متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل
PDF
قسمت پنجم
شوان پس از بازگشت از سفر دوّم مستغانم، بر اساس
نامهاي که از شيخ عَده بنتونس گرفته بود، و
درباره مناقشات در پيرامون آن سخن گفتيم، بعنوان
"مقدم"، پايههاي فرقه خود را بنا نهاد.
در سال 1934، که شوان فرقهسازي
را آغاز کرد، 27 ساله بود. او بعنوان نماينده
علاويه در بال سوئيس علاقمندان را به طريقت
ميپذيرفت. ابتدا تيتوس بورکهارت و هارالد فن
مينبرگ، دوست صميمي بورکهارت که بعداً از طريق
وصلت خويش نزديک بورکهارت شد، توسط شوان پذيرفته
شدند. اين دو قبلاً مسلمان شده بودند. شوان مجلس
ذکر هفتگي را در آپارتمان خود به راه انداخت. جمع
ميشدند، به شکل حلقه مينشستند و ذکر ميگفتند.
از هشت بعدازظهر آغاز ميشد و گاه تا يک صبح ادامه
مييافت. صداي ذکرشان چنان بلند بود که همسايگان
ساير طبقات شاکي بودند. چندي بعد فن مينبرگ
ساختمان کوچک دو طبقهاي در حاشيه رود راين پيدا
کرد و محل "زاويه" به آنجا منتقل شد. در اين مکان
حلقه ذکر منظم شد، و شرکتکنندگان لباس عربي
ميپوشيدند و عمامه مي بستند.
[189]
بنوشته سجويک، شوان هدايت تراديشناليستهاي
بال را به دست گرفت نه به دليل شخصيت فردي بلکه به
دليل "اجازه" شيخ عَده بنتونس
و نيز کمک بورکهارت به او. بورکهارت عربي را خوب
ميدانست و با فرهنگ اسلام و مغرب آشنا بود.
شوان از همان آغاز اسلام را غايت نميدانست بلکه
غايت را "حکمت خالده" (خرد جاويدان) يا "دين
خالده" ميدانست.
[190]
پس از بازگشت به سوئيس، رابطه شوان با مادلين از
سر گرفته شد ولي به دلايلي نامعلوم مادلين اين
رابطه را قطع کرد. ناکامي در عشق به مادلين شوان
را به شدت آزرد. او به محل قرار با مادلين در کنار
درياچه لمان ميرفت و براي مادلين شعر ميگفت و
دعا ميخواند به اين اميد که مادلين به سويش
بازگردد. گزيدهاي از اين اشعار در خاطرات و
تألمات شوان منتشر شده است. سجويک مينويسد:
شوان احساس نياز ميکرد که پيروانش در غصه اين عشق
نافرجام با او شريک شوند. سجويک، بنقل از فن
مينبرگ، اضافه ميکند: شوان غالباً تکرار ميکرد:
«هر کس مادلين را دوست ندارد عضو طريقت نيست.»
[191]
در نوشته سيد حسين نصر درباره شوان نامي از عشق به
مادلين و "شعرهاي زميني" شوان براي مادلين نيست؛
همانگونه که نام رساله شوان درباره وحدت يهوديت و
مسيحيت و اسلام تحريف شده، و همانگونه که ديدار
با "بوداي طلايي" در "خلوت" مستغانم به ديدار با
خضر (نبي سبز) تبديل شده. در اينجا نيز نصر چنان
ماجرا را مبهم روايت ميکند که خواننده گمان
ميبرد اشعار شوان "فرازميني" و براي شيخ احمد
العلاوي بوده است.
نصر مينويسد:
«چهارمين کتاب از تأملات عميق و پرمغز او... در
سال 1935 تحرير شد. اين کتاب در شهر مستغانم نوشته
شده و به شيخ العلاوي اهدا شده بود درحاليکه
مجموعه اشعار او به زبان آلماني، يعني کتاب
روز و شب، نيز چندين شعر با عناوين عربي را در
برميگرفت و به موضوعات صوفيانه ميپرداخت.»
[192]
دستاوردهاي شوان در جلب عدهاي به اسلام در
نامههايي که دوستان گنون به قاهره ميفرستادند به
گنون گفته ميشد ولي طبعاً گنون از رؤياها و
مکاشفات عجيب و "فرا- اسلامي" [193]
شوان مطلع نبود. گنون به شوان علاقمند شد و به
زودي نه تنها خود علاقمندان به اسلام را به شوان
ارجاع ميداد بلکه به
ژان ريور،
[194]
که دوست نزديک و پيرو گنون بود، گفت که علاقمندان
را به نزد شوان بفرستد. ژان ريور ساکن پاريس و تا
سال 1961 سردبير مجله مطالعات تراديشناليستي
[195]
بود.
به اين ترتيب،
طريقت علاويه شوان
در اروپا گسترش يافت. ريور زاويهاي
در پاريس تأسيس کرد و بورکهارت به لوزان رفت و
زاويهاي
در اين شهر ايجاد کرد. لويي کودران [196]
اوّلين مقدم شوان بود که رهبري زاويه شهر آمينس
فرانسه را به دست گرفت. [197]
نام مسلماني کودران "محمود" بود. او بعداً، که
اختلافات گنون با شوان آشکار شد، بطور کامل از
اسلام کناره گرفت. [198]
بنوشته سجويک، در سال 1939 در زاويه شهر بال حدود
30 تا 40 نفر ذکر ميگفتند. در اين زمان شوان در
آلزاس (فرانسه) ساکن بود و هنوز تابعيت آلماني
داشت، ولي هر هفته براي مراسم ذکر به بال ميرفت.
