جمعه، 10 مهر 1388/ 2 اکتبر 2009، ساعت 10:30 بعدازظهر

صدام چه کرد، «صداميزاسيون» چيست؟

مقالات مرتبط :

تحليل ارتشبد فردوست درباره پيوندهاي صدام با آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا)

يافته‌هاي جديد درباره ارتباطات ديرين صدام با سيا

1- صدام چه کرد؟

شعارهاي ضد اسرائيلي صدام، که از شعار نيز گذشت و به حملات موشکي به اسرائيل کشيد، هنوز فراموش نشده. اين شعارها صدام را به محبوب‌ترين چهره در جهان اسلام بدل کرد. در سفر سال 1372 به هند، در مسير زيارت مرقد نظام‌الدين اولياء، به چشم ديدم کمتر مغازه‌داري است در محله مسلمان‌نشين نظام‌الدين دهلي که عکسي از صدام را، به عنوان «قهرمان جهان اسلام»، نصب نکرده باشد.

صدام با در پيش گرفتن سياست‌هاي ماجراجويانه در عمل به کانون‌هاي زرسالار غرب و حکومت اسرائيل خدمت ‌کرد. او خاورميانه اسلامي را به بحران‌هاي مکرر کشانيد و سرانجام، بدون کم‌ترين مقاومت، عراق را به ايالات متحده آمريکا و بريتانيا تسليم نمود. بدون کم‌ترين مقاومت!

تلقي خود را در زمان حمله نظامي آمريکا و بريتانيا به عراق، که در يادداشت‌هاي روزانه‌ام بازتاب يافته، منتشر مي‌کنم. چنان‌که خواهيد ديد، در زمان واقعه، تصوّر نمي‌کردم عراق به اين سادگي «پيشکش» شود:

صبح جمعه اوّل فروردين 1382/ 21 مارس 2003: تظاهرات ضد جنگ در واشنگتن و شهرهاي اروپايي بهخصوص بارسلونا و مادريد و بروکسل اوج گرفته. مردم خيلي ناراحتاند. نفرت از بوش و بلر به اوج رسيده. شبکههاي خبري از بمباران موصل و بصره خبر مي‌دهند. تلويزيون عراق مرتب از طريق پارازيت خراب مي‌شود. فيلم سينمايي گذاشته بود. يک فيلم قديمي درباره حمله ارتش انگليس به يک منطقه عربي. اواسط فيلم تلويزيون قطع شد. ديروز هم چند بار قطع شد ولي باز به راه افتاد. تلويزيون گروه رجوي هم مثل تلويزيون عراق قطع و وصل ميشود.

تظاهرات ضد جنگ در حال اوجگيري است. نيروي زميني آمريکا و انگليس در حال پيشروي است. از عراقيها هيچ خبري نيست. فکر ميکنم آبروي بوش و بلر برود. جنگ طولاني شود و ممکن است در اواسط جنگ هر دو سقوط کنند. احتمال سقوط بلر خيلي زياد است. بخش مهمي از نمايندگان حزبش (حزب کارگر) مخالفت کردهاند با جنگ. اين شکست بزرگي براي ليبراليسم انگليسي است که حتي در زمان گلادستون سعي ميکرد خط خود را از سياستهاي امپرياليستي امثال پالمرستون و ديزرائيلي جدا کند. بلر در واقع راه لرد روزبري و ليبرال- امپرياليستها را ميرود.

شنبه 2 فروردين/ 22 مارس: سوّمين روز جنگ است. تظاهرات ضد جنگ در جهان بهشدت در حال گسترش است. در صنعا پايتخت يمن چهار نفر بهدست پليس کشته شدند. در سانفرانسيسکو بيش از 1300 نفر دستگير شدند. در پاريس مردم شيشه رستوران‌‌هاي مکدونالد را شکستند. امروز، حوالي ظهر، قواي آمريکا و انگليس موفق شدند شبهجزيره فاو و بندر امالقصر را تصرف کنند... جنگ طولاني خواهد شد. مکر صدام در پيش است. سياست خاورميانهاي آمريکا را يک گروه صهيونيستي جنگطلب (ريچارد پرل، پل ولفوويتز و ديگران) تعيين مي‌کنند و با کالين پاول اصطکاک دارند.

