قسمت دوّم:

موساد و ايران

 

«موساد» در سال 1938، ده سال پيش از اعلام موجوديت رسمي دولت اسرائيل (14 مه 1948)، به عنوان شاخه‌اي از ارتش خصوصي صهيونيست‌ها در فلسطين (هاگانا) [22] پديد آمد. اين سازمان از بدو تأسيس در زمينه مهاجرت يهوديان ايران و عراق به فلسطين فعال بود و در حوادث سال‌هاي پس از سقوط رضا شاه (شهريور 1320 / اوت-سپتامبر 1941) ايفاي نقش نمود. فعاليت موساد، و ساير سازمان‌هاي صهيونيستي، در سال‌هاي پرآشوب 1320-1332 ايران تاکنون مورد مطالعه جدّي قرار نگرفته است.

از اسفند 1335 با تأسيس «سازمان اطلاعات و امنيت ايران» (ساواک) پيوند ميان سرويس‌هاي ايران و اسرائيل ابعادي عميق‌تر يافت تا بدان جا که مي‌توان از «موساد» و «شين‌بت» (شاباک) به عنوان آموزگاران ساواک در زمينه سرکوب مخالفان سياسي نام برد. اين اقدامات در حوزه اختيارات و وظايف اداره کل سوّم ساواک (امنيت) بود. 

موساد، که در اسناد ساواک با نام «سرويس زيتون» شناخته مي‌شود، در ايران برنامه‌هاي خاص خود را دنبال مي‌کرد. اين برنامه‌ها معطوف به دو هدف اصلي بود:

الف) ايجاد شبکه‌هاي مخفي

حداقل از حوالي سال 1337 تا حوالي سال 1346 موساد از طريق پايگاه‌هايي در کردستان ايران به توسعه شبکه‌هاي مخفي در کردستان ايران و عراق و ترکيه مشغول بود. اين اقدام با پشتيباني ساواک انجام مي‌گرفت.

هدايت اين پروژه را يک يهودي اسرائيلي عراقي‌تبار عضو موساد به‌نام سرهنگ يعقوب نيمرودي [23] به دست داشت. نيمرودي از طريق دلالي تسليحات اسرائيلي و خارج کردن غيرقانوني آثار باستاني و عتيقه از ايران بسيار ثروتمند شد و پس از بازنشستگي خبرگزاري و روزنامه معاريو را خريد. [24] نيمرودي همان کسي است که در «ماجراي مک‌فارلين» (ايران- کنترا)، [25] به عنوان طرف اسرائيلي ماجرا و «دلال اسلحه»، نامش در گزارش کنگره آمريکا ذکر شد. [26]

يعقوب نيمرودي

فعاليت موساد به کردستان منحصر نبود و استان‌هاي ايلام و خوزستان را نيز در برمي‌گرفت. طبق اسناد ساواک، «پايگاه برون مرزي جنوب»، با مرکزيت آبادان، «به‌طور رسمي» در سال 1341 آغاز به کار کرد با هدف ايجاد شبکه‌هاي موساد در کشورهاي عربي به‌ويژه در عراق و کويت. [27] ارتشبد فردوست مي‌نويسد:

«پايگاه خوزستان حدود 100 سرمأمور و مأمور را اداره مي‌کرد. اگر هر مأمور و سرمأمور در دو هدف کسب خبر مي‌نمود، پايگاه حداقل در 200 هدف رخنه کرده بود و اگر هر مأمور 15 روز يک خبر ارسال مي‌داشت در ماه حدود 400 گزارش به پايگاه واصل مي‌شد. به اين ترتيب، عمق نفوذ اسرائيل در عراق و ساير کشورهاي منطقه از طريق اين 3 پايگاه روشن مي‌شود.»

