قسمت دوّم
7- لابي صهيونيستي در حکومت
بريتانيا
در زمان کودتاي 1299 لابي
صهيونيستي در بريتانيا در اوج اقتدار خويش قرار داشت و سلطه آن
بر سياست و اقتصاد انگليس در حدي بود که ويلفريد اسکاون بلونت،
آزاديخواه نامدار انگليسي و دوست سيد جمالالدين اسدآبادي، در
نامه خود به دکتر سيد محمد هندي (28 ژوئيه 1913) از سيطره آن
بهعنوان «مرگ انگلستان بهعنوان يک ملت» ياد ميکند. بلونت
مينويسد:
«امروزه امپراتوري بريتانيا نه
بهوسيله انگليسيان و طبق اصول انگليسي يا حتي بهخاطر منافع
انگليسي، بلکه بهوسيله يک دارودسته اشرار بينالمللي اداره
ميشود که تمامي حيات اجتماعي ما را به فساد کشيدند و پول تنها
خداي آنان است... انگلستان به عنوان يک ملت، با تمامي
آرمانهاي کهن آن و به سان ساير ملتهاي مسيحي، ديگر مرده
است...»
بلونت، که خود به يکي از
خاندانهاي اشرافي انگليس تعلق دارد، در اين نامه بهطور مشخص
به کساني چون ديويد لويدجرج و وينستون چرچيل اشاره ميکند و
ايشان را بهدليل دريافت رشوه از گادفري اسحاق، رئيس کمپاني
مارکوني و برادر لرد ردينگ (سِر روفوس اسحاق)، پست و فرومايه
و کارگزار سرمايهداران مالي يهودي ميخواند. اشاره بلونت به
ماجرايي است که در تاريخنگاري بريتانيا به رسوايي مارکوني Marconi
Scandal
معروف است. بلونت مينويسد:
«در زمانه من هيچ چيز روشنتر از
اين ماجرا نزول شرف را در حيات اجتماعي ما آشکار نميکند. اين
ماجرا به آشکارترين شکل نشان ميدهد که سياستمداران ما تا چه
اندازه به خاطر ارزشهاي نازل مالي سقوط ميکنند؛ و ابعادي را
که اخلاق بازار بورس جايگزين اخلاق کهنتر تجارت شده و فراتر
از همه ميزان اقتدار دارودسته بيگانه سرمايهداران مالي يهودي
را، که مجلس عوام ما را به چنگ خود گرفتهاند، روشن ميکند.
تنها اين نيست که امروزه دو يهودي در کابينه ما حضور دارند،
بلکه تقريباً تمامي وزراي ما انسانهاي نيازمندي هستند که از
طريق زنجيرهاي قيود شخصي به آنها وابستهاند يا از آنان پيروي
ميکنند و لذا نميتوانند مخالفت خود را با سست اخلاقي
همکارانشان بيان کنند حتي زماني که از عمل خويش شرمسارند...»
گفته بلونت درباره «مرگ ملتهاي
مسيحي» با تصوير اجمالي که از وضع آمريکاي دوران ويلسون بهدست
دادم منطبق است. بايد اضافه کنم که درباره فرانسه دوران ژرژ
کلمانسو، نخستوزير فرانسه در سالهاي 1917-1920، نيز اين
تحليل صدق ميکند. کلمانسو همان کسي است که از سال 1898 در
روزنامه "طلوع" او جنجال بر سر محاکمه دريفوس آغاز شد. دريفوس يک
افسر يهودي بود که طبق مدارک مستند به جرم جاسوسي براي آلمان
دستگير و در دادگاههاي متعدد محاکمه و محکوم شده و اينک شبکه
مقتدر صهيونيستي دنياي غرب با تمامي قدرت براي تبرئه او وارد
ميدان شده بود. مقاله "من متهم ميکنم" اميل زولا اولين بار در
همين روزنامه منتشر شد. (خانواده زولا از وابستگان روچيلدها
بودند و پدرش رئيس شبکه ترامواي روچيلدها در وين.) روزنامه فوق
با پول يهوديان ثروتمند فرانسه اداره ميشد و کلمانسو در تمامي
دوران حيات خود به اين کانون وابستگي داشت. حتي در منابع
کاملاً رسمي، مانند دائرةالمعارف آمريکانا، از او بهعنوان
دوست صميمي سِر بازيل زاهارف ياد ميشود. زاهارف (يهودي)
بزرگترين دلال جهاني اسلحه در اواخر سده نوزدهم و اوايل سده
بيستم است که بهدليل شرکت در عمليات دسيسهگرانه شهرت
افسانهاي دارد. لويدجرج يکي ديگر از دوستان صميمي زاهارف بود.
