دين و دولت در انديشه سياسي

نقدي بر آراء و انديشه‌هاي آرامش دوستدار

ويرايش دوّم

قسمت سوّم

عبدالله شهبازي

آغاز زرتشتين؟

آرامش دوستدار ساختمان الگوي مطلق‌گرايانه خود از "کانون ديني ايراني" را با زرتشت آغاز مي‌کند. در اين تصوير، آئين زرتشت ديني توحيدي، دولت‌گرا و جهاني توصيف مي‌شود و اهورامزدا خدايي انتزاعي و شبيه به خداي اسلامي.[1] تنها با ارائه يک‌خدايي به‌عنوان عامل تعيّن‌بخش سرشت حوزه فرهنگي ايران، از آغاز تا امروز، است که نظريه دوستدار مي‌تواند سامان يابد.

فرهنگ ايران، از دوره کهن آريايي، از زمينه ديني بردميده و هميشه در اين زمينه و از اين زمينه زيسته است... الوهيت، که سرچشمه زندگي فرهنگي ماست، در اين فضاي فسون‌کار توسط زرتشت از هيئت بيش‌خدايي بومي به يک‌خدايي جهاني تقليل داده مي‌شود... بدينسان، اهورامزدا در باور ديني زرتشت پديد مي‌آيد و پندار خداي يگانه و يگانگي خدا براي نخستين بار نزد ايرانيان تحقق مي‌يابد. زرتشت با اين کار از يکسو نخستين پايه‌گذار دين جهاني در آغاز پيکرگيري فرهنگي ايران مي‌شود، و از سوي ديگر با تجريد روحاني اهورامزدا، جهان بعد و ديگر امور مربوط، نخستين سازنده خداي انتزاعي در تاريخ مي‌گردد.[2]

بررسي سير تکوين پديده‌اي که "دين زرتشت" ناميده مي‌شود- و دوستدار پيدايش آن را «چرخش زرتشتين» در پندار ديني ايراني، از چندخدايي به يک‌خدايي، مي‌خواند- به‌کلي ناقض نظريه "کانون ديني" است.

اگر زرتشت را شخصيتي واقعي- نه اسطوره‌اي- فرض کنيم،[3] زمان زندگي او روشن نيست. در اين زمينه آراء متشتت و متعددي وجود دارد که همه بر گمان و قرينه استوار است. دورترين زماني که براي زرتشت قايل شده‌اند سده هيجدهم و نزديک‌ترين آن سده ششم پيش از ميلاد است.[4] زرتشت‌گرايان ايراني به هرچه کهن‌تر جلوه دادن آئين زرتشت تمايل دارند. ذبيح بهروز زمان زرتشت را 1800 پيش از ميلاد و احمد تفضلي بين 1000 تا 1200 پيش از ميلاد مي‌دانند.[5] نيولي، مؤلف زمان و زادگاه زرتشت،[6] با اشاره به فقدان مدارک تاريخي و صرفاً با اتکاء بر قرائن، زمان پيدايش و نشوونماي زرتشتي‌گري را در اوائل هزاره اوّل پيش از ميلاد، پيش از ظهور و اقتدار دولت هخامنشي، فرض مي‌کند.[7] ايليا گرشويچ، که براي زرتشت شخصيت واقعي قائل است، او را متعلق به حوالي سده ششم پيش از ميلاد مي‌داند.[8]

چه زمان زرتشت را در هزاره دوم پيش از ميلاد و چه در سده ششم پيش از ميلاد بدانيم، يک اصل مسلم است: در زمان هخامنشيان يا آئين زرتشت وجود نداشت و يا تنها يک آئين محدود بومي، شايد در گوشه‌اي دور‌دست از سرزمين‏هاي شرقي ايران و شايد در آسياي ميانه، بود؛ بهرروي، آئين شناخته شده و مقبول همگان يا بخش قابل اعتنايي از مردم ايران و به طريق اولي دين رسمي دولت هخامنشي نبود. بسياري از پژوهشگران- چون هارله،[9] دارمستتر،[10] کاسارتلي،[11] زودربلوم،[12] گري،[13] الدنبرگ،[14] مولتن،[15] مور،[16] پراشک[17] و نوبرگ[18]- بر اين نظرند.[19] در کتيبه‌هاي هخامنشي، متعلق به سده‌هاي ششم تا چهارم پيش از ميلاد، نامي از زرتشت و زرتشتي‌گري و اوستا در ميان نيست.[20] همانگونه که در اوستا نيز نامي از هخامنشيان و کورش مندرج نيست.[21] دياکونوف مي‌نويسد:

[در گاتاها] از دستگاه دولتي شاهنشاهي بزرگ خبري نيست و اصطلاحات کشورداري و حقوقي آن نيز کاملاً با آن‌چه در ايران باستان بوده تفاوت دارد. در ذخيره لغوي گاتاها نيز کوچک‌ترين اثري از نفوذ زبان ايراني باستاني و زبان‌هاي آسياي مقدم مشاهده نمي‌گردد و در شاهنشاهي چون کشور هخامنشيان چنين نفوذي حتماً مي‌بايست وجود داشته باشد.[22]

