يونان: آنچنانکه بود (3)
مورگان،
مردمشناس نامدار آمريکايي، مينويسد:
هلنها عموماً
قبايلي جدا از هم بودند و حکومتشان همان خصلتهاي
عام قبايل بربر [آسيايي] سازمانيافته در عشيرهها[1]...
را باز مينمايد... وضع آنها دقيقاً به همان
صورتي بود که ميتوان از مردمي با نهادهاي
عشيرهاي انتظار داشت.[2]
گفته مورگان صحيح
است. ميکوشيم تا اين تشابه را در دو مورد بيان
داريم:
1- در مناطق
کوهستاني طايفهنشين ايران، بهويژه در سلسله جبال
زاگرس، هم بهدليل وضع جغرافيايي و هم بهدليل
تعدد جماعات انساني مبتني بر نظام طايفهاي، گاه
به تنوع عجيبي از گويشهاي خودويژه برميخوريم.
براي مثال، در منطقه کوهمره سُرخي (جنوب شيراز) در
محدودهاي به مساحت 3000 کيلومتر مربع حداقل پنج
گويش وجود دارد و تمايز اين گويشها به حدي است که
گاه اعضاي يک طايفه واژگان خاص طايفه ديگر را
نميفهمند.[3]
اين پديده تنوع گويشي را در يونان باستان نيز
مييابيم:
تفاوت گويش
يونانيان، که در يک سرزمين نسبتاً کوچک متراکم
بودند، کمتر از آناني که در جنگلهاي وسيع آمريکا
تکامل يافتند، به چشم ميخورد. معهذا، حتي در
اينجا نيز فقط قبايلي را که گويش واحد دارند در يک
مجموعه بزرگتر متحد مييابيم. حتي آتيکاي کوچک
نيز گويش خاص خود را داشت که بعدها زبان غالب در
نثر يوناني شد.[4]
2- در برخي ايلات و
طوايف ايران، "قصاص" يک کارکرد طايفهاي است. اگر
فردي از يک طايفه کشته شود، کل طايفه مقتول، و نه
تنها خويشاوندان بلاواسطه او، با قاتل "خوندار"
ميشود. اين "خونداري" يا با قصاص و يا با مراسم
خاصي که "خونبس" نام دارد پايان مييابد.[5]
در يونان باستان نيز اين سيستم حمايتگري
تنظيمکننده روابط ميان طوايف (فراتريها) در
مسئله قتل بود:
پيش از آنکه در
روزگار اخير وظيفه تعقيب قاتل به دادگاههاي قضايي
سپرده شود، خونخواهي اصلاً بر عهده عشيره شخص
مقتول واگذار شده بود. اما طايفه نيز در اين کار
سهيم بود و اين الزام صورت تعهد طايفهاي داشت. در
ايومنيدهاي آشيل، ارينيس پيش از سخن گفتن از
کشته شدن مادرش بهدست اورستس، اين پرسش را به پيش
ميکشد: «چه آب تطهيري از همطايفهايهايش بر او
پاشيده خواهد شد؟» چنين مينمايد که اين جمله دال
بر اين باشد که در آن زمان که قاتل از کيفر گريخته
بود، تطهير نهايي او از سوي طايفهاش انجام گرفته
بود نه عشيره او. از اين گذشته، گسترش اين الزام
از عشيره به طايفه بر تبار مشترک عشيرههاي يک
طايفه دلالت ميکند.[6]
ويل دورانت در
توصيف نظام قبيلهاي آتيک مينويسد:
قوانين اجتماعي
آتيک بر اساس پيوستگي خوني بود. هر خانواده به
قبيلهاي تعلق داشت و هر قبيله خود را از
نسل
قهرماني مقدس ميدانست، خداي معيني را پرستش
ميکرد، تشريفات ديني خاصي را بهجاي ميآورد، و
داراي حاکم و خزانهدار و زمين مشترک و گورستان
اختصاصي بود. اعضاي قبيله با غيرقبيله ازدواج
نميکردند و ميراث آنان به غير نميرسيد؛ همه در
همکاري ميکوشيدند. دفاع از قبيله، يا هر يک از
اعضاي آن، بر عهده همه اعضاي قبيله بود. اين اصل
در مورد انتقامگيري از قبايل ديگر يا برخي از
افراد آنها صدق ميکرد.[7]
سازمان سياسي
پوليس يوناني برخاسته از اين ساخت قبيلهاي بود. تطور سازمان سياسي آتيک را بايد در دو مرحله بررسي
کرد:
در مراحل آغازين
تکوين پوليس آتيک، که سه سده نخستين هزاره اوّل
پيش از ميلاد را دربرميگيرد، در رأس هر يک از
چهار قبيله (فيلون) يک بازيلئوس[8]
بود که فيلوبازيلئوس (رئيس قبيله) خوانده ميشد.
