزآباد، در حالي يافته که به شدت سنگربندي کرده‌اند. و به جاي هفتاد سُرخي که طبق گزارش‌ها با مهدي بوده‌اند، او ديده که برخي از عشيره‌هاي کوچک قشقايي، مانند مهترخانه (عمله صولت‌الدوله) و قره‌غانلو و نمدي و حاجي بابر دُقّوزلو، به سُرخي‌ها پيوسته‌اند و نيروي آن‌ها به بيش از دويست نفر بالغ شده است. ميزان گستاخي اين شورش تا بدان حد است که آن‌ها به سنگرهاي‌شان "نقاره‌خانه" برده‌اند و طبل مي‌زنند. آن‌ها از نظر تفنگ و مهمات از افراد قوامي‌‌ها مجهزترند که در منطقه فوق غريب‌اند و نه زمين را مي‌شناسند و نه راهنمايي دارند. ميان آن‌ها 53 ساعت متوالي جنگ بود و سه تن از تفنگچيان قوام مصدوم شدند. ناظم‌الملک از ترس صدمات سنگين عقب‌نشيني کرد. سه تن از سربازان او مجروح شده‌اند و او سريعاً تقاضاي اعزام سرباز کرده است. در 10 ژوئيه رئيس ستاد پنجاه نفر ديگر را به همراه يک توپخانه کوهستاني، يک ماکسيم و دو مسلسل لويس اعزام داشت. آخرين اخبار تأييد نشده حاکي است که شورشيان مواضع خود را ترک کرده‌اند.» [28]

سه سال بعد، در اوّل ژوئن 1929/ 11 خرداد 1308، سِر رابرت کلايو، سفير بريتانيا، از باغ قلهک، مجاور با باغ بزرگ ابراهيم خان قوام‌الملک شيرازي، به سِر اوستن چمبرلين، وزير خارجه، نوشت:

«اوضاع فارس همچنان پريشاني بزرگي در حکومت ايران پديد آورده است... ميان قشون دولتي و شورشيان بهارلو نيز جنگ درگرفته است... در 23 مه از جنگ بزرگي در حوالي فسا گزارش شده است... در 22 مه قشون دولتي دشت ارژن را، واقع در مسير شيراز و بوشهر، پس گرفتند و به سوي کازرون پيشروي کردند. ترتيبي داده شد که راه ميان چنارراهدار و دشت ارژن حافظت شود؛ بخشي توسط قشقايي‌ها و بخشي توسط قشون رسمي "امنيه". اندکي بعد، اين ترتيب در هم ريخت. عناصر متمرد دشتستاني و تنگستاني به همراه راهزنان معروف، مهدي سُرخي و سرمست خان، به علي خان [سالار] پيوستند، در نزديکي چنارراهدار چادر زدند و به هر کس که مخالف آنان بود شليک کردند...» [29]

 اين «سرمست خان» عموي من است که ديروز سفير بريتانيا او را «راهزن» مي‌خواند و امروز «استاد ماسون» او را «ياغي»!

5- «استاد ماسون» بارها نام «ناصر پورپيرار» را به ميان کشيده و کوشيده به نحوي مرا به او وصل کند زيرا پورپيرار به دليل اظهارات جنجالي و اهانت‌آميزش درباره تاريخ ايران باستان بدنام است. حال آن‌که من نه پورپيرار را مي‌شناسم، نه سابقه رفاقت با او داشته ‎ام، نه نظراتش مورد قبولم است. موضع من در قبال پورپيرار روشن است. در مصاحبه با روزنامه وطن امروز گفتم:

«من مطالب آقاي پورپيرار را از آغاز دنبال مي‌کردم. ايشان از نظر نگاه تاريخي و فکري هيچ تجانسي و نسبتي با من ندارد. من براي تاريخ تمدن ايراني، ايران باستان و به‌ويژه تمدن هخامنشي احترام فراوان قائلم و ميراث تمدن ايراني را بسيار مهم و ارزشمند مي‌دانم. مي‌دانيد که واژه «باستان گرايي» را من ساختم ولي منظورم از اين واژه ايجاد تقابل کاذب ميان ايران باستان و ايران اسلامي بود که بنيان تاريخنگاري رسمي دوران پهلوي را شکل مي‌داد. پرستش اغراق‌آميز تصويري خودساخته از ايران باستان، به عنوان حکومت‌هايي متمرکز و توتاليتر، و انطباق آن با حکومت پهلوي به عنوان وارث تاج‌وتخت کيان. اين تصوير را نفي کردم. از سوي ديگر، براي تاريخ ايران در دوره اسلامي نيز ارج فراوان قائلم... آقاي پورپيرار جنجال عجيبي ايجاد کرد و فضايي پديد آورد که راه بر هر گونه نقادي جدّي و علمي تاريخنگاري ايران باستان بسته شد... آقاي پورپيرار وارد صحنه شد و کل تاريخ باستان و تمدن ايران باستان را «يهود ساخته» عنوان کرد و فضايي ايجاد کرد که... امکان بررسي نقادانه تاريخ ايران باستان بسته شد و حتي کار به فحاشي به محققاني محترم چون دکتر پرويز رجبي نيز کشيده شد. خلاصه، فضايي ايجاد شد که صاحب‌نظران و اساتيد فاضل تاريخ و فرهنگ ايران باستان نسبت به اين‌گونه مباحث نوعي حساسيت منفي و «آنتي پاتي» پيدا کنند.» [30]

6- «استاد ماسون» در ذکر پيشينه من به حوادث اوائل انقلاب در فارس نيز گريزي مي‌زند و نام‌هاي گوناگون را بهم مي‌بافد. از کساني سخن مي‌گويد که هيچ ربطي بهم ندارند. نمي‌دانم اين جهل است يا تجاهل براي گل‌آلود کردن آب و گرفتن ماهي؟! مي‌نويسد:

«پس از پيروزي انقلاب و استقرار حکومت جمهوري اسلامي، عبدالله شهبازي نيز همانند بسياري از افراد مشابه، ناصر پورپيرار توده‌اي، دکتر منوچهر کياني فرزند ولي خان کياني رئيس طايفه بکش از سران عشاير فارس، خسرو و ناصر قشقايي، ايرج کشکولي، [عطا] حسن‌آقايي کشکولي، جعفر خان کشکولي، جهان‌پولاد کشکولي، فتحي‌نژاد، مهندس عبدالله کشکولي، حبيب‌الله خان شهبازي و بسياري ديگر، که ذکر نام آنان کتابي جداگانه را مي‌طلبد، جزو مهره‌هاي رژيم قرار گرفتند و، با دسترسي آسان و بي‌مانع به مرکز اسناد ملّي و آرشيوهاي ساواک و امکانات مالي و نظامي، اقدام به پرونده‌سازي و نوشتن کتاب و انتقام‌جويي و دستگيري و ضرب و شتم و قتل مخالفين خود و غيره کردند.»