[199]
در سال 1940 شوان «پيرواني متنفذ» در سوئيس داشت
که به سادگي توانستند تابعيت سوئيس را برايش فراهم
کنند. [200]
در سال 1937 شوان دوّمين رؤياي خود را ديد: نام
تبارک و تعالي بر او ظاهر شد و از خواب بيدار شد.
«از
خواب بيدار شدم در حالي که يقين داشتم شيخ شدهام.»
اندکي بعد به روشي که روشن نميکند چگونه بود
رسالههاي شش اصل مراقبه و مرگ و زندگي
و آرامش و عمل و دانش و هستي به او
الهام شد. بنوشته سجويک،
اين دو الهام را بايد آغاز رسمي جدايي فرقه شوان
از علاويه الجزاير دانست.
اگر شوان "شيخ" است طبعاً "مقدم" نيست و در برابر
کسي جز خداوند پاسخگو نيست. از اين زمان، رساله
شش اصل مراقبه شوان در پايه عملکرد پيروان شون
قرار گرفت. [201]
و بدينسان، فريتيوف شوان به "شيخ
عيسي نورالدين احمد"
بدل شد. "عيسي نورالدين احمد" نامي است که در زمان
ورود به طريقت علاويه برگزيده بود. بعدها، پس از
مرگ شوان، سيد حسين نصر در رثاي او چنين نوشت:
«اکنون که فريتيوف شوان اين ساحت خاکي را ترک
گفته و بر همه روشن شده است که نام اسلامي وي
شيخ عيسي نورالدين احمد شاذلي علوي مريمي
بوده، تبيين ارتباط او با سنت اسلامي امري مهم
مينمايد، سنتي که وي بعنوان
مرشد معنوي شاخهاي از مهمترين طريقتهاي تصوف
که پس از قرون اوّليه تاريخ اسلام تبلور يافت، به
خدمت مشغول بود.» [202]
رابطه شوان با مادلين در لوزان در سال 1943 به
پايان رسيد يا به تعبير شوان به «عشق کيهاني به
معشوق» فراروئيد. پنج سال بعد (مه 1949)، شوان 42
ساله براي اوّلين بار ازدواج کرد. زنش،
کاترين فيير،
[203]
دختر 25 ساله يک ديپلمات سوئيسي و عضو طريقت شوان
بود.
گويا ازدواج با کاترين نيز، که اينک "لطيفه"
خوانده ميشد، بر اساس الهام انجام گرفت؛ آنگونه
الهامهايي
که شوان را مسلمان و سپس "شيخ" کرد.
کاترين شوان را جاهطلب ميدانند که دخالتهايش
مطبوع نبود. اندکي پس از ازدواج، اعضاي طريقت را
مجبور کرد آپارتمان بزرگتري براي "شيخ" تهيه کنند
و در سال 1953 به خانه بزرگي نقل مکان کرد.
ميگويند در وجوهاتي که شوان بنام "زکات" ميگرفت
تصرف ميکند. کاترين نقاش بود و شوان را، که تا آن
زمان شعر ميگفت، مجبور کرد بطور جدّي نقاشي کند.
يکي از اوّلين
نقاشيهاي
شوان تصوير دو سرخپوست آمريکايي است: يکي با لباس
و ديگري برهنه. اين نقاشي را اينگونه
تفسير ميکنند
که پوشيده نماد "ظاهر" است و برهنه نماد "باطن".
[204]
شوان و کاترين در اوايل ازدواج
علاقه شوان به سرخپوستان آمريکا بيشتر به تأثير
از تحقيقات
جوزف اپس براون،
[205]
استاد دانشگاه اينديانا، بود. براون در رشته
مردمشناسي محققي برجسته بود و مؤلف کتابهايي
درباره آئينهاي رازآميز و نمادين سرخپوستان، که
مشهورترين آنها چپق مقدس [206] است. براون مسلمان و عضو طريقت علاويه بود و
کتابهاي خود را براي شوان ميفرستاد. کتابهاي
براون از اوّلين کتابهايي بود که شوان در سال
1948، پيش از ازدواج، براي مطالعه به کاترين داد.
در اين زمان کاترين تازه به طريقت شوان راه يافته
بود. [207]
شوان در پائيز 1953 در پاريس با سرخپوستي آمريکايي
بنام
توماس يلوتيل
[208]
دوست شد. يلوتيل و هيئت همراه او براي نمايش آئين
ديني سرخپوستان شمال آمريکا، موسوم به "رقص
خورشيد" به پاريس رفته بودند. اين آئين سه چهار
روز طول ميکشد و سرخپوستان مناسک متعددي را اجرا
ميکنند. يلوتيل از پاريس به لوزان رفت و ميهمان
شوان شد. اين دوستي تداوم يافت و علاقه شوان را به
دين سرخپوستان آمريکا افزايش داد. او در تابستان
1959 به دعوت يلوتيل براي اوّلين بار به آمريکا
سفر کرد و بار دوّم در سال 1963. او در اين سفرها
به ميان سرخپوستان رفت و در مناسک آنها حضور
يافت. [209]
شوان در خاطرات و تألمات مدعي است به اين
سفرها رفت براي نجات دادن سرخپوستان آمريکا از
مدرنيته، ولي، چنانکه خواهيم ديد، تأثير مناسک
ديني سرخپوستان شمال آمريکا بر شوان بيش از تأثير
شوان بر آنها بود. شوان و همسرش در پايان اين
سفرها طي مراسمي نمادين بعنوان عضو قبايل سرخپوست
سو، يا به تعبير ايشان "ملّت بزرگ سو"،
[210]
پذيرفته شدند. شوان "ويساپي وياکپا"
[211]
(ستاره درخشان) و کاترين "ووان وينيان"
[212]
(زن هنرمند) نام گرفتند. [213]
درباره پيوند فزاينده شوان با سرخپوستان سو در
دوران پاياني زندگي شوان سخن خواهيم گفت.
