متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل PDF

قسمت هشتم

 

نصر: از تئوسوفيسم تا مريميه

سجويک به سيد حسين نصر [متولد 19 فروردين 1312/ 7 آوريل 1933 در تهران] بعنوان يکي از تأثيرگذارترين چهره‌هاي تراديشناليسم شواني توجه کرده است. او مي‌نويسد: [در سال 1957] در زماني که مريميه راه جدايي از اسلام را آغاز کرده بود، اوّلين و مهم‌ترين پيرو مسلمان‏زاده خود را به دست آورد: يک ايراني بنام سيد حسين نصر که بعدها به شخصيتي محوري در تاريخ تراديشناليسم بدل شد.

بنوشته سجويک، مليت ايراني نصر مهم است زيرا ايران، از راه‌هاي مختلف، بيش از جهان عرب به غرب نزديک بود و در اواخر سده نوزدهم و اوائل سده بيستم بخش‌هايي از نخبگان ايران بطرزي فزاينده غربگرا مي‌شدند. نصر سيد است يعني از تبار پيامبر؛ و پدرش، دکتر ولي‌الله نصر، شخصيت مهم سياسي و فرهنگي بود.

سجويک مي‌افزايد: بخش عمده دنياي فکري نصر ساخته غرب است. در کتابخانه پدر، در کنار آثار کلاسيک فارسي، کتاب‌هاي منتسکيو و ولتر وجود داشت. و به دلايلي که کاملاً روشن نيست او را از 12 سالگي [1945/ 1324] براي دوره دبيرستان به نيوجرسي فرستادند. [444]

نصر پس از اتمام مدرسه پدي در نيوجرسي، به يکي از نامدارترين دانشگاه‌هاي آمريکا، انستيتوي تکنولوژي ماساچوست (ام. آي. تي.)، [445] رفت و در رشته فيزيک به تحصيل پرداخت. در ام. آي. تي. با آثار گنون و سپس از طريق دو تن از آشنايان آناندا کوماراسوامي با بيوه او آشنا شد و در کتابخانه کوماراسوامي آثار او را خواند. آشنايي نصر با آثار شوان بعد از گنون و کوماراسوامي بود. پس از دريافت مدرک ليسانس از ام. آي. تي. به دانشگاه هاروارد رفت و در رشته زمين‌شناسي و ژئوفيزيک فوق ليسانس گرفت. و سپس، براي دوره دکتري، به تاريخ علم روي آورد.

در تابستان 1958/ 1337 نصر تحصيلاتش را در مقطع دکتري در هاروارد به پايان برد و در پائيز همان سال به ايران بازگشت. «خيلي زود و درست چند ماهي پس از رفتن به ايران» ازدواج کرد و خانه مستقلي براي خود تهيه کرد. [446] در همين زمان، نصر 25 ساله بعنوان استاديار فلسفه و تاريخ علم به استخدام دانشگاه تهران درآمد [447] و در سال‌هاي بعد به سرعت مدارج ترقي را طي کرد:

«من جوان‌ترين کسي بودم که در تاريخ دانشگاه تهران تا آن زمان در سن سي سالگي [1963] به استادي کامل مي‌رسيد و همچنين جوان‌ترين کسي بودم که تا آن زمان در سن سي و پنج سالگي [1968] رئيس دانشکده ادبيات مي‌شد.» [448]

بنوشته سجويک، نصر احتمالاً در سال 1957، در سفر مغرب، به مريميه پيوست. [449] مي‌دانيم که نصر، در واپسين سال تحصيل در هاروارد و نيز پس از دريافت مدرک دکتري و پيش از مراجعت به ايران، در دو تابستان 1957 و 1958 به مغرب سفر کرد و با طريقت‌هاي صوفي محشور شد. [450]

نصر از سفر به لوزان و ديدار با شوان در سال 1957 نيز سخن گفته است. بنظر مي‌رسد سفر تابستان 1957 نصر به مغرب بعد يا قبل از سفر به لوزان و ديدار با شوان بود و در لوزان نصر به عضويت فرقه شوان درآمد. گفتيم که فرقه شوان در سال 1957 هنوز طريقت علاويه معرفي مي‌شد و نام مريميه در سال 1965، پس از مکاشفات شوان، پديد آمد. و گفتيم که از سال 1948 انحراف شوان از اسلام را کساني چون ريور مي‌ديدند و در نامه‌هاي خود به گنون او را مطلع مي‌کردند، و اين فرايند در سال 1950 به طرد شوان از سوي گنون و نزديکانش انجاميد. و نيز گفتيم که هارتنگ در يادداشت‌هايش به صراحت رويه شوان را «اسلامزدايي» خوانده و در اکتبر 1950 واسلان، به دستور گنون، جدا شدن طريقت علاويه پاريس را از شوان اعلام کرده بود.

نصر مي‌نويسد: «در سال 1957 هنگامي که براي نخستين بار شوان‌ را در خانه‌اش در نزديکي لوزان ملاقات کردم، او به مانند هميشه لباس کاملا سنتي مغربي به تن داشت.» [451] اين ديدار «پس از يک دوره مکاتبه» نصر با شوان رخ مي‌دهد. يعني، نصر از سال‌هاي تحصيل در هاروارد، يا پيش از آن در آم. آي. تي.، با شوان در ارتباط مکتوب بود. عکسي از نصر در زمان بازگشت به تهران (پائيز 1337) در کتاب در جستجوي امر قدسي درج شده که او را با ريش و بدون کراوات نشان مي‌دهد. نصر، چنان‌که خواهيم ديد، در خانواده‌اي لائيک و نامقيد به شرع پرورش يافت و در سال‌هاي تحصيل در ام. آي. تي. فاقد ريش بود و کراوات مي‌زد. [452] اين تغيير در پايان تحصيل در هاروارد نشانگر پيوستن او به فرقه شوان است. در همين ديدار 1957 در لوزان است که نصر مسحور «برکت محمديه» شد که از شوان ساطع بود:

«من که در ايران با پارسايان‌ بسياري، از جمله چندين استاد و مرشد صوفي،‌ ملاقات داشتم و به زيارت امکنه مقدس بسياري‌ رفته بودم، هنگامي که براي نخستين بار وي را در خانه‌اش... ملاقات کردم، کاملاً مبهوت حضور قدرتمند برکت محمدي‌ شدم که از وي ساطع بود.» [453]

نصر در سال 1945/ 1324، در دوازده سالگي، به آمريکا رفت و در سال 1958/ 1337 به ايران بازگشت. او کمي پس از بازگشت به ايران، در همان پائيز 1337 به کلاس‏هاي فلسفه علامه طباطبايي راه يافت که يک هفته در ميان در تهران برگزار مي‌شد؛ و در اين کلاس‌ها با مرتضي مطهري (آيتالله شهيد مطهري) دوست شد که در آن زمان، همچون نصر، جوان بود. [454] علامه طباطبايي «استاد و مرشد صوفي» نبود و آشنايي با طباطبايي يکي دو سال پس از ديدار با شوان بود. بنابراين، منظور نصر از «استادان و مرشدان صوفي» چه کساني است؟

نصر خردسال، پيش از سفر به آمريکا، تنها دوستان پدر را مي‌ديد، در خانه يا در محافلي که با پدر مي‌رفت، و در ميان آن‌ها محمدعلي فروغي برجسته‏ترين بود. منظور نصر از «چندين استاد و مرشد صوفي»، لاجرم، بايد فروغي و ساير دوستان پدر باشد که بسياري‏شان عضو لژ بيداري ايران بودند. تعبير «استاد و مرشد صوفي»، طبق ادعاهاي تئوسوفيست‏ها، در مورد ايشان مي‏تواند به کار رود. ديديم که کاظم‌زاده ايرانشهر تئوسوفيسم را گونه‌اي از عرفان و تصوف کهن شرقي معرفي مي‌کرد؛ و امروزه گاه تئوسوفي را به فارسي "تئوصوفي" مي‌نويسند تا نوعي طريقت صوفي جلوه کند. و گفتيم که تئوسوفيسم از طريق لژ بيداري ايران بر انديشه جديد ايران تأثيرات عميق بر جاي نهاد. اگر چنين است، نمي‌دانيم منظور نصر از «برکت محمدي» شوان چيست که حتي برتر از فروغي و ساير ماسون‌هاي بلندپايه لژ بيداري ايران بود؟

از تبار صوفيان کاشان

نصر در زندگينامه‌ها و مصاحبه ‏هايش خود را از خانواده عالمان ديني و از تبار شيخ فضل‌الله نوري مي‌خواند. اين تعلق به خانواده مادري، خانواده پدري را بکلي در سايه قرار داده، بنحوي که همگان نصر را بعنوان نواده شيخ فضل‌الله نوري مي‌شناسند نه نوه ميرزا احمد طبيب کاشي. براي نمونه، نصر در گفتگو با رامين جهانبگلو، که خواهرزاده و داماد نصر است، خود را اين‌گونه معرفي مي‌کند:

«من در خانواده‌اي از علما ديده به جهان گشوده‏ام. پدر بزرگ و نياي مادريم از روحانيون سرشناس بودند. نياي مادريم- شيخ فضل‌الله نوري- از بزرگ‌ترين روحانيون حاضر در صحنه انقلاب مشروطه سال 1906 بود که در همان روزگار اعدام شد.» [455]

اگر بدانيم نصر در خانواده‌اي با پيشينه ماسوني به دنيا آمد، تا سه پشت پيش از نصر پدرانش در کاشان تعلقات صوفيگرانه داشتند و پدر نصر عضو بلندپايه متنفذترين سازمان ماسوني تاريخ ايران بود، سازماني که تعلقات عميق به تئوسوفيسم داشت و مروج اصلي آن در ايران بشمار مي‏رفت، مي‌توان خط توارث ميان تئوسوفيسم و مريميه ترسيم کرد. به اين ترتيب، گروش نصر جوان در هاروارد به شوان عجيب جلوه نمي‌کند و آن را ميتوان ناشي از تأثيرات آموزه‏هاي پدر دانست. ولي‌الله خان نصر در 30 بهمن 1324، اندکي پس از اعزام نصر به آمريکا، فوت کرد و اين فقدان، يادآوري خاطرات و آموزه‌هاي پدر و دوستان پدر را در نصر جوان تقويت مي‌کرد. چنان‌که ديديم، گذر از آموزه‏هاي تئوسوفي به تراديشناليسم راهي است که بسياري از تراديشناليست‏ها طي کردند.

فرزندان و نسل‌هاي بعدي شيخ فضل‌الله نوري، مانند اعقاب بسياري از علماي ديگر، هر يک به راهي رفتند و بسياري‏شان تعلقي به عقايد شيخ نداشتند. يکي مادر نصر است. در کتاب در جستجوي قدسي دو عکس از مادر نصر، ضياءاشرف کيا (دختر آقا ضياءالدين کيا، پسر دوّم شيخ فضل‌الله نوري)، ديده مي‌شود. يکي به سال 1313 تعلق دارد و مادر و پدر نصر را با نصر يکي دو ساله نشان مي‌دهد. متعلق به زماني است که علي‌اصغر خان حکمت، دوست ولي‌الله خان نصر، بتازگي وزير فرهنگ شده و ولي‌الله خان از دستياران اصلي حکمت و معاون او در دانشگاه تهران بشمار مي‌رفت. در اين زمان هنوز کشف حجاب (17 دي 1314)، که علي‌اصغر خان حکمت در مقام وزير فرهنگ مجري آن بود، رخ نداده ولي مقدمات آن فراهم مي‌شد. عکس ديگر، نصر را با مادرش نشان مي‌دهد در سال 1353؛ زماني که نصر رئيس دانشگاه صنعتي آريامهر (شريف فعلي) شد. در هر دو عکس، مادر نصر را زني متجدد و فرنگي‌مآب مي‌يابيم که نشانهاي از فرهنگ اسلامي در پوشش او نيست. در گفتگوي نصر با جهانبگلو، مادر اين‌گونه توصيف شده:

«از زنان بسيار فرهيخته و درس خوانده روزگار خود بود... نخستين زني بود که در خانواده خويش موهايش را کوتاه کرد و به همين دليل عمه‏هايش، که دختران شيخ فضل‌الله نوري بودند، تا مدت‌ها با او حرف نمي‌زدند... در عشقش به فرهنگ ايراني کوتاه نمي‌آمد. او در تربيت اوّليه من نقشي برجسته داشت اما برخي عقايد نوگرايانه داشت که من نمي‏پسنديدم... از زمان درگذشت پدر، با وجود اختلاف نظر با او، خيلي به او نزديک شدم... محل نزاع ما به سرشت سرکش و نوگرايانه و نگرش فمينيستي ايشان بازمي‌گشت. من ايشان را از عضويت در مجلس پهلوي بازمي‏داشتم... حتي هنگامي که در بوستن بود گاهي اظهارات تند او را درباره برخي موضوعات فمينيستي و امور مانند آن با دانشجويان نمي‏پسنديدم. اما تنشي که آنجا [ميان من و مادرم] بود ربطي به شخصيت من نداشت، بلکه پيامد چيزي بود که بر خانواده او رفته بود...» [456]

علت جدا کردن خانه از مادر و استقرار در خانه ديگر را، پس از بازگشت به ايران و ازدواج، بايد در اين روحيات مادر نصر ديد.