جالبتر اينجاست که کلمانسو نيز مانند لويدجرج يک يهودي را
بهعنوان منشي مخصوص در کنار خود داشت. منشي لويدجرج سِر فيليپ
ساسون بود و منشي و دستيار اصلي کلمانسو يهودي بهنام ژرژ
ماندل (لويي ژرژ روچيلد) از وابستگان روچيلدهاي فرانسه.
ديويد لويدجرج
کودتاي 1299 در زمان دولت ديويد
لويدجرج در بريتانيا صورت گرفت. اين همان دولتي است که اعلاميه
معروف بالفور (2 نوامبر 1917) را بهسود صهيونيستها صادر کرد.
لويدجرج شخصاً در کابينه با اشتياق فراوان از اعلاميه بالفور
پشتيباني کرد و آن را گامي به سوي تأسيس يک دولت يهود شمرد. او
چند روز پيش از صدور اعلاميه به حييم وايزمن گفته بود: «من
ميدانم که با صدور اين اعلاميه گروهي را خشنود و گروهي را
ناراضي ميکنم، ولي ميخواهم از شما حمايت کنم زيرا در راه
آرماني بزرگ ميکوشيد.» او همچنين در کنفرانس سن رمو و در
فرمان قيموميت فلسطين اعلاميه بالفور را مورد تأييد و عمل قرار
داد.
پدر لويدجرج مدير مدرسه بود و او
اولين نخستوزير در تاريخ سدههاي نوزدهم و بيستم بريتانياست
که از طبقات غيراشرافي برخاست. در جواني راديکال و خطيبي
مردمپسند بود که سنگ منافع طبقات پايين جامعه را به سينه
ميزد. از اينروست که جان گريگ، مولف زندگينامه او، نام کتاب
خويش را «لويدجرج؛ قهرمان مردم» نهاده است. کاوش دقيق در
تبارنامه لويدجرج ريشههاي يهودي او را آشکار ميکند:
بهنوشته دائرةالمعارف يهود،
لويدجرج «به دليل تربيت مذهبياش» به صهيونيسم علاقمند بود و
خود او مينويسد: «من درباره تاريخ يهود بيشتر آموختهام تا
درباره تاريخ مردم خودم.» چرا بايد لويدجرج درباره تاريخ يهود
بيش از تاريخ بريتانيا بداند و اشاره دائرةالمعارف يهود به
«تربيت مذهبي» او به چه معناست؟
پيتر راولند در آغاز "زندگينامه
لويدجرج"، بر اساس مصاحبه با بازماندگان خانواده لويدجرج، شماي
تبارشناختي خانوادههاي
جرج
و
لويد
را درج کرده است. بر اساس اين تبارنامه، همسر ديويد لويد
(1800-1839)
ربکا ساموئل
(1803-1868) نام داشت و يکي از دختران اين دو، به نام اليزابت
لويد، با ويليام جرج ازدواج کرد. حاصل اين وصلت ديويد لويدجرج
است. ربکا ساموئل، چنانکه نام او نشان ميدهد، به خاندان
يهودي ساموئل تعلق داشت. بنابراين، تصادفي نيست که دوران دولت
لويدجرج بهعنوان دوران سلطه تام و تمام زرسالاران يهودي بر
دولت بريتانيا شناخته ميشود. و تصادفي نيست که در زمان
نخستوزيري لويدجرج دو عضو خاندان ساموئل- سِر هربرت ساموئل
(نخستين کميسر عالي فلسطين) و ادوين مونتاگ (وزير امور
هندوستان)- از متنفذترين کارگردانان سياست بريتانيا در
خاورميانه بودند و سر روفوس اسحاق (لرد ردينگ)، عضو خاندان
يهودي اسحاق و خويشاوند نزديک ساموئلها، نايبالسلطنه و
فرمانفرماي هندوستان.
ربکا ساموئل در سال 1868 درگذشت
يعني زماني که ديويد 5 ساله بود. طبيعي است که مادربزرگ ديويد
نقش اصلي را در نگهداري و تربيت نوه خردسال خود داشته باشد و
طبيعي است که ديويد بهشدت از فرهنگ خانواده مادري متاثر باشد.
براين اساس، اشاره مبهم دائرةالمعارف يهود به «پرورش مذهبي»
لويدجرج و اين گفته او، که درباره تاريخ يهود بيش از تاريخ
انگليس فراگرفته است، و دليل نفوذ فوقالعاده اعضاي خانواده
ساموئل- مونتاگ در دولت او روشن ميشود. توجه کنيم که در فقه
تلمودي، کسي که از جانب مادر يهودي باشد، يهودي بهشمار
ميرود.
