قسمت پنجم:

نفوذ در سازمان‌هاي دانشجويي 

سرويس‌هاي اطلاعاتي و نفوذ در تشکل‌هاي ايراني خارج از کشور

علاوه بر ايستگاه‌هاي ساواک در ايالات متحده آمريکا و بريتانيا و آلمان غربي و فرانسه و ساير کشورها، که براي «نفوذ» در گروه‌هاي سياسي و تشکل‌هاي دانشجويان ايراني مخالف حکومت پهلوي ايجاد شده بود، سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب نيز اين هدف را دنبال مي‌کردند.

از نيمه دوّم دهه 1950، در اوج دوران «جنگ سرد»، آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا)، در همکاري با ساواک و سرويس‌هاي اطلاعاتي [84] و امنيتي [85] آلمان غربي، براي نفوذ در کنفدراسيون دانشجويان ايراني و حزب توده (حزب کمونيست ايراني هوادار اتحاد شوروي) مي‌کوشيد. کميته مرکزي حزب توده در شهر لايپزيگ، در نزديکي برلين شرقي، مستقر بود و آلمان غربي مهم‌ترين محل فعاليت سياسي دانشجويان ايراني به‌شمار مي‌رفت. در نيمه دوّم سال‌هاي 1330 و اوائل سال‌هاي 1340 هنوز حزب توده از نفوذ قابل توجه در ميان دانشجويان ايراني مقيم اروپاي غربي، به‌ويژه آلمان غربي، برخوردار بود.

در خاطرات نورالدين کيانوري، دبير اوّل حزب توده ايران در سال‌هاي پس از انقلاب، با دقت اين‌گونه فعاليت‌ها را مورد کاوش قرار دادهام. يک نمونه نفوذ حسين يزدي و برادرش فريدون، پسران دکتر مرتضي يزدي، از رهبران پيشين حزب توده، به درون حزب توده است [86] و نمونه ديگر نفوذ منوچهر آزمون. [87] پيش‌تر درباره نقش شاپور بختيار و منوچهر آزمون در فعاليت‌هاي اطلاعاتي مشترک ساواک و سيا و سرويس‌هاي اطلاعاتي و امنيتي آلمان غربي براي نفوذ در حزب توده و جنبش دانشجويي خارج از کشور، به تفصيل و با اتکاء بر اسناد، سخن گفتهام. [88، 89]

منوچهر آزمون (1309-1358) در سال 1330 براي تحصيل به آلمان غربي رفت، در سال 1332 خود را از کلن به دانشگاه لايپزيگ (آلمان شرقي) منتقل کرد و در سال 1336 با اخذ مدرک دکتري اقتصاد سياسي به شهر توبينگن در آلمان غربي بازگشت. او از مهر 1336/ اکتبر 1957 با نام مستعار «خوش نقش» در ايستگاه ساواک در آلمان غربي فعاليت مي‌کرد و در نوامبر 1958 رسماً عضو سازمان اطلاعات و امنيت کشور (ساواک) شد. در اين دوران، آزمون با سرهنگ عباس آيرملو، نماينده ساواک در آلمان غربي، و سرتيپ حسن علوي‌کيا، قائم‌مقام ساواک، ارتباط داشت. بعدها، آزمون در حکومت پهلوي به وزارت رسيد.

دکتر شاپور بختيار (1293-1370)، آخرين نخست‌وزير حکومت پهلوي، فعاليت سياسي خود را از سال 1329 در حزب ايران و جبهه ملّي ايران آغاز کرد و پس از کودتاي 28 مرداد 1332 به سطوح عالي حزب ايران و جبهه ملّي راه يافت. در رساله «شاپور بختيار و ناسيوناليسم ايراني» فعاليت‌هاي بختيار را، از بدو بازگشت به ايران پس از اتمام تحصيلات در پاريس (1324)، مورد بررسي قرار داده و ابهام‌هاي جدّي در زندگي سياسي او يافته‌ام. از جمله، فاجعه اوّل بهمن 1340 دانشگاه تهران را، که عاملي مؤثر در سقوط دولت دکتر علي اميني بود، توطئه دربار خوانده و شاپور بختيار را، به عنوان مسئول کميته دانشجويي جبهه ملّي ايران در آن زمان، در ايجاد حادثه فوق دخيل دانستم.

