سيماي خانوادگي چرچيل

خاندان چرچيل- اسپنسر، که با نام چرچيل از شهرت کم نظير جهاني برخوردار است، از برجسته ترين خاندان هاي انگليسي است که از اواخر سده هفدهم ميلادي تاکنون در قله جامعه اشرافي بريتانيا جاي داشته است.

نام خاندان چرچيل با تحولات تاريخ معاصر ايران پيوند ناگسستني دارد به دليل نقش عضو نامدار آن، سِر وينستون چرچيل، در دو حادثه مهم و سرنوشت‏ ساز- کودتاي 3 اسفند 1299 و صعود سلطنت پهلوي، کودتاي 28 مرداد 1332 و اعاده سلطنت پهلوي. در حادثه نخست، وينستون چرچيل 47 ساله وزير جنگ بريتانيا بود و همو بود که دستور اجراي کودتا را به ژنرال آيرونسايد، فرمانده قشون انگليس در شمال ايران، صادر کرد. در حادثه دوم چرچيل 79 ساله نخست ‏وزير قدرتمند بريتانيا بود و عامل اصلي در کودتاي فضل ‏الله زاهدي و بازگشت محمد رضا پهلوي به ايران.

مقاله حاضر به بررسي پيشينه و سيماي اخلاقي خاندان چرچيل در تاريخ معاصر بريتانيا اختصاص دارد.

آغاز دون

بنيانگذار خاندان چرچيل فردي به نام وينستون چرچيل است. برخي مورخين، از جمله ادوارد هارلي، پدربزرگ اين وينستون را آهنگري مي‏ دانند که در خدمت خاندان مگز بود. اين ادعا البته مورد تکذيب نسل کنوني چرچيل‏ هاست که براي خود شجره ‏نامه مفصلي ساخته‏ و پيشينه خويش را به يک فرانسوي اهل ليون مي ‏رسانند که گويا در نيمه دوم سده يازدهم ميلادي، در عهد ويليام فاتح، به انگلستان مهاجرت کرد و اعقاب او در زمره متمکنين زمان خود بودند.

پدر وينستون چرچيل گويا ثروتي داشت و با دختري از خاندان وينستون، از سکنه گلوسسترشاير، ازدواج کرد. حاصل اين ازدواج وينستون چرچيل فوق ‏الذکر است که در ارتش چارلز اول شاغل شد و به درجه کاپيتاني رسيد. کاپيتان وينستون چرچيل در سال 1643 با اليزابت، دختر جان و الئانور دريک، ازدواج کرد. اين دختر از اعقاب سِر برنارد دريک درباري اليزابت اول و از خويشان نزديک سِر فرانسيس دريک، دزد دريايي و "سگ درنده" اليزابت، بود. الئانور دريک، مادرزن وينستون چرچيل، دختر لرد باتلر، شوهر خواهر جرج وليرز (دوک باکينگهام)، بود. بدينسان، وينستون چرچيل در زمره نزديکان خانواده وليرز جاي گرفت و اين در رشد آتي او مؤثر بود. بنيانگذار خاندان وليرز، فردي به ‏نام جرج وليرز است که از متنفذترين رجل سياسي دوران جيمز اول استوارت، پادشاه انگلستان، بود و در تاريخنگاري بريتانيا به فساد اخلاقي و برکشيدن افراد ناشايست و دون شهره است. در دوران اقتدار وليرز بود که ترکيب سنتي اشرافيت بريتانيا دستخوش تحول اساسي شد و اين سرآغاز ظهور بسياري از خاندان ‏هايي است که در سه سده‏ بعد در رأس حکومت بريتانيا جاي گرفتند. در کتاب حوادث مهم تاريخ انگليس (چاپ 1884) چنين مي ‏خوانيم:

سِر فرانسيس بيکن، که مردي بسيار فهميده بود، از وزراي جيمز بود. او غالباً به شاه مشورت‏ هاي خوبي ارائه مي ‏داد. ولي جيمز از مشورت ‏هاي خوب پيروي نمي‏ کرد. او به خرد خود باور داشت و راه خود را مي ‏رفت و مردان بي ‏ارزش را براي کمک به خود به شوراي مشاورينش وارد مي‏ کرد. يکي از اين مقربين که بسيار قدرتمند شد جرج وليرز است؛ جواني که چهره زيبا و رفتار دلپسندش دل شاه را ربود (1615). به ‏زودي کار بدانجا کشيد که جيمز هيچ چيز را از او دريغ نمي‏ کرد. بسياري از مناصب و افتخارات به او اعطا شد از جمله عنوان "دوک باکينگهام". در زير نفوذ اين سوگلي ‏ها، ميخوارگي، ارتشاء و همه گونه مفاسد در دربار جيمز به سيره عادي بدل شد. حتي بيکن، به‏ رغم علمش، راه اين گونه کردارها را در ميان اطرافيانش گشود... باکينگهام با پادشاه و با چارلز، وليعهد، زندگي مي‏ کرد. آنها يکديگر را با نام‏هاي صميمانه صدا مي‌زدند. نام باکينگهام "استيني" [آهو کوچولو] بود و نام وليعهد "چارلز کوچولو". به پادشاه نيز "بابا و رفيق عزيز" مي‌گفتند....

در اين دوران اعضاي خاندان وليرز همچنان از اقتدار فراوان برخوردار بودند. باربارا وليرز، که با لقب "ليدي کاستلمان" شهرت فراوان دارد، معشوقه چارلز دوم بود.