پيوند رسمي ديويد لويدجرج با
صهيونيستها- تا آنجا که در منابع منتشر شده مندرج است- از
زماني آغاز شد که مؤسسه مشاوره حقوقي لويدجرج و شريکش، آرتور
رابرتس (احتمالاً از خاندان لرد رابرتس قندهار و از اسلاف خانم
مارگارت تاچر)،[1]
در سال 1902 از سوي هرتزل مأمور تهيه چند طرح براي ايجاد «کشور
يهود» در مناطق مختلف جهان شد. پس از اعلام جنگ انگليس به دولت
عثماني (نوامبر 1914) لويدجرج به هربرت ساموئل گفت که وي
«بسيار مشتاق استقرار يک دولت يهودي در فلسطين است.» او در
نخستين ملاقاتش با حييم وايزمن (دسامبر 1914) نيز علاقه خود را
به صهيونيسم ابراز داشت.
لويدجرج با ژستهاي انقلابي و
چپگرايي و عوامفريبي به قدرت رسيد و يکي از فاسدترين و
فرومايهترين دولتهاي تاريخ بريتانيا را بنيان نهاد که به
تعبير بلونت مانند راهزني عمل ميکرد که خود را به بالاترين
پيشنهاددهنده ميفروشد.
سِر وينستون چرچيل
بررسي پيشينه مفصل خاندان چرچيل-
اسپنسر، از بدو پيدايش، و پيوندهاي عميق آن با زرسالاري يهودي
به بحث مستقل و مفصل نياز دارد. اين کار را در مقاله
جداگانهاي انجام دادهام.
[1]
بهطور خلاصه، ثروت و اقتدار و
شهرت خاندان چرچيل از زمان بنيانگذار آن، جان چرچيل (دوک اوّل
مارلبورو) که فرمانده کل قشون انگليس در اوايل سده هيجدهم بود،
از طريق زدوبند با پيمانکاران نظامي يهودي و بهويژه
سِر سولومون مدينا
بهدست آمد. در بررسي تاريخ فراماسونري نيز دو داماد جان چرچيل
(جان مونتاگ- دوک دوّم مونتاگ و چارلز اسپنسر- ارل سوم
ساندرلند) را در زمره بنيانگذاران فراماسونري در نيمه اوّل سده
هيجدهم مييابيم. ارل ساندرلند در زمان تأسيس فراماسونري در
انگلستان وزير اعظم بود و با اعمال نفوذ او درجه دکتراي
آکسفورد براي جان تئوفيلوس دزاگوليه، نظريهپرداز نامدار
فراماسونري، بهدست آمد. خاندان چرچيل در تاريخ بريتانيا بسيار
بدنام است. از جمله استناد ميکنم به گفته يکي از معاصران ارل
دوّم ساندرلند که وي را «مکارترين و سختکوشترين رذلي» خوانده
است که در صحنه گيتي وجود دارد. و نيز استناد ميکنم به اين
جمله معروف گلادستون که «هيچ چرچيلي از خاندان جان مارلبورو
برنخاست که به اخلاق يا اصول پايبند باشد.»
وينستون چرچيل پسر لرد راندولف
چرچيل و زني آمريکايي بهنام جرمي جروم است که به ليدي راندولف
چرچيل شهرت دارد. لرد راندولف چرچيل از صميميترين دوستان
آرتور جيمز بالفور و سِر هنري دراموند ولف و سِر سيسيل رودز
بود و مانند اين سه از کارگزاران سرشناس لرد ناتانيل روچيلد.
راندولف شخصيتي بهشدت فاسد و ولخرج بود و از اين نظر در
تاريخنگاري انگليس از شهرت انحصاري برخوردار است. او در سال
1895، در 46 سالگي، به بيماري سيفليس درگذشت در حاليکه 65
هزار پوند به لرد روچيلد بدهکار بود. جرمي جروم (ليدي راندولف
چرچيل) نيز بهشدت هرزه و ولخرج بود و در زمان حيات شوهر و پس
از آن با مردان متعدد رابطه جنجالي داشت. حداقل يکي از پسران
او (که به راندولف منتسب است) بهعنوان نامشروع شهرت کامل
دارد.
لرد ناتانيل روچيلد (وسط) و لرد راندولف چرچيل (با سبيل)
وينستون چرچيل پرورش يافته
خاندان روچيلد و سِر ارنست کاسل، زرسالار نامدار يهودي و
صميميترين دوست ادوارد هفتم (پادشاه انگليس)، بود. لرد
راندولف چرچيل در زماني که وينستون چرچيل 18 ساله بود به زنش
نوشت، اگر وينستون در امتحانات ورودي دانشگاه موفق نشود به
کمک روچيلدها او را وارد کار تجارت خواهد کرد. چرچيل «تاجر»
نشد، ولي به کمک زرسالاران يهودي نامدارترين دولتمرد انگليسي
سده بيستم شد.
