«ايران، اسرائيل و بمب»
بازگشت
جفري گلدبرگ
قسمت اوّل
متن کامل براي چاپ به صورت PDF
آغاز سخن
جفري گلدبرگ شماره اخير ماهنامه متنفذ
آمريکايي آتلانتيک (سپتامبر 2010)
را به مسئله حمله هوايي احتمالي اسرائيل و
بمباران ايران اختصاص داده و بحثي جنجالي
پديد آورده است با عنوان «اسرائيل، ايران
و بمب». نوشته روي جلد شماره سپتامبر
ماهنامه آتلانتيک اين است:
«اسرائيل براي بمباران ايران آماده
ميشود؛ چگونه، چرا و براي چه؟» [+]
هياهويي را که نئوکانها با مجله
آتلانتيک آفريدهاند دو گونه ميتوان
تفسير کرد:
اوّل، اين جنجال بخشي است از يک برنامه
تبليغاتي که فاقد هر گونه پشتوانه عملي
است و چيزي بيش از يک هياهو و جنگ رواني
جديد و گذرا نخواهد بود.
دوّم،
«جنجال آتلانتيک» برنامهاي است سياسي-
تبليغاتي و داراي پشتوانه عملي براي فراهم
ساختن مقدمات حمله هوايي اسرائيل به
تأسيسات هستهاي ايران در آينده نزديک و
قرار دادن دولت ايالات متحده آمريکا در
برابر اقدام انجام شده بهمنظور ايجاد
جنگي بزرگ و پرهزينه در منطقه خاورميانه؛
جنگي که با هدف تغيير جغرافياي سياسي
خاورميانه توسط کانونهاي متنفذ قدرت و
«مجتمع نظامي- صنعتي»
طراحي شده است.
برخي رسانههاي ايران ترجيح دادند شقّ
اوّل را بپذيرند يعني ماجرا را يک جنجال
مطبوعاتي صرف و غيرجدّي بينگارند. من، در
پي چند روز مطالعه و مداقه، به اين نتيجه
رسيدم که ماجراي فوق را نبايد يک هياهوي
بدون پشتوانه تلقي کرد. اين حادثهاي است
که رخ خواهد داد و شبيه است به بمباران
تأسيسات هستهاي عراق، موسوم به «اوسيراک»
(تموز)، در 7 ژوئن 1981 در «عمليات اپرا»
[+]
توسط اسرائيل، و نيز به انهدام تأسيسات
هستهاي «الکبير» در استان ديرالزور سوريه
در 6 سپتامبر 2007.
بنگريد به مقاله: «افشاي جزئيات بمباران
تأسيسات هستهاي سوريه»، پايگاه خبري
ايران ديپلماتيک، 24 مرداد 1389. در مقاله
فوق، بر اساس کتاب تازه انتشار يافته دو
روزنامهنگار اسرائيلي با عنوان موساد:
عمليات بزرگ، جزيياتي از بمباران فوق
براي نخستين بار فاش شده. [+]
کتاب موساد: عمليات بزرگ را
ميخائيل بارزهر، [+]
مورخ سرشناس اطلاعاتي اسرائيل، به همراه
نسيم مشعل، [+]
نگاشته. بهنوشته بارزهر و نسيم مشعل،
اطلاعات اوّليه درباره نيروگاه مخفي سوريه
از طريق سردار عليرضا عسکري، معاون پيشين
وزارت دفاع ايران، به دست آمد که در جريان
عمليات مشترک اسرائيل و آمريکا، در 7
فوريه 2007 از استانبول به يکي از
پايگاههاي آمريکا در اروپا، ظاهراً در
آلمان، انتقال يافت و مورد بازجويي قرار
گرفت.
بنگريد به: مقاله ميخائيل بارزهر و نسيم
مشعل در روزنامه اسرائيلي يديوت
آهارنوت، 26 اوت 2010. [+]
سردار
عليرضا عسکري، معاون پيشين وزارت دفاع
ايران،
که به شکلي مرموز در عمليات مشترک موساد و
سيا به يک پايگاه آمريکايي انتقال يافت.
