دين و دولت در انديشه سياسي

نقدي بر آراء و انديشه‌هاي آرامش دوستدار

ويرايش دوّم

قسمت هفتم

عبدالله شهبازي

هستي و نيستي

آرامش دوستدار جايگاه خاصي را به بحث در پيرامون مفاهيم "هستي" و "نيستي" در تفکر اسلامي و يوناني داده است. به‌گمان او، جهان‌بيني اسلامي، برخلاف جهان‌بيني يوناني، با يک «حقيقت مسلم» آغاز مي‌شود: آفرينش از نيستي.[1] اين تلقي به گوياترين شکل بيانگر دانش سطحي او در زمينه انديشه ديني و فلسفي اسلامي، و نيز يوناني، است.

هيچ مفهوم و تصوري نيست که در بينش ديني ما از نيستي آفريده نشده باشد و بدان راجع نگردد. در وهله اوّل و در رأس همه مفاهيم آن دسته‌اي قرار دارد که کلي است و در کليت خود پديده‌هاي جزئي را توضيح و تبيين مي‌کند. توانايي يکي از اين مفاهيم کلي است. تواناني به معناي اعم آن، که نيروي محرک در سراسر طبيعت و هر پديده ممکن و واقع باشد و بدون آن ذره‌اي نمي‌جنبد و خاشاکي نمي‌لغزد، نيز در بينش ديني ما از همين خلقت از عدم برمي‌آيد. معناي اين گفته اين است که نبضان حياتي و وجودي فرهنگ ما را در کليه تظاهرات و تجلياتش اين "توانايي" ميسر مي‌کند؛ يعني نيروي آفريننده و سازنده‌اي که خود از نيستي برآمده است![2]

در مقابل، براي انديشه يوناني هيچ چيز ناانديشيدني‌تر، باطل‌تر، بي‌معني‌تر و مردودتر از نيستي نيست.[3]

انديشه يوناني، از پيش‌سقراطيان گرفته تا ارسطو، بدين مشخص مي‌گردد که برايش هستي به‌منزله بنياد آن است که همه چيز از آن برمي‌آيد و بدان بازمي‌گردد. همه چيز از آن برمي‌خيزد و در آن باز مي‌ايستد. چون هر چه هست چرايي و چگوني‌اش را از هستي و در هستي دارد. هستي آغاز و پايان همه رويدادهاست.[4]

براي انديشه انساني تصوّر نيستي محض محال است و اصولاً مفهوم "نيستي" (ناهستي) ابتناي آن را بر هستي مي‌رساند (مانند واژه "نازندگي" به معني نيستي در زبان پهلوي). ولي آنگاه که زبان به خلق اين مفهوم موفق مي‌شود، اين نشانه نيل انديشه به مرحله معيني از بغرنجي و انتزاع است نه چيز ديگر. بدين معنا، آيا نمي‌توان "بي‌اعتنايي" يونانيان به مفهوم "نيستي" را ناشي از عدم رشد کافي مفاهيم تجريدي در آنان، نه يکتايي جوهر فکري يوناني، دانست؟ اين پرسش زماني به جدّ گرفته مي‌شود که دريابيم نزديک‌ترين مفهوم به "نيستي" در واژگان فلسفي يوناني "تهي"[5] (خلاء) بود که در برابر آن "پُري"[6] (ملاء) قرار داشت.

تالس ملطي، که نخستين فيلسوف يوناني شناخته مي‌شود، تمامي "چيزها" را "پر" از خدايان مي‌ديد و آهن‌ربا را "پر" از روح، زيرا توان حرکت دادن آهن را داشت. در انديشه دمکريت، "موجود" پُر و سفت است و "ناموجود" تهي و سست:

پُري و تهي عناصرند: يکي را موجود [هستنده][7] و ديگري را ناموجود [ناهستنده][8] مي‌نامند. از اينرو، موجود پُر و سفت است و ناموجود تهي و سست است.[9]

اين مفهوم آنيميستي "ناموجود"‌ (نا بود)، وجود تهي، همان است که در تجريد فلسفي "ممکن‌الوجود" نام گرفت.