ميان چرچيل و لويدجرج دوستي
ديرينه ژرف برقرار بود در حدي که يک روزنامه انگليسي در آن
زمان لويدجرج و چرچيل جوان را کلئون Cleon
و آلکيبياد Alcibiades
ناميد. منظور از کلئون، لويدجرج است. کلئون يک کفاش آتني سده
پنجم قبل از ميلاد بود که به عنوان رهبر مردم عادي برگزيده شد
و به عوامفريبي شهره بود. منظور از آلکيبياد چرچيل است.
آلکيبياد يکي از اشراف آتن بود که بارها هم به آتن و هم به
اسپارت خيانت کرد.
لرد ردينگ (روفوس دانيل اسحاق)
روفوس اسحاق از نزديکترين دوستان
ديويد لويدجرج بود و از مؤثرترين عناصر در صعود لويدجرج به
صدارت. اسحاق در سال 1910 به مقام شهسواري امپراتوري بريتانيا
دست يافت و به "سِر" Sir ملقب شد. در سال 1914 به جرگه اشرافيت
بريتانيا راه يافت و بارون ردينگ شد. (ردينگ نام شهري است.)
او در سال 1916 ويسکونت ردينگ، در سال 1917 ارل ردينگ و در
سال 1926، پس از بازگشت از هند، مارکيز ردينگ شد. به اين
ترتيب نام روفوس اسحاق بهعنوان نخستين يهودي در تاريخ
بريتانيا به ثبت رسيد که در هرم اشرافيت بريتانيا به رده
مارکيزي ارتقا يافت. اسحاق همچنين اولين يهودي در تاريخ
بريتانياست که دادستان کل و قاضيالقضات، نايبالسلطنه
هندوستان و وزير امور خارجه شد.
سِر روفوس اسحاق (لرد ردينگ)، اولين نايب السلطنه يهودي
هند و بنيانگذار حکومت پهلوي در ايران
رشد سريع لرد ردينگ در هرم
اشرافيت بريتانيا در اين دوران غيرعادي نيست زيرا سالهاي پس
از جنگ اوّل جهاني، و بهويژه دوران صدارت لويدجرج، بهعنوان
دوران رواج گسترده فروش القاب اشرافي شناخته ميشود. يکي از
دلالان اين معاملات فردريک گست، پسرعمه وينستون چرچيل، است که
منشي لويدجرج بود و مورخين او را بهعنوان فردي «پست، زنباره
و سبکمغز» ميشناسانند. گست از سال 1917 به مدت پنج سال مسئول
برنامههاي حزبي لويدجرج بود و در اين سمت از طريق فروش عناوين
اشرافي به گردآوري پول براي تأمين مخارج شخصي و حزبي لويدجرج
پرداخت. پروفسور کانادين، استاد تاريخ معاصر بريتانيا در
دانشگاه کلمبيا، گست را بهعنوان فردي معرفي ميکند «کاملا
بياعتنا به قيود اخلاقي که محتملا بيش از هر کس ديگر از اسرار
ناراحتکننده مطلع بود.» گلادستون او را «همزاد شيطاني»
لويدجرج نام نهاده است.
بيپروايي و افراط اين شبکه در فروش
غيرقانوني القاب اشرافي تا بدانجا بالا گرفت که در ژوئن 1922
ماجراي جنجالي را پديد آورد که به "رسوايي فروش القاب" Honours
Scandal
معروف است. ماجرا در پي اعتراض يکي از اعضاي مجلس لردها به درج
نام سِر جوزف رابينسون Sir Joseph
Robinson در فهرست کساني که بايد در مراسم
تولد پادشاه بريتانيا به مقام باروني دست يابند آغاز شد.
رابينسون يک ماجراجوي انگليسي بود که اخيراً به علت کلاهبرداري
در آفريقاي جنوبي 500 هزار پوند جريمه شده بود. ساير لردهاي
قديمي نيز به موارد مشابهي اعتراض کردند و ماجرا به جنجالي
بزرگ بدل شد. رابينسون عجولانه نامهاي نوشت و انصراف خود را
از دريافت مقام لردي اعلام کرد. اين نامه در 29 ژوئن 1922 توسط
لرد بيرکنهد، دوست صميمي چرچيل و وزير دارايي، در مجلس خوانده
شد. در مجلس لردها گفته شد که نخستوزير و دوستانش با جيب خالي
وارد دولت شدند ولي در چهار سال اخير ميليونها پوند سرمايه
اندوختهاند و صرفنظر از سوءاستفادههاي شخصي موجودي گروه حزبي
آنها بين يک تا دو ميليون پوند است. در اين دوران مالکان
مطبوعات مهم بريتانيا عموما القاب اشرافي دريافت داشتند. گفته
شد که از سال 1918 تا آن زمان 49 نفر از سهامداران يا سردبيران
يا صاحبامتيازان يا روساي گروههاي مطبوعاتي عنوانهاي لردي،
بارونتي و شهسواري دريافت کردهاند. يکي از افراد براي دريافت
عنوان شهسواري 10 هزار پوند به يکي از وزرا پرداخته، فرد ديگر
12 هزار پوند و شخص ديگر براي دريافت عنوان بارونت 35 هزار
پوند. اين ماجرايي است که وينستون چرچيل در نامهاي به همسرش
از آن با عنوان «گاف القاب» ياد کرده است.
