متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل
PDF
قسمت چهارم
آنچه
گفته شد اهميت جدايي گنون از تئوسوفيسم و گروش او
به اسلام و دستيابي به زندگي مسلماني صادقانه و
زاهدانه در قاهره را، و در کنار آن بسترهاي تاريخي
و فرهنگي فرقهسازي
شوان را، آشکار ميکند.
سجويک زندگي گنون را به سه دوره تقسيم ميکند:
دوران رازوري
[119]
يعني دوراني که گنون دلبسته تئوسوفيسم و آئينهاي
رازورانه غربي، چون اسپيريتواليسم، [120]
است،
دوران پيوند با کليساي کاتوليک،
و سرانجام
دوران اسلامي
يعني از سال 1930 تا پايان عمر که گنون در قاهره و
در کسوت مسلمان ميزيست. [121]
گنون، در سال 1911 به اسلام گرويد، به
طريقت شاذليه عربيه
[122]
پيوست و نام اسلامي "عبدالوحيد يحيي" را برگزيد.
معهذا،
زندگي گنون خط مستقيم نيست که اين سه دوره را
تفکيک کند. برغم مسلمان شدن، زندگي واقعي مسلماني
گنون از سال 1930 در قاهره آغاز ميشود.
[123]
از اينرو، در سالهاي پس از مسلمان شدن گنون شاهد
پيوندهاي او با کليساي کاتوليک هستيم.
اروپائيان آن زمان، بويژه فرانسويان که زندگيشان
با مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا پيوند خورده
بود، به دليل گسترش عميق طريقتهاي صوفي در آن خطه
تفاوتي ميان اسلام و تصوف قائل نبودند [124]
و از طريق اين طريقتها بود که اسلام در ميان
فرانسويان اشاعه يافت.
طريقتي که گنون از طريق آن به اسلام گرويد،
شاذليه عربيه،
شاخهاي از
طريقت شاذليه
است منسوب به ابوالحسن علي بن عبدالله شاذلي
المغربي (591-656 ق.)، اهل شاذله تونس، که نسبش با
17 واسطه به امام حسن (ع) ميرسد. شاذليه را
طريقتي متشرع ميدانند. مينويسند:
«شاذلي بر انجام تکاليف شرعي در چهارچوب کتاب و
سنت تأکيد فراوان داشت و اباحه گري اباحهگري
برخي از صوفيان را نيرنگ شيطان و هرگونه انحراف از
کتاب و سنت را دنبالهروي از شيطان ميدانست. او
بر حضور در نماز جماعت تأکيد ميکرد و، با اين
استدلال که خداوند تنها به کتاب و سنت مصونيت از
خطا عطا کرده نه چيز ديگر، هرگونه کشف و شهود را
که مخالف کتاب و سنت باشد رد ميکرد.» [125]
«شاذلي با رهبانيت و اين که سالک بخواهد در سير و
سلوک آنچه
را خداوند براي او حلال کرده بر خود حرام کند،
مخالفت ميکرد. او با آراستهترين
ظاهر براي نماز حاضر ميشد و هميشه لباسهاي نيکو
ميپوشيد. شخصاً به باغداري
و کشاورزي ميپرداخت و از بيکاري و تکديگري نهي
ميکرد و گفته شده در نبرد با صليبيان نيز شرکت
داشت. او کتابي ننوشت و ميگفت: شاگردان من
کتابهاي من هستند.» [126]
پيشينه
طريقت شاذليه عربيه
به سده هفدهم ميلادي ميرسد. در زمان گنون، رهبر
طريقت
شيخ عبدالرحمن عليش الکبير
[127]
بود که پس از پدر به اين مقام رسيد. عبدالرحمن پسر
علامه شيخ محمد عليش المالکي
[128]
است که از سال 1854 مفتي بزرگ مذهب مالکي بود و پس
از قيام احمد عُرابي پاشا و اشغال مصر توسط
بريتانيا (1882) در زندان انگليسيها در قاهره
درگذشت. عبدالرحمن جوان به دمشق گريخت، در واپسين
ماههاي زندگي
امير عبدالقادر
(متوفي 26 مه 1883 در دمشق)، رهبر نامدار نهضت
مقاومت الجزاير عليه استعمار فرانسه، به يکي از
نزديکان عبدالقادر بدل شد و عرفان ابنعربي را نزد
او آموخت. عبدالقادر به آشنايي عميق با آثار
ابنعربي شهره بود. عبدالرحمن اندکي بعد در نشريه
ايتاليايي- عربي النادي مقالهاي نوشت در
معرفي عرفان ابنعربي، و موجوديت انجمني را اعلام
کرد بنام "مطالعات ابنعربي در ايتاليا و شرق."
[129]
سجويک جايگاه بزرگ ابنعربي در نزد تراديشناليستها
را به دليل اين پيشينه و ناشي از تأثيرات فکري
امير عبدالقادر ميداند. [130]
در دوران حيات شيخ عبدالرحمن طريقت شاذليه عربيه
فعال نبود و او کسي را به طريقت نميپذيرفت.