وينستون چرچيل در دوران اعاده سلطنت انگلستان، پس از انقلاب پوريتاني و استقرار دولت کومنولث (1649-1659)، خدماتي به سود چارلز دوم انجام داد؛ به پاس آن عضو مجلس عوام شد، خانه‏ اي در لندن خريد، شغلي سودآور در ايرلند به چنگ آورد و پس از بازگشت به انگلستان در دربار شاغل شد.  آمريکانا از او با عنوان "سياستمدار و مورخ سلطنت ‏طلب" ياد کرده است.

وينستون چرچيل و اليزابت دريک داراي 12 فرزند شدند؛ برخي مردند ولي دو تن از بازماندگان به شهرت و ثروت فراوان رسيدند: دختري به‏ نام آرابلا و پسري به‏ نام جان. اين جان چرچيل (1650 -1722) همان کسي است که در اواخر سده هفدهم و اوايل سده هيجدهم به سردار نامدار و دولتمرد متنفذ بريتانيا بدل شد، "دوک مارلبورو" لقب گرفت و بخش مهمي از ثروت و شهرت خاندان چرچيل را به ميراث گذارد.

خواهر بي عفت و برادر "زرنگ"

لويس براود در زندگينامه سِر وينستون چرچيل مي نويسد:

چرچيل ها، مانند برخي ديگر از خاندان هاي دوک، ثروت و پيشرفت اوليه خود را مديون بي عفتي يک زن هستند.

 زني که ثروت و اقتدار خاندان چرچيل را به ارمغان آورد، آرابلاي فوق الذکر است. اين دختر، که در آغاز چندان زيبا نمي ‏نمود، به کمک پدرش در دربار جيمز، دوک يورک آن زمان و پادشاه بعدي، شغلي يافت و بتدريج توجه وليعهد را به خود جلب نمود. از سال 1666، برادر او، جان چرچيل 16 ساله که به "جک زيبارو" شهرت داشت، واسطه انتقال نامه ‏ها و پيام ‏هاي وليعهد به آرابلا شد و بدينسان رابطه ‏اي طولاني ميان اين دو پديد آمد. آرابلا از جيمز داراي چهار کودک نامشروع شد که همگي در جامعه اشرافي بريتانيا به درجات عالي رسيدند. اين سرآغاز صعود جان چرچيل به قله ‏هاي ثروت و قدرت و شهرت است.

چرچيل 12 سال پس از آغاز رابطه دوک يورک با خواهرش، با دختري به نام سارا جنينگز ازدواج کرد که نديمه و دوست صميمي آن، دومين دختر دوک يورک و ملکه آن بعدي، بود. اين رابطه، به ‏ويژه در دوران سلطنت ملکه آن، در زندگي چرچيل نقشي بزرگ ايفا نمود.

در دوران سلطنت جيمز دوم (دوک يورک سابق)، جان چرچيل طبعاً برکشيده شد؛ عنوان "بارون چرچيل" به وي اعطا گرديد و با درجه سرلشکري در رأس ارتش پادشاه قرار گرفت. چرچيل از دوازده سالگي دوست صميمي سيدني گودولفين هفده ساله بود. گودولفين در دوران چارلز دوم به دربار بريتانيا راه يافت و وزير او شد و در دوران جيمز دوم نيز در زمره درباريان و دولتمردان درجه اول جاي داشت. گودولفين به داشتن شمّ تجاري شهره بود و به ‏منظور تجارت دو بار به هلند سفر کرد. در سده هفدهم هلند به‏ عنوان کانون اصلي تکاپوي زرسالاران يهودي شناخته مي ‏شد و اين کانون در تحولات سياسي انگلستان اين عصر نقشي فعال داشت.

صميميت چرچيل و گودولفين تا بدان حد بود که بعدها پسر گودولفين با هنريتا، دختر جان چرچيل، ازدواج کرد. جان چرچيل و سيدني گودولفين در صعود ويليام اورانژ هلندي به سلطنت بريتانيا نقشي تعيين ‏کننده ايفا کردند. جيمز، چرچيل را در رأس ارتش خود، به ‏همراه گودولفين، براي مقابله با ويليام اورانژ، که در سواحل انگليس پياده شده بود، اعزام کرد ولي اين دو به ويليام پيوستند و سقوط جيمز را سبب شدند. بدينسان، خيانت بزرگ جان چرچيل به برکشنده و ولي‏ نعمتش، جيمز دوم، به زشتي در تاريخ بريتانيا به ثبت رسيد. صعود ويليام اورانژ (ويليام سوم) به سلطنت بريتانيا با وام دو ميليون سکه ‏اي بارون آنتونيو سواسو لوپز و ساير زرسالاران يهودي آمستردام ممکن شد.

جان چرچيل (جک زيبارو)

با صعود ويليام سوم به سلطنت (1689)، جان چرچيل به "ارل مارلبورو" و سيدني گودولفين به "ارل گودولفين" ملقب شدند؛ چرچيل فرمانده کل ارتش بريتانيا شد و گودولفين لرد اول خزانه ‏داري (وزير اعظم). در اواخر سلطنت ويليام سوم چرچيل و گودولفين به ارتباطات مشکوک با جيمز دوم مخلوع، که در فرانسه به سر مي ‏برد، متهم شدند و موقعيت پيشين را از دست دادند.

با مرگ ويليام و صعود ملکه آن (1702) اين دو بار ديگر به قدرت بازگشتند و در سمت ‏هاي پيشين جاي گرفتند. در اين زمان، گودولفين و چرچيل رهبران اصلي "اليگارشي ويگ" بودند و پيوند نزديک همسر جان چرچيل با ملکه آن به ايشان اقتداري بلامنازع مي‏ بخشيد.