اين پديده
جديدي در تاريخ اشرافيت بريتانيا نبود. اين اشرافيتي است که در
دوران سلطنت اليزابت اوّل و در کوران بهاصطلاح رفورماسيون
انگليس تکوين يافت و شالوده ثروت عظيم خود را بر تاراج اموال
غني کليسا و صومعههاي انگليس بنا نهاد. سه ماه پيش از مرگ
ملکه ويکتوريا، ويلفريد اسکاون بلونت در خاطراتش نوشت که
دوستان ادوارد (وليعهد آن زمان و ادوارد هفتم پادشاه بعدي)
محرمانه بدهيهاي او را ميپردازند. يکي از آنها 100 هزار پوند
به ادوارد داده و راضي شده که تنها 25 هزار پوند به اضافه
عنوان شهسواري دريافت کند. بدينسان، راز ورود بزرگترين
قاچاقچيان ترياک سده نوزدهم، مانند ساسونها و
جيجيبهايها، به جرگه اشرافيت بريتانيا روشن ميشود. [2]
روفوس اسحاق يکي از عناصر اصلي
مافياي صهيونيستي بريتانيا بود و با شبکه صهيونيستي ايالات
متحده آمريکا نيز رابطه تنگاتنگ داشت. برادرش گادفري اسحاق
رئيس
کمپاني مارکوني
آمريکا بود و همان کسي است که در سال 1912 بهدليل پرداخت رشوه
بهصورت سهام کمپاني مارکوني به برخي از مقامات بلندپايه
(لويدجرج و روفوس اسحاق و ساير اعضاي محفل ايشان) ماجراي معروف
به رسوايي مارکوني را پديد ساخت. کار به محاکمه افراد فوق در
مجلس عوام کشيد و در جريان آن لويدجرج شخصيتي بسيار حقير و
فرومايه از خود نشان داد. او در برابر اعضاي کميسيون مربوطه
لابه کرد و گفت: «مرد فقيري است که ميخواهد براي روزگار پيري
خود لانهاي فراهم کند.» ماجرا با حمايت پادشاه (جرج پنجم) و
نخستوزير (اسکوئيت) از لويدجرج و دوستانش فيصله يافت. بلونت
در نامه معروف خود به دکتر سيد محمد هندي مينويسد:
«در زمانه من هيچ چيز روشنتر از
اين ماجرا نزول شرف را در حيات اجتماعي ما آشکار نميکند... ما
شاهد آنيم که يکي از اعضاي هيئت دولت با پول حزب و دو تن ديگر
[از وزرا] به قمار در بازار بورس دست ميزند بي آنکه نخستوزير
کلامي در نکوهش آنان بر زبان راند؛ وضعي که در تاريخ نظام
پارلماني ما بيسابقه بوده. و يکي از قماربازان نادم [لويدجرج]
مقامي مهم چون وزارت دارايي را در دولت ما به دست دارد و زماني
که عمل خلاف قاعده او فاش ميشود، نخست کاملاً انکار ميکند و
زماني که اتهام او به شکلي غيرقابل انکار عرضه ميشود، مانند
بچه مدرسهاي که سيبي در جيب او کشف شده، زار زار به گريه
ميافتد و اشکريزان از فقر خود مينالد و دروغ پشت دروغ
ميبافد و ادعا ميکند که اين سرمايهگذاري پساندازي است که
با رنج به دست آورده! ما شاهد آنيم که امروزه اين رفتار
رقتبار به جاي آنکه تحقير و خشم مجلس عوام را برانگيزاند-
چون سي سال پيش که مطمثنا بدينگونه بود- با رأي همدردي عموم
نمايندگان مورد اغماض قرار ميگيرد. وزير فاسد دارايي هنوز
وزير دارايي است و همدست يهودي او در قمار فوق [روفوس اسحاق]
در سمت قاضي کل انگلستان جاي ميگيرد.»