معهذا، در سال 1909، يعني همان زمان که پيوند گنون
با کليساي کاتوليک آغاز شد، [131]
ايوان اگوئلي، [132]
نقاش سوئدي و تئوسوفيست سابق، را نه تنها به طريقت
پذيرفت بلکه به او "اجازه" داد تا در اروپا ديگران
را بپذيرد. بر اساس اين اجازه بود که اگوئلي گنون
را به طريقت شاذليه عربيه وارد کرد. [133]
با فوت شيخ عبدالرحمن عليش در سال 1929 فعاليت
شاذليه عربيه بطور کامل متوقف شد و گنون به طريقت
جديدالتأسيس
شاذليه حمديه
[134]
پيوست. [135]
اگوئلي پيشتر، در سال 1894، که مدت کوتاهي زنداني
بود، در زندان به مطالعه قرآن پرداخته و مسلمان
شده بود. [136]
سجويک اگوئلي را نه فقط «تنها صوفي غربي» اوائل
سده بيستم ميداند بلکه «اوّلين غربي» ميداند که
اجازه يافت يک شاخه واقعي از يک طريقت صوفي را، هر
چند کوچک، در اروپا دائر کند. [137]
مسلمان شدن گنون در سال 1911 همزمان است با
پيوندهاي او با کليساي کاتوليک که بويژه به تجارب
گنون در تئوسوفيسم و بهرهگيري از آن عليه
فراماسونري علاقمند بود. گنون از حمايت ژاک
ماريتَن، [138]
متفکر کاتوليک، برخوردار شد ولي انتشار کتابهايش
سبب شد بتدريج کليسا اميدش را از دست بدهد و
سرانجام به قطع اين ارتباط بينجامد. کتاب مقدمه
عمومي ماريتَن را نگران کرد و کتاب شرق و
غرب گنون را از حاميان کاتوليک اش دورتر کرد.
اين کتاب آموزه تراديشناليستي او را کامل ميکرد.
در واژگان گنون "شرق" مساوي با "سنت" و "غرب"
مساوي با "مدرنيته" بود. شرق و غرب راه
رهايي غرب را در رجوع به سنن شرقي ميديد. در نيمه
نخست کتاب، گنون به «توهماتي» چون ماترياليسم و
«خرافاتي» چون «پيشرفت» و «عقل» به شدت حمله
ميکند. [139]
گنون در جواني
گنون در سال 1930، پس از مرگ همسر فرانسوياش، به
مصر رفت و با نام "شيخ
عبدالوحيد يحيي"
در قاهره سکونت گزيد. او با زني مصري بنام فاطمه
ازدواج کرد و در خانهاي در نزديکي الازهر مقيم
شد. گنون در قاهره کاملاً منزوي بود؛ به تحقيقاتش
مشغول بود و به سختي هواداران و علاقمندانش را
ميپذيرفت. مارتين لينگز درباره دوران پاياني
زندگي گنون در قاهره مينويسد:
«گنون تقريباً هرگز بيرون نميرفت... من تنها يک
بار با او بيرون رفتم. به ديدن مسجد سيدنا حسين
نزديک الازهر رفتيم. توجه به حضور او در مسجد و
برخورد احترامآميزي
که مردم با او ميکردند قابل ملاحظه بود. هنگام
ورود او به مسجد از همه گوشهها صداي صلوات بر
محمد [ص] برخاست.» [140]
گنون پس از يک دوره بيماري در 7 ژانويه 1951 در
قاهره درگذشت و در يکي از قبرستانهاي
مسلمانان قاهره دفن شد. او از زن فرانسويش فرزندي
نداشت و از زن مصرياش چهار فرزند، يک پسر و سه
دختر، بر جاي نهاد. احمد، فرزند ارشد گنون، به
فرانسه مهاجرت کرد و پزشک شد ولي سه فرزند ديگر در
مصر ماندند.
از گنون 29 کتاب و حدود پانصد مقاله بر جاي مانده
است. مهمترين کتابهاي او، که چارچوب انديشهاش
را شکل داد، چهار کتاب است: مقدمه عمومي بر
مطالعه آئينهاي هندو (1921)، [141]
شرق و غرب (1924)، [142] بحران جهان مدرن (1927)
[143]
و سيطره کميت و علائم آخرالزمان (1945).
[144]
بعلاوه، بايد به دو کتاب گنون اشاره کرد که در ردّ
عقايد و ادعاهاي تئوسوفيستها
و روحگرايان
(اسپيريتواليستها)
از نوع بلاواتسکي نگاشته است: تئوسوفي: تاريخ
يک شبه دين (1921) [145] و فريب اسپيريتواليست
(1923). [146]
در سالهاي اخير مجموعه آثار گنون به انگليسي در
23 جلد در نيويورک انتشار يافته است.
گنون نه تنها متفکري بزرگ و تأثيرگذار
بود، بنحوي که امروزه نهادهاي دولتي و آکادميک
فرانسه، صرفنظر از مسلماني گنون، او را از مفاخر
خويش ميدانند،
بلکه در کردار نيز صادق بود؛ چه زماني که
تئوسوفيست بود، چه آنگاه که با کليساي کاتوليک
پيوند يافت و چه زماني که سيره مسلماني در پيش
گرفت. گنون فرقهگرا نبود و هيچگاه نخواست از
اعتبار و نفوذ شخصيت و انديشه خويش براي فرقهسازي
و مرادبازي استفاده کند. گنون زندگي ساده و گوشهگيري
پيشه کرد و هيچگاه مدعي کرامت و کشف و شهود نشد؛
مدعي نشد که پيامبر يا قديسي بر او نازل شده يا در
زمان تولدش نوري درخشيده و زمان متوقف شده. اين
راهي است که شوان و لينگز و نصر، با سرقت ميراث
فکري گنون، در پيش گرفتند.
تصوير معروف گنون در اواخر عمر
گنون در مصر (نفر وسط)
فريتيوف شوان:
سالهاي آغازين
فريتيوف شوان [147]
متولد 1907 است يعني در زمان فوت گنون 44 ساله
بود. نام "فريتيوف" نروژي است به معني "دزد صلح".
اين نام را پدر شوان از دوستان نروژياش گرفته.
[148]
شوان در شهر بال [149]
سوئيس در خانوادهاي مهاجر به دنيا آمد. پدرش
آلماني و نوازنده ويولون و مادرش فرانسوي از منطقه
آلزاس بود. شوان در زمان تولد تابعيت آلماني داشت
نه سوئيسي.
