"نظريه توطئه" و فقر روش ‏شناسي

در تاريخنگاري معاصر ايران

(ويرايش دوّم)

قسمت پنجم

عبدالله شهبازي

مضامين و مصاديق درست و غلط در نوشته احمد اشرف سخت بهم آميخته است و هيچ معياري براي تشخيص توطئه‌هاي واقعي از توّهم توطئه در دست نيست. اشرف مكرراً وجود توطئه را مي‌پذيرد، ولي در عمل يك تنه كار صدها پژوهشگر سختكوش را كه بايد به بازسازي تاريخ پيچيده دو سده اخير ايران همت گمارند آسان مي‌كند؛ در جدّي‌ترين مباحث بغرنج پاسخ‌هاي قاطع به دست مي‌دهد و يكسره اين تحولات را از هر گونه تأثير كانون‌هاي استعماري بركنار مي‌داند.

از مصاديق درست، توجه او به وصيت‌نامه جعلي پطر كبير و خاطرات مجعول ابوالقاسم لاهوتي و كينياز دالگوركي است. ولي آقاي اشرف توجه نمي‌كند كه اتفاقاً پيدايش و اشاعه چنين جعلياتي- كه موارد مشابه ديگر نيز هم در سده نوزدهم و هم در سده بيستم دارد- خود بيانگر نقش جدي "توطئه" در تحولات معاصر ايران است. پديده عجيب ديگر در نوشته اشرف، نگاه او به نقش امپرياليسم آمريكا در تحولات ايران در سال‌هاي جنگ جهاني دوّم و پس از آن است. به‌زعم اشرف، بخش مهمي از عملكرد اطلاعاتي، سياسي و فرهنگي آمريكا در اين دوران «خودسرانه» و تنها و تنها محصول «بُلهوسي» جرالد دوهر (كه آقاي اشرف به منظور ساده كردن تصوير و القاء راحت مطلب به خواننده وي را «مأمور دون پايه» سفارت آمريكا معرفي مي‌كند) بود؛ و مقامات واشنگتن نيز از اين عمليات اطلاعي نداشتند!

دخالت مستقيم سفارت آمريكا در امور داخلي ايران به ‏گونه‌اي خودسرانه از سوي يكي از ماموران كوچك و بُلهوس سفارت به نام جرالد دوئر، وابسته عشايري كه هوس ايفاي نقش "لورنس عربستان" را در سر داشت، در اواخر دهه 1320 آغاز شد. داستان اعمال دوئر و حقارت‍ برخي از دولتمردان ايران، كه به او اجازه اين اعمال خودسرانه را- كه واشنگتن هم از آن بي اطلاع بود- مي‌دادند، نمونه‌اي است از موارد متعدد و شرم‌آور رفتار مقامات ايراني درآن زمان. اين شخص، كه به بيماري خودنمايي مبتلا بود... از جمله انتصاب رزم‌آرا به نخست‌وزيري را نمونه‌اي از اقدامات خود قلمداد مي‌كرد. درواقع، رزم‌آرا با استفاده از همين خودنمايي دوئر او را مورد استفاده قرار داده و به مقامات مملكتي اينطور وانمود كرده بود كه آمريكا از نخست‌وزيري وي پشتيباني مي‌كند.[1]

مُلخّص كلام آقاي اشرف اين است كه تأثير و نفوذ دولت ايالات متحده آمريكا در تحولات ايران زمان جنگ جهاني دوّم و پس از آن چيزي بيش از يك توّهم زاييده اذهان «توطئه‌پردازان ايراني» نيست؛ و سرآغاز پيدايش اين توّهم عمليات «خودسرانه» و «خودنمايانه» جرالد دوهر، وابسته عشايري سفارت آمريكا در تهران، است. به‌رغم اين ادعا، آقاي اشرف در ادامه بحث فهرستي طولاني از تمهيدات توسعه‌طلبانه آمريكا در ايران به دست مي‌دهد و براي خواننده دقيق اين پرسش را به جدّ مطرح مي‌سازد كه اگر تمامي اين اقدامات توسط ايالات متحده آمريكا در ايران صورت گرفته پس چرا هرگونه تصور از توطئه اين قدرت امپرياليستي را بايد «توّهم‌آميز» و «بيمارگونه» دانست؟! آيا به راستي آمريكا، به‌رغم دربار پهلوي، از دولت رزم‌آرا حمايت نمي‌كرد و اقدامات دوهر در اين زمينه خودسرانه بود؟! اين پرسشي است كه هر محقق آشنا با اسناد موجود پاسخ آن را بهتر مي‌داند. اشرف چنين ادامه مي‌دهد:

عمليات دوئر، كه با گسترش نفوذ آمريكا در خاورميانه و جايگزيني خلاء قدرت بريتانيا همزمان بود، سبب شد كه در محافل توطئه‌پرداز تهران عامل تازه‌اي به سفارتخانه‌هاي انگليس و شوروي اضافه شود. به خصوص آن‌كه آمريكا با دائر كردن اداره مستشاري در ژاندارمري و ارتش و توسعه اصل چهار ترومن و كمك‌هاي اقتصادي پايگاه‌هايي براي اِعمال نفوذ در ايران تدارك ديده بود. از همين زمان بود كه آمريكايي‌ها وارد توطئه‌پردازي و توطئه‌چيني در ايران شدند.[2]

بهرروي، به‎ نوشته احمد اشرف، آمريكايي‌ها "شبكه بدامن" را ايجاد كردند. اين مهم نيست كه كارگردان اصلي عمليات براندازي دولت مصدق در ايران (عمليات چكمه) سِر شاپور ريپورتر بود يا كس ديگر؛ اين امر قطعاً در آينده روشن‌تر و مستندتر از امروز خواهد بود.[3] مهم اين است كه آقاي اشرف نيز به نقش گسترده اين شبكه معترف است. او نيز به تهيه و نشر جعليات توسط اين شبكه، سيطره آن بر طيف وسيعي از مطبوعات و نقش كليدي آن در تبليغات سياسي اين دوران اشاره مي‌كند و همه را واقعي، نه توّهم، مي‌بيند. ولي در اين زمينه نيز گفته‌هاي وي آكنده از تناقض است.

آقاي اشرف از سويي به چاپ كاريكاتورهاي تحريك‌كننده و توهين‌آميز عليه مصدق در مطبوعات وابسته به شبكه بدامن اشاره مي‌كند و مي‌نويسد: «تقريباً تمام كاريكاتورهايي كه عليه مصدق در فاصله سي‌ام تير ماه و بخصوص نهم اسفند ماه 1331 تا 28 مرداد 1332 در جرايد تهران به چاپ مي‌رسيد از واشنگتن وارد مي‌شد» و توسط شبكه بدامن منتشر مي‌گرديد.[4] ولي در چند سطر بعد مدعي مي‌شود كه گردانندكان شبكه بدامن، كه گويا كسان ديگري بجز شاپور ريپورتر و اسدالله علم بودند (و البته ايشان نامي از آنان نمي‌برد و به هيچ مأخذي ارجاع نمي‌دهد)، «اساساً براي مبارزه عليه حزب توده استخدام شده بودند و در ماه‌هاي آخر به‎ ناچار وارد عمليات بر ضد نهضت ملي گرديده و مايل به شركت در عمليات كودتاي 28 مرداد نبودند[5] با اين تعبير، روشن نيست كه شبكه بدامن، به‌رغم عدم تمايل گردانندگان آن به مشاركت در مبارزه عليه مصدق، چگونه از 30 تير 1331 «مقاله‌ها و مطالب گوناگون و حتي كاريكاتورهايي عليه مصدق» را در «ميان نشرياتي كه جيره‌خوار سفارت بودند»[6] توزيع مي‌كرد؟!