آرامش دوستدار ابداع مفهوم "خلق از عدم"[10] را به انديشه اسلامي نسبت مي‌دهد.[11] آشنايي دوستدار با فلسفه اسلامي اندک است و همين سبب شده که او "هستي" و "نيستي" را تنها در معناي همه‌فهم آن دريابد. اگر چنين نبود، او بايد مي‌دانست که بحث حدوث و قدم اصلي‌ترين مبحثي است که در حوزه تفکر اسلامي ميان متکلمين و فلاسفه جريان داشته و غزالي در تهافت الفلاسفه عدم اعتقاد به حدوث عالم را به‌عنوان يکي از دلايل جدّي خود عليه بوعلي‌سينا به‌کار گرفته است.[12]

متکلمين به حدوث زماني معتقد بودند و به گمان آن‌ها عدم پذيرش حدوث زماني ناگزيز به معني پذيرش بي‌نيازي از خالق بود. آفرينش آنگاه معنا مي‌يافت که جهان زماني "نمي‌بود" و در زماني "بود" مي‌شد. فلاسفه، به‌عکس، به قِدَم عالم معتقد بودند. به ديد آنان، هستي قديم- ازلي و نامتناهي- است. اصل هستي‌شناختي فوق در اين تعريف بازتاب داشت: «کل حادث مسبوق بمادة و مدة» (هر پديدآمده‌اي بر بنياد ماده و زمان پديد شده است.) بوعلي‌سينا مي‌نويسد:

حادثي که پس از نابودگي [ما لم يکن] پديد شد، داراي "پيشي" است که در آن نبوده است... اين "پيشي" عدم نيست.[13]

در بينش بوعلي‌سينا، عدم محض، لاشيئي محض نيست.[14]

اين تصوير از جهان مستلزم نفي آفريدگار و آفرينش نبود زيرا مناط نيازمندي به علت در تأخر ذاتي انگاشته مي‌شد نه در تأخر زماني. فلاسفه ميان دو مفهوم "عدم زماني" و "عدم ذاتي" تمايز قائل بودند. عدم زماني عدمي است غيرقابل جمع با وجود شيئي و عدم ذاتي عدمي است قابل جمع با وجود شيئي. بدينسان، ممکن‌الوجود وجودي انگاشته مي‌شد که هستي آن مسبوق به فقر ذاتي است نه عدم زماني. و اين امکان ذاتي است که پديده را در تحقق خود به علت نيازمند مي‌کند. در اين معنا، آفرينش با مفاهيم "حدوث ذاتي" و "ابداع" بيان مي‌شد و لذا جهان مي‌توانست هم قديم باشد هم مخلوق.

بوعلي‌سينا مسئله حدوث و قدم را در اشارات و تنبيهات به بحث کشيده و به رد آراء متکلمان پرداخته است.

هر چيزي که در مرتبه ذات ممکن باشد، به خودي خود موجود نمي‌گردد، زيرا ممکن از آن جهت که ممکن است هستي او، در اين مرتبه، شايسته‌تر از نيستي او نيست. پس اگر يکي از دو طرف اولويت پيدا کند، به‌واسطه وجود چيز ديگر يا عدم آن خواهد بود. پس، هستي هر ممکني از چيز ديگر است.[15]

اين تعريف "امکان ذاتي" است. هر حادثي پيش از وجودش ممکن‌الوجود بالذات بوده، يعني امکان وجود براي او حاصل بوده است؛ و بنابراين «استعداد وجود بر وجود حادث سبقت دارد.»[16] تأخر وجودي نه در زمان و مکان، که در "استحقاق وجودي" است. پس، وجودي که بود خود را از ديگري مي‌گيرد و وجود هستي‌بخش هر دو مي‌توانند هم‌زمان باشند. در اينجاست که مفهوم "حدوث ذاتي" شکل مي‌گيرد:

هر موجودي که هستي آن از غير باشد، خود به‌خود سزاوار نيستي است، پيش از آن‌که براي آن وجودي باشد. و اين همان حدوث ذاتي است.[17]

ازاينرو، به ديد ابن‌سينا، طبيعت قديم زماني است و در چارچوب اين هستي‌شناسي است که مرتضي مطهري "خلق از عدم" را محال مي‌داند.[18]

آرامش دوستدار ميان دو مفهوم "هستي" و "طبيعت" تفکيک قائل نيست و در نتيجه آفرينش را تنها به معناي "خلق از عدم" مي‌تواند دريابد. او توجه نمي‌کند که آفرينش به معني سبق "نيستي" نيست بلکه ازليت و ابديتي وجود دارد که جوهره هستي را مي‌سازد.

در انديشه باستاني هند، فرد يگانه، ذات مطلق، اصل قديم هستي است. در ريگ ودا (ماندالاي دهم، سرود 129) آفرينش در خلاء، نه نيستي محض، تصوير مي‌شود. در اين خلاء نه "بود"[19] بود نه "نابود"،[20] نه هوايي بود نه آسماني، و همه جا تاريکي بود. آيا آب ژرف بي‌پاياني وجود داشت؟ اين پرسشي است که انسان کهن از خود مي‌کند و پاسخ را چنين مي‌يابد: در اين خلاء آب وجود داشت.[21]

در اوپانيشاد، اتمن[22] ذات نامتناهي هستي است و برهمن[23] تجلي نامتناهي عالم عيني.[24] در رگ بيد پيدايش هستي نه از نيستي، که از بذر نخستين (هرن گربهه= تخم جهان)[25] است و اين بذر نخستين در آب جاي داشت.[26] در چاندوگيا اوپانيشاد آفرينش چنين توصيف شده است: در ازل اين هستي، که يکي است و دومي  ندارد، وجود داشت و از اين نابودي بود پديد شد.[27] در آئين بودا نيز "خلق از عدم" مطرح نيست و آن‌چه هست حرکت و صيرورت از مبدايي ناشناخته است.[28]

در انديشه کهن ايراني، چنان‌که بندهش گواهي مي‌دهد، "زمان" مفهومي «بيکرانه»، لايتناهي و ازلي و ابدي، است؛ و اين زمان لايتناهي در زمان کرانه‌مند، متناهي، تجلي مي‌يابد. در اين تصوير هستي‌شناختي، اورمزد از «روشنايي بيکرانه» پديد مي‌آيد و اهريمن از «تاريکي بيکرانه».[29] در گاتاها (يسنا، هات 30، بند 3)  از «نيکي» (سپنتو مئينيو) و «بدي» (انگره مئينيو) به‌عنوان «دو گوهر قديم همزاد» ياد شده است.[30] کريستن‌سن در تفسير آن مي‌نويسد:

ظاهر چنين است که زرتشت به اصلي اقدم، که پدر اين دو گوهر بود، عقيده داشته است. بر طبق روايتي که از يکي از شاگردان ارسطو، موسوم به اودموس روديوس، در دست است معلوم مي‌شود که در زمان هخامنشيان راجع به اين خداي نخستين اختلاف عقيده بسيار بوده است و موجب مباحثات و مناقشات بسيار در الهيات و نجوم مي‌شده است، زيرا جماعتي آن خداي واحد قديم را مکان (به زبان اوستايي ثوش) و جماعتي زمان (زرون) مي‌دانسته‌اند.[31]

نوبرگ گمان مي‌برد که اين اصل قديم در انديشه ديني عهد هخامنشي "هوا" بوده است.[32]

