يکشنبه، 9 اسفند 1388/ 28 فوريه 2010، ساعت 3:15 بعدازظهر

حاشيه‌اي بر کتاب «چريک‌هاي فدائي خلق»

يادداشت زير در مجله "ايراندخت" (شماره 49، شنبه 8 اسفند 1388، ص 111) درج شده است.

در سال گذشته کتابي درباره تاريخ سازمان چريک‌هاي فدائي خلق ايران با مشخصات زير منتشر شد: محمود نادري، چريک‌هاي فدائي خلق، از نخستين کنش‌ها تا بهمن 1357، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، بهار 1387، 984 صفحه، وزيري.

کتاب فوق، همان‌گونه که قابل تصوّر بود، واکنش‌هاي گسترده‌اي را برانگيخت. تاکنون تحليل‌ها و نقدهاي متعدد بر آن نگاشته شده که عموماً از سوي فعالين سياسي نيمه دوّم دهه 1340 و اوائل دهه 1350 و اعضاي پيشين سازمان چريک‌هاي فدائي خلق ايران بوده است. در ميان منتقدين با برخي، در سال‌هاي 1352- 1353 در زندان عادل ‎آباد شيراز، آشنايي شخصي داشته‎ام مانند آقايان فرخ نگهدار و محمدرضا شالگوني و فريبرز سنجري؛ و برخي را از دور و نزديک مي‌شناسم مانند آقاي هارون يشايايي. بسياري از اين نقدها خواندني است و گنجينه‌اي فراهم مي‌آورد که، به دليل ابتنا بر خاطرات و تجربيات شخصي، دانش تاريخي و سياسي ما را غنا مي‌بخشد.

برخي منتقدين درباره هوّيت واقعي نويسنده، آقاي محمود نادري، ابراز ترديد نموده و آن را نام مستعار دانسته‌اند و گاه حتي فراتر رفته و کتاب را به من نسبت داده‌اند.

طرح نگارش کتاب‌هايي درباره تاريخ احزاب و جريان‌هاي سياسي و فرقه‌اي معاصر از من بود و در راه تحقق آن بسيار کوشيدم. از سازمان‌هايي چون جبهه ملّي و حزب توده و نهضت آزادي و چريک‌هاي فدائي خلق و مجاهدين خلق تا فرقه‌ها و انجمن‌هايي مانند فراماسونري و بهائي‌گري و حجتيه و ساير احزاب و گروه‌هاي سياسي که در تحولات ايران سال‌هاي 1320- 1357 مؤثر بوده‌اند. براي مثال، زماني مطلع شدم که بخشي مهم از پرونده گروه موسوم به «53 نفر» (گروه دکتر تقي اراني)، به جز آن‌چه منتشر شده، در اختيار کساني است. براي دستيابي به آن تلاش کردم ولي بي‌نتيجه بود. از سرنوشت بعدي اين اسناد مطلع نيستم. بهرروي، بخش عمده اين تحقيقات در زماني که مي‌توانستم در طراحي و هدايت آن تأثير گذارم آغاز نشد و با تأخيري طولاني پس از من انجام يافت.

بر کتاب‌هاي «سازمان مجاهدين خلق، از پيدايي تا فرجام» (مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، زمستان 1384، سه جلد) و «حزب توده، از شکل‌گيري تا فروپاشي» (همان مؤسسه، بهار 1387) و «اسناد فراماسونري در ايران» (همان مؤسسه، دو جلد، زمستان 1380) انتقاداتي دارم.

کتاب «حزب توده» نوشته‌هاي خام من است که به شکل کنوني قابليت انتشار نداشت ولي به دليل اصرار و سماجت مسئولان جديد مؤسسه فوق به انتشار آن رضايت دادم مشروط بر عدم درج نامم. هر چند کتاب فوق حاوي اطلاعات منحصربه‌فرد و ارزشمندي است ولي ارائه تاريخ جامع از حزب توده ايران نيازمند تلاش و دستيابي به اسناد مهم موجود در آرشيوهاي اتحاد شوروي سابق و اسناد قديمي ايراني، از جمله اسناد «گروه 53 نفر»، اسناد رکن دوّم ستاد ارتش و اطلاعات شهرباني در سال‌هاي پس از شهريور 1320 و پرونده‌هاي سازمان نظامي حزب توده و خسرو روزبه و «تشکيلات تهران» و غيره در سال‌هاي پس از کودتاي 28 مرداد 1332 تا انقلاب 1357، بود. کسي حاضر به همراهي در اين کار سنگين نشد. ترجيح مي‌دادند کاري خام، ولي حاضر و آماده و بي‌زحمت، منتشر کنند.