رئيس قبيله در رأس شورايي از "بزرگان"
(ريشسفيدان) قبيله قرار داشت که مجمعي از بزرگان
گنوسها (عشيرهها) بود.[9]
اين ساخت سياسي، ترکيبي از رياست قبيله و نظم
شورايي قبيله، کارکرد حلوفصل امور قبيله را
بهعهده داشت. رياست قبيله در يک دودمان معين از
عشيره معين موروثي بود و بازيلئوسي که به اين سمت
برگزيده ميشد معمولاً مادامالعمر رياست قبيله
خود را بهدست داشت. فيلوبازيلئوس علاوه بر کارکرد
سياسي و نظامي داراي کارکردهاي ديني و قضايي نيز
بود و مشروعيت خود را، علاوه بر
"خون"، از خدايان
ميگرفت: او هم رئيس، هم فرمانده نظامي، هم
کاهن
و هم قاضي قبيله خود بود.
در رأس قبايل
چهارگانه آتيک، بازيلئوسي که پامبازيلئوس[10]
خوانده ميشد قرار داشت. او امور عمومي پوليس را
اداره ميکرد و کاهن اعظم، ريشسفيد کل و "خان"
آتيک بهشمار ميرفت.[11]
پامبازيلئوس امور پوليس را از طريق شورايي از
بزرگان قبايل چهارگانه حلوفصل ميکرد که طبق سنن
کهن جلسات خود را بر روي آرئوپاگوس[12]
(تپه آرس[13]
خداي جنگ) برگزار ميکردند و ازاينرو "شوراي
آرئوپاگوس" ناميده ميشد.[14]
نخستين پامبازيلئوس
آتن، که متحدکننده قبايل آتيک و بنيانگذار پوليس
بود، آتيکاتِزُس ناميده ميشد. از همان زمان، ميان
او و اعضاي شوراي آرئوپاگوس، که رؤساي قبايل و
طوايف (اوپاتريدها) بودند، اختلاف پديد شد.
سرانجام، تِزُس مغلوب شد و در تبعيد جان سپرد. پس
از او، اوپاتريدها شخصي بهنام مِنِستِس را به
بازيلئوسي آتيک برگزيدند که مطيع و مقهور آنان
بود. سپس، دودمان تِزُس مجدداً پامبازيليايي پوليس
را بهدست گرفت و تا سه نسل حکومت کرد و آنگاه
دودمان ملانتيدس به قدرت رسيد.[15]
در اسپارت،
عاليترين ارگان حکومت پوليس شوراي ريشسفيدي
بهنام ژروزيا[16]
بود. در اين مجمع 30 مرد بالاي 60 ساله بهطور
مادامالعمر عضويت داشتند و دو تن از آنان
بازيلئوس بودند.[17]
بازيلياي اسپارت در دودمان هراکل[18]
موروثي بود.[19]
اسپارتيها يک مجمع عمومي، مرکب از مردان بالاي 30
ساله، نيز داشتند که آپلا[20]
نام داشت.
ارسطو در سياست
ساختار بازيليا را شرح داده و سير تحول آن را از
گذشته حماسي تا دورانهاي متأخر، البته بهشکل
آرماني، بيان داشته است.[21]
سازمان سياسي کهن
آتن از نيمه سده هشتم پيش از ميلاد بهتدريج
دستخوش دگرگوني شد. آخرين پامبازيلئوس آتيک کدروس
بود که با مرگ او اوپاتريدها تسلط کامل يافتند و
از آن پس قدرت اصلي به مجمع آرئوپاگوس منتقل شد.
