ورود به صفحه اصلي سايتبازگشت به صفحه فهرست وبلاگ

 

پنجشنبه 28 خرداد 1388، 18 ژوئن 2009، ساعت 4:30 بعد از ظهر

فايل PDF براي چاپ

برادر ارجمندم جناب آقاي دکتر غلامعلي حداد عادل

در مراحل پاياني نگارش مقاله براي دانشنامه «جهان اسلام» بودم به درخواست شما. مي‌خواستم تماس بگيرم و از تأخير در تحويل مقاله پوزش بخواهم که وقايع اخير رخ داد. ديشب شما را در گفتگوي شبکه دو ديدم و به سخنان‌تان با دقت گوش فرادادم. از آن زمان تا اکنون در ذهنم پرسش‌هاي بسياري مطرح مي‌شود که آرامم نمي‌گذارد. سرانجام، نتوانستم تحمل کنم و اين نامه را نگاشتم.

در سخنان جنابعالي چهار نکته توجه مرا جلب کرد:

1- تحولات جاري را به «انگليسي‌ها» نسبت مي‌دهيد به‌ويژه به دليل فعال بودن و تأثيرات شبکه فارسي بي. بي. سي. در اين روزها؛

2- به کانال‌هاي اطلاعاتي خود، که بنيان داوري شما را مي‌سازد، اطمينان مطلق داريد؛

3- پيش از طي مراحل قانوني و تأييد شوراي نگهبان صحت انتخابات را به سود آقاي احمدي‌نژاد تأييد مي‌کنيد؛

4- به آقاي احمدي‌نژاد چنان علاقه داريد که نمي‌توانيد پنهان کنيد زيرا تصوّر مي‌کنيد ايشان گزينه مطلوب شماست.

برادرم، آقاي حداد!

تخصصم مورد قبول شما بوده و مي‌دانيد که «انگليسي‌ها» را خيلي خوب مي‌شناسم. گمان مي‌کنم مستندترين و جامع‌ترين پژوهش‌ها را در زمينه دو کودتاي 3 اسفند 1299 و 28 مرداد 1332 من انجام دادهام. دو دهه است در اين حوزه کار کرده و خوب کار کرده‌ام؛ بيش از ديگران. يقين دارم در اين شک نداريد. و يقين دارم در حسن‌نيت و ارادتم ترديد نداريد. «جوگير» نيز نشده‌ام. پيش از انتخابات به سود مهندس موسوي اعلام موضع کردم زماني که ورود ايشان به صحنه به‌طور جدّي مورد ترديد بود و حتي خود ايشان به تصميم قطعي نرسيده بود. در طول اين روزهاي پرحادثه با دقت و دلسوزي تحولات را رصد کرده‌ و مي‌کنم و براي نوشته‌هاي بعدي خويش «فاکت» فراهم مي‌آورم. حوادث اين روزها ابهام‌ها و رازهايي را برايم آشکار کرد که بسيار ارزشمند است. در اين باره در زمان خود خواهم نوشت.

برادرم، آقاي حداد!

تحولات و حرکت‌هاي بزرگ سياسي و اجتماعي را هميشه نمي‌توان به کانون‌هاي سلطه‌گر نسبت داد. عوامل اجتماعي و سياسي و فرهنگي بسياري مي‌تواند محرک امواج اجتماعي باشد؛ ولي اين کانون‌ها مي‌کوشند بر بستر امواج سوار شوند و اهداف خود را پيش برند و به تعبيري آن را «دستکاري» manipulation کنند. سال‌ها پيش، در واکنش به کساني که مفهوم «توهّم توطئه» را در فرهنگ سياسي ايران رواج مي‌دادند، مقاله کوتاهي نوشتم با عنوان «توطئه به‌مثابه يک دانش». در اين مقاله کوشيدم تعريفي علمي از مفهوم «توطئه» عرضه کنم. نوشتم:

«امروزه، در علوم اجتماعي، آينده‌شناسي به دانشي اطلاق مي‌شود که به مطالعه حوادث گذشته و ‏فرآيندهاي جاري به‌منظور پيش‌بيني تحولاتي آتي، با هدف سياست‌گذاري و تأثيرگذاري بر آن، ‏مي‌پردازد. تکوين و رشد دانش فوق بر اين باور استوار بود که تکاپوهاي انساني و پديده‌ها و ‏فرآيندهاي اجتماعي داراي نتايج و پيامدهايي است به‌طور نسبي قابل شناخت و لذا، با اتکاء بر ‏تجربه تاريخي، از طريق شناسايي و تحليل دقيق و صحيح وضع کنوني مي‌توان پيامد فرآيندهاي ‏امروزين را پيش‌بيني کرد... در آن پديده‌ها ‏و فرايندهاي اجتماعي که از بنيان‌هاي رياضي استوار برخوردارند، مانند عرصه‌هايي که در ‏جمعيت‌شناسي مورد مطالعه قرار مي‌گيرند، پيش‌بيني آينده معمولاً با دقت انجام مي‌گيرد. ليکن در ‏دانش‌هايي که به‌طور عمده بر تحليل عقلي مبتني است از چنين دقتي نمي‌توان سخن گفت. ‏فرآيندهاي سياسي از اين‌گونه‌اند. لذا، در چنين عرصه‌هايي، دانش آينده‌شناسي معمولاً به روشي ‏توسل مي‌جويد که سناريونويسي Scenario Writing‏ ناميده مي‌شود. سناريونويسي را مي‌توان ‏‏"توصيف يک وضعيت مفروض قابل تحقق در آينده" تعريف کرد. در اين روش، در تلفيقي از دو نگاه ‏سينکرونيک، يعني بررسي وضع موجود (تحليل افقي يا اين‌زماني)، و دياکرونيک، يعني تبيين ‏پديده‌ها و فرآيندهاي تاريخي و پيامدهاي تحقق يافته امروزين آن (تحليل عمودي يا ‏ريشه‌شناسانه)، احتمالات معقول مورد بررسي قرار مي‌گيرد و محتمل‌ترين امکان‌هاي قابل تحقق ‏در قالب سناريوهايي ترسيم مي‌گردد. در سناريونويسي نه تنها محتمل‌ترين شقوق (آلترناتيوها) بلکه احتمالات مطلوب يا مرجح نيز ارائه ‏مي‌شود يعني آن سناريوهايي که مطلوب سياست‌گذاران است و کم و بيش از طريق دستکاري ‏‏(‏manipulation‏) در فرآيندهاي اجتماعي (برنامه‌ريزي و سياست‌گذاري) مي‌تواند تحقق يابد هر چند ‏در صورت تداوم وضعيت طبيعي امکان تحقق آن نباشد يا کمتر باشد. در اين عرصه است که ‏آينده‌شناسي به‌عنوان شالوده مهندسي اجتماعي عمل مي‌کند و کانون‌هاي منسجم ‏نخبگان فکري را، که در عرف جاري دنياي معاصر تانک انديشه ‏ (Think Tank)ناميده مي‌شوند و ‏سياست‌گذاران کارفرما يا همبسته با ايشان را، به چنان ابزارهايي مجهز مي‌کند که بتوانند کم و ‏بيش بر آينده جهان يا بر اين و آن عرصه از پديده‌ها و فرآيندهاي اجتماعي (مثلاً بازارهاي تسليحاتي ‏و مواد مخدر و نفت و صنايع مصرفي و غيره) تأثير گذارند.

اين تأثير مي‌تواند خيرخواهانه و سازنده ‏باشد يا سودجويانه و مخرب. بدينسان، دانش آينده‌شناسي مي‌تواند هم در ساختن آينده‌اي بهتر و ‏انساني‌تر مورد استفاده قرار گيرد و هم به‌عنوان بنيان نظري برنامه‌ريزي براي عمليات دسيسه‌گرانه ‏به‌منظور انهدام ساختارهاي سياسي و اجتماعي اين و آن جامعه يا سوق دادن فرآيندهاي موجود ‏به سمت مطلوب طراحان و سياست‌گذاران عمل کند. به‌عبارت ديگر، مثلا، هم مي‌تواند در جهت ‏ريشه‌کن کردن جنگ و اعتياد به مواد مخدر و انهدام محيط زيست و ساير بلاياي عظيم دنياي امروز ‏عمل کند و هم در راستاي گسترش آن. ‏