ارانسکي، ضمن تأييد نظر دياکونوف، مي‌نويسد:

در اوستا کوچک‌ترين ذکري از پول و اصول مالياتي و جاده‌هاي پستي و ساتراپ‌نشين‌ها و ديگر مؤسسات پادشاهي هخامنشيان نيامده و حال آن‌که در نيمه دوّم سده ششم ق. م. چنان‌که مي‌دانيم حکومت هخامنشيان در ايران و آسياي ميانه برقرار شده و قبايل و اقوام گوناگون ايراني زبان در آن عهد با مؤسسات مذکور سروکار داشته، نيک از آن‌ها مطلع بودند.[23]

دياکونوف و اورانسکي احتمال مي‌دهند که متوني چون گاتاها در گذشته دور، پيش از نيمه دوّم سده ششم پيش از ميلاد، تدوين شده؛ و بنابراين آن‌چه به‌نام آئين زرتشت شکل گرفته ثمره انباشت پندارهاي کهن ديني ايرانيان و زمان تکوين آن در دوران هخامنشي يا متأخر بر آن بوده است. روايت جکسون آمريکايي از زرتشت به داستان شبيه است تا پژوهش تاريخي.[24] دهالا، محقق پارسي، مي‌نويسد: در کتيبه‌هاي هخامنشي نه تنها نامي از زرتشت نيست بلکه حتي از "اهريمن" يا "انگره مينو"، که يکي از پايه‌هاي اعتقادات زرتشتي است، سخن نرفته است. داريوش از "اورمزد" نمي‌خواهد که او را از شر "اهريمن" حفظ کند بلکه درخواست مي‌کند که وي را از شر "دروغ" حفظ کند.[25]

نوبرگ، ايران شناس سوئدي که مرجعيت او در حوزه هخامنشي‌شناسي مورد ترديد نيست، در اين زمينه بحثي مبسوط ارائه داده است. او از جمله با استناد به آداب و رسوم غير زرتشتي و حتي ضد زرتشتي متداول در زمان هخامنشي، چون رسم اندودن مردگان به موم و خاکسپاري آنها و قرباني کردن جانوران، با قطعيت فرضيه زرتشتي بودن هخامنشيان را مردود مي‌شمرد. مي‌دانيم که هخامنشيان اجساد خود را در گور مي‌نهادند، مقابري که به ‏ويژه در پيرامون تخت‌جمشيد همچنان پابرجاست، و مي‌دانيم که گويا اسکندر جسد حنوط شده کورش را ديده است. نوبرگ مي ‏نويسد:

من پيش از اين به مناسبتي از طرفداران زرتشتي بودن داريوش مخصوصاً اين پرسش را کرده بودم که اختلاف ميان آئين به خاک سپردن مرده نزد هخامنشيان و زرتشتيان را چگونه توجيه مي ‏کنند: هخامنشيان مردگان را زير خاک دفن مي ‏کردند، زرتشتيان مرده را در هواي آزاد مي ‏گذاشتند. پاسخ اين پرسش را همچنان به من بدهکارند. افسوس مي ‏خورم که اين پرسش را جدي نگرفتند. اين پرسش اهميت بنيادين دارد. انسان نمي‏ تواند که زرتشتي باشد و در عين حال مردگان خود را در خاک دفن کند. اسناد زرتشتي در اين باره به اندازه کافي آگاهي روشن مي ‏دهند.[26]

نتيجه‌گيري قطعي نوبرگ اين است: «هخامنشيان هيچ جايي در تاريخ ويژه دين زردشتي ندارند.»[27]

گيرشمن نيز به آداب و رسوم غير زرتشتي هخامنشيان اشاره دارد.[28] به‌نوشته گيرشمن، حفاري‌هاي باستان‌شناسي پيشينه آداب تدفين زرتشتي را تنها تا عهد ساساني مي‌شناسد و تنها در اين زمان است که "برج‌هاي خاموشان" به‌پا شد.[29] دوشن گيمن معتقد است که گسترش آئين زرتشت در دوره هخامنشي، در سده‌هاي ششم تا چهارم پيش از ميلاد، بود ولي دليلي در دست نيست که داريوش اوّل و پادشاهان پسين هخامنشي، که اهورامزدا را مي‌پرستيدند، زرتشتي بودند.[30] ويدن‏گرن پس از بيان مشروح ادله مخالفين و موافقين زرتشتي بودن هخامنشيان چنين نتيجه مي‏ گيرد:

اگر نظري بر مجموعه بحث بيفکنيم بي ‏درنگ درمي ‏يابيم کساني ‏که گرايش زرتشتي هخامنشيان را انکار مي ‏کنند به واقعيات استناد مي ‏جويند، در صورتي ‏که مدافعان نظريه مخالف... بايد به استنتاجات مستقيم و به امواج فرضيات اکتفا کنند. بدينسان، تا زماني که واقعيت ‏هاي تازه ‏اي را در جهت زرتشتي بودن اين شاهنشاهان بزرگ کشف نکنيم، اين موضع عملا مسلم بر جاي مي ‏ماند که هخامنشيان زرتشتي نبوده‏ اند.[31]