آيا ميتوان پذيرفت که اسرائيل در قبال دو
اقدام مشابه و موفق در منطقه براي دستيابي
به فنآوري هستهاي از سوي عراق و سوريه،
که اوّلي با کمک فرانسه و دومي با کمک کره
شمالي به فرجام رسيد، به بمباران و انهدام
نظامي دست زند ولي در برابر ايران ساکت
بماند؟ اين پرسشي است که ميکوشم بدان
پاسخ دهم.
جفري گلدبرگ در تهران
در اوّل تير 1389/ 22 ژوئن 2010 در
نيويورک بودم که ايميلي از جفري گلدبرگ به
دستم رسيد. خواستار گفتگويي بود با مجله
آتلانتيک درباره مناقشه هستهاي
ايران و اسرائيل و تأثير آن بر منطقه. آن
زمان تصوّر کردم مصاحبهاي است که در کنار
ساير مطالب در ماهنامه سرشناس فوق منتشر
خواهد شد. محترمانه پاسخ منفي دادم و
فقدان تخصص در اين حوزه را بهانه کردم.
ايميل مجدد فرستاد و مرا واجد تخصص براي
اين مصاحبه خواند. اين بار پاسخ ندادم. 26
مرداد/ 17 اوت راهي ايران شدم. پس از
بازگشت به شيراز، در اوّلين مراجعه به
اينترنت، اينترنتي کم سرعت که به شکلي
ابلهانه و انزجارآور به شدت فيلتر شده و
به جز وبگاههايي معدود دسترسي به بسياري
از وبگاههاي داخلي و خارجي را مانع
ميشود، و قطعاً دستاندرکاران فيلترينگ و
شرکتهاي مربوطه بابت اين «خدمت» به ايجاد
«فضاي گلخانهاي» براي «هدايت آمرانه
جامعه» پولهاي کلان نيز بلعيدهاند، با
جنجالي مواجه شدم که گلدبرگ در شماره اخير
آتلانتيک درباره حمله احتمالي
هوايي اسرائيل به ايران آفريده است.
گلدبرگ، نميدانم با راهنمايي چه کساني در
داخل يا خارج از ايران و با چه هدفي، از
سفرم به نيويورک مطلع شده و قصد داشت
گفتگويي با من را نيز در اين شماره
آتلانتيک درج کند. اين امر سبب شد که
با دقت بيشتر به «جنجال گلدبرگ» توجه
کنم.
مطالعه گزارش مفصل جفري گلدبرگ و
بازتابهاي آن، و تلاش براي شناخت
انگيزهها و اهداف اين جنجال، دغدغه چند
روز اخير من بوده است.
جفري گلدبرگ
گلدبرگ در آغاز ايميل خود به ديدار سالها
پيش خود با من در تهران اشاره کرده بود.
هر چه در حافظه جستجو کردم بياد نياوردم
که در ميان خبرنگاران خارجي که در دو دهه
اخير با من مصاحبه کردهاند با اين
روزنامهنگار سرشناس و متنفذ نيويورکي در
ايران ديدار کرده باشم. سرانجام، با يافتن
تصاويرش او را شناختم. در سال 1382/ 2003
گلدبرگ را در تهران ديده بودم ولي با
مشخصات جعلي و با نام «خاخام مارشال
برگر»، و در اجلاس «اديان ابراهيمي» که با
حضور هيئتهاي ايران و آمريکا در سازمان
فرهنگ و ارتباطات اسلامي برگزار شد. به
يادداشتهاي روزانهام مراجعه کردم.
اينگونه نوشته بودم:
«دوشنبه 26 خرداد 1382/ 16 ژوئن 2003:
ساعت 7 بعد از ظهر به سازمان فرهنگ و
ارتباطات اسلامي رفتم. ابتدا به دفتر آقاي
محمود محمدي عراقي، رياست سازمان، مراجعه
کردم و سپس به سالن کنفرانس هدايت شدم.
قائممقام سازمان دکتر منوچهر متکي است.
