"نظريه
توطئه"
و فقر روش شناسي
در
تاريخنگاري معاصر ايران
(ويرايش دوّم)
قسمت هفتم
عبدالله شهبازي
اين ماجرا درست در زماني رخ ميدهد كه علماي شيعه در ايران و عتبات
به شدت در زير ضربهاند و تلاش براي اخراج آنان از صحنه اجتماعي و
منزوي ساختن شان
در اوج خود است.
در عصر روز شنبه 13 رجب 1327ق./
31 ژوئيه 1909م. شيخ فضلالله
نوري، مجتهد نامدار تهران، به وضعي فجيع به دار آويخته شد؛ و درست
در همان روز مقالهاي موهن عليه اسلام و علما- كه بعدها معلوم شد
سيد نورالدين، پسر سيد اسدالله خرقاني مأمور تشكيل انجمن هاي مخفي
در عتبات، نوشته است،[1]
در روزنامه حبلالمتين تهران به چاپ رسيد.
اين مقاله مفصل، كه عنوان
"اذا
فسد العالِم فسد العالَم"
را بر خود دارد، غوغا و آشوبي در تهران ايجاد كرد و اعتراض شديد
مراجع عتبات، ازجمله آخوند خراساني، را برانگيخت. اين مقاله دقيقاً
يك مانيفست باستانگرايانه و ضداسلامي است[2]
و تقارن نشر آن با قتل شيخ فضلالله نوري تصادفي نيست؛ و درواقع
بايد سرآغاز گشايش يك جبهه جديد عليه علما تلقي شود.[3]
در آن از جمله چنين مي خوانيم:
ملت ايران كه در تاريخ تمدن و اقتدار دول دنيا گوي سبقت و نيكنامي
را ربوده و از بدو تاريخ تمدن و اقتدار دول اوليه در عداد ممالك
بزرگ دنيا محسوب بود و از سلاطين بزرگ عالم باج ميگرفت و خراج
ميستاند، همواره مركز علوم و صنايع نفيسه بود... چنانچه بناهاي
تختجمشيد و بناهاي داريوش كبير نمونه شوكت و اقتدار سلاطين آن عصر
ميباشد. اقتدارات سيروس كبير از بينالنهرين تا حدود سِند را در
تحت سلطه و اقتدار خود داشت و قريب صد ميليون نفوس ايران آن عصر
بود بر نيمي از دنيا حكومت ميكرد. اين بود حال نژاد ايراني و
سلاطين ايراني... بدترين موقعي كه شرف قوميت و استقلال ايران
مضمحل و نابود شد، همان وقتي بود كه قوم وحشي جزيرةالعرب و
باديهنشينان و نژاد سوسمارخوار عرب بر ايران حمله آورد. اينك هزار
و سيصد سال است كه نژاد ايراني ميخواهد پشت خود را از زير سنگ
خرافات آنان خالي نمايد و هرچند كه يك نفر اولاد خلف ايران قيام
مينمايد و ميخواهد ملت قديم و قويم را از تحمل شاق و زحمات رقيت
و عبوديت و قيد خرافات خلاصي بخشد و اندك زماني موفق شد، باز سنگي
در جلوي راه ترقي ميافتد...
مقاله مقصر عقبماندگي ايران را علما ميداند و به آنان به شدت
ميتازد:
در حقيقت شما ظالميد، ما مظلوم. شما مقصريد، ما قاضي... عبا را از
سر بيفكنيد تا نيك ببينيد! عمامه را اندك كوچك ببنديد تا گوشهاي
مبارك را نگرفته، روشن و واضح واويلاي مظلومين را ببينيد و
بشنويد...[4]
اين تحركات را يك كانون معين هدايت ميكرد. آخوند خراساني و شيخ
عبدالله مازندراني، مراجع عتبات، سرنخي از اين كانون را در سيد حسن
تقيزاده يافتند؛ و پس از
«چند ماه تشبّث در نصيحت او»،
كه «اصلا مفيد نشد»،[5]
سرانجام در ربيعالثاني 1328 ق.