در دوران‌ سلوکي و اشکاني نيز آئين زرتشت يا وجود نداشت و يا دين شناخته شده و همگاني نبود. قرباني کردن جانوران[32] و مقابر عهد اشکاني، مانند گورستان وسيع شوش،[33] مؤيد اين ادعاست. حتي در دوران آغازين ساساني نيز آئين زرتشت يا وجود نداشت و يا از موقع قابل اعتنايي برخوردار نبود. به‌نوشته گيرشمن، کتيبه بزرگ شاپور اوّل در نقش رستم ثابت مي‌کند متون مقدسي که به‌نام اوستا شناخته مي‌شود در زمان انشاء و حک اين کتيبه (نيمه دوّم سده سوّم ميلادي) وجود نداشت.[34] حتي در اواخر سده چهارم ميلادي، اردشير دوّم، به تأثير از اديان بودايي و يوناني- رومي مجسمه ناهيد را برافراشت. گيرشمن اين اقدام اردشير را تلاش براي ايجاد «آئيني مشترک در ميان همه اقوام شاهنشاهي» مي‌داند.[35] لوکونين، که پژوهش مهم خود در تاريخ ساساني را بر مجموعه غني سکه‌هاي آن دوران مبتني ساخته، در دوران پيش از کرتير نشاني از آئين زرتشت نمي‌يابد:

نخستين شاهنشاهان ساساني تنها برگزيده از سوي اهورامزدا نبودند. بر پشت سکه هرمزد يکم، فرزند بزرگتر شاپور، منظره تاجگذاري وي تصوير شده که در آن اهورامزدا، ميترا و اناهيتا- که در آن زمان با همسر بزرگ شاهنشاه بانوي بانوان همگون مي‌نمود- شهرياري کشور را بدو تفويض داشته‌اند... ميترا و اناهيتا... نخستين بار در سکه‌هاي هرمزد يکم به سال 273 منتشر شد... ميترا با افسري داراي شعاع‌هاي زرين، که جزء لايتجزاي رب‌النوع آفتاب مشرق‌زمين و هلنيستي است، و اناهيتا با افسر کنگره‌دار اتور اناهيت، بانوي بانوان، زيور يافته‌اند... در فهرست درباريان اردشير حتي به يک عنوان و پايه مذهبي برنمي‌خوريم و در فهرست درباريان پسرش، شاپور، تنها از يک موبد ياد شده و آن نيز کرتير است. پس از چندي کرتير به جايگاه‌هاي والايي رسيد و رئيس مذهبي و مربي مذهبي شاهنشاه شد. ولي در سال 262 ميلادي، که تاريخ نگارش کتيبه شاپور يکم... و مقارن گذشت نيم قرن از آغاز شهرياري دودمان ساساني در ايران بود کرتير جايگاه کوچک "هيربد"... را داشت و در فهرست درباريان نام او جزء يکي از آخرين‌ نام‌ها، پس از زندانبان و دروازه‌بان کاخ شاهي، آمده است.[36]

تصويري که لوکونين از ايران دوران آغازين ساساني به‌دست مي‌دهد، تصوير سرزميني است پر از پيروان اديان گوناگون. به سال 256 ميلادي، سپاهيان شاپور اوّل در کرانه فرات بيش از ده پرستشگاه ديدند که هر يک به دين و آئيني تعلق داشت. کليساي مسيحي در کنار کنيسه يهودي، انواع پرستشگاه‌هاي خدايان بومي در کنار زئوس يوناني که «پوشاک و آرايشي به سبک ايرانيان داشت.»[37] در بين‌النهرين انواع اديان و آئين‌ها، از مسيحيت و يهوديت و زرتشتي‌گري تا انديشه‌هاي نوافلاطوني و گنوسي اديان باستاني بابلي، وجود داشت ولي آئين مسيح «بزرگ‌ترين نيروي انديشه‌اي آن روزگار بود.» گسترش مسيحيت تا بدان حد بود که در ميشان، شوش، ريواردشير و بحرين، به سال 225 ميلادي، مراکز ويژه اسقف‌هاي مسيحي پديد شده بود.[38]

حکومت ساساني در عهد شاپور اوّل کوشيد تا آئين ماني را به‌عنوان عامل معنوي ايجاد يگانگي در قلمرو خود تقويت کند. شاپور، ماني 25 ساله را به‌عنوان «فرستاده و بنيانگذار آئين نو که مي‌توانست خواست‌هاي همه آئين‌هاي موجود را يکي گرداند و از آنان پا فراتر نهد و آئين جهاني يگانه‌اي عرضه کند» به حضور پذيرفت و ماني کتاب شاپورگان خود را به پادشاه تقديم کرد.[39] بدينسان، آئين ماني در عهد شاپور گسترشي چشمگير، از مصر تا هند، يافت. ولي،