به نوشته آقاي اشرف، «توطئه‌چيني» آمريكائيان ادامه مي‌يابد و با كودتاي 28 مرداد 1332 به اوج خود مي‌رسد. اين توطئه‌ها واقعي و عريان است ولي معلوم نيست چرا تحليل آن توسط ايرانيان از سوي آقاي اشرف توّهم خوانده مي‌شود؟! به ادامه تحليل ايشان توجه كنيم:

از اين زمان، همراه گسترش نفوذ واقعي آمريكا در ايران، توّهم توطئه‌هاي آمريكايي در ايران نيز رواج پيدا كرد. بخصوص پس از روي كار آمدن دولت اميني و اصلاحات ارضي، كه مورد حمايت محافل آمريكايي بود، توّهم توطئه آمريكا در همه امور رواج گرفت. نخست‌وزيري منصور نيز كه با فشار آمريكايي‌ها صورت گرفته بود بيش از پيش به توّهم قدرت مطلقه آمريكا در ايران انجاميد و سفارت آمريكا قبله حاجات جاه‌طلبان سياسي شد. چنان‌كه به گفته مارتين هرتز، وابسته سياسي سفارت آمريكا، برگزيدگان سياسي ايران در دوران بعد از مصدق به افسانه قدرت فائقه آمريكا در ايران اعتقاد پيدا كرده و تصور مي‌كردند كه نخست‌وزيران ايران را دولت آمريكا انتخاب مي‌كند.[7]

تا اينجا مرز ميان توطئه واقعي و توّهم توطئه روشن نيست. به فهرست آقاي اشرف از توطئه‌هاي آمريكا توجه كنيم:

جرالد دوهر وانمود مي‌كرد كه رزم‌آرا را سفارت آمريكا، به‌رغم تمايل شاه، به قدرت رسانيده است و درواقع نيز چنين بود. آمريكائيان پروژه گسترده بدامن را، از سال 1948، توسط عوامل سرويس اطلاعاتي بريتانيا در ايران راه‌اندازي كردند و ساليانه يك ميليون دلار بودجه آن را متقبل شدند. از 30 تير 1331 تا كودتاي 28 مرداد «تقريباً تمام كاريكاتورهايي كه عليه مصدق در جرايد تهران به چاپ مي رسيد» و «مقاله‌ها و مطالب گوناگون» با همين مضمون توسط شبكه بدامن تهيه و توزيع مي‌شد. آمريكائيان، به كمك سرويس اطلاعاتي بريتانيا، كودتاي 28 مرداد را سازمان دادند. آمريكائيان دولت علي اميني را به قدرت رسانيدند و طرح توسعه والت ويتمن روستو را در قالب اصلاحات ارضي تحقق بخشيدند و تمامي پيامدهاي عميق مخرّب آن را بر ساختار اجتماعي و اقتصادي ايران تحميل نمودند. آمريكائيان حسنعلي منصور را بر مسند نخست‌وزيري ايران جاي دادند و سفارت آمريكا، همچون سفارت بريتانيا، به «قبله حاجات» رجال سياسي ايران بدل شد.

به اين فهرست مي‌توان بسياري از حوادث ريز و درشت را، كه نقش آمريكائيان در آن بطور مستدل نمايان است، افزود. تمامي اين تحولات واقعيت‌هاي تاريخي است و در تمامي اين تحولات توطئه‌هاي واقعي را مي‌توان رديابي كرد. اكنون چرا اگر كسي همين سياهه را رديف كند به بيماري توّهم توطئه مبتلاست و از «ثنوّيت فرهنگي ديرپاي ايراني» متأثر است؟! اين تناقض‌ در انديشه احمد اشرف تداوم دارد.

او در ادامه بحث از توّهم توطئه فراماسونري، يهوديت و بهائيان در روانشناسي ايراني تحليلي مبسوط به دست مي‌دهد،[8] ولي در عين حال معترف است كه باور ايرانيان به "توطئه ماسون‌ها" داراي مبناي عيني است:  

اين سوء ظن شديد به چند سبب بوده است: يكي اين‌كه در هيچ كشوري نسبت فراماسون‌ها درتركيب سرامدان جامعه به اندازه ايران (به خصوص از نيمه قرن حاضر تا دوران انقلاب) نبوده است. دوم اين‌كه در هيچ كشوري به اندازه ايران برخي از فراماسون‌ها ارتباط سازمان خود را با "از ما بهتران" با اغراق زياد تبليغ نمي‌كردند؛ و در هيچ كشوري به اندازه ايران بخشي از فراماسون‌ها در عمل سرسپرده سفارت بريتانيا نبوده‌اند.[9]