جلسه کنفرانس اديان ابراهيمي است و من نيز
دعوت شدهام به عنوان يکي از اعضاي هيئت
ايران. از آمريکا هيئتي آمده بود به رياست
تئودور مک کاريک، کاردينال واشنگتن. [+]
مک کاريک در سال 2001 عضو مجمع کاردينالها
هم شده يعني جمعي که پاپ را انتخاب ميکنند.
رئيس دانشگاه کاتوليک آمريکاست. ساير
اعضاي هيئت يکي مارشال برگر خاخام
نئوارتدکس بود. مرد چاق و بدلباسي که مضحک
بود و فکر کنم خطرناک. ساکن نيويورک
است. خاخام ديگري بود از رفورميستها
بهنام رباي جک بمپراد
[+]
که مدير مرکز تفاهم بين اديان است. عضو
جالب هيئت داگلاس جانستون [+]
مدير مرکز بينالمللي
دين و ديپلماسي بود که قبلاً رئيس اداره
برنامهريزي
سياسي وزارت دفاع بوده. حضور او هيئت را
کاملاً سياسي ميکند.
قرار بود فردا با آقاي خامنهاي
ملاقات کنند که ايشان نپذيرفته... طلبهاي
خوشقيافه و جوان بود بهنام... از
مرکز... قم. با برگر و هارون يشايايي
(رئيس انجمن کليميان) و موريس معتمد
(نماينده کليميان در مجلس) خيلي نزديک بود
و با آنها
دائم شوخي ميکرد.
با هارون (پرويز) يشايايي مفصل صحبت کردم.
65 ساله است. بحث بر سر کتاب زرسالاران
بود. ميگفت: دخترم، که دانشجوست، کتاب را
با علاقه خوانده و گفته اگر اين حرفها
درست باشد تمام دنيا دست يهوديان بوده
است. مفصل بحث کرديم. برخوردش بسيار
محترمانه بود و ميگفت
هيچ يک از يهوديان ايران که با او تماس
داشتند تلقي ضد يهودي از زرسالاران
نکرده و همگي کتاب را کاري علمي ارزيابي
کردهاند...
يشايايي دوست بيژن جزني بوده. ادعا ميکرد
که از نظر تفکر چپ است و از «پرولتارياي
يهود» ميگفت.
در بحث تخصصي، به علت عدم آشنايي کافي با
تاريخ يهود، به سرعت خودش را جمع کرد...
چشمهايش
حالت عجيبي دارد. عمداً سبيل گذاشته...
شلخته و مثل چپهاي
قديم به قول معروف «خلقي» لباس ميپوشد...
سر ميز شام، که مفصل بود، آقاي محمدي
عراقي سخنراني کشدار و خستهکنندهاي
ايراد کرد به انگليسي مغلوط (از روي متن
ميخواند)
که
واقعاً
وهنآور
بود. دو سوّم سخنراني زايد بود. کمي بعد
از اتمام سخنراني باز بلند شد و عذرخواهي
کرد که در صحبتهايش
يهوديان را فراموش کرده است! همايش اديان
ابراهيمي است و حضور دو ربي يهودي و
نمايندگان يهوديان ايران، يعني چهار يهودي
در دو هيئت، به آنها
وزن خاصي ميبخشد
و محمدي عراقي در صحبتهايش
فقط درباره تفاهم اسلام و مسيحيت صحبت
کرده بود. به عکس، سخنراني کاردينال مک
کاريک جذاب و جالب و پر از شوخي و مزاح
بود و کوتاه و متناسب با زمان صرف شام. به
ياد سمينار روابط انگليس و ايران در وزارت
خارجه افتادم که سخنراني مقامات ايراني
مزخرف و طولاني بود، و بعضي از آنها که
وزير يا معاون وزير بودند واقعاً تريبون
را چسبيده و رها
نميکردند،
و سخنراني سفير انگليس کوتاه و جذاب و پر
از طنز. کاردينال مک کاريک آدم محترمي است
ولي مارشال برگر يهودي بهنظر
ناجور ميآمد.
در حياط برخورد دکتر... با يکي از اساتيد
آمريکايي جلسه بسيار زشت بود و چاپلوسانه.
در اين مراسم رفتار او را با دقت دنبال
کردم. دقيقاً در پي ارتباطات خارجي است...