سرداران فاسد و پيمانکاران يهودي

در سال 1702 چرچيل به "دوک مارلبورو" ملقب شد و به عنوان فرمانده کل ارتش بريتانيا در رأس "اتحاد بزرگ" عليه لويي چهاردهم، پادشاه فرانسه، جاي گرفت. در اين جنگ خونين ده ساله انگلستان و اتريش در يک جبهه جاي داشتند. امپراتور اتريش نيز لقب "شاهزاده روم مقدس" را به جان چرچيل اعطا کرد. اين عنواني است که تا به امروز دوک ‏هاي مارلبورو به کار مي ‏برند.

فرماندهي ارتش اتريش در اين جنگ را شاهزاده اوگن ساوئي (آوژن دو ساووآ) به دست داشت که «به شدت بر دلالان و پيمانکاران يهودي متکي بود.» ژنرال جان چرچيل، دوک مارلبورو، نيز چنين وضعي داشت. ي يهود مي‏ نويسد «سِر سالومون مدينا در دوران "جنگ وراثت اسپانيا" پيمانکار اصلي جان چرچيل بود و او را از طريق پول، تدارکات و به‏ ويژه اطلاعات تغذيه مي‏ کرد

اين سولومون مدينا به ‏همراه ويليام اورانژ راهي انگلستان شد و تأمين نيازهاي مالي وي را به ‏عهده داشت. بخش مهمي از نيروي انساني انگلستان در اين جنگ از "بردگان نظامي" آلماني تشکيل مي ‏شد که پيمانکاران يهودي فراهم مي ‏آوردند. بدينسان، تاريخ خاندان چرچيل از آغاز با زرسالاران يهودي پيوندي ژرف دارد. به‏ نوشته تروخانوفسکي، جان چرچيل نه تنها سرزمين ‏هاي اروپايي را غارت کرد بلکه در داخل بريتانيا نيز رشوه‏ هاي کلان دريافت مي ‏کرد. به ‏علاوه، او و زنش مشاغل ظاهري متعدد براي خود به چنگ آوردند که ساليانه 64325 پوند استرلينگ برايشان درآمد داشت؛ پولي که در آن زمان ثروتي هنگفت محسوب مي ‏شد. پس از پيروزي چرچيل در جنگ بلنهايم (13 اوت 1704)، ملکه به او اراضي پهناوري به وسعت 6000 هکتار در آکسفوردشاير بخشيد و مبلغ 500 هزار پوند پول نقد. چرچيل در اين زمين کاخي باشکوه ساخت و آن را به ياد جنگ فوق کاخ بلنهايم ناميد.

کاخ بلنهايم

رسوايي و دسيسه

از آغاز سلطنت ملکه آن تا سال 1710 گودولفين و چرچيل گردانندگان واقعي دولت بريتانيا بودند. در اين سال فساد مالي در تأمين آذوقه و سيورسات قشون و دريافت رشوه‏ هاي کلان چرچيل از سِر سولومون مديناي يهودي فاش شد و افتضاحي بزرگ پديد ساخت. در تفحص ‏هاي پارلمان روشن شد که چرچيل از تمامي پيمان‏ هايي که براي تأمين سيورسات نيروهاي متفقين منعقد کرده، 2/5 درصد براي خود حق و حساب برداشت کرده است. منشي او، به ‏نام کاردونل، نيز رشوه‏ هاي مفصل گرفته است. چرچيل مدعي شد که اين پول‏ ها را صرف امور جاسوسي کرده است.

اين ماجرا، که با حمايت وسيع کليسا و مردم از "توري ‏ها" مقارن بود، برکناري رهبران "ويگ"- چرچيل، گودولفين و ديگران- و صعود جناح "توري" را سبب شد. لرد آکسفورد و لرد بولينگبروک، رهبران جناح "توري"، در مقام وزير خزانه ‏داري و وزير خارجه جاي گرفتند و دوک اورموند، از جاکوبيت ‏هاي [هواداران سلطنت خاندان استوارت] سرسخت، فرمانده ارتش شد. از اين زمان تنها رابطه "ويگ ‏ها" با ملکه از طريق سارا، دوشس مارلبورو (همسر جان چرچيل)، بود. در سال 1711 ملکه به اين رابطه نيز پايان داد.

مردم و "توري ‏ها" خواستار پايان جنگ خونين ده ساله با فرانسه بودند و "ويگ‏ ها"، به ‏عکس، تداوم جنگ را مي ‏خواستند. جنگ با لويي چهاردهم هزينه‏ هاي سنگيني را بر بريتانيا تحميل کرده و تيره ‏روزي مردم را به ارمغان آورده بود. در اين زمان، درآمد ساليانه دولت بريتانيا 5/7 ميليون پوند از انگلستان و 170 هزار پوند از اسکاتلند بود حال آنکه بدهي دولت- دربار به 18 ميليون پوند رسيده بود. لرد آکسفورد و بولينگبروک به‏ سرعت مذاکرات محرمانه صلح را با فرانسه آغاز کردند که در واپسين ماه ‏هاي سلطنت ملکه آن به پيمان صلح اوترخت انجاميد.