سهشنبه 12 فروردين/ اوّل آوريل: طولاني شدن جنگ ميتواند يک سناريوي چند منظوره باشد: طولاني شدن حمله نظامي آمريکا و انگليس به عراق ميتواند ناشي از مقاومت جدّي مردم و دولت عراق باشد. از سوي ديگر، طولاني شدن جنگ مي‌تواند تعمد نيز باشد. يعني آمريکا و انگليس به عراق نيامدند که بهسرعت جنگ را پايان دهند و عمداً در حال طولاني کردن جنگ هستند به سه دليل: اوّل، طولاني شدن جنگ به سود کمپانيهاي تسليحاتي است که اکنون از طريق نومحافظه‌کاران پنتاگون و شوراي امنيت ملّي آمريکا را در دست دارند. افرادي مثل پل وولفوويتز و ريچارد پرل. اف. بي. آي. در سال 1970 ريچارد پرل را به جرم جاسوسي براي دولت اسرائيل دستگير کرده بود. هر چه جنگ طولانيتر شود بودجه پنتاگون افزايش بيشتر مييابد، از مرز 400 ميليارد دلار کنوني بالاتر ميرود و قراردادهاي بزرگتري با کمپانيهاي اسلحهسازي منعقد ميشود. دوّم، نئوکانها با اسرائيل پيوند تنگاتنگ دارند و رسماً در کتب و نشريات‌شان از تغيير جغرافياي سياسي منطقه سخن ميگويند، مثل ويليام کريستول و دانيل پايپز و ويليام باکلي. شايد آنها جنگ را طولاني کنند تا بهانه‌اي پيدا شود براي استفاده از يک سلاح مخرب. مثل استفاده از بمب اتمي در ژاپن در زمان جنگ جهاني دوّم. يا شايد جنگ را طولاني کنند با هدف کشانيدن پاي ايران و سوريه به جنگ. به‌طور خلاصه، طولاني شدن جنگ ميتواند يک سناريوي سه منظوره باشد: 1- غارت بودجه آمريکا از طريق نظاميگري، 2- ايجاد آزمايشگاهي براي سلاحهاي مرگبار جديد و آزمايش نشده، 3- منطقه‌اي کردن جنگ.

يکشنبه 17 فروردين/ 6 آوريل: تصوّر قبلي اين بود که صدام قصد دارد مانع عبور نيروهاي مهاجم از رود فرات شود و پل‌ها را تخريب کند. ولي صدام چنين نکرد. او تاکنون به هيچ درگيري جدّي دست نزده. در اين هيجده روز مقاومت فقط از طرف نيروهاي جيش الشعبي بود که خوب مقاومت کردند. مثلاً در امالقصر، که بندر کوچکي است و نيمي از آن به کويت تعلق دارد، يا در شبه جزيره فاو دقيقاً پنج روز مقاومت کردند. ولي صدام باز به هيچ مقاومت جدّي از طريق نيروهاي کلاسيک نظامي دست نزد و پلها را خراب نکرد و اجازه داد نيروهاي مهاجم از فرات رد شوند که اکنون در حال محاصره کردن بغداد هستند. اين ماجرا همه را گيج کرده. دو فرضيه شکل گرفته: اوّل، ماجرا همه سناريو است و صدام قصد دارد بغداد را تحويل دهد و تمامي اين هياهو براي مستقر کردن نيروهاي آمريکايي- انگليسي در منطقه و تحويل عراق به ايشان بوده است. دوّم، صدام قصد دارد اجازه دهد کاملاً بغداد محاصره شود و تمامي نيروهاي مهاجم در اطراف بغداد متمرکز شوند و وي فقط به يک نبرد دست بزند. نبردي بزرگ و حماسي که اگر پيروز شد پيروزي قطعي و نهايي است و اگر شکست خورد تلفات عظيمي بر مهاجمان وارد کرده و با کشتار دهها هزار نفر از نيروهاي آمريکايي- انگليسي بوش و بلر را با خود ساقط کرده است.

دوشنبه 18 فروردين/ 7 آوريل: با ... تلفني درباره جنگ صحبت کردم. او نيز مانند من متحير بود که صدام چه مي‌خواهد بکند. تصوّرم اين است که شايد صدام مي‌خواهد نيروهاي آمريکايي و انگليسي را به داخل شهر بکشد و آن‌ها را کشتار کند. جنگ شهري در بغداد؟!