شوان در آغاز، مانند بسياري از نومسلمانان اروپا،
خود را علاقمند به گنون معرفي ميکرد و مسلماني اش
با کتابهاي گنون آغاز شد. او مدعي است که در 16
سالگي کتاب شرق و غرب گنون را خوانده است.
[214]
گفتيم که گسترش اوّليه طريقت شوان به دليل حمايت
گنون بود تا بدانجا که ژان ريور، به خواست گنون،
زاويه علاويه شوان را در پاريس تشکيل داد و گنون و
ريور علاقمندان به اسلام را به شوان معرفي
ميکردند.
اوّلين ديدار شوان با گنون در سال 1938 بود. شوان
به قاهره رفت و يک هفته تقريباً هر روز با گنون
ديدار کرد. شوان در خاطرات و تألمات درباره
اين ديدارها ساکت است و تنها اشاره ميکند که
«نوميدکننده» بود. معهذا، در اين زمان گنون
استقلال شوان از مستغانم را تأييد ميکرد و معتقد
بود که علاويه مستغانم، پس از مرگ احمد العلاوي و
در زمان رهبري عَده بنتونس،
به ظاهرگرايي و کارهاي نمايشي غيرقابل قبول
درغلطيده است. [215]
نميدانيم شوان رؤياي سال 1937 خود را، که او را
به مقام "شيخ" ارتقاء داد، به گنون گفته يا نه.
در سال 1939 جنگ جهاني دوّم آغاز شد. شوان سفري به
بمبئي کرد و بلافاصله بازگشت. او از بمبئي نسخهاي
از کتاب سانسکريت بهاگاواد گيتا را با خود
آورد
نه براي مطالعه بلکه، آنگونه که شوان نوشته، «به
دليل
قدرت برکت دهنده آن.»
[216]
در سال 1948 شوان مقالهاي نوشت درباره غسل تعميد
مسيحيان و آن را سنتي باطني خواند. اين مقاله، با
عنوان "رازهاي مسيحيت" [217]
در شماره ژوئيه- اوت 1948 مجله مطالعات
تراديشناليستي (پاريس) منتشر شد و نارضايتي
شديد گنون را برانگيخت. در همين زمان ريور به گنون
گزارش داد که پيروان شوان مجله را بايکوت کرده و
تنها آن شمارههايي را ميخرند که مقالات شوان در
آن درج شده. [218]
از اين زمان مخالفت گنون با راهي که شوان آغاز
کرده آشکار شد. گنون موضع و کرداري روشن داشت. او
معتقد بود که مراقبه و مناسک باطني بايد بطور اکيد
در چارچوب راستکيشي
(ارتدکس) انجام شود و ظواهر شريعت را نقض نکند. از
نظر گنون، طريقت صوفي در غرب نبايد هيچ تفاوتي با
طريقتهاي مشابه در جهان اسلام داشته باشد، و هر
چيز ديگر جز اين «معجوني از شکلهاي سنتي» و
«التقاط» [219] است. [220]
از نظر گنون، اسلام راستکيش
همان بود که زاهدان صوفي طي سدهها در کشورهايي
چون مصر به آن عمل ميکردند. [221]
شوان، برخلاف گنون، معتقد بود که مناسک باطني اصل
است و چارچوب ظاهري اهميت کمتر
دارد. اين نگاه در عملکرد فرقه شوان تجلي مييافت:
پيروان شوان نماز را به جماعت نميخواندند
در حالي که مسلمانان جماعت را "سنت" ميدانند
و بر اقامه آن تأکيد
دارند. در سال 1948 ريور (از پاريس) به گنون (در
قاهره) نوشت که اعضاي طريقت شوان ديگر در ماه
رمضان روزه نميگيرند.
بنظر ميرسد اين تحول اخيراً رخ داده زيرا پيش از
آن گزارشي دال بر روزه نگرفتن پيروان شوان در دست
نيست. در اوائل سال 1950 اينگونه گزارشها از
پاريس به گنون، در نامههاي ريور و واسلان و
هارتنگ، افزايش يافت.
ميشل واسلان
[222]
مسلمان تراديشناليست رومانيايي و شاگرد
ميرچا الياده
[223]
در بخارست بود. ميرچا الياده از پيروان گنون در
روماني بود که پس از مهاجرت به ايالات متحده
آمريکا (1946) و تدريس در دانشگاه شيکاگو در زمينه
دينپژوهي
نامآور شد. سجويک مينويسد: «مدل عامي که الياده
از دينخويي بشري ارائه ميدهد متأثر از حکمت
خالده است که در پوشش سکولار پنهان شده.» [224]
واسلان، که ديپلمات دولت روماني بود، در سال 1939
در پاريس مقيم شد و در سال 1940 شوان او را بعنوان
اوّلين "مقدم" طريقت علاويه در پاريس منصوب کرد.
واسلان در سال 1950، به دستور گنون و در پي اعتراض
به رويه غيراسلامي شوان، با نام "شيخ مصطفي
عبدالعزيز" طريقت علاويه خود را در پاريس ايجاد
کرد و از سال 1961، پس از ژان ريور، تا زمان مرگ
(1974) سردبيري مجله مطالعات تراديشناليستي
را به عهده داشت.
