دين و دولت در انديشه سياسي

نقدي بر آراء و انديشه‌هاي آرامش دوستدار

ويرايش دوّم

قسمت سيزدهم

عبدالله شهبازي

يونان: آنچنان‌که بود (2)

"پوليس"، اين واژه فريبنده و زيباي يوناني که معادل "دولت- شهر" را براي آن برگزيده‌ايم، چيست؟ براي يافتن پاسخ اين پرسش به ترجمه فارسي سياست ارسطو مراجعه مي‌کنيم:  

جامعه‌اي که سرانجام از فراهم آمدن چندين دهکده پديد مي‌آيد شهر [پوليس][1] نام دارد که مي‌توان گفت از لحاظ توانايي برآورد نيازهاي خويش به‌غايت کمال رسيده است... شهر [پوليس] غايت جوامع ديگر است... شهر [پوليس] پديده‌اي طبيعي است و انسان به حکم طبيعت حيواني اجتماعي است و آن کس که از روي طبع، و نه بر اثر تصادف، بي‌وطن [بي‌پوليس] است، موجودي يا فروتر از آدمي است يا برتر از او.[2]

از اين زيبايي گفتار و خرد والاي ارسطو، که قريب به 2300 سال پيش چنين تعريفي از "شهر" و "شهرنشيني" به‌دست داده و چنان تعبيري از "بي‌وطني" کرده است، آيا نبايد شگفت‌زده شد؟ و به‌راستي نيز کلام ارسطو ساليان سال است که ما را مسحور کرده است: ما بارها اين جمله ارسطو را به‌کار برده‌ايم که «انسان حيواني اجتماعي است» و در برابر انديشه ژرف اين فيلسوف باستان سر تعظيم فرود آورده‌ايم. اکنون اگر بدانيم که ستايش ارسطو از "شهر" و "شهرنشيني" تنها معطوف به "پوليس" يوناني است (آن چيزي که او نيز چون افلاطون در دوره انحطاط آن به‌سر مي‌برد و ستاينده نوستالژيک گذشته رؤيايي‌اش بود)، و اگر بدانيم که منظور ارسطو اين است که تنها آن موجودي شايسته نام انسان است که در پوليس مي‌زيد و ديگر آدميان، که از روي طبع جز اين زندگي مي‌کنند (يعني "بربران")، از آنجا که در زمره خدايان نيستند پس فروتر از مرتبه آدمي‌اند،[3] چه خواهيم گفت؟

زندگي يونانيان در واحدهاي اجتماعي مستقل، بسته و خودبسنده‌اي که "پوليس" ناميده مي‌شود (واژه پوليس در اصل به معني دژ و قلعه است) ناشي از وضع جغرافيايي يونان و نيز ناشي از تعادل قوا در ميان پوليس‌ها و فقدان يک قدرت برتر بود که توان و استعداد ايجاد يک دولت متمرکز را داشته باشد. چنان‌که ديديم، در دوراني آتن به‌مدت پنجاه سال "توان" ايجاد يک دولت واحد و سراسري را يافت ولي به‌دليل فقدان "استعداد" سياسي و غلبه خودمحوري قبيله‌اي بر آن ناکام ماند و سرانجام اين دولت واحد به‌دست مقدونيان محقق شد. در تاريخ اساطيري يونان (دوران هومري) نيز اين قدرت متمرکز واحد، به‌رهبري ايدومينوس (شاه يگانه)، وجود داشت:

در ايلياد ساختار سياسي مي‌بينيم که بيگانه به‌نظر نمي‌آيد: ساختاري که مي‌توان، بنا به ذوق شخصي، نوع پيشرفته يا منحط نظام قبيله‌اي ناميد. در اين ساختار هم شاهان هستند، همچون آخيلئوس- که بر مردمش سلطنت مي‌کند- و هم شاهنشاه- همچون آگاممنون "شاه مردم" که چيزي است مانند خان اعظم. او اخلاقاً يا عرفاً مکلف بود درباره اموري که به منافع مشترک برمي‌گشت با ديگر شاهان يا رؤساي قبايل شور کند. آنان به‌طور مرتب شورايي برگزار مي‌کردند و به هنگام بحث ناطق عصاي خود را به نشانه صحبت در دست مي‌گرفت.