از سده نوزدهم ميلادي اين نظر رواج يافت و امروزه
کم و بيش رسميت يافته که گويا اين تحول به معني
حذف نهاد بازيليا بود و از آن پس "آرخون" جاي
بازيلئوس را، که معادل "شاه" تلقي ميشد، گرفت.[22]
نهاد بازيليا و شوراي ريشسفيدي ژروزيا در اسپارت
تا به آخر پا بر جا بود و به اين دليل مورخين
معاصر غرب نظام سياسي اسپارت را "اليگارشي" و نظام
سياسي آتن را "دمکراسي" ميخوانند. فوستل دوکولانژ
مينويسد:
مورخين معاصر اين
قسمت از تاريخ آتن را دوره آرخوني آن سرزمين
مينامند و معتقدند که از سلطنت [بازيليا] در اين
دوره اثري بر جا نبوده است. لکن، اين عقيده کاملاً
مقرون به صواب نيست؛ چه اولاد کدروس تا 13 پشت
جانشين پدر گشتند و با آنکه از آن پس ايشان را
"آرخون" ميخواندهاند، از برخي کتب قديم چنين
استنباط ميشود که عنوان "شاه" [بازيلئوس] نيز بر
آنان اطلاق ميشده است. پس، آتن در اين مدت سلطنت
موروثي داشت.[23]
نه بازيلئوس و نه
آرخون هيچ يک شاه به مفهوم امروزين نبودند. اين يک
نهاد کهن قبيلهاي- ديني بود و "شاه" خواندن آنان
همانقدر مشروط و نسبي است که انتساب اين عنوان به
برخي رؤساي قبايل آفريقايي؛ مثلاً "شاه" قبيله
آشانتي[24]
غنا. بهرروي، وجه تمايز بازيلئوسهاي پيش از سده
هشتم و آرخونهاي پسين هنوز مبهم است و شايد اين
تمايز فقط ناشي از تحول واژگان باشد. آنچه مسلم
است اين نهاد در سدههاي هشتم تا پنجم سير تحولي
معيني را طي کرد. همانگونه که فوستل دوکولانژ
بهدرستي اشاره کرده، سمت آرخون نيز در قبايل
چهارگانه آتيک در دودمانهاي معين از عشيرههاي
معين موروثي بود و نخستين آرخونها پسران
بازيلئوسهاي پيشين بودند.[25]
يکي از آرخونها رياست پوليس آتيک را بهدست داشت.
آرخونها، چون بازيلئوسها، مقام سياسي خود را
علاوه بر پيوندهاي عشيرهاي از اعتقادات ديني نيز
ميگرفتند. آرخون کاهن قبيله خود بود و آرخون بزرگ
کاهن بزرگ پوليس آتيک.
آرخونهاي آتن روزي
که بدين مقام نائل ميشدند تاجي از مورد[26]
بر سر نهاده به آکروپوليس ميرفتند و خدايان را
قرباني تقديم ميکردند. در ضمن انجام وظايف خويش
نيز عليالرسم تاجي از برگ درخت بر سر ميزدند. و
از اينجا چنين استنباط ميشود که تاج در آغاز امر
نشان مذهبي و از لوازم دعا و قرباني بوده و به
مرور ايام نشان سلطنت گشته است... يونانيان
معمولاً حکام را با عبارت خاصي تعريف ميکردند که
معني تحتاللفظ آن "کسانيکه براي انجام مراسم
قرباني تعيين شدهاند" ميباشد. و از اين عبارت
نخستين مفهوم کلمه حاکم را استنباط ميتوان کرد.
پينداروس درباره حکام مينويسد که «قربانيهاي
ايشان در راه آتشگاه موجب حفظ سعادت مدينه [پوليس]
است.»[27]
سمت آرخون در آغاز
مادامالعمر بود، ولي از سال 752 پيش از ميلاد
بهمدت ده سال محدود شد. سولون در دوره 22 ساله
آرخوني آتيک (594- 572 ق. م.) به اصلاحاتي در
ساختار سياسي پوليس دست زد. او شوراي 400 نفرهاي
بهنام بوله[28]
تشکيل داد که از هر چهار قبيله آتيک يکصد مرد، به
مدت يک سال، در آن عضويت داشتند. شوراي بوله، در
کنار شوراي کهن آرئوپاگوس و قطعاً فروتر از آن،
وظايف اداره پوليس را بهدست داشت.