بدبيني شديدي که مانويان تبليغ مي‌کردند، سازمان‌هاي جدا از هم پيروان اين آئين، تنگي حدود فرقه‌هاي مانوي، دشواري انديشه‌هاي فلسفي مانوي و سر آخر روح آزادمنشي ويژه برخي از مکتب‌هاي مانوي و نزديکي اين مکتب‌ها با آراء و عقايد گنوسي‌ها- همه اين ويژگي‌هاي ماني‌گري نشان داد که "آئين جهاني" مذهبي نيست که بتواند تکيه‌گاهي براي شهرياري مرکزيت‌يافته ساساني باشد.[40]

چنين بود که در نيمه دوّم سده سوّم ميلادي، از اواخر سلطنت شاپور اوّل و به‌ويژه در عهد بهرام دوّم، کرتير موبد سر برکشيد و به‌عنوان رئيس مذهبي و مربي ديني پادشاه، و از طريق کشتار مانويان و مسيحيان و پيروان ساير اديان، آئين زرتشتي را سامان بخشيد و آن را به دين رسمي دولت ساساني بدل نمود.

کرتير براي برقراري ترور و جهالت مذهبي در ايران از همه امکان‌ها برخوردار بود. او کليه امور مذهبي را در اختيار شخص خود داشت. حاکميت مذهبي از آن پس از حاکميت اشراف و بزرگان جدا شد. تفسير و تأويل اراده اهورامزدا ويژه کرتير بود. دولت ساساني به‌سرعت به تئوکراسي نزديک شد. کرتير پرستشگاه‌هاي دولتي (بگوستان) و انجمن‌هاي موبدان جنب آتشکده‌ها تأسيس کرد و به آن جنبه رسمي و دولتي داد. اين به معناي افزايش نقش اقتصادي آتشکده‌ها در سراسر کشور بود. کرتير در سراسر کشور و هر جا که «اسبان و لشکريان شاهنشاه راه يافتند» و هر جا که آئين زرتشتي رواجي نداشت، آتشکده بر پا کرد. کرتير تفسير و تأويل خود را از آئين زرتشت (دين مزديسنا) و «آئين خود براي زندگان» ارائه داد و آن را يگانه آئين رسمي کشور خواند.[41]

ويدن‌گرن پس از اشاره به رسوم عزاداري و خاکسپاري عصر ساساني، که مغاير با آئين زرتشت است، نتيجه مي‌گيرد که در دوران‌هاي پسين زرتشتيان کوشيده‌اند تا تصويري هر چه زرتشتي‌تر از ايران ساساني به‌دست دهند:  

در خاتمه مي ‏توانيم بگوييم که قلمرو ساساني يک خصلت ديني دارد که خاص آن است و چندان زرتشتي نمي ‏نمايد. طبيعي است روايت زرتشتي بعدي کوشيده هر اندازه که ممکن است آثار اين خصلت غير زرتشتي را محو کند. تنها مقايسه با دوره‏هاي پيشين امکان مي ‏دهد تا اين ماهيت حقيقي افشا گردد.[42]

در بررسي مبادي جهان‌شناسي زرتشتي آن تصوير توحيدي- و سخت "اسلامي"- که آرامش دوستدار از آئين زرتشت به‌دست مي‌دهد به‌کلي فرومي‌ريزد. انديشه ديني ايراني، حداقل تا آغاز سده چهارم ميلادي، چندخدايي بود. و حتي تا پايان سده سوّم ميلادي نيز دين ايراني هنوز صبغه چندخدايي و آنتروپومورفيستي داشت. در سکه‌هاي شاپور اوّل، اردشير و بهرام اوّل «خدايان انسان‌نما» (اهورامزدا، آناهيتا و ميترا) حضور دارند.[43]

گرايش به مونوته‌ئيسم و ارائه تفسير وحداني از آئين زرتشت در نيمه اوّل سده چهارم ميلادي، در عهد شاپور اوّل و به تأثير از غلبه مسيحيت بر امپراتوري روم در عهد قسطنطين کبير، آغاز شد. در اين زمان زرتشتي‌گري مورد قبول عام نبود و از سوي ماني‌گري، بودايي‌گري، يهوديت و مسيحيت، که پيروان فراواني را در سراسر شاهنشاهي ساساني جلب کرده بود، در معرض فشاري سخت قرار داشت. از اينرو، موبدان زرتشتي کوشيدند تا مقام اهورامزدا را در ميان خدايان کثير ارتقاء دهند و براي آئين خود صبغه وحداني جعل کنند.

اين انديشه، در عهدي که اديان بزرگ مبتني بر توحيد رواج داشت، مي‌بايست سلاحي براي حمايت دين در دست موبدان به‌شمار رود. آنان سنن جنوب غربي را اقتباس کردند و چون نمي‌توانستند خدايان قديم، از قبيل آناهيتا (ناهيد) و ميترا (مهر)، را کنار گذارند آن‌ها را تا درجه دوّم فرود آوردند. در همين عصر، براي اين‌که از "طريقه روميان اهل کتاب" عقب نمانند، لازم بود سلاحي شبيه به آن در دست داشته باشند و سنن مقدس را به‌وسيله کتابت تثبيت نمايند. اين کار در مورد اوستا انجام شد و روايات شفاهي را، که بعضي از آن‌ها به عهدي بسيار کهن مي‌رسيد، گرد آوردند. برخي از دانشمندان برآنند که اين کتاب در قرن چهارم [ميلادي] تدوين شده است و ديگران آن را به قرن ششم [ميلادي] مي‌رسانند.[44]

