زندگي و زمانه علي دشتي
قسمت دهم
آشنايي دشتي با زبان و فرهنگ عرب سبب شد که دولت امير
اسدالله علم، در زماني که جنگ تبليغاتي دو حکومت جمال
عبدالناصر و محمدرضا پهلوي در اوج خود بود، در 12 آبان
1341 دشتي را به عنوان سفير به بيروت اعزام کند.
علي دشتي در دوران سفارت در بيروت نظراتي را درباره سياست
ايران در منطقه خاورميانه و نحوه برخورد به پديده
ناسيوناليسم عربي و ناصريسم به عباس آرام، وزير امور
خارجه، و گاه به شخص شاه منعکس ميکرد که از پختگي نگاه
سياسي او، صرفنظر از خوبي يا بدي ديدگاهش، حکايت ميکند.
علي دشتي در اين گزارشها به تبيين پديده ناصريسم
ميپردازد؛ سياست بهزعم او ملايم آمريکا در قبال ناصريسم
را مورد نقد قرار ميدهد و خواستار اتخاذ سياستي جدّيتر
از سوي ايالات متحده آمريکا عليه ناصر ميشود. او
مينويسد:
نگراني مستمر اتازوني از نفوذ کمونيزم در خاورميانه سياست
آمريکا را ترديدآميز و بااحتياط ساخته و صفت استحکام و
استواري را از آن زايل ساخته و همين مطلب وسيله هم براي
انقلابات و پيدايش حکومتهاي ديکتاتوري ساخته و هم براي
شانتاژ بعضي از رؤساي دول عرب؛ و من يقين دارم اين حالت به
دلسردي دوستان آمريکا و جري شدن جاهطلبان کمک کرده و ثبات
و استقرار را از خاورميانه متزلزل ميکند.
اين سياست (ترس از کمونيزم) مبداء تقويت ناصر گرديده يا
لااقل باعث آن شده است که ناصر در کشورهاي عربي جولان دهد
و زمينه براي انقلابات فراهم کند.[138]
نمونه ديگري از ديدگاههاي دشتي در باب مسائل منطقه در
گزارش ملاقات او با شيخ علي سهيل، رئيس عشيره بنيتميم،
بازتاب مييابد. دشتي در اين گزارش مسئله شيعيان عراق و
نحوه برخورد آنان به سوسياليسم بعثي و ناسيوناليسم ناصري
را مورد بررسي قرار داده است.[139]
سفارت دشتي در بيروت با شروع نهضت امام خميني و سرکوبهاي
خشن و خونين در ايران مصادف بود که اعتراض بيسابقه علماي
شعيه لبنان را برانگيخت. دشتي واسطه ابلاغ تلگرافهاي آنان
به شاه شد. يکي از اين تلگرافها به شرح زير است:
ما علماي شيعه لبنان از باب پذيرفتن نداي خداي تعالي و
همآوازي با علماي نجف اشرف و ساير علماي اقطار اسلامي، از
روش شما در برابر علما و وعاظ در ايران و اعمالي که کرامت
و حيثيت آنان را مخدوش ساخته است، اظهار نارضايي ميکنيم و
هر اقدامي که اين طرحهاي مخالف مذهب را متوقف سازد مورد
تأييد قرار ميدهيم.
شيخ حبيب آل ابراهيم، شيخ حسين معتوق، شيخ عبدالکريم
شمسالدين، سيد نورالدين شرفالدين، محمدحسن فضلالله، شيخ
رضا فرحات، شيخ جواد مغنيه.
ساير علماي لبنان که ذيل تلگرافهاي مشابه را خطاب به شاه
امضا کردند عبارتند از: شيخ عبدالله نعمه، شيخ عبدالحسين
نعمه، شيخ سلمان آل سليمان، سيد هاشم معروف، سيد موسي
الصبر [سيد موسي صدر]،[140]
شيخ زينالعابدين شمسالدين، سيد عباس ابوالحسن الموسوي،
سيد عبدالرئوف فضلالله، سيد محمدجواد الحسيني، خليل
ياسين، علي بدرالدين و حسن معتوق.
علي دشتي، به عنوان نماينده شاه در لبنان، در 4 فروردين
1342 به اين تلگرافها چنين پاسخ داد:
سفارت ايران در بيروت نهايت احترام و حسن عقيدت را به
آقايان دارد زيرا آنها را تکيهگاه شيعيان و مورد اعتماد
طايفه جعفري ميداند و به همين مناسبت از تلگرافي که به
توسط سفارت به پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاه مخابره
فرمودهايد تعجب کرد. زيرا من شخصاً تصوّر نميکردم که
دسايس مخالفين و تبليغات سوء مغرضين ذهن شما را نسبت به
اصلاحات ايران و مخصوصاً روش روشن و حسن سياست شاهنشاه
مشوب کند.