گادفري ايزاکز (اسحاق)، بنيانگذار کمپاني مارکوني و برادر
سِر روفوس اسحاق (لرد ردينگ)
روفوس اسحاق در سال 1915 از دولت
ايالات متحده آمريکا و صرافان يهودي نيويورک مبلغ 500 ميليون
دلار وام براي دولتهاي انگليس و فرانسه اخذ کرد.
دائرةالمعارف يهود مينويسد: «او تا پايان عمر به امور
يهوديان و صهيونيسم علاقه فوقالعاده نشان داد.»
پسر روفوس
اسحاق، بهنام جرالد اسحاق يا لرد ردينگ دوّم، در دوران نهضت
ملّي شدن صنعت نفت در ايران معاون وزارت خارجه بريتانيا بود.
خاندان ساموئل
در زمان کودتا سه چهره سرشناس
خاندان يهودي ساموئل (سِر مارکوس ساموئل، سِر هربرت ساموئل و
ادوين مونتاگ) از متنفذترين شخصيتهاي سياسي بريتانيا بودند.
خانواده ساموئل از متعصبترين
شووينيستهاي يهودي است که نقشي برجسته در تحولات خاورميانه،
تأسيس دولت اسراييل و تمامي حوادث اين دوران تاريخي داشته.
ساموئلها را بايد در رديف چند خاندان درجه اولي دانست که در
رأس پديدهاي که صهيونيسم جهاني نام گرفته جاي دارند. اين
خاندان، مانند خاندان اسحاق (ايساک)، بسيار پرشاخه است و در هر
حادثهاي رد پايي از آنان ميتوان يافت. شاخهاي از اين خاندان
از سده نوزدهم نام مونتاگ را بر خود نهاد. لردهاي سوايتلينگ از
اين شاخهاند.
نقش جدي اين خانواده در تاريخ
سياسي و مالي معاصر از نيمه اوّل سده نوزدهم آغاز ميشود و،
مانند ساسونها و يهوديان بغدادي، با تجارت جهاني ترياک در
پيوند است. اين خانواده از آغاز در تجارت جهاني ترياک درگير
بود و ثروت اوليه خود را از اين طريق اندوخت. در واقع، آنان
بهعنوان عامل روچيلدها در اين عرصه و عرصههاي ماجراجويانة
مشابه فعاليت ميکردند. روچيلدها بانکداراني شناخته شده و
معتبر در سطح جهاني بودند و حرفه "محترمانه" ايشان اجازه
نميداد بهطور رسمي و علني در قاچاق ترياک و توطئههاي
خونين و کثيف مبارزه بر سر تصاحب معادن الماس و طلا و نفت
مشارکت جويند و لذا اين نقش را به ديگران واميگذاردند. اين
نقش را در آفريقاي جنوبي بارنت اسحاق، يکي از اعضاي خانواده
بدنام اسحاق، با نام مستعار "بارني بارناتو"، به دست گرفت و
بزرگترين امپراتوري تجارت الماس و طلاي جهان را، به کمک جوان
ماجراجوي ديگر به نام سِر سيسيل رودز، بنيان نهاد. در نيمه اول
سده نوزدهم، همين نقش را در تجارت جهاني ترياک ساموئلها
بهدست داشتند. از همين دوران اعضاي خاندان ساموئل، بهعنوان
کارگزار روچيلدها، در تجارت با ژاپن فعال بودند و بههمين دليل
است که بعدها، در اوايل سده بيستم، يهودياني چون سِر مارکوس
ساموئل و ياکوب شيف، نماينده روچيلدها در ايالات متحده آمريکا،
از ارتباطات سطح عالي با ژاپنيها برخورد شدند.
در نيمه دوم سده نوزدهم، فعاليت
ساموئلها به عرصه نفت انتقال يافت و پس از انتقال معادن نفتي
روچيلدها در قفقاز به ايشان به تأسيس کمپاني شل انجاميد. در
اين زمان سه تن از اعضاي اين خانواده سه شاخه سرشناس و متنفذ
کنوني آن را پديد ساختند. مارکوس ساموئل، پسر دسيسهگر و
پرتحرک پدري به همين نام که تاجر ترياک و صدف بود، به کمک لرد
ناتانيل روچيلد، مجتمع غولآساي رويال داچ شل را بنياد نهاد.
نام شل (صدف) بر روي اين کمپاني يادي است از تجارت صدف پدر
مارکوس ساموئل و البته نامي از تجارت ترياک در ميان نيست. شاخه
ديگر را ادوين ساموئل، پدر سِر هربرت ساموئل، تأسيس کرد؛ و
شاخه سوم را ساموئل مونتاگ برادر کوچک او. اين دو برادر در
نيمه اوّل سده نوزدهم در قالب کمپاني ساموئل و مونتاگ فعاليت
داشتند که در سال 1853 نام آن به ساموئل مونتاگ و شرکا تغيير
کرد و امروزه با نام "هيل ساموئل" Hill Samuel Group
بهعنوان يکي از مهمترين مجتمع���هاي ��الي دنياي معاصر شناخته
ميشود.