معهذا، کيتو مي‌افزايد:

مشخص است که اين سنت اروپايي است نه شرقي. آگاممنون مستبدي نيست که با اقتدار بي‌چون و چرا خداي‌گونه حکومت کند.[4]

کيتو، هر چند يونان‌شناس خبره‌اي است، ولي با اين گفته روشن مي کند که نه شرق را مي‌شناسد، نه سازمان قبيله‌اي و نه پژوهش‌هاي غني دانش مردم‌شناسي را. اگر چنين نبود، او به داوري فوق دست نمي‌زد. "نظام شورايي" نه يک پديده اروپايي که يک پديده کهن قبيله‌اي است که نه فقط در قبايل باستاني يونان بلکه در قبايل شرقي نيز وجود داشته است. اين ساختار را در قبايل مغول چنين مي‌يابيم:

شوراهاي رؤساي قبايل واسال به‌وسيله شاهزادگان دورافتاده کم‌اهميت متوالياً تشکيل مي‌شد، ولي اين اجتماعات مانع از تشکيل شوراهاي بزرگ‌تر و مهم‌تر نمي‌شد. به‌طوري‌که در بعضي از شوراهاي بزرگ نمايندگان خانات و نواحي مختلف دنياي مغول، مانند فئودال‌هاي خلخ و ايروات، شرکت مي‌کردند. در اين اجتماعات به مسائل جنگ و صلح و کارهاي مهمي که مورد نظر عموم بود رسيدگي مي‌شد... تصميمات اين شوراها اغلب به شکل مجموعه قوانين درمي‌آمد و همه اربابان و رؤسايي که در اين شورا شرکت جسته بودند مجبور به پذيرش اين قوانين بودند.[5]

"پوليس" شهر نبود، دهکده نيز نبود؛ هر چند به‌عنوان يک سکونت‌گاه بزرگ يا کوچک چهره شهر يا دهکده را داشت. پوليس، فراتر از اين، نوعي ساختار خاص قبيله‌اي- ديني بود. در اين معنا، عضو پوليس- که انگليسي‌ها و ايرانيان معادل گمراه‌کننده Citizen و "شهروند" را براي آن برگزيده‌اند- مفهومي رازآميز مي‌يافت تا بدان حد که ارسطو آن را ملاک و غايت آدميت مي‌ديد.[6] روح مشترک و جمعي[7] در همه اجزاي پوليس حضوري فراانساني داشت و، همانطور که فوستل دوکولانژ به‌درستي دريافت، به پوليس سرشتي ديني مي‌داد. پوليس، موجوديت، بقا و دوام خود را از "خدا"ي حامي خود مي‌گرفت؛ مثلاً الهه آتنه[8] حامي پوليس آتيک بود. پوليس هم اعضاي آسماني داشت و هم اعضاي زميني؛ و در آن همه چيز، و همه مفاهيم اجتماعي و سياسي، در پيوند با خدايان معني مي‌داد. ساختار پوليس با خدايان پيوند داشت. پوليس مکاني بود که با مرز مقدس محدود مي‌شد و خانه‌هاي آن بر گرد پرستشگاه بنا شده بود. «چنين مکاني مأواي مقدس خدايان و مردمان پوليس بود.»[9] نظم پوليس، آن‌چه که ما "قانون" مي‌ناميم، نيز ملهم از تميس،[10] الهه نظم و مادر موئيرا- خدايان تقدير و سرنوشت- بود.

