زندگي و زمانه شيخ ابراهيم زنجاني

جُستاري از تاريخ تجددگرايي ايراني

قسمت سوم

پوپوليسم و تکوين انديشه ديکتاتوري مصلح
 

عبدالله شهبازي

سال‌هاي اوّليه پس سقوط محمدعلي شاه اوج رونق کار زنجاني است. در پائيز 1327 مجلس دوّم گشايش يافت که زنجاني يکي از قهرمانان آن بود. در اين زمان، زنجاني به تأسيس عدليه جديد مشغول شد و اندکي بعد در زمره بنيانگذاران حزب دمکرات قرار گرفت.

من به‌واسطه اين‌که اصرار کردند وارد عدليه شده اداره تنقيح لوايح را به من و دو نفر ديگر واگذار کردند. من مشغول ترجمه قوانين عدليه از عثماني شدم. دو رفيقم، که يکي منصورالسلطنه و جوان باهوشي است، از فرانسه ترجمه مي‌کردند. اساس قانون عدليه که اکنون معمول است و تطبيق آن با شرع اوّل از من شروع شده است. به هر حال، تقي‌‌زاده از اروپا مرامنامه و نظامنامه حزب دمکرات را آورده کم‌کم شروع به ترويج محرمانه آن کرده بود. هنوز ده نفر بيش‌تر نبودند مرا دعوت کردند و من مرامنامه را موافق آمال خود ديده قبول کردم. بعد، يک مجمع مرکب از ده دوازده نفر براي تنقيح و تکميل مرام تشکيل کرديم. من و تقي‌زاده و حسينقلي‌خان نواب و وحيد‌الملک و صديق ‌حضرت و سيد ‌محمدرضا مساوات و حاجي ‌‌سيد ‌ابوالحسن و چند نفر ديگر مرامنامه را تکميل کرديم. مرامنامه و نظامنامه طبع شد.

دوّمين انشعاب در تجددگرايان

در مجلس دوّم شکافي بزرگ در ميان تجددگرايان عصر مشروطه پديد آمد و براي دوّمين بار کارشان به تعارض و انشعاب کشيد. بار اوّل، چنان‌که ديديم، در ماجراي جامع آدميت و بر سر تداوم يا تخريب سلطنت محمدعلي شاه و دولت اتابک بود. اين بار نيز زنجاني، در کنار تقي‌زاده، به جناح افراطي تعلق داشت که بر ضد اعتداليون عمل مي‌کرد. ناصرالملک، که زنجاني در نوشته‌هاي دوران محمدعلي شاه از او با عنوان «ناصرالملک، شخص بي‌نظير ايران، رئيس‌الوزرا» ياد مي‌کرد، اينک «سراپا تدليس و پرورده انگليس» خوانده مي‌شد. اين در حالي است که زنجاني، اردشير ريپورتر و ساير اعضاي لژ بيداري ايران در بدو نيابت سلطنت ناصرالملک طي نامه‌اي، ممهور به مهر اين لژ، تعهد کرده بودند که «با تمام قوه» از «برادر محترم خود ناصرالملک نايب‌السلطنه دولت مشروطه ايران» حمايت کنند.

ناصرالملک قدرتمند بود و با اخراج تقي‌زاده، يکي از آشوب‌گران اصلي، از ايران توانست ضربه‌اي بزرگ بر دمکرات‌ها وارد کند.

مجلس دويم روح عالي داشت که تقي‌زاده بود. و اين شخص از فوق‌العاده‌هاي مردمان داناي عاقل وطن‌خواه درستکار نطاق بي‌بدل است. و اين شخص محبوبيتي در ايران پيداکرد که محسود اقران شده، ناصرالملک با مستبدين و روحانيان فاسد و بعضي آزاديخواهان حاسد برضد او اتفاق کرده و تدليس به آخوند ملا کاظم [خراساني] کردند و سپهسالار پول‌ها فرستاد که در نزد آخوند او را متهم گردانيدند بر اين‌که از شدت تندي او و قصد اجراي پروگرام دمکراتي وجود او بر ايران يا اسلام مضر است. آخوند بي‌خبر از دسايس بازيگران تلگرافي کرد که وجود تقي‌زاده در ايران مضر است‌. او هم با مشورت دوستان مهاجرت کرد و تاکنون ايران از استفاده وجود آن شخص عالي‌مقام محروم مانده‌‌، ولکن به‌طوري محبوب است که براي همه دوره‌هاي مجلس انتخاب شده‌است‌. پس از رفتن او واقعاً روح مجلس سکته خورد و ارتجاع قوت گرفت و ناصرالملک به دسايس پرداخت.