پدر ولي‌الله خان نصر، ميرزا سيد احمد طبيب کاشي، از طبيبان دربار قاجار در دوران متأخر قاجاريه بود و "نصرالاطباء" لقب داشت. نام خانوادگي "نصر" به اين دليل است. ولي‌الله خان چون پدر طبيب و طبيب دربار شد و پزشک مخصوص رضا شاه بود. در دوران قاجاريه طبيبان کاشان شهرت داشتند و اين شغل موروثي بود. تعدادي مسلمان بودند چون ميرزا ابوالفضل طبيب و ميرزا مهدي طبيب کاشي، و گروهي يهودي مانند حکيم نورمحمد و حکيم ريحان. حکيم نورمحمد معروف‌ترين طبيب کاشان بود. سلسله ميرعبدالباقي، سادات پشت مشهدي، سادات رضوي، سلسله کلهري، سلسله مير ابوالقاسم مجتهد، و سادات منزوي طوايف سادات کاشان بودند. [457]

نصر درباره سيادت خود توضيح نمي‌دهد. معهذا، ولي‌الله خان 35 ساله، در برگه تقاضاي عضويت در لژ بيداري ايران، دوشنبه 27 شوال 1328 ق.، خود را «پسر نصرالاطباء از سادات پشت مشهد کاشان» معرفي کرده است. [458] تبار طايفه سادات پشت مشهدي به آقا سيد ماجد حسيني، معاصر شاه سليمان صفوي، مي‌رسد. عبدالرحيم ضرابي، که تاريخ کاشان را در سال 1294 ق. به سفارش مانکجي هاترياي پارسي نگاشته، زماني که ولي‌الله خان يک ساله بود، در شرح تبارنامه سلسله پشت مشهدي از فردي بنام آقا سيد عسکر نام مي‌برد که تنها يک پسر دارد بنام مير عبدالوهاب معروف به "آقاي حکيم" و او يک پسر دارد بنام آقا سيد احمد. [459] احتمالاً اين سيد احمد، که پدرش حکيم بود، همان ميرزا احمد طبيب کاشي است که بعداً اهميتي يافت و نصرالاطباء لقب گرفت.

ميرزا احمد طبيب کاشي و ميرزا علي‌اکبر خان ناظم‌الاطباء (نياي خاندان نفيسي) و دکتر ابوالحسن خان از شاگردان ميرزا رضاي دکتر، معلم طب دارالفنون، بودند. ميرزا رضا، که اهل علي‌آباد مازندران (شاهي يا قائم شهر کنوني) بود، 14 سال نزد حکيم پولاک، [460] طبيب يهودي ناصرالدين شاه، شاگردي کرد و سپس بهمراه فرخ خان امين‌الدوله کاشي به فرانسه رفت و تحصيل طب را به اتمام رسانيد و به ايران بازگشت. [461]

آن‌گونه که نصر گفته، سه پشت پدري او، ولي‌الله خان و ميرزا احمد طبيب کاشي و پدر او، اگر همان مير عبدالوهاب معروف به "آقاي حکيم" باشد، اهل تصوف بودند:

«پدر، پدر بزرگ و نياي پدريم همگي وابسته به سنت تصوف و آرمان رواداري... بودند. اما جامعيت تصوف در تربيت من، که هم ديني و هم به دور از تعصب بود، حضوري پررنگ داشت.» [462]

و مي‌دانيم که صوفيان کاشان، مانند صوفيان مشهد و شيراز، با صوفيان يهودي اين سه شهر پيوند عميق داشتند. جوزف ولف در سفر سال 1831 خود به مشهد، در شرح ديدارهاي خود با ملا ماشي‏يح عجون، [463] رئيس يهوديان مشهد که به "ملا مهدي" معروف بود، درباره صوفيان يهودي توضيح داده است.

«ملا مهدي به تصوف علاقمند بود و جوزف ولف در اوّلين ديدار دريافت که او از سران فرقه‌اي است به‌نام "صوفيان يهودي". او اين تعلق را از جوزف ولف پنهان نمي‌کرد. يهوديان مشهد در زمان سفر اوّل ولف به مشهد (1831)... داراي تعلقات خاص فرقوي بودند و عقايدي را ترويج مي‌کردند که آميزه‌اي از يهوديت و مسيحيت و اسلام و تصوف يهودي (کابالا) و ايراني و هندي بود و چيزي شبيه به فراماسونري ولي در کسوت عرفان شرقي.

ملا مهدي از جوزف ولف پرسيد: آيا درباره تصوف چيزي مي‌داني؟ جوزف ولف پاسخ مثبت داد و از سفر خود به شيراز گفت و ديدارش با پسر ميرزا ابوالقاسم سکوت که رئيس صوفيان شيراز بود. ملا مهدي از اين پاسخ بسيار شاد شد و گفت: مي‌تواني در ميان يهوديان مشهد صوفيان بسيار بيابي. او توضيح داد که صوفيان يهودي مشهد مرشدي دارند به‌نام ملا محمدعلي (اشکپوتي). آنان مانند دراويش مسلمان حشيش مي‌کشند تا ذهن خود را از جهان مادي خارج کنند، آواز مي‌خوانند، و مي‌کوشند در هستي، که آن را «خدا» مي‌نامند، ذوب شوند. صوفيان يهودي منظومه‌اي به فارسي دارند به‌نام "يوسف و زليخا" و اشعار حافظ را مي‌خوانند. به‌نوشته ولف، علاوه بر ملا مهدي (ماشي‌يح)، ملا فينحاس، ملا الياهو، ملا نيسان و آبراهام موشه از صوفيان يهودي‌اند. در ميان يهوديان ايران "ملا" لقب "خاخام" بود و اين نشان مي‌دهد بيش‌تر سران جامعه يهودي مشهد صوفي بودند.» [464]

زماني که نصر از «آرمان رواداري» در نياکان پدري، تا سه پشت، سخن مي‌گويد، و اين را سنتي خانوادگي مي‏خواند که زندگي در مدرسه مسيحيان نيوجرسي را برايش آسان مي‏کرد، منظور همين همزيستي صوفيانه با يهوديان نامدار طبيب کاشاني است که بسياري‏شان جديدالاسلام يا بهائي شدند و خاندان‏هايي متنفذ از خود بر جاي نهادند.

پسران نصرالاطباء

پسران و نوه‌هاي نصرالاطباء در حکومت پهلوي به مقامات عالي رسيدند. پسر بزرگ دکتر ولي‌الله خان نصر است که دربارهاش سخن خواهيم گفت.

پسر دوّم، سيد علي نصر (متولد 1274 ش، متوفي 24 بهمن 1340)، در دوران رضا شاه به مناصب مهمي چون رياست انحصار ترياک و رياست اداره دخانيات و استانداري مازندران و معاونت و سپس کفالت وزارت پيشه و هنر گمارده شد و پس از سقوط رضا شاه در دولت احمد قوام وزير پست و تلگراف و سپس سفير ايران در پاکستان و چين ملّي (تايوان) بود. [465]

سيد علي نصر را از بنيان‌گذاران تئاتر در ايران معرفي مي‌کنند. [466] علت آن است که وي در سال‌هاي 1318-1319، زماني که معاون وزارت پيشه و هنر بود، بخشي از ساختمان گراندهتل را در خيابان لاله‌زار تهران (روبروي کوچه بوشهري) به تئاتر تبديل کرد. "تئاتر نصر" معروف‌ترين تئاتر تهران در دوران پهلوي بود. پس از انقلاب، اين ساختمان مصادره شد و در مالکيت کميته امداد قرار گرفت. سازمان ميراث فرهنگي در 7 مهر 1381 اين ساختمان را با شماره ثبت 6529 بعنوان يکي از آثار ملّي ايران به ثبت رسانيد. از شهريور 1386 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي بازسازي تئاتر نصر را آغاز کرد و مراسمي بعنوان افتتاحيه نمادين آن برگزار شد. [467] معهذا، فعاليت تئاتر نصر هنوز متوقف است. در اوائل سال 1392 خبرهايي دال بر تلاش برخي هنرمندان قديمي تئاتر براي احياء آن منتشر شد. [468]

نصرالاطباء پسري بنام مصطفي داشت که حدود چهار سال از نصر بزرگ‌تر بود و چند سال پيش از گفتگوي نصر با جهانبگلو درگذشت. [469] يعني، نصرالاطباء تا اوائل سلطنت رضا شاه، حوالي سال 1308، زنده بود.

در برخي منابع از دکتر محسن نصر بعنوان پسر نصرالاطباء نام برده شده. [470] نصر او را «پسرعمه» خود، نه عمو، معرفي کرده. [471] بنظر مي‌رسد اشتباه مترجم است و محسن نصر پسرعموي سيد حسين نصر بوده. محسن نصر، متولد 1906 فرزند محمد، نيز مناصب مهمي چون سرپرستي استانداري مازندران و معاونت و سرپرستي وزارت کشور (دولت رزم‌آرا) داشت. مدتي شهردار تهران بود. در دولت حسين علاء (1334) وزير کار شد و در دولت علي اميني وزير مشاور. [472]

پدر و دوستانش

ولي‌الله خان نصر در 29 رجب 1293 ق./ 1255 ش. در محله پشت مشهد کاشان به دنيا آمد و در 30 بهمن 1324 ش. در تهران در 69 سالگي درگذشت و در امزاده عبدالله شهر ري دفن شد.

ولي‌الله خان، ابتدا معلم دارالفنون بود. او در سال 1324 ق.، در 31 سالگي، به مجلس اوّل شوراي ملّي راه يافت؛ و در سال 1328 ق. به عضويت لژ بيداري ايران درآمد. معرفين او سيد نصرالله تقوي (اخوي) و دکتر کريم خان بودند. در 25 ژانويه 1910 گرانداوريان فرانسه پذيرش عضويت ولي‌الله خان را به لژ بيداري ايران اعلام کرد. [473]

ولي‌الله خان نصر پس از خلع محمدعلي شاه در مدرسه ثروت، به مديريت شيخ ابراهيم زنجاني، عضو ديگر لژ بيداري ايران، درس مي‌داد، و مدتي رياست مدرسه طب را به دست داشت. او، در کنار محمدعلي فروغي، از مديران مدرسه عالي سياسي بود. احمد خانملک ساساني مي‌نويسد:

«اين مديران و معلمين، که اغلب‌شان فقط براي اين انتخاب شده بودند که شاگردان را از طريق وطن‌پرستي منحرف و به خدمت‌گزاري اجنبي تشويق کنند، در سر کلاس موضوع درس را کنار گذارده و راجع به اصل مقصود صحبت مي‌کردند... روز ديگر جناب سيد ولي‌الله خان نصر، که تشريح درس مي‌دادند و معلوم نبود به چه درد ديپلمات‌هاي نامي آينده ايران مي‌خورد، در سر درس فرمودند: ايران مثل خزه‌اي است که به ديوار استخر چسبيده باشد و دولت انگليس به منزله آن ديوار است که اگر نباشد خزه وجود خارجي ندارد...» [474]

در دوران سلطنت رضا شاه، ولي‌الله خان نصر هم پزشک مخصوص شاه بود و هم يکي از مؤثرترين چهره‌هاي فرهنگي حکومت نوخاسته پهلوي. ولي‌الله نصر، در کنار افرادي چون فروغي و علي‌اصغر حکمت، در پايه‌گذاري فرهنگ جديدي که در دوران رضا شاه بنيان نهاده شد، سهم اصلي داشتند. نصر پدرش را «پدر آموزش نوين در ايران» مي‌خواند:

 «بسياري پدر من را بنيان‌گذار نظام آموزشي نوين در ايران مي‌دانند که بي‌گمان چنين است. کساني چون دکتر صادق علم و دکتر سياسي زير نظر پدر من کار مي‌کردند. او خواهان پست وزارت فرهنگ نبود، هر چند براي مدتي عنوان سرپرست وزارت فرهنگ را پذيرفت. چرا که در دوره رضا شاه همواره وزرا در حال تغيير بودند و پدرم مي‌خواست که در نظام آموزشي، که از دوره قاجاريه پا گرفته بود، پايگاه استواري داشته باشد. ايشان، از آنجا که "پدر آموزش نوين در ايران" بود، کل نظام آموزشي را مديريت مي‌کرد.» [475]

نصر از ارتباط صميمانه پدر با رضا شاه و فروغي مي‌گويد. اين سخنان فضاي فکري نصر را، و نوستالژي او را نسبت به پدر و دوستان پدر و حکومتي که پدر در ايجاد آن سهم داشت، نشان مي‌دهد.