بنابراين، آنچه به‌عنوان "توطئه" شهرت يافته، و پارادوکس مطلق‌گرايانه و دو گزينه‌اي "توطئه" و ‏‏"توّهم توطئه" و مجادلات فراوان مربوطه را آفريده، مي‌تواند به‌عنوان عرصه‌اي بسيار مهم از رشد ‏دانش و آگاهي انساني و بمثابه تکاپوي عالمانه گروهي از انسان‌ها براي تحقق آرمان‌ها، اهداف و ‏منافع خويش، به زيان ديگران، شناخته ‌شود. اين در حالي است که در بخش مهمي از جهان ‏پيراموني هيچگونه تصوري از مفاهيمي چون آينده‌شناسي در مخيله دولتمردان و نخبگان سياسي ‏وجود ندارد و از اينرو طبيعي است که "توطئه" در نازل‌ترين و بدوي‌ترين شکل‌ها و تعاريف آن فهم و ‏درک شود.» [1]

برادرم آقاي حداد!

اجازه دهيد حوادث روزهاي پيش را اندکي مرور کنيم:

شما خوب مي‌دانيد زماني که مهندس موسوي ناگهان ورود خود را به عرصه انتخابات دهم اعلام کرد چه آشفتگي در ميان کساني پديد آمد که در پيرامون آقايان خاتمي و کروبي گرد آمده بودند. بسياري از آنان هيچ تجانس و سنخيت فکري با مهندس نداشته و ندارند. شما خوب مي‌دانيد که مهندس اصول‌گرايي واقعي است و سخت پايبند به اصول و ارزش‌هاي امام راحل و انقلاب؛ بسيار بيش از نورسيدگاني که هوّيت و پيشينه‌شان در هاله‌اي از ابهام است و امروزه چنان سنگ «اصول» را به سينه مي‌زنند که انسان حيرت مي‌کند. متأسفانه، اين «نورسيدگان» را اکنون معرکه‌گردان و «کانال‌هاي اطلاعاتي و تحليل‌گران مورد وثوق» مي‌بينم و بخش مهمي از آتش فتنه را از سوي ايشان مي‌دانم. بگذريم.

خوب مي‌دانيد که مهندس در مسائل توسعه داخلي و سياست خارجي بسيار اصول‌گرا است؛ بدان معنا که اصيل و بومي و اسلامي و ايراني مي‌انديشد و شايد تنها تمايزش با برخي اصول‌گرايان راستين اعتقادش به تضارب آراء و تکثر سياسي و فرهنگي، و در يک کلام پلوراليسم، باشد. مي‌توانيد نگرش مهندس به مسائل توسعه و سياست خارجي را مقايسه کنيد با برخي مدعيان که معلوم نيست در مسائل داخلي چه استراتژي توسعه و چه راهکارهايي را قبول دارند و در سياست خارجي به چه اصولي پايبندند.

بهرروي، «بزرگان آن قوم» به مهندس اهانت‌ها کردند. منظورم همان کسان است که در دوره هشت ساله رياست‌جمهوري آقاي خاتمي در سياست و مطبوعات و اقتصاد يکه‌تاز بودند و هيچگاه به مهندس نظر خوش نداشتند. مهندس آن زمان نيز، چون امروز، پايبند به اصول و به اين دليل مظلوم بود. زماني که کار از کار گذشت و آقاي خاتمي، به دليل اعلام ورود غيرمنتظره مهندس، انصراف داد، به‌ناچار هجوم آوردند و مهندس را در محاصره گرفتند. من با نگراني اين تحول را رصد مي‌کردم. مي‌ديدم که چگونه سايت‌هاي حامي مهندس موسوي به سرعت ايجاد مي‌شود و يا به دست اينان مي‌افتد. با نگراني مي‌ديدم که چگونه، به سان بيلبوردهاي تبليغاتي، نام‌هاي خود را بر سايت‌هاي هوادار مهندس حک مي‌کنند. نگران بودم که مهندس را به سود خود مصادره کنند و نگراني‌ام را در مصاحبه با وبگاه «تدبير» منعکس کردم. [2] کار ديگري از دستم ساخته نبود. متأسفانه، شاهد بودم که در حلقه اصلي ستاد مهندس آن شم سياسي و اطلاعاتي قوي وجود ندارد که به ترکيب و آرايش سياسي هواداران مهندس سامان دهد و تعادلي ميان جناح‌هاي مختلف ايجاد کند. اين حلقه بايد تبليغات را به گونه‌اي هدايت مي‌کرد که مهندس به نماد يک محفل معين و شناخته شده بدل نشود.