اشرف سپس به «توّهم توطئه يهوديان و بهائيان» مي‌پردازد و، از جمله، اين گفته خان‎ملك ساساني را، كه گرويدن دسته جمعي و وسيع يهوديان ايران در يك مقطع زماني معين به بهائي‌گري را «از دسيسه‌هاي انگليس» مي‌داند، جلوه‌اي ديگر از توّهم توطئه قلمداد مي‌كند.[10]

نوشته‌هاي خان ملك ساساني شباهتي به پژوهش‌هاي جديد مستند ندارد، ولي اين نوشته‌ها بازتاب تجربه نسلي است كه از نزديك شاهد عيني بسياري از وقايع بوده، اين تجربه را لمس كرده و با آن زيسته؛ و بنابراين بدبيني او را بايد موجه انگاشت. در اين نگاه، اغراق و ساده‌انديشي و غلبه برخي پيش‌فرض‌ها بر واقعيات و عدم شناخت عميق سازوكار پيچيده عملكرد كانون‌هاي خارجي و سياست بين‌المللي معاصر و بي ‎توجهي به نقش عوامل متنوع اجتماعي وجود دارد. ولي هيچ محقق جدّي نمي‌تواند به اين داوري‌ها بي اعتنا باشد، از رديابي منشاء اين بدبيني‌ها غفلت كند و يكسره خط بطلان بر اين تجربه كشد؛ و بدتر اين‌كه آن را به نوعي بيماري رواني منتسب كند. گروش جمعي و غير عادي يهوديان ايران، و ايضاً زرتشتيان، در يك بُرهه زماني كوتاه به بهائي‌گري قطعاً حادثه‌اي قابل تعمق است و زماني كه اين تحول را با گرايش سران جامعه بهائيت به استعمار بريتانيا همزمان مي‌يابيم نمي‌توانيم خان ملك ساساني را به خاطر اين بدبيني شماتت كنيم. و اين بدبيني تنها از آنِ خان ملك ساساني نيست.

براي يافتن ريشه‌هاي "توّهم توطئه يهود" در ايران شايد، و فقط براي نمونه، اشاره‌اي كوتاه به كارنامه جوزف ولف و پسر نامدارش، دراموند ولف، در ايران گويا باشد:

سِر هنري دراموند ولف[11] نوه حاخام ديويد ولف و ارل دوّم ارفورد[12] است و از طريق مادر به سِر رابرت والپول (ارل اوّل ارفورد)، صدراعظم نامدار بريتانيا در نيمه اوّل سده هيجدهم ميلادي، نسب مي‌برد.[13] ديويد ولف يك حاخام يهودي مقيم آلمان بود كه به مسيحيت گرويد. پسر او به‌نام جوزف ولف[14] عضو كليساي انگلستان شد، به تحصيل زبان‌هاي شرقي در دانشگاه كمبريج پرداخت و به بهانه تبليغ مسيحيت در ميان يهوديان مصر، بين‌النهرين، كريمه، افغانستان و هند سفرهاي به ظاهر تبشيري خود را آغاز كرد. پس از بازگشت به انگلستان مورد توجه عموم قرار گرفت؛ در سال 1827 با ليدي جئورجيانا والپول (دختر ارل دوّم ارفورد و خواهر ارل سوّم ارفورد)[15] ازدواج كرد[16] و مجدداً به سفر پرداخت. در خراسان به اسارت تركمن‌ها درآمد ولي به كمك عباس ميرزا آزاد شد؛ و سپس به ميان جامعه يهوديان بخارا رفت.

