در متن فوق هم
اتهام وارد شده هم انتساب مجعول؛ که يا ناشي
از ناداني «استاد ماسون» است يا غرض و
کينهتوزي او. در اينجا قصد ورود به پيشينه
خود و خاندانم را ندارم. ميتوان با مراجعه به
بخشهاي دوّم و سوّم کتاب «زمين
و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران
امروز»
پيشينه خانوادگي و فردي مرا شناخت و عيار اين
اهانتها را سنجيد.
[15] در
اينجا تنها به چند نکته اشاره ميکنم:
1- پدر بزرگ و
دو عمو و پدرم علاوه بر رياست ايل سُرخي، طبق
سنن عشيرهاي، «کلانتر» منطقه کوهمره نيز
بودند. در آن زمان، «کلانتر» منصبي رسمي بود.
ساختار سياسي
فوق، با نامهاي مختلف، از ديرباز در ايران
وجود داشت و امور مردم را، در واحدهاي خُرد
(اصناف و شهرها و محلات و طوايف و مناطق
روستايي)، سامان ميداد. اين منصب در عهد
سلجوقي «رئيس» خوانده ميشد. «رئيس»
نماينده رسمي مردم منطقه يا طايفه يا صنف و
محله خود در نزد حکومت بهشمار ميرفت. حکومت
اين نقش را تنفيذ ميکرد و بخشي از کارکردهاي
خود و ساماندهي به امور داخلي واحد اجتماعي
مورد نظر را به «رئيس» آن واحد تفويض مينمود.
بدينسان، «رئيس» کارکردي دوگانه داشت؛ هم
نماينده مردم بود هم نماينده حکومت. اين امر
مختص به جوامع عشايري و روستايي نبود. محلات و
صنوف شهري نيز «رئيس» داشتند. اين نهاد در عصر
صفوي «کلانتر» نام گرفت.
کلانتر، که خود
از سرشناسان بومي بود،
[16] با
والي، بيگلربيگي، حاکم، وزير و داروغه تفاوت
ميکرد و
نهادي واسطه ميان مردم و حکومت
انگاشته مي شد. کمپفر آلماني، که در سالهاي
1684- 1685 در ايران حضور داشت، نهاد کلانتر
عصر صفوي را چنين توصيف کرده:
«کلانتر
کارهاي شهرداري را بر عهده دارد و به
مشکلات کار مردم شهر رسيدگي مي کند و
دفاع از حقوق آنان را در برابر حاکم به
عهده دارد و مثلاً در محاکم يا هنگامي
که تحميل زياد به اهالي بشود او اقدام مي کند.
او مي کوشد که
زحمات و کارهاي مشکل به صورت يکنواخت بين
همه ماليات دهندگان
تقسيم شود و به بعضي ها
اجحاف نشود. از آن گذشته کلانتر مي کوشد
که عوارض و ماليات ها
را وصول کند.
[17]
اين سرشت
دمکراتيک نهاد کلانتر در مورد نهاد «رئيس» عصر
سلجوقي نيز، که سلف «کلانتر» عهد صفوي است،
مصداق دارد. لمبتون مي نويسد:
«چنين مي نمايد
که
رئيس
[عصر سلجوقي] و
کلانتر
[عهد صفوي]
رابط بين
اهالي مملکت و حکومت
بوده اند...
تاورنيه... مي گويد که کلانتر فقط در
قبال شاه جوابگوست و
در مقابل
بي عدالتي و اذيت
و آزار حاکم در دفاع از مردم مسئول است.
کورنل
لوبرون مي گويد
که قدرت کلانتران در شهرهاي بزرگ، خصوصاً
در اصفهان، فقط طبقات پايين را در بر مي گيرد.
آنها
محافظين مردم به شمار
ميروند و از دعاوي آنها در ديوان عدالت
دفاع مي کنند...
به نظر مي رسد
که در اصفهان کلانتر [شهر] بيشتر با
اصناف سروکار داشته و از سوي حکومت بر
آنها نظارت مي کرده
است.»