در فلسفه اسلامي، فارابي «موجود اول» را ازلي و به «جوهر و ذاتش دائم‌الوجود» مي‌داند که در ازليتش مستغني از غير و در دوام و بقايش «کافي و متکفي» است.[33] موجودات همه از فيضان وجود او پديد شدند[34] ولي اين پيدايش از نيستي نيست. هستي «متفاضل»، رتبه‌مند، است. موجودات برخي ناقص و برخي کامل‌اند. اين نظام هستي از کامل‌ترين مرتبه وجود آغاز و به ناقص‌ترين آن ختم مي‌شود. در پائين‌تر از پايان اين سلسله، مرتبه‌اي انتزاعي است که فارابي آن را «لاامکان وجودي» مي‌خواند. به ديد او، عدم ملکه (عدم چيزي که وجود در شأن اوست) متصور است ولي عدم محض محال.[35]

بهرروي، در انديشه اسلامي، چه نظر متکلمين را در زمينه حدوث زماني ملاک گيريم، چه حدوث ذاتي فلاسفه و چه حدوث جوهري صدرالمتألهين را، چه آفرينش را تجلي وجود بشناسيم و چه "خلق از عدم"، يک اصل قديم لايتناهي "هست": خدايي که هستي محض است و با نام‌هايي چون قديم، دائم، باقي، غايت هستي، پايدار ابدي، احد، واحد، اول، آخر، ظاهر، باطن، بي‌نياز، زندگي مطلق، زنده‌اي که به ذات خود زنده است، نور مطلق، نوري که پيش و پس و در وراي همه نورهاست و روشني‌بخش عالم، و نور خاموشي‌ناپذير خوانده مي‌شود.[36]

 

براي آن‌که مفاهيم "هستي" و "نيستي" را در انديشه اسلامي بهتر دريابيم به يکي از جذاب‌ترين متون سده ششم هجري، يعني مصنفات افضل‌الدين محمد مرقي کاشاني (بابا افضل)، رجوع مي‌کنيم:

بابا افضل مفهوم "نيستي" را به‌عنوان يک انتزاع عقلي مي‌شناسد:

و هم چنين [عقل] نيستي‌ها را بشناسد، گويد که: سياهي آن است که سپيدي نبود، و فراغ آن است که درو جسم نبود، و عقل چنين چيزها را وصف به برداشتن کند از محمل‌شان.[37]

در واژگان بابا افضل، وجود دو گونه است: بودن و يافتن، و «بودن به يافتن درست باشد.»[38] در اين صيرورت و شدن، "نيستي" آن کاستي و نقصاني است که تحقق وجود را سبب مي‌شود:

هر تغييري را که يابي در کائنات و متولدات جهان، آن را مبدايي بود و مقطعي، و همچنان‌که در مبداء وجود متغيرات کمال به افزايش بود، متناهي شدنش به کاهش باشد، و غايت و انتهاي کاستي نيستي است و بطلان.[39]

و "نيستي" در همين معناست آنگاه که اندرز مي‌دهد:

چون بيخودي و غفلت به نيستي ماننده‌تر است که به هستي، پس بکوشيد تا جان را از آلايش غفلت و بيخودي و بي‌دانشي پالوده کنيد تا از نيستي و آن‌چه به نيستي ماند جدا گرديد.[40]

اين "نيستي"، نبودن و شدن، غايت مدام حرکت و يافتن است:

دانسته بايد که جنبش و حرکت پياپي شدن هستي و نيستي احوال جسم است بي درنگ هيچ حال در وجود. و اين پياپي شدن هستي و نيستي احوال جسم... را نام حرکت گفتند.[41]

بابا افضل چهار نوع حرکت را شرح مي‌دهد و در تعريف او از انواع حرکت مفهوم "نيستي" آشکارتر مي‌شود: «هستي و نيستي جاي جسم» که حرکت مکاني است، «هستي و نيستي مقدار و چندي جسم» که يا رو به افزايش است (نمو) يا رو به کاهش (ذبول)، تبدل و حرکت در چگونگي (استحاله)، و حرکت در نهاد و وضع جسم (انقلاب).[42]

در هستي‌شناسي بابا افضل وجود داراي سلسله مراتب است: وجود بسيط (محض) که هستي‌اش به نيستي آميخته نيست و لذا «ثابت و آرامنده» است، وجود مرکب که «هستي وي بي نيستي نباشد» و لذا «حادث و متغير» است.[43] وجود بسيط همان بودن و وجود مرکب همان يافتن است که به‌دليل آميزش با نيستي (نقصان) داراي خلاء و فقر ذاتي است.