چهارشنبه 20 فروردين/ 9 آوريل: سقوط بغداد بدون کمترين مقاومت. نيروهاي آمريکايي و انگليسي وارد بغداد شدند و هيچ خبري نشد. سربازها راحت از داخل تانک‌ها خارج مي‌شوند يعني خيال‌شان کاملاً راحت است که از ساختمان‌ها به آن‌ها شليک نمي‌شود. خيلي عجيب است. آيا صدام مهره نبود با مأموريت خاص و سرانجام نقش نهايي خود را ايفا کرد و منطقه را تحويل داد؟

يکشنبه 23 آذر/ 14 دسامبر: صدام دستگير شد. بي. بي. سي. برنامه ويژه به مناسبت دستگيري صدام پخش مي‌کند. عکسهايي که نشان ميدهد اوست ولي با موي بلند و ژوليده و ريش بلند. چند سئوال برايم مطرح است: اوّل، چرا صدام بايد در زيرزميني در 15 کيلومتري تکريت مخفي شود در حاليکه تکريت، موطن صدام، اوّلين مکاني است که مورد سوءظن قرار مي‌گيرد. دوّم، صدام هيچ راهي براي تغيير قيافه به عقلش نمي‌رسيد جز اينکه ريش بلند بگذارد و چهره خود را شاخص و انگشتنما کند؟

مسئله بسيار پيچيده است درست مثل بغرنجي سقوط بغداد بدون هيچ درگيري جدّي. ظاهراً يکي از علائم آخرالزمان اينگونه وقايع عجيب و غيرقابل توضيح است.

بعدها، با ساخت فيلمي سه قسمتي به‌نام «کاسا صدام» (خاندان صدام) کوشيدند اين ماجرا را طبيعي جلوه دهند. فيلمي است جذاب. هيچ عاملي چون سينما نمي‌تواند وقايع مبهم تاريخي را عادي و مقبول کند.

2- صداميزاسيون چيست؟

سقوط صدام زشت‌ترين فرجام براي جنبشي است که با کودتاي سرتيپ عبدالکريم قاسم و افسران آزادي‌خواه در عراق آغاز شد.

پس از جنگ جهاني اوّل، سه قدرت پيروزمند در جنگ، بريتانيا و ايالات متحده آمريکا و فرانسه، جغرافياي سياسي نويني را در منطقه خاورميانه رقم زدند و حکومت‌هاي جديد حافظ منافع خويش را به قدرت رسانيدند. حکومت پهلوي در ايران و حکومت خاندان هاشمي در عراق و اردن از اين‌گونه بودند. سلطنت هاشمي در عراق دست‌نشانده استعمار بريتانيا و همبسته با صهيونيسم بود و در دوران آن «يهوديان بغدادي» از اقتدار فراوان برخوردار بودند. مورخين از سِر ساسون ازقل (ساسون افندي)، رئيس يهوديان بغداد، به عنوان يکي از پايه‌گذاران سلطنت هاشمي ياد مي‌کنند. ساسون افندي اوّلين وزير دارايي عراق بود. او پايه‌هاي سازمان‌هاي اقتصادي پادشاهي هاشمي عراق را بنيان نهاد و در مذاکرات با شرکت‌هاي نفتي خارجي نقش اصلي داشت. [1]

اين حکومت سرانجام با کودتاي گروهي از افسران آزادي‌خواه، به رهبري سرتيپ عبدالکريم قاسم، ساقط شد. در اين حادثه، عبدالاله، وليعهد، و نوري سعيد، نخست‌وزير که هر دو به شدت منفور بودند، به قتل رسيدند و به سلطنت ملک فيصل دوّم و خاندان هاشمي در عراق پايان داده شد. کودتاي افسران عراقي، که از پشتوانه مردمي قابل‌اعتنا برخوردار بودند، در 14 ژوئيه 1958 م./ 23 مرداد 1337 ش. رخ داد و به «انقلاب 14 ژوئيه» يا «انقلاب 14 تموز» شهرت يافت. [2]

کودتاي عراق مهم‌ترين حادثه در منطقه بود و وحشت و نگراني عظيمي را در نيروهاي سياسي وابسته به کانون‌هاي صهيونيستي در ايران برانگيخت. دوشنبه 23 مرداد 1337 دکتر مظفر بقايي کرماني، از تهران، در نامه به دوستش علي زهري، در پاريس، نوشت:

«امروز صبح اخبار وحشتناکي رسيد که ناگزير شدم فوراً برايت بنويسم، گرچه لابد تاکنون اطلاع پيدا کرده‌اي. در عراق کودتا کرده‌اند. بديهي است به دست ماجراجويان مجهول‌الهويه. و به قراري که گفتند اين شاهزاده عزيز نادرالوجود، يعني حضرت امير عبدالاله، را با کمال قساوت قطعه قطعه کردند و آتش زدند. و گويا جناب نوري‌السعيد هم به همان سرنوشت دچار شده باشد. از اعليحضرت ملک فيصل خبري نيست. حالا ببين براي ما که عضو پيمان بغداد هستيم چقدر دردناک است که چنين وقايعي رخ بدهد. من حتي خيال کردم کميته‌[اي] براي اعاده سلطنت اعليحضرت ملک فيصل تشکيل بدهم، ولي اينقدر دلم براي شهيد امير عبدالاله مي‌سوزد که مي‌بينم پس از او و مخصوصاً پس از جناب نوري سعيد سلطنت ايشان هم صفايي نخواهد داشت. البته از اين‌که اين همه اخبار تأثرآور برايت نوشتم عذر مي‌خواهم.»

علي زهري در پاسخ به بقايي کودتاي عراق را کار «عده‌اي ماجراجوي قداره‌کش بدتر از کمونيست نوکر اجنبي و بي‌پدر و مادرهاي دست‌نشانده مسکو و بخارست و حومه» خواند. [3]

يکي از اوّلين اقدامات ژنرال عبدالکريم قاسم خارج کردن عراق از «پيمان بغداد» (1955) بود که تداوم پيمان «ناتو» در منطقه خاورميانه به‌شمار مي‌رفت و ايران و عراق و ترکيه و پاکستان اعضاي آن بودند. از آن پس، سازمان پيمان بغداد «سنتو» (سازمان پيمان مرکزي) نام گرفت و مرکز آن از بغداد به آنکارا منتقل شد. [4]

حکومت قاسم مطلوب کانون‌هاي سلطه‌گر غرب نبود و لذا با بهره‌گيري از فضاي آزادي سياسي پديدآمده در عراق «حزب البعث العربي الشتراکي»، معروف به «حزب بعث»، فعاليت خود را آغاز کرد و با شعارهاي عوام‌فريبانه نفوذ خود را به‌ويژه در ميان نظاميان گسترش داد. سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب اقدامات گوناگوني را عليه حکومت قاسم طراحي کردند. مهم‌ترين اين اقدامات، تقويت ملا مصطفي بارزاني [5] و ايجاد شورش کردهاي عراق عليه حکومت قاسم بود که با مشارکت فعال حکومت محمدرضا شاه پهلوي انجام گرفت. سرويس اطلاعاتي اسرائيل (موساد)، با همکاري سازمان اطلاعات و امنيت حکومت پهلوي (ساواک)، پايگاه قدرتمندي در کردستان ايران ايجاد کرد که مسئوليت آن را سرهنگ يعقوب نيمرودي (1948-1999) به دست داشت. نيمرودي از يهوديان بغدادي بود. او از طريق قاچاق آثار باستاني ايران به ثروتي عظيم رسيد و خبرگزاري و روزنامه معاريو، دوّمين روزنامه پرتيراژ اسرائيل، را خريد. [6] اقدام ديگر سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب طراحي انواع اقدامات تروريستي و کودتايي عليه حکومت قاسم بود که سرانجام به کودتاي خونين حزب بعث، قتل عبدالکريم قاسم (9 فوريه 1963) و کشتار پنج هزار نفر، انجاميد. [7]

پس از سقوط صدام، برخي اعضاي بازنشسته آژانس مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا)، در گفتگو با ريچارد سيل، خبرنگار يونايتدپرس، فاش کردند که صدام بيش از چهل سال کارگزار سرويس اطلاعاتي آمريکا بوده است. ريچارد سيل نوشت:

«برخلاف نظر کساني که تصوّر مي‌کنند صدام در سپتامبر 1980، يعني در آغاز جنگ با ايران، وارد ارتباط با سازمان‌هاي اطلاعاتي آمريکا شد، سابقه اوّلين ارتباط او با مقامات آمريکايي به سال 1959 بازمي‌گردد. صدام در آن زمان عضو جوخه شش نفره‌اي بود که از سوي سيا مأمور کشتن ژنرال عبدالکريم قاسم، نخست‌وزير عراق، بودند که در ژوئيه 1958 حکومت سلطنتي عراق را ساقط کرده بود. در آن زمان، آمريکا حکومت عبدالکريم قاسم در عراق را پيشرفت مواضع شوروي در منطقه خاورميانه تلقي مي‌کرد و آلن دالس، رئيس وقت سيا، به صراحت گفت: عراق خطرناک‌ترين نقطه در جهان است.

