دين و دولت در انديشه سياسي

نقدي بر آراء و انديشه‌هاي آرامش دوستدار

ويرايش دوّم

قسمت دهم

عبدالله شهبازي

رنسانس و نوستالژي يوناني- رومي

روش آموزش و پرورش ما، که از زمان کودکي ما را در ميان يونانيان و روميان به زندگي وامي‌دارد، به اين معتادمان کرده است که پيوسته آنان را با خود مقايسه کنيم و تاريخ‌شان را بر اساس تاريخ خود مورد سنجش قرار دهيم... آن‌چه از ايشان مي‌گيريم و آن‌چه ايشان براي ما به ارث گذارده‌اند اين عقيده را در ما ايجاد کرده است که آنان مانند ما بوده‌اند. براي ما دشوار است که آنان را چون ملت‌هايي بيگانه تصوّر کنيم. پيوسته خود را در ايشان مي‌بينيم. بسياري از خطاهاي ما از اينجا پديد شده است.

آن‌چه نقل شد، بخشي از مقدمه شهر باستاني[1] فوستل دوکولانژ، انديشمند و مورخ فرانسوي، است.

فوستل دوکولانژ (1830-1889) نامدارترين پژوهشگر اروپايي است که در نيمه دوّم سده نوزدهم عليه سلطه تصوير امروزين يونان و روم باستان بر فرهنگ معاصر غرب به‌پا خاست و کوشيد تا جامعه باستان را، آنچنان‌که بود- بازيابد. او بر اين نظر بود که تصوير اروپايي معاصر از يونان و روم باستان در واقع تصوير آرماني‌شده‌اي است که انسان عصر انقلاب فرانسه ساخت تا آمال و آرزوهاي خود را در آن متجلي بيند. دعوي آزادي در يونان باستان فريبي بيش نيست و براي رهايي از اين فريب بايد به مطالعه عيني تاريخ کهن پرداخت.[2] زندگي فوستل دوکولانژ نمادي از اين مطالعه عيني، سخت‌کوشي و نوآوري تحقيقي است. او ضمن تدريس تاريخ باستان در دانشگاه‌هاي استراسبورگ و پاريس تمامي اوقات خود را وقف اين پژوهش بزرگ کرد و در سال 1864 ثمر کار خود را منتشر نمود.

به‌نظر فوستل دوکولانژ، اوضاع اجتماعي و فرهنگي دنياي امروز بهيچروي قابل مقايسه با يونان و روم باستان نيست و انطباق مفاهيم امروزين بر آن دوران چيزي جز "خودفريبي" نيست. اعتقاد يونانيان به بقاي روح در شالوده واحدهاي اجتماعي آنان قرار داشت.[3] در جامعه يوناني نياپرستي رايج بود و هر خانواده "آتش مقدس" (اجاق) را به‌عنوان نماد روحاني خود فروزان مي‌داشت.

هر مردي چون مي‌خواست از خانه برون شود، آتشگاه را مي‌ستود و چون به خانه بازمي‌گشت، قبل از ديدار زن و فرزند، در برابر آن سر فرود مي‌آورد و از او استعانت مي‌کرد.[4]

"اجاق"، که با نياپرستي پيوند داشت، در هر خانواده يوناني اختصاصي و نماينده نياکان او بود؛ جز افراد خانواده خود را حمايت نمي‌کرد و بهيچوجه به آتش خانواده‌هاي ديگر شباهت نداشت.[5] خانه يوناني عبارت بود از سکونت‌گاه خانواده، گله‌ها و مزرعه کوچکي که در مرکز آن آتشگاه قرار داشت.[6] به اين دليل، واژه يوناني خانواده، "پيرامون آتش"، معني مي‌داد.[7] اين سازمان اجتماعي بدوي مراحل گوناگوني را طي کرد که اوج آن "پوليس"[8] است. پوليس بر بنياد «پيوند ديني»‌ پديد شد، در آن تنها خانواده‌هاي "پاتريسين" عضويت داشتند و توسط شاه- کاهن‌ها (آرخون‌ها) اداره مي‌شد.[9] اين نهاد به‌تدريج بساطت نخستين خود را از دست داد و "پلب‌ها"، جوامع خارج از پوليس، به درون آن رسوخ کردند. با اشغال پوليس‌هاي يوناني توسط روم سرشت آن به‌کلي دگرگون شد و سازمان سياسي سنتي آن فروپاشيد و سرانجام مسيحيت واپسين ضربه را بر موجوديت آن فرود آورد.

