آخرين و مفصلترين تحليل
در زمينه "نظريه توطئه" به دکتر احمد اشرف،
استاد ايراني دانشگاه در ايالات متحده آمريکا، تعلق دارد.[1]
احمد اشرف نيز صورت مسئله
را معقول و منطقي طرح ميكند. او نيز منكر "توطئه" نيست و
ظاهراً "نگاه بيمارگونه" به پديدههاي سياسي- تاريخي را
مدّ نظر دارد:
توّهم توطئه نوعي بيماري
رواني فردي و اجتماعي است... كسي كه به توّهم توطئه...
مبتلاست تمام وقايع عمده سياسي و سير حوادث و مشي وقايع
تاريخي را در دست پنهان و قدرتمند سياست بيگانه و
سازمانهاي مخوف سياسي و اقتصادي و حتي مذهبي وابسته به آن
سياست ميپندارد... اينكه ميگوييم توّهم توطئه نوعي
بيماري است بدين معنا نيست كه اساساً هيچ توطئهاي در هيچ
موردي در كار نيست و آنچه توطئه خوانده ميشود همه از باب
خواب و خيال و توّهم است.[2]
احمد اشرف پس از بحث كوتاه
نظري درباره توّهم توطئه در ايران و انتساب آن به برخي
ريشههاي فرهنگي، مانند ثنويت كهن ايراني (تقسيم جهان به
دو بخش نيك و بد)، مصاديقي از آن را ذكر ميكند. ولي وي
نيز، مانند آبراهاميان، در بيانِ مصاديق، برخي پديدههاي
مهم و قابل تعمق در تاريخ معاصر ايران را با برخي
توّهمهاي به واقع بيمارگونه ميآميزد و ملغمهاي به دست
ميدهد كه نتيجه آن چيزي جز نفي حضور هرگونه توطئه جدّي
خارجي در تحولات معاصر ايران نيست؛ بهرغم اينكه آقاي
اشرف جا به جا بر وجود «توطئههاي واقعي» تأكيد دارد. او
در بررسي خود، احمد خان ملك ساساني و محمود محمود را از
عوامل اصلي اشاعه توّهم توطئه در تاريخنگاري معاصر ايران
ميشناساند.[3]
در تحليل احمد اشرف همه چيز
سخت به هم آميخته است تا نظريه او را درباره بيماري
توطئهپردازي "ما ايرانيان"، كه گويا ريشه كهن در فرهنگ
ايراني- انيراني دارد، به اثبات رساند:
ريشههاي تاريخي اين توّهم
به اساطير آفرينش ايران از دوران باستان ميرسد... "ايران"
همزمان با "انيران" زاده ميشود و از همان روز هدف توطئه
بيگانگان قرار ميگيرد. توّهم توطئه بيگانگان برعليه ايران
از همان آغاز پيدايش ايران زمين در ژرفاي تفكر ايراني جاي
ميگيرد... ايران همراه دو همزاد توطئهگر زاده ميشود.
سرگذشت ايران، داستان دشمنيها و كينهتوزيها و
توطئهچينيهاي بيامان و پيگير اين همزادان است.[4]
در سالهاي اخير انتساب همه
چيز به "كانون فرهنگي" ايراني- اسلامي رواجي شگرف يافته
است؛ گويي "ما ايرانيان" از سرشت ويژهاي هستيم و هر
پديدهاي، هر چند معمول در جوامع ديگر، برخاسته از گوهر
يگانه ماست؛ "بدي" در "ذات" ماست و از آن گريزي نيست.
پيشتر آرامش دوستدار و اينك احمد اشرف![5]
بهزعم آقاي اشرف، يكي از
اين توّهمات توطئه پردازانه مشكوك شمردن ماجراي پيدايش و
عملكرد كميته ملّي ايران در برلن است كه «به رهبري
تقيزاده در جريان جنگ اوّل جهاني براي مبارزه بر ضد
انگلستان تاسيس شده بود.»[6]
ظاهراً اوّلين كسي كه با
قطعيت فعاليت كميته برلين را طرحي انگليسي خواند، احمد
خان ملك ساساني است. خانملك كاملاً به اهميت مسئله، حتي
در مقياس بينالمللي، واقف بود ولي متأسفانه فرصت نيافت در
اين باره بيشتر بنويسد، يا اگر چيزي نوشته نگارنده نيافته
است. خانملك ساساني مينويسد: حسينقلي خان نواب «در تمام
مدت جنگ بينالمللي اول وزير مختار ايران در برلن بود.