مايلز کاپلند، مأمور عملياتي بازنشسته سيا، به يونايتدپرس گفته بود که سيا با حزب بعث عراق و سازمان اطلاعاتي مصر «پيوندهاي نزديک» داشت. راجر موريس، کارمند سابق شوراي امنيت ملّي آمريکا، نيز اخيراً تأييد کرد که سيا از حزب اقتدارگرا و ضد کمونيست بعث به عنوان «ابزار» خود استفاده مي‌کرد.

به‌گفته يکي از مقامات ارشد پيشين وزارت خارجه آمريکا، که يونايتدپرس نام او را ذکر نمي‌کند، صدام حسين در اوائل دهه بيست زندگي خود به عضويت گروه توطئه‌گر عليه قاسم درآمد و سيا او را در آپارتماني واقع در خيابان الرشيد بغداد مستقر کرد. اين آپارتمان در مقابل ساختمان وزارت دفاع قرار داشت و صدام مأمور بود که رفت‌وآمدهاي قاسم را زير نظر بگيرد.

عادل درويش، کارشناس امور خاورميانه و نويسنده کتاب «بابل نامقدس»، نيز ارتباط صدام با سيا را در آن زمان تأييد مي‌کند و مي‌افزايد: صدام به‌وسيله يک دندانپزشک عراقي مأمور سيا و يک مأمور اطلاعاتي مصر هدايت مي‌شد. مقامات بازنشسته آمريکايي در گفتگو با يونايتدپرس اين ادعاي درويش را تأييد کردند. درويش مي‌گويد: سرجاسوس مرتبط با صدام سروان عبدالمويد [؟] فريد نام داشت که در آن زمان دستيار وابسته نظامي سفارت مصر در بغداد بود و همو بود که مخارج تهيه آپارتمان فوق را پرداخت کرد. مقامات عالي‌رتبه پيشين آمريکايي اين گفته درويش را نيز تأييد کردند.

طرح ترور قاسم در 7 اکتبر 1959 انجام شد ولي به نتيجه نرسيد. گزارش‌ها در اين باره متفاوت است. يکي از مقامات سابق سيا مي‌گويد که صدام 22 ساله کنترل اعصابش را از دست داد و زودتر از موقع شليک کرد. در نتيجه، راننده قاسم به قتل رسيد و عبدالکريم قاسم فقط از ناحيه شانه و دست زخمي شد. عادل درويش به يونايتدپرس مي‌گويد: يکي از تروريست‌ها فشنگ‌هايي در اختيار داشت که به اسلحه او نمي‌خورد. خلاصه، عمليات ترور ناموفق بود. عبدالکريم قاسم در کف اتومبيل دراز کشيد و از معرکه جان سالم به در برد. صدام نيز به تکريت گريخت.

به‌گفته مقامات پيشين آمريکايي، سيا و سرويس اطلاعاتي مصر صدام را به سوريه فرار دادند و از آنجا به بيروت منتقل کردند. سيا در بيروت براي صدام آپارتماني تهيه کرد و دوره آموزشي کوتاهي براي وي تدارک ديد و سپس وي را به قاهره انتقال داد. يکي از مأموران بازنشسته آمريکا، که در آن زمان با صدام آشنايي داشت، مي‌گويد: صدام را به عنوان فردي بي‌شخصيت مي‌شناخت. «او يک قاتل و آدمکش بود.» در قاهره، صدام در يک آپارتمان جاي داده شد. او اوقات خود را با بازي در کافه اينديانا مي‌گذرانيد و زير نظر مأموران سيا و سرويس اطلاعاتي مصر قرار داشت.

در دوران اقامت در مصر، صدام بارها به سفارت آمريکا در قاهره مراجعه و با برخي مقامات سيا، مانند مايلز کاپلند وجيم ايچلبرگر (رئيس ايستگاه سيا در مصر) ملاقات مي‌کرد. مقامات اطلاعاتي مصر از ارتباطات آمريکايي صدام مطلع بودند.

در فوريه 1963 عبدالکريم قاسم در جريان کودتاي حزب بعث کشته شد. راجر موريس، کارمند بازنشسته شوراي امنيت ملّي آمريکا، اخيراً گفت که در پشت اين کودتا سيا قرار داشت ولي يکي از مقامات بسيار عالي‌رتبه سابق سيا اين ادعاي موريس را به شدت تکذيب کرد.