هستي جسم از نيستي‌اش جدا نيست به قياس با جسم، که جسم را از بودن هم چندان آگهي ست که از نابودن، و به نزد اجسام وجود چون عدم است.[44]

چنين موجودي که در وجود او هستي و نيستي علي‌السويه است، همان ممکن‌الوجود است:

هر موجود از موجودات که بودِ وي بي يافت بُوَد، بود و نابودش به قياس با وي يکسان بود.[45]

در جهان‌بيني بابا افضل، نيستي مطلق ممتنع است: آن‌چه بودن و نابودنش ضروري بُوَد، محال و ممتنع است؛[46] و در آنجا که در باب حرکت سخن مي‌گويد حرکت بي‌پايان به سمت کاستن را ممتنع مي‌داند زيرا چون جسم «بي‌مقدار گردد نيستي جسم است و چنين حرکت را هيچ ذات اقتضا نکند.»[47] و زماني که درباره "شرّ" سخن مي‌گويد شرّ مطلق را «نيستي محض» مي‌داند که «آن را وجود نيست»:

و هر خاصيتي که در نوع توان يافت چون در بعضي اشخاص نوع نبود، آن نقصان وجود شمرند مر آن شخص را؛ و نيستي هر چه تواند بود نقصان وجود بود؛ و شرّ خوانند، و شرّ مطلق نيستي مطلق است؛ و آن را وجود نيست.[48]

و از آنجا که براي بابا افضل تصوّر نيستي مطلق محال است، آن را بر «سپهر» حمل نمي‌کند زيرا «بيرون از سپهر جايي نيست که سپهر بدان‌جا گردد.»[49] بدينسان، آفرينش نه "خلق از عدم"‌ بلکه ظهور از ناپيدا به پيداست:

اين آيات و علامات را خداوندي‌ست تواناي بي‌نياز حي سميع بصير که به تدبير و انداخت وي جمله هست شدند و به خواست و مشيت وي از ناپيدا به حضور پيدا افتادند.[50]

قسمت هشتم


1- دبيره، شماره 2، ص 11.

2- الفبا، شماره 2، ص 19.

3- درخشش‌هاي تيره، ص 34.

4- همان مأخذ، ص 43.

5- to kenon

6- to pleres

7- to on

8- to me on

9- ارسطو، متافيزيک، ص 18.

10- creatio ex nihilo 

11- داريوش شايگان منشاء اصل "خلق از عدم" را به مسيحيت منتسب مي‌کند. (داريوش شايگان، آسيا در برابر غرب، تهران: باغ آينه، 1371، صص 24-25؛ بت‌هاي ذهني و خاطره ازلي، تهران: اميرکبير، 1371، ص 15) بايد توجه داشت که در تفکر متقدم مسيحي انديشه حدوث ذاتي مورد توجه بود. سن اگوستين (354- 430 م.) مي‌نويسد: «چنان‌که مادران آبستن کودکان‌اند، جهان نيز حامله علل جميع اشيايي است که بايد زاده شوند. به‌طوري که بايد گفت حوادث در عالم جز به اراده ذات متعال احداث نمي‌شوند. در چنين عالمي هيچ چيز نه مي‌زايد و نه مي‌ميرد، نه آغاز مي‌شود و نه انجام مي‌گيرد.» (اتين ژيلسون، روح فلسفه قرون وسطي، ص 226) در تفسير اتين ژيلسون بر اين انديشه فلسفي مسيحي، آفرينش يک تجلي وجودي انگاشته مي‌شود: «چون عالم را، مانند مسيحيان، مخلوق خدا بينگاريم بايد وجود جميع موجودات را در اساس تابع وجود خدا و متکي به ذات او بشماريم. موجودات نه تنها در هر آن جز به تبع خدا وجود ندارند، بلکه ماهيت آن‌ها نيز از اوست. يعني گوهر اشياء نيز مانند هستي آن‌ها نعمتي است که آفريده خداست، و چون قدرت اشياء به عليت نتيجه حاصله از وجود آن‎هاست، اين عليت را نيز به ضرورت به خدا بايد منسوب داشت، و چون فعليت نيز حاصل وجود است سير اين عليت از قوه به فعل نيز از خداست... بدين ترتيب، امکان ذاتي موجود نامتناهي باعث تبعيت مطلقه او نسبت به واجب‌الوجود مي‌شود و همه اشياء در اصل خود بايد به همين وجود واجب منسوب گردند که منشاء موجوديت و گوهريت و عليت آن‎هاست.» (همان مأخذ، ص 219)