متأسفانه در هر کشوري اشخاصي يافت ميشوند که ديانت و مذهب
را وسيله پيشرفت اغراض خصوصي خود قرار ميدهند و با هر
اصلاحي که معارض منافع شخصي ايشان باشد مخالفت ميکنند و
همين عده هستند که دست به تبليغات سوء زده و به مشوب ساختن
اذهان پرداختهاند.
لذا، بهنظر ميرسد که ارسال اين تلگراف به تهران مناسبتي
نداشته باشد. شاهنشاه در اجراي اصلاحاتي که مقتضيات حاضر
ايجاب کرده است سعي کردهاند از موازين شريعت اسلامي
انحرافي روي ندهد. پس متوقع هستند که شيعيان دنيا ايشان را
تقويت و حمايت کنند و از اين سوءتفاهمي که براي آقايان روي
داده است متأسف و رنجيده خاطر ميشوند. چه ايشان علاوه بر
ايمان قاطعي که به ديانت اسلام دارند، بر حسب قانون اساسي
ايران حامي و نگهبان مذهب جعفري هستند و در هر موقع و هر
مناسبت اين تصميم را نشان دادهاند؛ چنانکه همين چهار روز
قبل، روز اوّل نوروز (21 مارس) که عيد سال ايران است، در
نطق خود صريحاً به اين امر اشاره کردند.[141]
علي دشتي، هم به دليل پيشينه طلبگي و تحصيل در حوزههاي
علوم ديني، و هم به دليل اقامت در لبنان، که يکي از مراکز
اصلي جهان تشيع بهشمار ميرفت، به حوادثي که در دوران
دولت امير اسدالله علم رخ داد و به قيام 15 خرداد 1342
انجاميد، علاقمند بود. دشتي به شدت منقد نهاد روحانيت است
و در اين ترديد نيست؛ و اين نقد بعدها در کتاب بيست و
سه سال به نقد اسلام نيز کشيد. ولي او از بدو شروع
حوادث ايران رويهاي دوگانه در پيش گرفت. از يکسو، به
عنوان سفير شاه، ميکوشيد تا در نزد مقامات ديني و سياسي
لبنان و جهان اسلام حوادث ايران را تصادم منافع شخصي قليلي
از روحانيون با اصلاحات شاه، که متضمن برخي نوآوريهاست،
جلوه دهد. از سوي ديگر، سياستهاي دولت علم را مورد انتقاد
قرار داد و رويه مماشات با روحانيت را، به جاي برخورد خشن،
توصيه نمود.
اوّلين تحليل انتقادي او به چند روز قبل از قيام 15 خرداد
تعلق دارد. دشتي در 3 خرداد 1342 در نامهاي به عباس آرام،
وزير امور خارجه، حکومت پهلوي و دولت علم را به حزم و
احتياط در قبال روحانيت فراخواند و نوشت:
در مواقع مهم و براي اجراي اصلاحات ضروري، که حتماً تصادم
ميان حکومت و آقايان روي ميدهد، حزم و احتياط حکم ميکند
که دولت روش مماشات پيش گرفته و سعي کند اين تصادم زبر و
خشن و شکننده نباشد. آن هم نه از نقطه نظر مصالح آنها و
مراعات نقطه نظر آنها، بلکه از لحاظ اينکه عوايقي در راه
اجراي منظورهاي اصلاحي پيدا نشود و اگر هم ناچار بايد پيدا
شود زياد شديد و مصادم نباشد.
در اجراي اصلاحاتي که منظور نيات عاليه شاهنشاه بود،
بهنظر من دولت و مباشرين امور اين حزم و متانت و سياست
نرمي را به کار نينداختهاند در صورتي که بهنظر بنده با
کياست ممکن بود از تهييج آنها خيلي کاست. و نتيجه اين شد
که حتي علماي نجف، که دور از اغراض و تنگنظريهاي تهران و
قم و مشهد هستند، نيز با روحانيون ايران همصدا شده و حتي
آثار اين همفکري و همدردي به اين نواحي نيز رسيده و هم
بهوسيله نامه و پيغام و هم بهوسيله اشخاصي ميان روحانيون
شيعه لبنان نارضايتي پخش کردهاند که يکي از آثار آن
تلگرافي بود که چند روز قبل علماي اينجا به سفارت کرده و
به آنها جواب داده شد.[142]
سلوک پليسي و سرکوبگرانه حکومت پهلوي در قبال علماي مخالف
با
"انقلاب
سفيد"،
حتي شيخ محمد علا، مفتي اهل تسنن لبنان، را نيز برآشفت و
او در تلگرافي به سفارت ايران چنين نوشت:
اخبار متواتر واصله مشعر بر
سختگيري
حکومت ايران در ايراد ظلم نسبت به علماي اسلام در آن کشور
است. اين عمل خشم مسلمانان را برانگيخته و آنچه در ايران
ميگذرد با اصول رفتار انساني نسبت به اتباع يک کشور
منافات دارد.