از شوان سند مهمي به جاي مانده که برخي جزئيات
زندگي او را روشن ميکند. اين سند زندگينامه
خودنوشت (اتوبيوگرافي) شوان است که در سال 1974
بطور خصوصي در شمارگان محدود در سوئيس چاپ شده.
اين زندگينامه خاطرات و تألمات [150]
نام دارد.
شوان در زندگينامه خود مطالبي را با صراحت بيان ميکند
که بعضاً شگفتانگيز
است. مثلاً، مدعي است زماني که به دنيا آمد نوري
در بيمارستان درخشيد و همه ساعتها از کار
ايستادند. سجويک ميافزايد:
نشانهها و الهامها
نقش مهمي در زندگي شوان و برخي از پيروان او ايفا
ميکند.
شوان در 13 سالگي پدر را از دست داد و بهمراه مادر
به شهري کوچک در فرانسه مهاجرت کرد. مادر کار
ميکرد و با تنگدستي گذران ميکردند. در سال 1929
شوان 22 ساله به پاريس رفت و بعنوان طرّاح پارچه
به کار پرداخت.
آنگونه که شوان در زندگينامه خود نگاشته، شانزده
ساله بود که کتاب شرق و غرب گنون را خواند
و مجذوب آئينهاي هندو شد. در 1931، زماني که در
خدمت نظام بود، براي گنون نامه نوشت و گنون او را
به تصوف دعوت کرد. حيران شد که چگونه تعلق به مسيح
و هندوئيسم را رها کند و «از راه مکه» به خدا
برسد؟ روزي، در سال 1932، در پاريس دعا کرد و از
خدا خواست در پيش از ظهر يک روز معين علامتي نشانش
دهد. در روز موعود علامت را ديد: در ساعت 11:54
صبح آپارتمانش را ترک کرد و قدمزنان به سمت
خيابان اصلي رفت. در ساعت 11:55 ناگهان گروهي کامل
از سربازان آفريقاي شمالي را ديد که سوار بر اسب و
با پوشش کامل اسلامي در خيابان ظاهر شده و رژه
رفتند. شوان تصميم گرفت به عهدي که با خدا بسته
عمل کند و اسلام آورد. [151]
اين دوّمين
"دست غيبي" است که در زندگي شوان ميبينيم.
شوان در سال 1932، يعني همان زمان که اسلام آورد،
به دليل "رکود بزرگ" کارش را در پاريس از دست داد
و به سوئيس رفت؛ و در سوئيس «يک
ملاي جوان ايراني»
به او سوره فاتحه را آموخت. [152]
نصر نام اين «ملاي جوان ايراني» را فاش کرده است.
او مينويسد:
«خودش [شوان] ميگويد
که سوره فاتحه را در سوئيس و از سيد حسن امامي،
که بعدها امام جمعه تهران شد، فراگرفته است.»
[153]
شوان در پاريس
(حوالي سال 1930)
بتدريج هوّيت اين "دستهاي غيبي" آشکار ميشود:
سيد حسن امامي
پسر ميرزا ابوالقاسم، امام جمعه تهران، است.
ميرزا ابوالقاسم
و برادرش
ميرزا محمد (امامزاده)
پسران
ميرزا زينالعابدين
ظهيرالاسلام
بودند که مقبرهاش، واقع در خيابان مولوي تهران، به "سر
قبر آقا" معروف است.
اعضاي اين خانواده طي چند نسل از سوي پادشاهان قجر
به امامت جمعه تهران منصوب ميشدند. ميرزا
ابوالقاسم پس از فوت پدر (1321 ق.) تا سقوط
محمدعلي شاه (26 جماديالثاني 1327 ق./ 15 ژوئيه
1909 م.) امام جمعه تهران بود. پس از سقوط تهران،
ابوالقاسم کناره گرفت و محمد، برادر کوچکش، امام
جمعه تهران شد.
سيد محمد عضو "محکمه"اي بود که شيخ فضلالله نوري،
مجتهد نامدار تهران، را به مرگ محکوم کرده و در
روز شنبه 13 رجب 1327 ق. در ميدان توپخانه به دار
کشيدند. اعضاي اين محکمه عموماً ماسونهاي
عضو لژ بيداري ايران بودند و برخي از آنان، مانند
ميرزا محمد نجات خراساني و ميرپنج اسدالله خان
ابوالفتحزاده، اندکي بعد بعنوان بهائيان بدنام
شهره شدند.
سيد ابوالقاسم پس از سقوط تهران به سيروسياحت در
غرب پرداخت و در سال 1306 ش. در تهران درگذشت.
پسرش، سيد حسن امامي، در سال 1307 ش./ 1928 م. به
لوزان سوئيس رفت و تا سال 1312 ش./ 1933 م. به
تحصيل در رشته حقوق پرداخت.
زماني که شوان به فيض ديدار اين «ملاي ايراني
جوان» و البته بسيار متمول نائل شد، سه چهار سال
از اقامت سيد حسن امامي در لوزان ميگذشت.
با توجه به اقامت شوان در لوزان (از 1932) و کوچکي
شهر ارتباط ميان اين دو بايد بيش از اينها
باشد.
با فوت سيد محمد امامزاده (1324 ش.) سيد حسن به
جاي عمويش امام جمعه تهران شد. با وقوع انقلاب
اسلامي، سيد حسن امامي به اروپا رفت و در سال 1358
در خانه شخصياش در لوزان درگذشت و در همان شهر
دفن شد.
سيد حسن امامي داراي درجات عالي در فراماسونري بود
و تا پايان حکومت پهلوي از گردانندگان اصلي لژهاي
ماسوني ايران. با توجه به جايگاه شامخ سيد حسن
امامي در لژهاي ماسوني ايران، پيوند او با
فراماسونري بايد از دوران جواني و تحصيل در سوئيس
باشد.