پس از اين ماجرا و اخراج "ويگ ها" از دربار بود که ايشان دسيسه براي استقرار سلطنت هانوور را آغاز کردند. در سال 1712 گودولفين درگذشت، جان چرچيل از انگلستان خارج شد و رهبري جناح "ويگ" در دست ارل شريوزبوري قرار گرفت. اين ارل شريوزبوري نياي خاندان تالبوت است که نام آن نيز با تاريخ معاصر ايران پيوند مستقيم دارد؛ اول به دليل اعطاي امتياز انحصار تنباکوي ايران به سرگرد جرالد تالبوت که "قيام تنباکو" را سبب شد؛ دوم به دليل معامله ‏اي که ميان دربار پهلوي و "کمپاني تالبوت" صورت گرفت و به تأسيس کارخانه اتومبيل ‏سازي "ايران ناسيونال" انجاميد. بهرروي، جان چرچيل به هانوور رفت و جرج، حکمران هانوور، را به تصرف سلطنت انگلستان قانع کرد. چرچيل تنها در روز مرگ ملکه آن به لندن بازگشت و اين زماني است که دسيسه براي صعود جرج هانوور به فرجام رسيده بود.

جان چرچيل دوک اول مارلبورو

بنوشته رويستون پايک، زماني که ملکه آن در بستر بيماري قرار داشت و وزراي او فعالانه در حال مذاکره با جيمز ادوارد استوارت بودند تا به انگلستان بازگردد و سلطنت را به دست گيرد، ارل شريوزبوري و ساير متنفذين مقتدر "ويگ" ضربه ‏اي جسورانه بر ايشان وارد کردند. آنان خدعه‏ گرانه به خوابگاه ملکه راه يافتند و او را قانع نمودند تا قدرت را به ايشان بسپرد. اين در زماني است که آکسفورد و بولينگبروک، دو رهبر "توري"، به شدت درگير نزاع شخصي بر سر قدرت بودند. ملکه کمي پيش از مرگش ارل شريوزبوري را در سمت وزير اعظم خود منصوب نمود. او در اول اوت 1714 درگذشت و چند ساعت بعد جارچيان نه جيمز سوم استوارت بلکه جرج اول هانوور را به ‏عنوان پادشاه انگلستان جار زدند.

بدينسان، جرج اول به کمک اليگارشي "ويگ" وارد لندن شد و "توري ‏ها" چنان ضربه ‏اي خورند که تا مدت ‏ها گيج و سردرگم بودند.

با صعود جرج اول هانوور، جان چرچيل به مناصب و اقتدار پيشين دست يافت ولي دست سرنوشت او را ناکام گذارد؛ دو سال بعد به علت سکته مفلوج و خانه ‏نشين شد. او در بقيه عمر به اتمام بناي "کاخ بلنهايم" مشغول بود و زماني‏ که مرد ميراثي عظيم براي همسرش برجاي گذارد.

سارا جنينگز (دوشس مارلبورو)، 22 سال پس از همسرش در اوج قدرت و ثروت زيست و در زمان مرگ سه ميليون پوند استرلينگ ثروت داشت. تنها پسر دوشس مارلبورو در زمان حياتش درگذشت و اين ميراث هنگفت به سه دخترش رسيد که همسر ارل گودولفين دوم (پسر سيدني گودولفين)، دوک مونتاگ و ارل ساندرلند سوم بودند. دوک مونتاگ و ارل ساندرلند، دو داماد جان چرچيل، از بنيانگذاران فراماسونري در نيمه اول سده هيجدهم به ‏شمار مي ‏روند.

سارا جنينگز، دوشس مارلبورو

تاريخنگاري جديد و جان چرچيل

اين سردار فاسد و دولتمرد خيانت پيشه در پرتو نفوذ کانون هاي معيني که خود را وارث معنوي جان چرچيل و سنن سياسي او مي ‏دانند، جايگاهي کم‏ نظير در تاريخنگاري رسمي دنياي غرب يافته است. براي نمونه، دانشنامه آمريکانا سخت "سجاياي" او را مي ‏ستايد و از او با عنوان «بزرگترين سردار بريتانيا» ياد مي ‏کند. دانشنامه انکارتا، که يک نرم‏ افزار مرجع داراي کاربرد وسيع و همگاني است، حتي پيشتر مي‏ تازد و اتهام فساد مالي را، که منجر به عزل چرچيل از فرماندهي کل ارتش شد، «دروغ» مي ‏خواند.

معهذا، همگان چنين نمي انديشند. در تاريخنگاري انتقادي و جدّي دنياي غرب فراوانند کساني که از جان چرچيل به زشتي ياد مي ‏کنند. ديويد کانادين، استاد نامدار تاريخ معاصر انگليس در دانشگاه کلمبياي آمريکا، در مقاله جالب خود با عنوان «چرچيل و مخاطرات تقواي خانوادگي» خاندان چرچيل را با صفت ‏هايي چون دسيسه‏ گري، خيانت و فساد مالي و اخلاقي مي ‏شناساند. او مي ‏نويسد:

دوک اول مارلبورو را شايد بتوان سرداري بزرگ ناميد ولي او مردي بود از نظر سياسي و اخلاقي فريبکار. در عصر ويکتوريا او به ‏عنوان رجلي بدنام و خيانت‏ پيشه شهره بود. به جيمز دوم خيانت کرد، عليه ويليام سوم دسيسه چيد و راه قدرت و ثروت را با شوري نامحتاطانه و ساده‏ لوحانه پوييد. از آن زمان مارلبوروها يا ناسعادتمند بودند يا غيرمعروف يا هر دو. برخي از آنان نااستوار، افسرده و بدخلق بودند. دوک‏ هاي سوم، چهارم و پنجم حتي با معيارهاي اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم نيز هرزه و فاسد بودند. درواقع، اين گفته گزنده گلادستون در سال 1882 بيان باور عمومي در دوران متأخر عصر ويکتوريا بود که: «هيچ چرچيلي از خاندان جان مارلبورو برنخاسته که به اخلاق يا اصول پايبند باشد.»