هر چند دكتر جوزف ولف به عنوان دوّمين ميسيونر بزرگ پروتستان فعال در ايران، پس از هنري مارتين، شناخته مي‌شود ولي، بي‌هيچ ترديد، بايد او را از برجسته‌ترين مأموران و دسيسه‌گران اطلاعاتي بريتانيا در سده نوزدهم ميلادي دانست. درباره ميزان تعلق او به مسيحيت همين بس كه هيچ كس وي را در سفرهاي تبشيري‌اش موفق نمي‌داند زيرا، به‌رغم مأموريتش از سوي "انجمن لندني ترويج مسيحيت در ميان يهوديان"،[17] هيچ يهودي‌ را به دين مسيح در نياورد. جوزف ولف به دين يهود نيز اعتقاد نداشت. او به مكتبي تعلق داشت كه در سده نوزدهم ميلادي ديزرائيلي يهودي‌تبار شاخص‌ترين چهره و نماد آن بود. براي اينان يهوديت نه يك دين بلكه يك حربه سياسي بود. آنان در سده نوزدهم، به‌رغم مخالفت انديشمندان يهودي برجسته‌اي چون دكتر آبراهام گيگر[18] و دكتر لئوپولد زونز،[19] كه يهوديت را "مليت" نمي‌دانستند، از طريق سازمان‌هايي چون هووي زيون (عشق صهيون) بستري را آفريدند كه سرانجام به ايدئولوژي صهيونيسم بدل شد. نمونه ديگر، در نسل پس از جوزف ولف، آرمينيوس وامبري،[20] سياح يهودي، است كه، طبق گفته خودش در اوّلين ديدار با هرتزل (يادداشت‌هاي روزانه هرتزل، سال 1902) از طريق ديزرائيلي به سازمان اطلاعاتي بريتانيا جذب شد و كار خود را در يك قهوه‎خانه در عثماني به عنوان خواننده آغاز كرد. وامبري، به‌نوشته هرتزل، آته‌ئيست (ملحد) بود و به هيچ ديني باور نداشت.

هنري دراموند ولف تنها فرزند جوزف ولف و ليدي والپول است. در دوره دوّم زمامداري گلادستون، دراموند ولف و لرد راندولف چرچيل، پدر سِر وينستون چرچيل، نماينده پارلمان و هم پيمان بودند.[21] ولف پس از يك دوره پرجوش فعاليت سياسي به ديپلماسي روي آورد و سفير بريتانيا در تهران و سپس در مادريد شد. او 9 سال در مادريد بود تا بازنشسته شد و به جرگه معاشران دائم ادوارد هفتم، پادشاه انگليس، پيوست.[22]

ولف از زمان ورود به ايران ( آوريل1888) كوشيد تا، به تعبير هما ناطق، ايران را به سوي «ليبراليسم اقتصادي» بكشاند؛ يعني دولت ايران «آزادي داد‌ و ‌ستد» را به رسميت شناسد و اين «آزادي» را تأمين و تضمين كند و راه را براي مشاركت سرمايه‌داران اروپايي در ايران هموار سازد.[23] اقدامات ولف در ايران به انعقاد قراردادهاي مهمي انجاميد كه اعطاي امتياز كشتيراني در رودخانه كارون به كمپاني لينچ و با مشاركت حاج معين ‎التجار بوشهري (اكتبر 1888) و امتياز بانك شاهي براي كمپاني ساسون و شركاي آن- كمپاني‌هاي والپول گرينول،[24] شرودر[25] و گلين ميلز[26] (ژانويه 1889)، از مهم ‎ترين آن‌هاست. به گفته گريوز، از بركت راه آبي كارون، بريتانيا پايگاه سياسي و اقتصادي استواري به دست آورد و علاوه بر گسترش تجارت با ايران به فعاليت در ايلات جنوب نيز پرداخت.[27] امتياز بانك شاهي، كه سه ماه پس از امتياز كارون تحقق يافت، سبب شد كه انحصار نشر اسكناس ايران در دست كمپاني شرودر قرار گيرد.