براي چه انگليسها در موقع جنگ ايشان را به برلن فرستادند
يكي از مسائل مهم سياست بينالمللي است كه در جاي خود
نوشته شده است.»[7]
من نيز در زمان تدوين ظهور
و سقوط سلطنت پهلوي ماجراي كميته برلين را «مشكوك» خواندم
و چنين نوشتم:
با شروع جنگ جهاني اوّل،
استعمار انگليس به تجديد سازمان سرويس اطلاعاتي خود دست زد
و اداره ششم اطلاعات نظامي (MI-6) شبكههاي جاسوسي گسترده
ماوراء بحار بريتانيا را تحت پوشش گرفت. ايران، به دليل
اهميت استراتژيك آن و نيز به دليل نفوذ وسيعي كه آلمان به
سرعت در آن كسب ميكرد، و عامل اصلي آن نفرت مردم از روسيه
و انگليس بود، طبعاً يكي از مهمترين عرصههاي فعاليت
اينتليجنس سرويس انگلستان در مرحله جديد فعاليت آن به شمار
ميرفت. يكي از مهمترين ابعاد اين فعاليت، نفوذ پنهان
شبكه جاسوسي انگليس در حركتهاي ملّيون ايراني و نهادهاي
دولتي و نظامي آلمان (و ساير سفارتخانههاي خارجي) در
ايران بود. به همين دليل است كه در دوران جنگ اوّل جهاني
از سويي شاهد حضور افرادي چون حسينقلي خان نواب و سيد حسن
تقيزاده در برلين و "ملّي" و "آلمانوفيل" شدن اين
چهرههاي سرشناس [وابسته به كانونهاي سياسي] بريتانيا
هستيم و از سوي ديگر عناصري چون احمدعلي سپهر
(مورخالدوله) را در سمت منشي اول سفارت آلمان در تهران
فعّال مييابيم.[8]
تصور نميرود طرح موضوع،
به گونه فوق، چندان غيرواقعي و "بيمارگونه" باشد. بهرروي،
حداقل آقاي اشرف بايد اين مسئله را به عنوان فرضيهاي قابل
بررسي ميپذيرفتند. اگر اين بررسي صورت ميگرفت آنگاه روشن
ميشد كه ترديد در اصالت عملكرد كميته ملّي مستقر در برلين
توّهم و خواب و خيال نيست.
حضور برخي عناصر ميهندوست
و اصيل در كميته برلين را نميتوان منكر شد؛ ولي اين به
معناي نفي ماهيت مشكوك پديده فوق نيست. توجه كنيم كه،
علاوه بر تقي زاده، بنيانگذار ديگر كميته برلين رضا افشار
(متوفي 1342 ش.) است:
ميرزا رضا خان افشار
(شفيعزاده، دارا) همزمان با نهضت جنگل پيشكار ماليه گيلان
بود. او به همراهي با انقلابيون پرداخت و در كميته اتحاد
اسلام مسئوليت مالي را به دست گرفت. در اين زمان، او از
عوامل ايجاد تفرقه در ميان سران نهضت بود. به نوشته
ابراهيم فخرايي، وي در بحبوحه گرفتاريهاي مالي نهضت 480
هزار ريال پول هاي جمعآوري شده از مردم براي مصارف جنگي
را برداشت و به تهران گريخت.[9]
افشار با اين پول به كسب و تجارت پرداخت و ثروتي اندوخت؛
در سپتامبر 1913 براي تحصيل به نيويورك رفت و قريب به 16
ماه ( تا آخر دسامبر 1914) در آمريكا با عليقلي خان
نبيلالدوله و تقيزاده محشور بود.[10]