نصر از قهرمانان دوران کودکي مي‌گويد و رضا شاه قهرمان دوران کودکي اوست:

«من شخصاً براي رضا شاه، که در کودکي به چشم شگفتي به او مي‌نگريستم، احترام بسياري قائل بودم به اين دليل که او دستور اجراي برنامه‌اي بنام "پرورش افکار" را داده بود که هفته‌اي يک بار برگزار مي‌شد... جلسات پرورش افکار زمستان‏ها در دارالفنون و تابستان‏ها در باغ فردوس برگزار مي‌شد. در بيش‌تر اين جلسات پدرم و گاهي نيز ديگران سخن مي‌گفتند. اغلب اوقات که پدرم سخن مي‌گفت، خود رضا شاه نيز مي‌آمد. اين جلسات تقريباً غيررسمي بود. رضا شاه به منظور تشويق اين نشست‌ها در آن‌ها حضور مي‌يافت. البته بسياري از مقامات مملکتي نيز در کنار بسياري از روشنفکران و انديشمندان برجسته‌اي همچون فروغي، حکمت، گلشائيان، اسفندياري و رهنما در آن‌ها شرکت مي‌جستند. به ياد دارم که شاه در رديف جلو مي‌نشست و پدرم درست در پشت سر رضا شاه مي‌نشست و مرا نيز هميشه همراه خود مي‌برد و در کنارش مي‏نشاند. هنوز پشت سر رضا شاه را به ياد دارم چون ساعت‌ها با فاصله يک متر و نيم يا کمتر و بيش‌تر پشت سر او مي‏نشستم. در پايان هر جلسه، مقامات سر پا مي‌ايستادند و رضا شاه با آن‌ها خداحافظي مي‌کرد و همه حاضران از جمله من با او دست مي‌دادند. به همين دليل، من چهره او را خوب به ياد دارم. البته او هرگز با من صحبت نکرد اما گه‌گاه نگاه دقيقي به من مي‌انداخت... او چهره پرجذبه‏اي داشت و شخصي با اتوريته باورنکردني بود، بگونه‌اي که همگان از او حساب مي‌بردند مگر پدر من زيرا هيچ چشمداشتي از او نداشت...» [476]

نصر درباره فروغي و ساير دوستان پدر مي‌گويد:

«زماني که تنها چند سال، شايد هشت يا نه سال، بيش‌تر نداشتم، روزي محمدعلي فروغي به منزل ما آمد و پدرم [به او] گفت: "آقاي فروغي، چرا با حسين مشاعره نمي‌کنيد؟" و فروغي هم مرا روي زانويش نشاند و من که اشعار بسياري از بر داشتم او را در مشاعره شکست دادم... پدرم چند دوست صميمي، همچون هادي حائري، سيد محمدکاظم عصار، و شيخ عبدالله حائري، داشت که از انديشمندان بزرگ بودند... شيخ عبدالله حائري هم رئيس يکي از شاخه‌هاي متصوفه بود... پدرم دوستان ديگري مانند فروغي داشت که آن‌ها هم "اديب" و هم از جمله دولتمردان بودند. معمولاً اين محافل ادبي را هفته‌اي يک بار با اين دوستان برگزار مي‌کرد و شکوه‌الملک نيز، که بعدها رئيس دفتر ويژه رضا شاه شد، در آن‌ها شرکت مي‌جست. او دوست نزديک پدرم بود و با ما در يک خيابان زندگي مي‌کرد. پدرم معمولاً مرا با خود به اين جلسات مي‌برد...» [477]

بدينسان، نصر تا 12 سالگي در نزد پدري پرورش يافت که 58 سال از او بزرگ‌تر بود، با گرايش‌هاي تئوسوفيستي، و به تعبير نصر «صوفيانه»، و مادري «سرکش» و «فمينيست». فضاي پرورش نصر ديني نبود. پدر «اهل دعا و نيايش» بود ولي روزه نمي‌گرفت و «هرگز نديدم در مسجدي نماز بگزارد.» و البته در خانه نيز نماز نميخواند. «مادرم نيز نماز را ترک گفته بود.» [478]

بيهوده نبود که پدر، نصر را براي تحصيل به مدرسه زرتشتيان تهران فرستاد، [479] مدرسه‌اي با آموزش‌هاي تئوسوفيستي که پارسيان هند بنيان نهاده بودند. و بيهوده نبود که نصر 12 ساله را براي ادامه تحصيل به مدرسه پدي [480] نيوجرسي فرستادند که مدرسه ديني مسيحيان باپتيست [481] بود. در اين مدرسه تنها نصر و يک شاهزاده افغان مسلمان بودند.

«در آن روزگار هيچ عربي در آن مدرسه نبود. قوانين مدرسه همگان را ملزم به حضور در کليسا مي‌کرد... به اين ترتيب، چهار سال و نيم تمام، من هر يکشنبه به کليسا مي‌رفتم و نيز در مراسم دعاي شامگاه يکشنبه هم، که آن‌ها سرودهاي ديني مي‌خواندند، شرکت مي‏جستم... من در آنجا هيچ احساس تنشي در خود نمي‌کردم... چرا که با توجه به پيشينه کودکي‏ام و تأکيد موجود در اشعار حافظ و ديگران بر وحدت اديان برايم آسان بود که مسلمان بمانم و به حضور مسيح هم احترام بگذارم.» [482]

نصر تا 20 سالگي «جز دعا به چيزي از ايمان اسلامي پايبند نبود» [483] و تنها در دوران تحصيل در ام. آي. تي. «شروع به نماز خواندن کرد» و اين امر براي مادرش «باورکردني نبود.» [484] معهذا، نصر نيز، مانند شوان، اهل رؤيا بود. نصر در شرح رؤياهاي دوران کودکي خود مي‌گويد:

«من دو سه رؤياي بسيار مهم و زودهنگام در زندگي‌ام داشتهام... يکي از نخستين خاطرات من اين بود که در حالي که از ارتفاع بلندي سقوط مي‌کردم، فرشتگان نجاتم دادند. آن‌ها موجوداتي بغايت زيبا، بزرگ و نوراني بودند. فرشتگان مرا در هوا گرفتند و به من گفتند هرگز نمي‏گذاريم بيفتي و به راستي از آن پس هرگز خواب بد يا کابوس وحشتناکي نديدم. همچنين من چند بار بودن در حضور خداوند را در رؤيا ديده‌ام... او همواره گونه‌اي از حضور نوراني بود. من درباره اين‌گونه تجربيات دو واژه نور و حضور را به کار مي‌برم. همچنين من با خداوند رابطه شخصي شديدي داشته‏ ام؛ رابطه‌اي که از همان زمان کودکي همواره پررنگ و بي‌واسطه بوده است... اما هيچگاه او را با دو گوش و دو چشم مجسم نمي‌کردم چرا که او برکنار از اين‌هاست.» [485]

اين‌گونه رؤياها پيوندي است که نصر را به شوان وصل مي‌کند. نصر اين سخنان را براي رامين جهانبگلو و براي درج در کتابي از خاطراتش مي‌گويد. نمي‌دانيم در محافل خصوصي با پيروانش، در مقام "شيخ" مريميه، چه رؤياهايي را شرح داده است. کتاب مفصلي از خاطرات نصر، با عنوان حکمت و سياست (785 صفحه)، در دست انتشار است. گويا نصر در کتاب فوق گفته: «پيشبيني کرده بودند با تولد من نوري دنيا را در بر خواهد گرفت.» [486]

نصر، برخلاف تصوير رايج، در خانواده متشرع «عالمان ديني» پرورش نيافت؛ تربيت او بر اساس آموزه‌ها و انگاره‏هاي تئوسوفيستي «وحدت اديان» پدر و «آرمان رواداري» صوفيان کاشان بود. او عمل به اصلي‌ترين و ابتدايي‌ترين رکن مسلماني، خواندن نماز، را نه از پدر و مادر، که در 20 سالگي از تراديشناليستهاي ام. آي. تي. و هاروارد آموخت. نصر از کودکي، به تأثير از تربيت پدر، و دوستان تئوسوفيست پدر، در واقع "مريمي" بود. او "مريمي" به آمريکا رفت و "مريمي" به ايران بازگشت.

 

اوّلين مقالات شوان در ايران

نصر حدود هفت سال پس از پيوستن به شوان، در بهار 1343 براي نخستين بار او را در ايران معرفي کرد با ترجمه مقاله‌اي از شوان و انتشار آن در مجله مهر. [487] در اين زمان نصر 30 ساله دانشيار دانشکده ادبيات دانشگاه تهران و رئيس کتابخانه اين دانشکده بود.

تعلق نصر به شوان در مقدمه و توضيحات مقاله آشکار است. مي‌نويسد:

«نويسنده مقاله آقاي شووان جزو عده معدودي هستند در مغرب زمين که تفسيرشان از حکمت و عرفان هندو مورد قبول بزرگ‌ترين مراجع ديني هند قرار گرفته است و در عين حال ايشان بر افکار عرفاني اديان ديگر عالم مخصوصاً اسلام تسلط شگفت‌انگيزي دارند و در عرفان و فلسفه اروپايي نيز تبحر کامل دارند.» [488]

تجليل از شوان در پاورقي غليظ تر مي‌شود و رنگ اغراق‌هاي مريد و مرادي به خود مي‌گيرد:

«فريدهوف شووان يکي از متفکران و حکماي بصير عصر حاضر است که با تعمق و فراست بي‌نظيري به بيان حقايق دروني و عرفاني اديان بزرگ عالم و تطبيق آن‌ها پرداخته و از محدوديت‌هاي فکري زمان حاضر... دوري جسته است. نوشته‌هاي او که اکثر به چند زبان معتبر اروپايي ترجمه شده است توجه بزرگان اديان آسيايي را به خود جلب کرده و گروه محدود لکن از لحاظ کيفيت بسيار مهمي را در مغرب زمين تحت سلطه معنوي خود قرار داده است.» [489]

تأکيد نصر بر نفوذ شوان در ميان «گروه محدود لکن از لحاظ کيفيت بسيار مهم» نشان مي‌دهد که نصر 30 ساله کاملاً با فرقه شوان آشنا بود.

دوّمين مقاله شووان به فارسي نيز ترجمه نصر است که در سال 1349 به صورت جزوه‌اي در 30 صفحه در مجموعه "مطالعاتي در هنر ديني" (زير نظر سيد حسين نصر) توسط سازمان جشن هنر شيراز منتشر شد. [490]

سوّمين مقاله شوان به فارسي، با ترجمه غلامرضا اعواني و هادي شريفي، در سال 1354 در جاويدان خرد، مجله انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران، منتشر شد که نصر گرداننده آن بود. [491]

نصر و راه شواني قدرت

در تصويري که از نصر در شماره بهار 1343 مجله مهر درج شده، از ريش و شمايل سال‌هاي پاياني هاروارد خبري نيست. اين تغيير شمايل، از محقق جوان تراديشناليست به مدير دولتي، بيانگر شروع قدرتطلبيهاي نصر است که سبب مي‏شد اوقات خود را نه به تحقيق و تأليف بلکه به تلاش براي ارتقاء در ديوان‌سالاري صرف کند.