همچنين، در رساله فوق سه سند تأييدشده ساواک درباره عضويت دکتر شاپور بختيار در لژ فراماسونري اصفهان، به استادي علي‌اصغر بختيار، درج کردم. طبق اين اسناد، متعلق به سال‌هاي 1354- 1356، شاپور بختيار عضو لژ اصفهان بود که اعضاي آن عموماً آمريکائيان مقيم اصفهان بودند و محل استقرار اين لژ در يکي از آپارتمان‌هاي متعلق به شاپور بختيار بود. مدتي پيش، با حيرت، متوجه شدم که اين سه سند از کتاب دو جلدي "اسناد فراماسونري در ايران" حذف شده است. مجموعه اسناد فراماسونري موجود در آرشيو ساواک منحله طبق طرح و با تلاش من فراهم آمد، و حتي آن را براي چاپ منظم و آماده کردم، ولي پس از کناره‌گيري من از مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي در سال 1380 منتشر شد بدون رعايت دسته‌بندي و نظراتم.

يکي از مهم‌ترين بخش‌هاي نامکشوف زندگي دکتر شاپور بختيار همکاري با ساواک در عمليات برون مرزي عليه حزب توده است. در رساله «شاپور بختيار و ناسيوناليسم ايراني» چنين نوشتم:

«در ميان اسنادي که اکنون در دسترس ماست، گزارشي است از مديرکل امنيت داخلي به رياست ساواک به تاريخ 29/ 5/ 1346 يعني زماني که ناصر مقدم هدايت اداره کل سوّم و نعمت‌الله نصيري رياست ساواک را به عهده داشتند. در اين گزارش ضمن شرح سوابق بختيار از جمله چنين آمده است:

«به موجب اظهارات آقاي دکتر [منوچهر] آزمون، در اواخر سال 1957 يا اوائل 1958 هنگامي که نامبرده نماينده ساواک در آلمان بود دکتر شاپور بختيار با معرفي نامه سپهبد بختيار به وي معرفي مي‌شود تا از او به عنوان نماينده جبهه ملي جهت ملاقات با رهبران حزب منحله توده استفاده نمايد. در اجراي اين تصميم، دکتر بختيار به عنوان نماينده جبهه ملي ايران در ژنو با سران حزب توده ملاقات کرده و آنان برنامه حزب خود را در اين ملاقات تشريح کرده‌اند و نامبرده مذاکرات را که به وسيله ضبط صوت ضبط شده بود در اختيار نماينده ساواک قرار داده است.»

فعاليت اطلاعاتي بختيار در ارتباط با حزب توده مقارن با زماني است که رهبري متواري اين حزب به دستور کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي و در اوائل سال 1958 از مسکو به لايپزيگ (آلمان شرقي) منتقل شد و حزب سوسياليست متحده آلمان امکانات وسيعي در اختيار آن نهاد و بدين‌سان مرحله جديد فعاليت آن آغاز شد.

خاطرات دکتر شمس‌الدين اميرعلايي نشان مي‌دهد که اين فعاليت اطلاعاتي شاپور بختيار تا سال 1339 ادامه داشته است. اميرعلايي، که در آن زمان در بندر آنورس بلژيک سکونت داشت، مي‌نويسد:

«در تاريخ 25 فوريه 1960 [6 اسفند 1339]... پاي تلفن مرا خواستند. شخصي با زبان فارسي گفت: آقا، من از طرف دکتر شاهپور بختيار که به اروپا آمده است به شما تلفن مي‌کنم، شما منزل تشريف نداشتيد، آيا ايشان به شما تلفن کرده‌اند؟ گفتم: نه، شما کي هستيد؟ گفت: من منوچهر آزمون. گفتم: ايشان به من تلفن نکردند. گفت: خواهند کرد. (او مي‌خواست اطمينان مرا به خودش جلب کند.) پس از يک ربع ساعت مجدداً تلفن صدا کرد و خود دکتر شاهپور بختيار که صداي ايشان را مي‌شناختم پاي تلفن بود. از آن‌جا که مطمئن شده بودم که تلفن اولي از طرف ايشان بوده ديگر نگفتم کسي از طرف شما تلفن کرده بود... مشغول صحبت شديم. ايشان گفتند: «از طرف ماوراء بحار (مقصودشان آمريکايي‌ها بود) مي‌خواهند با توده‌اي‌ها مذاکره کنيم که ببينيم چه مي‌خواهند...»... من مطمئن شدم که شخصي که به نام آزمون تلفن کرده بود از طرف آقاي شاهپور بختيار بوده و در جريان بوده است. اين بار آزمون مجدداً تلفن کرد و گفت: آقاي دکتر بختيار به شما تلفن کردند؟ گفتم: بلي... گفت: اين آقايان (يعني توده‌اي‌ها) مي‌خواهند در خارج از بلژيک مثلاً در آلمان شرقي ملاقات بشود. من گفتم: آقا بنده هرگز از آنورس خارج نمي‌شوم و چون درخواست اقامت چند ماهه کرده‌ام اشکال ويزا هم دارم. (واقعاً هم راست بود.) گفت: پس باز هم با آن‌ها مذاکره مي‌کنم. سپس آقاي دکتر بختيار تلفن کرد و گفت: اين آقايان مي‌گويند در سوئيس ممکن است ملاقات کنيم... من به آقاي دکتر بختيار گفتم: شما تصور نمي‌کنيد که اين شخصي که به نام آزمون به من تلفن کرد از طرف دستگاه باشد؟ گفت: چرا. معلوم شد او دوبلژ و بازي مي‌کند يعني دو دوزه‌بازي مي‌کند. (اين بيان را به اين دليل کرد که ديد من به او سوءظن پيدا کردم.)... از حرف من فهميد که من بيدارم و ملاقات نمي‌کنم و گفت: آدرس مادر زنم را در پاريس به شما مي‌دهم... باري مجدداً آقاي آزمون به من تلفن کردند که اين آقايان مي‌گويند [در] سوئيس ملاقات کنيم. من چون باطناً حاضر نبودم ملاقاتي بکنم گفتم: آقا بنده حاضر نيستم ملاقات کنم. هر کس با من کاري دارد به آنورس بيابد. گفت: ولي مسائل مادي مطرح است که نمي‌توانند بياند. گفتم: اصلاً ملاقات با توده‌اي‌ها چه فايده‌اي دارد. من آنورس آمده‌ام که با هيچ ايراني ملاقات نکنم و مشغول کار خود هستم. گفت: ببينم چه مي‌گويند و تلفن را قطع کرد...» [90]

دکتر امير علايي شرح مي‌دهد که وي براساس قرائني متوجه شد سرهنگ زيبايي، شکنجه‌گر معروف فرمانداري نظامي و ساواک که در آن زمان به عنوان وابسته نظامي سفارت ايران در بلژيک حضور داشت، نيز در جريان اين ماجراست.»

از زمان پيدايش گروه‌هاي مائوئيست ايراني، حزب توده جريان فوق را مرتبط با سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب مي‌دانست و اين مسئله را در نشريات خود صراحتاً عنوان مي‌کرد. بعدها، کيانوري گفت:

«آن‌ها [گروه‌هاي مائوئيستي منشعب از حزب توده] با دستور و امکانات مالي و تبليغاتي چيني‌ها فعاليت وسيعي را در اروپا آغاز کردند. بنابراين، سرمايه‌گذاري اصلي روي اين جريان از چيني‌ها بود و البته سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب نيز نقش مهمي داشتند... مهم‌ترين دليل من جرياني است که مهدي خانبابا تهراني خود به خوبي از آن مطلع است. او در اين اواخر که هنوز با حزب بود و اختلافات چين و شوروي شروع شده بود، روزي نزد من آمد و گفت که يک سرهنگ آمريکايي کشيش مستقر در مونيخ به او مراجعه کرده و گفته که اگر شما حاضر باشيد از حزب توده ايران کناره‌گيري کنيد ما همه‌گونه پشتيباني از شما خواهيم کرد. خواست ما اين است که شما نشريه‌اي منتشر کنيد و در آن هر چه مي‌خواهيد عليه آمريکا و شاه بنويسيد ولي حتماً يک مقاله هم عليه حزب توده و اتحاد شوروي باشد. اين سرهنگ براي اجراي برنامه فوق دو هزار مارک نيز نقداً به مهدي خانبابا تهراني داده بود که به پول امروز معادل 20-30 هزار مارک است. تهراني قبل از اين‌که انشعاب کند نزد ما آمد و اين جريان را اطلاع داد و 600 مارک از آن پول را به ما داد و گفت که بقيه پول را مي‌فرستد که ديگر نفرستاد! اين تنها پولي است که ما از آمريکايي‌ها خورده‌ايم. پس از انشعاب آن‌ها، ما ديديم که عين طرحي که خودش براي ما، به‌نقل از آن سرهنگ آمريکايي، شرح داده بود پياده شد: تبليغات شديد ضد شوروي و ضد توده‌اي در عين فحاشي به شاه و آمريکا. بنابراين، من يقين دارم که در تمام اين گروه‌هاي مائوئيستي سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب دست داشته‌اند. اين امر به خصوص در مورد سازمان انقلابي و حزب رنجبران و اتحاديه کمونيست‌ها صادق است. البته من نمي‌توانم هيچ فرد مشخصي را به داشتن چنين ارتباطي متهم کنم. نفوذ ساواک هم در سازمان انقلابي و هم در مجموعه کنفدراسيون حتمي و مسلم بوده است. به عنوان مثال، تا آنجا که من شنيده‌ام، يکي از بنيانگذاران سازمان انقلابي فيروز فولادي است که پس از مدتي ارتباط او با ساواک علني شد.» [91]