زنجاني در مجلس دوم

زنجاني ماجراي پيدايش اين اختلاف را چنين شرح مي‌دهد:

من پس از هيئت‌‌‌مديره در مجلس شوراي عمومي عضويت داشتم. بدبختانه، از اول در هيئت مديره و در مجلس شوراي عمومي ميان اعضا و رؤساي آزادي اختلاف پيدا شد. و اگر اصل آن را نگاه کنيم عمده علت اختلاف وثوق‌الدوله و سپهدار‌‌اعظم شدند و سرايت به ديگران کرد. و سبب ديگر اين بود که چند روز پس از غلبه آزادي تقي‌زاده، که در زمان استبداد‌‌صغير در اروپا بود و پس از آن به تبريز آمده بود، به تهران آمد و عموم مردم او را پيشواز و احترام فوق‌‌العاده کردند. اين جوان از مردمان فوق‌‌العاده اين عصر و در عقل و فهم و هوش و بيان و آزاديخواهي و پاکدامني و حسن‌‌رفتار مانند نداشت. در حقيقت روح پارلمان ايران بود. عموم اهل ايران به‌واسطه نطق‌ها و اعمال او او را پرستش مي‌کردند. اين قضيه سبب حسد جمعي گرديده بود. خصوصاً يک نطق معروف او در مجلس شوراي ‌عالي بر اين‌که بايد اين مملکت از‌پا ‌افتاده را ديگر از دست کساني‌که به اين حال انداخته‌اند گرفت و به تربيت‌‌شدگان وطن‌خواه با‌حرارت سپرد و از ممالک مترقيه با آوردن مستخدمين به اصلاحات ادارات و ترتيبات استعانت جست [و]در چنين عصري از استخوان‌هاي پوسيده کاري ساخته نمي‌شود.

بالجمله، جمعي از کملين آزاديخواهان با او همراه بودند. دسته مستبدين و کساني‌که مي‌خواستند ابدي عموم خلق اسير ايشان بوده بندگي ايشان کنند، و دسته ديگر از مشروطه‌‌طلبان که به تقي�����زاده، سيدحسن تبريزي مذکور، حسد مي‌کردند، گرد آمده يک فرقه و يک دسته شدند. چون ديدند ديگر به اسم سلطنت استبدادي و ضد‌‌آزادي نمي‌توانند کار کنند مانند همه مستبدين دنيا و مدعيان ربوبيت به اسم مذهب چسبيده اسم خود را ‌‌اعتدالي گذاشتند و خواستند به اين اسم خود را محبوب و عوام را مجذوب کنند. مؤسس و باني اين دسته ناصرالملک ‌‌همداني بود که به‌واسطه اين‌که در انگليس مدتي مانده و تحصيل زبان کرده و گاهي اظهارات آزاديخواهانه مي‌کرد و مردي مزور و محيل بود در نظر آزاديخواهان آزاديخواه جلوه کرده و محبوب بود.

تقي‌زاده و تروريسم مرموز

با اوج‌گيري اين اختلافات، درست مانند اختلافات دوران محمدعلي شاه و جامع آدميت، تروريسم مرموز بار ديگر زبانه کشيد:

ميرزا علي‌محمد ‌خان [تربيت]، که يک جوان پاک آزاديخواه عالم بي‌نظير بود، با چند نفر ديگر از آزاديخواهان به ترور کشته شدند. نسبت داده شد که به تحريک سپهسالار‌اعظم و سردار‌‌محيي واقع شد. امين‌‌الملک و آقا ‌‌سيد عبدالله [بهبهاني] و بعضي ديگر مقتول شدند. نسبت داده شد که يفرم و دسته تقي‌زاده کشته‌اند.

زنجاني تا پايان عمر به تقي‌زاده وفادار است و با سرسختي اين اتهام را رد مي‌کند:

آخوندها و بعض اعيان براي از‌‌پا‌‌درآوردن او [تقي‌زاده] مبلغ بزرگي خرج کرده از تهران و شهرهاي ديگر به عتبات و آخوند ‌ملا کاظم [خراساني] و حاجي شيخ عبدالله [مازندراني] القاي شبهه کردند که او با هم‌مسلکان خود در صدد آشوب و تضعيف روحانيين و اسلام است. تا اين‌که سيد عبدالله مرحوم ترور شد. اشرار وسيله به دست آورده اين کار را به تقي‌زاده بي‌خبر بستند. بلي! مرحوم آقا سيد عبدالله در تقويت ارتجاع بود. اما تقي‌زاده و همراهانش هرگز آدم‌کش نبودند، خصوصاً کشتن چنين اشخاصي را که به اسم مشروطه‌خواهي نفوذ پيدا کرده بودند مضر به مقصود مي‌دانستند.