آرماني کردن تصوير يونان و روم باستان را انسان معاصر از اومانيست‌هاي ايتاليا آموخت و اين ميراث رنسانس عميق‌ترين تأثيرات را بر فرهنگ نوين غرب بر جاي نهاد.

رنسانس، که در تاريخنگاري رسمي غرب به‌عنوان سرآغاز زايش فرهنگ نوين غرب انگاشته مي‌شود، جنبشي بود عليه فرهنگ و اخلاقيات مسيحي که در سده‌هاي پانزدهم و شانزدهم ميلادي در ايتاليا رخ داد. کانون اصلي اين عصيان فلورانس بود و مؤثرترين چهره آن لورنتسو مديچي- حکمران ثروتمند فلورانس. ستيز خاندان مديچي[10] و اليگارشي زرسالار فلورانس با پاپ جلوه‌اي است از ستيز عام حکمرانان سکولار با حاکميت کليسا که تاريخ سياسي اروپاي آن عصر را رقم مي‌زد. اين عصيان سياسي- فرهنگي با رويکرد به ادبيات "آنتيک" يونان و روم باستان آغاز شد که در گذشته در اروپا ناشناخته و مهجور بود. واژه ايتاليايي ريناشيتا[11] (نوزايي) نيز، که نخستين بار در سال 1550 به‌کار رفت، در آغاز صرفاً به معناي تجديد حيات هنر و فرهنگ باستان يونان و روم کاربرد يافت و بالاخره به مفهوم عام نوزايي فرهنگ اروپايي وارد انسيکلوپدي فرانسه (1751-1772) شد. کاربرد واژه رنسانس[12] در زبان انگليسي تنها از سال 1840 آغاز گرديد.[13]

لورنتسو مديچي گروهي از نويسندگان را در پيرامون خود گرد آورد و به خريد نسخ خطي کهن يوناني- رومي، که طي سده‌ها در صومعه‌ها نگهداري شده بود، پرداخت و کتابخانه‌اي تدارک ديد شامل 1039 جلد کتاب که 260 جلد آن به زبان يوناني بود.[14] اين کتابخانه به پشتوانه فکري رنسانس بدل گرديد.

بدينسان، نويسندگان دربار مديچي حرکت خود را براي تدوين يک فرهنگ نوين ضدکليسايي بر اساس "ترجمه" متوان کهن يوناني- رومي آغاز کردند. اين حرکت، هر چند به‌ظاهر ترجمه متون "آنتيک" بود، ولي بار فرهنگي بس متمايزي را دربرداشت و در واقع برداشت "آزاد" و "روز" منطبق با خواست‌ها و ايده‌آل‌هاي "مترجمين" بود. "مترجمين" رنسانس آن‌قدر يوناني نمي‌دانستند که راويان صالحي براي معرفي واقعي فرهنگ باستان يونان به‌شمار آيند. برجسته‌ترين ايشان بوکاتچو بود که با يوناني مغلوط خود غيرواقعي‌ترين و آرماني‌ترين تصويرها را از يونان باستان اشاعه داد.