دين نيز با پوليس سرشته بود... خدايان المپ را يونانيان در هر کجا که بودند مي‌پرستيدند، اما هر پوليس اگر براي خود خداياني نداشت دست کم آئين‌هاي خاص اين خدايان را داشت. بدينسان، آتنه... در اسپارت [نيز] مورد پرستش بود اما در نزد اسپارتي‌ها همان نبود که در نزد آتني‌ها به‌شمار مي‌آمد؛ يعني "آتنا پوليس": حافظ پوليس... پوليس هم واحد مستقل ديني و هم سياسي است... ميزان نزديکي رابطه تفکر ديني و "سياسي" را به بهترين وجه در اورستياي آيسخولوس[11] [آشيل] مي‌توانيم ببينيم: اين تريولوژي بر حول مفهوم "عدالت" نوشته شده است، از آشفتگي به نظم و از اختلاف به آشتي سير مي‌کند و همزمان در دو سطح پيش مي‌رود: سطح انسان و سطح خدايان.[12]

"پوليتس"[13] (عضو پوليس) که بود؟ در يونان باستان پوليتس به کسي اطلاق مي‌شد که پيرو آئين پوليس باشد، خدايان پوليس را بپرستد، از حق نزديک شدن به پرستشگاه‌هاي پوليس، ورود به "حدود مقدسي" که محل اجتماعات بود، و شرکت در اعياد و مجالس برخوردار باشد، و "آرخون" در قرباني‌هاي روزانه خويش او را سهيم کند. در يونان باستان به‌جاي اين‌که بگويند فلان کس "شهروند" است مي‌گفتند او در اشياء مقدس با اعضاي پوليس شريک است. به‌نوشته فوستل دوکولانژ، مفهوم واقعي "شهروندي" در يونان باستان را بايد از اين عبارت فهميد.[14]

سازمان اجتماعي پوليس بر ساختار قبيله‌اي استوار بود. در اين ساختار، خانواده (يا اجاق) پايه‌اي‌ترين واحد اجتماعي به‌شمار مي‌رفت. از تجمع خانواده‌ها "گنوس"[15] (عشيره، که رومي‌ها به آن "ژنس"[16] مي‌گفتند)، از تجمع عشيره‌ها "فراتري"[17] (طايفه)، از اتحاد طايفه‌ها "فيلون"[18] (قبيله)، و از تجمع قبايل "پوليس" پديد مي‌شد. در اين معنا، "پوليس" ائتلاف قبايل در يک واحد اجتماعي بود که از سرزمين و خدايان مشترک برخوردار بودند. پوليس آتيک به چهار قبيله (فيلون) تقسيم مي‌شد، هر قبيله مرکب از سه طايفه (فراتري)، و هر طايفه مرکب از 30 عشيره (گنوس) بود. بنابراين، پوليس آتيک جمعاً از 360 عشيره تشکيل مي‌شد. در سازمان قبيله‌اي اسپارت، واحد خردتر از قبيله "اوبه"[19] نام داشت و هر قبيله مرکب از 10 اوبه بود.[20] در يونان باستان مفهومي معادل "ملت" شکل نگرفته بود.

کليستنس،[21] که به‌عنوان "بنيانگذار دمکراسي آتن" شهرت يافته است، به دليل دگرگوني ساختار اجتماعي و مخاطراتي که تنازعات طبقاتي براي پوليس پديد آورده بود، در سال 508 پيش از ميلاد تغييراتي در سازمان سياسي جامعه آتيک پديد آورد که به "اصلاحات کليستنس" معروف است. کليستنس چهار قبيله (فيلون) را بر اساس معيار جغرافيايي به ده قبيله تقسيم کرد. هر قبيله بر اساس سکونت‌گاه به واحدهاي خُردتري به‌نام "دِم"[22] تقسيم و در رأس هر دِم يک "دمارک"[23] قرار گرفت. بدينسان، پوليس آتيک به بيش از 150 دِم تقسيم شد.[24] پس از اين تغييرات، فيلون علاوه بر بار قبيله‌اي آن مفهوم جغرافيايي نيز يافت. واژه دِم نيز بار ديني داشت و "دمتر"،[25] الهه دِم، به‌عنوان الهه خاک (زمين و گندم) شناخته مي‌شد.