گرايش به ارائه تفسير موجه و مقبول روز از آئين زرتشتي تداوم يافت. پس از اسلامي شدن جامعه ايران، روحانيون زرتشتي از طريق تأويل و تفسير و دستکاري و بازسازي و حتي انهدام متون ديني، آئين خود را آئيني وحداني و زرتشت را پيامبري آسماني جلوه دادند و طبعاً چنين تفسيري مورد پذيرش مسلمانان قرار گرفت. کريستن‌سن مي‌نويسد:

گاهي شخص به فکر مي‌افتد که چرا قسمت بيش‌تر اوستاي ساساني در ازمنه اسلامي نابود شده است؟ مي‌دانيم که مسلمانان زرتشتيان را اهل کتاب مي‌شمرده ‎اند، بنابراين نابود شدن کتب مقدس آن طايفه را نمي‌توان به تعصب اسلاميان منسوب کرد، و چنان‌که ديديم بيش‌تر قسمت‌هاي اوستاي ساساني در قرن نهم ميلادي هنوز موجود بوده يا لااقل ترجمه پهلوي آن‌ها به انضمام تفسير معروف به "زند" را در دست داشته‌اند... قرائني در دست داريم که از روي آن مي‌توان گفت شريعت زرتشتي در قرن نخستين تسلط عرب تا حدي اصلاح شده و تغيير پيدا کرده است و زرتشتيان خود مايل بوده‌اند که بعضي از افسانه‌ها و اساطير عامي و بعضي از اعتقاداتي را که در فصول اوستا ثبت شده بود حذف کنند.[45]

آيت‌الله مرتضي مطهري ديدگاه اسلامي را در اين زمينه چنين بيان داشته است:

اگر تاريخ و مدارک تاريخي را ملاک قرار دهيم و محتويات اسناد و مدارک تاريخي موجود را با موازين علم توحيد بسنجيم، نمي‌توانيم آئين زرتشتي را آئين توحيدي بدانيم... ولي ما مسلمانان مي‌توانيم از زاويه ديگر به آئين زرتشت نظر افکنيم و با ملاک ديگري درباره اين آئين قضاوت کنيم [و] آن از زاويه فقه و حديث و با ملاک‌هاي خاص اسلامي است... چون غيرتوحيدي بودن آئين زرتشت به حسب اصل و ريشه مسلم نيست اگر موازين فقهي ايجاب کند هيچ مانعي نيست که اين آئين توحيدي تلقي شود و به‌اصطلاح زرتشتيان از "اهل کتاب" محسوب شوند. در گذشته که مسلمين آن‌ها را در رديف "اهل کتاب" آورده‌اند به استناد همين مدارک بوده است، اگر چه از نظر فقها همواره مورد اختلاف بوده است و فقهاي اسلامي ايراني‌الاصل کمتر از ديگران نظر مخالف نداشته‌اند.[46]

در دوران رسوخ اروپاييان به هند نيز فرايند مشابهي را شاهديم. در اين دوران، پارسيان (زرتشتيان هند) براي تقرب به اروپاييان مي‌کوشيدند تا آئين خود را مطابق با مذاق آنان و شبيه به مسيحيت تصوير کنند. بازتاب اين تصوير را در آثار آبراهام جکسون، زرتشتي‌شناس آمريکايي که داراي پيوندهاي نزديک با پارسيان هند بود، مي‌توان ديد از جمله آنجا که مي‌نويسد:

[زرتشت] در طليعه قرن هفتم پيش از ميلاد مسيح چون ستاره‌اي در عالم بشريت درخشيدن گرفت و منادي بيگانه روزگار آينده مسيحيت در آن عهد دور گرديد.[47]

امروزه نيز اين فرايند همسان‌گري تداوم دارد. در دنياي امروز، که ديگر تشبيه جهان‌بيني زرتشتي به توحيد اسلامي کاربرد پيشين را ندارد و "سودي" از آن متصور نيست، در ميان روشنفکران پارسي، و پژوهشگران پارسي‌گرا، حرکتي آشکار در جهت "امروزين کردن" جهان‌بيني زرتشتي و انطباق آن با مفاهيم غالب و مقبول در ميان برخي کانون‌هاي فکري و سياسي متنفذ غرب مشاهده مي‌شود. در اين چارچوب، جهان‌بيني توحيدي بنياد معنوي "استبداد شرقي" را مي‌سازد و ثنويت و شرک زاينده "پلوراليسم سياسي" است؛ پس چه بهتر که مباني آئين زرتشت با اين نياز زمان تطبيق داده شود. در اين فضاي جديد است که آئين زرتشت مجدداً مورد بازسازي قرار مي‌گيرد و به‌عنوان يک آئين ثنوي- پلورال عرضه مي‌گردد. پژوهش جان هينلز نماد اين تجديدنظرطلبي در مباني جهان‌بيني زرتشتي است. او مي‌نويسد:

ثنويت مشخصه دين زرتشتي است، و آن اعتقاد به وجود دو نيروي اساساً متضاد است که دست‌اندرکار عالم‌اند. آرياهاي باستان به دو نيروي متضاد "راستي" يا "نظم" (اَشَه) و "دروغ" يا "بي‌نظمي" اعتقاد داشتند. و اين همان انديشه‌اي است که دين زرتشتي آن را اتخاذ کرد و گسترش داد.[48]

ولي، شايد بهترين گواه را بتوان در گفتار دستور خجسته ميستري در پنجمين گردهمايي جهاني زرتشتيان (بمبئي، 3-7 ژانويه 1990) يافت:

زرتشتيان ايران در اين سده‌ها کم‌کم آئين‌ها را کنار نهادند و به‌گونه‌اي گزارش دين دست زدند که دلخواه ديگر ايرانيان (مسلمانان) باشد. در هند نيز، به‌گونه‌اي ديگر، مسيحي‌گري و دين هندو بر شيوه زندگي پارسيان سايه افکنده است و اهورامزدا بيش‌تر به خدايگان مسيحي مي‌ماند. کنار نهادن روند ديالکتيکي زدارها (اضداد) از راه ستردن و چشم‌پوشي از ساختار دوبني [ثنوي] باور کهن، خود اين باور را بي‌مايه مي‌سازد. دوبني [ثنويت] بيخ آموزه زرتشتي است نه شاخ آن.[49]

در نظريه "کانون ديني"، «خداي ايراني» در طول «تاريخ 2500 ساله آن» از مختصات و صفاتي مشابه برخوردار مي‌گردد؛ چه نام او "اهورامزدا" باشد چه "الله". در اين تصوير، «خداي ايراني» مفهومي کاملاً انتزاعي پرداخت مي‌شود تا پيوند و تسلسل و فرارويي آن به «الله اسلامي» محفوظ بماند. آيا واقعاً هستي‌شناسي کهن ايراني چنين ميزان تجريدي از مفهوم خدا را مي‌شناخت؟

هر چند بايد انديشه ديني ايران باستان را در زمره انتزاعي‌ترين انديشه‌هاي ديني جهان آن روز دانست، که از اين زاويه تفکري بس بغرنج ‎تر، غني‌تر و تکامل‌يافته‌تر از انديشه ديني يوناني را ارائه مي‌دهد، ليکن اين دعوي که «خداي ايراني»‌ مفهومي کاملاً تجريدي چون خداي سه دين بزرگ توحيدي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) بوده و فارغ از پيرايه‌هاي انسان‌واره‌انگاري (آنتروپومورفيستي)، پذيرفتني نيست.

پروفسور کربن به‌درستي خاطرنشان مي‌کند که يک مزدايي به‌جاي آن‌که بپرسد: زمان چيست؟ زمين چيست؟ آب چيست؟ مي‌پرسد: زمان کيست؟ زمين کيست؟ آب کيست؟ از اينروست که در متون مزدايي مي‌بينيم که زمان جوان پانزده ساله‌اي است و زمين مهين فرشته اسفند است و آب فرشته‌اي ناهيد نام. مشکل در معني واقعي کلمه "است" است. بايد ديد غرض از کلمه "است" چيست؟... بي‌گمان اين‌ها فرشته به معناي توراتي و قرآني کلمه، که صرفاً پيام‌آور و خادم الهي باشند، نيستند. کربن آن‌ها را با فرشته- خداي پروکلوس قابل قياس مي‌داند.[50]

اين تفکر آنتروپومورفيستي، هر قدر بکوشيم آن را با انتزاعي‌ترين زبان‌ها تأويل کنيم، در صفات ايزدان ايراني نمايان است: اهورامزدا جامه‌اي مزين به ستارگان در تن دارد، خورشيد تيز اسب چشم اوست و تخت‌اش در عرش اعلي، در نور آسماني، جاي دارد؛ در آنجا درباري دارد و فرشتگاني که در خدمت اويند.[51] امشاسبندان هفت‌گانه (پسران و دختران خدا) بر تخت‌هاي زرين خود در کنار اهورامزدا در اقامتگاه او جاي دارند.[52] بهمن، نخستين زاده خدا، در طرف راست اهورامزدا مي‌نشيند و تقريباً نقش مشاور او را دارد. ارديبهشت «زيباترين امشاسبندان است.»[53] اسپندارمذ دختر اهورامزداست و در طرف چپ او مي‌نشيند.[54] خرداد و امرداد دو موجود مادينه هستند و خدايان ثروت و رمه چارپايان.[55] سروش، خداي انضباط و اطاعت، «با تبر جنگي‌اش کاسه سر ديوان را خرد مي‌کند و به اهريمن ضربت مي‌زند.»[56] انگره‌مينو، يا اهريمن، رهبر ديوان (خدايان شر) است و در «مغاکي در تاريکي بي‌پايان در شمال» جاي دارد. او مي‌تواند صورت ظاهري‌اش را عوض کند و به شکل چلپاسه و مار يا انسان جوان ظاهر گردد. هدف او هميشه نابود کردن اهورامزداست.[57] اژي‌دهاک (ضحاک)، ديو فريبکار، داراي سه سر و شش چشم و سه پوزه و بدن او پر از چلپاسه و کژدم است.[58]