خواهشمند است احساسات دردناک ما را به مقامات مسئول کشور
عزيزتان ابلاغ کنيد و اميدواريم دولت به صداي حق پاسخ گويد
و تازيانه عذاب را از سر علماي مسلمان، که ميگويند خداوند
پروردگار ماست، برگيرد.
مفتي جمهوري لبنان[143]
دشتي به اين تلگراف نيز پاسخ داد؛ مخالفان را «جماعتي
اخلاگر و مفسدهجو» خواند و در 5 تيرماه 1342 ترجمه
تلگراف شيخ محمد علا و پاسخ خود را براي حسين علاء، وزير
دربار، ارسال داشت تا به رؤيت شاه برسد.
عاليجناب مفتي محترم جمهوري لبنان
اگر غير از جنابعالي ديگري اين تلگراف را کرده بود، به او
جواب نميدادم زيرا آن را يک نوع دخالت در امور داخلي
ايران تلقي کرده و بديهي است که بهکلي نامتناسب و نا به
هنگام و ناموجه ميدانستم. ولي احترامي که به شخص شما دارم
و ميدانم موجب شما در فرستادن اين تلگراف عواطف ديني و
انساني است خاطر محترم را مسبوق ميسازد که آنچه به شما
گفته شده بياساس و نوعي تبليغات مضره است.
حکومت ايران هيچوقت دچار خشم و کينه نسبت به اتباع خود
نبوده و هيچگونه قساوت شدتي حتي نسبت به مخالفان خود،
مادامي که مخالفت خود را در حدود مقررات و قانون نگاه
داشته باشند، به کار نبسته است. اگر مقصود شما جماعتي
اخلالگر و مفسدهجو [است] که از ايام عزاداري عاشورا
استفاده کرده و به جاي اينکه به وظايف و مقررات مذهبي عمل
کنند، و از اين راه به خداوند و به اصول انسانيت نزديک
شوند، دست به آشوب زده، متعرض زنها در کوچه و بازار شده،
کتابخانه پارک شهر را آتش زده، و صدها مغازه و خانه را
غارت کرده و اتومبيلهاي مردم را درهم شکستهاند، و خلاصه
برخلاف آسايش مردم و امنيت کشور اقدام به اعمال تخريبي و
ايجاد رعب و مصيبت کردهاند و حکومت ايران عکسالعمل نشان
داده، تصديق بفرماييد وظيفه هر حکومت قانوني چنين اقدامي
بوده است.
موقع را براي تجديد احترام و عرض سلام مغتنم ميشمارد.
سفير ايران
علي دشتي[144]
رويه دوگانه علي دشتي ادامه يافت. در حاليکه او در لبنان
همچنان تلاش ميکرد تا حوادث ايران را کار جمعي قانونشکن
و مفسد ضد اصلاحات جلوه دهد، در مکاتبات خود با تهران
سياستهاي دولت امير اسدالله علم را نقد مينمود. دشتي بيش
از ديگران متوجه عمق خطري بود که حکومت پهلوي را تهديد
ميکرد. او در نامه 21 خرداد 1342 به عباس آرام، ضمن بيان
مواضع مطبوعات لبنان در قبال حوادث 15 خرداد در ايران،
نوشت:
چيزي که در جرايد اينجا، حتي جرايد موافق، منعکس شد و مرا
بسيار ناراحت کرد اشاره به اين بود که اين قيام و شورش
تنها بر ضد حکومت[145]
نبوده بلکه بر ضد رژيم بوده و متأسفانه عين اين اشاره
(بلکه بهطور تصريح) در بيانات مختلفهاي که از تهران
رسيده بود نيز ديده شد.