شوان مدتي در شهر بال اقامت داشت و حلقهاي را
اداره ميکرد که کتابهاي گنون را ميخواندند.
سپس، در لوزان، واقع در بخش فرانسوي زبان سوئيس،
اتاقي ارزان کرايه کرد. در اين زمان يک دوست قديمي
دوران مدرسه به او کمک مالي ميکرد. اين دوست
خواهري هفده ساله داشت بنام مادلين که براي شوان
غذا ميآورد. شوان از همان آغاز مجذوب زيبايي
مادلين شد و رابطه عاشقانه را با او آغاز کرد.
[154] شوان درباره اين عشق زميني نوشت:
«زيبايي، در واقع آنچه
ما به آن عشق ميورزيم،
به بهشت تعلق دارد. هر چه خوب است از خداست و به
خدا بازميگردد.
زيبايي زميني خوب است اگر کليدي براي عشق به خدا
باشد؛ اگر چارچوبي براي عبادت يا ذکر ما باشد.»
[155]
اين تأويل
شوان از رابطه «زميني»اش با مادلين را بايد سرآغاز
نظريهپردازيهاي
او در زمينه مسائل جنسي دانست که سرانجام به
پيدايش فرقهاي
بنام "مريميه" انجاميد.
بنوشته سجويک، شوان آشکارا احساس ميکرد مادلين به
او کليدي براي عشق به خدا داده است و
آرزو داشت پيروانش را در اين عشق شريک کند.
اين نکته مهمي است زيرا
زيبايي و عشق، و عشق به زنان زيبا، بعدها در تاريخ
فرقه شوان تکرار ميشود.
شوان مکرر ميگفت:
«هر کس مادلين را دوست ندارد به طريقت تعلق ندارد.»
[156]
سجويک جمله اخير را از فن مينبرگ نقل ميکند.
هارالد فن مينبرگ [157]
و دوستش تيتوس بورکهارت [158]
اوّلين کساني بودند که به فرقه شوان پيوستند. ولي
آيمارد در ايميل خود به سجويک اين نقلقول را رد
ميکند. آيمارد ستايشگر شوان است و نويسنده
زندگينامه شوان که با مقدمه نصر منتشر شده. [159]
يعني، کتاب آيمارد مورد تأييد رسمي فرقه مريميه
است. سجويک مينويسد: برخي شواهد وجود دارد که صحت
ادعاي فن مينبرگ را تأييد ميکند. [160]
بعدها، در سال 1940، با ورود ارتش آلمان به خاک
فرانسه، شوان به سوئيس رفت. در اين زمان
مادلين ازدواج کرده و متأهل بود. در سال 1942 شوان
کودک مادلين را ديد و احساس خود را اينگونه بيان
کرد: «احساس
کردم وارد جسم کيهاني معشوق شدم و همانند او عشق
مادرانه را تجربه کردم.» [161]
کمي قبل شوان براي تهيه وسائل آپارتمان جديدش به
خريد رفته بود.
مجسمهاي
از مريم مقدس
در ويترين مغازهاي
يافت و شيفته جمال آن شد. برغم قيمت گران و فقر
نسبي شوان، مجسمه را خريد و به آپارتمانش برد و در
مکاني شايسته جاي داد.
سجويک مينويسد: مجسمه در شريعت اسلامي منع شده و
مجسمه مريم باکره مختص کليساي کاتوليک است. شوان
در خاطرات و تألمات کردار خود را اينگونه
توجيه کرده است:
«من هماره در مسائل مربوط به قوانين مقدس دقت
ميکردم، ولي از سوي ديگر
دين خالده را فراتر از همه اينها ميديدم و به
خود اجازه نميدادم خويشتن را در قالبهايي محصور
کنم که برايم اعتبار نداشت؛ هر چند به ديگران
اجازه نميدادم اين قانونها را نقض کنند.»
[162]
تجربه عشق مادرانه در «جسم کيهاني» مادلين و خريدن
مجسمه مريم مقدس و مهمتر از همه توجيه نقض شريعت
اسلام با تمسک به "دين خالده"، در عين غيرمجاز
شمردن اين نقض از سوي پيروان، به روشني سازوکاري
را نشان ميدهد که شوان در فرقه خويش دنبال
ميکرد. در فرقه شوان، همچون فرقههاي
مشابه، نقض قواعد مقدس از سوي رهبران مجاز است
زيرا کردار آنان را بايد با ايستارهايي فراتر از
عرف مردم عادي سنجيد.
در سال 1932، اندکي پس از مسلمان شدن در پاريس و
ديدار با سيد حسن امامي و استقرار در لوزان و آغاز
رابطه عاشقانه با مادلين، شوان راهي شمال آفريقا
شد. روايت رسمي اين است که شوان به بندر مارسي رفت
و از طريق ملوانان الجزايري، و شايد يمني، با شيخ
احمد العلاوي آشنا شد. [163]
احمد بن مصطفي المستغانمي، [164]
معروف به
ابنعَليوه
و
شيخ العَلاوي،
از شيوخ صوفي الجزاير در اوائل سده بيستم ميلادي
است. [165]
او در بندر مستغانم الجزاير به دنيا آمد. در 25
سالگي (1894) به مغرب رفت و پانزده سال نزد
بوزيدي، از شيوخ طريقت درقاوي، شاگردي کرد.
درقاويه طريقتي است در شاذليه که
محمد العربي الدرقاوي،
[166]
صوفي مغربي، بنيان نهاد و بسيار گسترده شد. با مرگ
درقاوي (1823) شيوخ متعدد رهبري شاخههاي طريقت
درقاوي را به دست گرفتند.