اين نام‌ها به عشاير فارس تعلق دارند جز ناصر بناکننده (پورپيرار) که براي بدنام کردن ديگران ذکر شده. اينان هر يک سرگذشتي دارند. دکتر منوچهر کياني نويسنده‌اي است از ايل قشقايي که در سال‌هاي اخير درباره مبارزات ضد انگليسي قشقايي‌ها مي‌نويسد. او هيچ نسبتي با ولي خان کياني، رئيس ايل بکش ممسني، ندارد. قشقايي‌ها ترک‌اند و ممسني‌ها لر. ناصر خان و خسرو خان قشقايي، پسران سردار عشاير قشقايي (صولت‌الدوله)، نامدارند. ناصر خان و خسرو خان پس از کودتاي 28 مرداد 1332 به تبعيد رفتند و با انقلاب به ايران بازگشتند. مورد لطف امام خميني قرار گرفتند ولي مدتي بعد کار بدان‌جا رسيد که ناصر خان به آمريکا گريخت و خسرو خان را در فيروزآباد تيرباران کردند. جعفر خان و جهان پولاد خان کشکولي نيز در ماجراي فوق اعدام شدند. پس، اينان «مهره‌هاي رژيم» جمهوري اسلامي نبودند. حبيب‌الله شهبازي در 13 مهر 1343 تيرباران شد و زنده نبود تا «انتقام‌جويي» کند. پسرش، عبدالله شهبازي، دانشجوي دانشگاه تهران بود و در زمان انقلاب از 12 بهمن 1357 تا چند روزي پس از 22 بهمن در شيراز بود و سپس به تهران رفت. کاري به «دستگيري و ضرب و شتم مخالفان» نداشت. ايرج کشکولي و عطا حسن‌آقايي کشکولي از رهبران سازمان انقلابي حزب توده بودند که در جريان قيام بهمن قشقايي مدتي در کوه‌هاي فارس بودند و سپس به اروپا رفتند. اين سازمان پس از انقلاب به «حزب رنجبران» تغيير نام داد. عطا در کردستان به علت ايست قلبي درگذشت و ايرج کشکولي اکنون در پاريس زندگي مي‌کند. شرح زندگي اين دو را مي‌توان در خاطرات ايرج کشکولي خواند. [31] فتحي‌نژاد، اگر منظور اردشير فتحي‌نژاد باشد، از ايل جاويد ممسني است. او از بنيانگذاران سپاه پاسداران در فارس بود. بعداً کناره گرفت و به مشاغل دولتي پرداخت و در مقام معاونت وزارت نفت بازنشسته شد. اردشير فتحي‌نژاد را کسي به بدنامي نمي‌شناسد. مهندس عبدالله کشکولي، پسر حمزه خان، از معدود تحصيل‌کردگان قديمي ايل قشقايي است که به خوشنامي و فرهيختگي شهره بود و در تير 1378 درگذشت.

وجه اشتراک اين «آش شله قلمکار» تعلق صاحبان اين نام‌ها به عشاير فارس است. اين به روشني ژرفاي نفرت «استاد ماسون» از عشاير جنوب را نشان مي‌دهد؛ مردمي که در تاريخ معاصر ايران به عنوان نماد مبارزه با استعمار بريتانيا و حکومت پهلوي شناخته مي‌شوند.

7- علاوه بر «کينه‌هاي تاريخي»، علت تهاجم به من، که مدتي است در چهره‌هاي گوناگون آغاز شده، و اينک ماسون‌ها نيز آشکارا وارد اين گود شده‌اند، روشن است. در زمينه پيشينه و خاستگاه فراماسونري، کتابي با عنوان «نخستين تکاپوهاي فراماسونري» در 586 صفحه منتشر کرده‌ام. [32] اين کتاب حاصل سال‌ها کاوش دقيق و مبتني بر صدها مأخذ است. با افتخار ادعا مي‌کنم که مشابهي براي آن، در منابع فارسي و غيرفارسي، نمي‌شناسم. با کتاب فوق «معماي» فراماسونري را براي خود، و شايد براي بسياري از خوانندگان، حل کرده و اين نحله رازآميز را فارغ از پيرايه‌هاي موهوم و گيج‌کننده شناسانيده‌ام. علاوه بر آن، در نوشته‌هاي گوناگونم، از ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (1369) و زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز (1387) تا مقالات متعددي که در جدال قلمي با حسينيان نگاشته‌ام، به‌کرات متعرض فراماسونري، و ساير کانون‌هاي پنهان توطئه‌گر، شده و بيش‌ترين سهم را در معرفي مستند آنان ايفا کرده‌ام. چه گناهي از اين بزرگ‌تر!