اسناد به دست آمده از ساواک، ادعاي کيانوري را تأييد مي‌کند:

در گزارش رمز ايستگاه ساواک از آلمان، مورخ 26 ارديبهشت 1349، درباره مهدي خانبابا تهراني چنين آمده است:

«قبل از انشعابات اخير حزب منحله توده و به‌وجود آمدن گروه‌هاي انقلابي توده و طوفان و آمدن آقاي فروتن و قاسمي به غرب که مهدي تهراني با عناصر حزب منحله توده تماس و فعاليت داشته، از طرف مقامات آمريکايي با وي تماس گرفته شده و در آن زمان آپارتمان شيک مبله‌اي در اختيار وي گذاشته بوده‌اند و مهدي تهراني پول زيادي داشته و خرج مي‌کرده است. پس از مدتي، عناصر حزبي از وضع وي آگاهي يافته و وي را مورد بازخواست قرار داده‌اند و سعي نموده‌اند پول‌هايي را که در اختيار داشته از وي بگيرند ولي او اظهار داشته پول نمانده و همه را خرج کرده است. اين مطلب را خود تهراني در گذشته براي منبع بازگو نموده است و چنين وانمود کرده که آمريکايي‌ها را گول زده و پول زيادي از آن‌ها گرفته است. دکتر وهاب اکبري، که اکنون در تهران است و از مونيخ با حسين اسکويي به ايران حرکت کرده، در جريان اين تماس وارد بوده و گويا آمريکايي‌ها با وي هم تماس داشته‌اند. اينک مي‌توان از دکتر منظور [مورد نظر] تحقيقات دقيق‌تري به عمل آورد. آدرس دکتر مورد بحث را مي‌توان از طريق حسين اسکويي به دست آورد...» [92]

پس از تحقيق از دکتر وهاب اکبري و دکتر سياوش پارسانژاد، در 7 خرداد 1349 ساواک بولتني با طبقه‌بندي «سرّي» در سه صفحه درباره مهدي خانبابا تهراني تهيه مي‌کند. مندرجات اين بولتن دقيقاً منطبق با سخنان کيانوري است: ارتباط يک آمريکايي که در پوشش کشيش عضو يک ميسيون مذهبي در مونيخ زندگي مي‌کرد با خانبابا تهراني و پرداخت پول به او. ظاهراً ساواک از درجه سرهنگي اين «کشيش» مطلع نبود زيرا در گزارش فوق درج نشده. معهذا، در اين سند ارتباطات خانبابا تهراني با مقامات سيا، پس از آخرين ديدار کيانوري و تهراني، شرح داده شده است:

«مهدي خانبابا تهراني، که سابقاً در ايران از افراد حزب منحله توده بوده... يکي از رهبران سازمان انقلابي در مونيخ بوده، چند بار جهت آموزش جنگ‌هاي چريکي به چين کمونيست عزيمت نموده و به‌طور کلي اکثراً براي انجام امور سازماني در مسافرت مي‌باشد.