کتاب «مجاهدين خلق» اثري است پرملاط، که به اين دليل با استقبال فراوان مواجه شد، ولي آشفته و پرغلط و آلوده به جانبداري زمخت و بيگانه با اندک ظرافت؛ هم در مضمون هم در شکل. مي‌توان بسياري نقدهاي بنيادين را گفت ولي «شعار» نداد. خواننده امروز، برخلاف بسياري از خوانندگان جوان در سال‌هاي 1350، کتاب شعارگونه را نمي‌پسندد.

«اسناد فراماسونري در ايران» مبتني بر اسنادي است که در زمان من فراهم آمد. با صرف وقت فراوان اين اسناد را دسته‌بندي و آماده انتشار کردم. پيشنهادم اين بود که عين اسناد منتشر شود به همراه مقدمه‌اي مفصل در تبيين آن. به عبارت ديگر، تحليل فراماسونري در ايران مي‌توانست جلد اوّل کتاب باشد و اسناد جلدهاي دوّم و سوّم آن. چنين نشد و حاصل کار را، به‌رغم تلاش ارزنده محقق آن، چندان نمي‌پسندم. اثري است مفيد، ولي ناقص. آرزويم اين بود که حاصل کار کتابي باشد که خواننده را از اثر سه جلدي بسيار ارزشمند، ولي ناقص و مملو از اشتباه و بي‌دقتي‌، اسماعيل رائين بي‌نياز کند. چنين نشد و اکنون بايد از هر دو کتاب به عنوان مکمل هم استفاده نمود.

کتاب «چريک‌هاي فدائي خلق» را پيش از انتشار نديده و نخوانده‌ام. پس از انتشار به لطف نويسنده نسخه‌اي از آن به دستم رسيد. تورق کردم. بسيار مايل بوده و هستم بر آن نقدي بنويسم ولي تاکنون حتي فراغتي براي مطالعه دقيق کتاب نيافته‌ام. اگر اين توفيق نصيبم شد قطعاً نقدي مبسوط خواهم نگاشت.

آقاي محمود نادري شخصيت واقعي است. ايشان دانش‌آموخته رشته تاريخ و از بنيانگذاران و مديران مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي بوده و تا آنجا که وي را شناخته‌ام در تحليل تاريخي کم و بيش دقيق و منصف بوده است.

همان‌گونه که در گفتگوهاي تلفني به آقاي نادري گفته‌ام، با برخي داوري‌هاي‌شان موافق نيستم. مهم‌ترين مسئله، نظر وي درباره فرايند رو به گسترش مشي مسلحانه چريکي از سال 1354 است. تنها دليلي که عرضه مي‌کنند گسترش کمّي اقدامات چريکي است در دوران حميد اشرف. ولي من، که آن فضا را لمس کرده و در آن زيسته‌ام، مي‌دانم که از سال 1353 مشي چريکي با انتقادات جدّي در درون زندان‌ها مواجه شد و از سال 1354 موج نفي مشي مسلحانه در بيرون از زندان‌ها غلبه يافت. در پيامد اين تحول سرانجام سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) پديد آمد.

در همان تورق اوّليه، در کتاب برخي اغلاط ديدم و نيز تحليل‌ها و داوري‌هايي که يا مورد پسندم نيست و يا نادرست مي‌دانم. اگر من مؤثر بودم، ترجيح مي‌دادم گزارشي مستند از تاريخ چريک‌هاي فدائي خلق را، به همراه اسناد گروه جزني، که به شکلي آشفته با نام «سازمان چريک‌هاي فدائي خلق به روايت اسناد ساواک» منتشر شده و اسناد مندرج در آن مربوط به «گروه جزني» است نه «سازمان چريک‌هاي فدائي خلق»، منتشر کنم به همراه مقدمه‌اي تحليلي. اين مشابه با همان طرحي است که براي ساير کتاب‌ها در نظر داشتم.