هنري هارتنگ
[225]
فرانسوي نيز شخصيت مهمي در تاريخ تراديشناليسم
است. او در سال 1942 به جنبش مقاومت فرانسه پيوست
و به سوئيس گريخت، سپس بعنوان عضو ارتش آزاد به
فرانسه بازگشت و در دوران رياست جمهوري ژنرال دوگل
دستيار او بود. هارتنگ در جريان يک مأموريت در
هند، که از 1945 آغاز شد، جستجوي معنوي خود را
آغاز کرد و به ديدار
رامانا مهارشي،
[226]
گوروي [227]
نامدار هندو، رفت. سپس به پاريس بازگشت، از ارتش
خارج شد و پاياننامه دکترايش را در رشته جغرافيا
ارائه داد. هارتنگ در پاريس با واسلان آشنا شد و
از فوريه 1949 مکاتبه با گنون را آغاز کرد. در
ابتدا درباره مهارشي بحث ميشد. اين مکاتبات بر
هارتنگ اثر گذاشت و در ژوئن يا اوائل ژوئيه 1949
بهمراه زنش مسلمان شدند. اين دو به طريقت علاويه
پاريس پيوستند که واسلان اداره ميکرد. [228]
از اوائل سال 1950 واسلان و هارتنگ در نامههاي
جداگانه به گنون از بيتوجهي پيروان شوان به مناسک
اسلامي شکايت ميکردند. آنها نوشتند که
شوان گروه خاصي از پيروانش را در زمينه "شريعت"
آزاد گذاشته در حالي که مابقي مناسک شرعي را بجا
ميآورند.
واسلان از برخي بدعتهاي پيروان شوان سخن گفت:
براي اقامه نماز به جاي وضو تيمم ميگيرند در حالي
که آب وجود دارد، نمازهاي پنجگانه را در وقت خود
نميخوانند و در ماه رمضان روزه نميگيرند.
بنوشته واسلان، شوان بياعتنايي به شريعت از سوي
پيروانش را تأييد و توجيه و دليل آن را «انطباق با
شيوه زندگي در غرب» عنوان ميکرد؛ توجيهي که
واسلان آن را نادرست ميدانست.
واسلان به گنون نوشت به اعتقاد شوان در «دارالحرب»
(کشورهاي غيراسلامي معاند با اسلام) ساده کردن
شريعت موجه است. شوان براي ساده کردن مناسک اسلامي
توجيهاتي داشت. در دهه 1940 در سوئيس مسجد نبود و
مسلمانان اندک بودند؛ لذا وضو گرفتن در اماکن
عمومي نامعمول بود و جلب توجه ميکرد. به علت
همزماني ماه رمضان با تابستان روزها طولاني شده و
روزه را سخت ميکرد و اين سبب شد که شوان تعطيل
کردن روزه را موجه بداند. [229]
بدعت ديگر شوان، که واسلان به گنون گزارش داد،
اجازه نوشيدن آبجو در ميهمانيهاي خانوادگي و شغلي
بود به اين بهانه که کسي نبايد متوجه شود آنها
مسلماناند.
علاوه بر اين، بسياري از پيروان شوان در خانه،
مانند ملاء عام، آبجو مي نوشيدند.
[230]
يکي از علل تأکيد شوان بر اعمال باطني و
بياعتنايي به اعمال ظاهري اسلام براي جلب مسيحيان
به طريقتش بود. هر چند شوان مسيحيان را به طريقت
علاويه نميپذيرفت ولي اجازه ميداد در مناسک
"ذکر" او حضور يابند. در سال 1950 به گنون اطلاع
دادند شوان پيروان مسيحي دارد از جمله يک کشيش
کاتوليک. اين کشيش سالها روشهاي مراقبه شوان را
به کار ميبرد. او در اواسط دهه 1960 براي نخستين
بار به لوزان رفت و با مشاهده وضع شوان از او
بريد. [231]
شوان، که اوضاع را بحراني يافت، کوشيد نظر مساعد
گنون را جلب کند و واسطهاي بنام
ژاک آلبرت کوتا
[232]
را، که از نظر شغلي ديپلمات بود، نزد واسلان
فرستاد و اعلام آمادگي کرد شخصاً به قاهره نزد
گنون رود.
گنون اعلام کرد اگر شوان به قاهره بيايد با او
ملاقات نخواهد کرد.
شوان و گنون هيچگاه ملاقات نکردند.
کمي بعد، در اواسط سال 1950، کوتا نيز از شوان جدا
شد. کوتا همان کسي است که بعنوان سفير شوان نزد
ريور رفته بود تا واسطه ملاقات شوان با گنون شود.
کوتا و هارتنگ در نامههايشان
به گنون به آنچه
«اسلام زدايي»
توسط شوان خوانده مي شد
معترض بودند.
«اسلام زدايي» [233]
تعبيري است که در يادداشتهاي هارتنگ به کار رفته.
کوتا و هارتنگ معتقد بودند شوان بخشهايي از شريعت
را ترک کرده و مناسکي ابداع کرده که محصول «تخيل
شوان» و فاقد «ارزش سنتگرايانه»
است. پيشتر، در سال 1948، ريور به گنون شکايت
کرده بود که شوان مناسکي ابداع کرده که از خارج از
اسلام اخذ شده.
کوتا و هارتنگ در ژوئيه 1950، در نامههاي خود به
گنون، شوان را متهم کردند به «مقام الهي قائل شدن
براي يک انسان.» منظورشان از «يک انسان» خود شوان
بود. بنوشته سجويک، اين اتهام، در کنار اتهام «نقش
غيراسلامي جامع اديان بودن»، که واسلان بيان کرد،
معمايي زماني پديد ميآورد. طبق مندرجات خاطرات
و تألمات، شوان در نيمه دهه 1960 به اين باور
رسيد که داراي نقش يونيورسال (جامع= فرا- اسلامي)
است و در سالهاي 1980 و 1990 خود را تجلي الهي
ميديد. کوتا، هارتنگ و واسلان، از نظر زماني، اين
اتهامها
را خيلي زود بيان کرده اند. در واقع، آنها اوّلين
نشانههاي تحولات پسين را در شوان ديده بودند.