متاسفانه، آن‌چه نگرانش بودم رخ داد. مي‌خواستند انتخابات را دوقطبي کنند که کردند. با حضور فعال خود در سايت‌ها و رسانه‌هاي حامي مهندس موسوي نگراني را در شما، و امثال شما، دامن زدند. من نگران نبودم زيرا يقين داشتم مهندس زيرک‌تر از آن است که اجازه دهد «اين آقايان» در دوران رياست‌جمهوري او مانند دوران آقاي خاتمي يکه‌تازي کنند. به مديريت قوي و زيرکي مهندس يقين داشته و دارم. معهذا، «آقايان»، که هيچ تجانس فکري و سياسي با مهندس نداشتند، نيرومند و منسجم بودند. من نگراني خود را از «مصادره مهندس به سود يک کانون معين» ابراز کردم حتي در همان يادداشت اوّل که پس از ملاقات با مهندس منتشر نمودم. اين يادداشت را مهندس پسنديد و ظاهراً با ابراز تمايل ايشان در تمامي سايت‌هاي منتسب به وي درج شد؛ ولي به دليل همين ابراز نگراني از «مصادره»، در قالب «کامنت» (اظهارنظر خوانندگان)، توهين‌هايي نثارم کردند که سابقه نداشت. من نيز رنجيدم و اعتراض کردم. [3] «آقايان» نمي‌خواستند هيچ «بيگانه‌اي» وارد حلقه‌اي شود که مي‌خواست مهندس را محاصره و مصادره کند.

اين آن روي سکه است برادرم آقاي حداد! اين روي سکه را نيز ببينيد:

بيش از ده سال است، از زمان حادثه شوم «قتل‌هاي زنجيره‌اي» در آذر 1377 و فاجعه کوي دانشگاه در تير 1378، با دقت تحولات را دنبال مي‌کنم. در اين ده ساله شاهد تکوين سناريويي هستم که دو قطبي کردن جامعه ايران و از اين طريق فروپاشيدن نظام و حتي تجزيه کشور را هدف گرفته است. ده سال است با رنج نظاره‌گر چينش گام به‌گام مهره‌ها و محاصره اطلاعاتي در اين روي سکه هستم. مي‌بينم و هشدار مي‌دهم. سال‌هاست درباره شبکه «يهوديان مخفي» و «بهائيان مخفي» مي‌نويسم و مي‌گويم. کسي توجه نمي‌کند. در پژوهش‌هاي خويش دريافتم که فرمان مشروطه را، فرمان دوّم را که در آن عبارت «مجلس شوراي اسلامي» به «مجلس شوراي ملّي» تغيير يافت، ميرزا مهدي خان وزيرهمايون، پسر فرخ خان امين‌الدوله کاشي، از مظفرالدين‌شاه گرفت که «بهائي مخفي» بود. در تفحص تاريخي دريافتم که سيد اسدالله خرقاني، همه‌کاره بيت آخوند خراساني، مرجع بزرگ زمان و رهبر انقلاب مشروطه، تا زمان خلع محمدعلي شاه، «بهائي مخفي» بود و همو بود که شبکه‌هاي مخفي سِر اردشير ريپورتر، گرداننده سازمان اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، را در نجف ايجاد و هدايت کرد. و اين من بودم که براي اوّلين بار او را معرفي کردم و نوشتم در روزي که شيخ فضل‌الله نوري را به دار کشيدند پسر همين سيد اسدالله خرقاني، به‌نام سيد نورالدين، در حبل‌المتين تهران مقاله مفسده‌برانگيز «اذا فسد العالِم فسد العالَم» را نوشت تا آخوند خراساني و خيل کثير علما و طلاب از عتبات راهي ايران نشوند؛ و اينان بتوانند مشروطه را به سود خود مصادره کنند. [4] در پژوهش خويش دريافتم که احسان‌الله خان دوستدار، ليدر «کودتاي سرخ» عليه ميرزا کوچک خان، و بسياري از فتنه‌گراني که نهضت جنگل را به شکست کشانيدند «بهائي مخفي» و مأموران سرويس اطلاعاتي بريتانيا بودند، [5] و نيز دريافتم که ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الممالک، سه گرداننده اصلي «کميته مجازات» که عملکرد آن بسيار شبيه به شبکه عاملين «قتل‌هاي زنجيره‌اي» بود، و برخي از تروريست‌هاي عضو اين کميته و برخي ديگر از تروريست‌هاي نامدار آن عصر چون عبدالحسين خان معزالسلطان (سردار محيي) و زين‌العابدين خان مستعان الملک «بهائي مخفي» بودند. [6] سردار محيي و مستعان‌الملک همانان‌اند که بازجويي از شيخ فضل‌الله نوري را به دست گرفتند. مستندات کامل را در مقاله‌اي که براي دانشنامه شما نگاشته‌ام خواهيد ديد.