به صدور حكم
"تفسيق"
سياسي او، نه
"تكفير"
چنانكه در تاريخنگاري معاصر ايران شايع شده، دست زدند.[6]
معهذا، ديگر دير شده بود. جبههاي گشوده شده كه در آن علما از حريف
خود شناختي مبهم و نادقيق، و گاه پندارآميز و گمراهكننده، دارند.
سه ماه بعد با قتل سيد عبدالله بهبهاني (رجب
1328) پاسخي شديد به حكم علما داده شد. و سرانجام
كار به جايي رسيد كه آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني، دو
رهبر نامدار انقلاب مشروطيت ايران، در انزوا و فشار شديد رواني و
سياسي، در شرايطي كه به تعبير مازندراني
«خسته و درمانده» و «خائف بر جان خود»
بودند، زندگي را بدرود گفتند. نامهاي كه شيخ عبدالله مازندراني در
اواخر سال 1328 ق.
به حاج محمدعلي تاجر بادامچي تبريزي نگاشته روشنگر اين فضاي سياسي
است:
رقيمه شريفه مورخه 29 ج 2،
كه صفحه آخر آن جناب مستطاب سيدالعلماء العظام آقاي آقا مير محمود
سلمهالله تعالي هم شرحي نوشته بودند، رسيد. همانطوري كه جنابعالي
براي بيان مطالب خودتان مقدماتي نوشته بوديد، حقير هم لازم دانستم
كه مقدمه[اي] بنويسم:
اول آنكه، در قلع شجره خبيثه استبداد و استوار داشتن اساس قويم
مشروطيت يك دسته مواد فاسده مملكت هم به اغراض ديگر داخل و با ما
مساعد بودند. ماها به غرض حفظ بيضه اسلام و صيانت مذهب سدّ ابواب
تعدي و فعال مايشاء و حاكم مايريد بودن ظالمين در نفوس و اعراض و
اموال مسلمين و اجراء احكام مذهبيه و حفظ نواميس دينيه و آنها به
اغراض فاسده ديگر و انحراف. بعض مقدسين خاليالغرض از مشروطيت هم
بواسطه دخول همين مواد فساد در مشروطهخواهان و از روي عدم تميز
اين دو امر از همديگر به وادي مخالفت افتادند. عليكل حال، مادامي
كه اداره استبداديه سابقه طرف بود اين اختلاف مقصد بروزي نداشت. پس
از انهدام آن اداره ملعونه تباين مقاصد علني شد. ماها ايستاديم كه
اساس را صحيح و شالوده را بر قوايم مذهبي كه ابدالدهر خللناپذير
است استوار داريم، آنها هم در مقام تحصيل مرادات خودشان به تمام
قوا برآمدند. هرچه التماس كرديم و حالي كرديم كه
"ان
لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يومالمعاد"
براي حفظ دنياي خودتان هم، اگر واقعاً مشروطهخواه و وطنخواهايد،
مشروطيت ايران جز بر اساس قويم مذهبي ممكن نيست استوار و پايدار
بماند، به خرج نرفت. وجود قشون همسايه را هم در مملكت اسباب كار
خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به كمال سرعت و فعاليت در مقام
اجراء مقاصد خود برآمدند.
دوم آنكه، چون مانع از پيشرفت مقاصدشان را فيالحقيقه به ما دو
نفر، يعني حضرت حجتالاسلام آقاي آيت الله
خراساني دامظله و حقير، منحصر دانستند و از انجمن سرّي طهران بعض
مطالب طبع و نشر شد و جلوگيري كرديم، لهذا انجمن سرّي مذكور، كه
مركز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائيه لعنهمالله تعالي هم محققاً
در آن انجمن عضويت دارند و هكذا ارامنه و يك دسته ديگر
مسلمانصورتان غير مقيد به احكام اسلام كه از مسالك فاسده فرنگيان
تقليد كردهاند هم داخل هستند، از انجمن سرّي مذكور به
شعبه[اي] كه در
نجف اشرف و غيره دارند
رأي درآمده كه نفوذ ما دو نفر تا حالا كه استبداد در مقابل بود
نافع و از اين به بعد مضرّ است، بايد در سلب اين نفوذ بكوشند.