فردوست تأکيد مي‌کند که موساد از طريق سه پايگاه فوق «حداقل 300 سر مأمور و مأمور مستقل زبده» را در کشورهاي هدف سازمان‌دهي کرد و سپس هدايت اين شبکه را به اسرائيل منتقل نمود. [28] او مي‌افزايد:

«در واقع، امکانات برون‌‌مرزي ايران (در رابطه با کشورهاي عرب) عمدتاً توسط پايگاه‌هاي برون‌مرزي اسرائيل جذب شد و آن‌ها بعداً هدايت کليه اين شبکه عظيم را به تل‌آويو منتقل کردند و چيزي نصيب ساواک نشد.» [29]

ب) نفوذ در سازمان‌هاي ايراني مرتبط با دولت‌هاي عربي و جنبش فلسطين

هدف اصلي ديگر موساد در ايران نفوذ در دولت‌هاي عربي و سازمان‌هاي مبارز فلسطيني بود با واسطه آن سازمان‌هاي ايراني مخالف حکومت پهلوي که با اعراب و فلسطيني‌ها رابطه نزديک داشتند. در آن زمان، عراق و سوريه و مصر و در ميان سازمان‌هاي فلسطيني «فتح» و «جبهه خلق براي آزادي فلسطين» اصلي‌ترين اهداف موساد به‌شمار مي‌رفتند. ساير کشورهاي عربي مجاور با ايران، به‌ويژه کويت، نيز مورد نظر بود.

شناسايي عناصر مستعد از ميان ايرانيان فعال در گروه‌هاي سياسي و آموزش و هدايت آنان براي نفوذ به درون سازمان‌هاي فلسطيني در برخي موارد به‌طور مستقل و در برخي موارد با مشارکت ساواک انجام مي‌گرفت.

با توجه به جايگاه مهم فعالين سياسي ايراني در برنامه‌هاي اطلاعاتي- امنيتي اسرائيل، به‌تدريج موساد و شين‌بت (شاباک) نقش اصلي را در سازمان‌دهي و آموزش ساواک به دست گرفت و سرويس‌هاي انگليسي و آمريکايي تعمداً ساواک را به سمت پيوند روزافزون با سرويس‌هاي اسرائيل سوق دادند. فردوست مکرر به اين مسئله اشاره کرده است. به‌نوشته فردوست، از اوائل دهه 1340 هيئت مستشاري آمريکا از ساواک کنار رفت و «مربيان و اساتيد اسرائيلي با علاقه وارد صحنه» شدند. [30] او به‌کرات تأکيد مي‌کند که اين جابجايي «برنامه‌ريزي مشترک» سرويس‌هاي بريتانيا و ايالات متحده آمريکا بود:

«با برنامه‌ريزي مشترک دو سرويس آمريکا و انگليس به‌تدريج و گام ‌به گام نفوذ سرويس اسرائيل در ايران توسعه يافت و آمريکايي‌ها و انگليسي‌ها خود را عقب کشيدند و جا را براي نقش اصلي اسرائيل در ساواک باز کردند و آمريکايي‌ها توجه درجه اوّل خود را به ارتش و اداره دوم معطوف داشتند.» [31]

«مشخص بود که آمريکايي‌ها و انگليسي‌ها تعمداً امکانات خود را از ساواک دريغ مي‌کنند و بي‌تفاوتي نشان مي‌دهند تا ساواک هرچه بيش‌تر به سمت اسرائيل سوق يابد. چنين نيز شد و اين عمل آمريکا و انگليس ثمرات خوبي براي اسرائيل داشت. نيمرودي هميشه با علاقه از ايران به عنوان تنها دوست اسرائيل در منطقه ياد مي‌کرد.» [32]

اين «برنامه‌ريزي» و «تعمد» مشهود بود. مثلاً، زماني که حکومت پهلوي از سرويس‌هاي بريتانيا و آمريکا تقاضاي اعزام «استاد ضد براندازي» نمود براي آموزش ساواک، «صلاح‌شان نبود که بفرستند و مي‌خواستند که ساواک وابسته و متکي به اسرائيل باشد» و در نتيجه «برجسته‌ترين متخصص ضد براندازي اسرائيل» به ايران دعوت شد. اين فرد، که در جواني در آمريکا افسر اف. بي. آي. بود، بعدها به معاونت يا قائم‌مقامي سازمان امنيت اسرائيل (شين‌بت) رسيد. [33] اساتيد بازجويي و خط شناسي و غيره نيز از اسرائيل دعوت شدند و تيم‌هاي متعدد از ساواک براي آموزش به اسرائيل رفتند.