سِر مارکوس ساموئل، بنيانگذار مجتمع رويال داچ شل
در دوران جنگ اوّل جهاني،
سِر
مارکوس ساموئل
بهعنوان رئيس مجتمع نفتي رويال داچ شل نقش اصلي را در تأمين
سوخت مورد نياز نيروي دريايي بريتانيا بهعهده داشت. به ابتکار
مارکوس ساموئل بود که در سال 1914 دولت بريتانيا سهام اصلي
شرکت نفت انگليس و ايران را خريداري کرد و بر اين اساس سوخت
نيروي دريايي خود را از زغال سنگ به نفت تغيير داد. در زمان
اين معامله وينستون چرچيل جوان وزير درياداري بود. در ژوئن
1914 چرچيل در مجلس عوام متهم شد که «آلت دست يهوديان» شده
است. چرچيل در نطق خود گفت: «ما هيچ جنگي با شل نداريم و اين
کمپاني هماره آماده خدمت به منافع نيروي دريايي و امپراتوري
بريتانيا بوده است.» اين امر عامل تعيينکنندهاي در برتري
نظامي نيروي دريايي بريتانيا در جنگ اوّل جهاني بهشمار
ميرود. در همين زمان سر رابرت والي کوهن، از خاندان کوهن،
بهعنوان يکي از مديران شل و مدير کمپاني نفت آنگلو ساکسون
مشاور نفتي ارتش بريتانيا بود.
سِر هربرت ساموئل، اولين کميسر عالي فلسطين
سِر
هربرت ساموئل
برادرزاده ساموئل مونتاگ، لرد سوايتلينگ، بود. او در سال 1902
نماينده مجلس عوام، در سال 1906 معاون وزارت کشور، در سال
1910 وزير پست و در سال 1916 وزير کشور بريتانيا شد. پس از
اعلام جنگ بريتانيا به عثماني، او مسئله استقرار دولت يهودي در
فلسطين را نخست با لويد جرج و سپس با سِر ادوارد گري، وزير
امور خارجه، مطرح کرد و با استقبال مشتاقانه آنها مواجه شد. وي
سپس يادداشتي در اين زمينه تهيه کرد که در ژانويه و مارس 1915
در ميان اعضاي هيئت دولت توزيع شد. او در اين يادداشت طرح
تأسيس يک کشور تحتالحمايه بريتانيا را در سرزمين فلسطين مطرح
کرده بود که در آن به سازمانهاي يهودي امکانات لازم براي خريد
زمين، يافتن مناطق استقرار يهوديان، ايجاد نهادهاي آموزشي و
ديني و مشارکت در توسعه اقتصادي کشور داده شود. در اين کشور
بايد از مهاجرين يهودي بهنحوي حمايت ميشد که به اکثريت جمعيت
بدل شوند. اين يادداشت به دليل مخالفت اسکوئيت، نخستوزير وقت،
بينتيجه ماند ولي ساموئل به اقدامات خود ادامه داد که سرانجام
به صدور اعلاميه بالفور انجاميد. هربرت ساموئل، به دليل پيوند
نزديکش با مسئله تأسيس وطن ملي يهود در سالهاي 1920-1925 به
عنوان اولين کميسر عالي فلسطين منصوب شد و بهنوشته
دائرةالمعارف يهود «اولين يهودي بود که پس از 2000 سال بر
سرزمين اسرائيل حکومت کرد.» در نتيجه اقدامات او جمعيت يهودي
فلسطين از 55000 هزار نفر در سال 1919 به 108000 نفر در سال
1925 رسيد. سِر هربرت ساموئل، که در سال 1937 لرد ساموئل شد،
93 سال عمر کرد و در اواخر عمر رئيس انستيتوي فلسفه بريتانيا
بود.
سِر
ادوين مونتاگ (ساموئل)، وزير امور هندوستان در دولت لويد
جرج
سِر ادوين مونتاگ، از
شاخه لردهاي سوايتلينگ خاندان ساموئل، در دولت لويدجرج وزير
امور هندوستان (اينديا آفيس) بود و در اين سمت نقش مهمي در
تجديد سازمان امپراتوري استعماري بريتانيا در دوران پس از جنگ
اوّل جهاني ايفا نمود. او بههمراه سِر روفوس اسحاق،
نايبالسلطنه و فرمانفرماي هند، سهم مؤثري در کودتاي 1299 در
ايران داشت. مونتاگ در مقام وزير امور هندوستان معتقد بود که
بريتانيا بايد نيروهاي نظامي خود را از بينالنهرين و ايران
خارج کند. او از آغاز مخالف سرسخت قرارداد 1919 لرد کرزن بود.