به هر حال، پس از کشته‌‌شدن سيد ‌عبدالله دسته[اي] از اشرار عوام، که تحريک شده بودند، بر ضد تقي‌زاده اقدامات کردند. اعتدالي‌ها با دسايس از عتبات تلگراف آوردند که وجود تقي‌زاده در ايران مضر به مصالح ملت و اسلام است. بالاخره، دوستان ناچار صلاح دانستند او مدتي مهاجرت کند، نه از ترس هاي‌هوي عوام يا تکفير اشتباهي، بلکه از ترس ترور حاسدان. افسوس که او رفت. با آن همه نفوذ و محبوبيت، وقت رفتن ما بيست نفر از وکلاي دمکرات يکي ده تومان براي او خرج راه تهيه کرديم. خرج سفر هم نداشت. واقعاً به رفتن او روح از تن پارلمان ايران رفت. و او نيکبخت بود که از ديدن اين همه فساد تهران و بدبختي‌ها و خيانت‌ها و وطن‌فروشي‌ها که پس از او شايع شد خلاص گرديد. هرچند آن روح ايران‌خواهي و آزادي‌پروري او در هرجا که هست از شنيدن اين اوضاع معذب است، لکن شنيدن کي‌ بود مانند ديدن.

دوستان زنجاني

زنجاني فهرستي از دوستان خود در اين زمان به دست مي‌دهد که عموماً اعضاي تندروي لژ بيداري ايران و بازيگران اصلي سناريويي بودند که سرانجام به استقرار ديکتاتوري رضا خان انجاميد. در قله اين فهرست سيد حسن تقي‌زاده و محمدعلي فروغي جاي دارند.

چندنفر در مجلس قانون‌‌فهم بود. از جمله، آقايان مشيرالدوله و مؤتمن‌الملک و ذکاءالملک و من بوديم. تقي‌زاده بهترين همه بود. افسوس که رفت. سليمان ميرزا و حسينقلي خان نواب هم بد نبودند... اما در اخلاق و علم و همه چيز اوّلين مرد بلکه افتخار ايران ذکاءالملک [فروغي] است. مشيرالدوله در پاکي و وطن‌خواهي و قانون‌داني و فعاليت مرد طاق است. مؤتمن‌الملک در درستي و فهم حقيقت و استقامت يگانه آفاق. همه اين بزرگان دوست روحاني و حقيقي من هستند. آقاي حاجي سيد‌نصرالله [تقوي] شخص پاک امين آزاديخواه اديب است. برادرِ من است. از افتخارات ايران آقاي کمال‌الملک رئيس مدرسه نقاشي جانِ من است. آقاي حکيم‌الملک، که يگانه آزاديخواه وطن‌دوست امين درست صديق وفا‌‌پرور درست‌کردار و راست‌کار است، يگانه دوست عالي من است. سردار‌‌اسعد، آن رادمرد علم‌پرور ترقيخواه بزرگوار دلير بخشنده وطن‌دوست امين پاک که تا آخر پاک از جهان رفت، دوست عالي من بود. دکتر حسين‌‌خان کحال، که از وکلا نبود اما شخص آزاديخواه خوبي بود، از دوستان حقيقي من بود. ارباب کيخسرو مرد منظم کاردان پاک از دوستان من است. مي‌دانيد که حاجي‌ ‌سياح و فرزندان او با من يگانه و يک‌خانه هستند. مرحوم دبيرالملک با من دوست بود.

گروهي از اعضاي لژ بيداري ايران

عکس از سمت راست: [نشسته روي صندلي:] کمال‌الملک، [ايستاده:] شيخ ابراهيم زنجاني، همايون سياح، دکتر حسين کحال، عباسقلي، ابوالحسن فروغي،

ارباب کيخسرو شاهرخ، عزالملک. [نشسته روي صندلي:] دبيرالملک. [نشسته در وسط از سمت راست عکس:] ابراهيم حکيمي (حکيم‌الملک)،

سيد نصرالله اخوي (تقوي)، محمدعلي فروغي (ذکاءالملک).