بنده در اين باب مطالب گفتني بسيار دارم- که چون به عنوان
يک تز سياسي است [و] ورود در آن مستلزم طول کلام ميشود و
نميدانم تا چه درجه مواجه با حسن قبول ميشود، از بيان آن
صرفنظر ميکنم (مگر اينکه از من بخواهند)- ولي از اصرار
در يک موضوع نميتوانم خودداري کنم که ابداً مصلحت نيست در
ايران تفوه به اين کلمه شود و حتي اگر واقعاً جماعت
افسارگسيخته شعارهايي بر ضد مقام سلطنت داده باشند، نبايد
آن را به روي خود بياوريم و نبايد آن را تکرار کنيم و
نبايد با اعتراف به آن روي مردم را باز کنيم. بلکه پيوسته
بايد مقام سلطنت مقدس و دور از نجال و هر گونه اعتراضي
قرار گرفته و تمام مخالفتها متوجه حکومت قرار گيرد؛ زيرا
معتقدات مانند امراض سرايت ميکند و نبايد راه اين سرايت
را باز نگاه داشت...
اوضاع ايران مرا شخصاً نگران ميدارد ولي نه از اين حيث که
دولت فعلاً مسلط بر اوضاع نيست ولي بيشتر از اين لحاظ که
اعمال قوه پيوسته ميبايستي با سياست و تدبير توأم بوده و
تنها اتکاي به قواي نظامي ملاک عمل قرار نگيرد...[146]
اوج انتقاد دشتي از عملکرد دولت امير اسدالله علم در قبال
حوادث کشور، نامهاي است که او در 5 خرداد 1342 نگاشت، در
24 خرداد آن را تکميل کرد و در 30 خرداد به تهران ارسال
نمود. اين نامه در پايان عوامل سقوط، واپسين کتاب
دشتي، منتشر شده است. بخشهايي از اين نامه به شرح زير
است:
در طي يکي از نطقهاي آقاي علم اين عبارت را خواندم که
«دولت رحم نخواهد کرد...» بيرحمي که صفت خوبي نيست. مفهوم
مخالف اين جمله يعني دولت ظالم و بيرحم است... اين عبارت
مرا به ياد دکتر اقبال انداخت که به مجلس سنا آمده بود و
ميگفت: «من از خروشچف نميترسم.» بنده هم از رئيسجمهور
آمريکا نميترسم. دکتر اقبال بيان اين عبارت را علامت
شجاعت و نشانه صداقت خود به ذات همايوني قرار ميداد، در
صورتي که صداقت به ذات مبارک مستلزم اين بود که رئيس دولت،
ولو به کناره گرفتن خود باشد، در صدد اين برآيد که خطاي
گذشته را جبران و روابط شوروي را با ايران اصلاح کند و ما
را سه سال دچار آن هرزگيها و تبليغات زيانبخش نسازد.
متصديان امور به جاي آنکه خود را سپر بلا قرار دهند و
پاسخگو باشند، دائماً در اين فکرند که به نحوي از انحا خود
را نوکر و چاکر و مجري اوامر شاهنشاه معرفي کنند و تازه
اين وظيفه را لازم نيست هر ساعت و هر دقيقه به رخ مردم
بکشند و مسئوليت تمام کارها را متوجه اعليحضرت کنند.
قضاياي اخير [15
خرداد 1342] دورنماي وحشتناکي در برابر ديدگانم گسترده و
علاوه نوعي خجلت و سرشکستگي حاصل شده است بهطوريکه در
اجتماعات شخص نميداند به استفسار متعجبانه مردم چگونه
پاسخ دهد. بنابراين، اگر گستاخي کرده و باعث افسردگي و
تکدر خاطر مبارک گشتهام براي اين است که معتقد شدهام در
اطراف سرير سلطنت مردمان خيرخواه، صادق، شجاع، مآلانديش و
صريح يا نيست يا خيلي کم شده و گويي خاک مرده بر سر تهران
پاشيدهاند که تمام مباشران امور جز حفظ مقام و صندلي خود
آرزويي ندارند و حفظ مقام را نيز در مجامله، خوشامدگويي و
اظهار بندگي به هنگام و بيهنگام يافتهاند...
البته، همانطور که جرايد خارجي نوشتهاند، دنياي آزاد
پشتيبان اعليحضرت است. ولي اگر اوضاع داخلي بدينگونه رو به
اختلال گذارد، معلوم نيست دنياي آزاد چگونه ميتواند به
کمک ما بشتابد؟ چنانکه در حوادث ژوئيه 1958 عراق حتي حاميان نوري سعيد و مؤسسان سلطنت
هاشمي عراق براي شناختن انقلاب عراق به عنوان حکومت قانوني
يک هفته نيز تأمّل نکردند!