در مجموع آمريکاييها
و يهوديان ايراني جلسه را بسيار زبل و
توانا ديدم و ايرانيان را يا ساده و عقبمانده
و يا جوانان جوياي نام با آي. کيوي پائين
مثل دکتر حسن... و امثال او. «طلبه خوشگل»
را هم خل وضع ديدم. در حضور من، در محوطه
سبز و زيباي بيرون سالن که ميز و صندلي
گذاشته بودند، موريس معتمد و يشايايي و
برگر و او حضور داشتند و برگر و معتمد با
او شوخي مستهجن
ميکردند.
بهنظر
ميرسد
سخت آلت دست آنهاست.
بعيد نيست اگر اين وضع ادامه يابد در
آينده نه چندان دور شخصيت مهمي شود!...»
«خاخام مارشال برگر»، که در يادداشت آن
زمان او را «خطرناک» و «ناجور» خواندهام،
همين جفري گلدبرگ، روزنامهنگار سرشناس
نئوکان است که، چنانکه خواهيم ديد، يک
سال پيش از سفر به تهران با انتشار گزارشي
جنجالي در مجله نيويورکر (25 مارس
2002) اوّلين شعلههاي آتش حمله آمريکا به
عراق را برافروخته بود. او در 14 مارس
2006، در مقالهاي در نيويورک تايمز،
به ديدار سه سال پيش خود از تهران اشاره
کرده [+]
و در گزارش جنجالي اخير خود، که به آن
خواهيم پرداخت، نيز به ديدار هفت سال پيش
خود از تهران ارجاع داده است. بهنظر
ميرسد او بعدها سفرهاي ديگري نيز به
ايران داشته زيرا از سفر فوق به عنوان
«اوّلين ديدارم از تهران» ياد ميکند.
چگونه يک افسر سابق ارتش اسرائيل، که به
حضور در سرکوب «انتفاضه اوّل» افتخار
ميکند و سالهاست به عنوان يکي از
سرشناسترين روزنامهنگاران نومحافظهکار
و عضو متنفذ «لابي اسرائيل» در ايالات
متحده آمريکا لجوجانه بر طبل جنگ براي
تغيير جغرافياي سياسي خاورميانه ميکوبد،
به اين سادگي با هوّيت جعلي و با عنوان
جعلي «خاخام يهوديان نئوارتدکس نيويورک»
به دعوت رياست سازمان فرهنگ و ارتباطات
اسلامي به ايران سفر ميکند و در جمعي
حضور مييابد که قرار بود حتي با رهبري
ديدار کند ولي دستگاه اطلاعاتي ايران
خاموش ميماند؟ با توجه به سفر باورنکردني
چهرهاي نامدار و سرشناس همچون روپرت
مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانههاي
صهيونيستي»، به ايران، [+]
ديگر اينگونه مسائل مرا متحير نميکند.
اين مقاله پاسخي است به پرسشهايي که
احتمالاً گلدبرگ ميخواست از من بپرسد و
نقدي است بر گزارش او. گمان ميکنم با اين
روش بهتر ميتوان به پرسشهاي بنيادين در
زمينه مسائل منطقه پاسخ گفت. در اين مقاله
ميکوشم اهداف واقعي گلدبرگ، و کانوني که
او سخنگويشان است، را از اين جنجال روشن
کنم.
آتلانتيک
و «روح زوکرمن»
آتلانتيک
از نشريات سرشناس و قديمي ايالات متحده
آمريکاست با بيش از يک و نيم قرن پيشينه
که در سال 1857 در شهر بوستن تأسيس شد.
امروزه مرکز اين مجله در محله واترگيت شهر
واشنگتن دي. سي. (پايتخت) است و شمار
مشترکين آن حدود 400 هزار نفر و شمار
خوانندگان آن حدود يک و نيم ميليون نفر
گزارش ميشود. [+،
+]
شهرت آتلانتيک به عنوان يک مجله
جنگطلب وابسته به «نئوکانها»
(نومحافظهکاران)، که در دوران دولت جرج
بوش دوّم به عنوان مقتدرترين نيروي سياسي
حاکم بر ايالت متحده آمريکا شناخته شدند،
به دوران مالکيت زوکرمن بر اين نشريه
بازميگردد.