انحلال مجلس دوّم و خانه‌نشيني

کار مجلس دوّم نيز، مانند مجلس اوّل، به انحلال کشيد (3 محرم 1330/ 24 دسامبر 1911). ميرزا حسن خان مشيرالدوله زنجاني را براي رياست ديوان عالي تميز يا مدعي‌العمومي آن به ناصرالملک، نايب‌السلطنه، پيشنهاد کرد که پذيرفته نشد. زنجاني بار ديگر خانه‌نشين شد و به ترجمه و تأليف روي آورد. ترجمه رُمان‌هاي کاپيتان پانزده ساله، برادر خائن، يهودي سرگردان و تأليف رساله‌هاي شهريار هوشمند و راه زندگاني حاصل اين دوره از عمر اوست. در اين زمان زنجاني در آستانه 60 سالگي قرار دارد، در پايتخت، که از گراني آن مي‌نالد، در زير فشار شديد مالي است و از اوضاع زمانه سخت بيزار. در نوشته‌هاي اين زمان او از خوش‌بيني و آرمان‌گرايي دوران مبارزه با محمدعلي شاه خبري نيست و به‌عکس يأسي تيره موج مي‌زند.

‌هيچ وقت ايران و ايرانيان اين حال اسف‌انگيز را که الان داريم نداشته‌اند، نه در حال غلبه تازيان و ضحاکيان و نه در حال هجوم اسکندر به ايران و نه در حال سلطنت اشکانيان بيگانه در اين سامان، و نه در حال اواخر اختلال امور ساسانيان و هجوم اعراب و اسلاميان و انقراض قوميت نژاد پاک فارسيان، و نه در حال هجوم مغول و چنگيزيان و تيموريان و اختلال امور به‌واسطه افغان و ساير اختلالات و انقراضات، اين حال در ايران رخ نداده و مثل وضع حاضر را کسي نديده.

مهم‌ترين اثر زنجاني در اين دوران شهريار هوشمند است که هجويه‌اي بزرگ عليه ناصرالملک به‌شمار مي‌رود. اهميت اين رساله به‌ويژه از آنروست که سير تحول فکري تجددگرايان افراطي عصر مشروطه و تحول نظري ايشان را از دلبستگي به «آزادي» و «پارلمنت» تا نضج تدريجي آرمان «ديکتاتوري مصلح» به‌روشني بيان مي‌دارد. زنجاني تأليف اين رساله را در 26 ربيع‌الثاني 1331، يعني در زمان حکومت ناصرالملک، به پايان برد

شخصيت‌هاي اصلي در شهريار هوشمند

شخصيت اصلي منفي اين رُمان‌گونه «مارکيز مارتين»، رئيس درباريان، است که در همدستي با «مارکيز لوتر»، رئيس‌الوزرا، و «کشيش دلفورتيس»، رئيس روحانيون، شهرياري جوان را فريب مي‌دهند و کشور را تاراج مي‌کنند. «مارکيز مارتين» نمادي است از ناصرالملک، «مارکيز لوتر» با سپهسالار تنکابني تطابق دارد و خواننده مي‌تواند «کشيش دلفورتيس» را سيد عبدالله بهبهاني بداند که دو سال پيش به قتل رسيده بود. اين شهريار جوان نيز نمادي آرماني از احمد شاه است که بايد چند ماه ديگر تاجگذاري کند و زمام قدرت را به دست گيرد.

احمدشاه قاجار

زنجاني «کشيش دلفورتيس» را مردي «حريص و طماع» توصيف مي‌کند که «در زير اين لباس سياه دراز خون فاسدي در رگ‌هايش گردش مي‌کند» و «جزاي کسي که مردم را فکر و اجتهاد ياد مي‌دهد و از تقليد چشم بسته منع مي‌کند» مرگ مي‌داند. او مردي است آزمند که دين را وسيله کسب منافع دنيوي قرار داده است.

شهريار هوشمند مشاوري دلسوز دارد به‌نام سِر راجر و «استاد» و «محرم خاصي» به‌نام دکتر هنري فون کلاوين که او را هدايت مي‌کند و چشم و گوشش را بر حقايق مي‌گشايد. شخصيت دکتر هنري، طبيب مخصوص شاه، شباهت‌هاي بنيادي به شخصيت «مسيو کارنجي» در رُمان شراره استبداد دارد. آميزه‌اي از عقل‌گرايي جان استوارت ميل و اقتدارگرايي بيسمارک‌گونه؛ و چون «مسيو کارنجي» به «استادان غيبي» در طريقت تئوسوفي مي‌ماند که بر انديشه سياسي اعضاي لژ بيداري ايران تأثيرات عميق نهاده بود. دکتر هنري حتي «در صورت و بدن شبيه بسمارک مشهور» است. زنجاني در پرداخت اين شخصيت نيز از شخصيت واقعي "مسيو اردشيرجي" الهام گرفته است. دکتر هنري، چون اردشير، مردي آرام است و از شنيدن هيچ خبري، هرقدر تکان‌دهنده، متأثر نمي‌شود و، چون «مسيو کارنجي» در شراره استبداد، ديگران را به مردن در راه آرمان ترغيب مي‌کند:

انسانيت را نبايد فداي عمر کرد، بلکه عمر را در راه انسانيت بايد صرف کرد. عمر بي انسانيت مثل درخت بي ثمر جز سوختن به کار نيايد.

همسر شهريار زني است دانا و فرشته‌خو که بسياري از اندرزها از زبان او جاري مي‌شود. اصولاً در رُمان‌گونه‌هاي زنجاني زن شخصيتي نمادين است نه واقعي؛ و هماره مثبت است نه منفي. در نوشتار زنجاني، زن نماد آرمان‌گرايي است. در «جمعيت آزاديخواه» نيز، که با آن آشنا خواهيم شد، تنها يک زن عضويت دارد (بلقيس) که او نيز، چون قوةالقلوب در شراره استبداد و همسر شهريار هوشمند، نماد آرمان‌گرايي است.

سرج: نماد پوپوليسم جديد

شخصيت مهم ديگر رُمان فردي است به‌نام سرج که رهبري «جمعيت آزاديخواه» را به دست دارد. سرج، که به تقي‌زاده در دوران رياست انجمن آذربايجان و نمايندگي ادوار اوّل و دوّم مجلس شوراي ملّي، شبيه است، انقلابي پوپوليستي است که شعارهاي سوسياليستي و چپ‌گرايانه مي‌دهد، مأوايش در «جنوب شهر» و در ميان «فقرا و ضعفا» است که خود را «فدائي» او مي‌دانند، به اشاره او «به همه کار اقدام» مي‌کنند و حتي اگر سرج مي‌خواست «به شهر آتش مي‌زدند.» حکومت سرج را زير نظر دارد و روزنامه‌ها او را «سوسياليست شورش‌طلب» مي‌خوانند که «وجودش براي مملکت خطرناک است [و] مخالف راحت عمومي است.» شخصيت سرج را، به احتمال قريب به يقين، بايد نخستين نماد پوپوليسم جديد در رُمان‌گونه‌هاي فارسي دانست.

شهريار هوشمند پس از اين‌که از طريق دکتر هنري و سر راجر با واقعيات تلخ جامعه آشنا مي‌شود و فساد مارکيز مارتين و کشيش دلفورتيس را مي‌شناسد، به راهنمايي اين دو مشاور به‌طور ناشناخته و با نام مستعار "باکن لروا" با سرج ملاقات مي‌کند. زنجاني در توصيفي که سرج از خود و آرمان‌هاي خود براي باکن لروا (شهريار) بيان مي‌دارد، وضع او را مشابه با وضع تقي‌زاده در زمان تفسيق سياسي او توسط آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني و خروجش از ايران به تصوير مي‌کشد:

بدان‌که اين مقصد مهم حمايت عدل و طلب آزادي کار پرخطري است، زيرا دو فرقه صاحب نفوذ مقتدر صاحب ثروت مکار مفت‌خوار بي‌رحم مردم‌آزار، که بنيان ظلم در عالم از ايشان است، اينان دشمن حق و علم و عدل و آزادي‌اند؛ يکي وزرا و امراء جابر و خائن و يکي کشيشان بي‌ديانت مکار. آنان جان و مال و عرض حق‌گويان را پامال مي‌کنند به نام اين‌که اينان مفسد و انقلابي و آنارشيست و مخل راحت عموم هستند [و] درواقع جلوگيري [از] ظلم خودشان را افساد مي‌نامند. اينان هم طالبان علم و عدل و حق را تکفير مي‌کنند و درواقع خلل بر رياست و رشوه‌گيري و مفت‌خوري خود را کفر مي‌نامند. ديدي که مرا در روزنامه مفسد و آنارشيست نوشته بودند.