مورخين معاصر،
بوله را "پارلمان" و آرئوپاگوس را "سنا"ي يونان
باستان تلقي ميکند. کليستنس در سال 508 پيش از
ميلاد علاوه بر تغيير سازمان قبيلهاي پيشين، که
قريب به پنج سده جامعه آتيک در قالب آن شکل گرفته
بود، و تجديدسازمان آن بهصورت دِمها و قبايل
دهگانه، تمام اعضاي بوله را 500 نفر کرد که از هر
قبيله 50 مرد بالاي 30 ساله به مدت يک سال به
عضويت آن برگزيده ميشدند. از ميان اعضاي بوله 50
نفر (از هر قبيله 5 نفر) به قيد قرعه انتخاب
ميشدند و جمع پرتحرکي بهنام پروتاني[29]
پديد ميساختند که کارکرد حلوفصل امور جاري
پوليس را داشت. مدت عضويت پروتاني يک دهم سال بود
و بدين ترتيب در طول سال تمامي 500 عضو بوله امکان
ايفاي نقش در اداره پوليس را داشتند.[30]
پروتاني نه يک نهاد
"مدني" به معناي امروزين که يک نهاد ديني بود:
اعضاي پروتاني وظيفه حفظ آتش در آتشگاههاي پوليس
و تنظيم مراسم "طعام مقدس" را به عهده داشتند.[31]
نام اين نهاد نيز مأخوذ از محوطه مقدس
"پروتانيون"
بود که مراسم عمومي "طعام مقدس" در آن برگزار
ميشد.[32]
در يونان باستان، کليه اين مجامع چنين افتتاح
ميشد: نخست، کاهنان به تقديم قرباني به پيشگاه
خدايان ميپرداختند. سپس، با آب متبرک دايرهاي
بزرگ بر روي زمين رسم ميکردند و مجمع در آن دايره
تشکيل ميشد. در آغاز جلسه، پيش از آنکه خطيبي
زبان به سخن گشايد، دعاي مخصوصي خوانده ميشد و
حضار همگي ساکت مينشستند. سپس، غيبگويان استشاره
ميکردند و هرگاه در آسمان علامت شومي ظاهر ميشد،
بيدرنگ مجمع را تعطيل ميکردند. کرسي خطابه نيز
مقدس بود و ناطق به هنگام نطق تاجي از برگ درختان
بر سر مينهاد و تا مدتي در مدح و ثناي خدايان سخن
ميگفت.[33]
در سده پنجم پيش از
ميلاد، سمت آرخوني قبايل پا بر جا و در دودمانهاي
معين موروثي بود، ولي گفته ميشود که دوره آن به
يک سال محدود شد.[34]
اين ادعا مورد ترديد است: دوران حکومت کليستنس و
حکام بعدي بسيار بيش از اين بود و پريکلس بهمدت
30 سال پياپي، با چند فاصله کوتاه، بهعنوان آرخون
برگزيده شد. از ميان آرخونهاي قبايل، سه آرخون
مشاغل اصلي پوليس را بهدست داشتند: آرخون
اپونيموس[35]
رئيس قوه مجريه و دستگاه اداري آتيک بود، آرخون
بازيلئوس[36]
رياست شوراي ريشسفيدان (آرئوپاگوس) را بهدست
داشت و مراسم تقديم قربانيان را انجام ميداد، و
آرخون پولمارک[37]
فرمانده نظامي و انتظامي پوليس بود. شش آرخون ديگر
به مشاغل کماهميتتر اشتغال داشتند.[38]
نهاد متنفذ و کهن آرئوپاگوس نيز در سدههاي ششم و
پنجم پيش از ميلاد، و حتي در دوران اشغال آتن توسط
مقدونيه و روم، همچنان پا بر جا بود و در آن
آرخونهاي پيشين بهطور مادامالعمر عضويت داشتند.
تصوير آرماني
تاريخنگاري جديد غرب از سازمان سياسي آتنِ سدههاي
ششم و پنجم پيش از ميلاد حاوي تناقضاتي است که
مهمترين آن در زمينه جايگاه نهاد آرئوپاگوس است.