اين فرايندي است که در واپسين سال‌هاي حکومت پهلوي به نزديکي روزافزون نصر با محمدرضا شاه و ملکه او، فرح پهلوي، انجاميد. چهره‌اي که امروزه از نصر، بعنوان متفکر، مي‌شناسيم به دو دهه اخير تعلق دارد. پيش از انقلاب، و در دهه نخستين پس از انقلاب، نصر نه بعنوان متفکر بلکه بعنوان يکي از دولتمردان پهلوي در حوزه فرهنگ شهره بود؛ از جنس کساني چون علينقي عاليخاني [492] و هوشنگ نهاوندي؛ [493] دو رئيس دانشگاه تهران که نصر معاون آموزشي ايشان بود. هوشنگ نهاوندي، دوست دوران مدرسه نصر در ايران، [494] پس از عاليخاني رئيس دانشگاه تهران شد (تير 1350) و سپس (آبان 1353) رئيس دفتر مخصوص فرح پهلوي. اوج دستاوردهاي نصر در اين راه، ارتقاء اوست از معاونت آموزشي دانشگاه تهران به رياست دانشگاه صنعتي آريامهر (آبان 1351) و رياست دفتر فرح (شهريور 1357)، در زماني که امواج انقلاب ايران را فراگرفته بود. اين‌گونه پست و مقام‏ها در ميان اهل انديشه خوشنامي نداشت.

نصر اندکي پس از بازگشت به ايران، در پائيز 1337 از طريق سيد محمدکاظم عصار، از دوستان پدر، [495] که در مدرسه سپهسالار فقه و فلسفه تدريس مي‌کرد، با ذوالمجد طباطبايي آشنا شد و از طريق او به کلاس‌هاي خصوصي علامه سيد محمدحسين طباطبايي، فيلسوف بزرگ اسلامي معاصر، راه يافت. [496] و از طريق اين کلاس‌ها بود که با مرتضي مطهري آشنا شد. در کلاس‌هاي تهران علامه طباطبايي اساتيد فلسفه شرکت مي‌کردند و کسي به پيشينه سياسي آن‌ها کاري نداشت. عيسي سپهبدي و منوچهر بزرگمهر، اساتيد فلسفه دانشگاه تهران، در اين کلاس‌ها بودند که درباره پيشينه سياسي آنان انقلت فراوان است. در دوران خفقان پليسي ساواک، کساني چون آيت‌الله مطهري به نصر بعنوان واسطه مي‏نگريستند که از طريق او مي‏توان تضييقات حکومت پهلوي را کاهش داد و امکاناتي چون تدريس در دانشگاه يا انتشار کتاب را از دست نداد. نصر اين "کارکرد ميانجي" را، که به سود دو طرف بود، مي‌شناخت.

«يک بار شاه از من خواست که نزد ايشان [علامه طباطبايي] بروم و اگر پذيرفتند رياست دانشگاه اسلامي در مشهد را بر عهده بگيرند. که علامه گفتند: "نه، من نمي‌توانم بپذيرم."» [497]

نصر در اوج انقلاب رئيس دفتر فرح شد زيرا «شاه بيمار بود. در آن زمان ما نميدانستيم که او سرطان داشت و بسياري از مسئوليتها بر دوش ملکه بود.» [498] نصر رئيس دفتر ملکه شد زيرا فرح تصوّر مي‌کرد با اتکاء به پيشينه روابط نصر با علامه طباطبايي و آيتالله مطهري مي‌تواند بر مسير انقلاب تأثير گذارد.

«اين امر را پذيرفتم چرا که پاي آينده کشور در ميان بود... احساس مي‌کردم که تنها کسي بودم که مي‌توانستم همچون ميانجي به ايجاد موقعيتي کمک کنم که در آن مثلاً آيتالله خميني با شاه مصالحه کند و نوعي "حکومت سلطنتي اسلامي" بر پا گردد که در آن علما نيز درباره امور مملکتي اظهارنظر کنند اما ساختار کشور دچار تحول نشود.» [499]

ولي «مطهري از نظرها پنهان شد و به فعاليت‌هاي زيرزميني روي آورد که براي من باورکردني نبود.» [500]مطهري به «فعاليت‌هاي زيرزميني» روي نياورد. او ارتباطش را با نصر قطع کرد [501] زيرا آنچه فرح و نصر مي‌خواستند ممکن نبود و مطهري، حتي اگر مي‌خواست، نمي‌توانست آن را با امام خميني مطرح کند. استدلال نصر نيز کهنه و تکراري بود؛ همان بود که در سال‌هاي 1330 امثال مظفر بقايي براي تأثيرگذاري بر مراجع تقليد و علماي قم مکرر مي‌گفتند و در مطبوعات‏شان نوشته مي‌شد. نصر مي‌خواست به مطهري بگويد که سقوط حکومت پهلوي به استقرار کمونيسم در ايران مي‌انجامد. نصر تصوّر مي‌کرد نگرانيهاي مطهري هنوز همان نگرانيهاي دوران دولت 13 ساله هويدا است؛ صعود کمونيست‌هاي سابق به مقامات عالي حکومتي که اينک هر چند ضد کمونيست بودند ولي بخشي از تفکر و فرهنگ گذشته را حفظ کرده و رواج مي‌دادند. در رأس اينان شخص فرح بود که در دوران تحصيل در پاريس مدتي تمايلات کمونيستي داشت. [502]

«مطهري و ديگران نگران آن بودند که مبادا هنوز هم چنين گرايش‌هايي داشته باشند. برژنف هنوز در مسند قدرت بود و اتحاد جماهير شوروي به اين روز نيفتاده بود.» [503]

نصر در کتاب خاطراتش، که در زمان نگارش اين رساله در دست انتشار است، اين مسئله را تکرار کرده:

«مرحوم مطهري، در همان دوران اقتدار حکومت سلطنتي در ايران، خيلي از اين ناراحت بود که خيلي‌ها که در بالاترين مقامات دولتي هستند کمونيست‌هاي سابق هستند. خيلي‌ها مثل گنجي، نهاوندي، باهري، اين‌ها شخصيت‌هاي بزرگ آن دوران بودند، همه در جواني يا توده‌اي بودند يا تمايل به چپ داشتند. خيلي‌ها بودند مثل [منوچهر] آزمون که يک وقتي توده‌اي خيلي حادي بود...» [504]

در زمان انقلاب، مطهري از سلطه کمونيسم بر ايران، به دليل سقوط حکومت پهلوي، هراس نداشت و از اينرو استدلال نصر نمي‌توانست بر او مؤثر باشد. رهبري انقلاب را دوست مورد احترام علامه طباطبايي و استاد محبوب مطهري به دست داشت که هم مرجع تقليد بود و هم فيلسوف و هم عارف. مطهري خوب مي‌دانست که حزب توده و ساير گروه‌هاي مارکسيستي در ايران پايگاه قابل‌اعتنا ندارند و اکثريت قاطع مردم از رهبري امام خميني پيروي مي‌کنند.

راهي که نصر دنبال کرد، همان راه قدرتطلبانه ‏اي است که شوان رفت و به آن سرنوشت رسيد. امروزه نيز اين روحيه اقتدارگرا را در نصر مي‌توان ديد؛ مثلاً آن‌گاه که در دفاع از عملکرد خود در دوران رياست دانشگاه صنعتي ناگاه تغيير چهره مي‌دهد؛ دانشجويان را با استعمارگران فرانسوي و کفار محارب صدر اسلام مقايسه مي‌کند و خود را در جايگاه امير عبدالقادر الجزايري و پيامبر اسلام (ص) و حضرت علي (ع) مي‌بيند. او، در گفتگو با رامين جهانبگلو، به‌کارگيري زور را از سوي گارد دانشگاه، به دستور او، براي سرکوب دانشجويان دانشگاه صنعتي، که فعال‌ترين دانشجويان سياسي در ايران بودند، مي‌پذيرد [505] و اين‌گونه آن را با "تصوف" خود جمع مي‌کند:

«تصوف همواره با آنچه بسياري مردم درباره درويشي مي‌انديشند، يکي نيست؛ يعني در خانه نشستن و دست روي دست گذاشتن. امير عبدالقادر، صوفي بزرگ الجزايري، را ببينيد که چندين دهه عليه فرانسوي‌ها ميجنگيد. البته، گذشته از همه اين‌ها ما پيامبر (ص) و حضرت علي (ع)... را داريم که درباره حضرت علي (ع) دافعه و جاذبه ‏اش با هم بود...»

نصر، با نقل خاطره‌اي، لذت مي‌برد که يکي از پيمانکارانش در دانشگاه صنعتي او را «عارف قداره ‏بند» خوانده و مي ‏افزايد: «به‌کارگيري زور گاهي گريزناپذير است.» [506]

بدينسان، روشن مي‌شود که چرا در سال‌هاي 1340 و 1350 نصر مانند مهدي بازرگان يا مرتضي مطهري يا علي شريعتي، صرفنظر از تفاوت آراء آنان، در ميان انديشمندان و دانشجويان مسلمان ايران تأثيرگذار و حتي محترم نبود. اين در حالي است که نصر امکاناتي داشت که آن سه نداشتند؛ بويژه امکان پخش برنامه ‏هاي راديويي و تلويزيوني درباره فلسفه اسلامي. [507]

ولي رضا نصر و ميراث پدر

ولي رضا نصر، که با نام "ولي نصر" شناخته مي‌شود، در سال 1339/ 20 دسامبر 1960 در تهران به دنيا آمد. پدرش، سيد حسين نصر، او را در 16 سالگي براي تحصيل به انگلستان فرستاد. با پيروزي انقلاب در ايران (1979)، ولي رضا 19 ساله به آمريکا مهاجرت کرد. تحصيلاتش را در مقطع ليسانس در دانشگاه تافت به پايان برد و در سال 1991 دکتراي علوم سياسي را از ام. آي. تي. اخذ کرد. هم اکنون، ولي نصر از تحليل‌گران سرشناس آمريکا در مسائل خاورميانه و ايران است و رئيس مدرسه مطالعات پيشرفته بين‌المللي دانشگاه جان هاپکينز. [508] ولي نصر محقق ارشد مؤسسه بروکينگز [509] در حوزه سياست خارجي است. اين مؤسسه از تأثيرگذارترين نهادهاي فکري- سياسي ايالات متحده آمريکا بشمار مي‌رود.

در ايران گاه ولي نصر را "تراديشناليست" معرفي مي‌کنند در حالي که حوزه کار او سياست خارجي است. و نيز در ايران معروف شده که ولي نصر مشاور اوباما، رئيسجمهور کنوني آمريکا، است. اين امر صحت ندارد. ولي نصر در سال‌هاي 2009-2010، که ريچارد هالبروک، [510] ديپلمات سرشناس آمريکايي، نماينده ويژه اوباما در امور افغانستان و پاکستان [511] بود، مشاور هالبروک بود و پس از مرگ هالبروک (2010) سمتي در دولت اوباما نداشت. هالبروک بانکدار و از خاندان‌هاي سرشناس يهودي است و در سال‌هاي 1981-1993 از گردانندگان بانک معروف "برادران لهمن" بود. هالبروک در دوران جنگ ويتنام شش سال در ويتنام بسر برد و از آن زمان با فرانک وايزنر، [512] ديپلمات آمريکايي و دوست نزديک حُسني مبارک، ديکتاتور معزول مصر، دوست بود. [513] اين وايزنر پسر فرانک وايزنر، [514] معاون طرح و برنامه سيا (آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا) در زمان کودتاي 28 مرداد 1332، است. درباره فرانک وايزنر مي‌نويسند:

«در دوران جنگ، آلن دالس و فرانک ويسنر [وايزنر] و ريچارد هلمز به اتفاق يکديگر در اداره خدمات استراتژيکي خدمت کرده و هنگامي‌که روي قضيه آلمان کار مي‌کردند در يک خانه زيسته بودند. پس از جنگ نيز هر سه آنان مستقيماً درگير تلاش در جلوگيري از گسترش نفوذ کمونيسم در اروپاي شرقي شده و بسيار نگران خطر کمونيسم بودند در هر زمان و مکاني که پديدار مي‌شد.» [515]

مارک کاسلو مي‌نويسد:

«سيد حسين نصر، يکي از پيروان اصلي شوان، فعالانه به تقويت و حمايت رژيم ناعادلانه شاه ايران کمک کرد. شاه تبلور يک ديکتاتوري دست‌نشانده در ايران بود، دولتي ساخته ايالات متحده آمريکا که هم فاشيستي بود هم سلطنتي...