محمد بوزيدي
يکي از اين شيوخ بود. [167]
در سال 1909 بوزيدي درگذشت و، طبق روايت پيروان
العلاوي، بيشتر مريدانش، در پي رؤياهايي که ديده
بودند، بر جانشيني علاوي اتفاق کردند. [168]
چه اين ادعا صحت داشته باشد چه نه، العلاوي در
مغرب نماند، به مستغانم بازگشت و به تونس و
استانبول سفرهايي کرد. سفر استانبول مقارن است با
شورش ربيعالثاني 1327 ق./ آوريل 1909 م. عثماني و
خلع سلطان عبدالحميد دوّم، که به "مشروطه عثماني"
معروف است. در سال 1914، دو سال پس از مرگ بوزيدي،
العلاوي مدعي شد علي بن ابيطالب (ع) در رؤيا بر او
ظاهر شده و به وي اجازه داده طريقتي مستقل بنامش
ايجاد کند. از اينرو، طريقت جديد
علاويه درقاويه شاذليه
نام گرفت منسوب به علي (ع). [169]
برخلاف امير عبدالقادر و شيخ محمد عليش و پسرش شيخ
عبدالرحمن، که با استعمار فرانسه و بريتانيا
مبارزه کردند و در اين راه مصائب فراوان متحمل
شدند، العلاوي سياست دوستي با حکومت فرانسه را در
پيش گرفت و در سلوک با اروپائيان بر نقاط مشترک
اسلام و مسيحيت تأکيد فراوان ميکرد. به دليل اين
سلوک، دولت فرانسه با علاوي رابطه محترمانه داشت و
از اينرو، براي جلب مسلمانان، از او دعوت کرد
اوّلين نماز جماعت را در مسجد جديد پاريس اقامه
کند. مراسم افتتاح مسجد پاريس در 15 ژوئيه 1926 با
حضور گاستان دومرژ، [170]
رئيس جمهور
فرانسه، و شيخ احمد العلاوي برگزار شد. [171]
شيخ العلاوي با زبان فرانسه آشنا بود و از کتاب و
نشريه براي تبليغ خود بهره ميبرد. در سال 1923
م./ 1343 ق. انتشار هفتهنامه لسانالدين
را آغاز کرد و از 1926 به انتشار هفتهنامه
البلاغ الجزائري پرداخت. او در اين نشريه در
ردّ عقايد سلفيه، که سخت مخالف صوفيه بودند،
مقالاتي منتشر کرد. [172]
طريقت علاويه در الجزاير و شمال آفريقا و سوريه و
يمن گسترش يافت. تعداد اندکي اروپايي نيز به
العلاوي گرويدند که برخي متأثر از آثار گنون
بودند. [173]
چنانکه ميبينيم، العلاوي مشهورتر از آن است که
شوان نام او را نشنيده باشد و نخستين بار از طريق
ملوانان عرب الجزايري يا يمني با او آشنا شده
باشد. بهرروي، شوان در اواخر سال 1932 به کمک
ملوانان الجزايري از بندر مارسي راهي بندر مستغانم
شد و به "زاويه" طريقت علاويه رفت.
[174]
بنوشته سجويک، در سال 1932 شيخ العلاوي پير و
بيمار بود و شوان او را خيلي کم ديد هر چند در
مراسم کوتاهي که در اوائل سال 1933 برگزار شد،
علاوي شوان را به طريقت پذيرفت. معاشران شوان در
زاويه علاويه شاگردان العلاوي بودند بوِيژه
عَده بن
تونس
[175] که مهمترين شاگرد شيخ احمد و از "مقدم"هاي او
بود. "مقدم" به کسي گفته ميشود که از شيخ صاحب
اجازه است که زاويهاي
را اداره کند و مريدان را به طريقت بپذيرد. شيخي
متنفد چون العلاوي مقدمهاي متعدد داشت. شوان سه
ماه در مستغانم ماند و پس از ورود به طريقت علاويه
به بال برگشت. او در دوران اقامت در مستغانم
مقالهاي نوشت درباره وحدت بنيادين مسيحيت، اسلام
و يهوديت با عنوان "تجلي سه وجهي سنت توحيدي"
[176]
که در مجله حجاب ايزيس، [177]
مهمترين نشريه تراديشناليستها،
منتشر شد. [178]
مريدي که زود مراد شد
شوان مدعي است که در زمان مرگ العلاوي (14 ژوئيه
1934)، در آپارتمانش در سوئيس در حال خواندن
بهاگاواد گيتا، [179]
سرودهاي مقدس هندوها، بود که ناگاه لرزشي بر او
دست داد: «برترين نامها در درونم به صدا درآمد و
به طرزي نيرومند مرا به لرزه واداشت. چارهاي
نداشتم جز اين که تسليم اين لرزش شوم.» شوان کتاب
را رها کرد و به قدم زدن پرداخت و تکرار نام فوق.
مثلاً ذکر "ياهو" يا چيزي شبيه به آن ميگفته. چند
روز بعد دريافت که اين حالت مقارن با فوت شيخ
العلاوي رخ داده است.
شوان آن را الهام تلقي کرد و معناي آن را اجازه
اي
دانست که العلاوي به او داده براي هدايت پيروان
طريقت.
[180]
بدينسان، شوان براي خود شأن خلافت و ادامه دادن
راه شيخ العلاوي قائل ميشود.
اين مقامي است که مريدان پس از سالها ممارست در
طريقت به آن ميرسند.