جان چارملي، در کتاب جنجالي چرچيل؛ پايان افتخار، شعار خاندان چرچيل، "وفادار ولي نابرخوردار"، را بکلي نامربوط مي ‏داند. او مي ‏افزايد:

اولين دوک مارلبورو و بنيانگذار ثروت اين خاندان بزرگترين سردار اواخر سده شانزدهم و اوايل سده هفدهم بود. ولي همانگونه که هر بچه مدرسه ‏اي عصر ويکتوريا، به يمن نوشته ‏هاي لرد ماکائولي، نامدارترين و پرخواننده ‏ترين مورخ جناح ويگ، مي‏ دانست، "دوک جان" مدارج ترقي خود را به وفاداري‏ اش مديون نبود؛ خصيصه‏ اي که بعدها مورخين عجولانه آن را به نامدارترين وارثش [سِر وينستون چرچيل] نيز نسبت داده‏ اند... جان چرچيل يک درباري نظامي بود که به پاس لطف خاندان سلطنتي برکشيده شد و به بهاي معامله بر سر شرافت خواهرش آرابلا که معشوقه جيمز، دوک يورک، بود. ولي آنگاه که برکشيده شد، و زماني ‏که ويليام اورانژ به انگلستان حمله کرد، حامي خود را، که اينک شاه جيمز دوم نام داشت، ترک نمود... اين تصويري است که ماکائولي به دست مي ‏دهد و حتي زماني‏ که وينستون چرچيل مي‏ کوشد با آن درافتد، گاه مي ‏پذيرد که رفتار دوک اول تقريباً غيرقابل درک است. چنين است مفهوم "وفاداري" [در شعار فوق.] سکونت در کاخي شگفت به سبک معماري ايتاليا در ميانه هزاران هکتار از زيباترين ييلاق‏ هاي انگلستان را نيز به سختي مي ‏توان "نابرخورداري" ناميد....

ظهور خاندان اسپنسر- چرچيل

جان چرچيل، دوک اول مارلبورو، به عنوان بنيانگذار واقعي ثروت و لقب و امتيازات اشرافي خاندان چرچيل شناخته مي ‏شود، ولي او نياي اين خاندان از جانب مادر است. چرچيل ‏هاي بعدي از جانب پدر به خاندان اسپنسر نسب مي‏ برند و حاصل وصلت دختر جان چرچيل با چارلز اسپنسر، ارل ساندرلند سوم، مي‏ باشند.

به ادعاي راندولف چرچيل، پسر سِر وينستون چرچيل، تبار خاندان اسپنسر به يک رمه دار ثروتمند در اوايل سده شانزدهم مي ‏رسد به‏ نام جان اسپنسر که گويا 20 هزار رأس گوسفند داشت. در سال 1603، در دوران اليزابت، يکي از نوه‏ هاي اين جان اسپنسر به عنوان باروني دست يافت و "لرد اسپنسر اول" شد. نوه 23 ساله او در سال 1643، در دوران چارلز اول، به عنوان "ارل ساندرلند" دست يافت. او از دوستان نزديک لرد فالکلند بود و هر دو چند ماه بعد در جنگ با کاتوليک‏ هاي بريتانيا به قتل رسيدند.

رابرت اسپنسر (1640- 1702)، ارل ساندرلند دوم، پسر اوست. بنوشته راندولف چرچيل، ارل ساندرلند دوم از دوستان نزديک ويليام پن، بنيانگذار دولت پنسيلوانياي آمريکا، بود. او در سال 1665 با آن ديگبي، دختر ارل بريستول دوم و نوه ارل بدفورد چهارم، ازدواج کرد. اين زن وارث املاک مفصل برادرش، ارل بريستول سوم، بود. اين ارل ساندرلند دوم در تاريخ نام نيکي به يادگار ننهاده است. او از درباريان چارلز دوم، جيمز دوم و ويليام سوم بود؛ در دوران چارلز دوم سفير انگلستان در اسپانيا و فرانسه شد و در سال 1679 وزير خارجه. در دوران جيمز دوم به اوج قدرت خود رسيد و به مجري سياست ‏هاي جيمز در زمينه اعطاي حقوق برابر به کاتوليک ‏ها بدل شد. در سال 1688 رسماً گروش خود را به مذهب کاتوليک اعلام کرد. با سقوط جيمز دوم، درلباس زنانه به هلند گريخت. در سال 1691 ويليام سوم او را بخشيد؛ به انگلستان بازگشت، بار ديگر پروتستان شد و به مشاور ويليام بدل گرديد. او را شکاک و قمارباز توصيف کرده‏ اند. يکي از معاصرينش وي را «مکارترين و سخت کوش‏ ترين رذلي» خوانده است که در صحنه گيتي وجود دارد. قاعدتاً در همين دوران دو سه ساله اقامت در هلند بود که پيوند استوار و ديرپاي اسپنسرها با زرسالاران يهودي پديد شد و به کليد موفقيت‏ هاي پسين ايشان بدل گرديد.