نصر، که در آمريکا زندگي مي‌کند، امروزه خود را "شيخ" مي‌خواند... اين در حالي است که پسر نصر، ولي نصر، بخشي از کانون فکري نظامي‌گراي حاکم بر ايالات متحده است و در مسائل خاورميانه بعنوان مبلغ راست‌گرايان عمل مي‌کند و گاه با حضور در تلويزيون خط فکري ارتجاعي خود را نمايش مي‌دهد. ولي نصر مشاور حکومت جرج بوش بود و گاه شخصاً به جرج بوش مشاوره ارائه مي‌داد. ولي نصر از حمله نظامي آمريکا به عراق حمايت ‌کرد؛ جنگي که کشته و آواره‏هاي فراوان بر جاي نهاد... اين پسر پرورش‌يافته حسين نصر است و تمايل به قدرت و مشورت دادن به حاکمان خودکامه را از پدر آموخته...»

کاسلو اين پيوند را به روحيات شوان وصل مي‌کند و مواضع سياسي شوان را اين‌گونه توصيف مي‌کند:

«شوان به پيروان خود تأکيد مي‌کرد که در ايالات متحده آمريکا به جمهوري‌خواهان رأي دهند. او نيکسون و ريگان را دوست داشت و از جنگ ويتنام حمايت مي‌کرد. برخي از پيروان شوان در آمريکا زمين‌داران بزرگ، دلالان بزرگ املاک، وکلا و پزشکان [ثروتمند] بودند...» [516]

اين «پيروان ثروتمند و متنفد شوان» امروزه بايد «پيروان ثروتمند و متنفد شوان» سيد حسين نصر باشند. رشد سريع ولي نصر و جايگاه کنوني او را در کانون‌هاي متنفذ سياسي و آکادميک ايالات متحده آمريکا جدا از پيوندهاي پدر نمي‌توان تصوّر کرد.

  

ولي رضا نصر

پيوندهاي سيد حسين نصر با کانون‌هاي قدرتمند غرب را از خاطرات در دست انتشار او نيز مي‌توان فهميد؛ هم در زماني که دانشجوي 23-24 ساله هاروارد بود و دستيار برنامه‌هاي تابستاني هنري کيسينجر، هم امروز که در اجلاس داووس شرکت مي‌کند؛ اجلاسي از قدرتمندان جهان که هر کسي را به آن راه نيست:

«در دانشگاه هاروارد يک برنامه تابستاني بود زير نظر کسي به نام هنري کيسينجر يعني وزير خارجه بعدي آمريکا و يکي از مهم‌ترين ستون‌هاي سياست خارجي آمريکا در چند دهه اخير. برنامه کاري‌اش اين بود که تابستان‌ها نويسنده‌ها، دانشمندان، متفکران فرهنگ‌هاي مختلف را براي يک تابستان به دانشگاه هاروارد مي‌آورد... خلاصه من [دستيار] آقاي کيسينجر بودم در اين برنامه و همه کارهاي عملي‌اش را من مي‌کردم...»

«اولين بار که من با آقاي ‌حجت‌الاسلام خاتمي، ‌که رئيس‌جمهور ايران بودند...، ملاقات کردم چند سال پيش بود. ايشان هنوز رئيس‌جمهور بودند و من رفته بودم به اين دهکده داووس بالاي کوه‌هاي سوئيس که اين [مجمع اقتصاد جهاني]، تشکيل مي‌شد که خيلي از رؤساي‌جمهور، پادشاه‌ها، نخست‌وزير‌ها، دانشمندان معروف و اين‌ها مي‌آيند آنجا. جاي خيلي خاصي است... نه به خاطر اين که رئيس‌جمهور يا پادشاه بودم [با خنده] به ‌خاطر مسئله دانش و کارهاي علمي ‌بود. بله، وگرنه همين‌جوري که نمي‌شود رفت، آدم را دعوت مي‌کنند به نام.» [517]

آکادمي شواني نصر در ايران

نصر در بهار 1353 انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران را بنيان نهاد. رياست عاليه هيئت امناء با فرح پهلوي بود و اعضاي هيئت امناء عبارت بودند از: مهدي محقق، جلال‌الدين همايي، محمود شهابي، عباس زرياب خويي، يحيي مهدوي و سيد حسين نصر. نصر مديرعامل انجمن بود و فعال‌ترين عضو هيئت امناء در انجمن يحيي مهدوي بود.

نصر در مقام گرداننده انجمن مي‌کوشيد تأويل خاص خود را از "فلسفه ايران" رواج دهد. اين تعلق را از نام نشريه انجمن مي‌توان دريافت: جاويدان خرد که اوّلين شماره آن در بهار 1354/ 1975 به پنج زبان فارسي و عربي و انگليسي و فرانسه و آلماني منتشر شد. "جاويدان خرد" را بعنوان معادل فارسي "حکمت خالده" يا "سوفيا پرنيس" به کار گرفته بودند.

"سرآغاز" شماره اوّل جاويدان خرد، بقلم نصر، چنين آغاز مي‌شود:

«بنام آن که جان را فکرت آموخت. در بهار سال 1353 به امر مبارک علياحضرت شهبانو فرح پهلوي انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران قدم به عرصه هستي نهاد و فعاليت خود را تحت نظر هيئت امنايي که رياست عاليه آن بر عهده علياحضرت شهبانو است آغاز کرد.» [518]

نصر هدف مجله را چنين بيان کرد:

«چنان‌که از نام آن، که از کتاب معروف ابن‌مسکويه فيلسوف و مورخ نامي ايران در قرن چهارم اخذ شده است، برمي‌آيد هدف اصلي مجله مرتبط است با آن "جاويدان خرد" يا حکمت خالدهاي که همواره اصل‏ الاصول و رکن اوّليه تمام تمدن‌هاي بزرگ جهان بوده و فراموشي آن باعث حيرت و گمراهي و سرگشتي بشر معاصر شده است.» [519]

دوّمين شماره جاويدان خرد (پائيز 1354) با پيام فرح پهلوي به مناسبت برگزاري کنگره بين‌المللي فلسفه در ايران آغاز مي‌شود، که علي‌القاعده بقلم نصر است، و اوّلين مقاله آن با عنوان "فريدهوف شووان" به معرفي شوان اختصاص دارد؛ و سپس، ترجمه فصل اوّل کتاب منطق و تعالي شوان، با ترجمه غلامرضا اعواني و هادي شريفي، درج شده است. به اين ترتيب، انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران و مجله جاويدان خرد به شکلي کاملاً آشکار، براي اهل فن، بعنوان «آکادمي فرقه شوان» در ايران جلوه‌گر مي‌شود. در مقاله فوق، که بدون ذکر نام نويسنده منتشر شده، و احتمالاً نوشته اعواني است، اين‌گونه مي‌خوانيم:

«امروزه در مغرب زمين فريدهوف شوان بدون شک بزرگ‌ترين بيان‌کننده آن حکمت جاويدان و معرفت ازلي است که در قلب تمام اديان و مشارب آسماني قرار دارد. اصل او آلماني و بزرگ شده فرانسه و متوطن سوئيس است. با آفريقاي شمالي و مخصوصاً مراکش و الجزيره از ديرزمان رابطه‌اي نزديک داشته و عميقترين تماس ممکن را با منابع حکمت و عرفان آن ديار حاصل کرده است.

بيش از چهل سال است که شووان به نشر عرفان و حکمت معنوي در مغرب زمين اشتغال داشته است. متجاوز از يکصد مقاله و قريب بيست کتاب از او به چاپ رسيده است...

شووان در عين حال به توضيح حقايق عرفان و تطبيق اديان و انتقاد از تمدن و تفکر بشر جديد و تعريف هنر و معنويت سنتي پرداخته و نوري خيرهکننده که از صبحگاه ازل سرچشمه گرفته است بر معضلات و مشکلات بشر گمشده امروز افکنده است...

ترجمه آثار او به زبان فارسي امري است حياتي از آنجا که هيچ متفکر ديگر اين عصر نتوانسته است مانند او اشتباهات و گمراهيهاي بشر جديد را با اتکاء به حقايق لايزال معرفت روشن سازد و خرد جاويدان را به لباس تفکر جهان معاصر و قابل درک از براي آنان که دسترسي مستقيم به منابع عرفان و حکمت به صورت سنتي آن ندارند جلوه‌گر سازد.

يکي از برجسته‌ترين آثار شووان در زمينه انتقاد از زمينه انتقاد از فلسفههاي جديد غربي از ديدگاه حکمت الهي کتاب منطق و تعالي است که در فرانسه به فرانسوي و اخيراً به صورت کتاب جيبي به انگليسي در آمريکا انتشار يافته است. با آگاهي حيرت‌آور هم به مکتب‌هاي فکري غرب و هم به مشارب معنوي و عرفاني اديان بزرگ جهان همچون اسلام و آئين‌هاي هندو و بودايي و نيز خود مسيحيت و فلسفههاي قديم يونان، شووان گرههاي کورشدهاي را که به صورت محور اصلي اکثر فلسفههاي پرمدعا ولي توخالي جهان امروز درآمده است باز مي‌کند. اين اثر او همچون سرودي است به پيشگاه عقل الهي همانند آثار ابن‌عربي و شانکارا و فلوطينوس منتهي با توجه کامل به پيچوخمهاي فکري جهان امروز و گمراههايي که به صورت بت‌هاي فکري معبود برخيها قرار گرفته است...

بدون شک در تقابلي که امروزه بين فرهنگ معنوي و عقلاني اين مملکت و فلسفههاي غربي بوجود آمده است، شووان راهنمايي است بيهمتا که مي‌تواند بيش از هر متفکر ديگر امروز در غرب آنان را که علاقمند به حفظ اصالت فکري و معنوي اين سرزمين هستند ياري کند.» [520]

معرفي شوان با اين غلوّ عجيب و تعابير غريب، مثلاً همسنگ شمردن کتاب شوان با آثار ابن‌عربي و فلوطين، هيچ شباهتي به تجليل متعارف از انديشمندان غرب يا جهان اسلام ندارد.

سجويک «انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران» را «بزرگ‌ترين نهاد تراديشناليستي سده بيستم» مي‌خواند و مي‌افزايد: يکي از اهداف اين انجمن «تربيت گروهي کوچک از نخبگان بود که در نهادهاي ديگر، در ايران و خارج از ايران، شاغل شوند.» [521] او مي‌افزايد: مقاله نصر در "سرآغاز" شماره اوّل جاويدان خرد نمونه خوبي است از عملکرد تراديشناليستها در پنهانکاري. براي کسي که با مسائل آشنا نباشد، نوشته نصر درباره اهداف انجمن عادي است ولي کسي که آشنا باشد درمييابد که با متني تراديشناليستي مواجه است.