اين تصوير بسيط، تنها گام‌هاي بدوي پويش انديشه ديني به‌سوي قله‌هاي انتزاع را مجسم مي‌کند و به دوراني تعلق دارد که هنوز انسان‌گونه‌پنداري (آنتروپومورفيسم)[59] تفکر ديني بسياري از جوامع بشري را شکل مي‌داد. يونانيان و روميان باستان نيز چنين مي‌انديشيدند؛ با اين تفاوت که اگر خدايان ايراني تجسم "خوبي‌ها" بودند و "بدي‌ها" يکسره به ديوان تعلق داشت، خدايان "انساني‌تر" يوناني- رومي از انواع سياه‌کاري‌ها پروا نداشتند. اين صفات انسان‌گونه خدايان با صفات انتزاعي خداي واحد در اديان توحيدي فاصله‌اي عميق دارد. چنين جهان‌بيني ديني به همان اندازه مي‌توانست زاينده يا رادع "تفکر" باشد که اساطير يوناني- رومي.

خداي «انتزاعي» و «واحد» زرتشتي، به تعبير آرامش دوستدار، خدايي «مطلق» و «قاهر» است. آرامش دوستدار چنين خدايي را مي‌سازد تا سرشت «کانون ديني ما» را از «آغاز زرتشتين» آن شکل دهد. ولي آيا، در واقع، در هستي‌شناسي زرتشتي چنين درکي از قاهريت و مطلقيت خدا وجود داشت؟

هر چند در آرمان ايرانيان باستان پيروزي "خير" بر "شر" امري مقدر است؛ آرماني فطري که جوهره انديشه ديني بشري را در تماميت آن ساخته و هدايتگر او به‌سوي "کمال" (پيروزي نهايي خير) بوده است، ولي جهان‌بيني کهن ايراني، چنان‌که بود، چنين سيطره مطلقه‌اي را نمي‌شناخت. به‌عکس، اين جهاني انگاشته مي‌شد سراسر نبرد و چالش نيروهاي متضاد؛ نيروهايي که هر يک تجسم گونه‌اي از خوبي‌ها و بدي‌ها هستند. اين ستيزي است که در آن نيروهاي اهريمني مي‌توانند پيروز شوند و نيروهاي اهورايي پس نشينند. در چنين هستي‌شناسي جايي براي مهار و امتناع انديشه، طبق تصويري که دوستدار به‌دست مي‌دهد، وجود ندارد و تنها پيام آن التزام اخلاقي به نيکي‌ها و اميد آرماني به پيروزي نهايي نيروهاي اهورايي است. اين گوهري است که در هر آئين ديني، از جمله در اساطير يوناني، يافت مي‌شود.

قسمت چهارم


1- الفبا، شماره 2، صص 6-7.

2- الفبا، شماره 3، ص 8.

3- برخي محققين "زرتشت"‌ را نامي عام براي روحانيون مي‌دانند. به‌نوشته ناگندرانات گوس، انديشمند هندي، در يسنايشت از روحانيون با عنوان "زوتر" (Zoatar) و "آتراوان" (Athravan) ياد شده و سراينده خود را "زوتر" (زرتشت) ناميده است. در گاتاها نيز سراينده خود را به صراحت يک "زوتر" خوانده است. (Nagendranath Ghose, The Aryan Trail in Iran and India, Calcutta: University of Calcutta, 1937, p. 119) دارمستتر ابتدا وجود تاريخي زرتشت را منکر بود و او را تنها يک اسطوره مي‌دانست. هفتاد سال بعد، موله تاريخيت زرتشت را انکار کرد. (ژاک دوشن گيمن، دين ايران باستان، ترجمه رؤيا منجم، تهران: فکر روز، 1375، ص 184)

4- ژاله آموزگار و احمد تفضلي، اسطوره زندگي زرتشت، تهران: کتابسراي بابل، 1370، صص 13-20.

5- جان هينلز، شناخت اساطير ايران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلي، تهران: کتابسراي بابل- نشر چشمه، 1371، زيرنويس ص 12.

6- Gherardo Gnoli, Zoroaster's Time and Homeland: A Study on the Origins of Mazdaism and Related Problems, Naples: 1980.

اين کتاب با مشخصات زير به فارسي ترجمه شده است: گراردو نيولي، زمان و زادگاه زرتشت، ترجمه سيد منصور سيد سجادي، تهران: نشر آگه، 1381، 328 صفحه.

7- Gherardo Gnoli, " Zarathushtra", Encyclopedia of Religion, New York: Macmillan, 1987, Vol.15, pp. 556-557.