مناسک ماسوني در «جمعيت آزاديخواه»

و سرانجام، سرج "باکن لروا" و دو همراهش را به عضويت «جمعيت آزاديخواه» در مي‌آورد. تشريفات اين عضويت مشابه مراسم عضويت در لژهاي ماسوني است:

سرج ايشان را از دالان تاريکي برده، از پله‌هاي تنگ و تاريک که با دست ماليدن بالا مي‌رفتند بلند مي‌کرد. [کذا] ... در آخر به در بزرگي رسيدند. سرج آن را باز کرده، با رفيقان وارد شدند. به تالار بزرگي که با دو چراغ بزرگ که از سقف آويخته بود روشن گرديده و به‌قدر بيست نفر روي صندلي‌ها دور ميز بزرگي نشسته‌اند...

به محض ورود سرج همه برخاستند [اصل: برخواستند] و با يکديگر با اشاره مخصوصي به دست چپ سلام کردند... . چون همه در روي صندلي‌ها قرار گرفتند، سرج گفت: برادران! اينک سه نفر رفيق تازه به شما تقديم مي‌کنم که من ايشان را نخوانده‌ام بلکه ايشان خود طالب شده‌اند که عضو جمعيت ما شوند، پس بايد در حق ايشان نظامات مقرره را جاري کنيم و خودشان نام و استعداد خود را مي‌گويند.

ژان گفت: هرکس که ما را بپذيرد با کمال خوشحالي مي‌پذيريم به شرط اخلاص و امانت...

اين جمعيت مخفي داراي اساسنامه و مقرراتي است که اعضا بايد اکيداً مراعات کنند:

اول اين‌که، بايد با کمال اخلاص به مقصد جمعيت خدمت کرده، حافظ اسرار باشيد.

دويم اين‌که، بايد اعضا در هر ماه يک دفعه جمع شده در مکاني که رئيس مقرر مي‌کند در امور لازمه مذاکره کرده، به حسب قرعه بعض اجراعات لازمه را تعيين کنند.

سيم اين‌که، اعضا در اقامت و سفر آزادند و مکلف نيستند عنوان منزل خود را معلوم بکنند.

چهارم اين‌که، بايد در هر اجتماعي معلومات لازمه بدهند و هر کس در اجتماعات معينه حاضر نشود يا سبب غيبت خود را شفاهاً يا کتباً توضيح نکند خائن محسوب شده مجازات خواهد ديد.

پنجم، هرگاه براي يکي از خيرخواهان خطري پيش آيد از رفيقان کساني که به مساعدت و اعانت او قدرت دارند بايد اقدام نموده اعتذار نجويند.

و اعضا پيمان مي‌بندند که «تا دم مرگ و تا دادن جان در سر عهد» باشند.

يکي از اصول مرامنامه جمعيت، که در اين جلسه به "باکن لروا" تفهيم مي‌شود، مبارزه با اکثريت اعتدالي مجلس دوّم و تلاش براي انحلال اين مجلس است و ديگري مبارزه با ناصرالملک قراگوزلو و سپهسالار تنکابني:

ششم، عهد مي‌کنيم که اين مجلس شوراي حاليه، که اصلاً لياقت ندارد و اکثر اعضا خائن‌ و ظالم‌اند، تغيير داده در جاي آن مجلس ملي جديدي که اعضاي آن از تمام ملت به آزادي بدون شيطنت انتخاب شوند تشکيل دهيم؛ به شرط اين‌که انتخاب به حق و عدل جاري گردد.

هفتم، با صداي رسا در تمام انحاء مملکت نطق‌ها کرده، به عموم ملت بفهمانيم که اين مرد مزور شقي خائن که با مکر رياست مملکت و رياست وزرا را به دست آورده، او مرد مفسد و مکار و طماع و جبون و خائن است و صفات رذيله [اصل: رزيله] و طمع او و همدستان او مملکت را به باد مي‌دهد.

ناصرالملک قراگوزلو

سرج و ترور "مهره‌هاي درشت"

"باکن لروا" (شهريار) از سرج مي‌پرسد که چرا به‌رغم حمايت مردم از او براي خلع پادشاه شورش نمي‌کند؟ سرج پاسخ مي‌دهد: «شورش عموم خطرش بيشتر از هيجان شيران گرسنه است.» سرج ادعا مي‌کند که جمعيت او با تروريسم نيز مخالف است و آن را اتهامي از سوي روحانيون و «خائنان دربار» عليه خود عنوان مي‌کند. فرقه هوادار اشاعه آگاهي سياسي در ميان مردم است و از اينرو فعاليت مطبوعاتي را براي نيل به هدف خود برگزيده است.