معمولاً نقش اين نهاد در حيات سياسي آتن ناچيز
انگاشته ميشود تا نهاد "دمکراتيک" بوله جايگاهي
بيرقيب يابد. ويل دورانت اصولاً موجوديت
آرئوپاگوس را، چه در زمان کليستنس و چه در زمان
پريکلس، ناديده گرفته،[39]
و کيتو مدعي است که «آرئوپاگوس قديم، متشکل از
آرخونهاي سابق، کاري نداشت جز رسيدگي به
پروندههاي قتل.»[40]
مسلم است که آرئوپاگوس در اين دوران مجمعي متنفذ و
مقتدر بود و تنها به سال 487، يا 462، با تفويض
بخشي از اختيارات آن به شوراي بوله از قدرتش کاسته
شد، ولي مدتي بعد اهميت پيشين را بهدست آورد.[41]
قسمت پانزدهم
1-
در
ترجمه فارسي کتاب مورگان، واژه "تيره"
بهعنوان معادل "کلان" (Clan)
و "ژنس" و "گنوس" بهکار رفته است. اين
اصطلاح دقيق نيست و لذا ما دقيقترين
معادل يعني "عشيره" را بهکار ميبريم که
در طوايف ايران رواج دارد و بيانگر
ساختاري کم و بيش مشابه با نمونه اروپايي،
صرفنظر از تمايزات خاص ديني و فرهنگي،
است. براي آشنايي با مفاهيم بنيادي در
نظام قبيلهاي بنگريد به: عبدالله شهبازي،
مقدمهاي بر شناخت ايلات و عشاير، تهران:
نشر ني، 1366.
2-
مورگان، همان مأخذ، ص 351.
3-
شهبازي، ايل ناشناخته ص 181.
4-
فريدريش انگلس، منشاء خانواده، مالکيت
خصوصي و دولت، ترجمه مسعود احمدزاده،
تهران: شباهنگ، 1357، ص 146.
5- شهبازي،
همان مأخذ، صص 158-160.
6- مورگان، همان مأخذ، ص 379.
7-
دورانت، همان مأخذ، ج 2 ، ص 128.
9- مورگان، همان مأخذ، ص 386.
11-
مورگان، همان مأخذ، صص 389-396.
در
ترجمههاي جديد اروپايي معمولاً "پادشاهي"
را معادل "بازيليا"ي يوناني قرار ميدهند
و حميد عنايت همين معادل را در ترجمه
فارسي سياست ارسطو برگزيده است. او
"پامبازيلئوس" را "شهريار خودکام" ناميده،
حال آنکه ارسطو صراحت دارد که پامبازيليا
را «ميتوان همانند ولايت سرور خانواده بر
اعضاي آن دانست زيرا همچنانکه ولايت
خدايگان نوعي "پادشاهي" [بازيلياي] خانگي
است، پامبازيليا نيز نوعي پدري بر يک شهر
[پوليس] و يا يک يا چند قوم است.» (ارسطو،
همان مأخذ، ص 144) بازيليا پادشاهي نيست و
نوعي ساخت سياسي قبيلهاي است که، صرفنظر
از کارکردهاي ديني آن، به نمونه کلاسيک
رؤساي قبايل مغول بيشتر شبيه است.
بنابراين، معادل "خان" براي بازيلئوس
مناسبتر است تا "پادشاه". مورگان تفاوت
بازيلئوس با پادشاه اروپايي را بهروشني
توضيح داده است. (مورگان، همان مأخذ، ص
397)
14-
Chester G. Starr,
"Boule",
Americana, 1985, vol. 4, p. 340.
15-
فوستل دوکولانژ، همان مأخذ، صص 252-253.
19-
ارسطو، همان مأخذ، ص 85.
21-
همان مأخذ، صص 140-144.
22-
Thomas Kelly,
"Archon",
Americana, 1985, vol. 2, p. 239.
23-
فوستل دوکولانژ، همان مأخذ، ص 254.
افلاطون
نيز از تبار کدروس، آخرين بازيلئوس آتن،
بود.
25-
مورگان، همان مأخذ، ص 407.
26-
درختي که در ايران نيز در کنار چشمهها و
جويبارها ميرويد.
27-
فوستل دوکولانژ، همان مأخذ، ص 183.
31-
فوستل دوکولانژ، همان مأخذ، 347.
33-
همان مأخذ، صص 164-165.
34-
Kelly, ibid;
کيتو، همان
مأخذ، ص 203
39- دورانت، همان مأخذ، صص 145-146، 284.
40-
کيتو، همان مأخذ، ص 203.
41-
Thomas Kelly,
"Areopagus",
Americana, 1985, vol. 2, p. 250; Starr,
ibid, vol. 4, p. 341.