متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل PDF

قسمت سوّم

تئوسوفيسم و بهائيت

تئوسوفيسم در ايران از طريق لژ بيداري ايران، مهم‌ترين سازمان ماسوني ايران که در تحولات مشروطه و برکشيدن سلطنت پهلوي نقش بزرگ ايفا نمود، تأثيرات جدّي بر جاي نهاد. فرقه تئوسوفي با فرقه بهائي در ايران، و فرقه‌هاي مشابه در هند، بويژه برهما ساماج [82] به رهبري خاندان تاگور، پيوند نزديک داشت.

به دليل اين پيوند بود که در سال‌هاي 1911-1913 انجمن تئوسوفي سفر جنجالي و تبليغاتي عباس افندي (عبدالبهاء)، رهبر فرقه بهائي، را به اروپا و آمريکا برنامه‌ريزي کرد. [83] عبدالبهاء در اين سفر در مجامع تئوسوفيستهاي شهرهاي مختلف حضور يافت و سخنراني‌هاي متعدد کرد که همگي با روح آموزه‌هاي تئوسوفي است. به دليل پيوند تئوسوفيسم و بهائيت با "استادان غيبي" واحد است که در سفر عباس افندي تبليغات وسيعي به سود او، بعنوان يکي از رهبران تئوسوفيسم، انجام گرفت؛ تا بدان‌جا که ملکه روماني و دخترش، ژوليا، عبدالبهاء را به عنوان «رهبر تئوسوفيسم» ‌شناختند و به اين عنوان با او مکاتبه کردند. [84]

عباس افندي در اين سفر با برخي رجال سياسي و فرهنگي ايران‌- چون سلطان حسين ميرزا جلال‌الدوله (پسر ظل‌السلطان)، دوست‌محمد خان معيرالممالک (داماد ناصرالدين شاه)، سيد حسن تقي‌زاده، ميرزا محمد قزويني، عليقلي خان سردار اسعد بختياري و غيره- ملاقات کرد. [85]

و نيز به دليل پيوند با اين "استادان غيبي" بود که در سفر فوق يهودي نامداري چون آرمينيوس وامبري، که از اعجوبههاي زمان خود است، و گفتيم که بعنوان بنيان‌گذار پان‌تورانيسم شناخته مي‌شود، با عباس افندي ديدار مي‌کند و علاقه خود را به بهائي‌گري ابراز مي‌دارد. سياه‌بازي وامبري تا آنجاست که نامه زير را به اين "پيغمبر نوظهور" مي‌نويسد:

«اين عريضه بندگاني را به مستطاب همت و فضيلت اکتساب، مشهور عالم و مرغوب جهان، ميرزا عبدالبهاي عباس فرستادم. مکرما، مشفقا، هدايت بخشا! قربانت بگردم... واقعاً هر چقدر ممالک و مسالک اسلام گشت و گذار کرده باشم ذات فطانت‌مآب مثل عالي‌جناب هرگز تصادف نکرده‌ام و هم گويم به آساني هم پيدا نمي‌شود...» [86]

نکته مهم اين که وامبري در نامه فوق اشاره مي‌کند که «جد والد عالي‌جناب» عباس افندي را «از نزديک» مي‌شناخته است. [87]

آرمينيوس وامبري، شرق شناس نامدار يهودي و بنيانگذار پان ترکيسم

به دليل اين پيوند عميق و برخورداري دو فرقه از "استادان غيبي" واحد است که فردي بهائي بنام حسين کاظم‌زاده ايرانشهر (1262-1340 ش)، مدير مجله متنفذ ايرانشهر، به يکي از سران تئوسوفيسم ايراني بدل مي‌شود و در زمستان 1305، اندکي پس از تأسيس رسمي سلطنت پهلوي (آبان 1304)، با انتشار مقاله مفصلي در دو شماره مجله ايرانشهر به معرفي تئوسوفيسم مي‌پردازد. [88]

حسين کاظم زاده ايرانشهر در جواني

حسين کاظم زاده ايرانشهر در پيري

ايرانشهر تئوسوفيسم را بعنوان ادامه تصوف سنتي جهان اسلام معرفي مي‌کند و "برادران نور" تئوسوفيستها را مشابه با همان اوليايي که مثلاً در تذکرة الاولياء عطار آمده است. او مي‌نويسد:

«چنان‌که متصوفه ما مي‌گويند که تصوف از زمان حضرت آدم موجود بوده و هيچ‌وقت روي زمين از اولياءالله خالي نبوده است، پيروان تئوسوفي نيز معتقدند که تئوسوفي از روز خلقت عالم وجود داشته است و در هر يک از ادوار تاريخ زمين، خداوند متعال بندگاني را از حکمت خود بهره‌مند و از فيض روح‌القدس مستفيض ساخته، اجراي احکام خود و تعليم و تربيت نوع بشر را به ‌دست آن‌ها سپرده است و تا امروز هم در دست آنهاست. اين طبقه از موجودات را که مجريان قضا و هاديان تکامل بشر و رابطان ميان عالم سفلي و علوي و مربيان و معلمان نژادها هستند "برادران مهتر" و يا "برادران سفيد"، يعني برادران نور، مي‌نامند. برادران مهتر مي‌نامند بدين معني که ايشان برادران بزرگ افراد بشرند و از مقام بشري بدان مقام فوق بشري رسيده‌اند چنان‌که هر فرد بشر نيز پس از طي مراحل بي‌شمار تکامل به مقام آن‌ها خواهد رسيد. و برادران سفيد يا برادران نور مي‌نامند بدين معني که مقابل برادران سياه يعني قواي ظلمت و شياطين هستند... اين برادران سفيد ناشران نور و هاديان صراط مستقيم و مربيان مهربان و پاکدل نوع بشر هستند.» [89]

اين "برادران نور" موجوداتي نمادين و خيالي نيستند بلکه کاملاً واقعي‌اند. ايرانشهر ادامه مي‌دهد:

«انجمن تئوسوفي به امر و تعليمات اين "برادران سفيد" در سال 1875 به توسط دو نفر از سالکان طريقت تئوسوفي يکي مادام بلاواتسکي که از نژاد روس بوده و ديگري کلنل اولکوت آمريکايي در آمريکا تأسيس شده است. چون اين "برادران سفيد"، که آن‌ها را "استادان بزرگ" نيز مي‌نامند، مانند خضر جز به ديده پيروان و مريدان خاص ديده نمي‌شوند و حکمت آن را بعدها خواهيم فهميد، لهذا وقتي که آن دو شخص مذکور، که سال‌ها در زير ارشاد اين استادان غيب تربيت شده بودند، مأمور به تشکيل انجمن تئوسوفي شدند، اظهارات ايشان راجع به ‌وجود چنين استادان غيبي و خوارق و کرامات ايشان سبب تمسخر و ريشخند اغلب مردم و بخصوص علماي ماديون آمريکا و اروپا گرديد و آن دو مؤسس را هدف هزاران استهزا و تحقير و شارلاتي ساخته و اصلاً وجود چنين رجال را منکر شدند.» [90]

ايرانشهر سپس براي اين که ادعاي فوق «مايه تعجب و خنده و انکار بعضي از خوانندگان ما» نشود، به اثبات وجود واقعي اين "برادران سفيد" مي‌پردازد:

«اين "برادران سفيد" همان ذواتي هستند که در کتب تصوف و عرفان شرق آنان را رجال‌الله و رجال‌الغيب مي‌نامند و چنان‌که اين رجال‌الغيب طبقات و درجاتي دارند مانند اوليا و اقطاب و غوث و امام و اوتاد و ابدال و اخيار و ابرار و نقبا و غيره، همينطور اين برادران نور هم تشکيلات و طبقاتي دارند و براي افراد هر طبقه وظايف و امتيازاتي مقرر است و مانند متصوفه اين‌ها نيز قائل‌اند که هر فرد بشر بوسيله تعاليم و تربيت مخصوص به مقامي که آن‌ها رسيده‌اند مي‌تواند برسد. اين‌ها از عهدهاي ماقبل‌التاريخ به حفظ و حمايت و معاونت و هدايت افراد بشر کمر بسته‌اند و همه انبيا و رسل از سلسله اين برادران نور شمرده مي‌شوند و اين‌ها در هر عهدي و در ميان هر قومي ظهور مي‌کنند چنان‌که ما هم قائليم که هر عصري براي خود صاحبي و امامي و ولي و يا خضري دارد که آن را "خضر وقت" مي‌نامند. هر يک از اعضاي اين "سلسله برادران نور" خود يک خضر وقت است و مانند خضر هر جا بخواهد حاضر مي‌شود و مستعدين را هدايت و معاونت مي‌کند اما هر ديده او را نمي‌بيند بلکه ديده باطن و خضربين لازم است.