مارت
زوکرمن
مارتيمر بنجامين زوکرمن، معروف به مارت
زوکرمن، [+]
به يک خانواده يهودي کانادايي تعلق دارد.
او از ثروتمندان سرشناس [+،
+]
و از «غولهاي رسانهاي» و «معاملات
املاک» ايالات متحده آمريکاست که، به دليل
نقش برجستهاش در نهادهاي سياسي هوادار
دولت اسرائيل، در سال 2006 دو استاد
نامدار دانشگاه، جان ميرزهايمر [+]
و استفن والت، [+]
در کتاب جنجالي خود با عنوان لابي
اسرائيل و سياست خارجي ايالات متحده،
[+]
او را به عنوان يکي از اعضاي «لابي
اسرائيل» معرفي کردند. زوکرمن منکر اين
نقش نيست بلکه به آن افتخار ميکند. در
همان زمان روزنامهنگاران نئوکان، مانند
دانيل پايپز [+]
و جفري گلدبرگ و ديگران، نقدهاي تند بر
کتاب والت و ميرزهايمر نوشتند و آنان را
به «توهّم توطئه» متهم نمودند. [+،
+،
+]
و حتي مجله فرانت پيج، به سردبيري
نئوکاني بدنام چون ديويد هاروويتز، [+،
+]
کتاب والت و ميرزهايمر را نسخه جديدي از
پروتکلهاي بزرگان صهيون به روايت
اساتيد هاروارد ناميد. [+]
زوکرمن از سال 1980 مالک مجله آتلانتيک
بود و در سال 1999 آن را به مبلغ 12
ميليون دلار به ديويد برادلي فروخت. [+]
معهذا، «روح زوکرمن» در کالبد مجله
آتلانتيک تداوم يافت. ديويد برادلي [+]
نيز با افتخار خود را «نئوکان» ميخواند.
برادلي در سال 2006 جيمز بنت [+]
را به عنوان سردبير آتلانتيک منصوب
کرد. بنت به يک خانواده يهودي مهاجر از
لهستان تعلق دارد و به عنوان يکي از
روزنامهنگاران عضو «لابي اسرائيل» شناخته
ميشود.
بهرغم خروج زوکرمن از آتلانتيک
«روح» او همچنان بر اين مجله حاکم است.
جنجالي که گلدبرگ با شماره سپتامبر
آتلانتيک برانگيخت،
و بازتاب نارضايتي نئوکانها از سياستهاي
رسمي دولت اوباما در قبال منطقه خاورميانه
و اهرم فشاري بهشمار ميرود براي وادار
کردن اين دولت به اتخاذ سياستي تهاجمي و
جنگطلبانه در خاورميانه به سود اسرائيل،
اندکي پيشتر در مواضع زوکرمن و ساير
اعضاي متنفذ «لابي اسرائيل» تجلي يافت.
در 23 آوريل 2010 مارت زوکرمن مقالهاي
جنجالي منتشر کرد با عنوان «درباره
اسرائيل: اوباما در بازي خاورميانه خطا
ميکند.» [+]
زوکرمن در اين مقاله سياست دولت اوباما را
در مخالفت با اقدامات سازمانيافته دولت
اسرائيل براي تبديل بيتالمقدس (اورشليم)
به پايتخت جديد و ساخت و ساز يهوديان در
بخش شرقي بيتالمقدس [+،
+]
به شدت مورد انتقاد قرار داد. زوکرمن
معترضانه نوشت: «اوباما از بدو
رياستجمهورياش اعتماد اسرائيليان به
ايالات متحده را از ميان ميبرد.» او
بيتالمقدس را «بخشي از هوّيت و ايمان
اسرائيل» ناميد؛ شهري که «3500 سال پيش
توسط شاه داوود ايجاد شده.» او نوشت: نام
«اورشليم» يا معادل آن «صهيون» 457 باز در
عهد عتيق ذکر شده ولي در قرآن
حتي يک بار نيز نام اين شهر نيامده است!