نوشتم و انکار کردند. نوشتم و به «توهّم توطئه» متهمم کردند و سرانجام با لطايف الحيل طردم نمودند. هيچگاه پرسيديد چرا عبدالله شهبازي به شيراز رفت و چرا در شيراز نيز راحتش نگذاشتند؟ به راستي، درباره من چه گزارش مي‌دادند؟ مهم است بدانم چرا تمامي امکانات را از من گرفتند، روانه شيرازم کردند و در اينجا نيز مرا رها نکردند.

آقاي حداد!

سال‌هاست درباره «دماوند» [7] و «دماوندياني» چون آقاي حسين شريعتمداري و «صغاد» و «صغادياني» چون آقاي حسينيان [8] و همفکران‌شان مي‌نويسم و کسي توجه نمي‌کند.

ده سال است، با رنج، شاهد تکوين و انسجام حلقه‌اي بسته و متصلب در پيرامون جنابعالي و اصول‌گرايان راستين هستم که هر «بيگانه‌»اي را به انحاء مختلف طرد مي‌کنند. ده سال است با دقت رصد مي‌کنم و مي‌بينم گام به گام «کانال‌هاي اطلاعاتي» امثال جنابعالي را محصور و منحصر به خود مي‌کنند. امروز، اسفمندانه، مي‌بينم موفق شده‌اند. نتيجه اين است که شما از تحولات امروزين ايران آن‌چه را مي‌بينيد که «آنان» مي‌خواهند. به شما از «انقلاب مخملي» مي‌گويند و احتمالاً اسناد و مدارک و شنودهايي هم ارائه مي‌دهند و شما نيز مي‌پذيريد. شايد شنود مکالمات محرمانه تلفني موسوي و اوباما و طراحي هر دو براي «انقلاب مخملي» را نيز تقديم کرده‌اند! چه مي‌دانم! «جعل اطلاعات» يعني همين! «کاناليزه کردن اطلاعات» يعني همين! «محاصره اطلاعاتي» يعني همين!

جناب آقاي حداد، برادر بزرگوارم، اين روش‌هاي مرسوم و معمول در «سناريونويسي» و «توطئه» است طبق همان تعريفي که در ابتداي نامه عرضه کردم. اگر به «توطئه انگليسي‌ها» باور داريد، به سخن من نيز، به عنوان کارشناس اين حوزه، باور کنيد.

برادرم آقاي حداد!

چنان شما را به محاصره گرفته‌اند که تنها آن‌چه را که آن‌ها مي‌خواهند مي‌بينيد. گزارش شما از حادثه شوم ميدان آزادي و کشته شدن عده‌اي را شنيدم. فرموديد عده‌اي مسلح مي‌خواستند پادگان بسيج را تصرف کنند و غيره! حيرت مي‌کنم از اين گزارش! فقط در همين يک مورد، از کانال‌هاي مستقل، مستقل از کساني که شما را در محاصره گرفته‌اند، تحقيق کنيد. اميدوارم به نتايجي عجيب برسيد درباره اطرافيان‌تان. نمي‌دانم اين کسان چگونه و با چه معيارهايي چنين قدرتمند و تأثيرگذار شدند؟

برادرم آقاي حداد!