همه خوارق عادات و عجايب و کرامات که ماها به اوليا و خضر نسبت مي‌دهيم و کتب عرفا و متصوفه از آن مشحون است، همه در حق اين برادران نور صادق مي‌آيد و بلکه اين‌ها مصدر اعجازاتي شده و مي‌شوند که به مراتب بالاتر و خارج از دايره فهم و عقل و ادراک امروزي بشر است. ولي با وجود اين دامن عصمت ايشان از هر گونه آلايش بشري منزه است و خود را جز برادر نمي‌خوانند و به هيچ وجه مکافات بشري را منتظر نيستند و بدون اين که افراد بشر درک کنند اين‌ها مانند فرشتگان رحمت شب و روز در کمک و ياري کردن و راهنمايي نمودن نوع انساني هستند.

تمام عرفا و حکما و مشايخ متصوفه و غيره، که مظهر کرامات و واقعات و اکتشافات بوده‌اند، همه مديون همت و معاونت اين خضرها و زندگان جاويد هستند و هر جا که اسم خضري برده شده قطعاً يکي از اين برادران بوده است و اين است که سالکان طريقت و پيروان راه حقيقت هميشه از خضر عهد خود طلب همت و ديدن او را آرزو کرده و نعمت حق شمرده‌اند و در اغلب اوقات از خطرهاي بزرگ به دستياري خضر نجات يافته و يا به اشاره و رهنمايي و الهام او به کشف کردن بسياري از حقايق علمي و حوادث غيبي موفق شده‌اند... و به يک کلمه بايد گفت که اين رجال‌الغيب و برادران نور دست‌هاي قدرت خدايي هستند که چرخ‌هاي تکامل عالم کوچک يعني زمين ما را اداره مي‌کنند.» [91]

ايرانشهر در توضيح "برادران سفيد" ضمن آن‌که از مفاهيم ديني براي اثبات ايشان استفاده مي‌کند و خضر و الياس نبي را مثال مي‌آورد، ولي تأکيد مي‌کند که ربطي به اديان ندارند. او مي‌افزايد:

«اين برادران نور هم اسامي مختلف و غريب دارند که در نظر کوته‌بينان و بي‌خبران عجيب خواهد آمد، ليکن بايد دانست که اين‌ها اساساً خارج از دايره اديان و عقول و اوهام بشرند و حالا آن‌ها را خواه خضر بناميم و خواه نام ديگر بدهيم اهميت ندارد. اين‌ها همه وقت بوده و باز هم خواهند بود و به نام‌هاي مختلف ظهور کرده و قافله بشر را به سوي مقصد معين که تکامل نوع است سوق خواهند داد.» [92]

اين "برادران نور" از قدرت‌هاي ماوراء طبيعي برخوردارند:

«قدرت‌هايي که اين رجال‌الغيب دارا مي‌باشند و عقول نارس بشر آن‌ها را سحر و يا معجزه نام مي‌دهد بي‌حدود است و بسياري از آن‌ها در ابتداي تشکيل جمعيت تئوسوفي و در سال‌هاي نخستين او که براي جلب کردن انظار لازم بود بمنصه ظهور پيوست که شرح آن‌ها با اوراق و وثايق معتبر و حتي عکس بعضي از اوراق و مکتوبات که در مجالس متعدده از هوا افتاده و به خط اين رجال‌الغيب بوده در کتب تئوسوفي در زبان‌هاي مهم اروپا درج و چاپ شده است. ولي اين رجال‌الغيب، که خود را فقط برادر مي‌خوانند، اولاً کراهت و نفرت از ارائه خوارق و کرامات دارند مگر در مقام ضرورت و ثانياً مي‌گويند که اين‌ها نه سحر است و نه معجزه بلکه همه از روي تطبيق قوانين و احکام طبيعت و عوالم غيرمرئي و علوم مخفي است.» [93]

ايرانشهر سپس قدرت‌هايي چون طيالارض و ترک کردن جسم مادي و اشراف بر زمان و مکان و تسخير در طبيعت و غيره را به اين برادران نور نسبت مي‌دهد. ولي مهم‌ترين کار برادران نور نه در عالم ناسوت بلکه در عالم لاهوت است:

«ليکن عمده قدرت‌ها و وظايف رجال‌الغيب در عالم غيب و ملکوت و عالم ارواح است و خدماتي که در آن عوالم مي‌کنند از حيث اهميت و عظمت به مراتب بيش‌تر و بيرون از دايره وهم و تصور ماها است.» [94]

رجال‌الغيب عامل و موتور توسعه بشري هستند و ايرانشهر در بخش دوّم مقاله به مسئله توسعه مي‌پردازد:

«يکي از سئوالاتي که در اين موضوع به جهت تنگي دايره عقول و ادراکات ما مسلمانان مخصوصاً وارد خاطر مي‌شود اين است که اگر اين رجال‌الغيب مي‌خواستند اصلاحاتي در عالم بوجود بياورند و کاروان ترقي بشر را در جاده تکامل پيش ببرند، چرا اين کار را در آمريکا شروع کردند و چرا از ميان مليون‌ها افراد انساني يک زن روسي و يک مرد آمريکايي را انتخاب و مظهر افکار خود نمودند.»

و در پاسخ به اين سئوال مي‌نويسد:

«آمريکا از حيث ثروت و تجارت و صنايع مترقي‌ترين ممالک بوده و بيش از همه غرق ماديات گشته و خطري بزرگ براي عالم معنوي و روحاني شده بود... لهذا بايستي دفع اين مرض از سرچشمه شروع شود.»

او دلايل ديگري نيز ذکر مي‌کند که مهم‌ترين آن اين است:

«چون بر حسب تعاليم تئوسوفي نژاد ششم بشر، که در قرن‌هاي آينده تشکل يافته و دور جديدي به ظهور خواهد آورد، در آمريکا و اوستراليا نشئت خواهد کرد، لهذا بايستي اين تعليمات جديد که روح تازه به مردم مي‌بخشد در آمريکا شروع شود تا کم‌کم نژاد ششم در بطن‌هاي امروزي شروع به تشکل کند.» [95]

ولي ايرانشهر توضيح نمي‌دهد که چرا انجمن تئوسوفي کمي بعد مرکز فعاليت خود را به هند منتقل کرد و به نيروي مهمي در آن کشور بدل شد ولي در آمريکا رواجي نيافت.

تراديشناليسم و ميراث تئوسوفي

برغم جدا شدن گنون از تئوسوفيسم، و برغم اين که وي در سال 1921 با انتشار کتاب تئوسوفي: تاريخ يک شبه دين به انتقاد شديد از فرقه فوق پرداخت، و بلاواتسکي را شياد خواند، تأثير آموزه‌هاي تئوسوفي بر انديشه گنون را نمي‌توان ناديده گرفت. تئوسوفيسم در پي مطالعه تطبيقي اديان بود و يافتن جوهر واحد اديان، يا آن چيزي که "خرد باستان" مي‌ناميد که منشاء نخستين تمامي اديان است. اين مفهوم در انديشه تراديشناليستها به "جاودان خرد" يا "حکمت خالده" بدل شده. بنابراين، سجويک درست مي‌گويد آن‌گاه که با بررسي پيشينه تئوسوفيستي گنون و دوستانش، بويژه، آناندا کوماراسوامي، [96] آموزه‌هاي اوّليه تراديشناليسم را برگرفته از تئوسوفيسم مي‌داند. [97]

گري (محمد) لگنهاوزن، [98] استاد مسلمان دانشگاه هيوستون تکزاس و مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قم، در مقاله‌اي که به همايش "نقد تجدّد از ديدگاه سنت گرايان معاصر" ارائه داد، مي‌نويسد:

«شيفتگي به شرق و علوم غريبه و باستان باعث جذب عده‌اي به انجمن تئوسوفي شد... در بستر اين جوّ فرهنگي شکل باطني از سنت‌گرايي در آثار دو نويسنده دانشمند و پرجاذبه، آناندا کوماراسوامي و رنه گِنون، پايه‌ريزي شد... رنه گنون... در سال 1906 تحت تعليم ژرارد انکاس [99] معروف به "پاپوس"، که يکي از بنيانگذاران مشترک انجمن تئوسوفي در فرانسه بود، قرار گرفت. پاپوس، براي تشکيلِ دانشکده علوم هرمسي (مربوط به هرمس) از انجمن تئوسوفي جدا شده بود و گنون بعدها خود را از هر دو کنار کشيد. او در آثار متعدد به شدت تئوسوفي را محکوم کرد و مدعي شد که تئوسوفي بر پايه انحراف از اصول اوّليه خالده مبتني شده است. با اين حال، او نيز، همچون کوماراسوامي، با انديشه‌هاي مهم درباره متافيزيک و وحدت باطني سنت‌هاي ديني از طريق تئوسوفي آشنا شده بود...