هيچ يک از انتقادات فوق از ارزش کار آقاي نادري نمي‌کاهد. در مجموع، کتاب را حاصل تلاش و دقت ايشان مي‌دانم. ولي اثر فوق تنها بر بنياد اسناد ساواک تدوين شده. اسناد مکتوب اطلاعاتي ساواک، به‌رغم اهميت انکارناپذير آن، براي تحقيق درباره تاريخ يک سازمان سياسي مخفي داراي مشي چريکي نمي‌تواند تنها منبع به‌شمار آيد. خاطرات دست‌اندرکاران، که بعضاً متضمن مسائل يا ظرايفي است که در هيچ سندي درج نمي‌شود، مي‌تواند اين اسناد را توضيح دهد. اين وظيفه دست‌اندرکاران وقايع تاريخي است که با بيان نظرات و نقدها و خاطرات خود به ايضاح تاريخ ياري رسانند. کتاب آقاي نادري اين موج را برانگيخت و اين خدمتي است که به تاريخنگاري معاصر ايران کرد؛ چه آن را بپسنديم چه نه.

اين انتقاد را درست مي‌دانم که اسناد بايد در دسترس محققين باشد. ولي، متأسفانه، هنوز قوانين و ضوابط و آئين‌نامه‌هاي روشن براي دسترسي به اسناد طبقه‌بندي‌شده موجود نيست و، بر اساس شناختي که من دارم، اگر موجود هم بود رعايت نمي‌شد. يکي از طرح‌هاي پيشنهادي من تأسيس مرکز اسنادي بود براي بهره‌برداري آزادانه محققين و علاقمندان از اسناد ساواک و ساير نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي عصر پهلوي. اين طرح تحقق نيافت. ترجيح دادند به چاپ پرونده‌ها اقدام کنند. نمي‌دانم انتشار ميليون‌ها برگ سند معقول و ممکن است يا خير، و نمي‌دانم اين کار چند دهه به درازا خواهد کشيد. و نمي‌دانم تمامي کساني که مسئوليت گزينش اسناد را به عهده مي‌گيرند داراي تخصص و صلاحيت کافي براي اين کار هستند يا نه. اين امر مانعي است بزرگ براي رشد تاريخنگاري معاصر. معقول نيست متوقع باشيم کارمندان اين و آن نهاد اطلاعاتي و امنيتي محقق و مورخ نيز باشند و اسناد آن نهاد را خود تدوين و تحليل و منتشر کنند. اگر چنين باشد، بايد اسناد تاريخي ارتش و نيروي انتظامي (شهرباني و ژاندارمري سابق) را، که مجموعه‌اي بسيار ارزشمند و غني است، کارکنان اين دو نهاد، اسناد تاريخي وزارت نفت را کارمندان اين وزارتخانه، و قس عليهذا، بنگارند. اين رويه مضحک و پيامد آن رکود و نزول تحقيقات تاريخي نيست؟


پنجشنبه، 6 اسفند 1388/ 25 فوريه 2010، ساعت 7:15 صبح

پارادکس اطلاعاتي:

«بمب بي. بي. سي.» و «دستگيري ريگي»

دوشنبه، 3 اسفند 1388، شبکه تلويزيون فارسي BBC بمبي خبري منفجر کرد با حواشي مرموز و پيامدهاي نامعلوم. پخش فيلم حمله به کوي دانشگاه تهران در شبانگاه 24 خرداد 1388، و نشان دادن صحنه‌هاي واضح ضرب و شتم شديد دانشجويان به همراه گفتارهاي غيراخلاقي نيروهاي مهاجم، در روزهاي بعد جهان را تکان داد و در بسياري از رسانه‌ها بازتاب يافت. [+]

پخش اين فيلم خود به تنهايي يکي از مهم‌ترين حوادث پس از انتخابات رياست‌جمهوري به‌شمار مي‌رود و حادثه‌اي است که در آينده، از منظر «درز» سندي بسيار مهم و طبقه‌بندي‌شده و تأثيرگذار بر تحولات پسين ايران، به عنوان «رسوايي» Scandal ثبت خواهد شد. اهميت ديگر فيلم، از منظر محتواي آن است که اظهارات مقامات عالي نظام را خدشه‌دار و انکار فرماندهان انتظامي و نظامي مربوطه را نقض مي‌کند. [+، +، +، +، +

گوينده BBC پيش از پخش فيلم اهميت و وجه تمايز آن را چنين بيان داشت:

«تصاويري به دست BBC فارسي رسيده که ابعاد تازه‌اي را از آن‌چه آن شب روي داد نشان مي‌دهد. ويژگي اين تصاوير که براي اوّلين بار منتشر مي‌شود اين است که نه با موبايل‌هاي لرزان که با دوربين حمله‌کنندگان گرفته شده...» [+]

فرداي آن روز، ساعت 8:30 صبح (سه‌شنبه، 4 اسفند)، بمب خبري ديگري منفجر شد: روابط عمومي وزارت اطلاعات از يک عمليات اطلاعاتي حيرت‌انگيز خبر داد: دستگيري عبدالمالک ريگي، رهبر گروه تروريستي جندالله.