8- ايليا گرشويچ زمان تولد زرتشت را در حوالي سال‌هاي 630 تا 618 پيش از ميلاد و زمان فوت او را در حوالي سال‌هاي 553 تا 541 پيش از ميلاد ذکر مي‌کند. (Ilya Gershevitch, "Zoroaster", Americana, vol. 29. p. 812)

9- de Harlez

10- Darmesteter

11- Casartelli

12- Soderblom

13- Gray

14- Oldenberg

15-Moulton

16- Moor

17- Prasek

18- Henrik Samuel Nyberg (1889-1974)

براي آشنايي با زندگي هنريک ساموئل نوبرگ بنگريد به سخنراني خانم زيگريد کاهله، دختر نوبرگ، در انجمن آسيايي پاريس (8 فوريه 1991). اين سخنراني به فارسي ترجمه شده است: زيگريد کاهله، "هنريک ساموئل نوبرگ، شرق‏ شناس سوئدي"، ايران ‏نامه (ايالات متحده آمريکا: بنياد مطالعات ايراني)، سال 9، شماره 3 (تابستان 1370)، صص 380-395. آقاي نجم آبادي در ترجمه کتاب نوبرگ تلفظ نام وي را به صورت "نيبرگ" نگاشته و من در ارجاع به کتاب فوق همين نگارش را به کار مي برم.

19- هنريک ساموئل نيبرگ، دين‏هاي ايران باستان، ترجمه سيف ‏الدين نجم ‏آبادي، تهران: مرکز ايراني مطالعه فرهنگ‏ها، 1359، ص 355.

20- Gnoli, ibid.

21- M. Boyce, "Achaemenid Religion", Encyclopaedia Iranica, vol. I, p. 427.

«به اوستا بازگرديم. آنچه بي‌درنگ توجه ما را به خود جلب مي‌کند، سکوت کامل آن درباره غرب ايران است خواه امپراتوري ماد باشد، خواه آشوري‌ها يا ديرتر، هخامنشيان يا يوناني‌ها.» (دوشن‌گيمن، همان مأخذ، ص 182)

22- ايگور م. دياکونوف، تاريخ ماد، ترجمه کريم کشاورز، تهران: پيام، 1357، ص 357.

23- ام. ام. ارانسکي، مقدمه فقه‌اللغه ايراني، ترجمه کريم کشاورز، تهران: پيام، 1358، ص 89.

24- آبراهام و. جکسون، سفرنامه جکسون: ايران در گذشته و حال، ترجمه منوچهر اميري و فريدون بدره‌اي، تهران: خوارزمي، 1369، صص 74-86.

25- Maneckji Nusservanji Dhalla, History of Zoroastrianism, Bombay: K. R. Cama Oriental Institute, 1985, p. 134.

26- نيبرگ، همان مأخذ، ص 363.

27- همان مأخذ، ص 396.

28- رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معين، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1364، ص 173.

29- همان مأخذ، ص 398.

30- J. Duchesne- Guillemin, "Zoroastrianism", Americana, 1985, vol. 29, p. 814.

31- گئو ويدن‏گرن، دين‏هاي ايران، ترجمه منوچهر فرهنگ، تهران: آگاهان ايده، 1377، ص 214.

32- گيرشمن، همان مأخذ، ص 319.

33- همان مأخذ، ص 321.

34- همان مأخذ، ص 322.

35- همان مأخذ، ص 378.

36- ولاديمير لوکونين، تمدن ايران ساساني، ترجمه عنايت‌الله رضا، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1365، صص 135-137.

37- همان مأخذ، ص 114.

38- همان مأخذ، ص 115.

39- همان مأخذ، ص 118.

40- همان مأخذ، ص 130.

41- همان مأخذ، صص 160-161.

42- ويدن‌گرن، همان مأخذ، ص 437.

43- لوکونين، همان مأخذ، ص 155.

44- گيرشمن، همان مأخذ، ص 383.

45- آرتور کريستن‌سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه غلامرضا رشيد ياسمي، تهران: اميرکبير، 1367، صص 163-164.

اين کتمان باورها و انطباق آداب و سنن با شرايط زمانه، در مورد رسومي چون تطهير زن حائضه با بول گاو، که در متون متعدد به ثبت رسيده، و ازدواج با اقارب کاملاً مشهود است. کريستن‌سن کوشش بلسارا، نويسنده پارسي، براي انکار رسم وصلت با اقارب در عهد ساساني را «بي‌اساس و سبکسرانه» مي‌خواند. (همان مأخذ، ص 348)

46- مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم: دفتر انتشارات اسلامي، 1362؛ صص 203-204.

47- جکسون، همان مأخذ، ص 74.

48- هينلز، همان مأخذ، ص 67.

49- دبيره، شماره 7، تابستان 1369، ص 170.

50- الساندرو بوزاني، "انديشه ايراني قبل از اسلام"، م. م. شريف [به‌کوشش]، تاريخ فلسفه در اسلام، تهران: مرکز نشر دانشگاهي، ج 1، صص 86-87.

51- هينلز، همان مأخذ، صص 70-71.

52- همان مأخذ، ص 72.

53- همان مأخذ، ص 73.

54- همان مأخذ، ص 76.

55- همان مأخذ، صص 76-77.

56- همان مأخذ، ص 77.

57- همان مأخذ، صص 82-83.

58- همان مأخذ، ص 84.

59- Anthropomorphism


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.