در اين زمان، گنوس، به‌عنوان بنياد طبيعي- دودماني سازمان اجتماعي آتن، بي‌تغيير ماند. کلان[26] (عشيره) يوناني (گنوس) به‌عنوان واحد تعيين‌کننده سازمان اجتماعي قبيله‌اي داراي مختصات زير بود:

1- نسب مشترک پدرتباري؛

2- آئين‌ها و مراسم ديني مشترک به‌ويژه خدايان مشترکي که نياي نخستين اعضا به‌شمار مي‌رفتند؛

3- گورستان مشترک؛

4- حقوق متقابل در تملک دارايي اعضا؛

5- کارکردهاي حمايتي و دفاعي مشترک و متقابل اعضا؛

6- ازدواج درون گروهي (اندوگامي).[27]

اين نظام عشيره‌اي تا واپسين دوران موجوديت پوليس‌ها دوام داشت. ارسطو، که در زمان انحطاط و فروپاشي پوليس‌هاي يوناني در سده چهارم پيش از ميلاد مي‌زيست- دوراني که حتي پوليس آتيک نيز موجوديت واقعي خود را از دست داده و به مفهوم "شهر" نزديک شده بود- به عشيره آسکله‌پياد تعلق داشت که داراي نياي مشترکي به‌نام اسکلوپيوس بودند.[28]

قسمت چهاردهم


1- در ترجمه‌هاي انگليسي نيز معادل پوليس يونان باستان city يا state قرار مي‌دهند. بنگريد به ترجمه جمله فوق در مأخذ زير:

Aristotle, Politics, translated by Banjamin Jowett, Kitchener: Batoche Books, 1999. p. 5. 

2- ارسطو، سياست، ترجمه حميد عنايت، تهران: جيبي، 1358، صص 4-5.

3- کيتو، همان مأخذ، ص 16.

4- همان مأخذ، ص 108.

5- ب. ولاديميرتسف، نظام اجتماعي مغول، ترجمه شيرين بياني، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، 1365، صص 283-284.

6- کاسيرر مي‌نويسد: «اگر ما آثار نويسندگان يونان باستان را درباره اخلاق مطالعه کنيم، مثلاً اخلاق نيکوماخوس ارسطو را، در آن‌ها تحليل روشن و مرتبي از انواع فضايل- بزرگواري، اعتدال، عدالت، شجاعت و آزادمنشي- مي يابيم، ولي از فضيلت کلي موسوم به انسانيت در آن‌ها اثري نيست. اين اصطلاح ظاهراً در زبان و ادبيات يوناني وجود ندارد.» (کاسيرر، افسانه دولت، ص 133)

7- to koinon

8- Athene

9- فوستل دوکولانژ، همان مأخذ، ص 141.

10- Themis

11- Aeschylus, The Orestia.

بنگريد به: دورانت، همان مأخذ، ج 2، صص 432-438.  

12- کيتو، همان مأخذ، صص 123-124.

13- Polites

14- فوستل دوکولانژ، همان مأخذ، صص 198-199. 

15- Genos

16- Gens

17- Phratria

18- Phylon

19- Obe

تشابه اين واژه به "اوبه" يا "اوباي" ترکي قابل تعمق است.

20- لوئيس هنري مورگان، جامعه باستان، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1371، صص 354-356.

21- Cleisthenes

22- Demes

23- Demarch

24- Donald W. Bradeen, "Cleisthenes", Americana, 1985, vol. 7, p. 43.

25- Demeter

26- Clan

27- Endogamy

28- مورگان، همان مأخذ، صص 359-360.


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.