حادثه نخست، نشانگر خللي عجيب در نظام اطلاعاتي ايران است. فيلم حادثه کوي دانشگاه را فيلمبردار رسمي يکي از نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي، به عنوان گزارش تصويري حوادث براي ثبت در آرشيوهاي مربوطه، فراهم آورده. فيلم به روشني نشان مي‌دهد که فيلمبردار داراي اقتدار و بسط يد کافي براي تصويربرداري بوده است. به عبارت ديگر، يک سند مهم و طبقه‌بندي‌شده اطلاعاتي- امنيتي از درون يکي از نهادهاي حساس و حفاظت شده ايران به دست BBC فارسي افتاده است. از کجا و چگونه؟ BBC توضيح نداد.

حادثه دوّم، بيانگر اقتدار وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران است. وزير اطلاعات طي مصاحبه‌اي درباره اين عمليات سخناني مفصل گفت و حتي تصويري از ريگي در درون کمپ ارتش آمريکا ارائه شد؛ [+] يعني وزارت اطلاعات داراي چنان اقتداري است که مي‌تواند نه تنها فردي چون ريگي را بربايد بلکه از درون اردوگاه نظاميان آمريکايي مستقر در افغانستان نيز مخفيانه عکس بگيرد.

پاک گيج شده‌ام. نظام اطلاعاتي ما مقتدر است يا ضعيف؟ حادثه‌اي مهم چون دستگيري عبدالمالک ريگي را باور کنيم يا حادثه‌اي نه چندان کم‌اهميت‌تر چون درز فيلم کوي دانشگاه به شبکه فارسي بي. بي. سي. را؛ که تاکنون از سوي وزارت اطلاعات به‌کلي مسکوت مانده.  

در اين ميان جايگاه يک عامل مبهم است: سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6)، که مادر سرويس‌هاي اطلاعاتي پاکستان و عمان و امارات و مصر و کشورهاي مشابه منطقه به‌شمار مي‌رود و در پاکستان و افغانستان بدون آن توانايي اقدامي ناهماهنگ ممکن نيست.

مطالب مرتبط:

استقبال سفارت انگليس از دستگيري عبدالمالک ريگي. [+]

فلاحيان: دستگيري ريگي کاري بزرگ و اطلاعاتي بود. [+]

سفير پاکستان در تهران: دستگيري ريگي بدون کمک اسلام آباد امکان پذير نبود! [+]

يادداشت‌هاي روزانه آيت‌الله هاشمي رفسنجاني. [+


اردوغان، ارگنه کن و کودتا

از روز دوشنبه 3 اسفند 1388/ 22 فوريه 2010، با دستگيري چهل تن از متنفذترين نظاميان به اتهام طراحي کودتاي نافرجام، نبرد دولت رجب طيب اردوغان با شبکه مخفي «پيمان ناتو» (ارگنه کن) وارد مرحله جديدي شد. پيش‌تر درباره ارگنه کن، شبکه‌هاي پنهان «پيمان ناتو»، و پيوند آن با سرويس‌هاي اسرائيل، و تلاش اردوغان براي ريشه‌کن کردن بنيان‌هاي واقعي فساد در ترکيه سخن گفته ‎ام. [+، +]

رفتار خردمندانه اردوغان عليه شبکه متنفذ دونمه‌ها تجلي تجربه غني است که اسلام‌گرايان ترکيه طي سده‌ها مجاورت و تقابل و تبادل مستقيم سياسي و فکري با اروپاي غربي کسب کرده‌اند. اگر در ترکيه ارگنه کن نيرومند است، اردوغان نيز نيرومند است. من اردوغان را مولود و عصاره تجربه تاريخي مسلمانان عثماني و نماد نوگرايي اصيل در ترکيه مي‌دانم و او را مي‌ستايم.