«در آغاز دو يا سه تيم و هر تيم مرکب از حدود 10 نفر از ادارات کل عملياتي (دوّم، سوّم، هشتم) براي آموزش به اسرائيل اعزام شدند. مدت آموزش هر تيم بين 1 تا 2 سال و نتيجه آموزش عالي بود. اين نشان مي‌داد که اسرائيلي‌ها براي دوستي با محمدرضا بهاي زيادي قائل‌اند و روي نقش ساواک در آينده منطقه حساب جدي باز کرده‌اند. سپس، ترجيح دادم که استادان اسرائيلي را به تهران بياورم. به‌تدريج موارد مورد نياز را از شخص نيمرودي مي‌خواستم و او نيز به‌سرعت استاد مربوطه را به تهران دعوت مي‌کرد. در هر کلاس حدود 35 نفر انتخاب شده و شرکت مي‌کردند... همه اساتيد برجسته‌اي بودند: استاد امنيتي (ضد براندازي) ورزيده‌ترين فردي بود که تا آن زمان در رشته خود در اسرائيل ديده شده بود و بعدها از اداره کل هشتم شنيدم که وي به قائم‌مقامي رياست سازمان امنيت اسرائيل رسيده و احتمالاً بايد حالا رئيس شده باشد. شايد به کمک او بود که عطارپور و ساير مأمورين ساواک پس از انقلاب در اسرائيل شغلي پيدا کردند... استاد بازجويي نيز در اسرائيل کم‌نظير بود... استاد خط‌شناسي براي آموزش اداره کل پنجم آمد... استاد تحقيق نيز در عالي‌ترين سطح از اسرائيل آمد و به پيشنهاد او اداره کل نهم (تحقيق) تأسيس شد. استاد اطلاعات خارجي ساواک نيز رئيس پايگاه برون‌مرزي اسرائيل در خوزستان بود... وي حتي از نيمرودي نيز ورزيده‌تر بود...» [34]

«رابطه با اسرائيل قطع نشد و گاهي از اساتيد دعوت به عمل مي‌آمد و گاهي هيئت‌هاي 5- 6 نفره، در مواردي که استاد مربوطه نمي‌توانست به تهران بيايد، به اسرائيل اعزام مي‌شد...» [35]

موساد و مسعود عاليخاني

مسعود اميرعاليخاني، فرزند عابدين، برادر محمدتقي و علينقي و محمدباقر اميرعاليخاني است. به جز در اسناد رسمي، معمولاً اعضاي اين خانواده با نام «عاليخاني» شناخته مي‌شوند. تا آنجا که مي‌دانيم، خانواده فوق اراکي است. از اين ميان، علينقي عاليخاني نامدارترين بود زيرا به وزارت رسيد.

عابدين در زمان کودتاي 1299 درجه‌دار فوج قزاق، به فرماندهي ميرپنج (سرتيپ) رضا خان، بود و به اين دليل در سال‌هاي 1315-1320 سرپرستي املاک رضا شاه در تاکستان قزوين و پس از شهريور 1320 سرپرستي املاک تاج‌الملوک پهلوي، مادر محمدرضا شاه، به وي محول شد. او در منطقه قزوين به «نايب عابدين خان» شهرت داشت و در سال‌هاي 1320-1327 مباشر بهاءالدين کهبد، از مالکين بزرگ اراضي قزوين و کرج، نيز بود. [36] عابدين خان عاليخاني مرکز فعاليت و زندگي خود را در بهترين روستاي منطقه شهريار به‌نام بُردآباد [37] قرار داد که بيش‌تر اراضي آن را به تملک خود درآورده بود. او در سال 1362 در تهران درگذشت و در مقبره خصوصي در بهشت زهرا دفن شد.