بنوشته سجويک، کارکنان اصلي انجمن عضو شاخه ايراني فرقه مريميه بودند که خود نصر بنيان نهاد و رهبري آن را به عهده داشت. در برخي موارد نيز تراديشناليستهاي پيرو ساير طريقت‌هاي صوفي بودند. ولي بيش‌تر اعضاء علاقمندان به حکمت باطني بودند و تعلقي به تراديشناليسم نداشتند. دو تن از برجسته‌ترين اعضاي انجمن سيد جلال‌الدين آشتياني، که از بزرگ‌ترين فلاسفه اسلامي بود، و پروفسور هانري کربن، «از برجسته‌ترين شرقشناسان فرانسوي سده بيستم»، تراديشناليست نبودند. [523] سجويک کمي بعد باز تأکيد مي‌کند که کربن، برغم اين که نظراتش در برخي موارد به تراديشناليستها شبيه بود، تراديشناليست نبود. و دانشجوياني که در انجمن درس خواندند نيز همه تراديشناليست نبودند؛ بيش‌تر آن‌ها در پي تصدي مشاغل مهم بودند. [524] نصر درباره انجمن شاهنشاهي فلسفه مي‌نويسد:

«ما دانشجويان ايراني و دانشجوياني از ديگر کشورهاي اسلامي و نيز از غرب و شرق داشتيم؛ دانشجوياني که داراي خاستگاه‌هاي فلسفي متفاوتي بودند... استاداني که قرار بود ديدگاه‌هاي گوناگون فلسفي را ارائه کنند شامل کربن و ايزوتسو- دو فيلسوف تطبيقي بزرگ يکي از غرب [و ديگري از شرق]- و نيز ميرزا مهدي حائري و مرتضي مطهري و خود من بودند که اعضاي هيئت علمي آنجا بشمار مي‌رفتند. آشتياني نيز از جمله اعضاي اين هيئت بود که از سکولار تا چهره‌هاي مذهبي را در خود جاي داده بود. ما در آنجا کساني با تعليم و تربيت سنتي داشتيم که دلبسته فلسفه اسلامي بودند و نيز تربيتيافتگان مدرني همچون يحيي مهدوي و غلامحسين صديقي که ديدگاه فلسفي غربي داشتند. صديقي مشارکت مستقيم در انجمن نداشت اما تأثيرگذار بود. در حالي که يحيي مهدوي در آنجا نقش بسيار مهمي بر عهده داشت...

آنجا همه جور دانشجو بود از ويليام چيتيک، که داشت دکتري‏اش را از دانشگاه تهران مي‌گرفت و با ايزوتسو ابن‌عربي مي‌خواند و بعدها به تدريس در انجمن پرداخت، گرفته تا جيمز موريس، که الان انديشمند سرشناس آمريکايي در زمينه تفکر اسلامي است، تا ايگاراشي، که چنان‌که مي‌دانيد بعد در ژاپن سر مسئله سلمان رشدي کشته شد، تا پيتر ولفسون، که شاعر مستعد آمريکايي است و پاره‌اي اشعار فارسي را هم به انگليسي برگردانده است، و تا طلاب قمي را در بر مي‌گرفت.» [525]

بنوشته سجويک، مطهري، به دليل نام "شاهنشاهي" انجمن هيچگاه وارد ساختمان‌هاي آن نشد، ولي [يکي از شاگردان خود بنام] غلامعلي حداد عادل را به نصر معرفي کرد. [526]

مريميه ايران پس از انقلاب

سجويک مي‌نويسد: در سال‌هاي اوّليه پس از انقلاب و دوران جنگ با عراق تراديشناليسم نقش علني در ايران نداشت [527] تا بازگشايي آکادمي نصر البته بدون عنوان "شاهنشاهي". در اين زمان، هادي شريفي، نايب رئيس انجمن، به لندن رفته و در آنجا بنياد فرقان را تأسيس کرده بود. غلامرضا اعواني رئيس جديد انجمن شد. اعواني را نصر در سفر به لبنان از دانشگاه آمريکايي بيروت به ايران آورده و از بدو تأسيس همکار نزديک نصر در انجمن بود و مقالاتش در جاويدان خرد منتشر مي‌شد. [528]

غلامرضا اعواني، متولد 1312 در شهرستان سمنان، هم سن و سال نصر است. او در سال 1345 از دانشگاه آمريکايي بيروت ليسانس فلسفه گرفت و پس از بازگشت به ايران فوق ليسانس (1347) و دکتراي فلسفه (1355) را از دانشگاه تهران اخذ کرد. پايان‌نامه دکتري او، "عقل و نفس در فلسفه پلوتينوس و شرح و بسط آن در فلسفه اسلامي"، زير نظر سيد حسين نصر (استاد راهنما) و سيد احمد فرديد و يحيي مهدوي (اساتيد مشاور) بود. حاصل عمر اعواني تنها سه کتاب است که تنها يکي تأليف اوست: بررسي آراء و آثار فلوطين که پايان‌نامه دکتري اوست. دو کتاب ترجمه اعواني يکي جلد چهارم از مجموعه 9 جلدي تاريخ فلسفه فردريک کاپلستون است و ديگري ترجمه بخشي از کتاب ارسطو نوشته سر ديويد راس. در مقابل، اعواني به همايش‌هاي فراوان در خارج از کشور سفر کرده که بخش عمده آن از سال 1380 است. شهين اعواني، سردبير جاويدان خرد، خواهر اوست. [529]

اعواني عميقاً به نصر وفادار است. براي مثال، در ميزگردي که در دانشگاه تهران براي بررسي انديشه و کارنامه نصر برگزار شد، چنين گفت:

«يکى از متفکران بزرگ دوره ما نصر است که سهم بسيار اساسى در فرهنگ ايرانى اسلامى داشته است و هرجا که رفته بر صدر نشسته و قدر ديده است... نصر در زمينه‏هاى‏ مختلف تحصيل کرده است. بيش از همه براى فهم حکمت اسلامى شاگرد مرحوم علامه‏ طباطبايى بوده است. نصر از نظر زندگى يک مسلمان عامل به تمام معنا است و نماز و روزه‏اش هيچ وقت ترک نشده است. او اولين کسى بود که در دانشکده ادبيات دانشگاه‏ تهران انجمن اسلامى تشکيل داد و مسلماً طاغوت از آن خوشش نمى‏آمد. من از نصر خلاف شرع اصلاً نديدم. خيلى ‏ها از طريق نصر مسلمان شدند و در ميان‏ آن‌ها استادان دانشگاه زياد هستند...» [530]

پس از پيروزي انقلاب، انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران فعاليتي نداشت تا سال 1360 که با 11 مؤسسه ديگر ادغام شد و مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالي، پديد آمد. در سال 1369 اين مؤسسه به پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي بدل شد. در سال 1380، با حمايت سيد محمد خاتمي، رئيسجمهور وقت، انجمن حکمت و فلسفه ايران از پژوهشگاه جدا شد و به صورت مستقل فعاليت خود را از سر گرفت و از آغاز سال 1381 به مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران تغيير نام داد. رياست مؤسسه حکمت و فلسفه با غلامرضا اعواني بود تا مرداد 1390 که کامران دانشجو، وزير فرهنگ و آموزش عالي، عبدالحسين خسروپناه را به جاي او منصوب کرد. هم اکنون، اعواني مدير گروه فلسفه غرب در مؤسسه فوق است.

طي سال‌هاي 1354-1357 هفت شماره جاويدان خرد منتشر شد. هشتمين شماره در پائيز 1360 انتشار يافت زماني که انجمن نام خود را به "انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ايران" تغيير داده بود. اين شماره با همکاري مرکز نشر دانشگاهي انتشار يافت که رياست آن را نصرالله پورجوادي، همکار مجله از نخستين شماره‌هاي آن، به عهده داشت. شماره نهم به زمستان 1387 تعلق دارد که انجمن مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران نام گرفته بود. مديرمسئول مجله غلامرضا اعواني و سردبير آن شهين اعواني است.

در سال 1384 اعواني اعلام کرد که کتابخانه شخصي نصر، بالغ بر پنج هزار جلد کتاب، به زودي از آمريکا به انجمن حکمت و فلسفه انتقال مي‌يابد. اين کتابخانه رايگان به دست نيامد بلکه نصر آن را به مبلغ 250 هزار دلار به ايران فروخت. کتابخانه انتقال يافت و در 10 تير 1385 رسماً افتتاح شد. و سپس اعلام شد که به زودي مجموعه سي. دي.ها و نوارهاي صوتي تصويري نصر نيز به کتابخانه فوق انتقال خواهد يافت. [531] بدينسان، مؤسسه حکمت و فلسفه بار ديگر رنگ و بوي غليظ فرقه شوان به خود گرفت.

بنوشته سجويک، «يک استاد دانشگاه در يک شهر خارج از تهران به جاي نصر "مقدم" مريميه شد ولي، مانند سابق، طريقت فوق نسبتاً کوچک باقي ماند.» [532] سجويک مي‌افزايد: «گزارش‌هاي متعدد حاکي است که [مريميه در ايران] حدود 50 عضو دارد.» [533]

در گفتگو با برخي افراد مطلع روشن شد که منظور سجويک از اين «استاد دانشگاه در يک شهر خارج از تهران» و "مقدم" مريميه در ايران، پس از خروج نصر در زمان انقلاب، محمود بينا مطلق، استاد دانشگاه صنعتي اصفهان، است. محمود بينا مطلق پنج سال از نصر بزرگ‌تر است. او در سال 1307 در تهران متولد شد و در سال 1348 دکتراي فلسفه را از دانشگاه گوتينگن آلمان گرفت و سپس در دانشگاه لوزان به تحصيل و تدريس رياضيات مشغول شد. علي‌القاعده او در همين زمان در لوزان با شوان آشنا شد و به مريميه پيوست. بينا مطلق از بدو تأسيس دانشگاه صنعتي آريامهر در اصفهان، که شعبه‌اي از دانشگاه صنعتي آريامهر تهران به رياست نصر بود، از مهر 1356 تاکنون به تدريس رياضيات و فلسفه در دانشگاه فوق مشغول است. گفته مي‌شود بينا مطلق با زبان‌هاي عربي و انگليسي و فرانسه و آلماني و سانسکريت و يوناني و لاتين آشناست. [534] از بينا مطلق مقالات و مصاحبه‌ها و ترجمه‌هاي متعدد از شوان يا درباره شوان و حکمت خالده و تراديشناليسم به فارسي منتشر شده است.

سجويک مي‌نويسد: نصرالله پورجوادي، عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي [و رئيس پيشين مرکز نشر دانشگاهي]، قبلاً عضو طريقت نعمتاللهي بود و اکنون شايد مريمي و شايد نعمتاللهي باشد. [535] پورجوادي، که مترجم زندگينامه شيخ احمد العلاوي نوشته لينگز به فارسي است، همان که با نام عارفي از الجزاير در ايران منتشر شده، در گفتگوي ژانويه 2001 با سجويک در تهران گفته است: شوان و نصر عقايدي را تبليغ مي‌کنند که وقتي به ايدئولوژي تبديل شود، ثابت شده خطرناک و مخرب است، حتي براي آينده اسلام. [536]

سجويک سال‌هاي 1990 ميلادي را دوران تجديد حيات و گسترش تراديشناليسم در ايران مي‌داند. [537] او مي‌افزايد: برغم رواج گسترده آموزه‌هاي تراديشناليستي در ايران، در مجلاتي چون معرفت ‏و نقد و نظر، تنها دو واکنش در مقابل تراديشناليسم مشاهده شد: اوّلي، از سوي يک استاد فلسفه دانشگاه تهران بنام حسين غفاري که اعلام کرد مي‌خواهد درباره تراديشناليسم کتابي بنويسد، و معلوم نيست اين کتاب را نوشت يا نه؛ و ديگري از سوي دکتر محمد لگنهاوزن، استاد آمريکايي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني در قم. [538]

نصر، شيخ مريميه

گفتيم که پس از رسوايي بلومينگتن و اعلام بازنشستگي شوان، سه "مقدم" اصلي او، نصر و لينگز و مقدم شوان در سوئيس، هر يک راه خود را ‌رفتند ولي سالي يک بار در قاهره گرد مي‌آمدند براي هماهنگ کردن سه شاخه مريميه. و گفتيم که اين سه "مقدم" مي‏کوشيدند با تأکيد بيش‌تر بر اسلام چهره اسلامي مريميه را ترميم کنند. پس از درگذشت لينگز (12 مه 2005/ 22 ارديبهشت 1384)، نصر به مهم‌ترين چهره مريميه و "شيخ" فرقه، يا به تعبير او "طريقت"، بدل شد.