نبايد از اسلام‌گرايان ايراني توقع داشت چون ترک‌ها عمل کنند. عثماني‌ها قرن‌ها در مواجهه مستقيم با غرب بودند و اين ميراث غني، بدون انقطاع، به اسلام‌گرايان امروزين ترکيه رسيد. ما قرن‌ها غافل بوديم و در دهه چهل شمسي، از طريق ترجمه آثار هندي‌ها- پاکستاني‌ها و مصري‌ها و ترک‌ها و عرب‌ها، الفباي «حکومت اسلامي» را در حوزه انديشه فرا مي‌گرفتيم که ناگاه "حکومت" به دامان‌مان افتاد. «ارگنه‌کن ايراني» گشاده‌دست و مغرور است زيرا اردوغاني در برابر خود نمي‌بيند!

براي اطلاع بيش‌تر از تحولات ترکيه بنگريد به:

گزارش ديروز (24 فوريه) خبرگزاري رويتر از دستگيري 12 ژنرال ترک. [+]

تحليل روبن سفراستيان، رئيس مؤسسه مطالعات شرقي آکادمي علوم ارمنستان. [+]


"آقاي فيلمساز" و "مستر پرزيدنت"

ديروز، زماني که مقاله «وصلت خطرناک»، نوشته ساسان فياض‌منش، [+] استاد ايراني دانشگاه دولتي کاليفرنيا، درباره محسن مخملباف را در وبگاه معروف «کانترپانچ» خواندم، [+] به ياد فيلم «فريب اوباما»، اثر آلکس جونز، افتادم. [+، +]

محسن مخملباف خود را سخنگوي ميرحسين موسوي در خارج از ايران معرفي مي‌کرد تا سرانجام موسوي اعلام کرد که «هيچ نماينده و سخنگويي در خارج ندارد.» [+] قطعاً منظور فقط و فقط آقاي مخملباف بود زيرا کس ديگر چنين ادعايي نداشت. اين «سخنگوي خودخوانده» شيفته دولت ايالات متحده آمريکا و «پرزيدنت اوباما» است. او مي‌کوشد اوباما را به حمايت از «جنبش سبز ايران» ترغيب کند. اين همان کاري است که غرب‌گرايان افراطي، به‌ويژه ماسون‌هاي عضو لژ بيداري ايران، در دوران انقلاب مشروطه کردند زيرا سخت دلبسته «بريتانياي کبير» بودند. آخر و عاقبت اين «حمايت»، در بهترين حالت، تبديل ايران به افغانستان يا عراق است.

قطعاً آقاي اوباما به دنبال «گلستان» کردن ايران نيست همان‌گونه که «بريتانياي کبير» ايران را «گلستان» نکرد. پيامد دخالت‌هاي مستقيم و غيرمستقيم بريتانيا در انقلاب مشروطه، جنگ داخلي و هرج‌و‌مرج عمومي، اشغال نظامي ايران توسط ارتش‌هاي روسيه و انگليس، قحطي بزرگ سال‌هاي جنگ اوّل جهاني، و سرانجام برکشيدن ديکتاتوري هولناک رضا شاه بود.

مقاله دکتر فياض‌منش خواندني است. او مي‌نويسد:

برخي «ليبرال‌هاي ايراني» مي‌خواهند بر اساس منطق «دشمن دشمن من دوست من است» حکومت ايران را سرنگون کنند. از اينرو، آنان به حکومت‌هايي چون آمريکا و اسرائيل دل بسته‌اند که کارنامه سياهي عليه مردم ايران و منطقه دارند؛ حکومت‌هايي که پشتيبان حکومت خودکامه شاه بودند و خونين‌ترين ديکتاتوري‌ها را در ايران پديد آوردند، با حمايت از صدام يکي از طولاني‌ترين جنگ‌هاي سده بيستم را بر ايران تحميل کردند، و سپس با اشغال عراق فجايعي چون رفتار با زندانيان ابوغريب و وحشي‌گري فلوجه را آفريدند؛ و جنگ بي‌رحمانه عليه مردم بي‌پناه لبنان و کشتار خونين غزه را رقم زدند.

«آيا همه اين‌ها فراموش شده؟ آيا نيروهاي ليبرال ايراني حافظه خود را از دست داده‌اند؟ آيا آنان از بيماري فراموشي تاريخي رنج مي‌برند؟»

اين استاد ايراني- آمريکايي دانشگاه کاليفرنيا سپس به برخي افراد اشاره مي‌کند:

«رفتار برخي هواداران "جنبش سبز" ايران آدمي را لاجرم به اين نتيجه مي‌رساند که يا آنان حافظه خود را از دست داده‌اند و يا به طرزي حيرت‌انگيز ناآگاهند.»