بانک شاهي به شبکه جهانشمولي تعلق داشت که در سده نوزدهم مهم‌ترين کانون مالي- تجاري فعال در شرق به‌شمار مي‌رفت. اين بانک از بدو تأسيس (1889) عملاً شاخه‌اي از مجتمع بانكي هنگ‌كنگ- شانگهاي (HSBC) بود.[28] اين مجتمع عظيم مالي در اوّل ژانويه 1865 تأسيس شد و بنيانگذاران آن گردانندگان شبكه جهاني تجارت ترياك در سده نوزدهم بودند. بانك شاهي بعدها، در سال 1960، رسماً در HSBC ادغام شد. اين مجتمع هنوز نيز پابرجا و يكي از عظيم‌ترين موسسات جهانوطني مالي در آغاز هزاره سوّم ميلادي به شمار مي ‏رود. نسل‌هاي گذشته ايران از بانك شاهي خاطره‌اي نامطبوع به يادگار گذارده‌اند. از جمله، مجدالاسلام كرماني مي‌نويسد:

چه بسيار امتيازات خانه‌برانداز به دولتين مجاورتين داده شد [كه] هزار مرتبه ضرر آن‌ها زيادتر از امتياز انحصار دخانيات بوده، از قبيل امتياز طبع پول كاغذي معروف به اسكناس كه به بانك انگليس داده شد. و في‌الواقع از همان تاريخ ثروت ايران به باد رفته و هرچه طلا در اين مملكت از تاراج اعراب باقي مانده بود، يا از ممالك ديگر مثل هندوستان به همراه نادرشاه و قشون ايران آمده بود، با كمال ميل و رغبت تقديم ملت نجيب نوع‌پرست بريتانياي عظمي گرديد...[29]

شيخ ابراهيم زنجاني نيز تعبير مشابهي دارد:

‌انگليسان... بانكي به اسم بانك شاهنشاهي در ايران تشكيل كردند. آه‌‌، اين بانك تا ايران رابه خاك ننشانده و بكلي اين آب و خاك را به‌ تصرف انگليسان نداده محال است از گريبان ايران دست بكشد. از محرمان انگليسان و مهم‌ترين وطن‌فروشاني كه به نفع انگليس به ضرر ايران كار مي‌كنند مكرر شنيدم كه گفته‌اند انگليسان مي‌گويند براي بردن ايران هيچ اقدام لازم نيست فقط گرسنه ماندن‌‌شان كافي است.[30]

در مدت طولاني اين امتياز شوم، كه در شومي برادر امتياز استخراج نفط جنوب بود، چه بلا به سر دارايي ايرانيان از اين بانك شاهنشاهي آمد و چه ميليون ها ثروت ايران را به مفت به انگلستان ريخت و چگونه امتياز بازار و ترقي و تنزل نقود و سود و زيان معاملات را به دست گرفته از اين راه ثروت مملكت را برد، كسي قادر به حساب نيست.[31]

سِر هنري دراموند ولف از دوستان و شركاي بارون موريس دو هرش،[32] زرسالار نامدار آلماني و بنيانگذار اتحاديه مستعمراتي يهود[33] بود. هرش به نسل سوم يك خاندان متنفد يهودي ساكن باواريا تعلق داشت. او در چهل سالگي موفق شد امتياز احداث نخستين راه‌آهن عثماني (راه‌آهن بالكان- قسطنطنيه) را از دولت عثماني بگيرد. آنتوني الفري ماجراي گرفتن اين امتياز را «ماجرايي سرشار از خدعه، زور، رشوه و فريب» مي‌خواند. بدينسان، هرش توانست «يكي از انبوه‌ترين ثروت‌هاي تاريخ» را، به تعبير الفري، گرد آورد. هرش در شش سال آخر عمر خود بيشتر اين ثروت را در راه استقرار يهوديان شرق اروپا در شمال آمريكا و آرژانتين صرف كرد. وارثين هرش دو پسر نامشروع او بودند: يكي از آنان به‌نام بارون دو فارست[34] در انگليس تحصيل كرد و عضو پارلمان بريتانيا از حزب ليبرال شد. او صميمي‌ترين دوست وينستون چرچيل و مورد نفرت جرج پنجم (پادشاه انگليس) بود.[35]

به راستي، پس از آشنايي با چنين داستان‌هايي آيا مي‌توان "ما ايرانيان" را به افسانه‌سازي و پنداربافي و توهّم در زمينه "توطئه يهود" متهم كرد؟! نمونه‌هاي چنين توطئه‌هايي در تاريخ دو سده اخير ايران فراوان وجود داشته و به شكل مبهم و نادقيق و گاه اغراق‌آميز در نوشتار سياسي برخي مطلعين و معمّرين انعكاس يافته است. معهذا، و به‌رغم آن نمودهاي آشكار، كه دقيقاً به عملكرد شناخته شده پلوتوكراسي يهودي باز مي‌گردد، ايرانيان هيچگاه مانند اروپاييان به ضد‌يهودي‌گري دچار نشدند و به دليل تسامح و سعه‌صدر ذاتي فرهنگي خود صحنه‌هاي آنتي‌سميتيسم سنتي غرب را نيافريدند.