ارل دوم ساندرلند: «مکارترين و سختکوش ترين رذل در صحنه گيتي»

پسر و وارث او، چارلز اسپنسر (1674- 1722)، ارل ساندرلند سوم، است. او 14 ساله بود که به همراه پدر به هلند گريخت و با او به انگلستان بازگشت. همسر اول او آرابلا کاونديش، دختر و وارث دوک نيوکاسل، بود که در سال 1698 درگذشت. ارل ساندرلند سوم در سال 1699 با آن چرچيل، دختر سوم جان چرچيل و سارا جنينگز، ازدواج کرد. ملکه آن مادر تعميدي اين دختر بود. ارل ساندرلند سوم در سال 1695 عضو مجلس عوام و در سال 1702 عضو مجلس لردها شد. به‏ نوشته آمريکانا، به دليل فشار مادرزنش، دوشس مارلبورو، سفير انگلستان در وين و در سال 1706 وزير خارجه شد. در سال 1710 به ‏همراه بقيه اعضاي دارودسته جان چرچيل و سيدني گودولفين از مناصب حکومتي برکنار شد. ارل ساندرلند سوم نيز از پايه ‏هاي صعود خاندان هانوور به سلطنت بريتانيا بود و لذا در دوران جرج اول يکي از ارکان حکومت او به‏ شمار مي‏رفت. در اين دوران او، به ترتيب، در سمت‏ هاي نايب ‏الحکومه ايرلند، لرد مهردار سلطنتي، وزير خارجه و سرانجام لرد اول خزانه‏ داري (1718 -1721) منصوب شد و بدينسان به وزير اعظم مقتدر جرج بدل گرديد. مي‏ نويسند در سال 1720 در فساد مالي که به ورشکستگي "کمپاني درياي جنوب" انجاميد مشارکت داشت ولي با نيرنگ خود را تبرئه کرد. ارل ساندرلند سوم به گردآوري کتاب و نسخ خطي علاقه فراوان داشت. اين ارل ساندرلند همان کسي است که با اعمال نفوذ او درجه دکتراي آکسفورد به دکتر دزاگوليه، نظريه ‏پرداز نامدار فراماسونري، اعطا شد.

ارل سوم ساندرلند

نخستين نسل خاندان کنوني چرچيل، به عنوان ثمره وصلت دو خاندان دوک مارلبورو و ارل ساندرلند، با پسر ارل ساندرلند سوم و ليدي آن چرچيل آغاز مي ‏شود که او نيز چارلز اسپنسر نام داشت. اين چارلز اسپنسر در سال 1729 با مرگ برادر بزرگش، ارل ساندرلند چهارم، به ارل ساندرلند پنجم ملقب شد. در سال 1733 خاله ‏اش، هنريتا چرچيل، نيز درگذشت و عنوان "دوک مارلبورو"، که دربار بريتانيا پس از مرگ جان چرچيل به دختر بزرگ او اعطا کرده بود، به چارلز اسپنسر فوق رسيد. بدينسان، وي دوک سوم مارلبورو شد.

دوشس مارلبورو، مادربزرگ ثروتمند و مقتدر خانواده، اين چارلز اسپنسر را به دليل عياشي ها و ولخرجي هايش دوست نداشت و به عکس به جک، برادر کوچک او، علاقه داشت. او بخش مهمي از ميراث خود را به جک اسپنسر بخشيد که از عناوين اشرافي دو خاندان چرچيل و اسپنسر بي ‏بهره بود. بخش ديگري از ارثيه سه ميليون پوندي دوشس مارلبورو نيز به دختر دوم او رسيد که همسر دوک مونتاگ بود. وارث دوک مونتاگ و همسرش دختري به ‏نام اليزابت بود که به همسري دوک سوم باکلو درآمد و بدينسان بخشي از ميراث جان چرچيل به خاندان دوک‏ هاي باکلو انتقال يافت.

عموزادگان عاقل

جک اسپنسر بنيانگذار شاخه اي جديد از اين خاندان است که به ارل اسپنسر ملقب اند. جک اسپنسر سال ‏هاي مديد نماينده مجلس عوام بود. جان اسپنسر، پسر او، در سال 1765 ارل اسپنسر اول شد. ارل اسپنسر دوم در زمان جنگ ‏هاي ناپلئوني مدتي وزير درياداري بود. پسر او، ارل اسپنسر سوم، يکي از رهبران مقتدر جناح "ويگ" در نيمه اول سده نوزدهم بود. برادرزاده و وارث او، ارل اسپنسر چهارم، دريادار و از فرماندهان جنگ دريايي ناوارينو (1827) عليه عثماني بود. او بعدها وزير دربار بريتانيا شد. پسر او جان پوينتز اسپنسر نايب‏ السلطنه ايرلند بود و سپس در دولت گلادستون وزير درياداري شد. او به خاطر ريش قرمزش شهرت داشت. ارل اسپنسر ششم به‏ مدت بيست سال نماينده مجلس عوام بود و در دوران سلطنت ادوارد هفتم و جرج پنجم وزير دربار. امروزه، چارلز ادوارد موريس اسپنسر وارث اين خاندان و ارل اسپنسر نهم است. اين لرد اسپنسر 34 ساله فارغ ‏التحصيل اتون و آکسفورد است و به حرفه ‏هاي تلويزيوني و مطبوعاتي اشتغال دارد.

ارل هاي اول تا هشتم اسپنسر

دايانا (1961- 1997)، همسر مطلقه و مقتول پرنس چارلز (وليعهد انگليس) و مادر ويليام (پادشاه آينده بريتانيا)، دختر ارل هشتم و خواهر ارل نهم اسپنسر است.