عليقلي خان نبيلالدوله، كاردار ايران در واشنگتن، از سران
فرقه بهائي و از نزديكان عباس افندي (عبدالبها) بود. وي،
كه از خانواده سپهر كاشي و از خويشاوندان مورخالدوله سپهر
است، در آغاز در سفارت انگليس در تهران اشتغال داشت و پس
از مهاجرت به آمريكا، به نوشته اسماعيل رائين، در
فراماسونري آمريكا «مقام شامخ» يافت.[11]
محمود محمود نيز در اين زمان در آمريكا حضور داشت. اختلاف
محمود و تقيزاده، كه منشاء بدبيني شديد تمامي دوران پسين
زندگي محمود به تقيزاده است، از همين زمان آغاز شد. معلوم
نيست محمود، آن جوان پرشور فرقه دمكرات نواب- تقيزاده، در
اين سفر چه ديد كه تا بدين حد روح او را آزرد؟
به نوشته احمدعلي سپهر
(مورخالدوله)، يك هندي به نام چاتوبادايا،[12]
كه در برلين كميتهاي براي فعاليت به سود آلمان در شرق
تشكيل داده بود، تقيزاده را به آلمانيها معرفي كرد و در
نوامبر 1914 كنسول آلمان در نيويورك با تقيزاده تماس
گرفت.[13]
در اين انتخابِ آلمانيها، علاوه بر معرفي كميته هندي
مستقر در برلين، مورخالدوله سپهر نيز در تهران نقش مهمي
ايفا كرد. سپهر مينويسد:
رئيس اداره امور شرق آلمان
تلگرافاً توضيحاتي راجع به سوابق تقيزاده از تهران خواست.
فنكاردرف، شارژدافر آلمان، جواب تلگراف را به نگارنده
محول داشت و من آنچه از ايام طفوليت از مراتب وطنپرستي و
آزاديخواهي و فداكاري تقيزاده شنيده بودم به روي كاغذ
آوردم.[14]
تقيزاده رضا افشار را به
عنوان همكار خود برگزيد و در 31 دسامبر 1914 به همراه وي
راهي آلمان شد. رضا افشار بعدها مدعي شد كه براي
راهاندازي كميته برلين مبلغ سه ميليون مارك اعتبار در
اختيار تقيزاده قرار گرفت.[15]
تقيزاده منكر اين ادعا بود.[16]
انتصاب فردي چون حسينقلي خان نواب، كه خود و خانوادهاش از
ارتباطات ديرين و عميق با بريتانيا برخوردار بودند، در سمت
وزير مختار ايران در برلين نيز به توصيه تقيزاده صورت
گرفت؛ زيرا، به نوشته سپهر، ميخواست سفارت ايران «به
دستهاي مطمئن سپرده شود.»[17]
آيا دکتر احمد اشرف پديدهاي به نام "عمليات فريب" را در دوران
جنگ اوّل جهاني يك "واقعيت تاريخي" نميدانند؟!
حسينقلي خان نواب (ايستاده) و تقي زاده (نشسته)
بالاخره، و مهمتر از همه،
بهزعم احمد اشرف اين تصور ديرپا و عميق ايرانيان كه در
«سقوط قاجاريه و ظهور پهلوي» قدرتهاي خارجي نقش داشتند
«يكي از مضامين محبوب توطئهپردازهاست.»[18]
بدينسان، بحث بسيار جدّي كودتاي 1299 و نقش كانونهاي
خارجي در آن به اين شيوه، با صدور يك حكم كوتاه و قاطع،
مختومه اعلام ميشود!