8- «استاد ماسون» نه تنها جاعل، سارق نيز هست. او تصاويري را درج کرده و چنين نوشته: «من در اينجا چند عکس از او و افراد خانواده‌اش را برايتان گذاشتم.» عکس‌ها از وبگاه من گرفته شده بدون ذکر مأخذ؛ [33] جز يک مورد: تصوير سرلشکر سيف‌الله همت که آن نيز به «استاد ماسون» تعلق ندارد بلکه برگرفته از وبگاه «شهر شيراز» است. [34]

 قسمت سوم 


 

15.  عبدالله شهبازي، زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز، بخش دوّم: «بنيان‌هاي امروز در تاريخ فارس»، بخش سوّم: «من و مافياي زمين‌خوار شيراز».

http://www.shahbazi.org/Oligarchy/11.htm

http://www.shahbazi.org/Oligarchy/26.htm

16.  مينورسکي مي‏ نويسد: «احتمال قوي مي ‏رود که کلانتر و نقيب از ميان سرشناسان محل انتخاب مي ‏گرديدند ولي هيچ قرينه ‏اي از نحوه انتخاب آنان در دست نداريم.» (ولاديمير مينورسکي، سازمان اداري حکومت صفوي يا تعليقات مينورسکي بر تذکره‌الملوک، ترجمه مسعود رجب ‏نيا، تهران: اميرکبير، چاپ دوم، 1368، ص 152)

17.  انگلبرت کمپفر، سفرنامه کمپفر، ترجمه کيکاووس جهانداري، تهران: خوارزمي، چاپ سوم، 1363، ص 164.

18.  آن لمبتون، سيري در تاريخ ايران بعد از اسلام، ترجمه يعقوب آژند، تهران: اميرکبير، 1363، صص 164-168.

19.  ميرزا سمعيا، تذکرة‌الملوک، به‏ کوشش سيد محمد دبيرسياقي، تهران: اميرکبير، 1368، ص 47.

20.  همان مأخذ، صص 47-48.

21.  روشنفکر، شماره 479، پنجشنبه، اوّل آذر 1341، صص 49-50. (به‌نقل از: دکتر کشواد سياهپور، قيام عشاير جنوب: 1341-1343، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، 1388، ص 214.)

22.  اسناد فراماسونري در ايران، ج 1، صص 382-383، 380-391، 438؛ ج 2، صص 95، 98-100، 102، 104، 105، 107، 115، 227، 268.

23.  متن کامل اعلاميه فوق در اين مأخذ مندرج است: سياهپور، قيام عشاير جنوب، صص 245-247.

24.  شهبازی، زمین و انباشت ثروت، «خاندانم از مشروطه تا پهلوي». [1]

25.  عبدالله شهبازي، ايل ناشناخته: پژوهشي در کوه‌نشينان سُرخي فارس، تهران: نشر ني، 1366، ص 171.

26.  م. س. ايوانف، تاريخ نوين ايران، ترجمه هوشنگ تيزابي و حسن قائم پناه، انتشارات حزب توده ايران، 1356، ص 83.

27.  عبدالله شهبازي، «به مناسبت هفتادمين سالگشت جهاد عليه تجاوز نظامي انگليس»، کيهان، يکشنبه 27 ارديبهشت، سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1366، ص 6.

28.  Robin Bidwell [ed.] British Documents on Foreign Affairs, Part II, Series B, University Publication of America, 1991, Vol. 21, Part VI, pp. 164-165.

29.  ibid, Vol. 24, Persia IX, pp. 18-19.

30.  وطن امروز، شماره 60، 29 دي 1387، ص 10.

http://www.shahbazi.org/pages/Historiography_Vatan_Emrooz_interview.htm

31.  حميد شوکت، نگاهي از درون به جنبش چپ ايران: گفتگو با ايرج کشکولي، تهران: اختران، 1386.

32.  متن کامل دوره پنج جلدي زرسالاران به صورت فايل PDF در اين آدرس موجود است:

 http://www.shahbazi.org/Plutocracy/index.htm

33.  فتوبلاگ عبدالله شهبازي، صفحه «عکس‌هاي قديمي».

http://www.shahbazi.org/pages/photo.htm


Monday, January 16, 2012 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.