ارل نهم اسپنسر (برادر دايانا)

دايانا اسپنسر پس از جدايي از پرنس چارلز عاشق جواني مصري به نام دادي الفايد شد و قصد ازدواج با او را داشت. اين دو در 31 اوت 1997 به طرزي مشکوک به قتل رسيدند. محمد الفايد، پدر دادي، از آن زمان تاکنون مصرّانه دربار بريتانيا و سرويس اطلاعاتي اين کشور (ام. آي. 6) را به قتل پسر و عروسش متهم مي کند. کم نيستند کساني که اين حادثه را توطئه اي نژادپرستانه مي دانند تا پادشاه آينده بريتانيا (ويليام پنجم) داراي برادران و خواهراني مصري نباشد.

دايانا اسپنسر، دادي الفايد و محمدالفايد

ميراث شوم

چارلز اسپنسر (1706- 1758)، ارل ساندرلند پنجم و دوک سوم مارلبورو، در دوران سلطنت جرج دوم هانوور با درجه سرتيپي در جنگ با فرانسه شرکت کرد و سپس لرد مهردار سلطنتي و رئيس کل تدارکات ارتش بود. اين البته شغل پردرآمدي به ‏شمار مي رفت به‏ ويژه که با جنگ ‏هاي هفت ساله اروپا و تکاپوي سامسون گيدئون، صراف بزرگ يهودي لندن، تقارن داشت. مي ‏توان تصور کرد که دوک سوم مارلبورو راه پدربزرگش، دوک اول، را ادامه داد و از اينطريق خسارت از دست دادن ميراث هنگفت دوشس مارلبورو را جبران نمود.

برخلاف اعقاب جک اسپنسر، فرزندان چارلز اسپنسر، وارثين عنوان "دوک مارلبورو"، تا مدت هاي مديد چهره هاي برجسته ‏اي در سياست بريتانيا نبودند. علت اين امر خلق و خوي متلون و هرزه‏ اي بود که از نياي ‏شان به ارث برده بودند. پسر چارلز، به نام جرج اسپنسر (دوک چهارم مارلبورو)، به مشاغل سياسي دست نيافت و تا زمان مرگ در کاخ و املاک پهناورش در بلنهايم اقامت داشت. زماني جرج سوم ميهمانش شد (1786) و گفت: «ما چنين کاخي نداريم.» دوک پنجم مارلبورو، در سال 1817 با کسب فرمان سلطنتي نام خانوادگي خود را از "اسپنسر" به "اسپنسر- چرچيل" تغيير داد تا ياد ژنرال جان چرچيل، دوک اول و فخر خاندان فوق، زنده بماند. بعدها، برخي از اعضاي اين خاندان "اسپنسر" را از نام خود حذف کردند. دوک پنجم و دوک ششم مارلبورو، به ولخرجي‏ و عياشي شهره بودند و به تعبير راندولف چرچيل، پسر سِر وينستون چرچيل، خاندان خود را خانه ‏خراب کردند. دوک پنجم زندگي خود را با ثروت فراوان آغاز کرد. او وارث 500 هزار پوند پول نقد و 70 هزار پوند درآمد ساليانه از املاکش بود. او و پسرش، اين ثروت را به پايان بردند و زماني که دوک پنجم درگذشت، دوک ششم تنها درآمد ساليانه ‏اي معادل 5000 پوند به ميراث برد. دوک ششم باقي عمر خود را در گوشه ‏اي از کاخ بلنهايم در عزلت و افسردگي گذرانيد.

پدر بزرگ بدهکار

جان وينستون اسپنسر- چرچيل، دوک هفتم مارلبورو، از درآمد هنگفت نياکان خود چيزي به ميراث نبرد و ناگزير به سياست پرداخت. او به مدت 15 سال نماينده مجلس عوام بود؛ آنگاه به عنوان دوکي دست يافت (1857) و عضو مجلس لردها شد. او در سال‏هاي 1866 -1868 به مدت دو سال در دولت هاي لرد دربي و ديزراييلي حضور داشت. اوج اعتبار او در زمان اقتدار ديزراييلي است که، لابد به ‏پاس تعلق ديرين زرسالاران يهودي به خاندان چرچيل، دوک هفتم به مدت چهار سال نايب ‏السلطنه ايرلند (1876 -1880) بود.

معهذا، "سياست" نيز "افلاس" دوک مارلبورو را چاره نکرد. او در سال 1862 مجبور شد بقاياي املاک خاندان خود را در ولتشاير و شراپشاير بفروشد و دوازده سال بعد املاک خود را در باکينگهام‏ شاير به بارون فرديناند روچيلد به مبلغ 220 هزار پوند فروخت. حراج مرده‏ ريگ خانوادگي به املاک محدود نماند. سنگ‏ هاي قيمتي و جواهرات خاندان مارلبورو در سال 1875 به مبلغ 35 هزار گينه حراچ شد و در اوايل دهه 1880 کتابخانه نفيس و گرانقدر ساندرلندها، پس از کسب مجوز ويژه از پارلمان، به مبلغ 56581 پوند در معرض فروش قرار گرفت. همسر دوک هفتم دختر مارکيز لندندري سوم بود.

لرد راندولف چرچيل، پدر سِر وينستون چرچيل، دومين پسر دوک هفتم مارلبورو است.

دوک هفتم مارلبورو و پسرش راندولف (پدر سر وينستون چرچيل)

پدر هرزه و مادر بدکار

داستان زندگي لرد راندولف چرچيل، اين اعجوبه زشت کردار، و زن هرجايي اش، جني جروم (مادر سر وينستون چرچيل)، بحثي مستقل را مي طلبد. اجمالاً اينکه لرد راندولف چرچيل از کارگزاران سياسي لرد ناتانيل روچيلد، زرسالار نامدار بريتانيا و برجسته ترين عضو خاندان روچيلد از آغاز تا به امروز، بود. او در تمامي عمر با پول لرد روچيلد زيست و در 46 سالگي به بيماري سيفليس درگذشت

لرد راندولف چرچيل (نفر جوانتر در تصوير) و لرد ناتانيل روچيلد (نفر وسط)

جني جروم به بدکاري شهره بود و از دو پسرش يکي (جک چرچيل)  به عنوان فرزند نامشروع ارل رادن Earl of Roden شناخته مي شد.