در دهه 1340 دشت قزوين به مهم‌ترين مرکز فعاليت‌هاي کشاورزي اسرائيل در خارج از مرزهاي اين دولت بدل شد. در سال 1340 به دعوت موشه دايان، که به‌تازگي وزير کشاورزي اسرائيل شده بود، هيئتي ايراني براي بازديد از تأسيسات زراعي و آبياري به اسرائيل رفت. اندکي بعد، در 10 شهريور 1341/ اوّل سپتامبر 1962 زلزله‌اي با قدرت 2/ 7 ريشتر در بوئين زهرا و تاکستان و دشت قزوين رخ داد که بيش از 20 هزار کشته بر جاي نهاد. اين زلزله، که تقارن آن با برنامه‌هاي کشاورزي برون مرزي اسرائيل در ايران عجيب جلوه مي‌کند، بستر مناسب را براي حضور اسرائيل در دشت قزوين فراهم آورد. وزارت کشاورزي ايران برنامه بازسازي و توسعه منطقه زلزله‌زده را ارائه داد و کمپاني چند مليتي تاهال، [38] متعلق به زرسالاران يهودي، که مرکز آن در آمستردام هلند است، برنده مناقصه وزارت کشاورزي براي اجراي برنامه فوق شد. بانک جهاني نيز براي اجراي طرح مزبور 20 ميليون دلار به ايران وام داد.

اهميت پروژه دشت قزوين، به عنوان مهم‌ترين پروژه کشاورزي اسرائيل در خارج، تا بدان حد بود که موشه دايان، وزير کشاورزي اسرائيل، دو بار از دشت قزوين بازديد کرد: بار اوّل در سال 1341 و پيش از شروع پروژه، بار دوّم در سال 1343 و پس از شروع پروژه. در اواخر سال 1344 حدود 400 اسرائيلي در دشت قزوين مستقر بودند. در 3 خرداد 1345 محمدرضا شاه پهلوي، به همراه مئير عزري، [39] سفير غيررسمي اسرائيل در ايران و دکتر دوريل، از دشت قزوين ديدار کرد. در گزارش صادق صدريه، رئيس هيئت نمايندگي ايران در اسرائيل، به‌نقل از يکي از کارشناسان اسرائيلي، آمده است:

«با اين‌که اسرائيل در بسياري از کشورهاي آفريقايي و آسيايي و امريکاي لاتين فعاليت دارد ليکن برنامه دشت قزوين بزرگ‌ترين برنامه‌اي است که اسرائيلي‌ها در خارج از کشور اجرا مي‌کنند. برنامه مزبور شامل 200 دهکده مي‌شود يعني تقريباً يک سوم مجموع دهکده‌هاي اسرائيل که فعلاً تعداد آن‌ها بيش از 600 دهکده است و بايستي در نظر داشت که در سال 1948 تعداد دهکده‌هاي يهودي‌نشين اسرائيل از 200 تجاوز نمي‌کرده است و بنابر اين مي‌توان گفت کاري که در دشت قزوين در دست اجرا است از لحاظ اقتصاد کشاورزي تقريبا معادل کاري است که دولت اسرائيل در بدو تأسيس با آن مواجه بوده است.» [40]

بدينسان، دشت قزوين در اختيار اسرائيلي‌ها قرار گرفت و خاندان عاليخاني، به دليل پيشينه عابدين خان به‌عنوان مباشر املاک منطقه، در برنامه فوق جايگاهي مهم يافتند.

مسعود عاليخاني در سال‌هاي 1345-1357 گرداننده واقعي شبکه‌هاي پنهان اسرائيل در ايران بود. باتجربه‌ترين و متخصص‌ترين کارشناسان اطلاعاتي ايران در حوزه اسرائيل جايگاه عاليخاني را در عمليات موساد در ايران مهم‌تر از يعقوب نيمرودي و يوري لوبراني [41] عنوان کرده‌اند.

مسعود عاليخاني

مسعود عاليخاني، به‌رغم جايگاه برجستهاش در تاريخنگاري معاصر ايران، ناشناخته مانده و حتي اسناد و اطلاعات مربوط به وي در اختيار محققي سخت‌کوش، که تاريخ فعاليت‌ سازمان‌هاي صهيونيستي در ايران را در دو جلد قطور تدوين نموده، قرار نگرفته است. از اينرو در دو کتاب ارزنده فوق نامي از «مسعود عاليخاني» ديده نمي‌شود. [42]