ادوين مونتاگ در سال 1906
نماينده مجلس عوام شد و منشي خصوصي هربرت اسکوئيت (نخستوزير).
او در سالهاي 1910-1914 معاون وزارت امور هندوستان بود، در
سال 1914 معاون وزارات دارايي شد و در 1916 وزير تدارکات جنگي
(مهمات)؛ و سرانجام در ژوئيه 1917 وزير امور هندوستان شد و تا
مارس 1922 در اين سمت بود. مونتاگ در جواني (45 سالگي) درگذشت.
خاندان ساموئل امروزه نيز بهعنوان
يکي از متنفذترين خاندانهاي دنياي غرب شناخته ميشود:
والتر ساموئل (لرد برستد دوّم)،
پسر سِر مارکوس ساموئل (لرد برستد اوّل)، پس از پدر سالها
رياست مجتمع نفتي شل را بهدست داشت. ايون ادوارد مونتاگ، پسر
لرد دوّم سوايتلينگ، از سال 1939 عضو شوراي مشاورين پادشاه
انگليس و از مقامات درجه اوّل اطلاعاتي اين کشور بود. ايور
مونتاگ، برادر وي، از چهرههاي موثر در عرصه سينما و تلويزيون
انگليس در نيمه اول سده بيستم بود و در سالهاي 1925-1939
رياست انجمن فيلم بريتانيا را بهدست داشت. لرد سوايتلينگ سوم
سالها (تا 1979) رياست کمپاني ساموئل مونتاگ را بهدست داشت و
در سالهاي اخير (تا 1989) از مديران کمپاني املاک و
داراييهاي لرد يعقوب روچيلد (پسر لرد ويکتور روچيلد) بود.
مارکوس ساموئل (لرد برستد سوم) نيز در رأس شبکهاي از
کمپانيهاي عظيم متعلق به زرسالاران يهودي، مانند کمپاني هيل
ساموئل و مجتمع سن آليانس، جاي داشت و از سال 1963 از مديران
بانک لويدز بود. لرد برستد چهارم (پيتر مونتفيوره ساموئل) نيز
تا سالهاي اخير در رأس مجتمعهايي چون شل و مونتاگ ساموئل و
هيل ساموئل و غيره جاي داشت و هماکنون پسرش (نيکلاس ساموئل يا
لرد برستد پنجم) جانشين او شده. اين فهرست اجمالي بهعنوان
نمونه بود و بر آن اسامي فراواني را ميتوان افزود.
قسمت سوّم
1. خانم مارگارت تاچر
از خاندان رابرتس است و تاچر نام همسر اوست.
2. سلسله مراتب
اشرافي بريتانيا چنين است: بارون، ويسكونت، ارل،
ماركيز و دوك. دارندگان عناوين چهار رده اوّل با عنوان
عام لرد خطاب ميشوند. مقام شامخ دوك بسيار محدود است.
امروزه تنها 31 عنوان دوكي وجود دارد كه متعلق به 25
دوك است. كهنترين عنوان دوكي بريتانيا به دوكهاي
نورفولك (اعضاي خاندان هوارد) تعلق دارد كه در سال
1483 ميلادي به اين مقام دست يافتند. شواليه (شهسوار)
جزو اشراف نيست و اين مقامي است افتخارآميز براي "عوام"
كه سلسله مراتب متنوع دارد. مهمترين عنوان شهسواري،
شهسوار گارتر (بند جوراب) است. عنوان بارونت در دوران
جيمز اوّل (1611) براي پركردن خزانه خالي دربار و
ايجاد تحرك در تكاپوهاي ماوراء بحار جعل شد. جيمز اول
همان پادشاهي است كه در زمان او رقابت انگليسيها و
پرتغاليها در شرق اوج گرفت؛ سه فرستاده به دربار
جهانگير شاه به هند فرستاد و با دريافت ده هزار پوند
از كمپاني هند شرقي به همكاري ناوگان انگليس با ايران
در اخراج پرتغاليها از هرمز (1622) رضايت داد. جعل
عنوان بارونت و فروش آن بيش از 300 هزار پوند به خزانه
جيمز اوّل وارد كرد. بارونت بر تمامي رده هاي شهسواري،
بجز شهسوار گارتر، برتري دارد. بارونت ها، مانند
شواليه ها، با عنوان "سِر" شناخته مي شوند و زنان ايشان
"ليدي" خوانده مي شوند.