زوکرمن اورشليم را «قلب ملّت يهود» خواند
و مطالبي را درباره پيشينه تعلق اين شهر
به يهوديان بيان نمود که با استناد به
منابع تاريخي سست و قابل نقادي است. او
مواضع اوباما در قبال اورشليم
(بيتالمقدس) را بدعتي در سياست ايالات
متحده آمريکا خواند و تلاش براي «مجبور
کردن اسرائيل به پذيرش تقسيم اورشليم.»
در 25 ژوئن 2010، کمتر از دو ماه پيش از
انتشار گزارش جنجالي گلدبرگ، زوکرمن مقاله
ديگري منتشر کرد با اين عنوان: «سه مرحله
براي متوقف کردن دستيابي ايران به بمب
هستهاي». [+]
زوکرمن مقاله را با «بديهياتي» آغاز نمود
که گزارش گلدبرگ نيز بر آن بنا شده: ايران
به سرعت به ساخت سلاح هستهاي نزديک
ميشود، جامعه بينالمللي هيچ راه حل
مؤثري براي متوقف کردن ايران در پيش
نگرفته است، «رهبران عرب همچون اسرائيل از
اين امر احساس خطر ميکنند» و غيره.
زوکرمن با ناخشنودي ژرف مينويسد: سال
2009 به پايان رسيد ولي جهانيان هيچ کاري
براي متوقف کردن ايران انجام ندادند و
ايالات متحده آمريکا تعلل کرد در حاليکه
ايران همچنان به غنيسازي اورانيوم ادامه
ميداد. پيام زوکرمن در اين مقاله همان
پيام گلدبرگ است: ايران هستهاي ايدئولوژي
انقلابي خود را صادر خواهد کرد و
خاورميانه را بيثبات خواهد نمود و اين
امر منافع ملّي آمريکا و غرب و اسرائيل و
دولتهاي عربي منطقه را بهطور جدّي به
مخاطره خواهد انداخت. از ديدگاه زوکرمن،
چون گلدبرگ، تحريم اقتصادي در قبال ايران
ناکارآمد است و دولت اوباما، تا دير نشده،
بايد «راه حلي کارآمد» در پيش گيرد. از
ديدگاه زوکرمن و همدستان او، اين «گزينه
کارآمد» چيزي جز حمله نظامي به ايران
نيست؛ گزينهاي که اسرائيل قادر به انجام
آن نيست ولي ميتواند آتش آن را بيفروزد و
دولت اوباما را در برابر «کار انجام شده»
قرار دهد.
جفري گلدبرگ کيست؟
امروزه، برخي منتقدين، جفري گلدبرگ [+]
را «متنفذترين روزنامهنگار و وبلاگ نويس
[آمريکايي] در امور اسرائيل» ميدانند.
گلدبرگ 47 ساله زاده محله بروکلين نيويورک
و دانشآموخته دانشگاه پنسيلوانياست. او
پس از اتمام تحصيلات به اسرائيل رفت و در
دوران «انتفاضه اوّل» (1987- 1993) به
عنوان نگهبان زندان در ارتش اسرائيل خدمت
کرد. گلدبرگ پس از بازگشت به آمريکا
خاطرات اين دوران را در دو کتاب منتشر
نمود. [+،
+]
جفري گلدبرگ روزنامهنگاري را بهطور جدّي
در واشنگتنپست به عنوان خبرنگار
امور پليسي (جنايي) آغاز کرد و در دوران
اقامت در اسرائيل در روزنامه اورشليم
پست به مقالهنويسي پرداخت. پس از
بازگشت به آمريکا فعاليت مطبوعاتي را در
نيويورک ادامه داد و سرانجام از اکتبر
2000 در مجله سرشناس نيويورکر شاغل
شد. شهرت گلدبرگ به دليل جنجالي است،
مشابه با جنجال کنوني، که درباره عراق
پديد آورد. گزارش مفصل جفري گلدبرگ در
مورد عراق و حکومت صدام، با عنوان «ترور
بزرگ» در 25 مارس 2002 در نيويورکر
منتشر شد. [+]
گزارش گلدبرگ يکي از جنجاليترين و
مؤثرترين تدارکات ژورناليستي نئوکانها
براي حمله نظامي دولت بوش به عراق ارزيابي
ميشود. اين گزارش نقش تبليغاتي مهمي در
زمينهسازي براي تهاجم نظامي دولت بوش به
عراق ايفا نمود و لذا تا به امروز منتقدين
گلدبرگ را به دليل دعاوي دروغ مندرج در
آن، بهويژه ادعاي وجود سلاحهاي کشتار
جمعي در عراق، که تاکنون آثاري از آن يافت
نشده، مورد حمله قرار ميدهند. ادعاي وجود
اين «سلاحهاي امحاء جمعي»، که کانونهاي
نظاميگرا در دولت توني بلر و سرويس
اطلاعاتي بريتانيا نيز مؤيد آن بودند،
توجيه اصلي را براي بوش و متحديناش در
اشغال نظامي عراق فراهم آورد.