عاليخاني از مهم‌ترين چهره‌هاي پنهان اطلاعاتي دوران متأخر پهلوي است که با شخصيت‌ها و کانون‌هاي عالي صهيونيستي در جهان غرب ارتباط نزديک داشت و در بالاترين سطوح عمل مي‌نمود. هر چند به دستور ارتشبد نعمت‌الله نصيري، رئيس وقت ساواک، پرونده‌هاي مرتبط با مسعود عاليخاني در بايگاني ساواک از ميان رفته ولي هنوز اسنادي موجود است که نقش برجسته عاليخاني را ثابت مي‌کند. طبق مندرجات اين اسناد، در سال 1354 رئيس ايستگاه موساد در تهران در پايان دوره مأموريتش به جانشين خود چنين توصيه مي‌کند: «بدون کمک‌هاي مسعود کار ما در ايران پيش نمي‌رود.» پيوند عميق عاليخاني با خاندان‌هاي زرسالار صهيونيست او را از يهوديان نيز «يهودي‌تر» کرده بود تا بدان‌جا که در گفتگوي تلفني با رئيس ايستگاه موساد در ايران درباره وضع يک يهودي ايراني تحصيل‌کرده اسرائيل چنين اظهارنظر مي‌کند: «از اين آدم اسرائيلي در نمي‌آيد!» [43]

در سال 1341، با شروع برنامه اسرائيل در دشت قزوين، عابدين خان و پسر ارشدش، محمدتقي، مسعود را براي تحصيل در رشته کشاورزي به اسرائيل فرستادند. در سال 1966/ 1345 مسعود عاليخاني تحصيلات خود را با مدرک ليسانس کشاورزي در دانشگاه عبري اورشليم به پايان برد و به ايران بازگشت. او از اين زمان هدايت شبکه‌هاي موساد در ايران را به دست گرفت.

مسعود عاليخاني پيش از انقلاب سهامدار عمده و رئيس کمپاني Alupan Ltd  در ايران بود که پس از انقلاب «شرکت آلومينيوم البرز» نام گرفت. همسر مسعود، باربارا آن ماير، از يک خانواده ثروتمند يهودي است که در آفريقاي جنوبي در زمينه تجارت الماس فعال‌اند. پدر و برادر باربارا از سهامداران مهم کمپاني فيات در ايتاليا بودند. برخي مطلعين سهام خانواده ماير در کمپاني فيات در سال‌هاي 1970 را 12 در صد ذکر کرده‌اند. مسعود عاليخاني، به دليل ارتباطات و پيوندهاي خانواده زنش با آفريقاي جنوبي، به تجارت الماس نيز اشتغال دارد. او پس از انقلاب، به عنوان تبعه بريتانيا، از طريق کمپاني‌هاي خود در لندن Berkeley Mineral Resources plc و Cape Diamonds plc فعاليت در زمينه تجارت الماس را توسعه داد. [44، 45] عاليخاني از طريق دو کمپاني ديگر،ESV  و Dominion Energy plc، در حوزه نفت و گاز نيز فعال بوده است. [46]

مسعود عاليخاني در سال‌هاي پس از فروپاشي اتحاد شوروي در اوکرائين و روسيه فعاليت گسترده‌اي را دنبال مي‌کرد و به اين دليل در هيئت مديره «بنياد بين‌المللي خصوصي‌سازي روسيه» عضويت داشت. با توجه به نقش برجسته مسعود عاليخاني در اوکرائين مي‌توان ارتباطات گسترده کانون‌هاي معين با سرويس اطلاعاتي اوکرائين و کمپاني‌هاي تجاري مستقر در اين کشور را از اوائل سال‌هاي 1370 رمزگشايي کرد و به منشاء ثروت انبوه برخي افراد، که در اوکرائين در مناصب گوناگون حضور داشتند، پي برد.

علاوه بر مسعود عاليخاني، ساير اعضاي اين خاندان نيز در حوادث تاريخ معاصر ايران مؤثر بوده‌اند:

محمدتقي عاليخاني، برادر ارشد، جانشين پدر به‌شمار مي‌رفت و ساير اعضاي خانواده از او تبعيت مي‌کردند. محمدتقي داراي ارتباطات گسترده و عميق با اسرائيلي‌ها بود و برادران و خواهران از طريق وي با اسرائيلي‌ها مرتبط شدند. محمدتقي عاليخاني در آمريکا زندگي مي‌کند و بسيار ثروتمند است. املاک مفصلي در ايران داشت از جمله آپارتمان‌هايي در نزديک سفارت اسرائيل (خيابان فلسطين) که تا سال 1372 مهرداد عاليخاني و برادرش و شوهر خواهرش، خسرو براتي، در آن زندگي مي‌کردند. محمدتقي عاليخاني با حمايت مهرداد عاليخاني به همراه همسرش، وفي، به ايران آمد. او در اين سفر املاک خود را فروخت و پول آن را به آمريکا منتقل کرد.