مبادا تهمت‌هاي اين اشرار، يعني خائنان دربار و کشيشان مکار، را در خصوص وطن‌خواهان و آزادي‌جويان باور کني. ما اهل صلح و آرامي و محبت و مهرباني و شفقت به بشريت هستيم. مقصد ما اين است [که] خلاص کنيم نه قتل، زندگي بدهيم نه مرگ، معالجه کنيم نه مرض، ترياق بدهيم نه زهر، مردم را با هم دوست کنيم نه مثل آن بدکاران نفاق انداخته دشمن کنيم. ما طالبان آرامي و راحت هستيم نه اهل شورش و انقلاب.

ولي اندکي بعد، زماني که سرج به اثبات حقانيت ترور «مهره‌هاي درشت» مي‌پردازد، اين ادعا رنگ مي‌بازد و چهره يک جمعيت مخوف تروريستي جلوه‌گر مي‌شود.

ولکن هرگاه ببينيم خلاصي هزاران نفس از ملّت موقوف بر مرگ يک خائن، يعني يک گرگ خونخوار يا يک عقرب و مار و يک سگ هار است، در آن وقت از اين کار لابد مي‌شويم. لکن باز اقدام به قتل چنين ماده فساد نمي‌کنيم تا مکرر او را تحذير نکرده و توبه و ترک نخواسته باشيم. ما خادمان عدليم نه آدمکش.

تکوين انديشه ديکتاتوري مصلح

تقي‌زاده در مجلس اوّل (15 ربيع‌الثاني 1326) گفته بود:

اين مجلس از راه‌هاي عادي نمي‌تواند داخل کار شود، بلکه به يک قوه فوق‌العاده و پنجه آهنيني بايد مملکت را اصلاح نمايد... چطور که محمدعلي پاشا در مصر و ناپليون در فرانسه کردند.

او بعدها، در سخنراني خود در لندن (30 مه 1934) حکومت رضا شاه را تحقق اين آرمان دانست و گفت:

پروردگار ايران را ياري کرد... رهبر بزرگي ظهور نمود و سرنوشت ملت را در کف خويش گرفت... رهبري و ارشاد او بسياري از آرمان‌هاي مليون دوره اوّل مجلس را تحقق بخشيد.

اين انديشه «پنجه آهنين» در شهريار هوشمند به عريان‌ترين شکل رخ مي‌نماياند. شهريار، که دکتر هنري و سر راجر و سرانجام سرج او را هوشيار کرده‌اند، هدف خود را اجراي عدالت بيان مي‌دارد و مي‌گويد: «من بايد با قدم آهنين در جلو ظلم بايستم.» و سرج، رهبر «فرقه آزاديخواه»، در مکالمه با بلقيس، مي‌گويد:

تسلط و نفوذ مي‌خواهم، نه تسلطي که مردم طمع مي‌کنند، بلکه نفوذي که با آن مجراي سلطنت حاضره را تغيير داده، ماده فساد مملکت را برکنم و به روي اين روحانيان بيرحم ايستاده مظلومان را برهانم و عدالت را در مجراي خود برانم.

در زمان محمدعلي شاه، زنجاني، در شراره استبداد، حذف نقش جدّي شاه در امور کشور و تفويض اختيار مطلقه به مجلس و کابينه را مي‌خواست، و اينک نوميد از اين دو نهاد مشروطه، تفويض اقتدار مطلقه به شاه يا ديکتاتوري ديگر را براي اصلاح جامعه مي‌طلبد. به عبارت ديگر، اينک او از احمد شاه جوان مي‌خواهد که عليه نهادهاي اصلي مشروطه- هيئت دولت، مجلس شوراي ملّي و مطبوعات- قيام کند، «رعيت اين خائنان» نباشد بلکه بکوشد تا شاه قدرقدرت و مصلح باشد. زنجاني اينک به دنبال پادشاهي مقتدر است که با «پنجه آهنين» خود به اصلاح دست زند. توجه کنيم که ماهيت اين خواست دگرگون نشده. در زمان محمدعلي شاه شعار اقتدار پارلمنت يا ملت به معني اقتدار تجددگرايان افراطي، يعني دوستان زنجاني، بود و در زمان احمد شاه مطرح کردن خواست «پنجه آهنين» باز همين معنا را مي‌داد.

حدود دو سال پيش از نگارش شهريار هوشمند، در 9 ربيع‌الاوّل 1329 سپهسالار تنکابني، رئيس‌الوزرا، در نطق خود در مجلس دوّم به پديده تروريسم و ضعف وزيران و هرج‌و‌مرج ولايات اشاره کرد و خواستار قدرت بيش‌تر شد، ولي وحيدالملک شيباني، دوست زنجاني، به او پاسخي سخت داد؛ وجود تروريسم را منکر شد و گفت: مشروطيت در ايران نوپاست و اين بازي‌ها خطرناک است.