فياض‌منش مثالي مي‌زند: به گزارش واشنگتن‌پست، 2 نوامبر 2009، هر چند سخنراني عطاءالله مهاجراني در واشنگتن و ذکر مطالبي چون نقش آمريکا در کودتاي 28 مرداد 1332 با رضايت کامل حضار مواجه نشد، ولي چرا بايد يک هوادار "جنبش سبز ايران" در "مؤسسه سياست‌گذاري خاورنزديک" (وينپ)* حضور يابد؟ آيا او نمي‌داند "وينپ" نماينده چه کساني است؟ آيا اطلاع ندارد که اين انستيتو يک "تانک انديشه" وابسته به "آيپک" ** است؟ آيا او نمي‌داند آيپک «ستون پنجم اسرائيل در آمريکا» است که مرتب به «جاسوسي» در امور مربوط به سياست‌گذاري آمريکا در خاورميانه متهم مي‌شود؟ آيا او از اين حقيقت ناآگاه است که دو نهاد فوق از اوائل سال‌هاي 1990 در پس هر تحريمي عليه ايران بوده‌اند؟ آيا نمي‌داند که "شبکه آيپک- وينپ" موجوداتي چون پل ولفوويتز و ريچارد پرل و شرکا را به ما تقديم کردند که معماران جنگ و نسل‌کشي عراق در دوران بوش بودند؟ آيا نمي‌داند که "شبکه آيپک- وينپ" دنيس راس و شرکا را براي ما به ارمغان آوردند که معماران ديپلماسي دوران اوباما هستند و در پي تحريم‌هاي بيش‌تر عليه ايران و احتمالاً جنگ؟ آيا مهاجراني نمي‌داند که علاقه "شبکه آيپک- وينپ" به ايران تابعي از منافع «ارض اسرائيل» است و هيچ تعلقي به دمکراسي يا «حقوق بشر» در ايران ندارند؟

«حامي يک روحاني چون کروبي چگونه مي‌تواند چنين فراموش‌کار يا ناآگاه باشد؟»

معهذا، حمله اصلي فياض‌منش به مخملباف است:

«برخي هواداران ميرحسين موسوي نيز از دست دادن حافظه يا جهل کامل خود را بروز مي‌دهند.»

يکي از آنان محسن مخملباف، فيلمساز، است. نوامبر 2009 روزنامه وال استريت ژورنال گزارش داد که در زمان ديدار «آقاي مخملباف، سخنگوي انتخاباتي آقاي ميرحسين موسوي»، از واشنگتن، او از «پرزيدنت باراک اوباما خواست که حمايت عمومي خود را از دمکرات‌هاي ايراني افزايش دهد.» به گزارش روزنامه فوق، مخملباف گفت: «جنبش اعتراضي ايران از تحريم‌هاي اقتصادي هدف‌دار حمايت مي‌کند.» و افزود: «ما به تحريم‌هاي معين نياز داريم که حکومت، نه مردم، را زير فشار قرار دهد.» از نظر مخملباف، اين تحريم‌ها بايد «سريع» انجام شود وگرنه بي‌اثر خواهد بود.

«ما به‌طور مشخص از اوباما مي‌خواهيم که اعلام کند از دمکراسي حمايت مي‌کند... اگر اين را نگويد، حاميانش را در ايران از دست مي‌دهد.»

دکتر فياض‌منش مي‌افزايد:

«آيا آقاي مخملباف تاکنون کتابي را درباره تاريخ سياست خارجي ايالات متحده آمريکا عميقاً مطالعه کرده است؟ آيا او مي‌داند در آمريکا سياست خارجي چگونه تعيين مي‌شود؟ آيا او فکر مي‌کند چنين سياست‌هايي را واقعاً رئيس‌جمهور آمريکا تعيين مي‌کند؟ آيا او باور دارد چون رنگ پوست پرزيدنت اوباما تيره و ضريب هوشي او، در مقايسه با رئيس‌جمهور قبلي، بيش‌تر است، سياست آمريکا در قبال ايران تغييري خواهد کرد؟ آيا او تاکنون درباره مؤسسات و لابي‌هايي که سياست خارجي آمريکا را مي‌سازند مطالعه کرده است؟ آيا او مي‌داند دوستان آمريکا در خاورميانه چه کساني هستند؟ آيا مي‌تواند از ميان آن‌ها يک "دمکرات" را با اسم معرفي کند؟ چرا او فکر مي‌کند ايالات متحده، با آن تاريخ بسيار تاريک در خاورميانه به‌ويژه در ايران، مي‌تواند براي ايران دمکراسي به ارمغان آورد يا حتي از آن حمايت کند؟»