برابر اطلاعي که اخيراً واصل گرديده، زماني که شخص مزبور با کميته مرکزي حزب منحله توده همکاري مي‌نموده از طرف يک ميسيون مذهبي آمريکايي در مونيخ به نامبرده پيشنهاد کمک مالي شده است و نامبرده از آن تاريخ به بعد زندگي مرفهي داشته و چون ساير دانشجويان از ارتباط نامبرده با آمريکايي‌ها اطلاع پيدا کرده‌اند وي را مورد بازخواست قرار داده‌اند.

در تحقيقاتي که به عمل آمد روشن شد که در سال 1959 يک روحاني آمريکايي مقيم مونيخ به نامبرده بالا پيشنهاد کرده است در صورت تمايل سازمان دانشجويان، ميسيوني که روحاني مزبور عضويت آن را دارد حاضر است براي برگزاري جشن‌ها و ساير فعاليت‌هاي مشابه سازمان دانشجويان کمک‌هاي لازم را بنمايد. به دنبال اين مذاکره، جلسه‌اي با شرکت سه نفر از اعضاي هيئت کارداران سازمان مونيخ، منجمله شخص ياد شده فوق و روحاني مزبور و دو نفر آمريکايي ديگر، که به احتمال قوي از اعضاي سيا بوده‌اند، در يکي از کافه‌هاي شهر مونيخ تشکيل شده و در جلسه مزبور آمريکايي‌ها پيشنهاد قبلي را تکرار ولي در مقابل از هيئت کارداران خواسته‌اند که ليست کليه اعضاي سازمان دانشجويان ايران مقيم مونيخ را در اختيارشان بگذارند که چون هيئت کارداران با پيشنهاد مزبور مخالفت کرده است لذا ارتباط آمريکايي‌ها با هيئت کارداران ظاهراً قطع گرديده ولي بعداً نامبرده سعي مي‌نموده اعضاي هيئت کارداران را وادار به همکاري با ميسيون مذکور و دريافت کمک مالي بنمايد.

ضمناً، در تأييد ارتباط مقامات آمريکايي با محافل دانشجويي، دکتر سياوش پارسانژاد، عضو سازمان انقلابي نيز که اخيراً به ايران مراجعت کرده، اظهار داشته است:

1- دولت آمريکا تاکنون تلاش نموده افراد مؤثري از اعضاي کنفدراسيون را جلب و بدين طريق رهبري آن را در دست گيرد. ضمناً از نفوذ در ساير گروه‌هاي سياسي نيز غافل نمانده و به احتمال قوي در سازمان انقلابي نفوذ داشته است.

2- در سال 1962 يکي از اعضاي عضو سيا در مونيخ مبلغ يکهزار دلار توسط يک نفر آلماني به عنوان کمک مقامات آلماني در اختيار سازمان دانشجويان مونيخ گذارد. ليکن، پس از آن که دانشجويان ايراني متوجه شدند که مبلغ فوق از طريق مقامات آمريکايي پرداخت شده است، آن را مسترد کردند.

به‌علاوه، شايع است که در هر کنگره کنفدراسيون که هيئت دبيران آن از طرف جبهه به‌اصطلاح ملّي انتخاب گردند کنفدراسيون در اختيار آمريکايي‌ها قرار خواهد گرفت.» [93]

 

 سرويس‌هاي امنيتي و نفوذ در تشکل‌هاي ايراني خارج از کشور

علاوه بر سرويس‌هاي اطلاعاتي، چون سيا (آمريکا) و ام. آي. 6 (بريتانيا) و موساد (اسرائيل)، سرويس‌هاي امنيتي، به‌ويژه در ايالات متحده آمريکا و بريتانيا و آلمان غربي و فرانسه، تشکل‌هاي سياسي ايرانيان را از اهداف خود مي‌دانستند.

طبق قوانين ايالات متحده آمريکا فعاليت سيا، که سازمان اطلاعات خارجي است، در داخل کشور با اهداف داخلي تخطي و جرم محسوب مي‌شود و امنيت داخلي در حيطه وظايف اف. بي. آي. بوده است. در تاريخ سرويس‌هاي آمريکا موارد متعددي از درگيري اف. بي. آي. و سيا بر سر تخطي سيا از وظايف قانوني و دخالت در امور مرتبط با امنيت داخلي اين کشور ديده مي‌شود. در بريتانيا نيز وضع بدينگونه است و امنيت داخلي در حوزه اختيارات سرويس امنيت داخلي (ام. آي. 5) [94] و اطلاعات خارجي در حيطه وظايف اينتليجنس سرويس (ام. آي. 6) قرار دارد.