[18]
در
تذکرةالملوک، متعلق به دوران شاه سلطان حسين
صفوي، يکي از وظايف کلانتر تسجيل و رسميت
بخشيدن به انتخاب «کدخدايان محلات و
ريش سفيدان
اصناف»
ذکر شده و در توضيح آن آمده:
«سکنه هر
محله و هر صنف و هر قريه،
هر که را
امين و معتمد دانند فيمابين خود تعيين و
رضانامچه به اسم او نوشته و مواجبي در وجه
او تعيين نموده
و به مهر نقيب معتبر نموده، به حضور
کلانتر آورده، تعليقه و خلعت از مشاراليه
به جهت او بازيافت مي نمايند.»
[19]
يکي ديگر از
وظايف کلانتر، رسيدگي به اعتراض اصناف درباب
مالياتي است که محصلين ديواني تعيين مي نمودند
و رسيدگي به ساير اختلافات از اين قبيل.
«تميز و
تشخيص گفتگويي که اصناف در باب قدر بنيچه
و ساير امور متعلق به کسب و کار خود با
يکديگر داشته باشند با کلانتر است که بهر
نحو مقرون به حق و حساب و معمول مملکت
باشد از آن قرار به عمل
آورند و از هر کس که به رعيت جبري و
تعدي واقع شود، بعد از آنکه به کلانتر
شکوه نمايند، بر ذمه اوست که
از جانب
رعيت مدعي شده، اگر خود تواند رفع نمود
فبها، والا به وکلاء ديوانيان عرض نموده،
نگذارد که از اقويا بر ضعفا جبر و تعدي
واقع شده موجب بددعايي گردد.»
[20]
منصب کلانتري تا چند دهه پيش در عشاير،
بهويژه در فارس، وجود داشت و در سال 1335 ش.
رسماً ملغي شد. با توسعه ديوانسالاري غربي در
ايران آخرين بقاياي اين ساختار سياسي سنتي
نابود شد و ساختاري مشابه جاي آن را نگرفت.
پدر و پدر بزرگ
و دو عمويم «کلانتر» کوهمره بودند؛ يعني مسئول
امنيت و عمران و ساماندهي و تمشيت امور
منطقه. چنين کساني چگونه ميتوانند «راهزن»
باشند؟
2- «استاد
ماسون» نوشته:
«پدرش
حبيبالله خان شهبازي، معروف به سُرخي،
رئيس طايفه سُرخيها و در کوههاي کوهمره
سُرخي در حاشيه شهر شيراز سکونت داشتند.
اين طايفه از شرورترين و خونخوارترين
طوايف عشايري فارس هستند.»
اين سخن جديد
نيست. زماني که حکومت پهلوي در سالهاي 1341-
1342 طرح سرکوب گسترده عشاير جنوب را اجرا
ميکرد، اينگونه توهينها بهکرات در مطبوعات
درج ميشد. در اوّل آذر 1341 مجله روشنفکر
نوشت:
«سُرخيها
در راهزني و آدمکشي نظير و همتا
ندارند.... گلهزنها و نمديها هم در
تيراندازي مهارت دارند اما در قساوت و
بيرحمي هيچگاه به پاي سرُخيها
نميرسند.»
[21]
«استاد ماسون» پرورشيافته اين فضاست و «دوران
نوستالژيک» زندگياش آن سالهاست؛ سالهايي که
عشاير جنوب را گروه گروه به قتلگاه ميبردند.
ماسونهاي شيراز يا دستاندرکار يا حامي اين
نسلکشي بودند.
در مورد
حبيبالله شهبازي «استاد ماسون» ميتوانست
اينگونه سخن نگويد و درباره شخصيت فرهيخته او
و ماجراي قيام و تيرباران ناجوانمردانهاش از
فردي مطلع پرسوجو کند:
مهندس ملجائي از
دوستان پدرم بود. پدرم در تأسيس کارخانه قند
کوار به او کمکهاي شايان کرد از جمله جاده
شوسه سياخ به کوار را احداث نمود؛ همان
جادهاي که امروزه مورد استفاده «مؤسسه فلاحت
در فراغت» آقاي حائري است. به علت دسترسي به
اسناد جديد، ميدانيم که مهندس ملجائی ماسون
بلندپايه بود. او «استاد ارجمند» لژ شيراز بود
و نماينده استاد اعظم لژ بزرگ ايران در لژ
فوق. مهندس ملجائي از دوستان نزديک دکتر ذبيح
قربان و پسرش دکتر کامبيز قربان بود و به
همراه اين دو عضو لژ جويندگان کمال سقراط و
ساير لژهاي درجات عالي طريقت کهن اسکاتي.