لرد و ليدي راندولف چرچيل (پدر و مادر سر وينستون چرچيل)

دوک بدنام

جرج چارلز اسپنسر- چرچيل، پسر ارشد دوک هفتم، با مرگ پدر (1883) به دوک هشتم مارلبورو ملقب شد. وي نيز فروش ميراث خانوادگي را ادامه داد و از جمله بخش مهمي از اثاثيه شگفت کاخ بلنهايم را به مبلغ 350 هزار پوند فروخت. پروفسور کانادين مي ‏نويسد:

او يکي از بدنام‏ترين کساني است که تاکنون در عالي ترين رده نظام اشرافي بريتانيا جاي گرفته‏ اند.

دوک هشتم در نوجواني به دليل رفتارهاي زشت از مدرسه اتون اخراج شد و به زودي به عنوان «فردي زمخت، هوسباز، ولگرد، غيرمسئول و فاقد کف نفس شهرت فراوان يافت.» در سال 1876 رابطه او با ليدي ايلزفورد به يک افتضاح عمومي بدل شد و در سال 1881 اين دو صاحب فرزندي نامشروع شدند. دو سال بعد همسرش از او طلاق گرفت و رسوايي دوک به اوج خود رسيد. در سال 1886 به خاطر نقشش در طلاق ليدي کالين کمپبل، که زماني معشوقه او بود، انگشت‏ نما شد و کمي بعد با يک زن ثروتمند آمريکايي، به ‏نام ليلين هامرسلي، ازدواج کرد و با پول او کاخ بلنهايم را به نور الکتريسيته مزين ساخت. کانادين مي ‏نويسد:

همانگونه مرد که زيست؛ جنازه‏اش را در گوشه اي از کاخ بلنهايم يافتند در حالي که بر چهر‏ه ‏اش آثار وحشتي هولناک نقش بسته بود.

ساني مارلبورو و تبليغات ضديهودي

چارلز اسپنسر- چرچيل، دوک نهم مارلبورو، پسرعموي سِر وينستون چرچيل است. او به "ساني" مارلبورو شهرت داشت. در سياست موفقيتي اندک يافت و در سال ‏هاي 1899 -1905 در دولت‏ هاي ساليسبوري و بالفور در برخي سمت ‏هاي کم ‏اهميت جاي گرفت. در سال 1894 به ايالات متحده آمريکا رفت و سال بعد با دختر يک ميليونر آمريکايي به ‏نام واندربيلت ازدواج کرد. زماني که واندربيلت مرد براي هر يک از دو پسرش، کورنليوس و ويليام واندربيلت، دو ميليون پوند استرلينگ ارثيه برجاي گذارد. جهيزيه همسر ساني مارلبورو را ده ميليون دلار گزارش کردند. اين ازدواج، که به شکلي آشکار و بي ‏پروا به خاطر پول صورت گرفت، در سال 1906 به جدايي و در سال 1920 به طلاق کشيد. زن دوم او، گلاديس ديکن نيويورکي، قبلا معشوقه ‏اش بود. بسياري از زنان جامعه اشرافي بريتانيا حاضر نشدند اين زن را به محافل خود راه دهند. اين ازدواج نيز در سال 1931 به طلاق انجاميد. ثروت همسر اول، دوک نهم را قادر ساخت تا املاک و کاخ خانوادگي در بلنهايم را بار ديگر به دست آورد ولي کمي بعد درگذشت.

ساني مارلبورو در کاخ بلنهايم

ساني مارلبورو در سال ‏هاي ميان دو جنگ جهاني به شکلي افراطي به تبليغات "ضديهودي" مشغول بود و اين با توجه به پيوندهاي عميق و ديرين خاندان چرچيل با اليگارشي يهودي عجيب و قابل تأمل است. در کتاب زرسالاران درباره نقش کانون ‏هاي وابسته به زرسالاري جهاني و به ‏ويژه اعضاي دو خاندان مونتاگ (لرد هاليفاکس) و چمبرلين در اشاعه ايدئولوژي آريايي ‏گرايي و تبليغات ضديهودي سخن خواهم گفت و اين شايد توضيحي بر اين رويه نامتعارف دوک نهم مارلبورو باشد. راندولف چرچيل از "ساني" مارلبورو به ‏عنوان يکي از صميمي ‏ترين دوستان پدرش، سِر وينستون چرچيل، ياد مي‏ کند.

نسل امروز

در سال هاي اخير ميراث اشرافي 300 ساله خاندان چرچيل را دوک دهم و دوک يازدهم مارلبورو تداوم بخشيده ‏اند. امروزه، دوک يازدهم مارلبورو، که در عين حال ارل ساندرلند سيزدهم نيز هست، 72 ساله است و با همسر سوم خود زندگي مي ‏کند. وارث او آقاي چارلز جيمز اسپنسر- چرچيل، مارکيز بلانفورد 43 ساله، است که در آينده نزديک دوک دوازدهم مارلبورو و ارل چهاردهم ساندرلند خواهد شد.

* متن کامل اين مقاله بهمراه مآخذ به صورت فايل پي. دي. اف. موجود است.

 
 

 

 

Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.