ظاهراً نصر در زمان حيات لينگز نيز خود را "شيخ" مي‌خواند؛ يعني خود را مستقل از لينگز مي‌دانست. سجويک در مقاله "تصوف غربي و تراديشناليسم"، که دو سال پيش از مرگ لينگز، در سال 2003، منتشر شده، از نصر بعنوان «شيخ مهم‌ترين شاخه اسلامي طريقت صوفي مريمي» نام برده است. [359] اين تعبير نشان مي‌دهد که در سال 2003 مريميه به چند شاخه تقسيم مي‌شد که برخي از اسلام جدا شده و برخي خود را مسلمان مي‌خواندند و نصر «شيخ مهم‌ترين شاخه اسلامي مريميه» بود.

سجويک در کتابش گفته است که پرايماردياليستها، يا همان شوانيهاي جديد (نوشوانيها)، که بطور عمده در کلني بلومينگتن مي‌زيستند، مريميهاي قديمي را «مسلمانِ مسلمان» مي‌خواندند يعني کساني که هنوز به ظواهر اسلام چسبيدهاند. و در جاي ديگر نوشته است: گروهي از پيروان شوان پس از مرگ او در قالب يک طريقت صوفي اسلام را رها کردند و مختصاتي به خود گرفتند که دين پژوهان «جنبش ديني جديد» مي‌خوانند.

اين اشارات نشان مي‌دهد که شاخه مريميه در کلني بلومينگتن حداقل تا سال 2003 مستقل از لينگز و نصر بود و به رهبري کاترين شوان و باربارا پري و مايکل فيتزجرالد راه پرايماردياليستي خود را مي‌رفت. اين همان فرقه ديني جديد است که سجويک به آن اشاره کرده.

بنظر مي‌رسد، امروزه، پس از مرگ لينگز، مريميه در پيرامون نصر به يکپارچگي رسيده و جايگاه نصر مورد قبول تمامي شاخه‌هاي مريميه قرار گرفته است. اين را از مندرجات وبگاه مريميان بلومينگتن مي‌توان فهميد که نوارهاي تصويري نصر را منتشر مي‌کند؛ يعني نصر شخصيت مقبول آنان است.

نصر، شيخ مريميه

در سال 1388 محسن الويري، عضو هيئت علمي دانشگاه باقرالعلوم (ع)، از سفر سال پيش خود به آمريکا گفت و ديدار نصر با هيئت ايراني. در اين ديدار نصر خود را «يک رهبر ديني» خوانده است:

«از ايشان پرسيدم که آيا درست است که شما آمدن خود به ايران را مشروط به دعوت رهبر معظم انقلاب کرده‏ايد؟ گفت: بله، ولي نه به اين معنا که ايشان شخصاً مرا دعوت کند بلکه به اين معني که شخص ايشان تضمين کند که براي من مشکلي ايجاد نمي شود؛ زيرا من در اينجا به عنوان يک رهبر ديني هم شناخته مي‏شوم و اگر با مشکلاتي مانند دستگيري و زنداني شدن مواجه شوم در ذهن مردم در اينجا اين نکته خطور مي‏کند که اين رهبر مذهبي فردي خلافکار است و ذهن کسي متوجه مسائل سياسي نمي شود و اين به دين‌داري لطمه مي زند.» [540]

پايان سخن

فرقه شوان از همان آغاز، که هنوز شاخه‌اي از علاويه بشمار مي‌رفت، مخفي بود. بنوشته سجويک، اين پنهانکاري مغاير است با سيره عادي صدها طريقت صوفي در جهان اسلام که سازمان‌هايي علني هستند هر چند ممکن است گاه مناسک‏شان را در خلوت و بدور از چشم "اغيار" انجام دهند. [541] پنهانکاري سنت فرقه‌هاي رازآميز ماسوني غربي، مانند انجمن تئوسوفي و طريقت معبد، است و در سنن تصوف اسلامي معنا ندارد.

بعبارت ديگر، پنهانکاري ميراثي ماسوني است که به فرقه شوان انتقال يافت و از عناصري است که مي‌تواند مرز ميان "طريقت" [542] و "فرقه" را ترسيم ‌کند. "طريقت"‌ زماني که پنهان باشد، از تشکيلات منسجم پنهان برخوردار باشد، و داراي مناسک پنهان باشد، "طريقت" نيست، "فرقه" [543] است. و عقايد و مناسک ديني "فرقه" زماني که با اديان متعارف تمايز داشته باشد، "کالت" [544] يا آئين ديني جديد است. فرقه‌ها و آئين‌هاي ديني فرقهگونه معمولاً خود را "طريقت" مي‌خوانند نه "فرقه" زيرا تصوّر مي‌کنند واژه "فرقه" داراي بار منفي است. شاخه‌هاي متنوع فراماسونري خود را "طريقت" مي‌خوانند، مانند "طريقت اسکاتي کهن"، [545] ولي در عمل فرقه کاملاً بسته با عقايد خاص خود هستند نه طريقت به معناي رايج سنتي آن در تصوف.

فرقه شوان، از همان ابتداي کار شوان، براي توجيه پنهانکاري خود دلايلي عرضه مي‌کرد؛ مانند مخاطره‌آميز بودن علني شدن مسلماني پيروان. اين استدلال، حتي در فضاي نخستين سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوّم، مقبول بنظر نمي‌رسد. پنهانکاري در فرقه شوان چنان اکيد و پذيرفته شده بود که وقتي سجويک از فن مينبرگ، سوّمين عضو فرقه شوان (پس از شوان و بورکهارت)، درباره علت پنهانکاري مي‌پرسد اوّلين واکنش او تعجب است. او مي‌گويد: مگر مي‌شد جز اين باشد؟ فن مينبرگ دلايلي چون خطر اخراج از کار را مطرح مي‌کند در حالي که خود معترف است کارفرمايانش از مسلمان بودن او مطلع بودند و اتفاقي برايش رخ نداد. [546]

فرقه شوان چنان مخفي بود که طي 76 سال موجوديت آن، اگر مبداء را سال 1937 بدانيم که شوان خود را "شيخ" خواند، برغم اهميت آن در ميان نخبگان غرب، نامي از آن شنيده نمي‌شد و مناسک آن، هم براي غيرمسلمانان و هم براي مسلمانان، حتي آنان که با اعضاي فرقه معاشر بودند، ناشناخته بوده است.

در آغاز اين رساله سخنان سجويک را نقل کرديم درباره نحوه آشنايي او با فرقه شوان در دانشگاه آمريکايي قاهره. در تحقيقاتي که در ماه‌هاي اخير براي آشنايي با فرقه مريميه انجام گرفت، روشن شد که مريميه را در ايران بندرت مي‌شناسند و اگر کسي اطلاعي دارد بطور عمده به دليل مطالعه کتاب سجويک است و انعکاس ناچيز آن، به اجمال و در حد يکي دو يادداشت کوتاه در چند صفحه فيسبوک و وبلاگ. و گفتيم که سجويک، به دليل تهديد وکلاي مريميه، مجبور شد بخش‌هايي از کتاب خود را، از جمله تصاوير برهنه شوان و برهنهنگاريهاي او را، حذف کند. و نيز، بنقل از طلعت هالمان، گفتيم که از ستاره هومن در زمان نگارش يا انتشار پايان‌نامه دکترايش در دانشگاه سوربن خواستند «هر نوع مطلب منفي» را عليه شوان حذف کند.

در مورد شوانيهاي ايران، که خطري مسلمانان را، به دليل مسلماني، تهديد نمي‌کند، اين پنهانکاري، هم پيش از انقلاب و هم پس از انقلاب، وجود داشته است. پيروان شوان و نصر در ايران نامي از طريقت مريميه، مگر بندرت به هنگام نياز و به اختصار، نميبرند چه رسد به اعلام جايگاه خود در مريميه يا مناسک داخلي آن. اين در حالي است که مکرر به تجليل از شوان، بعنوان متفکر و عارف بزرگ مسلمان، پرداخته‌اند بدون کم‌ترين اشاره به مغايرت عقايد و کردار او با اسلام.

از چند دانشجوي مطلع ايراني دانشگاه‌هاي ايالات متحده آمريکا پرس‌و‌جو شد. به اجمال چيزي شنيده بودند. آنان از دانشجوياني که بنظر مي‌رسيد با سيد حسين نصر رابطه دارند يا به او علاقمندند پرسيدند. ابتدا ابراز آشنايي کردند ولي بعد که متوجه کنجکاوي دوستشان شدند بحث را مسکوت گذاردند. روشن شد که در ميان دانشجويان ايراني در دانشگاه‌هاي آمريکا، نخبگاني هستند که يا در معرض تبليغات مريميه قرار دارند يا به آن پيوستهاند، و اينان مي‌دانند که بايد "رازدار" باشند.

کتاب سجويک، برغم گذشت هشت سال از انتشار آن، تاکنون در ايران انعکاسي نداشته و بنظر مي‌رسد ارادهاي منسجم براي پنهان ماندن نام مريميه وجود دارد. اميد مي‌رود رساله حاضر بازتابي در خور يابد و پاياني بر هشت دهه پنهانکاري فرقه شوان باشد.

 

يکشنبه، 22 ارديبهشت 1392/ 12 مه 2013

 

انتشار در وب:  5-6 خرداد 1392/ 26-27 مه 2013

 


444.  Sedgwick, ibid, p. 153.

445.  Massachusetts Institute of Technology (MIT)

446.  سيد حسين نصر، در جستجوي امر قدسي، گفتگوي رامين جهانبگلو با سيد حسين نصر، ترجمه سيد مصطفي شهرآييني، تهران: نشر ني، چاپ اوّل، 1385، ص 96.

447.  همان مأخذ، ص 97.

448.  همان مأخذ، ص 105.

449.  Sedgwick, ibid, p. 154.

450.  Seyyed Hossein Nasr, “Intellectual Autobiography,” The Philosophy of Seyyed Hossein Nasr, ed. Lewis E Hahn, pp. 3–85. Chicago: Open Court, 2001; Haifaa Jawad, “Seyyed Hossein Nasr and the Study of Religion in Contemporary Society”, American Journal of Islamic Social Science, Vol 22, No 2, 2005, pp 49-68.

451.  نصر، "فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ، ص 25.

452.  بنگريد به عکس نصر در سال اوّل تحصيل در دانشگاه ام. آي. تي.، 1329، در کتاب در جستجوي امر قدسي.

453.  نصر، "فريتيوف شوان و سنت اسلامي"، همان مأخذ، ص 20.

454.  نصر، در جستجوي امر قدسي، صص 123-124.

455.  همان مأخذ، ص 11.

456.  همان مأخذ، صص 19-20.

457.  عبدالرحيم کلانتر ضرابي، تاريخ کاشان، بکوشش ايرج افشار، تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ چهارم، 1378.

458.  اسناد دکتر ولي‌الله خان نصر در مجموعه محمدعلي فروغي: يحيي آريابخش، تاريخ آغازين فراماسونري در ايران بر اساس اسناد منتشرنشده، ج 3: از پرونده شماره 41 تا پرونده شماره 80، تهران: انتشارات سوره مهر، چاپ اوّل، 1384، ص 646.

459.  ضرابي، همان مأخذ، صص 290-291.

460.  Jakob Eduard Polak (1818-1891)

متولد بوهم، متوفي وين. دکتر پولاک در سال‏هاي 1851-1860 در ايران بود. از سال 1272 ق./ 1855 م.، پس از مرگ دکتر کلوکه و پيش از استخدام دکتر طولوزان، پزشک مخصوص ناصرالدين شاه بود. ياکوب پولاک در سال 1865 خاطرات ايران خود را به‏نام ايران، سرزمين و مردم آن در وين منتشر کرد. اين کتاب به فارسي ترجمه شده است: ياکوب ادوارد پولاک، سفرنامه پولاک، ترجمه کيکاووس جهانداري، تهران: خوارزمي، چاپ اوّل، 1361.

461.  مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، تهران: انتشارات زوار، چاپ پنجم، 1378، ج 5، صص 97-98.

462.  نصر، در جستجوي امر قدسي، ص 13.

463.  Meshiakh Ajoon [Mashiah Ajun]

464.  عبدالله شهبازي، "واقعه الله داد و مهديگرايي افراطي: ميراث يهوديان مخفي مشهد":

www.shahbazi.org/pages/Crypto_Jews_Mashhad_Iranian_Messianism.htm

465.  باقر عاقلي، شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، تهران: نشر گفتار، نشر علم، چاپ اوّل، 1380، ج 3، ص 1621. 