پيلاتوس [استاد زبان يوناني] آن‌قدر يوناني به بوکاتچو آموخته بود که وي بتواند به‌گونه‌اي دست و پا شکسته متن‌هاي کلاسيک يونان را بخواند. بوکاتچو خود اعتراف کرده است که فقط بخش‌هايي از متن‌هاي يوناني را درک مي‌کند. اما آن‌چه را که درک مي‌کند در زيبايي و لطافت بي‌همتاست. بوکاتچو، به الهام از اين کتاب‌ها، و نيز به راهنمايي پترارک، باقي آثار ادبي خود را تقريباً بالکل وقف آشنا ساختن اروپاي لاتين با ادبيات، اساطير و تاريخ يونان کرد. در يک سلسله زندگينامه‌هاي کوتاه تحت عنوان در احوال مردان نامي، از آدم تا ژان، پادشاه فرانسه، را معرفي کرد و در زنان نامي به شرح زندگي زنان مشهور، از حوا تا جوواناي اوّل، ملکه ناپل، پرداخت. در رساله کوه‌ها، جنگل‌ها و چشمه‌ها به‌ترتيب حروف الفبا کوه‌ها، جنگل‌ها و چشمه‌هايي را که در ادبيات يوناني از آن‌ها نام برده شده بود توصيف کرد، و در شجره‌نامه خدايان کتاب راهنمايي از اساطير کلاسيک گرد آورد. او چنان مجذوب ادبيات يونان شده بود که خداي مسيحيت را يودن‌ و شيطان را پلوتون مي‌ناميد و  از ونوس و مارس چنان نام مي‌برد که گويي به اندازه مريم و مسيح حقيقت داشته‌اند. اين کتاب‌ها که به لاتيني بد نوشته شده‌اند و از نظر تحقيقي ارزش ناچيزي دارند امروزه سخت ملال‌آور مي‌نمايند، اما در زمان خود براي پژوهندگان زبان ادبيات يونان راهنماي گرانبهايي بودند و در اشاعه رنسانس نقش مهمي ايفا کردند.[15]

"نوزايي" يونان و روم باستان، صرفنظر از انگيزه‌هاي سياسي آن که اقتدار کليسا را هدف گرفته بود، از نظر فرهنگي نوعي رويکرد نوستالژيک بود. اين نوستالژي يوناني معطوف به فلسفه عقلي ارسطو نبود؛ اروپا پيش‌تر از طريق متکلمين مسيحي ارسطو را شناخته بود و در آن دوران ارسطو نماد فلسفه خشک مدرسي به‌شمار مي‌رفت. اين يک رويکرد اخلاقي- ارزشي به شرک باستان و عليه مباني فرهنگ مسيحي بود و لذا به حماسه‌سرايان و مورخين يوناني، که تصويري افسانه‌اي از يونان باستان به‌دست مي‌دادند، و آن انديشمندان يوناني که حامل بار "اخلاق جديد" انگاشته مي‌شدند، چون سقراط و افلاطون، توجه داشت. اين نه متافيزيک ارسطو که کرپوس افلاطون بود که با ترجمه آن توسط مارسيليو في‌چينو به "کتاب مقدس" اومانيست‌هاي ايتاليا بدل شد و افلاطون را به مقام "قديس" و "نيمه خدا" رسانيد.[16] اومانيست‌هاي ايتاليا، بي‌آن‌که سقراط را به‌درستي بشناسند، بر «آزادي يونانيان زمان سقراط غبطه مي‌خوردند و آن را مي‌ستودند.» آنان مي‌پنداشتند که «در فلسفه افلاطون، که انديشه‌هاي فلوطين نيز بر آن سايه ابهامي گسترده بود، نوعي فلسفه رازورانه يافته‌اند که مي‌توانند با آن در مسيحيت پايدار بمانند؛ مسيحيتي که ديگر به آن اعتقاد نداشتند اما عشق به آن را هيچگاه رها نکردند.»[17]

براي اومانيست‌ها ده قرن فاصله زماني ميان قسطنطين و دانته خطاي فاجعه‌آميزي محسوب مي‌شد و به منزله انحراف از راه درست بود. افسانه‌هاي دل‌انگيز مريم باکره و قديسان از خاطره‌هاي آن‌ها محو مي‌شد تا در ذهن‌ها جايي براي مسخ اوويد و سرودهاي دوجنسي هوراس باز شود. کليساهاي باعظمت اکنون به نظر "بربري" مي‌رسيد و مجسمه‌هاي بي‌روح آن‌ها براي چشم‌هايي که آپولون بلودره را ديده و براي انگشتاني که آن را لمس کرده بود ديگر گيرايي نداشت.