سرويس‌هاي امنيتي، مانند اف. بي. آي. در آمريکا و ام. آي. 5 در بريتانيا و بي. اف. وي. در آلمان، موظف‌اند از مسائل دروني تشکل‌هاي فعال در کشور خود، اعم از پنهان يا نيمه پنهان و علني، مطلع باشند. اين «چتر امنيتي» گروه‌هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي را، اعم از گروه‌هاي فعال در زمينه حقوق سياهپوستان و همجنس‌گرايان و گروه‌هاي سياسي خارجيان ساکن آمريکا يا بريتانيا يا آلمان و غيره، در برمي‌گيرد. بنابراين، اف. بي. آي. يا ام. آي. 5 يا بي. اف. وي. و ساير سرويس‌ها در گروه‌هاي فعال سياسي ايراني، اعم از دانشجويي و غيردانشجويي، در هر يک از شهرهاي آمريکا و بريتانيا و آلمان و غيره حداقل داراي يک «منبع» بودند.

با پيروزي انقلاب اسلامي اين «منابع»، به‌ويژه در انجمن‌هاي اسلامي، اهميتي فراتر از عناصر مشابه فعال در تشکل‌هاي سياسي ساير خارجيان، يافتند. آنان در زمان خروج از آمريکا يا بريتانيا براي بازگشت به ايران به سرويس اطلاعات خارجي مربوطه، سيا يا ام. آي. 6، مربوط و براي فعاليت در ايران آموزش ديده و هدايت مي‌شدند.

اگر «منابع» سرويس‌هاي امنيت داخلي در هر يک از انجمن‌هاي اسلامي شهرهاي مختلف آمريکا و بريتانيا را حداقل يک نفر فرض کنيم، با رقمي قابل توجه مواجه خواهيم شد. اينان به ايران بازگشتند و به همکاري با سرويس‌هاي اطلاعاتي آمريکا و بريتانيا ادامه دادند.

اين امر در مورد سازمان‌هاي کمونيستي و غيرکمونيستي مستقر در بلوک شرق سابق نيز صدق مي‌کرد. امروزه، بر اساس اسناد فراوان، از جمله خاطرات مهاجران ايراني مقيم اتحاد شوروي، مي‌دانيم که سرويس‌هاي اطلاعاتي و امنيتي شوروي و آلمان شرقي و ساير کشورهاي بلوک شرق داراي عوامل خود در درون احزاب و گروه‌هاي سياسي خارجي مستقر در آن کشورها، از جمله حزب توده ايران و فرقه دمکرات آذربايجان، بودند. پس از مهاجرت وسيع رهبران و اعضاي سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) به اتحاد شوروي در سال‌هاي 1362-1364 اين مسئله در مورد آنان نيز رخ داد. [95]

پس از فروپاشي اتحاد شوروي و مهاجرت ايرانيان به اروپاي غربي و ايالات متحده آمريکا، برخي از منابع ايراني سرويس‌هاي بلوک شرق به خدمت سرويس‌هاي غربي درآمدند. در سال‌هاي پس از فروپاشي اتحاد شوروي، سرويس اطلاعاتي اسرائيل، همپاي سرويس‌هاي ايالات متحده و بريتانيا، در روسيه، اوکرائين، جمهوري آذربايجان، جمهوري ارمنستان و ساير کشورهاي تازه تأسيس عضو اتحاد شوروي سابق اقتدار فراوان يافت و توانست تعدادي از منابع و عوامل ايراني سرويس‌هاي بلوک شرق را، که در اين کشورها مانده بودند، به خدمت گيرد.

موج بزرگ عضويت در انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان در خارج از کشور

با پيدايش و اوج‌گيري امواج انقلاب اسلامي در ايران، از سال 1356 نفوذ در انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان در خارج از کشور اولويت درجه اوّل يافت و ساواک و سرويس‌هاي غربي بسياري از عوامل فعال نفوذي خود را از تشکل‌هاي مارکسيستي دانشجويي خارج کرده و به درون انجمن‌هاي اسلامي اعزام نمودند. در بريتانيا و آلمان غربي و فرانسه و ساير کشورها نيز چنين بود.