به دستگيري‌هاي اخير توجه و در آن تعمق کنيد. برخي «آقايان» را «دوستان‌شان» دستگير مي‌کنند و سپس همان بي. بي. سي.، که به عملکرد آن، به درستي، بسيار حساس هستيد، اخبار اين دستگيري‌ها را بزرگ مي‌کند. به اين ترتيب، «ليدر»هاي آينده را مي‌سازند. چرا به اين ترفندها توجه نمي‌کنيد؟ بعيد است از شما!

آقاي حداد!

زمان انقلاب نيز، که مقايسه آن با اعتراضات مسالمت‌آميز کنوني مردم در چارچوب قانون اساسي به نتايج انتخابات دهم قياس مع‌الفارق است، به دليل فقدان اطلاع‌رساني يا اطلاع‌رساني کاذب و يکسويه رسانه‌هاي داخلي، بي. بي. سي. شنوندگان کثير يافت تا بدان حد که امام راحل نيز اخبار را از طريق آن دنبال مي‌کرد. تأثير بي. بي. سي. تا بدان‌جا رسيد که محمدرضا پهلوي بي. بي. سي. و دولت بريتانيا را مسئول وقوع انقلاب مي‌ديد! تلقي فوق در کتاب «پاسخ به تاريخ» شاه مخلوع نيز بازتاب يافته. اين‌ها توهّم است. چرا رسانه‌هاي دولتي، به‌ويژه صدا و سيما و خبرگزاري‌ها، اطلاع‌رساني درست نمي‌کنند تا مردم تشنه ديدن بي. بي. سي. فارسي شوند؟ چرا روزنامه‌ها و حتي اينترنت و موبايل و سايت‌هاي خبري منتقد را چنان محدود مي‌کنند که مردم به دامان بي. بي. سي. پناه برند و شايعات گمراه‌کننده و خطرناک بازار داغ يابد؟ درست است که با دست خود مردم را به دامان بي. بي. سي. فارسي برانيم و سپس گلايه کنيم؟

آقاي حداد!

مي‌توانم هم‌اکنون چارت بکشم و از رابطه نزديک، و حتي پيوند خويشاوندي و خوني، برخي کسان سخن بگويم که مايه حيرت شما شود. کساني که در دو سوي به ظاهر متقابل نشستند و جامعه ايران را «دوقطبي» کردند. مي‌توانم با اسم و رسم معرفي‌شان کنم و از پيوندها و روابط ديرين و حتي امروزشان سخن بگويم. چرا من مي‌بينم و شما نمي‌بينيد؟ شايد به اين دليل که «کانال‌هاي اطلاعاتي» من بسته نيست؛ شايد به اين دليل که من احدي از آحاد مردم و در متن جامعه‌ام و کسي از طريق بولتن‌ها و نظرسنجي‌هاي آنچناني تغذيه و هدايتم نمي‌کند. من محققم و جنابعالي دولتمرد. من مشغله‌ام تنها و تنها در حوزه تخصصم است و فرصت کافي براي کاوش دقيق و پيگيري حوادث، با چشم و گوش خود، دارم.

برادرم، آقاي حداد!

«شياطين» همه جا هستند. در يک جا جمع نيستند. اگر قرار باشد بتوانند فرايندهاي سياسي را «دستکاري» و هدايت کنند، که خود نوعي «مهندسي اجتماعي» است، بايد در همه مراکز قدرت حضور داشته باشند. چرا تصوّر مي‌کنيد در محاصره نيستيد و تحولات جاري را از عينک ديگران نمي‌بينيد؟

آقاي حداد!

من در متن جامعه هستم. به روشني و با يقين ديدم که اکثريت مردم به مهندس موسوي رأي دادند و به همين دليل روز شنبه، 23 خرداد، سراسر ايران در حيرت بود. بسياري سرخورده و افسرده بودند. گويي شوک بزرگي بر جامعه ايران وارده شده. 23 خرداد روز سکوت و بهت بود. چه کساني کام ايرانيان را تلخ کردند؟ چه کساني عظمت انتخابات تاريخي 22 خرداد را شکستند و «حماسه ملّي» را به اعتراض ملّي بدل نمودند؟ شما شور و شعف مردم را در انتخابات از نزديک نديديد. آيا يازده ميليون نفر کساني که ميزان مشارکت در انتخابات رياست‌جمهوري را از حدود 29 ميليون نفر در دوره نهم به حدود 40 ميليون نفر در دوره دهم رسانيدند، به اين دليل وارد صحنه شدند که به احمدي‌نژاد رأي دهند؟

برادرم، آقاي حداد!