مجالس سرّيه خبر داريم در نجف اشرف منعقد گرديد. اشخاص عوامي
كه به صورت طلبه محسوب ميشوند در اين شعبه داخل و به همين
اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. اينگونه اشخاص طريق سلب نفوذ
را به نشر اكاذيب دانسته، چه كاغذپرانيها به اطراف كردند و در
جرايد درج كردند و ظاهراً اين شعبه در همه جا مشغول است. تمام
آنچه را اشاره كرده بوديد، مثل قضيه ميرزا ابوالقاسم طهراني و
غيره و غيره و مكاتبه قونسول و مسئله شيرواني و غيرذلك، همه از
فروع اين اصل و نشر اين اكاذيب به دستورالعمل مركز و براي اين
مقصد است. امثال جنابعالي هم كه بيخبر [هستيد] و نميدانيد
زير كاسه چه نيمكاسه است، تلقي به قبول ميفرماييد. يكي هم
نيست كه بپرسد كه چگونه اعتماد به اين نوكشيدهها از اعتماد بر
خود ماها بيشتر شده. حالا كه مطلب بالا گرفت، مكاتيبي به غير
اسباب عاديه به دست آمده كه بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها
داريم. از يكطرف شكايت بلاد از صدمات و تعديات و اشاعه منكرات
و خرابي ادارات شب و روزي برايمان نگذارده، از طرف ديگر متصل
به اصلاح خرابي مركز مشغول و يك ثلمه را اگر سدّ كنيم هزار
خرابي از جاهاي ديگر پديد، و واقعاً خسته و درمانده شده، بر
جان خودمان هم خائفيم.
بعد از بيان اين مقدمه عرض
ميشود،
حكمي كه درباب تقيزاده از ماها دو نفر صادر شده، كه متفقاً
حكم كرديم، اولا تكفير نبوده؛ هركس نسبت تكفير داده كذب محض
است، بلكه حكم به فساد مسلك سياسي و منافات مسلكش با اسلاميت
مملكت بود.
اين هم نه مطلبي بود كه به گفتن يا نوشتن يكي دو نفر باشد.
بلكه اشخاصي كه مطالب را به ماها نوشتند، از اعضاء صحيحه مجلس
و غيرهم، كساني هستند كه ملتخواهي و عالِم بودن آنها به
مقتضاي عصر و بيغرضي و مسلماني آنها قطعي در نزد شما و عموم
ملت مسلم است. سابقاً هم مثل شما به او معتقد بودند و حالا
عدول كرده، مطالب و خلافهاي صادر از او، كه كاشف از فساد مسلك
است، همه با سند و اساس دارد. قطعي و محققاً اصل انجمن سرّي
طهران را يا خودش منعقد كرده يا ركن عمده است. يازده فصل از
مقاصد آنها كه روي كاغذ زرد طبع شده بود و چون جلوگيري كرديم
جمع كردند، اگر ديده بوديد خيلي از اين دو ورقي كه مرقوم
فرمودهايد نادم و انگشت عبرت به دهان ميگرفتيد. اجمالي از
خيانتهاي او را در اين مدت در جواب تلگراف آقايان علما و
انجمن ذكر شد. انشاءالله تعالي ملاحظه فرموده و به اشتباه
خودتان و عموم ملت آذربايجان درباره او و امثال او متنبه
خواهيد بود. خداوند عزّ اسمه شرّ او و امثال او را از اين
مملكت و ملت فلكزده رفع فرمايد.
اجمالاً بدانيد، [در] حقيقت، عساكر كاري روس و انگليس اينگونه
مردماند، والا از عساكر قزوين و تبريز، اگر اينها در كار نبودند،
خوفي نداشتيم و يقيناً تا حال نمانده زودتر از اينها رفته بودند.