به‌نوشته فياض‌منش، مخملباف از تاريخ سي ساله تحريم‌هاي آمريکا عليه ايران چيزي نمي‌داند. او نمي‌داند که در اين سي سال، محاصره و تحريم اقتصادي، آن‌گونه که مخملباف مي‌خواهد، هماره «هدف‌دار» بوده است. هدف‌دار بود تا ايران در جنگ با عراق پيروز نشود. مخملباف حتي متن يکي از مصوبات و قوانين تحريم عليه ايران را نخوانده است. او نمي‌داند عملکرد اين تحريم‌ها چگونه است و چه دشواري‌هاي بزرگي براي مردم عادي ايران در پي داشته و براي مثال، به دليل تحريم قطعات هواپيما به مرگ و جراحت بسياري از ايرانيان انجاميده است.

«مسلماً ما آقاي مخملباف را، به دليل ضعف حافظه يا کم‌دانشي‌اش، خواهيم بخشيد. او فيلمساز است نه تحليل‌گر سياسي. ولي نمي‌توان اساتيد ايراني دانشگاه در مهاجرت را بخشيد که به سان هواداران غيردانشگاهي "جنبش سبز" همان ناآگاهي را بروز مي‌دهند. تعدادي از اين اساتيد دانشگاه از اوباما تقاضا کرده‌اند که دمکراسي را به ايران بياورد، از "سبزها" حمايت کند، يا تحريم‌هاي اقتصادي را هدف‌دار و به سپاه پاسداران محدود کند.»

فياض‌منش برخي از اين اساتيد ايراني‌تبار آمريکايي را وابسته به نومحافظه‌کاران (نئوکان‌ها) و مؤسسات آن‌ها مي‌داند و ايشان را «نمونه‌هاي ايراني» کنعان مکيه مي‌خواند. کنعان مکيه آرشيتکت و روشنفکر عراقي است که در دهه 1960 و اوائل دهه 1970 ميلادي تروتسکيست بود. اکنون، او با چهره‌هاي متنفذ نومحافظه‌کار آمريکا، که بسياري‌شان چون مکيه پيش‌تر تروتسکيست بودند، رابطه نزديک دارد و از سياست‌هاي جنگ‌طلبانه نئوکان‌ها حمايت مي‌کند. مرحوم ادوارد سعيد، انديشمند نامدار فلسطيني و استاد دانشگاه کلمبيا، مکيه را به همکاري با حکومت صدام و کسب پول‌هاي کلان از طريق طراحي نقشه براي کاخ‌هاي صدام متهم مي‌کرد. [+] کنعان مکيه به عنوان يکي از متنفذترين عوامل عراقي نئوکان‌ها و لابي افراطي اسرائيل شهرت دارد. [+، +] فياض‌منش توصيه مي‌کند که اين‌گونه دانشگاهيان ايراني‌تبار آمريکايي شب‌ها آسوده بخوابند. شبکه "آيپک- وينپ" به درخواست‌هاي ايشان عليه ايران نياز ندارد. آنان از طريق عوامل‌شان در دولت اوباما آن‌قدر نيرومندند که اين‌گونه اقدامات را با جدّيت پي گيرند. 

دکتر فياض‌منش مقاله خود را چنين به پايان مي‌برد:

«فراموشي يا ناآگاهي تاريخي در ميان برخي هواداران جنبش سبز ايران وصلتي خطرناک مي‌آفريند. ما تکوين چنين پيوندي را در گذشته ديده‌ايم به‌ويژه در رابطه‌اي که ميان تبعيديان عراقي، دولت آمريکا و باند تبهکار gang "آيپک- وينپ" شکل گرفت. ما نتايج اين وصلت را نيز ديديم. بگذاريد ما از آن راه نرويم...»  

 

* Washington Institute for Near East Policy (WINEP)

** American Israel Public Affairs Committee (AIPAC)


Tuesday, March 02, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

استفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.