ديديم که خود العلاوي 15 سال در مغرب در نزد
بوزيدي، شيخ درقاويه، رياضت کشيد تا جسارت يافت
خود را "شيخ" بخواند. شوان تازه مسلمان که تنها سه
ماه در زاويه مستغانم بود، آن هم در زمان بيماري
علاوي که به مرگ او انجاميد، و بندرت شيخ را ديد،
چگونه اين جسارت را مييابد
که خود را جانشين شيخي بانفوذ چون علاوي بخواند؟
طبق مندرجات خاطرات و تألمات شوان، او
اندکي بعد به مستغانم رفت و با عَده بنتونس،
"مقدم" العلاوي که اينک شيخ طريقت علاويه شده،
ديدار کرد. يک هفته بعد شيخ عَده شوان را به
"خلوت" فرستاد.
شوان در عالم رؤيا
و مکاشفه با پيامبران ديدار کرد. در اين جمع بودا
نيز، در هيئت مجسمه معروف طلايي او، معروف به
آميدا باتسو،
[181]
حضور داشت. سجويک مينويسد:
اين همان مجسمهاي
است که در موزه قومشناسي
شهر بال وجود دارد و شوان از کودکي به آن علاقمند
بود. پس از اتمام اين "خلوت"، گويا شيخ عَده شوان
را بعنوان "مقدم" طريقت علاويه منصوب کرد.
در سالهاي بعد اين انتصاب مناقشهبرانگيز
شد. برخي علاويان ادعاي شوان را تأييد و برخي
تکذيب ميکنند. پيروان شوان ترجمه فرانسوي
"اجازه"نامه شوان را ارائه ميدهند، با عنوان
"ديپلم مقدم"، [182]
که فاقد تاريخ است. طبق اين سند، شيخ عَده به شوان
اجازه داده «نداي اسلام را نشر دهد [و] کلام وحدت
لا اله الا الله محمد رسولالله را بپذيرد...»
سجويک به درستي تأکيد ميکند که در اين "اجازه"
اشارهاي به پذيرش به طريقت علاويه ديده نميشود و
آنچه
پيروان شوان بر آن تأکيد ميکنند اشتباه است: نشر
و تبليغ اسلام وظيفه هر مسلمان است و نياز به
"اجازه" از مقام روحاني خاص ندارد؛ و از نظر اسلام
هر کس با گفتن شهادتين مسلمان ميشود. سجويک
مينويسد: بنظر ميرسد شوان از شيخ عَده "اجازه"اي
خواسته براي نشر اسلام در غرب و شيخ عَده براي
راضي کردن شوان به او "اجازه" فوق را داده که نه
به معني صالح بودن شوان براي پذيرش افراد به طريقت
بلکه براي خشنود کردن شوان بوده است. [183]
شوان در لباس مردم شمال آفريقا
ديدار با خضر نبي
نصر
ارتباط شوان با علاوي را بگونهاي ترسيم ميکند که
آدمي گمان ميبرد ميان اين دو آشنايي ديرين و
الفتي عميق بوده و شوان از نزديک علاوي را
ميشناخته است. نصر مينويسد: شوان از «مراد معنوي
خويش»، شيخ العلاوي، با عنوان «ابر انسان»
ياد ميکرد. [184]
در روايت نصر، داستان "خلوت"نشيني شوان و مکاشفه
پيامبران بگونه ديگر تکرار ميشود ولي اين بار
نامي از "بوداي طلايي" نيست بلکه از "نبي سبز"
(خضر) سخن ميگويند و شوان را با "الياس نبي"
مقايسه ميکنند. نصر مينويسد:
«شوان همچنين به من گفت که پيشترها در زندگياش،
پس از ورود به طريقت العلاويه،
مواجههاي با خضر داشته؛
"نبي سبز" که با الياس مطابقت دارد
و مظهر گونهاي نقش ايمانآورانه هميشه زنده در
جهان اسلام است. اين مواجهه تنها با
"نقش الياسي" خود شوان
قابل قياس است.»
[185]
نصر ابهامهايي را که درباره نحوه گروش شوان به
طريقت علاويه وجود دارد توجيه ميکند، با اغراق
فراوان از شوان دفاع ميکند و حتي "خلوت"نشيني او
را، که در سفر دوّم به مستغانم و پس از مرگ
العلاوي بود، به سفر اوّل و شخص شيخ العلاوي نسبت
ميدهد:
«شوان بعدها شرح داد که چقدر براي پيدا کردن يک
مرشد روحاني تشنه بوده و چگونه تصميم گرفته که
اگر چنين شخصي را پيدا نکند، در بيابان اعتزال
گزيده و مابقي زندگي خويش را در تنهايي و انزوا
سر کند. اما دست سرنوشت او را به محضر صوفي
الجزايري، شيخ العلاوي، رهنمون ساخت.
در سالهاي اخير برخي خردهگيران تلاش کردهاند
که در مورد پيوستن شوان به طريقت شاذليه العلاويه
و امکان دارا بودن سلسله کامل،که به تنهايي ضامن
پيوستگي سنتي در تصوف است، ترديدافکني کنند.
بگذاريد پيش از همه بگوئيم که اصلاً هيچ دليلي در
دست نداريم که شوان به دست شيخ العلاوي به تصوف
روي نياورده باشد، بلکه برعکس، در خلال سالهاي
متمادي "فقراي" پرشمار الجزاير و مراکش، بيانگر
آناند که وي به دست اين شيخ بزرگ الجزايري به
صوفيه گرائيده.
در دهه 1960 من با بعضي از اعضاي شاخه سوري طريقت
العلاويه ملاقات کردم که در مورد وضع و حال شيخ
عيسي [شوان] از من سئوال ميکردند و داستانهايي
را که در مورد ورود شوان به مستغانم در سال 1932
و اتصالش به طريقت توسط شيخ العلاوي، که
نخستين بار وي را به عزلتگزيني روحاني يا "خلوت"
واداشت،
از فقراي کهنسالتر شنيده بودند، برايم
بازگفتند. تنها سه سال قبل و در مراکش، دوباره
همان داستانها را از اعضاي کهنسالتر طريقه
شاذليه شنيدم که آنها هم در مورد او سئوالاتي
ميکردند.