اشرف منكر حمايت «دو جناح
از حكومت بريتانيا» (حكومت هند و ارتش انگليس) از كودتاي
1299 نيست. ولي بهزعم ايشان، رضا خان شخصيت مستقل خود را
داشت و به عبارت ديگر قزاقي زيرك بود كه از علاقه قدرتهاي
خارجي به سود خويش بهره جست و آنان را به بازي گرفت؛ اگر
انگلستان نبود رضاخان كودتاي خود را به كمك آلمان محقق
ميساخت:
اينكه رضاخان آن روز و
رضاشاه بعد عامل بي اراده بريتانيا بود و هر كاري كه
ميكرد به فرمان "از ما بهتران" صورت ميگرفت، بي شك از
مضامين توّهم توطئه است... حال آنكه رضاخان يك بار ديگر
در سال 1917 به ابتكار خودش طرح كودتايي را با حمايت
امپراتوري آلمان ريخته بود.[19]
تنها مأخذ اين ادعاي آقاي
اشرف خاطرات ابوالقاسم كحالزاده است.[20]
آقاي اشرف، كه در برخورد به برخي مسائل سخت شكاك و نقّاد
است و حاضر نيست مسئلهاي معقول و قابل تأمّل را حتي به
صورت فرضيه بپذيرد، در اين ادعاي گزاف و مهم به هر كتابي،
بدون كاوش ابتدايي در اصالت دعاوي مندرج در آن، تمسك جسته
است.
كتاب فوق، به نقل از
كحالزاده، مدعي است كه گويا وي در اكتبر 1917 (يعني
دقيقاً همان زمان كه رضا خان وارد ارتباط مستقيم با
اردشيرجي ريپورتر، مأمور رزيدانت اطلاعاتي حكومت هند
بريتانيا، شد) واسطه تماس رضا خان با رودلف زُمر، شارژدافر
آلمان در ايران، بود و رضاخان در اين ملاقات، در حضور
كحالزاده، خواستار كمك دولت آلمان به وي براي كودتا و
پايان بخشيدن به هرج و مرج و فعاليت «جاسوسان انگليس» شد.[21]
ابوالقاسم كحالزاده اين
خاطرات را در واپسين سالهاي حكومت پهلوي تنظيم كرد و از
سال 1353 در مجله گوهر، به مديريت مرتضي كامران، انتشار آن
آغاز شد. تنظيم اين خاطرات به درخواست دكتر نصرتالله
كاسمي بود.[22]
آيا چنين ادعاي شاذ را- كه قريب به 60 سال پس از حادثه، در
اوج حكومت مطلقه محمدرضا پهلوي و براي درج در يك نشريه
وابسته به محافل حاكمه وقت، تنظيم شده- ميتوان به جدّ
گرفت؟! چرا كحالزاده اين اطلاع مهم تاريخي را در سالهاي
پس از شهريور 1320، كه خود مدتي مديركل انتشارات و
تبليغات كشور بود و نقش انگليسيها در صعود رضا خان به
عنوان يك اصل بديهي در هر نشريهاي جار زده ميشد، هيچگاه
مطرح نساخت؟!
ابوالقاسم كحالزاده پسر
دكتر حسين خان كحال است. دكتر حسين خان كحال از اعضاي
سرشناس لژ بيداري ايران و از همكاران سيد ضياءالدين
طباطبايي در روزنامه شرق بود و يكي از پسران وي (سرتيپ
ابوالحسن آهنين) از دوستان نزديك سيد ضياء. ابوالقاسم
كحالزاده در سالهاي جنگ اوّل جهاني، در زماني كه پدر او
رياست كل اوقاف را به دست داشت، منشي دوم سفارت آلمان در
تهران بود و با آن پيشينه و وابستگيهاي خانوادگي منطقاً
وضعي مشابه با مورخالدوله سپهر داشت. سپهر مينويسد:
«كحالزاده با وجود جواني خدمات ذيقيمتي به مليون و
آزاديخواهان نموده و بعدها در مقامات قضايي و اداري دولت
ايران به مشاغل برجسته ارتقا يافته است.»[23]
كحالزاده در سالهاي پس از
كودتاي 1299 در راه خلع سلطنت قاجاريه و توسعه اقتدار رضا