گلدبرگ در گزارش خود ادعا کرد که شخص صدام
حسين با القاعده در ارتباط نزديک است.
«ترور بزرگ» با اين عنوان فرعي آغاز
ميشد: «شواهدي جديد دال بر جنگ نسلکشي
صدام حسين عليه کردها و پيوندهاي احتمالي
او با القاعده وجود دارد.» گلدبرگ نوشت:
«صدام حسين هيچگاه اميد خود را براي تبديل
عراق به قدرت هستهاي از دست نداده
است... در ميان کارشناسان تسليحاتي اين
بحث وجود دارد که صدام دقيقاً در چه زمان
به توانمنديهاي هستهاي مجهز خواهد شد،
ولي در اين امر اختلافنظر وجود ندارد که
زمان فوق نزديک است... و نيز نحوه استفاده
صدام از بمب اتمي يا زرادخانه سلاحهاي
بيولوژيک و شيميايياش مورد کمترين ترديد
است.»
جفري گلدبرگ براي تهيه گزارش خود به
کردستان عراق سفر کرد و با مسعود بارزاني،
در مقرش، ديدار نمود و از قول اين و آن
قاچاقچي جوان ايراني و کرد و عراقي وغيره
داستانهايي درباره ارتباطات نزديک
بنلادن و صدام بافت؛ ادعاهايي که هيچگاه
به اثبات نرسيد. گلدبرگ در مقالات پسين
خود اين بحث را ادامه داد و بدينسان به
عنوان يکي از برجستهترين مبلغان تهاجم
نظامي آمريکا به عراق شناخته شد.
سرانجام، تلاش گلدبرگ، و کانوني که او را
تغذيه ميکرد، به ثمر نشست؛ درست يک سال
پس از انتشار گزارش جنجالي گلدبرگ، در 20
مارس 2003 حمله نظامي آمريکا و بريتانيا
به عراق آغاز شد و در اوّل مه جرج بوش
اشغال نهايي عراق را اعلام کرد.
به دليل اين پيشينه پرآوازه بود که ديويد
برادلي، مالک جديد آتلانتيک، در
سال 2007 گلدبرگ را به مجله فوق جذب کرد.
بدينسان، جفري گلدبرگ به نامدارترين عضو
هيئت تحريريه آتلانتيک بدل شد.
بيهوده نيست که گزارش جديد جفري گلدبرگ در
مورد ايران توجه تحليلگران سياسي را جلب
کرد. گلدبرگ در گزارش مارس 2002 خود نشان
داد که از پيوندهاي ژرف با کانونهاي
جنگطلب برخوردار است، سخنگوي ايشان
بهشمار ميرود و لذا جنجال اخير او را
نميتوان غيرجدّي و فاقد پشتوانه عملي
ارزيابي کرد.