و اما
انتخاب او به عنوان "مقدم"-
حتي اگر خردهگيران و منتقدان شوان در اين مورد
ترديد کنند- اين انکار و تکذيب، نفس پيوستگي و
تسلسل ايمانآورياش را نقض نميکند. بسياري از
فقرا در طريقتهاي گوناگون صوفيه که بعنوان
"مقدم" يا "خليفه" تعيين نشدند، بعداً
بواسطه مشيت الهي به مقام شيخيت رسيدند.
تاريخ تصوف کلاسيک پر از چنين نمونههايي است،
بويژه در قرون اوّليه هنگامي که عملکردهاي گوناگون
رايج در تصوف بعدي هنوز به اين صورت وجود نداشت.
در هر مورد، سرشت واقعي هر شيخ يا مرشد تنها
بواسطه کيفيت مريدان وي قابل ارزيابي است. يک درخت
بواسطه ميوههايش مورد قضاوت قرار ميگيرد.» [186]
چنانکه گفتيم، با مرگ شيخ احمد العلاوي، يکي از
"مقدم"هاي او بنام عَده بن تونس شيخ طريقت علاويه
شد و شوان با "اجازه"اي که از شيخ عَده گرفت به
سوئيس بازگشت و راه مستقل خود را آغاز کرد.
طريقت علاويه در دوران عَده بن تونس، که فاقد
رهبري کاريزماتيک چون احمد العلاوي بود، جاذبه خود
را از دست داد و با مرگ عده بنتونس
بقاياي ظواهر تصوف سنتي را نيز از دست داد و رياست
خاندان بنتونس
موروثي شد. در اين زمان، شوان در سوئيس راه خود را
ميرفت و به مستغانم و زاويه علاويه کاري نداشت.
عده بنتونس
در سال 1952 درگذشت و پسر 24 سالهاش، محمد المهدي
بنتونس،
رهبري طريقت را به دست گرفت که سلوکي غيردرويشانه
و پرتجمل داشت. او در 1975 درگذشت و برادرش، خالد
بنتونس
(متولد 1947)، شيخ طريقت شد.
خالد بنتونس
در 24-31 ژوئيه 2009 جشن يکصدمين سال تأسيس طريقت
علاويه را در مستغانم برگزار کرد. و به اين مناسبت
خبرگزاريها متن تبليغاتي زير را گزارش کردند:
«يک سده از عمر طريقت شيخ خالد بنتونس
مي گذرد. از 24 تا 31 ژوئيه، قريب به 6 هزار تن از
مؤمنين براي جشن صدمين سالگرد تولد اين طريقت در
شهر مستغانم الجزاير گرد آمدند.
در تمام طول سال، اعضاي اين فرقه صوفيه مراحل
مختلف حرکت کاروان هاي انتظار و شعله اميد را
پيگيري کردند؛ دو نمادي که، ماه ژانويه سال جاري،
به منظور معرفي کردن جوامع علاويه به دنيا، به
تأييد رسيده بودند. اوائل ماه ژوئيه، اين دو نماد
در شهر مستغانم به هم رسيدند.
در فرانسه، پيشآهنگان
مسلمان (SMF)
اين کشور که به تأييد شيخ خالد بنتونس
نيز رسيده بودند، شکلي ديگر از مسلماني را به
نمايش گذاشتند.
SMF
شکلي زيبا از حضور حقيقي اسلام در
زندگي عمومي مسلمانان در کشور فرانسه محسوب
ميشود. اينان کساني هستند که کاروان شعله اميد را
به راه انداختند.
فرقه العلاويه که به سال 1909 پايه گذاري گرديد،
عنوان خود را از اسم پايهگذار فرقه يعني شيخ احمد
العلوي (1934- 1869) گرفته؛ مردي معتقد و داراي
سعه صدر که الهامبخش بسياري از غربيها در مسير
گرايش به اسلام بوده است. شيخ العلوي خطبههاي
جمعه مسجد بزرگ پاريس را از زمان تأسيس آن يعني
ژوئيه 1926 بر عهده داشته است.» [187]
خالد بنتونس،
بويژه در فضاي جديد منطقه خاورميانه و شمال آفريقا
و در کوران "بهار عربي"، ميکوشيد چهرهاي
"تجددخواه" از خود به دولتهاي غربي عرضه کند.
اقدام جنجالي او، که اعتراض علماي الجزاير را
برانگيخت، انتشار کتابي است با عنوان صوفيه:
ميراث مشترک نوشته خالد بنتونس
که در آن تصاوير پيامبر اسلام (ص) و خلفاي راشدين درج
شده. [188]
در تصاوير زير تحول لباس و ظاهر شيوخ طريقت
درقاويه و علاويه در يک سده اخير نمايان است:
شيخ علي بن طيب بن العربي الدرقاوي (نوه محمد
العربي الدرقاوي، بنيانگذار درقاويه)
شيخ احمد العلاوي (ابن عَليوه)
شيخ عَده بن تونس
(جانشين العلاوي)
شيخ محمد المهدي بن تونس
(جانشين شيخ عَده)
شيخ خالد بن تونس
(رهبر فعلي طريقت علاويه)
قسمت
پنجم
121.
Sedgwick, ibid, p. 39.
122.
Shadhiliyya Arabiyya
125. عبدالحليم
محمود، قضيه التصوف المدرسه الشاذليه،
قاهره: دارالمعارف، بي تا، صص 73- 75.
127. Abd
al-Rahman Illaysh (c. 1845-1929)
128.