آنها هم به اميد اين دسته كاركنان داخلي مانده[اند]. اگر خبر از
وضع معاشها و استخدام مستخدمين و تلف ماليه ملت در چه مصارف و عدم
صرف آنها در تشكيل قشون نظامي، كه براي چه غرض و چه مقصد بوده،
داشته باشيد بايد عوض اشك خون گريه كنيد كه اين همه زحمت را براي
چه كشيديم و اين همه نفوس و اموال براي چه فدا كرديم و آخر كار به
چه نتيجه ضد مقصودي بواسطه همين چند نفر خيانتكار دشمن گرفتار
شديم.
كشفالله تعالي هذالغمه عن المله. السلام عليكم و رحمهالله
بركاته. الاحقر عبدالله المازندراني.[7]
اين وضع تأثرانگيز آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني، كه
دستاورد مشروطيت ايران بيشك ثمره پايمرديهاي آنان است، درست در
زماني است كه عباس افندي در تدارك سفر آنچناني به اروپا و آمريكا
بود.
در چنين فضايي شاهد گروش دستهجمعي بخشي از يهوديان و زرتشتيان
ايران به بهائيگري هستيم. در بررسي الواح عبدالبهاء، اوج اين
ماجرا را در سال 1919
مييابيم.[8]
برخي مطلعين، تعداد زرتشتيان بهائي شده را حدود 250 نفر ذكر كردهاند.[9]
اينان، بيشتر، روستاييان فقير منطقه يزد و كرمان، چون حسينآباد و
مريمآباد و قاسمآباد، و از رعاياي ارباب جمشيد بودند.
اين پديده را ميتوان به شكلهاي مختلف تحليل كرد و براي آن
پايههاي اجتماعي و فرهنگي فرض نمود.[10]
ولي در آن روزها دستاندركاران و آشنايان با سياست مسئله را به
گونهاي ديگر ميديدند؛ عموماً نه آن را جدّي مي گرفتند
و نه براي آن اصالتي قائل بودند. براي نمونه، اعظام قدسي در خاطرات
خود از دوران تدريس در مدرسه سن لوئي تهران مينويسد:
يك معلم انگليسي بهنام فريبرز كه اصلاً زردشتي بود ولي بهائي شده
بود با من از نقطه نظر اينكه علاقمند به خط فارسي بود اظهار دوستي
و تقاضا داشت كه خط تعليم بگيرد. من هم حاضر شدم. اين بود كه در
روزهاي مدرسه ايشان هم چند دقيقه كه سر كلاس من نبود به اصطلاح در
زنگ تنفس تعليم ميگرفتند... يكي از روزها وارد صحبت مذهبي گرديد و
خواست از درِ تبليغ با من وارد مذاكره گردد. به ايشان گفتم: اگر
ميخواهيد كه من به شما تعليم خط بدهم از اين مقوله با من صحبت
ننمائيد، چون تمام اينها را از موسس و غيره ميشناسم. ولي شما حق
داريد چون زردشتي بودهايد و حالا قبول اين مسلك را نمودهايد. شما
هم از نقطه نظر سياسي قبول كردهايد. خندهاي كردند و گفتند: آقاي
ميرزا حسن! مثل اينكه شما خوب وارد هستيد.[11]
در بررسي اين پديده با نقش ارباب جمشيد جمشيديان به عنوان حامي
اصلي اين موج آشنا ميشويم.[12]
ارباب جمشيد از صميميترين دوستان اردشير ريپورتر بود؛ و اين
صميميت در حدي است كه برخي از ديدارهاي محرمانه اردشيرجي و رضاخان
در خانه ارباب جمشيد صورت ميگرفت.[13]
با توجه به اين پيوند، اگر تحولات فوق را به كانونهاي توطئه گر
امپراتوري بريتانيا و اردشير ريپورتر منسوب كنيم چندان به بيراه
نرفتهايم.[14]
جايگاه ارباب جمشيد در اين ماجرا تا بدان حد است كه عباس افندي
مكرراً بهائيان يزد و كرمان را به فرمانبري و اطاعت از او امر
ميكند. او به
«بهائيان
پارسي»، يعني زرتشتيان بهائي شده در ايران و هند،
چنين مينويسد:
جناب ارباب شخصي خيرخواه است و بلند همت. بايد از شما ممنون و
خشنود باشد و تا توانيد در كار او چنان امانت و صداقت و همت