سپهسالار تنکابني

زنجاني در شهريار هوشمند به مجلس ملّي، که آن را به‌کلي فاسد مي‌داند، بي‌اعتنا است و پديده‌اي مبهم به‌نام «خواست ملت» را برتر از رأي مجلس مي‌داند و پيوند مستقيم ميان شاه و ملت را، با حذف واسطه‌هايي چون مجلس و هيئت وزيران و حتي مطبوعات، خواستار مي‌شود. در رُمان زنجاني شخصيت منفي ديگري نيز حضور دارد. فردي به‌نام داود يوست که «سلطان مطبوعات» پايتخت است و از طريق روزنامه‌هاي خود بر افکار عمومي تأثير فراوان دارد. او در نشرياتش مدافع «کشيشان» است و مخالف اقتدار شاه. تلقي زنجاني از نقش مطبوعات چنين است:

اين خائنان روزنامه‌ها را با پول با خود موافق کرده‌اند و اکثر وکلا را، که رشته امر در دست ايشان است، با رشوه با خود همراه گردانيده‌اند.

ديديد با يک تسامح و پول‌هايي که به روزنامه‌نگاران داده شد افکار مردم را در انتخاب تصرف کردند [و] چگونه اشرار و شارلاتان‌ها به سر کار آمده، بالاخره مملکت را اکثريت يک مجلس و رياست يک خائن مملکت به باد فنا مي‌دهد... به چندين روزنامه پول مي‌دهند که اعمال آنان را تمجيد مي‌کنند و ايشان با جمعي از خائنان بازاريان و کشيشان آدم‌فريب در ساخته مملکت را به حال بدي انداخته‌اند.

در رُمان زنجاني، «شهريار هوشمند» در کسوت ناجي مردم از چنگال سلطه جابرانه «روحانيون» ظاهر مي‌شود؛ نقشي که زنجاني و دوستانش سرانجام به رضا خان ميرپنج واگذار کردند. سرج نيز چنين آرماني دارد و دشمن اصلي را «روحانيون» مي‌داند. او، که خطيبي تواناست، در برابر کليسا مي‌ايستد و خطابه‌اي غرا و مطوّل بر ضد «کشيشان» بيان مي‌کند.

مثل واعظان ظاهري رياکار آدم‌فريب ذهن شما را از خرافات و افسانه‌هاي بي اصل پر نمي‌کنم و براي نفع شخصي خود به دين دروغ نمي‌بافم و از زهد و تقوي و کرامات بي حقيقت نمي‌لافم. حقيقت را بي پرده مي‌گويم. خلاصي ملت را مي‌جويم.

مخاطب سرج دقيقاً ايرانيان آن عصر است:

آيا مي‌دانيد سي ميليون نفس در دست سي هزار نفر، بلکه سيصد نفر، بلکه سي نفر، بلکه سه نفر، چگونه مظلوم و اسير مانده؟ بدانيد تقصير از مظلومان است، زيرا با هم اتحاد ندارند، زيرا علم ندارند. ناداني انسان را ذليل ابدي مي‌کند. هنوز معني استقلال ذاتي و حريت شخصي را نمي‌دانيد. جهد کنيد تا بدانيد! سعي کنيد چشم خود را که بسته‌اند باز کرده، حقيقت را ديده، به آن بچسبيد. بلي! اگر چه بعد از قربان دادن جوانان و بخشيدن هزاران جان و خانمان به نام آزادي و مشروطيت نايل شده‌ايد، لکن به لفظ قناعت نکنيد، معني را بجوئيد، در طلب حق خود سير و خسته نشويد. هل من مزيد بگوييد تا واقعاً به حق خود برسيد. مشروطيت حقيقي را به دست آورده، سعادت خود را دريابيد.

 ***

دو توضيح:

1- قصد دارم تحليل زندگي زنجاني را به اتمام رسانم ولي تصور نميکنم در روزهاي آينده اين فراغت حاصل شود. اگر فرصتي بود بتدريج بخشهاي بعدي را به صورت کنوني تنظيم خواهم داد.

2- در بررسي فوق، که در سه قسمت عرضه گرديد، از آنجا که هدف انتشار در اينترنت بود، ارجاع به منابع حذف شد.

عبدالله شهبازي
19 خرداد 1382

 

 

 

 


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.