با کودتاي حزب بعث، سيا به سرعت وارد صحنه شد و فهرستي از افراد مظنون به فعاليت‌هاي کمونيستي را در اختيار مقامات نظامي حزب بعث قرار داد. اين افراد به زندان افتادند، شکنجه يا اعدام شدند. به‌گفته درويش، اين قتل‌عام در قصرالنهايه و زير نظر صدام انجام گرفت. يکي از مقامات عالي‌رتبه پيشين وزارت خارجه آمريکا در گفتگو با يونايتدپرس رضايت مقامات آمريکايي از کشتار فوق را ابراز مي‌دارد. به‌گفته جيم کريچفيلد، که در آن زمان از مقامات ارشد بخش خاورميانه سيا بود، دولت آمريکا قتل قاسم و کمونيست‌ها را «يک پيروزي بزرگ» ارزيابي مي‌کرد. به اين ترتيب، صدام رياست «جهازخاص»، سازمان اطلاعات و امنيت حزب بعث، را به دست گرفت.» [8]

کودتا عليه حکومت عبدالکريم قاسم سرآغاز صعود گام به‌گام صدام است. پس از مرگ مشکوک سرهنگ عبدالسلام عارف در سانحه هوايي (آوريل 1966) و کودتا عليه سرهنگ عبدالرحمن عارف (17 ژوئيه 1968) و احمد حسن البکر (16 ژوئيه 1979)، سرانجام حکومت خودکامه صدام بر مردم عراق تحميل شد.

حکومت صدام مدلي نمونه‌وار از آن نوع حکومت‌هاي جديد در جهان اسلام است که ريچارد بولت آن‌ها را «حکومت نظاميان، به دست نظاميان، براي نظاميان» خوانده است. [9] بيگانگي کامل با مردم و نخبگان، حذف يا تبديل نهادهاي مدني و ساختارهاي قانوني به ارگان‌هاي صوري و تشريفاتي، و اتکاء مطلق بر حلقه‌هايي محدود از نظاميان ممتاز ويژگي اين نوع حکومت‌هاست. فرايندي را که در عراق، از «انقلاب 14 تموز» تا سقوط صدام رخ داد، مي‌توان «صدامي شدن» (صداميزاسيون) نظام سياسي ناميد. [10] اين فرايند چهل و پنج ساله، افول تدريجي جنبشي مردمي و خوش‌نام را نشان مي‌دهد، که با سقوط نظام سلطنتي دست‌نشانده استعمار به دست گروهي افسر آزادي‌خواه پديد آمد و در زمان خود منطقه خاورميانه را به لرزه انداخت، به وضعي چنان تحقيرآميز که در زمان سقوط صدام ديديم.


1- Nissim Rejwan, The Jews of Iraq, 3000 Years of History and Culture, London: Weidenfeld and Nicolson, 1985, pp. 215-216.

2- بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/14_July_Revolution

3- بنگريد به يادداشت تکميلي: يافته‌هاي نو درباره دکتر مظفر بقايي کرماني.

4- بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Central_Treaty_Organization

5- بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Mustafa_Barzani

6- بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Maariv

نيمرودي در سال 1987 شهرت فراوان يافت. در اين زمان فاش شد که وي، در همدستي با يک دلال ايراني اسلحه به‌نام منوچهر قربانيفر، از طريق قاچاق اسلحه به ايران، در زمان جنگ با عراق، سودهاي کلان به جيب زده است. اين همان حادثه جنجالي است که در جهان به «ايران- کنترا»، و در ايران به «ماجراي مک‌فارلين»، معروف است. بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Iran–Contra_affair

http://www.historycommons.org/entity.jsp?entity=manucher_ghorbanifar

Noam Chomsky, The Culture of Terrorism, 1988, pp. 176, 178.

7- بنگريد به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Abdul_Karim_Qassim

8- http://www.shahbazi.org/pages/saddam2.htm

9- Richard W. Bulliet, “Twenty Years of Islamic Politics”, Middle East Journal, Vol. 53, No. 2 (Spring, 1999), pp. 189-200.