نخستين چيزي که از حوادث سنگين 15 خرداد به چشم ميخورد... توجه همه مخالفتهاست به ذات
مبارک. بهنظر ميرسد اين خطرناکترين پيشامدي است که
تاکنون روي داده و متأسفانه ريشهاش در دوران حکومت دکتر
اقبال آبياري شد و در زمان نخستوزيري علم رشد کرد.
راجع به آقايان روحانيون نخست بايد اين حقيقت مهم را
فراموش نکنيم که آنها مورد علاقه و تمايلات مردم هستند...
و اين امر برخلاف آن چيزي است که آقايان علم و پاکروان يا
جرايد تهران پنداشتهاند و علما را دسيسهکار و مصدر شرّ و
فساد معرفي کردهاند. به عقيده چاکر، فردي چون آقاي خميني
نميتواند جماعت مردم را به حرکت درآورد و اينطور مورد
توجه عموم باشد که عکس ايشان سنبل نهضت گردد و مورد
احترام، ستايش و تقليد مردم قرار گيرد. اعتبار و شأن او
براي اين است که جسارت کرده و مظهر تمايلات نهفته آنها
گرديده است...[147]
آخرين نامه دشتي به عنوان سفير ايران در لبنان به 28 آذر
1342 تعلق دارد. اين نامه خطاب به شاه است و اعتراضي است
شديد به مراسم بزرگداشت بيست و پنجمين سال نويسندگي
شجاعالدين شفا، معاون فرهنگي وزارت دربار. دشتي، پس از
تعارفات اوّليه، نوشت:
به پيوست اين عريضه نامهاي که آقاي سعيد نفيسي به سفارت
لبنان در تهران نوشته، و تصريح کرده است که شوراي فرهنگي
سلطنتي با همکاري جمعيت قلم ؟ و جمعيت روزنامهنگاران
ميخواهد جشن 25 ساله نويسندگي آقاي شجاعالدين شفا را
بگيرند و خواهش کرده است (يعني گدايي کرده است) که مؤسسات
فرهنگي لبنان هم در اين باب شرکت کنند، تقديم ميشود.
دشتي در اين نامه، که در عرف مکاتبات آن روز دولتمردان
ايراني با شاه سخت جسارتآميز جلوه ميکند، پرسشهايي را
مطرح ميکند:
آيا... آقاي شجاعالدين شفا (مانند آقاي تفضلي[148]
که هنگام تصدي اداره تبليغات مصاحبه ميکرد و براي خود و
خانوادهاش شئوني قائل ميشد) ميخواهد از اين سمتي که در
دربار شاهنشاهي دارد استفاده کند و بعد آن جشن و آن
رسالهاي را که از کشورهاي مختلف گدايي کردهاند، به عنوان
سند لياقت و براي بالا بردن شأن خود در پيشگاه همايوني به
کار اندازد؟
... درست است که آقاي شفا، مانند اغلب جوانان آشنا به
زبانهاي خارجي، از بيست و پنج سال قبل شروع به ترجمه کرده
است و بسياري از داستانهاي کوتاه يا بعضي اشعار احساساتي،
مانند لامارتين يا بليتيس، را ترجمه کرده و اخيراً نيز يک
کتاب ادبي و مهمي را (کمدي ديوين)[149]
به فارسي درآوردهاند، و همه اينها براي آشنا ساختن
ايرانيان با ادبيات غرب مفيد است، اما ايشان هرگز اثري
نيافريده و از خود چيزي بيرون نداده، مخصوصاً در شناساندن
فرهنگ ايران به دنياي خارج کاري نکردهاند، تا شوراي
فرهنگي سلطنتي بخواهد از وي تجليل کند. چنانکه اين معني
در دانشگاه بيروت روي داد يعني مديران آنجا متحير بودند که
راجع به يک آدم ناشناس، که آثار وي در اينجا ابداً انعکاسي
نداشته است، چگونه ميتوانند چيزي بنويسند و از وي تمجيد
کنند ولي رئيس دانشگاه از نقطه نظر ادب... چيزي تهيه
کردهاند که مضمون آن اين معني را به خوبي نشان ميدهد.
... شوراي فرهنگي سلطنتي... براي اين منظور بلند پا به
عرصه وجود گذاشته است که فرهنگ درخشان ايران را به جهان
معرفي کند. اين هدفي است ارجمند... آيا با اين مقدمه
سزاوار است که نخستين اقدام شوراي فرهنگي سلطنتي تجليل از
يک مترجم متوسط باشد؟ ... اين عجيب و تأسفانگيز است که هر
مقصد ارجمندي در مقام عمل فرو افتاده و آلوده به اغراض
شود... در مقابل جشن 2500 ساله شاهنشاهي ايران جشن 25 ساله
شجاعالدين شفا گرفته شود...