خان ميكوشيد و با اين هدف روزنامه پژوهش را در تهران
منتشر کرد. «هتاكي» و «بيرويگيهاي» او، به تعبير
ملكالشعراء بهار، به گونهاي بود كه در اواخر ميزان 1301
منجر به اعتراض علما و تكفير وي و غارت دفتر روزنامه توسط
مردم شد.[24]
درباره وضع كحالزاده و خانواده او، نامه عارف قزويني به
محمد رضا هزاره (مورخ 7 آبان 1311) كاملاً گوياست:
... حالا دلم ميخواهد اين
آقاي كحالزاده مستنطق عدليه را به سركار معرفي كنم تا
بدانيد با اين آشنايي به روحيات و اخلاق عمومي و با
شناسايي اين اشخاص به من چه ميگذرد. اين آقاي كحالزاده،
پسر دكتر حسين خان كحال [است.] پدرش را نديده ولي از اشخاص
مطلع شنيده بودم آدم خوب آزاديخواهي بوده است. براي اينكه
زنش نسبت به او بيوفا بوده، اين بيچاره ترك آميزش با همه
كرده، از منزل بيرون نيامده و بقدري خون به دل خود ريخته
تا بالاخره دق كرده از زحمت زندگي و ننگ همسر بد آسوده
ميشود.[25]
حسنعلي خان، عموي اين
آقاي كحالزاده، كه علت بداخلاقي و بيوفايي زن مزبور بود،
در دوره سوئديها داخل اداره ژاندارمري شده، به درجه
سلطاني رسيد؛ ولي طبع پست و فطرت بد او را وادار به
دزديهاي بيشرفانه كرد. بعد از آشكار شدن و محاكمه او را
محكوم به حبس تاريك با اعمال شاقه كردند. چندين سال در حبس
نظميه بود. اغلب او را ميديدم با لباس دو رنگ با ساير
دزدها براي ساختن راه عباسآباد همه روزه از خيابان
لالهزار عبور ميدادند.
و اين آقاي...[26]
[كحالزاده] هم يك جوان جاسوس اجنبيپرست رسوايي است كه از
هيچ كار روبرگردان نبوده، وقتي كه در خراسان بودم از طرف
... السلطنه [قوامالسلطنه] به عنوان جاسوس به خراسان
آمده، مرحوم كلنل محمدتقي خان او را گرفته چند روزي حبس
نمود، بعد اسباب استخلاص او فراهم شده او را رها كردند.
حال اگر بخواهم به معرفي آقاي... [كحالزاده] بپردازم، چون
طولانيتر از اين خواهد شد، نه حوصله شرح دادن دارم و نه
ميخواهم سركار را سرگردان كنم. البته اگر انشاءالله موفق
به نوشتن اين واقعه خونين شدم براي آگاهي عموم فروگزار از
جزئيات يا هيچ يك از آنچه را كه عهدهدار نوشتن آن باشم
نخواهم كرد.[27]
در زمان دولت رزمآرا نام
كحالزاده در فهرست كارمندان فاسد دولت (معروف به "بند
جيم") منتشر شد.
قسمت پنجم
1. احمد اشرف،
"توّهم توطئه"، گفتگو، شماره 8، تابستان 1374، صص
7-45.
6. اشرف، همان
مأخذ، ص 13.
7. خان ملك
ساساني، دست پنهان سياست انگليس در ايران، تهران:
چاپ دوم، بابك، 1354، صص 98-99.
8. ظهور و سقوط
سلطنت پهلوي، ج 2، ص72.
9. ابراهيم
فخرايي، سردار جنگل، تهران: جاويدان، چاپ يازدهم،
1366، ص 97؛ حسن مرسلوند، زندگينامه رجال و مشاهير
ايران، تهران: الهام، 1369، ج 1، صص 239-241.
10. سيد حسن
تقيزاده، زندگي طوفاني؛ خاطرات سيد حسن تقيزاده،
به كوشش ايرج افشار، تهران: علمي، 1372، ص 48.
11. اسماعيل
رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، تهران:
مولف، [زمستان 1347] ج2، ص 152؛ ج 3، صص 464-465.
12. Virendranath
Chattopadhyaya (1880-1941?)