10- «صدامي شدن» (صداميزاسيون) به‌تدريج در فرهنگ سياسي رواج مي‌يابد. براي نمونه بنگريد به:

David Wilder, “The Saddamization of Israel”.

http://www.israelnationalnews.com/Articles/Article.aspx/3797

 


يادداشت تکميلي:

يافته‌هاي نو درباره دکتر مظفر بقايي کرماني

براي آشنايي با دکتر مظفر بقايي بنگريد به: عبدالله شهبازي، «معماي دکتر مظفر بقايي». [1]

مقاله فوق در اصل مقدمه‌اي است بر کتاب زير: حسين آباديان، زندگينامه سياسي دکتر مظفر بقايي، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، چاپ اوّل، 1377، 620 صفحه (با اسناد و تصاوير و اعلام).

مسئولان جديد مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي در چاپ دوّم کتاب (1386) مقدمه مرا حذف کرده‌اند و در مقدمه جديد و در اعلام کتاب حتي نامي از من ديده نمي‌شود. اين اقدام نه تنها غيراخلاقي بلکه غيرعلمي است. کتاب فوق، چنان‌که در يادداشت آغازين چاپ اوّل آن اشاره کرده‌ام (ص 9)، حاصل تلاش طولاني من، از سال 1374، بود، با همکاري سرکار خانم ديبا شريعت، در تنظيم و مطالعه دقيق اسناد و شناسايي خطوط و امضاها و دسته‌بندي و شماره‌گذاري بر هزاران بزرگ سند خصوصي بقايي. در جريان اين سه سال تلاش اسرار مهم زندگي سياسي بقايي، مانند نقش عيسي سپهبدي و علي زهري و حسين خطيبي و منصور رفيع‌زاده، شناخته شد. در نهايت، به دليل اشتغال فراوان در آن روزها، نگارش کتاب را به آقاي حسين آباديان واگذاردم. پس از مطالعه متن اوّليه، کوشيدم نواقص کار را، يعني آن مباحث مهمي که مورد توجه آقاي آباديان قرار نگرفته، به اجمال در مقدمه خود بيان کنم. اسناد و تصاوير مندرج در پايان کتاب، در چاپ اوّل، نيز توسط من برگزيده و منظم شد. بنابراين، حذف مقدمه من ناقص کردن کتاب و حذف مباحث بنيادين در زندگينامه بقايي است.

در اين مقدمه، «معماي بقايي» را تنها از طريق تبيين پيوندهاي او با شبکه پنهان صهيونيستي فعال در ايران حل‌شدني دانستم. بعدها، خاطرات شمس قنات‌آبادي منتشر شد. قنات‌آبادي از نزديکان آيت‌الله کاشاني و از فعالين سرشناس دوران نهضت ملّي شدن صنعت نفت است. برايم جالب بود که وي، سال‌ها پيش از انقلاب، به ارتباطات بقايي با صهيونيست‌ها، از طريق دکتر رستگار (شوهرخواهر بقايي)، توجه کرده که به‌نوشته قنات‌آبادي «از دارودسته يهودي‌هاي سرشناس جهاني است.» قنات‌آبادي مي‌نويسد:

[رندي که مدت‌ها با بقايي زندگي کرده بود، به شمس قنات‌آبادي گفت:] «هيچ مي‌داني دکتر بقايي با صهيونيست‌ها قرارداد عدم تعرض دارد؟ گفتم: چرا مزخرف مي‌گويي؟ دکتر بقايي کرماني پسر ميرزا شهاب کرماني کجا و صهيونيست‌هاي يهودي کجا؟ گفت: هيچ ديده و شنيده‌اي که بقايي در گذشته که هم قلم داشت و هم تريبون و هم حزب و هم کرسي خطابه، در ميتينگ‌ها يک دفعه يک کلمه عليه صهيونيست بين‌الملل سخني بگويد؟ حال آن‌که به هيچ وجه نه در عروسي و نه در عزا دست از سر پور نيکان دريايي (انگليس‌ها) [کنايه از: فرزندان دزدان دريايي. شهبازي] برنمي‌داشت. گفتم: نه، نشنيده‌ام، ولي اين دليل نمي‌شود که او طرفدار صهيونيست بين‌الملل باشد. گفت: نگفتم طرفدار آنهاست. گفتم: با صهيونيست‌ها قرارداد عدم تعرض دارد... آخر از چه طريق؟ گفت:‌ از طريق شوهرخواهرش دکتر رستگار که از دارودسته يهودي‌هاي سرشناس جهاني است و صاحب فاز يک اتومبيل‌سازي. گفتم: باز هم اين دليل نمي‌شود. حتي اگر خواهر آدم هم طرفدار شخص يا فکري باشد دليل همفکري برادر نيست. گفت: آدم ديرباوري هستي.» [1]