[234]
سرانجام، در سپتامبر 1950 گنون از واسلان خواست
نامهاي به شوان بنويسد و جدا شدن علاويه پاريس را
از علاويه شوان اعلام کند. گفتيم که واسلان از سال
1940 شعبه علاويه را در پاريس اداره ميکرد. گنون
در ماه اکتبر طي نامهاي دلايل خود را اينگونه
بيان کرد: «در لوزان مناسک ديني به حداقل ناچيزي
تقليل يافته و حتي در ماه رمضان روزه نميگيرند.»
گنون معتقد بود علاويه از يک طريقت صوفي به يک
«سازمان مبهم يونيورساليست» تغيير کرده. همين امر
را واسلان در نامه 25 صفحهاي مورخ اکتبر 1950
خطاب به شوان بيان کرد. لحن نامه بسيار تند و در
برخي موارد طعنهآميز
است. واسلان شوان را متهم کرد که اسلام را به
«يونيورساليسم ظاهري و سطحي» تبديل کرده و براي
خود نقشي جامع، فراتر از اسلام، قائل است؛ نياز به
«ايمان ناب محمدي» را ناديده ميگيرد و جوهر
اسلامي علاويه را با جوهر يونيورساليستي تعويض
کرده است. [235]
در سال 1950 گنون، و به تبع او ريور، علاقمندان به
اسلام را نه به شوان بلکه به واسلان در پاريس يا
به ماريدو معرفي ميکردند.
[236]
راجر ماريدو
[237]
دوست قديمي گنون بود که در مغرب در نزد يکي از
شيوخ
طريقت درقاويه
[238]
به طريقت فوق پيوست و از شيخ "اجازه" گرفت براي
تأسيس شعبه طريقت در اروپا.
[239] به اين ترتيب، شوان حمايت گنون را بطور کامل از
دست داد. در زمان فوت گنون (1951) سه طريقت مستقل
اسلامي در اروپا وجود داشت: علاويه شوان، علاويه
واسلان و درقاويه ماريدو.
[240]
نميدانيم
گنون از شوان چه ميدانست
يا چه شنيده بود که پس از اين ماجرا با نگراني و
ترس ميزيست
و چند ماه بعد درگذشت. گمان ميبرد پيروان شوان
جاسوسي او را ميکنند
و بطور مشخص مدعي بود که مارتين لينگز به دستور
شوان نامههاي
او را مخفيانه ميخواند.
لينگز، که در قاهره ميزيست، نامههاي گنون را به
پستخانه ميبرد و ميآورد. لينگز ادعاي گنون را رد
ميکند و مدعي است اگر کسي نامهها را باز ميکرد
سانسورچيان مصري بودند.
[241]
کنتس والنتين دو سن پوآ، [242]
زن مسلمان فرانسوي که از بدو اقامت گنون در قاهره
(1930) با او دوست بود و قديميترين دوست گنون در
قاهره بشمار ميرفت، [243]
در مقالهاي که در سوگ گنون منتشر کرد، [244]
از نامههايي سخن ميگويد که گنون را «شکنجه
ميداد» و ادعاهاي دروغين دال بر اين که گنون «تحت
تعقيب است». درگيري با شوان و فشارهاي ناشي از آن
عمر گنون را کوتاه کرد و «چهره خندان و شاد و
آرام» او، به تعبير خانم سن پوآ، به چهرهاي عصبي
و نگران بدل شد که برغم خنده ظاهري آشکارا ناشاد
بود. [245]
در اواخر پائيز
1950، همان زمان که واسلان به دستور گنون به شوان
نامه 25 صفحهاي
سرگشاده نوشت و جدايي شاخه پاريس علاويه را از
علاويه شواني اعلام کرد، گنون به بيماري آنفولانزا
مبتلا شد و در بستر بيماري افتاد. سلامتي اش
بازنگشت و در شامگاه 6 ژانويه 1951 در 64 سالگي
درگذشت.
روز بعد گنون را در قبرستان قديمي جنوب
قاهره به خاک سپردند. از ميان پيروان گنون، که
پنهان از گنون با شوان بودند، مارتين لينگز و
ويتال پري در مراسم تدفين گنون حضور داشتند.
[246]
بعدها، اين دو بعنوان نزديکترين کسان به شوان
شناخته شدند.
مارتين لينگز،
[247]
که در پايان سده بيستم ميلادي به يکي از
نامدارترين تراديشناليستهاي
شواني بدل شد، در خانوادهاي پروتستان در منچستر
انگلستان به دنيا آمد. مدتي بهمراه پدر در آمريکا
بود. در سال 1937 تحصيلاتش را در دانشگاه آکسفورد
در رشته زبان و ادبيات انگليسي به پايان برد. در
دوران تحصيل در آکسفورد، از سال 1935، با کتابهاي
گنون آشنا شد و مطالعه مجله مطالعات
تراديشناليستي گنون را آغاز کرد. مدت کوتاهي
در لهستان زبان انگليسي تدريس کرد و سپس به
ليتواني، در منطقه بالتيک، رفت و در دانشگاه به
تدريس انگليسي انگلوساکسون و ميانه پرداخت.
در ژانويه 1938 به بال سوئيس
رفت، با شوان ديدار کرد و به طريقت علاويه شوان
پيوست.