ويرندرانات
چاتوپادايا به يكي از خانوادههاي متمول حيدرآباد
تعلق داشت. پدرش روزنامهنگار تحصيلكرده غرب و
رئيس يكي از دانشگاههاي حيدرآباد بود. "چاتو" در
1901 به بريتانيا رفت و در دانشگاه آكسفورد به
تحصيل پرداخت. او در اين دوران به فعاليتهاي
سوسياليستي جلب شد و به عنوان عضو هيئت هند در
كنفرانس اشتوتگارت انترناسيونال دوّم (اوت 1907)
حضور يافت. در حوالي سال 1910 از لندن به پاريس
رفت، عضو حزب سوسياليست فرانسه شد و رهبري
انقلابيون هندي مقيم پاريس را به دست گرفت. با
شروع جنگ اوّل جهاني، در سال 1914 در برلين مستقر
شد و كميته هنديهاي مقيم برلين (Berlin Indian
Committee) را تأسيس كرد. اين كميته تا 6 دسامبر
1918 فعال بود. در دوران جنگ اوّل جهاني تمايلات
آلماني از خود نشان داد و پس از پيروزي انقلاب
بلشويكي به روسيه شوروي گرايش يافت. در حوالي سال
1919 با يك زن روزنامهنگار و ماجراجوي آمريكايي،
بهنام اگنس اسمدلي ازدواج كرد. اسمدلي در اين
زمان ساكن برلين بود و در دانشگاه برلين زبان
انگليسي تدريس ميكرد. او بعدها بهخاطر گزارشها
و كتابهايي كه درباره چين كمونيستي، و در حمايت
از انقلابيون كمونيست چين، نوشت شهرت فراوان يافت
و در 6 مه 1950 در شهر آكسفورد انگلستان درگذشت.
چاتو در نوامبر 1920 براي بار اوّل به شوروي سفر
كرد. در مه 1921 به عنوان عضو هيئت هندي در كنگره
سوّم انترناسيونال كمونيستي در مسكو شركت كرد. در
1923 عضو حزب كمونيست آلمان شد. در اين سالها با
گروهي از انقلابيون ژاپني و چيني مقيم آلمان رابطه
نزديك داشت. در سالهاي 1926-1931 انجمن مبارزه با
امپرياليسم را هدايت ميكرد. در سال 1928 از اگنس
اسمدلي جدا شد و در حوالي سال 1933 به اتحاد شوروي
مهاجرت كرد. در بخش قومشناسي آكادمي علوم
لنينگراد به كار پرداخت و با يك زن روس ازدواج
كرد. در دسامبر 1937 برخي از دوستان ژاپني چاتو به
اتهام "جاسوسي" دستگير و تيرباران شدند. چاتو نيز
دستگير شد. درباره سرنوشت بعدي او اطلاعات متناقضي
در دست است. عدهاي، از جمله اگنس اسمدلي،
مدعياند كه چاتو احتمالاً «قرباني تصفيههاي
استاليني شد» و به قتل رسيد. گروهي مدعياند كه
آزاد شد و در حوالي سال 1940 در مسكو در فقر
درگذشت. طبق گزارش سازمان اطلاعاتي بريتانيا، چاتو
در اواخر عمر استاد زبان و ادبيات اردو در دانشگاه
مسكو بود و در ژانويه 1941 فوت كرد. در برخي منابع،
زمان مرگ او دسامبر 1942 ذكر شده است. پس از
استقلال هند، دولت شوروي، در پاسخ به پرسش مقامات
هندي، اعلام كرد كه چاتو تبعه اتحاد شوروي شده بود
و به علت تصلب شرائين فوت كرده است.
13. احمدعلي سپهر،
ايران در جنگ بزرگ، تهران: چاپ جديد، نشر اديب،
1363، ص 55؛ تقيزاده، همان مأخذ، صص 480-481.
14. سپهر، همان
مأخذ، صص 55-56.
15. نشريه دانشكده
ادبيات تبريز، دوره ششم، شماره چهارم، اسفندماه
1333، صص 435-447.
رضا افشار از افراد
موثر در صعود سلطنت پهلوي بود. او در سال 1303 ش.