نوع خاصّي از کثرتگرايي ديني که مورد حمايت سنتگرايان است، کثرتگرايي است که جانشين تئوسوفي شده. هر چند گنون قاطعانه به انکار انجمن تئوسوفي پرداخت، اما مادام بلاواتسکي در مقدمه کتاب آموزه سرّي به روشني انديشه‌هاي کليدي سنتگرايان را درباره وحدت اديان بيان کرده است. اين انديشه‌هاي کليدي عبارتند از: 1. همه اديان عمده از منبعي الهي برخوردارند؛ 2. اين اديان در باطن يکسان و در ظاهر متفاوت هستند؛ 3. ردّ پاهاي حکمت جاودان اصيل را مي‏توان در اين اديان پيدا کرد.

بيان مادام بلاواتسکي در مقدمه کتاب مزبور چنين است: "فيلسوف حقيقي که طالب حکمت باطني است، شخصيت‌ها، باورهاي جزمي و اديان خاص را به بوته فراموشي ميسپارد. علاوه بر آن، حکمت باطني همه اديان را آشتي مي‌دهد، همه جامههاي بيروني و انساني را از آن‌ها برکنده، نشان مي‌دهد که ريشه هر يک از اديان با همه اديان بزرگ يکسان است."...

بلاواتسکي، نظير سنتگرايان، معتقد است که تعاليم باطني همه اديان در بردارنده حکمت جاودان است. [بنوشته بلاواتسکي،] "آنچه امروز حکمت سرّي (باطني) است زماني سرچشمه و منبع هميشه جاري و جاوداني بود که همه شاخه‌هاي ديگر آن، يعني همه اديان ملل مختلف از اوّلين ملّت تا آخرين آن‌ها، از آن سرچشمه مي‌گرفتند."

گنون به اين نتيجه رسيد که مادام بلاواتسکي شياد است. با اين حال گنون همان نوع کثرتگرايي ديني را که مادام بلاواتسکي از آن حمايت مي‌کرد حفظ کرد و بسان ساير سنتگرايان در آثار خود به شرح و بسط آن پرداخت...

اِشکال کثرتگرايي مورد دفاع بلاواتسکي و سنتگرايان آن است که بر قرائت خاصي از متون اديان جهان مبتني است که مورد ترديد است. لازمه اين قرائت آن است که معتقد شويم شباهت‌هاي خاص اديان در آموزه، به ويژه در آموزه باطني، تشکيل‌دهنده هسته گوهر اديان مختلف است و بايد تفاوت‌هاي آن‌ها را به عنوان انحرافاتي [از اين گوهر] به کنار نهاد. بلاواتسکي از اين تفسير با اين ادعاي سئوالبرانگيز و مشکوک حمايت مي‌کند که وي تعاليم باطني و اوّليه اديان را به دست آورده است. از سوي ديگر، سنتگرايان مدعي هستند که مي‌توانند با شهود عقلي به جوهر مشترک اديان پي ببرند. روشي که آن‌ها به کار مي‌برند قابل پذيرش نيست. آن‌ها مفروض مي‌دارند که اديان، در آغاز، داراي جوهر باطني مشترکي هستند و متون اديان مختلف را به گونه‌اي تفسير مي‌کنند که با اين اصل سازگار باشد. امّا بايد گفت اين امر مصادره به مطلوب است.» [100]

تئوسوفيسم و باستان‌گرايي هندو- آريايي

برغم درستي نظر لنگهاوزن، بايد توجه کرد که رويکرد انجمن تئوسوفي به احياء آئين‌هاي هندو و بودايي و زرتشتي و ترويج باستان‌گرايي هندو- آريايي معطوف بود و رويکرد گنون به اسلام چيزي نبود که تئوسوفيستها مي‌خواستند يا از آن استقبال مي‌کردند. نگاه تئوسوفيسم به اسلام دوستانه نبود و اين را به روشني هم از نوشته‌هاي الکات و بلاواتسکي و بزانت و هم از اجلاس نخستين "پارلمان جهاني اديان" مي‌توان فهميد.