جفري گلدبرگ به شدت ضد اسلام و مسلمانان و
همزمان مدافع سرسخت حقوق همجنسبازان
(گيها) است و در اين دو زمينه شهرت
فراوان دارد. او زماني در پاسخ به کساني
که نوشته بودند مردان همجنسباز
نميتوانند بجنگد، معترضانه نوشت: من در
ارتش اسرائيل خدمت کردهام، برخي از
فرماندهان من «گي» (همجنسباز) بودند و
جنگاوران خوبي نيز بودند. و در جنجال
بزرگي که اخيراً بر سر احداث مرکز اسلامي
و مسجد در نزديکي محل برجهاي دوقلو (که
در حادثه 11 سپتامبر 2001 تخريب شد) در
گرفته، و در پي حمايت اوباما از احداث اين
مسجد بهرغم مخالف شديد نئوکانها و
صهيونيستهاي افراطي، [+،
+،
+،
+،
+]
گلدبرگ از حاميان طرحي است که کانونهاي
افراطي براي احداث بار ويژه همجنسبازان
مسلمان در نزديکي مسجد فوق عرضه کردهاند
و براي صدور مجوز آن بلومبرگ، شهردار
نيويورک، را تحت فشار قرار دادهاند.
جيمز بنت و «جنجال آتلانتيک»
ابتدا گزيدهاي از پيشگفتار جيمز بنت،
سردبير آتلانتيک، را نقل ميکنم:
بهنوشته جيمز بنت، رونالد ريگان،
رئيسجمهور ايالات متحده آمريکا، در 7
ژوئن 1981، اندکي پس از مطلع شدن از
بمباران رآکتور هستهاي عراقي اوسيراک
(تموز) توسط جنگندههاي اسرائيلي، در
دفترچه يادداشت روزانهاش نوشت:
«قسم ميخورم که آرماگدون [جنگ آخرالزمان]
نزديک است.»
مناخم بگين، نخستوزير اسرائيل،
به جاي آنکه پيش از اقدام با آمريکاييها
مشورت کند، آنگونه که ريگان موجز و مختصر
نگاشته، «تنها پس از وقوع» آمريکا را در
جريان گذارد و اصرار ميکرد که «تأسيسات
[عراق] براي توليد سلاحهاي هستهاي به
منظور کاربرد عليه اسرائيل بوده است.»
مناخم بگين به ريگان گفت که اسرائيل
نميتوانست ريسک وجود اين تأسيسات را
بپذيرد و لذا پيش از آنکه فرانسويها
اورانيوم را براي تجهيز رآکتور به عراق
برسانند آن را از ميان برد زيرا اگر به
اورانيوم تجهيز ميشد تشعشع آن بغداد را
نيز نابود ميکرد. ريگان افزوده است: «من
هراس او [مناخم بگين] را درک ميکنم ولي
احساس ميکنم راهي غلط برگزيده است... او
بايد به ما و فرانسويها ميگفت و ما بايد
کاري ميکرديم که اين خطر [خطر تأسيسات
عراق] مرتفع شود.»
ولي ريگان در دفتر يادداشت روزانهاش
مطلبي دال بر محکوم کردن حمله اسرائيل
ننوشت.
تأسيسات هستهاي عراق نابود شد و
«آرماگدون» هم پديد نيامد!
جيمز بنت ميافزايد: بسيار دشوار ميتوان
تصوّر کرد يک نخستوزير اسرائيلي در کوران
تاريخ يهود قبول مسئوليت کند و بپذيرد که
دشمني با سلاح هستهاي در برابرش در منطقه
قد برافرازد. از اينرو، آنگونه که جفري
گلدبرگ در مقاله مربوط به موضوع روي جلد
اين شماره بيان کرده،
«نخستوزير بنيامين نتانياهو قصد دارد
عليه ايران به اقدامي مشابه دست زند اگر
تحريمها شکست بخورد و ايالات متحده وارد
کارزار نشود.»
بهنوشته
بنت،
اگر ايران در آستانه دستيابي به سلاح
هستهاي قرار گيرد، آيا براي منافع آمريکا
مناسبتر اين است که خود وارد عمل شود، يا
مانع اقدام از سوي اسرائيل شود، يا اجازه
دهد نخست اسرائيليها حمله کنند و سپس اگر
لازم بود آمريکا نيز وارد عمل شود؟ اينها
از جمله پرسشهايي است که براي رئيسجمهور
اوباما و مشاورانش مطرح است و گزارش
گلدبرگ بدان پرداخته. [+]
قسمت دوم