466.  ايرج افشار، نادره کاروان، تهران: نشر قطره، چاپ اوّل، 1383، ص 134؛ نصر، در جستجوي امر قدسي، ص 15.

467.  ويکي‌پدياي فارسي، "تئاتر نصر" [20 ارديبهشت 1392]؛ وبلاگ تابلو- خبر هنري، "تئاتر نصر؛ همچنان در انتظار تکميل بازسازي"، 27 فروردين 1388:

http://www.mbahar.blogfa.com/post-8072.aspx

468.  "تلاش براي احياء تئاتر نصر و پارس به ياد سعدي افشار"، سايت مؤسسه فرهنگي هنري شهيد آويني، 4 ارديبهشت 1392.

469.  نصر، در جستجوي امر قدسي، ص 36.

470.  عاقلي، همان مأخذ، ص 1622.

471.  نصر، همان مأخذ، ص 184.

472.  Iran Who’s Who 1976, Tehran: Echo of Iran, 1976, p. 379.

473.  آريابخش، همان مأخذ، صص 648-651.

474.  اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، تهران: مؤسسه تحقيق رائين، چاپ دوّم، 1347، ج 1، صص 453-454. اين در واقع چاپ اوّل است. رائين براي ممانعت از توقيف کتاب در صفحه مشخصات مدعي شد که چاپ اوّل در ژانويه 1968 در ايتاليا منتشر شده.

475.  نصر، در جستجوي امر قدسي، ص 17.

476.  همان مأخذ، صص 37-38.

477.  همان مأخذ، صص 12-13.

478.  همان مأخذ، ص 24.

479.  همان مأخذ، صص 29-31.

480.  Peddie School

481.  Baptists

482.  همان مأخذ، صص 55-56.

483.  همان مأخذ، ص 57.

484.  همان مأخذ، صص 24، 57.

485.  همان مأخذ، ص 25.

486.  "گزيده‌اي از کتاب حکمت و سياست: خاطرات سيد حسين نصر"، وبگاه جرس، 5 فروردين 1392.

http://www.rahesabz.net/story/68054/

487.  فريدهوف شووان، "ودانتا"، مهر، شماره 105، بهار 1343، صص 36-43.

488.  همان مأخذ، ص 37.

489.  همان مأخذ، ص 42.

490.  فريتيوف شووان، اصول و معيارهاي هنر جهاني، شيراز، تخت جمشيد: سازمان جشن هنر، 1349. اين مقاله در سال‌هاي اخير تجديد چاپ شده است: دفتر مطالعات ديني هنر، 1372.

491.  فريدهوف شووان، "تناقضات مکتب اصالت نسبيت"، ترجمه غلامرضا اعواني و هادي شريفي، جاويدان خرد، شماره 2، پائيز 1354، صص 3-11.

492.  علينقي عاليخاني (متولد بهمن 1307)، پسر عابدين خان سرپرست املاک پهلوي در دشت قزوين، پس از اخذ مدرک دکترا در رشته اقتصاد از پاريس به کار در ساواک پرداخت و مسئول تهيه بولتن‌هاي ويژه اقتصادي براي شاه شد. مندرجات اين بولتن‌ها علاقه شاه به عاليخاني را برانگيخت و در نتيجه در سال 1341 در دولت امير اسدالله علم وزير اقتصاد شد. او تا سال 1348، در دولت‌هاي حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا، وزير بود و سپس تا سال 1350 رياست دانشگاه تهران را به عهده داشت. از آن پس به فعاليت‌هاي اقتصادي پرداخت و رياست هيئت مديره بانک ايران و آمريکا را به دست گرفت. با وقوع انقلاب به آمريکا رفت و از اوائل دهه 1370، پس از انتشار خاطرات ارتشبد فردوست، ويراستاري يادداشت‌هاي روزانه علم را به دست گرفت. اين کتاب در شش جلد در ايران منتشر شد. همسر علينقي عاليخاني، سوزان دمون، فرانسوي است. از علينقي عاليخاني بعنوان يکي از چهره‌هاي برجسته مرتبط با سرويس اطلاعاتي اسرائيل (موساد) نام مي‌برند. بنگريد به: عبدالله شهبازي، "موساد و ايران":

http://www.shahbazi.org/pages/Services1.htm 

493.  هوشنگ نهاوندي (متولد 1312) هم سن و سال نصر بود. او ماسون بود و در 14 آذر 1344 با معرفي حسينعلي شيخ‌الاسلامي عضو لژ آفتاب شد. اوج فعاليت ماسوني نهاوندي از 14 اسفند 151 است که لژ اميرکبير بعنوان يک نهاد دانشگاهي تأسيس و نهاوندي، رئيس دانشگاه تهران، بعنوان "استاد ارجمند" آن منصوب شد. در شهريور 1357 در دولت شريف‌امامي وزير آموزش عالي شد و رياست دفتر مخصوص ملکه به نصر محول شد. در 14 بهمن 1357 به دستور شاپور بختيار، آخرين نخست‌وزير حکومت پهلوي، نهاوندي بعنوان يکي از عوامل افساد در ايران به زندان افتاد. با پيروزي انقلاب، نهاوندي از ايران خارج شد و به پاريس رفت.

494.  نصر، در جستجوي امر قدسي، ص 31.

495.  همان مأخذ، ص 13.

496.  همان مأخذ، صص 122-123.

497.  همان مأخذ، ص 186.

498.  همان مأخذ، ص 187.

499.  همان مأخذ، ص 187.

500.  همان مأخذ، ص 188.

501.  يادداشت‌هاي علي و مجتبي مطهري نشان مي‌دهد که پس از انتصاب نصر به رياست دفتر فرح پهلوي، آيتالله مطهري ارتباط خود با وي را قطع کرد. علي مطهري مي‌نويسد: «پس از آن‌که دکتر نصر رئيس دفتر فرح شد استاد مطهري بسيار ناراحت شدند و از آن پس ارتباطي با نصر نداشتند.» و مجتبي مطهري، پسر بزرگ آيتالله مطهري، مي‌گويد: «در يک بعدازظهر، وقتي استاد مطهري عکس دکتر نصر را در صفحه اوّل کيهان ديدند در حالي که به مناسبت اين سمت در مقابل شهبانو خم شده است، جمله‌اي گفتند که حاکي از ناراحتي شديد ايشان از دکتر نصر بود.» ("گزيده‌اي از کتاب حکمت و سياست: خاطرات سيد حسين نصر"، وبگاه جرس، 5 فروردين 1392)

502.  حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اوّل: خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ويراسته عبدالله شهبازي، تهران: انتشارات اطلاعات، [چاپ اوّل، 1369]، چاپ بيست و پنجم، 1387، صص 210-211؛ احسان طبري، کژراهه: خاطراتي از تاريخ حزب توده، تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ اوّل، 1366، صص 220.

503.  نصر، همان مأخذ، ص 186.

504.  "گزيده‌اي از کتاب حکمت و سياست: خاطرات سيد حسين نصر"، وبگاه جرس، 5 فروردين 1392.

505.  نصر، در جستجوي امر قدسي، ص 178.

506.  همان مأخذ، ص 179.

507.  همان ماخذ ، ص 163.

قلم و گفتار نصر جذاب نيست و شايد بتوان گفت ملال‌آور است. بنظر مي‌رسد نوشتن براي نصر آسان نيست. بسياري از آثار نصر به انگليسي است که با نثر روان ديگران به فارسي برگردانيده شده. مهم‌ترين آثار اوّليه‏اش به فارسي (علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: نشر انديشه، 1350؛ تاريخ‌ فلسفه اسلامي، ترجمه اسداللّه‌ مبشري‌، تهران: اميركبير، ۱۳۵۲) کار مترجماني چيرهدست است. به اين دليل، نصر سخن گفتن را بر نوشتن ترجيح مي‌دهد و به اين دليل خاطراتش گفتگوست؛ هم با رامين جهانبگلو و هم خاطرات جديدش (در دست انتشار) که گفتگو با محمدحسين منظورالاجداد و نجم‌الدين يوسفي و حسين دهباشي است. از اينرو، مجموعه نوارهاي صوتي تصويري نصر مفصل است که در وبگاه‌هاي مريميه و بنياد سيد حسين نصر قابل دستيابي است. صرفنظر از پيوند با قدرت سياسي، عدم جذابيت قلم و گفتار عامل ديگري است که نصر بسان علي شريعتي، يا حتي عبدالکريم سروش در سال‌هاي نخست پس از انقلاب، در ميان روشنفکران و دانشجويان ايراني جاذبه نيافت و با اقبال مواجه نشد.

508.  The Paul H. Nitze School of Advanced International Studies (SAIS)

509.  The Brookings Institution

510.  Richard Holbrooke (1941-2010)

511.  Special representative for Afghanistan and Pakistan

515.  جيمز بيل و ويليام راجر لويس [ويراستار]، مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايراني، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و کاوه بيات، تهران: نشر نو، چاپ اوّل، 1368، ص 456.

516.  Mark Koslow, “The Spiritual Fascism of Rene Guenon and His Followers.”

517.  "گزيده‌اي از کتاب حکمت و سياست: خاطرات سيد حسين نصر"، وبگاه جرس، 5 فروردين 1392.

518.  سيد حسين نصر، "سرآغاز"، جاويدان خرد، شماره اوّل، بهار 1354، ص 7.

519.  همان مأخذ، ص 8.

520.  "فريدهوف شووان"، جاويدان خرد، شماره دوّم، پائيز 1354، صص 1-2.

521.  Sedgwick, ibid, p. 155.

522.  ibid, p. 156.

523.  ibid, p. 156.

524.  ibid, p. 157.

525.  نصر، در جستجوي امر قدسي، ص 167.

526.  Sedgwick, ibid, p. 157.

527.  ibid, p. 249.

528.  ibid, p. 250.

529.  بنگريد به: زندگينامه "غلامرضا اعواني" در ويکي‌پدياي فارسي و وبگاه مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران. (اوّل ارديبهشت 1392)

530.  "انديشه و کارنامه سيد حسين نصر در ترازو"، کتاب ماه دين، شماره 127، ارديبهشت 1387، صص 35-36.

531.  منوچهر دين پرست، "از انجمن تا مؤسسه همشهري انلاين [اوّل ارديبهشت 1392]:

http://www.hamshahrionline.ir/details/7151

532.  Sedgwick, ibid, p. 250.

533.  ibid, p. 338.

534.  "حکمت متعالي اديان در گفتگو با دکتر محمود بينا"، فصلنامه هفت آسمان، شماره 1، بهار 1378، ص 7.

535.  Sedgwick, ibid, p. 250.

536.  ibid, pp. 251, 349.

537.  ibid, p. 252.

538.  ibid, p. 254.

محمد لگنهاوزن، "نکاتي چند پيرامون پلوراليسم ديني در گفتگوي آقايان سيد حسين نصر و جان هيک"، ترجمه احمدرضا جليلي، معرفت، شماره 24، بهار 1377، صص 77-89. لگنهاوزن بعداً کتابي نوشت در نقد تراديشناليسم با عنوان اسلام و پلوراليسم ديني.

Muhammad Legenhausen, Islam and Religious Pluralism, London: Al-Hoda, 1999.

539.  Mark Sedgwick, “Vestlig sufisme og traditionalism” [Western Sufism and Traditionalism], Den gamle nyreligiøsitet, Vestens glemte kulturarv [Old New Religiousness: The West's forgotten cultural heritage], ed. Mette Buchardt and Pia Böwadt (Copenhagen: Anis, 2003), pp. 139-151.

540.  "ماجراي درخواست سيد حسين نصر از رهبر انقلاب به روايت دکتر الويري"، خبرانلاين، 26 مهر 1388.

http://khabaronline.ir/detail/20472/politics/leader

541.  Sedgwick, Against the Modern World, p. 92.

542.  Rite

543.  Sect

544.  Cult

545.  Antiquus Scoticus Ritus Acceptus [Ancient and Accepted Scottish Rite]

546.  Sedgwick, ibid, p. 92.


Tuesday, May 28, 2013 : تاريخ آخرين ويريش

 کليه حقوق مندرجات ين صفحه بري عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس يميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.