زماني که پيروزي انقلاب قطعي به‌نظر مي‌رسيد، برخي گردانندگان انجمن‌هاي اسلامي آمريکا به ساير دانشجويان، که بعضاً فاقد هر گونه علقه ديني بودند، مراجعه مي‌کردند و خواستار پيوستن آنان به انجمن اسلامي و دريافت کارت عضويت مي‌شدند. صراحتاً وعده داده مي‌شد که در صورت دريافت کارت عضويت انجمن اسلامي پس از بازگشت به ايران «مديرکل» خواهيد شد يا در مناصب عالي جاي خواهيد گرفت. براي اين‌گونه دانشجويان، پس از يکي دو جلسه شرکت در جلسات انجمن اسلامي، به سرعت کارت عضويت صادر مي‌شد. بدينسان، موجي بزرگ از عضويت در انجمن‌هاي اسلامي پديد آمد. برنامه فوق بسيار هوشمندانه انجام گرفت و با برانگيختن اين موج «عوامل» سرويس‌هاي غربي در ميان خيل کثيري از دانشجويان، که در ماه‌هاي پيش و پس از انقلاب به عضويت انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان در آمريکا درآمدند، پنهان شدند.

در 22 بهمن 1357 حکومت پهلوي ساقط شد. در ماه‌هاي مشرف به پيروزي انقلاب تا دو سه سال پس از آن، بسياري از اعضاي انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان در آمريکا پس از اتمام تحصيل و اخذ مدرک به ايران بازگشتند.

گروهي برگزيده از کساني که براي تصدي سمت‌هاي عالي مديريت تعيين شده بودند به حبيب‌الله عسکراولادي، از رهبران جمعيت مؤتلفه اسلامي، معرفي شدند. نامبرده، با کمک دوستان خود در حوزه علميه قم، براي اين افراد چند جلسه آموزش عقايد اسلامي ترتيب داد. در اولين جلسه يکي از فضلاي حوزه علميه قم تدريس را آغاز کرد ولي پس از مواجهه با سطح نازل دانش ديني و سياسي شرکت‌کنندگان از ادامه تدريس خودداري و يکي از شاگردان خود را مسئول آموزش در کلاس‌ها نمود. اين افراد، پس از گذرانيدن دوره آموزش عقيدتي- سياسي فوق، بلافاصله يا در سال‌هاي بعد در مناصب عالي مديريتي جاي گرفتند؛ برخي‌شان به مقامات شامخ در وزارتخانه‌ها و نهادهاي مهم سياسي و اطلاعاتي و نظامي و اقتصادي رسيدند و بر سرنوشت ايران در سه دهه پسين تأثيرات بزرگ بر جاي نهادند.

روشن نيست چه تعداد از اين افراد عوامل برگزيده سرويس‌ها بودند و چه تعداد افرادي که صادقانه يا با انگيزه‌هاي سودجويانه وارد نظام شدند. و نيز روشن نيست چه کساني اين «گزينش» را انجام دادند و از همان آغاز با اقدامي سازمان‌يافته «لابي» نيرومند و پرشماري از دانش‌آموختگان آمريکا را در ساختار مديريت جديد کشور پديد آوردند.

گفتيم که در آن زمان از 67 هزار دانشجوي ايراني در خارج از کشور 54 هزار نفر در آمريکا تحصيل مي‌کردند. با تأمّل در ارقام فوق مي‌توان دريافت که از درون انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان در آمريکا، و ساير کشورها، صدها مدير در نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايران در مناصب مختلف جاي گرفتند.

نگارنده بارها مديراني را در نهادهاي بسيار حساس کشور ديده با ظاهر و پوشش و سلوکي در حد نامتعارف «اسلامي» تا بدان‌جا که گمان برده از حوزه علميه شهرستاني دورافتاده بدين جايگاه رسيده‌اند؛ و سپس با شناخت پيشينه خانوادگي و فردي و سابقه اقامت و تحصيل آنان در آمريکا حيران شده است. اين تظاهر نامتعارف و افراطي به اسلاميت‌، که حتي در ميان خاندان‌هاي متشرع مسلمان نيز مرسوم نبود و مشابه آن را تنها در خاندان‌هاي «جديدالاسلام» مي‌شناسيم براي غلبه بر پيشداوري‌ها و اثبات صداقت در اسلاميت جديد خويش، هماره براي من پرسش‌برانگيز بوده است.