12- براي آشنايي با آراء گوناگون در زمينه حدوث و قدم بنگريد به: اسماعيل واعظ جوادي، حدوث و قدم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1362.

13- ابن‌سينا، اشارات و تنبيهات، ترجمه حسن ملکشاهي، تهران: سروش، 1366، ص 288. (در ترجمه فارسي اندکي تصرف کرده‌ام.)

14- همان مأخذ، صص 91-93، 521؛ ابن‌سينا، فن سماع طبيعي، ترجمه محمدعلي فروغي، تهران: اميرکبير، 1361، صص 157-175.

15- ابن‌سينا، اشارات و تنبيهات، ص 260.

16- همان مأخذ، ص 299.

17- همان مأخذ، صص 293-294.

18- مرتضي مطهري، شرح مبسوط منظومه، تهران: حکمت، 1370، ج 4، ص 43.

19- sat

20- a- sat

21- گزيده ريگ ودا، ترجمه سيد محمدرضا جلالي نائيني، تهران: نقره، 1367، صص 4-5؛ همان مأخذ، مقدمه مترجم، ص 40.

22- atman

23- brahman

24- اوپانيشاد، به‌کوشش تاراچند و جلالي نائيني، تهران: علمي، 1368، ج 2، صص 492-493، 506 يب، 507 ب؛ داريوش شايگان، اديان و مکتب‌هاي فلسفي هند، تهران: اميرکبير، 1362، ج 1، صص 103-108.

25- hiranya- garbha

26- اوپانيشاد، ج 2، صص 649-650.

27- شايگان، اديان...، ج 2، ص 809.

28- همان مأخذ، ج 1، صص 149، 154.

29- بندهش هندي، ترجمه رقيه بهزادي، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1368، ص 75.

30- اوستا، ترجمه هاشم رضي، تهران: فروهر، 1363، ص 89.

31- کريستن‌سن، همان مأخذ، ص 171.

32- همان مأخذ، ص 177.

33- فارابي، انديشه‌هاي اهل مدينه فاضله، ترجمه سيد جعفر سجادي، تهران: طهوري، 1361، ص 75.

34- همان مأخذ، صص 113-114.

35- همان مأخذ، صص 119-120.

36- نام‌هاي فوق از دعاي جوشن کبير اخذ شد.

37- افضل‌الدين کاشاني، مصنفات، ص 449.

38- همان مأخذ، ص 58.

39- همان مأخذ، ص 102.

40- همان مأخذ، ص 147.

41- همان مأخذ، ص 164.

42- همان مأخذ، ص 165.

43- همان مأخذ، ص 492.

44- همان مأخذ، صص 150-151.

45- همان مأخذ، صص 58-59.

46- همان مأخذ، صص 516-517.

47- همان مأخذ، ص 182.

48- همان مأخذ، ص 235.

49- همان مأخذ، ص 165.

50- همان مأخذ، ص 285.


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.