تئوسوفيسم، برخلاف تراديشناليسم گنون، آئين‌هاي غيراسلامي سرزمين هند را اصيلترين و ناب‌ترين شکل "دين"، و منشاء تمامي اديان، مي‌ديد و بنيانگذاري و ترويج باستان‌گرايي هندو- آريايي را هدف مهم خود قرار داده بود. بزانت در مقاله "هند، گذشته و آينده آن"، که در سال 1893 در نشريه پارسي قيصر هند (بمبئي) و سال بعد در نشريه تئوسوفيستي لوسيفر (لندن) منتشر شد، از هند بعنوان «سرزمين مقدس» نام برد؛ سرزميني که «فلسفه بزرگ آن منشاء تمامي فلسفه‌هاي جهان غرب است و دين بزرگ آن منشاء تمامي اديان، مادر و گهواره تمدن است.» [101] بلاواتسکي در سال 1889 دوّمين هدف انجمن تئوسوفي را چنين اعلام کرد:

«تشويق مطالعه متون ديني آريايي و ساير متون ديني و علمي جهان به منظور اثبات اهميت ادبيات آسيايي يعني فلسفه‌هاي برهمني، بودايي و زرتشتي.» [102]

در پيوست‌هاي کتاب بلاواتسکي يکي از اهداف انجمن تئوسوفي «احياء ادبيات سانسکريت، پالي و زند (اوستايي)» عنوان شده است. [103] از اينرو، لژ بلاواتسکي کانون اصلي آموزش ادبيات سانسکريت و زرتشتي بود و در کنار تدريس ودا و ساير کتب سانسکريت، که بطور عمده خانم مولر تدريس مي‌کرد، متوني چون دينکرت و دساتير تدريس مي‌شد و در کلاسهايي آئين زرتشت در پرتو آموزش‌هاي تئوسوفي تأويل و تفسير مي‌شد. [104] مدرسين لژ بلاواتسکي، که بطور عمده پارسي بودند، در محل لژ و در ساير اماکن بمبئي به تدريس مقدماتي و پيشرفته کتب درسي تئوسوفيسم اشتغال داشتند. [105] شرقشناسان غربي و اعضاي سرشناس انگليسي، آمريکايي و فرانسوي انجمن تئوسوفي نيز هر از گاه در لژ بلاواتسکي بمبئي حضور مي‌يافتند و سخنراني مي‌کردند. [106] بعبارت ديگر، از دهه 1880 ميلادي لژ بلاواتسکي، علاوه بر باستان‌گرايي هندو، يکي از مهم‌ترين کانون‌هاي تدوين باستان‌گرايي ايراني بود.

پارلمان جهاني اديان

دشمني با اسلام را در اجلاس اوّلين "پارلمان جهاني اديان" (شيکاگو، 1893) به روشني مي‌توان ديد و از ترکيب اين جمع مي‌توان آن "خرد باستاني" و "گوهر واحد اديان" را، که تئوسوفيستها در جستجوي آن هستند، شناخت.

کارگردان اين نمايش ماکس مولر و انجمن تئوسوفي بودند. سخنرانيها و تصاوير مندرج در کتاب دو جلدي و 1600 صفحه‌اي پارلمان جهاني اديان، [107] که مشروح جريان اجلاس در آن ثبت شده، جايگاه ويژه خاخام‌هاي يهودي، چون دکتر هرمن آدلر خاخام بزرگ امپراتوري بريتانيا، و "دستور"‌هاي پارسي، چون دستور جاماسپ‌جي منوچهرجي جاماسپ، را بعنوان "صاحبان" اصلي پارلمان نشان مي‌دهد. مسلمانان، حتي در سطوح پائين، حضور ندارند و در مقابل "پارلمان" پر است از انواع رهبران و نمايندگان فرقه‌هاي نوساخته و جوکي‏هاي عجيب و غريب هندي و چيني و ژاپني و غيره. در اين اجلاس شرق‌شناسان نامدار چون ماکس مولر (دانشگاه آکسفورد)، به عنوان برجسته‌ترين کارشناس اديان شرقي زمان خود، و گردانندگان مجامع شرق‌شناسي دانشگاه‌هاي آکسفورد و کمبريج و اوترخت و ليدن و کلمبيا و تورنتو و مک‌گيل و هاروارد و شيکاگو و پنسيلوانيا، موزه بريتانيا و ساير مجامع شرق‌شناسي آمريکا، کانادا و اروپا، تعداد کثيري از گردانندگان سازمان‌هاي ميسيونري مسيحي در سراسر جهان مستعمراتي و پارسياني چون دادابهاي نائوروجي و سِر جيوانجي مودي و حتي نظاميان مستعمراتي بريتانيا چون ژنرال هاوارد حضور دارند، ولي در فهرست نمايندگان هند حتي نام يک روحاني مسلمان به چشم نمي‌خورد. [108]