دوّمين برادر، علينقي عاليخاني، از نزديک‌ترين کارگزاران سِر شاپور ريپورتر و امير اسدالله علم بود. او پس از اخذ مدرک دکترا در رشته اقتصاد از پاريس به کار در ساواک پرداخت و مسئول تهيه بولتن‌هاي ويژه اقتصادي براي شاه شد. مندرجات اين بولتن‌ها علاقه شاه به عاليخاني را برانگيخت و در نتيجه در سال 1341 در دولت امير اسدالله علم وزير اقتصاد شد. او تا سال 1348، در دولت‌هاي حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا، وزير بود و سپس تا سال 1350 رياست دانشگاه تهران را به عهده داشت. از آن پس به فعاليت‌هاي اقتصادي پرداخت و رياست هيئت مديره «بانک ايران و آمريکا» را به دست گرفت. با وقوع انقلاب به آمريکا رفت و از اوائل دهه 1370، پس از انتشار خاطرات ارتشبد فردوست، ويراستاري يادداشت‌هاي روزانه علم را به دست گرفت. اين کتاب در شش جلد در ايران منتشر شده است. [47] اندکي پيش از انتشار جلد اوّل يادداشت‌هاي روزانه علم، نشريه نيمروز، چاپ خارج از کشور، که داراي ارتباطات عميق با برخي سرويس‌هاي اطلاعاتي است، اعلام کرد که عاليخاني بخش‌هاي مربوط به سِر شاپور ريپورتر و محمد باهري را از اين خاطرات حذف مي‌کند. همسر علينقي عاليخاني، سوزان دمون، فرانسوي است.

در سال 1377 علينقي عاليخاني و همسرش مي‌خواستند، با حمايت مهرداد عاليخاني، به ايران سفر کنند. مقدمات اين سفر فراهم آمد ولي به دليل ماجراي «قتل‌هاي زنجيره‌اي» و دستگيري مهرداد عاليخاني منتفي شد.

محمدباقر عاليخاني، کوچک‌ترين پسر عابدين، مسئول شاخه سياسي کودتاي نافرجام نوژه (1359) بود. ستوان ناصر رکني، از عناصر اصلي کودتا که اوراق بازجويي‌اش حائز اهميت فراوان است، در تک‌نگاري به صراحت از محمدباقر عاليخاني به عنوان «مسئول شاخه سياسي» کودتا نام برده است.

باقر عاليخاني در جريان کودتاي نافرجام نوژه دستگير شد. او هشت ماه زنداني بود ولي به رغم تيرباران گردانندگان شبکه فوق به طرزي مرموز آزاد شد و به فرانسه رفت. به گفته افراد مطلع، تمامي پرونده‌هاي باقر عاليخاني از بين رفته است.

محمدباقر عاليخاني و محمدباقر بني‌عامري عامل اصلي در ارتباط ميان «شاخه گمشده» کودتاي نوژه با سرويس اسرائيل بودند. اين شاخه در آذر- دي 1361 کشف شد؛ برخي اعضاي آن دستگير شدند و برخي به خارج گريختند. [48]

محمد صفا حائري (متولد نجف) از روزنامه‌نگاران سرشناس دوران پهلوي است که هم‌اکنون در پاريس اقامت دارد. او شوهر نوش آذر عاليخاني، خواهر مسعود، است. همسر اوّل صفا حائري نيز پس از طلاق با محمدباقر عاليخاني ازدواج کرد. صفا حائري با مسعود عاليخاني رابطه صميمانه داشته و از همکاران سرويس اطلاعاتي اسرائيل در ايران به‌شمار مي‌رود. طبق اسناد ساواک، زماني که صفا حائري نمايندگي سازمان تلويزيون ايران در بيروت را به عهده داشت، چنان در دوستي با اسرائيلي‌ها بي‌پروا بود که سازمان فتح تهديد کرد مرکز تلويزيون ايران در بيروت را منفجر خواهد کرد.