اعليحضرتا
... نمايش صنايع هفت هزار ساله ايران در عالم خارج اثر
عميق کرده و متفکران را به ياد ايران انداخته و حتي عقيده
آنها را در باب اثر هنر يونان تغيير داده و سهم بزرگ
ايران را بازشناختهاند... نيت اعليحضرت همايون شاهنشاه
متوجه اين مقصد ارجمند بوده است؛ اجازه نفرمائيد قيافه
حقير و مسکنتآميز بدان بدهند.[150]
قابل تصوّر بود که دو نامه اخير دشتي خوشايند شاه نباشد.
چنين بود. در پايان آذر 1342 به مأموريت دشتي در بيروت
خاتمه داده شد حال آنکه دشتي سفيري موفق بهشمار ميرفت.
اين موفقيت دشتي و تأثير او بر فضاي فرهنگي و سياسي لبنان
را از يادداشت «سفير اديب» نوشته دکتر صلاحالدين منجد، از
ادباي لبنان، در روزنامه الحيات ميتوان دريافت.
منجد از شرکت خود در ميهماني سفارت ايران سخن ميگويد و
درخشش سفير ايران، که «به زبان عربي ادبي فصيح» تکلم
ميکند و بر تاريخ و ادبيات عرب اشراف دارد. او در پايان
مينويسد:
من در اين لحظه
بهياد
توصيه بزرگان عرب در باب انتخاب و اعزام سفير افتادم که
معتقد بودند سفير بايد گشادهزبان و اديب و دانا و هوشيار
و کارآگاه و باتجربه و تيزبين باشد و از غرور و جهالت به
دور باشد و همتش مصروف جلب شهرت و جمع مال نگردد.[151]
رنجش شاه از توصيههاي دشتي ادامه يافت و لذا زماني که
دشتي، به پيروي از همان مذاق سياسي که در نامههاي فوق
بيان شده، در مهرماه 1344 خواستار «آزادي» آيتالله خميني
شد؛ شاه در پاسخ گفت: «دشتي گُه خورده که چنين درخواستي
نموده است.»[152]
دشتي پس از انقلاب، در واپسين يادداشتهاي خود، فضاي زمان
دولت علم و واکنش شاه به نامه خود را چنين بيان کرد:
علم باب دندان اعليحضرت بود و نوکر صميمي او... دربار شاه
ايران، در زمان صدارت و وزارت دربار وي، غالباً مشحون از
عناصر حقير و بيشخصيت بود و اين همان چيزي بود که شاه
ميخواست.
درست پس از وقايع 15
خرداد، که سوء سياست شاه و سسترأيي علم آن را به بار
آورد، عريضهاي چهارده صفحهاي به شاه نوشتم. کميسيوني در
اين باب در دربار تشکيل شد که تا حدي رأي مرا در تخفيف
تشنجات مؤثر مييافت ولي شاه بهوسيله علم پيغام فرستاد
که: دشتي دور از ايران بهسر ميبرد و از عمق جريانات
سياسي آگاه نيست. آن وقت من سفير ايران در بيروت بودم...
او [علم] ابداً وزن سياسي نداشت تا رأي خود را در مواقع
حساس اظهار کند و اطاعت کورکورانه او و يارانش موجب شده
بود که حتي دفاعيات چند جلسه بعد از ورودم به تهران نيز با
خود شاه نتيجهبخش واقع نگرديد.
اگر همکاران علم صاحب تشخيص بودند و مصالح مملکت و شاه
مملکت را در نظر ميگرفتند، نامهاي سراسر توهين و تحقير
از سوي شاه به روزنامه اطلاعات نميفرستادند و آن
جريده را ناگزير به درج آن نميکردند؛ آن هم نسبت به يک
روحاني که همه مخالفان شاه و توده مردم را پشت سر خود داشت
و در برابر نابکاريهاي او، بهويژه اصلاحات ارضي بدان
صورت بيحاصل، کاپيتولاسيون و غيره، با قاطعيت و جسارت بر
او خرده گرفته است.[153]
و درباره شجاعالدين شفا چنين نوشت:
شاه از هر کسي که شبهه استقلال رأي و فکر در او ميرفت،
بدش ميآمد... او تيپ جمشيد اعلم و شجاعالدين شفا را
ميپسنديد.