اعضاي هيئت پارسيان هند عبارتند از: دادابهاي نائوروجي (نماينده مجلس عوام بريتانيا)، جيوانجي جمشيدجي مودي، دستور جاماسپ‌جي منوچهرجي جاماسپ‌آسا، و ارود شهريارجي دادابهاي بهروچا. [109]

نمايندگان فرقه‌هاي نوساخته برهما ساماج، آريا ساماج و تئوسوفيسم و "پيامبران" نوظهوري چون ويوکاناندا ستارگان اين "پارلمان"اند. بيش‌ترين تبليغ بر روي سوامي [110] ويوکاناندا، "پيغمبر" نوظهور هندي، است. او سخنانش را پس از چند دقيقه ابراز احساسات حضار آغاز مي‌کند. [111] سخنان ويوکاناندا حاوي پيامي تئوسوفيستي است. او مي‌گويد:

«من هندويم. من در درون کومه کوچک خود نشسته‌ام و گمان مي‌برم تمامي دنيا همين است. مسيحي نيز ‏در درون کومه کوچک خود نشسته و گمان مي‌برد تمامي دنيا همان است. مسلمان نيز در درون کومه کوچک خود نشسته و ‏گمان مي‌برد تمامي دنيا همان است. من از شما آمريکائيان سپاسگزارم به خاطر تلاش بزرگ‌تان براي شکستن ديوارهاي اين ‏دنياي کوچک ما... من اين موجود کوچک و محدود نيستم. من جهانم. من روح بودا، مسيح و محمدم. من روح ‏تمامي آموزگارانم. روح تمامي غارتگراني که غارت شدند و تمامي قاتلاني که مقتول شدند. من جهانم. بپا خيزيد. اين والاترين ‏پرستش است.» [112]

گرايش اصلي "پارلمان" ضداسلامي است. دکتر جرج پست، [113] رئيس کالج پروتستان بيروت، در دوازدهمين روز اجلاس (22 سپتامبر 1893) در پشت تريبون قرار مي‌گيرد، يک جلد قرآن کريم را با دست بلند کرده به حضار نشان مي‌دهد و با لحني تحريک‌کننده مي‌گويد:

«من کتابي در دست دارم که 200 ميليون انسان با دست‌هاي تطهير نشده به آن دست نمي‌زنند... و هر کلام آن را کلام مستقيم خداوند مي‌دانند.»

وي سپس به قرائت آياتي در زمينه «تبليغ اسلام با ابزار شمشير» و همسران پيامبر اسلام (ص) مي‌پردازد با ترجمه‌اي تحريف شده و موهن. [114] يا پراتاپ موزومدار، [115] نماينده فرقه برهما ساماج که رهبري آن با خاندان‌هاي تاگور و سن است، اسلام را ديني مي‌خواند که «با آتش و شمشير برتري خود را ثابت نمود.» [116]

پنجمين اجلاس پارلمان جهاني اديان در دسامبر 2009/ آذر 1389، با شرکت بيش از دو هزار نفر، در ملبورن استراليا برگزار شد. يکي از اعضاي هيئت ايراني شرکت‌کننده در اين اجلاس گزارشي از سفر خود منتشر کرده است. [117]