من شهادت مي‌دهم که «کودتاي انتخاباتي» شد. اگر صداقت و سلامت مرا قبول داريد بپذيريد. تمامي کارنامه علمي و پژوهشي و سياسي خود را در گرو اين داوري مي‌گذارم. اين را از همان آغاز، از زمان سخنراني تحريک‌آميز حسين شريعتمداري در اصفهان (7خرداد 1388) ديدم که از «جنگ‌هاي صدر اسلام» سخن مي‌گفت و ميرحسين موسوي و کروبي را با طلحه و زبير و حتي يزيد مقايسه مي‌کرد. مالک اشتر لابد خود او و حسينيان و اعوان و انصارشان هستند که اين بار به دستور علي (ع) تمکين نمي‌کنند و تا آخر خط پيش مي‌روند. مي‌خواهند ستون خيمه آيت‌الله هاشمي رفسنجاني و مهندس ميرحسين موسوي، دو يار بازمانده از سه يار امام راحل، را فرو ريزند. اين بار، بايد علي (ع) دنباله‌رو مالک اشتر شود. اين را از زمان تهاجم پرخاشگرانه و زشت احمدي‌نژاد در مناظره با مهندس موسوي ديدم و در 14 خرداد آن را «کودتاي انتخاباتي» ناميدم. [9] در 8 خرداد، محترمانه و بدون ذکر نام، خطاب به حسين شريعتمداري نوشتم:

«با نزديک شدن به زمان انتخابات دهمين دوره رياست‌جمهوري... گاه سخناني شنيده مي‌شود که به شدت ناهنجار است. متأسفانه، برخي کسان فضاي انتخابات دهمين دوره رياست‌جمهوري را با جنگ‌هاي حق و باطل در صدر اسلام اشتباه گرفته‌اند؛ در يکسو حق مطلق است و در سوي ديگر کفر مطلق. تشبيه رقباي انتخاباتي به طلحه و زبير و بالاتر از آن به «يزيد» از اين‌گونه است... دو قطبي کردن جامعه و بالاتر از آن تلاش براي تبديل «رقابت سياسي» به «ستيز» داراي پيامدهاي خطرناک است و قطعاً به مصلحت انقلاب و نظام جمهوري اسلامي ايران نيست. کساني که در اين راه کوشيده و مي‌کوشند، در بهترين ارزيابي، ارزش‌هاي بنيادين انقلاب و سيره امام راحل و رهبري معظم انقلاب را به‌کلي از ياد برده‌اند.» [10]

اين سناريو به دقت اجرا شد. گام به گام و طراحي شده. اين همان سناريويي بود که پس از دو خرداد 1376 با «قتل‌هاي زنجيره‌اي» و حادثه کوي دانشگاه اجرا شد ولي به فرجام نرسيد. معرکه‌گيران همينان بودند. اين بار ده سال بر روي سناريوي فوق کار شد؛ نقاط ضعف و علل شکست آن در سال 1378 را با دقت کاويدند و ترميم کردند. اينک، همان سناريو با ضريب پيروزي بالا در شرف تحقق است.

جناب آقاي حداد عادل!

من در حيرتم! جنابعالي پيش از پايان مراحل قانوني و صحه گذاردن شوراي نگهبان بر صحت انتخابات بر آن صحه مي‌گذاريد؟ آيا به کنه اين گفتار خود توجه داريد؟ آيا به غيرقانوني بودن اين رويه خود توجه داريد؟ مگر مي‌توان پيش از تأييد انتخابات از سوي شوراي نگهبان بر آن صحه گذارد؟ شما، پيش از اتمام مراحل قانوني، از کجا مي‌دانيد اين انتخابات درست برگزار شده و ابطال نخواهد شد؟

برادرم، آقاي حداد!