قسمت ششم


1.  اشرف، همان مأخذ، ص 23.

2.  همان مأخذ، صص 23-24.

3.  براي آشنايي با شبكه بدامن و نقش سِر شاپور ريپورتر در عمليات اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده آمريكا در ايران سال‌هاي 1320-1332 بنگريد به مقاله "سِر شاپور ريپورتر و كودتاي 28 مرداد 1332".

4.  همان مأخذ، صص 24-25.

5.  همان مأخذ، ص 25.

6.  همان مأخذ، ص 24.

7.  همان مأخذ، ص 25.

8.  همان مأخذ، صص 32-37.

9.  همان مأخذ، صص 33-34.

10.  همان مأخذ، ص 36.

11.  Sir Henry Drummond Wolff (1830-1908)

12.  2nd Earl of Orford

13.  براي آشنايي با سر رابرت والپول و خاندان والپول بنگريد به: شهبازي، زرسالاران، ج 3، صص 338-344.

14.  Joseph Wolff (1795-1862)

15.  پس از مرگ سر رابرت والپول (ارل اوّل ارفورد) عنوان ارلي ارفورد ابتدا به پسر ارشد او انتقال يافت و سپس به پسر ارل دوّم.

16.  جوزف ولف در يك ضيافت در كنار ليدي جئورجينا والپول، خواهر ترشيده و زشت‌روي لرد ارفورد سوم، نشست. در زمان صرف غذا، چنگال ليدي والپول به زمين افتاد. جوزف ولف به سرعت خم شد تا چنگال را از زير ميز بردارد و در همين حال ساق پاي ليدي والپول را نيشگون گرفت. به اين ترتيب، جوزف ولف زيرك و شياد با خانواده ثروتمند و نامدار والپول وصلت كرد و به جرگه اشرافيت بريتانيا وارد شد.

17.  براي آشنايي با انجمن فوق و نيز زندگينامه دکتر جوزف ولف بنگريد به:

W. T. Gidney, The History of the London Society for the Promotion of Christianity amongst the Jews from 1809 to 1908, London: London Society for the Promotion of Christianity amongst the Jews, 1908.

18.  Abraham Geiger (1810-1874)

19.  Leopold Zunz (1794-1886)

20.  Arminius Vambery (1832-1918)

21.  درباره رابطه لرد راندولف چرچيل، پدر سِر وينستون چرچيل، با روچيلدها و كمك‌هاي مالي لرد روچيلد به راندولف چرچيل و نيز رابطه سِر هنري دراموند ولف با اين كانون بنگريد به:

R. F. Foster, Lord Randolph Churchill, A Political Life, Oxford: Clarendon Press, 1981.

22.  Anthony Allfrey, Edward VII and his Jewish Court, London: Weidenfeld & Nicolson, 1991. pp. 59- 61.

23.  هما ناطق، بازرگانان در دادو ستد با بانك شاهي و رژي تنباكو، تهران: توس، 1373، ص 18

24.  Walpole, Greenwell & Co.

25.  Henry Shroeder & Co.

26.  Glyn Mills

27.  Rose Greaves, Persia and the Defense of India, 1884- 1892, London: 1952, p. 129.

28.  Hongkong and Shanghai Banking Corporation (HSBC)

29.  احمد مجدالاسلام كرماني، تاريخ انحطاط مجلس، اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1351، صص 135-136.

30.  اسناد شيخ ابراهيم زنجاني، شماره 30، ص 117.

31.  همانجا، شماره 34، ص 336.

32.  Baron Maurice de Hirsch (1831-1896)

33.  Jewish Colonization Association

34.  Baron de Farest

35.  Allfrey, ibid, pp.12, 59.


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.