بنمائيد كه عبرت ديگران گردد. خدمت او خدمت من است و صداقت و امانت
او صداقت و امانت من.[15]
صداقت و امانت و همت و خيرخواهي در حق عموم عالم عليالخصوص در
امور حضرت ارباب جمشيد بر كلّ فرض و واجب است و خدمت به آستان مقدس
شمرده شود و خيانت و رخاوت و عدم امانت را معصيت به حق شمرند و
عصيان و طغيان در امر حضرت يزدان، و اگر قصور و فتور در اين امر
مشكور واقع گردد تضييع امرالله است و تدمير احباء الله و تكدير
خاطر اين عبد و تسويد وجوه ساير ياران و سلب اعتماد به امانت و وفا
و صفاي اين حزب مظلوم در آفاق.[16]
احباب بايد به ميل و رضاي ارباب جمشيد حركت نمايند و در صداقت و
امانت و حسن خدمت به منتهاي قوت بكوشند و مبادا نفسي سبب تكدّر
خاطر آن خيرخواه عالم گردد. چنين شخص خيرخواه را بايد به جان و دل
خيرخواه شد و در خدمتش همت نمود، زيرا قصور سبب غضب رب غفور گردد.[17]
گروش گروه قابل توجهي از زرتشتيان به بهائيگري طبعاً نگراني جامعه
زرتشتي را برانگيخت و رهبران ديني زرتشتيان ايران به اعتراض عليه
عملكردهاي اردشير ريپورتر و دستياران او، چون ماستر خدابخش و
كيومرس وفادار، برخاستند. مورخين بهائي علت اين اعتراضها را
«تعصب»
دستوران و موبدان زرتشتي و همكاري آنان با «ملاهاي اسلام» ذكر مي كنند.[18]
رشيد شهمردان، مورخ زرتشتي كه ارادتي خاص به مانكجي هاتريا و
اردشير ريپورتر و اليگارشي پارسي امپراتوري بريتانيا دارد، مخالفت
رهبران ديني جامعه زرتشتي ايران با اقدامات اردشير ريپورتر و
دوستان او را به
«سخنچيني و غمازي»
و «خوي زشت اهريمني»
منتسب ميكند. او مينويسد:
فرزانه اردشيرجي ريپورتر و استاد ماستر خدابخش و استاد كيومرس
وفادار و ارباب كيخسرو شاهرخ و ديگران از دست و زبان آنها راحت
نبودهاند و هر آن در پس پرده با پخش شبهنامه و يا تشكيل مجالس
اشكال و زحمات براي آنها توليد و در پيش بردن مقاصدشان كه خير
جامعه را در بر داشت موانع ايجاد ميكردند.[19]
اردشير ريپورتر
در اين زمان، وثوقالدوله و همفكرانش درگير مبارزه پنهاني شديد
با اردشير ريپورتر و هواداران او در ميان نخبگان سياسي حاكم بر
ايران بودند. اين مبارزه در ماجراي قرارداد 1919 به اوج رسيد. اين طرح لرد كرزن، وزير امور
خارجه، با مخالفت جدي جناحي از اليگارشي حاكمه بريتانيا- از جمله
ادوين مونتاگ و وينستون چرچيل- مواجه شد و در ايران تكاپوي اردشير
ريپورتر را برانگيخت. اينان طرحي معقولتر و صرفهجويانهتر در سر
داشتند كه مدت كوتاهي بعد با كودتاي 1299 تحقق يافت.[20]
وثوقالدوله، كه فعاليتهاي اردشير ريپورتر را مخل اقدامات خويش
ميديد، به بهرهبرداري از نارضايتي زرتشتيان پرداخت و كار به جايي
كشيد كه انجمنهاي زردشتيان يزد و كرمان و تهران طي نامههاي مكرر
به دولت ايران خواستار عدم مداخله اردشير ريپورتر در امور زرتشتيان
ايران شدند و اين درخواست مورد تأييد وثوقالدوله، رئيسالوزرا،
قرار گرفت.[21]
در يك بيانيه انجمن زردشتيان تهران، از جمله، چنين آمده است:
كسي را كه پارسيان هندوستان در هر موقع به ايران ميفرستند فقط و
فقط وظيفه او رسيدگي به حوايج زردشتيان ايران... است و نه چنانكه
جاهلان در سابق تعبير ميكردند رئيس و سرپرست؛ چه پارسيان
هندوستان كه خود تربيت شده و متمدن هستند خوب ميدانند كه ما تبعه
ايرانيم و جز دولت ايران كسي را حق مداخله در حدود و حقوق ما نيست.