همين شجاعالدين شفا، که به عنوان معاون آقاي علم در امور
فرهنگي وزارت دربار خدمت ميکرد و بايد بر حسب وظيفه مصدر
خدمات علمي و فرهنگي باشد و پرداختن به امور فرعي و مقاصد
مادي را دون شأن خود بداند، به صحنهسازي و نمايش عادت
کرده بود.
يکي از دوستان نقل ميکرد که وقتي کتاب
مأموريت براي
وطنم چاپ و منتشر شده بود. ايشان (شجاعالدين شفا)
شرفياب گرديد و به عرض رساند که چاکر مبلغي بدهکارم،
چنانچه امر فرماييد از بابت فروش کتاب مبلغي به جاننثار
کمک شود مشکلاتم حل خواهد شد. ايشان هم فرمودند: درآمد اين
کتاب مال تو!
چنين درباري با اين رجال چگونه ميتواند تمدن بزرگ
بيافريند و وارث بالاستحقاق کورش و داريوش باشد؟...
در نظر او [محمدرضا شاه] عُلُوّ طبع و عزت نفس، آزادگي و
وارستگي و استقلال فکر در رجال کشور بهمنزله تهديدي عليه
مقام شامخ سلطنت است و اگر اين مزايا جاي خود را به ذلت و
ادبار و فرومايگي بدهد، مقام پادشاهي از خطر سقوط در امان
ميماند.[154]
دشتي بهرغم اينکه پس از بازگشت از لبنان همچنان سناتور
بود ولي اغلب اوقات را در خانه اش
در تيغستان ميگذرانيد.
پس از بازگشت، از ديماه 1342 جلسات هفتگي خانه دشتي از سر
گرفته شد. در اين جلسات گاه چهرههاي فرهنگي نزديک به امير
اسدالله علم و وزارت دربار مورد حمله دشتي يا ساير حضار
قرار ميگرفتند. مثلاً، در جلسه 2 اسفند 1342- که مهدي
نمازي، دکتر لطفعلي صورتگر، ابراهيم خواجهنوري، دکتر
ناظرزاده کرماني، بديعالزمان فروزانفر و گروهي ديگر حضور
داشتند- دشتي دکتر رضازاده شفق را مورد حمله قرار داد:
در اين جلسه ابتدا علي دشتي درباره شعر و شاعري بحث کرده و
گفت: دکتر رضازاده شفق هم شاعر شده. و فروزانفر اظهار
داشته: شعر گفتن که گناهي ندارد. و دشتي افزوده: آخر او
براي گنبد مسجد شيخ لطفالله هم شعر ساخته و علاوه بر اين
ايشان اخيراً همهکاره شده و تاريخنويس، استاد، شاعر،
حقوقدان سياسي و تاريخ تفسيرکن از آب درآمده است. و روز
يکشنبه گذشته فلسفي واعظ در منزل من بود و يکي از کتابهاي
اشعار دکتر شفق را خريده بود و ميگفت قصد دارم چنانچه
فرصتي پيدا شود در بالاي منبرها حقش را کف دستش بگذارم.[155]
از سال 1344 در جلسات خانه دشتي گاه انتقادات تندي از دولت
هويدا بيان ميشد و ظاهراً دشتي در اين سال به تحريکات
سياسي عليه دولت هويدا نيز دست زد. اسناد ساواک حاکي است
که گويا دشتي در دوران سفارت در لبنان با آرمين مهير،[156]
سفير ايالات متحده آمريکا در ايران، از دوران سفارت مهير
در بيروت، دوست بود و اينک او را عليه دولت هويدا تحريک
ميکند.[157]
بدگويي دشتي از هويدا حداقل تا سال 1347 تداوم داشت. او در
7 فروردين 1347 درباره هويدا گفت: «اين قبيل اشخاص که
نخستوزير ميشوند من [به عنوان] نوکر خانه خود قبولشان
ندارم.»[158]
ولي در سالهاي بعد دشتي از ورود در مباحث سياسي پرهيز
ميکرد؛ يا در حضور
"نامحرمان"-
منابع ساواک و کساني که به ايشان مشکوک بود- سکوت اختيار
ميکرد. براي مثال، در جلسه 30 آذر 1356 در خانه دشتي،
حاضرين درباره ابتهاج و انتظام سخن ميگفتند ولي «علي دشتي
کوچکترين اظهار عقيدهاي نميکرد و فقط راجع به کتابي که
بهنام نقشي از حافظ نوشته است بحث مينمود.»[159]
يا در ارديبهشت 1357، زماني که جنبش انقلابي اوج ميگرفت،
باز دشتي ساکت بود؛ «هيچگونه حرفي... نميزد و ميگفت
تصميم دارد راجع به مولوي کتاب جديدي بنويسد و شخصيت بزرگ
عرفاني او را معرفي کند.»[160]
قسمت يازدهم
138. پرونده
علي دشتي. بنگريد به تصوير سند فوق (علي دشتي و
ناصريسم).