به عنوان نماينده اروميه به مجلس پنجم راه يافت و
در تصويب ماده واحده انقراض سلطنت قاجاريه نقش
داشت و به همين دليل در مجلس موسسان (1304) نيز
حضور يافت. در دوران سلطنت رضا شاه، او درآغاز
نماينده ادوار ششم و هفتم مجلس بود و سپس، در
1307، به حكومت گيلان منصوب شد. اين اقدام
نارضايتي بينتيجه مردم گيلان را برانگيخت.
(فخرايي، همان مأخذ، ص 97) افشار در 1310 حاكم
كرمان و در 1311 مسئول راهسازي كشور و كمي بعد
استاندار اصفهان شد. در همين سمت، در آبان 1312،
با اعلام توطئه قتل شاه توسط بختياري ها، بركناري
و مرگ جعفرقلي خان سردار اسعد و عدهاي از سران
بختياري را سبب شد. رضا افشار در سال 1315 به دليل
سوء استفاده مالي از خدمات دولتي بركنار گرديد و
پس از شهريور 1320 مجدداً به صحنه آمد. او در زمان
نگارش مقاله فوق نماينده مجلس هيجدهم بود.
16. تقيزاده،
همان مأخذ، ص 483.
17. سپهر، همان
مأخذ، ص 56.
حسينقلي خان نواب
(متولد 1286 ش. در شيراز، متوفي بهمن 1324 ش.) در
سال 1335 ق./ 1915 م. به جاي هوانس خان ماسحيان
[اوانس ماسئيان] (مساعدالسلطنه) به وزير مختاري
ايران در برلين منصوب شد و در تمامي دوران جنگ
اوّل جهاني وزير مختار ايران در آلمان بود.
ماسحيان از ارامنه ايران بود و مترجم آثار شكسپير
به زبانهاي ارمني و فارسي. مساعدالسلطنه از سال
1330 ق. وزير مختار ايران در آلمان بود. آلمانيها
به دليل ارمني بودنش به او بدبين شدند و از دولت
ايران تغيير او را خواستند.
18. اشرف، همان
مأخذ، ص 16.
20. ابوالقاسم
كحالزاده، ديدهها و شنيدهها، به كوشش مرتضي
كامران، تهران: فرهنگ، 1363.
21. بنگريد به:
ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 2، صص 147-148. درباره
خاطرات كحال زاده به همان مأخذ، زيرنويس صص 89-90،
مراجعه شود.
22.
گوهر، سال
پنجم، شماره 11-12، بهمن- اسفند 1356، ص 870.
23. سپهر، همان
مأخذ، ص 277.
24. ملكالشعراء
بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، تهران: چاپ
سوم، جيبي، 1357، ج 1، صص 254-255.
25. همسر دكتر
حسين خان كحال در سال 1328 ق. مدير مجله دانش بود
كه، بهزعم برخي، نخستين نشريه منادي «بيداري توده
نسوان» در ايران محسوب ميشود. (محمد صدرهاشمي،
تاريخ جرايد و مجلات ايران، اصفهان: كمال، چاپ
جديد، 1363، ج 2، ص 266) گوئل كهن مينويسد:
«روزنامه دانش به دست زني روشنفكر و آگاه به دانش
نوين، و در جهت تنوير افكار و شناخت حقوق و
آزاديهاي زنان ايران، بنيان گذارده شد. خانم دكتر
كحال، به عنوان نخستين زن روزنامهنگار ايران،
تحول تازهاي در سير ژورناليسم كشور پديد آورد.»
(گوئل كهن، تاريخ سانسور در مطبوعات ايران، تهران:
آگاه، 1362، ج 2، ص 386)
26. ناشر سند نام
فوق را حذف و به جاي آن سه نقطه گذارده است. با
توجه به متن سند كاملا روشن است كه نام حذف شده
همان "كحالزاده" است كه در آغاز سند نيز ذكر شده.
27. سيد هادي
حائري، عارف قزويني شاعر ملي ايران، تهران:
جاويدان، 1364، صص 545-546.