براي پيشگيري از هر گونه سوءتفاهم سهوي يا تحريف مغرضانه و عمدي، تأکيد مي‌کنم: برخي از اين «برگزيدگان» دانشجوياني بودند که، مانند بسياري از دانشجويان داخل کشور، صادقانه به انقلاب و نهضت امام خميني (ره) گرويدند. تعدادي از آنان را مي‌شناسم و در سلامت و صداقت‌شان کم‌ترين ترديدي ندارم. در مقابل، تظاهر افراطي به دين‌مداري و پيشينه فردي و خانوادگي و کارنامه سي ساله مديريت برخي‌شان برايم بسيار تأمّل‌برانگيز بوده است.

 قسمت ششم


84.  BND

مخفف نام آلماني «سرويس اطلاعاتي فدرال». بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Bundesnachrichtendienst

85.  BfV

مخفف نام آلماني «دفتر فدرال حفاظت از قانون اساسي». بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Bundesamt_für_Verfassungsschutz

86.  خاطرات نورالدين کيانوري [پرسش‌ها و ويرايش و تدوين از عبدالله شهبازي]، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اوّل 1371، صص 391-395.

خاطرات نورالدين کيانوري اثر مهم و منحصربه‌فردي است که در زمان خود بازتاب فراوان يافت تا بدان حد که بخش فارسي راديو BBC برنامه ويژه‌اي به آن اختصاص داد. در اين برنامه مهدي خانبابا تهراني نيز سخن گفت. او گفت: «کيانوري به قول خود بي‌سواد عالمانه وارد حوزه تاريخ شده.» اين کتاب را تجديد چاپ نکردند زيرا تنها خاطرات کيانوري نبود بلکه در پرسش‌هاي من تاريخ عمليات نفوذي سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب در ايران نيز با دقت مورد بررسي قرار گرفته بود. آن‌چه بعداً با عنوان گفتگو با تاريخ، از طريق گردآوري گفتگوهاي تکراري و پراکنده کيانوري، منتشر کردند نمي‌تواند جايگزين کتاب فوق شود که دقت و اوقات فراوان صرف تدوين آن شد و متن نهايي با تأييد و رضايت دکتر نورالدين کيانوري انتشار يافت.

  87.  همان مأخذ، صص 379-380.

88.  [عبدالله شهبازي،] «شاپور بختيار و ناسيوناليسم ايراني»، مطالعات سياسي، کتاب اوّل، 1370، صص 141-253.

89.  [عبدالله شهبازي،] «آرزوهاي پايان‌ناپذير: تحليلي بر زندگي و شخصيت دکتر منوچهر آزمون»، مطالعات سياسي، کتاب دوّم، 1372، صص 145-189.

90.  شمس‌الدين امير علايي، مجاهدين و شهيدان راه آزادي، تهران: انتشارات دهخدا، چاپ اوّل، 1358، صص 568-571.

91.  کيانوري، همان مأخذ، صص 435-436.

92.  کنفدراسيون دانشجويان ايراني در اروپا، تهران: مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اوّل، 1383، ص 322.

93.  همان مأخذ، صص 323-325.

94.  Military Intelligence, Section 5

سرويس امنيتي بريتانيا. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/MI5

95.  بنگريد به: اتابک فتح‌الله زاده، خانه دايي يوسف، وقايعي تکان‌دهنده از مهاجرت فدائيان اکثريت به شوروي، به‌کوشش علي دهباشي، تهران: نشر قطره، چاپ سوّم، 1381.

کتاب فوق نخست در سال 2001 در سوئد توسط نشر باران منتشر شد و بازتاب جنجالي يافت و به زودي به چاپ دوّم رسيد. مجله آرش، چاپ پاريس (شماره 79، آبان 1380)، گفتگويي با فرخ نگهدار، دبير اوّل پيشين سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت)، درباره اين کتاب منتشر کرده است:

http://www.arashmag.com/content/view/474/47/


Wednesday, November 24, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.