Muhammad Illaysh (1802-1882)
در ويکيپدياي عربي زندگي شيخ محمد عليش
اينگونه درج شده است:
محمد عليش: محمد بن أحمد بن محمد عليش أبو
عبدالله (1217 هـ / 1802م - 1299هـ /
1882م) فقيه، من أعيان المالکيه، مغربي
الأصل، من أهل طرابلس الغرب. ولد بالقاهره
عام 1217هـ / 1802 م وتعلم في الأزهر.
ولما کانت الثوره العرابيه اتهم
بموالاتها، فأخذ من داره وهو مريض محمولاً
لا حراک فيه، وألقي في سجن المستشفى.
من تصانيفه الکثيره التي شملت العلوم: فتح
العلى المالک في الفتوى على مذهب الإمام
مالک جزآن. فتح الجليل على مختصر خليل
أربعه أجزاء. هدايه السالک إلى أخر
المسالک في فروع الفقه المالکي. حاشيه على
رساله الصبان في البلاغه. تدريب المبتدى.
تذکره المنتهى في فرائض المذاهب الأربعه.
حل المعقود من نظم المقصود في الصرف.
اجوبه الحيارى عن حکم قلنسوه النصارى.
هدايه المريد لعقيده أهل التوحيد.
شيوخه: أخذ عن الشيخ الأمير الصغير
وأجازه، والشيخ مصطفى البولاقي، والشيخ
مصطفى السلاموني، والشيخ حميده العدوي،
والشيخ محمود مقديش، والشيخ يوسف الصاوي،
وبالإجازه الشيخ محمد بن ملوکه، والشيخ
إبراهيم الملولي.
وفاته: توفى في القاهره عام (1299 هـ -
1882م).
129.
Society for the Study of Ibn al-Arabi
in Italy and the Orient
130.
Sedgwick, ibid, p. 62.
132. Ivan
Aguéli
(1869-1917)
134.
Hamdiyya Shadhiliyya
138.
Jacques Maritain (1882-1973)
141. René
Guénon, Introduction to the Study of
the Hindu Doctrines, Hillsdale, NY:
Sophia Perennis, 2001, 276 pages.
142. René
Guénon, The Crisis of the Modern
World, Hillsdale, NY: Sophia
Perennis, 2004, 120 pages.
143. René
Guénon, East and West, Hillsdale,
NY: Sophia Perennis, 2004, 188 pages.
144. René
Guénon, The Reign of Quantity and the
Signs of the Times, Hillsdale, NY:
Sophia Perennis, 2001, 284 pages.
145. René
Guénon, Theosophy: History of a
Pseudo-Religion, Hillsdale, NY:
Sophia Perennis, 2003, 335 pages.
146. René
Guénon, The Spiritist Fallacy,
Hillsdale, NY: Sophia Perennis, 2004,
364 pages.
147.
Frithjof Schuon (1907-1998)
148.
Sedgwick, ibid, p. 84.
149. Basel
نام اين شهر به فرانسوي بال و به آلماني
بازل خوانده
ميشود.
در منابع فارسي به "بال" شهرت داشت.
150. Erinnerungen
und Betrachtungen
[Memories
and Reflections], [Switzerland:]
privately printed, 1974.
151.
Sedgwick, ibid, p. 84.
153. سيد
حسين نصر، "فريتيوف شوان و سنت اسلامي"،
ترجمه مرضيه سليماني، اطلاعات حکمت و
معرفت، سال سوم، شماره 2، ارديبهشت
1387، ص 21.
154.
Sedgwick, ibid, pp. 85-86.
157.
Harald von Meyenburg
158. Titus
Burckhardt (1908-1984)
159.
Jean-Baptiste Aymard, Patrick Laude,
Frithjof Schuon: Life and Teachings,
State University of New York Press,
2004, 196 pages.
160.
Sedgwick, ibid, p. 295.
164. Ahmad
al- Alawi (1869-1934)
165. براي
آشنايي با زندگي شيخ احمد العلاوي بنگريد
به زندگينامه
العلاوي نوشته مارتين لينگز:
Martin Lings, A
Sufi Saint of the Twentieth Century:
Shaikh Ahmad al-Alawi, London:
George Allen & Unwin, 1971. [Cambridge,
UK:
Islamic Texts
Society, 1993, 242 pages.]
166. Abu
Abdullah Muhammad al-Arabi al-Darqawi
(1760-1823)
168. حسين
لاشيء، "ابنعَليوه"،
دائرهالمعارف
بزرگ اسلامي،
ج 4، ص 329.
170.
Pierre-Paul-Henri-Gaston Doumergue
(1863–1937)
173.
Sedgwick, ibid, p. 86.
175. Adda
Bentounes
(1898-1952)
176.
“L’aspect ternaire de la tradition
monothe´iste” [The Threefold Appearance
of The Monotheist Tradition]
178.
Sedgwick, ibid, p. 87.
در ترجمه فارسي مقاله نصر در سوگ شوان
رساله فوق به شکل تحريف شده زير به
خواننده ايراني معرفي شده است: «نخستين
رساله شوان پيشتر و در سال 1933 در نشريه
لوويل دو ايسيس منتشر شد. اين
رساله در خصوص اسلام بود و "جنبه تاريک
سنت يکتاپرستانه" نام داشت.» (نصر،
"فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ،
ص 23)
179. Bhagavad
Gita
"ه" تلفظ نميشود و "باگاواد گيتا" خوانده
ميشود.
باگاواد به معني سرود است. اشعاري است از
منظومه مهابهاراتا. مکالماتي است
ميان شاهزاده ارجونه و خداي کريشنا.
180.
Sedgwick, ibid, p. 87.
181.
Amitābha, Amida Butsu
184. نصر،
"فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ،
ص 22.
|