علاقه شما به آقاي احمدي‌نژاد در سخنان‌تان مشهود بود؛ به‌ويژه زماني که از «مردمي بودن» او و 60 سفر استاني سخن مي‌گفتيد. باور کنيد، احمدي‌نژاد گزينه مطلوبي نيست. احمدي‌نژاد امروزه در ميان مردم ايران منفور است. احمدي‌نژاد نه تنها چهره رقابت‌هاي انتخاباتي و مناظره‌هاي تلويزيوني را با رفتارهاي ناهنجار و بي‌اخلاق خود زشت کرد و جامعه را ملتهب نمود، بلکه در سخنراني پس از پيروزي ظاهري‌اش در ميدان ولي‌عصر (عج)، متفرعنانه و فارغ از تواضع، شديدترين اهانت‌ها را به بخش کثيري از مردم ايران کرد و بارها خود را «ملّت» خواند و منتقدانش را «دشمن ملّت» حتي اگر آيت‌الله هاشمي و ميرحسين موسوي باشند. احمدي‌نژاد با نفسانيتي بيمارگونه خود را پرچمدار انقلاب و وارث امام نماياند. به نامه استاد شجريان بنگريد که خود را از همان «خس و خاشاک‌»هايي مي‌داند که احمدي‌نژاد به ايشان توهين کرد. برادرم، آقاي حداد! من نيز از همان «خس و خاشاک»ها هستم زيرا به ميرحسين موسوي رأي دادم. ميليون‌ها نفر از مردم ايران از همان «خس و خاشاک‌ها» هستند.

برادرم، آقاي حداد!

به خداوندي خدا، ميرحسين موسوي رئيس‌جمهوري بهتر براي اين نظام است؛ پاسداري امين‌تر براي ميراث امام راحل و قانون اساسي است. احمدي‌نژاد قابل اعتماد نيست. او معلوم نيست فردا با قانون اساسي و ايران اسلامي چه مي‌کند. اگر امروز آيت‌الله هاشمي رفسنجاني و مهندس ميرحسين موسوي را از ميدان به در کند، فردا معلوم نيست با ديگران چه خواهد کرد. من تاريخ خوانده‌ام و شما نيز خوانده‌ايد. به تاريخ آلمان دهه 1930 رجوع کنيد و ببينيد گام به گام چه رخ داد.

برادرم، آقاي حداد!

من از سال 1372، در نوشتار و مصاحبه‌هايم منتقد جدّي سياست‌هاي توسعه آقاي هاشمي رفسنجاني بوده ام. مي‌دانم اين سياست‌ها مورد قبول ميرحسين موسوي نيز نبود. من، مانند بسياري از مردم، به شايعات گسترده درباره «فساد خاندان هاشمي» باور کردم. اکنون به اين نتيجه رسيده‌ام، که به فرض صحت اين شايعات، فساد مالي در همه جا مي‌تواند باشد ولي مخاطرات و زيان‌هاي آن براي جامعه ايران بسيار کمتر از وضع کنوني است. ايران به شخصيت سياسي چون هاشمي نياز دارد و من متأسفم از کساني که جايگاه برجسته هاشمي، به عنوان عامل تعادل‌بخش سياست ايران امروز، را ناديده گرفتند و با روش‌هاي غيراخلاقي و از مجاري غيرقانوني در راه تخريب او کوشيدند. چرا جنابعالي در گفتگوي تلويزيوني ديشب به‌کلي درباره اهانت‌هاي شديد به آيت‌الله هاشمي رفسنجاني سکوت کرديد؟ چرا آقاي احمدي‌نژاد، صرفنظر از مباحث مطروحه در مناظره تلويزيوني و سخنراني‌هاي بعد از آن، در نطق ميدان ولي‌عصر (عج) جمعيت را چنان تحريک کرد که عليه هاشمي شعارهاي زشت دهند؟ به کجا مي‌رويم؟

جناب آقاي حداد عادل!

احمدي‌نژاد و تيم او، حسين شريعتمداري و حسينيان و اعضاي کانوني معين و مشکوک فتنه‌اي آفريدند که هر آن مي‌تواند به آشوبي بزرگ و خونين بدل شود. لحظات ارزشمند است. بمبي ساعتي به آخرين دقايق انفجار خود نزديک مي‌شود. اکنون زمان درايت است. اکنون زمان هشياري است. اکنون زمان تعامل است.

برادرم، آقاي حداد!

براي نجات کشور هيچ راهي وجود ندارد جز ابطال انتخابات و برگزاري مجدد آن!

برادر کوچکتان

عبدالله شهبازي

شيراز، 28 خرداد 1388


Monday, December 07, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.