اومانيست‌ها به‌طور کلي طوري رفتار مي‌کردند که انگار مسيحيت اسطوره‌اي است که با نيازهاي اخلاقي و خيالي مردم سازش‌پذير است اما کساني‌که انديشه‌اي آزاد دارند نبايد آن را جدّي تلقي کنند. اومانيست‌ها در سخنراني‌هاي عمومي خود از مسيحيت دفاع مي‌کردند، خويشتن را پاي‌بند مسيحيت نجات‌بخش نشان مي‌دادند و مي‌کوشيدند تا تعليمات مسيح و فلسفه يوناني را هماهنگ کنند... زندگي اومانيست‌ها نمودار معتقدات واقعي آن‌ها بود. بسياري از آن‌ها در عمل از موازين اخلاقي دوران شرک، آن هم بيش‌تر از جنبه شهواني و نه رواقي آن، پيروي مي‌کردند.[18]

بيهوده نيست که هم سقراط، اين "خدا"ي آرماني خالق رنسانس، و هم لئوناردو داوينچي، اين شگرف‌ترين مخلوق رنسانس، هر دو همجنس‌گرا بودند.[19]

برخلاف تصوير رايج، فلورانس کانون "آزادانديشي" و "دمکراسي" نبود. در اين حاکم‌نشين کوچک ايتاليايي،[20] اشرافيتي حکومت داشت که از طريق تجارت بين‌المللي و صرافي ثروتي انبوه انباشته و شهر خود را به پايتخت مالي اروپا‌ بدل ساخته بود. فلورانس توسط اين اشرافيت زرسالار (پلوتوکرات) اداره مي‌شد و براي انتخاب شوراي اين شهر يکصد هزار نفري تنها 3200 مرد حق رأي داشتند. حکمرانان شهر، که "فربهان"[21] (گردن کلفت ‏ها) خوانده مي ‏شدند، از طريق ساختار گيلدي، نظارتي سخت بر ساير شهروندان اعمال مي‏ کردند.[22] براي توده بي‌سواد و فقير فلورانسي آزادي جز «آزادي فرمان بردن از اربابان» نبود و براي پلوتوکراسي فلورانس آزادي جز آزادي حکومت آنان بر شهر و متصرفات آن «بدون دخالت امپراتوران يا پاپ‎ها يا فئودال‌ها» مفهومي نداشت. به‌گفته ويل دورانت، اين «سخاوتمندي» مورخين سده نوزدهم بود که به فلورانس چنان درجه‌اي از دمکراسي اعطا کرد که اين «بهشت توانگرسالار بويي از آن نبرده بود.»[23] اين مفهوم جاه‌طلبانه از آزادي در عهد لورنتسو مديچي به اوج رسيد؛ حکمراني "باشکوه" و بس ثروتمند که «با معشوقه‌ها کلنجار مي‌رفت»، «پاپ مي‌آفريد» و «به‌عنوان بزرگ‌ترين و اصيل‌ترين ايتاليايي عصر خود در سراسر اروپا مورد احترام بود.»[24]