[22]
پرسش من از مهندس ملجائی و دوستان ماسونش اين است:
مگر حبيبالله شهبازي همان نبود که در
اعلاميهاي معروف (فروردين 1342) نوشت:
«عشاير
جنوب بارها امتحان رشادت و وطنپرستي را
دادهاند. تهمتهاي نارواي حکومت، که
البته به تمام آزاديخواهان در اين چند
ساله نسبتهايي نيز دادهاند، نميتواند
دامن پاک ملّت و افراد ما را لکهدار کند.
ما خواهان آزادي و اصلاحات دقيق اجتماعي
هستيم و ملّت ايران و نسل آينده بايد
بداند که عشاير فارس با اتکا به نيروي
عظيم ملّي براي نجات وطن برخاسته و ساعتي
که پيروزي نهايي حاصل شود به فرمان ملّت
اسلحه خود را زمين گذارده به شغل کشاورزي
و دامپروري ميپردازيم. عشاير فارس نه
تنها مخالف اصلاحات ارضي و اجتماعي و
آزادي دهقانان نيست بلکه هرگونه اصلاح
اساسي و مترقيانه را که با تصويب
نمايندگان واقعي و به دست دولت برگزيده
ملّت و در حدود قانون اساسي و رعايت
اعلاميه حقوق بشر صورت گيرد، صميمانه
پشتيباني خواهد کرد.»
[23]
چقدر تفاوت است
ميان شخصيت نويسنده اين سطور با چهرهاي که
«استاد ماسون» ترسيم کرده است.
3- در نامه
«استاد ماسون» انتساباتي مجعول ديده ميشود؛
از جمله «مهدي سُرخي» را «عموزاده» پدرم
خوانده.
مهدي
سُرخي به تيره کمالزار از طايفه بُگي از ايل
سُرخي تعلق دارد و خاندان من از طايفه ناصرو
است. مهدي سُرخي قاتل پدربزرگ و يک عمو و
تعدادي از خويشانم است. (20 جماديالثاني 1334
ق./ 6 ارديبهشت 1295 ش.) داستان آن را شرح
داده ام.
[24]
معهذا، مهدي اندکي بعد در جنگهاي ضدانگليسي
1336 ق./ 1917 م.، که سراسر خطه جنوب را
فراگرفت، و سپس در قيام بزرگ عشاير فارس عليه
ديکتاتوري رضا شاه (1307-1311 ش.) نامآور شد
و پس از به دار کشيدنش خوانندگان محلي تا
سالها در سوگش مرثيه ميخواندند:
مهدي کرُ
غلومه/ سرکرده ايرونه/ جنگش با باليونه/ پيش
دولت بدنومه/ پيش ملّت خوشنومه/ آرمون،
آرمون، مهدي خان/ شير جنگي مهدي خان.
[25]
شهرت مهدي سُرخي
بدانجا رسيد که ايوانف، مورخ روس، از «قيام
دهقاني به رهبري مهدي سُرخي» نام برده است.[26]
انسانها در
ظرف مکاني و زماني خود قابل تعريفاند. اگر
قرار بود کسي مهدي را «ياغي» و «راهزن» بخواند
بايد من ميبودم نه «استاد ماسون». درد «استاد
ماسون» از «ياغيگري» مهدي نيست؛ از جنگهاي
جانانه او با قشون بريتانيا و سپس حکومت غاصب
رضا شاه است. معهذا، اين من بودم که نخستين
بار پس از انقلاب اسلامي، در هفتادمين سالگرد
جهاد ضد انگليسي 1336 ق.، با درج مقالهاي در
روزنامه کيهان نام و ياد مهدي سُرخي را زنده
کردم؛ همانگونه که در کنار مجتهد لاري از
ناصر ديوان کازروني و سردار عشاير قشقايي و
رئيس علي دلواري و ساير کساني که در راه
استقلال و حفظ تماميت ارضي ايران جانفشاني
کردند ستايش نمودم.
[27]