مينو عاليخاني، يکي از دو خواهر عاليخاني‌ها، عضو ساواک بود. او دوره آموزش اطلاعاتي و فراگيري زبان فرانسه را در اسرائيل گذرانيد و پس از بازگشت به ايران در اداره کل هشتم ساواک (ضد جاسوسي)، به رياست سرتيپ منوچهر هاشمي، در ارتباط با سرويس‌هاي بلوک شرق فعاليت مي‌کرد. او با افسران اطلاعاتي سفارتخانه‌هاي کشورهاي کمونيستي در تهران رابطه نزديک و صميمانه برقرار مي‌کرد. بي‌پروايي او در اين روابط تا بدان حد بود که سرتيپ هاشمي در زير گزارش شنود مکالمات مينو با يکي از افسران اطلاعاتي بلوک شرق چنين نوشت: «مينو زن است يا مرد؟»

‌مهرداد عاليخاني (متولد 1340)، با اسامي مستعار «رضا کشاني» و «عبدالله حائري» و «صادق مهدوي»، به اين خاندان تعلق دارد. پدرش، علي‌اصغر، خواهرزاده عابدين عاليخاني است و پسرعمه برادران عاليخاني. در مقبره خصوصي خانوادگي عاليخاني‌ها در بهشت زهرا تنها دو قبر موجود است: اوّلي متعلق به خواهر عابدين و مادر بزرگ مهرداد عاليخاني است (متوفي 1353) و دوّمي متعلق به عابدين (متوفي 1362). پس از انقلاب، تنها عموي مهرداد عاليخاني متولي اموال بازمانده از پسران نايب عابدين خان در ايران بود.

مهرداد عاليخاني، فرزند علي اصغر عاليخاني و مريم قاسمي، از مقامات پيشين اطلاعاتي جمهوري اسلامي ايران است که به عنوان يکي از طرّاحان و مجريان اصلي فعاليت‌هاي مشکوک، از جمله ايجاد شبکه‌هاي «مستقل» جاسوسي در اروپا از طريق فعالين سياسي و زندانيان آزادشده و برخي اقدامات جنجالي در خارج از ايران، شناخته مي‌شود. مهرداد عاليخاني در ماجراي معروف به «قتل‌هاي زنجيره‌اي» (1377) شهرت يافت. اين ماجرايي است که ايران را در بزرگ‌ترين بحران امنيتي- سياسي پس از انقلاب فرو برد. [49] او به جرم آمريت و صدور دستور چهار فقره قتل (داريوش فروهر، پروانه اسکندري، محمد جعفر پوينده، محمد مختاري) به چهار فقره حبس ابد محکوم شده و در زندان به سر مي‌برد. معهذا، پيگيري روابط خارجي مشکوک مهرداد عاليخاني مسکوت مانده است.  

قسمت سوم


23.  Yaakov Nimrodi (1948-1999)

براي آشنايي با يعقوب نيمرودي بنگريد به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، صص 366-367، 370- 371، 437، 443- 444، 447، 451، 458، 463؛ ج 2، صص 125- 130.

26.  بنگريد به مقاله نيويورک تايمز درباره "گزارش ايران- کنترا"، 19 نوامبر 1987.

http://www.nytimes.com/1987/11/19/world/iran-contra-report-arms-hostages-contras-secret-foreign-policy-unraveled.html

27.  "عبدالرحمان احمدي"، ساواک و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، چاپ اوّل، 1381، صص 337-348.

28.  ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، صص 369-370.

29.  همان مأخذ، صص 460-461.

30.  همان مأخذ، ص 423.

31.  همان مأخذ، ص 289.

32.  همان مأخذ، صص 444-445.

33.  همان مأخذ، ص 463.

34.  همان مأخذ، صص 423-424.

35.  همان مأخذ، ص 445.

36.  حميد قزويني، «بازخواني پرونده عاليخاني»، فصلنامه مطالعات تاريخي، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، شماره دهم، زمستان 1384، ص 143.