گفتيم که اندکي بعد، در 1938، شوان به ديدن گنون
در قاهره رفت و «نوميد» برگشت. وبگاه "خرد جهاني"،
وابسته به فرقه مريميه، در زندگينامه
لينگز مينويسد:
پس از سفر به بال و ديدار با شوان، لينگز «به پيرو
تمام عمر و وفادار شوان بدل شد.» [248]
لينگز به ليتواني بازگشت ولي اندکي بعد، در 1939،
مقارن با شروع جنگ جهاني، به قاهره رفت و تا مرگ
گنون در آنجا ماندگار شد. لينگز در سالهاي
1940-1951 در دانشگاه قاهره زبان انگليسي تدريس
ميکرد؛ همزمان عربي ميآموخت و متون اسلامي
ميخواند و بعنوان
منشي گنون
خدمت ميکرد. در همين دوران نخستين کتابش را به
عربي نوشت که بعدها، در 1952، ترجمه انگليسي آن
منتشر شد. اين کتاب درباره تصوف است. [249]
لينگز در سال 1944 با زني انگليسي بنام
لزلي اسمالي
[250]
ازدواج کرد که مانند لينگز تا پايان عمر پيرو شوان
بود. پس از مرگ گنون، لينگز و همسرش به لندن
رفتند. لينگز در دانشکده مطالعات شرقي و آفريقايي
دانشگاه لندن [251]
مدرک دکترايش را گرفت. پاياننامه او درباره شيخ
احمد العلاوي است که در 1961 منتشر شد و
معروفترين کتاب لينگز بشمار ميرود. [252]
نام اين کتاب در چاپ اوّل قديس مسلمان سده
بيستم: شيخ احمد العلاوي بود که در ويرايش
1971 "صوفي" به آن افزوده شد و اين تغيير نام فروش
کتاب را بطور قابل ملاحظه افزايش داد. [253]
کتاب فوق به زبانهاي فرانسه، اسپانيولي، فارسي،
اردو و عربي ترجمه شده است. [254]
لينگز پس از استقرار در لندن به کار در موزه
بريتانيا مشغول شد. اين جايگاه به لينگز امکان
داد که به نسخ ناياب و کمياب خطي دسترسي داشته
باشد. بر اين اساس، لينگز کتابهايي درباره نسخ
خطي قرآن کريم و زندگي پيامبر اسلام (ص) منتشر
کرد. زندگينامه
پيامبر اسلام نوشته لينگز، [255]
که در سال 1391 به فارسي ترجمه شده،
[256]
مورد تجليل توني بلر، نخستوزير پيشين بريتانيا،
قرار گرفته است. [257]
لينگز داراي تأليفات ديگر در زمينه اسلام، هنر،
تصوف، ادبيات انگليسي، و حکمت خالده است. [258]
گرايش غالب بر آثار لينگز، طبعاً، تصوف و
تراديشناليسم شواني است. مارتين لينگز در 12 مه
2005، در 96 سالگي، در کنت انگلستان درگذشت. [259]
نام اسلامي لينگز "ابوبکر سراجالدين"
است. پس از مرگ لينگز از او با عنوان "شيخ ابوبکر
سراجالدين" و "شيخ ابوبکر مريمي" ياد کردهاند.
[260]
در ميان صوفيان عنوان "شيخ" مختص "قطب" طريقت است.
اين امر نشان ميدهد
که لينگز، پس از مرگ شوان (1998)، شيخ مريميه بود.
شايد اطلاق نام "ابوبکر" (خليفه اوّل) بر لينگز
بيانگر تمايل شوان به خلافت لينگز بعد از خود بوده
است.
"شيخ ابوبکر سراجالدين" (مارتين لينگز)، شيخ
مريميه
مارتين لينگز در جواني
مارتين لينگز در اواخر عمر
ويتال پري
[261]
شواني "وفادار" ديگر است که در قاهره ميزيست و در
زمان بيماري و مرگ و تدفين گنون حضور داشت.
ويتال پري اهل بوستن آمريکا است. او در دانشگاه
هاروارد تحت تأثير کوماراسوامي به تراديشناليسم
جلب شد و در سالهاي پيش و پس از جنگ جهاني به
سياحت در خاورميانه و خاوردور پرداخت. زنش،
باربارا، [262]
نيز اهل بوستن و دختر يکي از اساتيد دانشگاه
هاروارد بنام
لورستون وارد
بود که در زمينه باستانشناسي خاوردور کار ميکرد
[263]
و به دليل علايقش به فرهنگ باستاني خاوردور او را
"برهمن بوستن" ميخواندند. علاقه مشترک ويتال پري
و باربارا وارد به عرفان خاوردور سبب آشنايي و
ازدواج اين دو شد. آنان به ديدار آناندا
کوماراسوامي در نيويورک رفتند و به تشويق او در
سال 1946 راهي خاوردور شدند تا "استاد معنوي"
بيابند. در مسير خود، در مصر توقف کردند و به
ديدار گنون رفتند و با لينگز آشنا شدند. تصميم
گرفتند در قاهره بمانند و در خانهاي در نزديکي
اهرام مصر، نزديک خانه لينگز و زنش، اقامت گزيدند.
در تابستان، لينگز آنها را به سوئيس برد و با
شوان آشنا کرد. بدينسان، اين زن و شوهر به فرقه
شوان وارد شدند. به مصر بازگشتند و، مانند لينگز،
به کارهاي گنون رسيدگي ميکردند. اقامت آنها در
قاهره پنج سال طول کشيد. پس از مرگ گنون، در سال
1952 به سوئيس رفتند و با شوان همسايه ديوار به
ديوار شدند. در اين زمان دو کودک داشتند: مارک و
کاترين.
ويتال پري و باربارا، که در فرقه شوان "حميده" نام
گرفته بود، از سال 1952 تا مرگ شوان، به مدت 46
سال، نزديکترين افراد به شوان بودند. وفاداري
ويتال پري به شوان تا بدان حد بود که در سال 1965
اوّلين
"ازدواج طولي" شوان با زن او انجام گرفت در حالي
که ويتال همچنان شوهر "عرضي" باربارا بود. ويتال و
باربارا پري هميشه با شوان زندگي ميکردند
و در تمامي سفرهاي شوان با او بودند؛ از جمله در
سفر به آمريکا و شرکت در مناسک سرخپوستان سو.