139. پرونده
علي دشتي. بنگريد به تصوير سند فوق (علي دشتي و
مسئله شيعيان عراق).
140. امام
موسي صدر در اواخر سال 1959 م./ 1338 ش. در پي فوت
آيتالله سيد عبدالحسين شرفالدين، رهبر شيعيان
لبنان، بنا به وصيت او به اين کشور دعوت شد. اين
دعوت مورد تأييد آيتاللهالعظمي بروجردي قرار
گرفت. به اين ترتيب، امام موسي صدر به لبنان
مهاجرت کرد و در شهر صور سکونت گزيد.
141. پرونده
علي دشتي، نامه محرمانه سفارت ايران در بيروت،
مورخ 7 فروردين 1341، به دفتر مخصوص شاهنشاهي.
142. پرونده
علي دشتي. بنگريد به تصوير سند فوق (نامه 3 خرداد
1342 علي دشتي به عباس آرام- انتقاد از سياستهاي
دولت علم در قبال روحانيت).
143. پرونده
علي دشتي. بنگريد به تصوير سند فوق (تلگراف شيخ
محمد علا، مفتي اهل تسنن لبنان، در اعتراض به
سرکوب قيام 15 خرداد 1342).
145. دشتي
واژه
"حکومت"
را معادل کابينه و دولت به کار ميبرد و منظور او
دولت امير اسدالله علم است.
146. پرونده
علي دشتي، نامه علي دشتي به آرام وزير خارجه،
محرمانه، مورخ 21/ 3/ 42، شماره 280.
147. علي
دشتي، عوامل سقوط (يادداشتهايي منتشرنشده از
شادروان علي دشتي)، گردآوري از مهدي ماحوزي،
تهران: مرکز نشر و تحقيقات قلم آشنا،
1381،
صص 180-190.
148. جهانگير
تفضلي وزير مشاور و سرپرست انتشارات و تبليغات در
دولت امير اسدالله علم.
149.
La
divina commedia
کمدي الهي
اثر دانته
150. پرونده
علي دشتي. بنگريد به تصوير سند فوق (نامه علي دشتي
به محمدرضا پهلوي در اعتراض به جشن 25 سالگي
نويسندگي
شجاعالدين
شفا).
151. الصلاحالدين
المنجد،
"السفير
الاديب"،
الحياة،
17 نوامبر 1963، صفحه 6.
152. پرونده
علي دشتي، گزارش اطلاعات داخلي، خيلي محرمانه،
شماره 826 /322، مورخ 9 /6 /44.
امام خميني از 13 آبان 1343 تا 13 مهر 1344 در
ترکيه تبعيد بود و بنابراين در زندان نبود که دشتي
آزادي وي را تقاضا کند. دشتي پايان دادن به تبعيد
امام خميني را درخواست کرده بود.
153. دشتي،
همان مأخذ، صص
127-128.
154. همان
مأخذ، صص 130-131.
155. پرونده
علي دشتي، گزارش اطلاعات داخلي، محرمانه، شماره
1018/ 322، مورخ 3/ 12/ 42.
157. پرونده
علي دشتي، گزارش اطلاعات داخلي، سرّي، شماره
200/ 303، مورخ 23 /2/ 44.
بخشي از گزارش فوق، که مربوط به سابقه دوستي علي
دشتي با آرمين مهير است، احتمالاً صحت ندارد زيرا
مهير در سال 1340 در بيروت بود، در همين سال
مأموريتش در لبنان خاتمه يافت و احتمالاً از اين
کشور خارج شد. دشتي در آذر 1341 سفير ايران در
لبنان شد.
158. پرونده
علي دشتي، گزارش خبر از 20 هـ 5 به 322، خيلي
محرمانه، شماره 4551/ 20 هـ 5، مورخ 7/ 2 /47.
159. پرونده
علي دشتي، گزارش اطلاعات داخلي، شماره 2-3-3742،
مورخ 30 /9 /36 [1356].
160. پرونده
علي دشتي. گزارش اطلاعات داخلي، شماره 2-3-390،
مورخ 13 /2/ 37 [1357].