يعني دولت و آقا و رئيس و سرپرست ما فقط و فقط اعليحضرت همايوني و
دولت ايران و قانون مملكتي است. اما بدبختانه كثرت بيچارگي و جهالت
ما و بياطلاعي آنها فرصت به دست نماينده اخير آنها، ميستر
اردشيرجي ايدلجي ريپورتر، داده... در ظرف
23-24 سال مدت مأموريت ايشان... در حدود و حقوق
جماعت مداخله و حكومت نموده و بواسطه مداخلات غير حقه ايشان هر روز
در ميان جماعت نفاق و دو رنگي توليد ميشود...[22]
اين تعارض به درگيري هاي پنهان تروريستي نيز كشيده شد. در يكسوي اين
جنگ خونين كميته حقگوي يزد قرار داشت كه نخستين اقدام آن قتل ماستر
خدابخش (1336 ق.)
و تهديد كيومرس وفادار بود، كه منجر به خروج او از ايران شد، و در
سوي ديگر كميته مجازات. شرح اين داستان، داستان واقعي نه افسانه و
اوهام و "قصه جن و پري"، به مجالي بيشتر نيازمند است.
قسمت هشتم
1. صدرهاشمي،
همان مأخذ، ج 2،
ص 212.
2. مقاله
فوق از نظر سبك و سياق و مضمون به نوشته هاي اردشير
ريپورتر و نزديكان او شباهت كامل دارد.
3. سيد
اسدالله ميرسلامي خرقاني (خارقاني) از چهره هاي بسيار موثر
و ناشناخته تاريخ معاصر ايران است كه در زمان مشروطه نقشي
مرموز در عتبات، بهويژه در بيت آخوند خراساني، ايفا كرد.
(بنگريد به: ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران،
ج1، صص 207، 239،
243، 245، 275،
375؛ ناظمالاسلام كرماني،
تاريخ بيداري ايرانيان، ج
1، ص 79؛ ايرج افشار، اوراق تازهياب، صص 472-474؛
شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه، ج
1، ص 225؛
ايرج افشار، خاطرات و اسناد مستشارالدوله، ج
2، صص 220، 258،
276؛ ايرج افشار، مبارزه با
محمدعليشاه، صص 426-427) خرقاني در اوايل ربيع الثاني 1327ق.، همزمان با اشغال بوشهر
به دست انگليسيها، به همراه دريابيگي وارد بوشهر شد و از آن پس
تا زمان مرگ (8 صفر 1355 ق.)
در صحنه داخلي ايران فعال بود. در زمانيكه سيد نورالدين،
پسرش، مقاله فوق را در تهران نوشت، خرقاني در بوشهر اقامت
داشت. در مجموعه اسناد خانوادگي آقاي داريوش بهادري قشقايي
نامه اي از سيد اسدالله خرقاني (از بوشهر) به اسماعيل خان
سردارعشاير (صولت الدوله) قشقايي (در فارس) موجود است. اين
نامه به تاريخ 23 رجب 1327
است يعني درست ده روز پس از قتل شيخ فضل الله نوري و
انتشار مقاله فوق در تهران. خرقاني در اين نامه، از قول
باليوز انگليس در بوشهر، درباره پيامدهاي سوء ورود قشون
عشاير و سيد عبدالحسين مجتهد لاري به شيراز هشدار ميدهد.
نامه فوق به شكلي آشكار بيانگر ارتباطات نزديك خرقاني با
انگليسيهاست.