آنها در سال 1980 بهمراه شوان به کلني فرقه
مريميه در بلومينگتن اينديانا رفتند. پس از مرگ
شوان و ويتال پري، بارباراي بيوه همچنان ساکن کلني
بلومينگتن است.
[264]
درباره "ازدواج طولي" (عمودي) و "ازدواج عرضي"
(افقي) در فرقه شوان و کلني شوانيها
در حومه شهر بلومينگتن ايالت ايندياناي آمريکا سخن
خواهيم گفت.
ويتال پري در 18 نوامبر 2005 در بلومينگتن درگذشت.
او مؤلف چند کتاب است که مهمترين آنها گنجينه
خرد سنتي نام دارد. چاپ دوّم اين کتاب در سال
1986 با مقدمه
هيوستن اسميت،
دينپژوه
نامدار آمريکايي، منتشر شد، [265]
و پس از مرگ پري در سال 2008 با نام صعود معنوي،
با مقدمه هيوستن اسميت و مارکو پاليس، تجديد
چاپ شد. [266]
درباره پيوندهاي هيوستن اسميت و مارکو پاليس با
فرقه مريميه سخن خواهيم گفت. از ويتال پري مطالبي
به فارسي ترجمه شده از جمله در مجموعه مقالات
جام نو و مي کهن. [267]
باربارا پري
نيز مؤلف
مقالاتي است در زمينه "هنر قدسي." از جمله ميتوان
به مقاله "فريتيوف شوان، حکيم معنوي و هنرمند
[268]
و مقدمه باربارا پري بر کتاب شوان، با عنوان از
هنر قدسي تا هنر نامقدس: شرق و غرب، [269]
اشاره کرد.
پسر ويتال و باربارا پري، بنام
مارک پري،
از گردانندگان کنوني فرقه شوان در آمريکاست. طبق
مندرجات وبگاه "خرد جهاني"، مارک پري در سال 1951
در قاهره به دنيا آمد و
در سوئيس
در کنار شوان بزرگ شد.
[270]
مارک پري مترجم آثار شوان از فرانسه و آلماني به
انگليسي است و کتابهايي در زمينه "حکمت خالده"
تأليف کرده. آخرين کتاب او نيز، با عنوان در
پيرامون بيداري و يادآوري، مانند کتاب پدرش،
با مقدمه
هيوستن اسميت
منتشر شده. [271]
ويتال پري
باربارا پري
شوان در حومه لندن، از سمت چپ:
فرانسيس کلايوراس، کاترين شوان، فريتيوف شوان،
مارتين لينگز، لزلي لينگز، ويتال پري، باربارا
پري، اوليو کلايوراس (1965)
توضيحات فوق روشن ميکند
که هراس ماههاي
پاياني زندگي گنون از «جاسوسان شوان» توهّم نبود.
گنون از ارتباطات نزديک و پنهان لينگز و پري، و
همسرانشان، با شوان مطلع بود و به اين دليل لينگز
را متهم ميکرد
به باز کردن مخفيانه نامههايش؛
و زماني که حرکت خود را عليه شوان آغاز کرد، نگران
انتقام شوان بود.
مارک کاسلو، مينويسد: زماني که از لينگز درباره
اتهامي که گنون به او زده بود پرسيد، لينگز واکنش
«بسيار منفي» عليه گنون بروز داد و گنون را به
توهّم (پارانويا) متهم کرد. ويتال پري نيز گنون را
به «توهّم» متهم ميکرد. اين در حالي است که لينگز
و پري در نوشتههايشان به شدت از گنون تجليل
ميکردند و به دوران زندگي با او ميباليدند.
کاسلو ميافزايد: لينگز به خوبي ميدانست که شهرتش
بستگي به اسطوره گنون و حفظ «تقدّس» شوان دارد.
[272]
کردار شوان سبب خروج کوتا و زنش از اسلام شد.
آنها از طريقت علاويه شوان خارج شدند و از سال
1951 نزد يک کشيش ارتدکس به تلمذ پرداختند. کوتا و
زنش در سال 1955، زماني که کوتا سفير سوئيس در
کلمبيا بود، به کليساي کاتوليک پيوستند. معهذا،
کوتا علاقه به گنون و تراديشناليسم را حفظ کرد و
در سال 1957 در سوربن درباره گنون تدريس ميکرد.
او در اوائل دهه 1960 سفير سوئيس در هندوستان بود
و نقش مهمي در تسهيل پذيرش بوداييان تبتي مهاجر،
که از چين گريخته بودند، توسط دولت سوئيس ايفا
کرد. [273]
کار هارتنگ و زنش به طلاق کشيد. هارتنگ از فرقه
شوان جدا شد ولي زنش باقي ماند. بنوشته سجويک،
هارتنگ و زنش اوّلين
کساني نبودند که به اين دليل طلاق گرفتند.
هارتنگ تا پايان عمر (1988) با دقت به مناسک
اسلامي عمل ميکرد. مسلمان بودن هارتنگ مخفي بود و
بجز خويشان نزديکش کسي نميدانست. حتي در زمان
فوتش نيز مسلماني او اعلام نشد هر چند از ادعيهاي
که دوستانش در مراسم دفن او خواندند ميشد فهميد.
[274]
قسمت
ششم
189.
Sedgwick, ibid, pp. 89-90.
192. نصر،
"فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ،
ص 23.
194. Jean
Reyor (1905-1988)
195. Etudes
traditionnelles
197.
Sedgwick, ibid, p. 91.
202. نصر،
"فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ،
ص 20.
203.
Catherine Feer [Schuon] (b. 1924)
204.
Sedgwick, ibid, p. 148.
206.
Joseph Epes Brown, The Sacred Pipe:
Black Elk’s Account of the Seven Rites
of the Oglala Sioux, Norman:
University of Oklahoma Press, 1953,
1989; New York: Penguin Books, 1971.