مدتي بعد، سند مهم ديگري منتشر شد که پيشينه يهودي عيسي سپهبدي را آشکار مي‌کند. در پژوهش خود نقش تعيين‌کننده سپهبدي را در برکشيدن بقايي و هدايت فکري و سياسي او بيان کرده‌ام. اين سند متعلق به نهادهاي اطلاعاتي حکومت پهلوي، پيش از تأسيس ساواک، است. متن آن چنين است:

«مرداد 1330

گزارش

 

مأمور ويژه گزارش مي‌دهد

 

به قرار اطلاع دکتر مصدق و کاشاني نسبت به تشکيلات فعلي حزب زحمتکشان و بعضي اشخاصي که آن را اداره مي‌کنند از لحاظ سياسي و مذهبي نظر خوبي ندارند مخصوصاً دکتر سپهبدي که سابقاً کليمي بوده و فعلاً دين اسلام را قبول کرده و مسئوليت مهمي را در حزب مزبور به عهده دارد. از نظر کاشاني اين موضوع شايسته دقت و مطالعه بيش‌تر مي‌باشد. بعضي‌ها هم مي‌خواهند با استفاده از موقع به شايعاتي که در مورد مداخلات دکتر سپهبدي راجع به امور مذهبي شهرت دارد صورت حقيقت بدهند.» [2]

در جريان انتخابات دهمين دوره رياست‌جمهوري و حوادث پس از آن، بقاياي شبکه بقايي، مانند سيد محمود کاشاني، پسر آيت‌الله کاشاني، و منوچهر محمدي، معاون وزارت امور خارجه در کابينه اوّل احمدي‌نژاد، و ابراهيم اسرافيليان، نماينده دوره اوّل مجلس شوراي اسلامي، که از حمايت جدّي حسينيان، رئيس مرکز اسناد انقلاب اسلامي و کانون‌هايي معين در برخي نهادهاي سياسي و امنيتي برخوردارند، با تمامي قدرت عليه ميرحسين موسوي وارد ميدان شدند. [3]

يکي از عواملي که شناخت ماهيت سياسي بقايي و بقاياي شبکه او را در تبيين تاريخ امروز ايران ضرور مي‌کند، پيوندهاي نزديک منصور رفيع‌زاده، مسئول ساواک در ايالات متحده آمريکا در دوران متأخر پهلوي، با سلطان محمد اعتماد، دايي سعيد امامي، معاون امنيت پيشين وزارت اطلاعات و عامل ماجراي جنجالي معروف به «قتل‌هاي زنجيره‌اي»، است. رفيع‌زاده از جوانان برکشيده بقايي بود، با توصيه بقايي به دوست صميمي‌اش، سرلشکر حسن پاکروان، رئيس ساواک، عضو ساواک شد و ارتقاء يافت و تا اواخر عمر بقايي با او ارتباط و مکاتبه داشت. آخرين نامه رفيع‌زاده به بقايي مورخ 21 ژوئيه 1985 است. درباره اين ارتباطات پيش‌تر سخن گفته ‎ام. [4]


1- خاطرات شمس قنات‌آبادي، تهران: مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1377، صص 320-321.

2- مظفر بقايي به روايت اسناد ساواک، تهران: مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، ج 1، 1381، ص 41.

3- بنگريد به:

«بيانيه سيد محمود کاشاني درباره انتخابات: موسوي مسئول مستقيم پيامدهاي خشونت‌آميز تجمعات بدون مجوز است.»، خبرگزاري فارس، يکشنبه 7 تير 1388. [1]

گفتگو با ابراهيم اسرافيليان، «شهيد آيت قبل از همه موسوي را شناخت»، روزنامه جوان، يکشنبه 18 مرداد 1388، ص 12.

ابراهيم اسرافيليان: «آيت در حال انتقال اسناد مهمي درباره موسوي ترور شد»، رجانيوز، سه‌شنبه 20 مرداد 1388. [1]

4- بنگريد به:

عبدالله شهبازي، زندگينامه سعيد امامي، «در حاشيه انتشار رساله زمين و انباشت ثروت: پاسخ به برخي شبهات»، دوشنبه 9 ارديبهشت 1387. [1]

عبدالله شهبازي، «شاقولي به‌نام آقاي حسينيان»، سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387. [1]


Saturday, October 03, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.