ايتالياي عهد رنسانس کانون خرافات، به موهوم‌ترين اشکال آن، بود. اومانيست‌ها غالباً به "همزاد" يا "نگهبانان غيبي" اعتقاد داشتند و «نوشته‌هاي به سبک سيسرون خود را با روح جنون‌آساي محيط خويش مي‌آميختند.» پودجو براتچوليني، از چهره‌هاي برجسته رنسانس، شادمانه از عفريت‌هايي سخن مي‌گفت که مانند سواران بي‌سر هجرت مي‌کنند، يا از هيولاهاي ريشويي که از دريا برمي‌خاستند تا زنان زيبارو را بربايند. ماکياولي به «امکان پر بودن هوا از ارواح» اشاره مي‌کرد و اعتقاد خود را به اين امر که وقايع بزرگ با نشانه‌هايي از صور عجيب، پيشگويي، الهام و علائم آسماني اعلام مي‌شوند ابراز مي‌داشت. مارسيليو في‌چينو، مترجم افلاطون، شرحي در دفاع از غيبگويي و طالع‌بيني و اعتقاد به اجنه نگاشت. او به اين دليل که ستارگان داراي اقتران نحس بودند خود را از ديدار با پيکودلاميراندولا معذور داشت.[25] و بوکاتچو، که «هيچگاه متفکر عميقي نبود»، «به موهومات زمان خود از قبيل طالع‌بيني و پيشگويي به مدد خواب پاي‌بند بود و به وجود اجنه و شياطين اعتقاد داشت.»[26]

عصر رنسانس از لحاظ انديشه و احساس سخت تحت فشار ستاره‌شناسي بود. به‌جز يک تن، يعني پيکودلاميراندولا، هيچ يک از متفکران اروپايي نمي‌توانستند از زير اين فشار شانه خالي کنند يا بر آن چيره گردند. حتي زندگي ذهن بزرگ و والايي مانند في‌چينو پر از خرافات و ترس از گردش ستارگان بود. ماکياولي هم نمي‌توانست گريبان خود را از چنگ تصورات موهوم مربوط به ستاره‌بيني آزاد کند. او هم به روش معاصرانش مي‌انديشيد و سخن مي‌گفت.[27]

رويکرد يوناني رنسانس نه تنها مرحله جديدي در انديشه عقلي نگشود که، به‌عکس، دور جديدي از شکوفايي علوم خفيه بود.

جادو و کيميا و ستاره‌بيني از حد اعلاي حيثيت علمي برخوردار بود. جئوردانو برونو نخستين سخنگوي فلسفي ستاره‌شناسي کوپرنيکي است. او را معمولاً در رديف پيشاهنگان و شهيدان علم جديد به‌شمار مي‌آورند. ولي اگر آثار او را بخوانيم تصوير ديگري از او خواهيم ديد. اعتقاد او به جادو خلل‌ناپذير است. منطق او تقليدي است از رساله فن اعظم نوشته ريموندوس لولوس.[28]

آن‌چه ذکر شد، شمه‌اي از بينش اومانيست‌ها، فرهيختگان و نخبگان فکري رنسانس، است. طبيعي است که فرهنگ عامه بي‌سواد و فقير اروپايي در مقياسي عظيم مقهور جهل و خرافه بود.[29]

ارمغان فکري رنسانس براي اروپاي معاصر، که در پرتو جهانگيري تمدن جديد غرب پژواک آن سراسر جهان را گرفت، فروريزِي قيود ديني و سست شدن ايمان مسيحي و رجعت به بت‌پرستي و بدويت اخلاقي يونان و روم باستان بود. ستايش جسم و برهنگي بر هنر اروپايي سيطره يافت هر چند تا به امروز تنديس "مريم محجبه" استوار و مقاوم است. سده شانزدهم ميلادي پيامي ديگر نيز داشت: اين سده نه تنها دوران "کشف" يونان و روم باستان بود که کشف قاره آمريکا را نيز شاهد بود. در پرتو اين تقارن عجيب، فرهنگ جديدي که مخلوق اومانيست‌هاي ايتاليا بود با ثروت انبوهي که توسط ماجراجويان و کانکوئيستادورها،[30] و سپس غارتگران آسيا و هند، به اروپاي غربي سرازير شد آميخت و طي سده‌هاي پسين آن چيزي را پديد ساخت که ما امروزه "تمدن جديد غرب" مي‌خوانيم.