کتاب فوق با مشخصات زير به فارسي منتشر
شده است:
جوزف اپس براون، چپق مقدس: هفت آئين
اوگلالاسو به روايت گوزن سياه، ترجمه
ع. پاشايي، تهران: نشر مازيار، 1355 .
207.
Sedgwick, ibid, p. 123.
210. The
Great Sioux Nation
213.
Sedgwick, ibid, pp. 148-149.
217.
“Mystéres christiques” [Christic
Mysteries]
219.
Syncretism
سينکرتيسم: آميختن اديان مختلف.
222.
Michel Valsan (1907-1974)
223.
Mircea Eliade (1907-1986)
225. Henri
Hartung (1921-1988)
226.
Ramana Maharshi (1879-1950)
227. Guru
گورو واژه سانسکريت به معني آموزگار و
استاد است. به رهبران طريقتها
و فرقههاي
ديني گورو ميگويند.
232.
Jacques-Albert Cuttat
238.
Mohammed b. Ali Tadili (d.1372/1957)
242.
Countess Valentine de Saint-Point
(1875-1953)
زن شاعر و نويسنده فرانسوي. در سال 1918
در مغرب به اسلام گرويد و از اواخر 1924
در مصر ساکن شد و به حمايت از جنبش
استقلالطلبانه مصر برخاست. او اندکي پس
از گنون، در 28 مارس 1953 درگذشت و در
قبرستان مسلمانان قاهره به خاک سپرده شد.
بنگريد به:
http://en.wikipedia.org/wiki/Valentine_de_Saint-Point
243.
Sedgwick, ibid, pp. 77-78.
244.
Valentine de Saint-Point, “Rene
Guenon,” L’Egypte nouvelle,
January 25, 1952.
245.
Sedgwick, ibid, pp. 129-130.
247.
Martin Lings (1909-2005)
248.
“...became a lifelong and dedicated
disciple of Schuon.”
249.
Martin Lings, The Book of Certainty:
The Sufi Doctrine of Faith, Vision, and
Gnosis, London: Rider, 1952; New
York: Samuel Weiser, 1970; second
edition, Cambridge, UK: Islamic Texts
Society, 1992.
251.
School of Oriental and African Studies
(SOAS)
252.
Martin Lings, A Moslem Saint of the
Twentieth Century: Shaikh Ahmad
Al-Alawi, His Spiritual Heritage and
Legacy, London: Allen & Unwin, 1961;
second edition (A Sufi Saint of the
Twentieth Century: Shaikh Ahmad
Al-Alawi: His Spiritual Heritage and
Legacy), London: George Allen &
Unwin, 1971; Berkeley, CA: California
University Press, 1971; third edition,
Cambridge, UK: Islamic Texts Society,
1993, 242 pages.
253.
Sedgwick, ibid, p. 163.
254. زندگينامه
العلاوي با مشخصات زير به فارسي ترجمه
شده: مارتين لينگز، عارفي از الجزاير،
ترجمه نصرالله پورجوادي، تهران: مرکز
ايراني مطالعه فرهنگها، ۱۳۶۰.
255.
Martin Lings, Muhammad: His Life
Based on the Earliest Sources,
London: Allen & Unwin, 1983; Rochester,
VT: Inner Traditions, 1983; second
edition, Cambridge, UK: Islamic Texts
Society, 1991; Rochester, VT: Inner
Traditions, 2006.
256. مارتين
لينگز، محمد (ص) بر پايه
کهنترين منابع،
ترجمه سعيد تهراني نسب، تهران: انتشارات
حکمت، 1391.
258. بجز
مقالات متعدد و زندگاني پيامبر اسلام (ص)
و زندگينامه
شيخ العلاوي، کتابهاي زير از لينگز به
فارسي ترجمه شده است: شکسپير در پرتو
هنر عرفاني، ترجمه سودابه فضايلي،
تهران: نقره، ۱۳۶۵؛ عرفان اسلامي چيست؟،
ترجمه فروزان راسخي، تهران: دفتر پژوهش و
نشر سهروردي، ۱۳۷۸؛ هنر خط و تذهيب
قرآن، ترجمه مهرداد قيومي بيدهندي،
تهران: گروس، ۱۳۷۷.
261.
Whitall Nicholson Perry (1920-2005)
262.
Barbara Perry [Ward] (b. 1923)
265.
Whitall N. Perry, A Treasury of
Traditional Wisdom, New York: Simon
and Schuster, 1971; with a preface by
Huston Smith, San Francisco: Harper &
Row, 1986.
266.
Whitall N. Perry, The Spiritual
Ascent: A Compendium of the World's
Wisdom, Fons Vitae; 2nd edition,
2008.
267. جام
نو و مي کهن: مقالاتي از اصحاب حکمت
جاويدان،
بکوشش مصطفي دهقان، تهران: مؤسسه تحقيقات
و توسعه علوم انساني، چاپ اوّل، 1384، 539
صفحه.
268.
Barbara Perry, “Foreword: Frithjof
Schuon: Metaphysician and Artist”, in
The Feathered Sun: Plains Indians in Art
and Philosophy, Bloomington, IN:
World Wisdom Books, 1990.
269.
Barbara Perry, “Introduction”, Frithjof
Schuon, Art from the Sacred to the
Profane: East and West, edited by
Catherine Schuon, Bloomington, IN: World
Wisdom, 2007.
271. Mark
Perry (Author), Huston Smith (Preface),
On Awakening & Remembering: To Know
is To Be, Fons Vitae, 2000, 434
pages.
272. Mark
Koslow, “The Spiritual Fascism of Rene
Guenon and His Followers”.
273.
Sedgwick, ibid, p. 128.
|