37.  Bordabad

39.  مئير عزري (متولد 1924 در ايران) از فعالين آژانس يهود در ايران بود که نقش مهمي در مهاجرت يهوديان ايران به فلسطين ايفا نمود. در سال 1950 به اسرائيل مهاجرت کرد و در سال 1958 به عنوان اوّلين رئيس هيئت نمايندگي دولت اسرائيل در ايران مستقر شد و تا سال 1973 در اين سمت بود. دکتر مئير عزري در سال ۲۰۰۱ خاطرات خود را منتشر کرد با نام "مردمان در ميان شما". مئير عزري بنيانگذار "مرکز مطالعات ايران و خليج فارس" است.

http://gulfc.haifa.ac.il/index.php?option=com_content&task=view&id=55&Itemid=36

40.  محمدتقي تقي‌پور، «تکاپوي صهيوني در ايران معاصر»، پژوهه صهيونيت، کتاب دوّم، تهران: مرکز مطالعات فلسطين، 1381، صص 427-428.

41.  Uri Lubrani

يوري لوبراني (متولد 1926) از مأموران عالي‌رتبه موساد بود که در تير 1352، پس از مئير عزري، سفير غيررسمي دولت اسرائيل در ايران شد. لوبراني رابطه نزديک با محمدرضا شاه پهلوي داشت. او تا پيروزي انقلاب در اين سمت بود.

42.  بنگريد به: سازمان‌هاي يهودي و صهيونيستي در ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، چاپ اوّل، 1381، 796 صفحه، وزيري؛ ساواک و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، چاپ اوّل، 1381، 551 صفحه، وزيري.

43.  مصاحبه با يکي از کارشناسان و مديران سابق امور اسرائيل در وزارت اطلاعات، 22 ارديبهشت 1387.

47.  يادداشت‌هاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي عاليخاني، تهران: انتشارات مازيار، انتشارات معين، 1380-1388.

48.  براي آشنايي با شبکه کودتاي نوژه بنگريد به: [عبدالله شهبازي،] کودتاي نوژه، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، چاپ اوّل، دهه فجر 1367.

آغاز موجوديت و فعاليت مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي از بهمن 1367 و با کتاب فوق است. پرونده‌هاي کودتاي نوژه را به‌طور محدود در اختيار يکي از دوستان قرار دادند و نامبرده، که تمايل به درج نامش ندارد، جمع‌بندي آن را به عهده گرفت. مقدمه مفصل کتاب و جمع‌بندي پرونده کودتاي نوژه را من بازنويسي کردم. به دليل عدم دسترسي به تمامي پرونده‌ها و اسناد، مطالب مربوط به باقر عاليخاني در کتاب فوق درج نشده است. با اين مطالب در سال‌هاي بعد آشنا شدم.

تشکيلات کودتاي نافرجام موسوم به «نوژه» (تير 1359) به شاخه‌هاي زير تقسيم مي‌شد: شاخه نظامي با مسئوليت سرهنگ محمد باقر بني‌عامري، شاخه سياسي با مسئوليت محمد باقر عاليخاني و عضويت پرويز قادسي و ابوالقاسم خادم و رضا مرزبان، شاخه تدارکات با مسئوليت منوچهر قرباني‌فر. قرباني‌فر همان است که در ماجراي رسوايي مک‌فارلين، معروف به «ايران- کنترا»، نام وي در کنار نام يعقوب نيمرودي، به کنگره آمريکا و مطبوعات غرب کشيده شد. شبکه کودتاي نوژه داراي يک «شاخه گمشده‌» بود که بعدها، در نيمه دوّم سال 1361، کشف شد.

49.  براي آشنايي بيش‌تر با مهرداد عاليخاني بنگريد به: عبدالله شهبازي، «شاقولي به‌نام آقاي حسينيان»، 24 ارديبهشت 1387. [+]

http://www.shahbazi.org/Oligarchy/Hoseinian_Emami.htm

"صادق" را از نزديک مي‌شناختم. در نيمه سال‌هاي 1370 بارها به دفتر کارم (واقع در خيابان ولي‌عصر، بالاتر از محموديه) ‌مي‌آمد. او را جواني فعال و مبتکر، تيز و باهوش، ولي کم‌سواد و افراطي با خصوصيات لمپني يافتم. هيچگاه جدّي‌اش نگرفتم و گاه با استهزا به او برخورد کردم. پس از ماجراي «قتل‌هاي زنجيره‌اي»، که جايگاه و اهميت و نام واقعي و پيشينه خانوادگي‌اش را شناختم، به راستي حيران شدم.


Thursday, November 11, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.