قسمت يازدهم


1- Numa Denis Fustel de Coulanges, The Ancient City: A Study on Religion, Laws, and Institutions of Greece and Rome, New York: Doubleday, 1956.

کتاب فوق با مشخصات زير به فارسي ترجمه شده است: فوستل دوکولانژ، تمدن قديم، ترجمه نصرالله فلسفي، تهران: 1309 ش. (چاپ دوّم، تهران: کيهان، بي تا). از اين پس به ترجمه فوق ارجاع داده مي‌شود.

2- Robert Lotouche, "Fustel de Coulanges", International Encyclopedia of the Social Sciences,  vol. 6. p. 43.

3- فوستل دوکولانژ، همان مأخذ، صص 1-28.

4- همان مأخذ، ص 16.

5- همان مأخذ، صص 26-27.

6- همان مأخذ، ص 52.

7- همان مأخذ، ص 31.

در برخي طوايف کوه‌نشين کهن ايراني، صرفنظر از تمايزات، مفهوم کم و بيش مشابهي را مي‌يابيم که "اجاق" يا "تش" (آتش) خوانده مي‌شود. در طوايف سُرخي فارس "اجاق" هم يک مفهوم خويشاوندي و هم يک مفهوم اجتماعي- سياسي است. «واژه "اجاق"، به معني محل افروختن و حفظ آتش، بنيادي‌ترين واژه خويشاوندي در ايل سُرخي است و تعلق به اجاق واحد نيرومندترين پيوند خويشاوندي را در نظام قبيله‌اي ايجاد مي‌کند... در ايل سُرخي به اجاق نيا قسم مي‌خورند. اين اجاق گاه نياي طايفه است... گاه نياي اولاد و گاه نياي زاد... در اين مفهوم طايفه‌اي است که اصطلاح "خاموش يا روشن کردن اجاق" از معناي متعارف و عمومي آن در ساير نقاط ايران متمايز مي‌شود...» (عبدالله شهبازي، ايل ناشناخته: پژوهشي در کوه‌نشينان سُرخي فارس، تهران: نشرني، 1366، صص 73-74)

8- Polis

9- همان مأخذ، ص 175.

10- خاندان مديچي تبار خود را به يکي از نظاميان عهد شارلماني مي ‏رسانند و براي اثبات اين پيوند تبارنامه ‏اي ساخته ‏اند. به‌نوشته آنتوني مولو، استاد دانشگاه براون آمريکا، «بازسازي خيالبافه» شجره‏ نامه خاندان مديچي در سده شانزدهم و در دربار آنان صورت گرفت و فاقد هرگونه مبناي تاريخي است. «در واقع، منشاء اين خانواده ناروشن است.» مديچي ‏ها احتمالا در سده سيزدهم در فلورانس ساکن شدند زيرا اولين نوشته ‏اي که به يکي از اعضاي اين خانواده اشاره مي ‏کند به سال 1216 ميلادي تعلق دارد. بنظر مي ‏رسد که آنان از همان زمان به صرافي و رباخواري اشتغال داشتند. در اوايل سده چهاردهم در زمره ثروتمندان فلورانس جاي گرفتند هرچند هنوز فاصله‌شان با خاندان‏هاي اشرافي شهر زياد بود. در اواخر اين سده، صرافي خود را در شهر رم گشودند، در سده پانزدهم بانکدار پاپ شدند و از اين‌طريق سودهاي کلان بردند. بدينسان، ثروت انبوه خانواده مديچي در سده فوق به ‏دست آمد. از اعضاي اين خاندان، چهار تن، در سده شانزدهم و اوايل سده هفدهم، به مقام پاپي رسيدند: لئو دهم، کلمنت هفتم، پيوس چهارم و لئو يازدهم. (Americana, 1985, vol. 18, p. 614)

11- Rinascità

12- Renaissance

13- The Shorter Oxford English Dictionary on Historical Principles, 1984, vol. 2, p. 1794.

14- ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد 5: رنسانس، ترجمه صفدر تقي‌زاده و ابوطالب صارمي، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1367، ص 137.

15- همان مأخذ، صص 48-49.

16- همان مأخذ، صص 137-138.

17- همان مأخذ، ص 91.

18- همان مأخذ، صص 96-97.

19- همان مأخذ، ص 240.

20- فلورانس هر چند در سال 59 پيش از ميلاد به‏‏ عنوان پايگاه ارتش روم تأسيس شد، ليکن تا پيش از نيمه دوم سده يازدهم ميلادي اهميتي نداشت. اوج شکوفايي اين شهر در سه دهه نخستين سده چهاردهم ميلادي است و جمعيت آن در اين زمان حدود 95 هزار نفر تخمين زده مي ‏شود. بدينسان، فلورانس آن زمان در کنار پاريس، ونيز، ميلان و ناپل به يکي از پنج شهر بزرگ قاره اروپا بدل شد. البته اين جمعيت دوامي نداشت و در تابستان سال 1348 به ‏علت شيوع طاعون به نصف کاهش يافت. فلورانس هيچگاه سکنه انبوهي را در خود جاي نداده است؛ جمعيت آن در سال 1872 حدود 167 هزار نفر، در سال 1881 حدود 169 هزار نفر و در سال 1891 حدود 198 هزار نفر گزارش شده است. امروزه، جمعيت فلورانس کمي بيش از 400 هزار نفر است.

21- popolo grasso

22- شهروندان فلورانس به هفت گيلد (صنف) اصلي و پنج گيلد کم‌اهميت‌تر تقسيم مي‌شدند: هفت گيلد اصلي عبارت بود از: قضات و محضرداران، بانکداران و تجار بين ‏المللي پوشاک، صرافان و رباخواران، تجار و توليدکنندگان منسوجات ابريشمي، پزشکان و داروفروشان، تجار و توليدکنندگان منسوجات پشمي، و تجار خز. پنج گيلد کم ‏اهميت ‏تر عبارت بود از: قصابان، کفاشان، فلزکاران، بنايان سنگ ‏کار و فروشندگان اجناس دوست دوم. اعضاي گيلدها نيز در زير نظارت اکيد رؤساي خود قرار داشتند. معهذا، عضويت در اين ساختار امتياز بزرگي بود که تنها "شهروندان" از آن برخوردار بودند. در خارج از گيلدها توده کثيري از افراد فاقد هرگونه حقوق مدني جاي داشتند که "مردم حقير" (popolo minuto) يا "کثافت‏ها" (ciompi) ناميده مي ‏شدند. براي نمونه، مهم‏ترين شاخه اقتصاد فلورانس صنعت و تجارت منسوجات پشمي بود که گردانندگان آن در گيلد توليدکنندگان منسوجات پشمي عضويت داشتند. در خارج از گيلد، حدود 9000 کارگر در اين صنعت اشتغال داشتند که توليدکنندگان واقعي بودند. اين افراد مردان و زناني بودند که در خانه ‏هايشان کار مي ‏کردند. تجار و سرمايه ‏داراني که "صاحبکار" خوانده مي ‏شدند، ابزار کار را در اختيار آنان قرار مي ‏دادند و بر اساس تعداد البسه‏ تهيه ‏شده دستمزدشان پرداخت مي ‏شد.

("Florence", "Italy", Britannica CD 1998; Britannica, 1977, vol. II, p. 943)

23- دورانت، همان مأخذ، ص 83.

24- همان مأخذ، ص 136.

25- همان مأخذ، ص 558.

26- همان مأخذ، ص 47.

27- کاسيرر، همان مأخذ، ص 203.

28- همان مأخذ، ص 208.

29- بنگريد به: دورانت، همان مأخذ، ص 559.

30- Conquistadors


Wednesday, January 27, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.