طبق اين گزارش، اجلاس ملبورن حدود 8 ميليون دلار هزينه داشت و حاميان اصلي مالي اجلاس عبارت بودند از: خانواده ليبرمن که «خانواده‌اي مشهور و ثروتمند در ميان يهوديان است. اين خانواده بانکداران بزرگي هستند که درکشور استراليا فعاليت مي‌کنند. همچنين در سرزمين‌هاي فلسطين اشغالي، ايالات متحده و روسيه هم از موقعيت ممتازي برخوردارند»؛ جامعه يهوديان ايالت ويکتريا؛ انجمن اتحاد براي توسعه يهوديت؛ اليزابت مرداک و مؤسسه خيريه او. «جالب‌تر اين که زير عنوان حمايتکنندگان مالي در بخش تشکر ويژه نام و نشان "سفارت اسرائيل در کامبراي استراليا" بسيار چشمگير و سئوال برانگيز است.»

گزارش فوق نشان مي‌دهد که پارلمان جهاني اديان امروزه نيز در همان حال و هواي تئوسوفيستي نخستين اجلاس خود است.

قسمت چهارم


82.  براي آشنايي با برهما ساماج بنگريد به: عبدالله شهبازي، "دين سازان بنگال: خاندان‌هاي تاگور و سن" در اين آدرس:

http://www.shahbazi.org/pages/Iqbal_Nariman_Iran7.htm

83.  براي آشنايي با سفر سال‌هاي 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمريکا بنگريد به: عبدالله شهبازي، "نظريه توطئه و فقر روش‌شناسي در تاريخ‌نگاري ايران"، قسمت ششم، در اين آدرس:

www.shahbazi.org/pages/Conspiracy_Theory6.htm

84.  نورالدين چهاردهي، بهائيت چگونه پديد آمد، تهران: آفرينش، 1369، صص 200-201.

85.  محمدعلي فيضي، حيات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره ميثاق، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري، 128 بديع، صص 172-175.

86.  همان مأخذ، ص 246.

87.  همان مأخذ، ص 247.

88.  ح. ک. ايرانشهر، "تئوسوفي"، ايرانشهر، سال 4، شماره 11 (اوّل بهمن 1305)، شماره 12 (اوّل اسفند 1305).

89.  ايرانشهر، شماره 11، صص 644-645.

90.  همان مأخذ، صص 645-646.

91.  همان مأخذ، صص 646-648.

92.  همان مأخذ، ص 649.

93.  همان مأخذ، ص 650.

94.  همان مأخذ، ص 652.

95.  ايرانشهر، شماره 12، صص 706-708.

96.  Ananda Kentish Coomaraswamy (1877-1947)

97.  Sedgwick, ibid, pp. 40-50.

98.  Gary Carl [Muhammad] Legenhausen (born 1953, New York)

99.  Gerard Encausse (1865-1916)

100.  لگنهاوزن، "چرا سنت‌گرا نيستم؟"

101.  Annie Besant, India, London: Theosophical Publishing Society, 1913, pp. 9-10.

102.  Blavatsky, The Key to Theosophy, p. 39.

103.  ibid, p. 306.

104.  Wadia, Fifty Years of Theosophy in Bombay, p. 23.

105.  ibid, p. 24.

106.  ibid, pp. 29-37.

107.  John Henry Barrows, The World’s Parliament of Religions, Chicago: The Parliament Publishing Company, 1893, 2 vol.

108.  ibid, vol. 1, pp. 45-52.

109.  ibid, p. 58.

110.  "سوامي" لقب محترمانه است براي رهبران ديني هندو مانند "حضرت" در عربي.

111.  ibid, p. 101.

112.  Swami Vivekananda, The Complete Works of Swami Vivekananda, Calcutta: Advaita Ashirama, 1971-1972, vol. 1, pp. 5, 341.

113.  George T. Post

114.  Barrows, ibid, vol. 1, p. 140; vol. 2, pp. 1096-1098.

115.  Protap C. Mozoomdar

116.  ibid, vol. 1, p. 350.

117.  حميدرضا مظاهري سيف، به سوي يک دين جهاني: گزارش تحليلي پنجمين اجلاس پارلمان اديان جهان در ملبورن استراليا، قم: صهباي يقين، چاپ اوّل، 1391، 320 صفحه.

118.  همان مأخذ، صص 277-278.


Monday, May 27, 2013 : تاريخ آخرين ويريش

 کليه حقوق مندرجات ين صفحه بري عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس يميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.