4. حبلالمتين،
چاپ تهران، سال سوم، شماره
6،
13 رجب1327.
(متن كامل اين مقاله در تاريخ مشروطيت ملكزاده، ج 6، صص 1289-1292 تجديد چاپ شده است.)
5. "نامه
آيتين خراساني و مازندراني به نايبالسلطنه عليرضا خان
عضدالملك درباره مسلك تقيزاده"
(12ربيعالثاني1328)
مندرج در: تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم، تهران:
موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي،
1370.
6. بنگريد
به متن حكم مندرج در: ايرج افشار، اوراق تازهياب
مشروطيت و نقش تقيزاده، تهران: جاويدان،
1359، صص
207-208. شيخ عبدالله مازندراني در نامه مندرج در
حبلالمتين (28 رمضان 1328) مينويسد:
«حكمي
كه درباب تقيزاده از ماها دو نفر صادر شده كه متفقاً حكم
كرديم، اولا تكفير نبوده. هركس نسبت تكفير داده كذب محض
است. بلكه حكم به فساد مسلك سياسي و منافات مسلكش با
اسلاميت مملكت بود.»
7. حبلالمتين،
كلكته، سال هيجدهم، شماره
15،
28 رمضان
1328/
3 اكتبر 1910، صص 20-21.
8. عبدالبهاء،
مجموعه الواح مباركه به افتخار بهائيان پارسي،
تهران: موسسه ملي مطبوعات امري،
133
بديع.
9. حسن
نيكو، فلسفه نيكو، تهران: فراهاني، 1343، ج اول، ص
81.
10. براي
نمونه بنگريد به:
Susan J. Stiles,
"Zoroastrian
Convertions to the Baha'i Faith in Yazd, Iran",
The University of Arizona, M. A. Thesis,
1983.
11. حسن
اعظام قدسي (اعظامالوزاره)، كتاب خاطرات من يا روشن
شدن تاريخ صد ساله، تهران:
1342، چاپخانه حيدري، ج
1، ص 257.
12. از
جمله بنگريد به: اسدالله فاضل مازندراني، تاريخ
ظهورالحق، تهران: موسسه ملي مطبوعات امري، 132 بديع، جلد هشتم، قسمت دوم، صص 950-952؛
حسن نيكو، همان مأخذ، صص
168-176.
13. بنگريد
به: خاطرات اردشير ريپورتر (ظهور و سقوط سلطنت پهلوي،
ج 2، صص
150، 155)
14. فاضل
مازندراني اردشير ريپورتر را از مخالفين بهائيان پارسي
ميخواند كه صحيح نيست. (فاضل مازندراني، همان مأخذ، ص935) شايد فاضل مازندراني از روابط اردشيرجي
مطلع بوده و تعمداً نخواسته با اعلام حمايت او از بهائيان
پارسي فرقه خود را در معرض اتهام قرار دهد. معهذا، در كتاب
وي مواردي مندرج است كه ادعاي فوق را نقض ميكند؛ از جمله
حمايت اردشير ريپورتر از ملا بهرام اختر خاوري، زرتشتي
بهايي شده، و همراهان او. (همان مأخذ، ص
569) برخي مدارك ديگر نيز حمايت اردشير
ريپورتر از
"بهائيان
پارسي"
را ثابت ميكند؛ از جمله بنگريد به پاياننامه خانم
استيلس.
15. عبدالبهاء
، مجموعه الواح مباركه به افتخار بهائيان پارسي، صص
37-38.
17. همان
مأخذ، ص 49؛ و نيز بنگريد به همان مأخذ، صص 40، 43،
54-55،
57.
18. فاضل
مازندراني، همان مأخذ، صص 934-939.
19. رشيد
شهمردان، تاريخ زرتشتيان: فرزانگان زرتشتي، (چاپ
جديد) تهران: فروهر،
1363، ص
616.
21. نامه
مورخ 4 قوس 1337،
نمره 2548
وثوقالدوله رياست وزرا به انجمن زردشتيان تهران.
22. بيانيه
مورخ تيرماه 1297 انجمن زردشتيان تهران.
|