زندگي و زمانه علي دشتي
قسمت سيزدهم
دشتي نويسنده چهره ديگري نيز دارد. دشتي مؤلف دو کتاب است
که بيش از تمامي آثارش بر شهرت و زندگي او، در واپسين دهه
آن (1350-1360)، سايه افکند؛ و احتمالاً در آينده نيز بيش
از تمامي آثار دشتي بر نام او سايه خواهد افکند. در اين دو
کتاب ابتدا دشتي را منقد
"دين
مرسوم"
مييابيم و سرانجام نفيکننده تماميت اسلام به عنوان دين
مبتني بر وحي.
تعارض دشتي با اسلام، ابتدا از برخورد به سنن و ايستارها و
باورهاي رايج و بعضاً عاميانه در ميان شيعيان، يا
"دين
مرسوم"،
آغاز شد. از 15 دي 1350 تا 15 دي 1351 در 12 شماره از
مجله خاطرات، به مديريت سيفالله وحيدنيا، مطالبي
منتشر شد که در آبان 1353 به صورت کتابي بهنام تخت
پولاد (204 صفحه)، بدون ذکر نام نويسنده، به چاپ رسيد.
دشتي هيچگاه بهطور رسمي انتساب اين کتاب به خود را
نپذيرفت، و بعدها همين رويه را در قبال بيست و سه سال
در پيش گرفت، ولي روشن بود که تخت پولاد قلم و نثر
دشتي است. تخت پولاد در خارج از کشور با ذکر نام
علي دشتي
به عنوان
نويسنده بارها تجديد چاپ شده و آخرين چاپ آن (2003) به نشر
البرز (فرانکفورت) و انتشارات مهر (کلن) تعلق دارد.
دشتي در سه بخش نخست تخت پولاد ماجراي سفر راوي
داستان به اصفهان و آشنايي خيالي او با سيد محمدباقر
دُرچهاي،[182]
مجتهد و مدرس نامدار اصفهان، را شرح ميدهد و در چهار بخش
ديگر به مباحث نظري- ديني ميپردازد.
تخت پولاد
از زبان شخصيتي نمادين بهنام
"جواد"
است؛ و اين
"جواد"
نگاهي شبيه به شيخ ابراهيم زنجاني به روحانيت دارد. انديشه
سياسي
"جواد"
همان آنارشيسم پوپوليستي است که که در آثار زنجاني و ساير
طلاب و روحانيون بريده از روحانيت در دوران مشروطه و پس از
آن رواج فراوان داشت. دشتي، همچون زنجاني، مينويسد:
از انسانها فقط دو طبقه در اين مملکت راحت و آسودهاند:
يکي طبقه حکام و ديوانيان و ديگر طبقه علما و روحانيون.
اين دو طبقه هيچ کار و زحمتي را متحمل نميشوند و بهتر
زندگي ميکنند و بيشتر پول دارند. علاوه بر اين هميشه
محترمتر و آبرومندتر از ساير طبقات هستند و بر سايرين
تحکم کرده و بزرگي ميفروشند.[183]
و از زبان پدر
"جواد"
در
"محاسن"
ورود به سلک روحانيت مينويسد:
ورود در سلک روحانيت آسانتر است زيرا مستلزم رفتن به
عتبات و چند سالي تحصيل عربي و فقه و حديث است. حتي
ميتوانم بگويم تحصيل هم چندان مدخليتي ندارد. همينقدر
انسان چند سالي در نجف مانده، بعد شکمي بزرگ کرده و
عمامهاي قطور و ريشي بلند و نعليني زرد و قبايي دراز
بپوشد کافي است که مثل شريعتمدار خودمان محترم و معزز
زندگي کند و مردم هم به او وجوهات بدهند.[184]
سيد دُرچهاي و چند تن از خواص اصحاب هر پنجشنبه عصر به
گورستان تخت پولاد[185]
ميروند و در يکي از مقبرههاي باصفا چاي نوشيده و بحث
ميکنند.
"جواد"
نيز به اين جمع ميپيوندد. در اين جمع است که مجتهد
دُرچهاي عقايد ديني مرسوم را به سخره ميگيرد و عليه
روايات مقبول و رايج ديني و ايستارها و سنن و نهادهاي
مذهبي جامعه ايراني به جدل برميخيزد. مثلاً، در جدل با
يکي از اعضاي اين جمع، سيد نجفآبادي، ميگويد:
اگر مشيت خدا بر اين تعلق گرفته بود که واقعه کربلا اتفاق
بيفتد و الان هم ما معتقد به اين مشيت هستيم، پس چرا ديگر
شما بالاي منبر ميرويد و با آب و تاب و آهنگهاي محزون آن
قضيه فجيع را به مردم گوشزد ميکنيد و آنها را به گريه و
شيون تشويق ميکنيد و مردم چرا گريه ميکنند؟
اين حرکت شما و گريه مردم معنايش اين است که ما از اين
اراده خداوندي راضي نيستيم و اوقاتمان تلخ است که چرا
خداوند اين اراده را فرموده است و بنابراين، اين عمل ما،
يعني هم روضه خواندن شما و هم گريه کردن مردم، نه تنها يک
عمل مستحب و داراي اجر نيست بلکه يک نحو طغيان و عصيان
محسوب ميشود و خداوند بايد ما را مجازات کند.[186]
هر چند سيد محمدباقر دُرچهاي شخصيت واقعي است ولي روشن
است که دشتي در تخت پولاد او را به عنوان نماد
خيالي خود مطرح ميکند و هر چه خود ميخواهد بر زبان او
جاري مينمايد.
معهذا، مهمترين و معروفترين کتاب دشتي بيست و سه سال
اوست که به کمک جواني آشنا با زبان و تاريخ و ادبيات
عرب و علوم اسلامي (علينقي منزوي پسر شيخ آقا بزرگ تهراني
صاحب الذريعه)[187]
در سال 1353 در بيروت منتشر کرد.[188]
بيست و سه سال،
که براساس ظاهر اوّلين چاپ آن در 1353 و در بيروت چاپ شده،
و چند بار نيز به صورت غيرمجاز پيش از انقلاب و پس از
انقلاب در ايران منتشر شده است، نسخه
هاى زيراکسى اش پيش
از چاپ در تهران دست به دست مى شد؛ کتابى است بسيار
بحث انگيز و همه مشخصات کتابشناختى آن در هاله ابهام.
بگلى اين کتاب را به انگليسى ترجمه کرده (لندن، 1985) و
مقدمه اى بر آن نوشته است و اسپراکمن بر ترجمه بگلى نقدى
نوشته و درباره مؤلف کتاب هم اظهارنظرهايى کرده است. بگلى
در 1354، سه سال پيش از انقلاب، با دشتى در تهران آشنا شده
و از زبان او نقل کرده است که کتاب يک سال پيش از آن، يعنى
در1353 ش، در بيروت منتشر شده است.[189]
بهرغم ابهامهايي که درباره تعلق بيست و سه سال به
دشتي رواج دارد، و بهرغم اينکه دشتي هيچگاه رسماً تعلق
آن را به خود نپذيرفت، ترديدي نيست که کتاب فوق از دشتي
است.[190]
دشتي هدف از نگارش بيست و سه سال را ارائه اثري
ميخواند که تصويري «روشن و خردپسند» و «عاري از گرد و
غبار اغراض و تعصبات و پندارها» از زندگي پيامبر اسلام به
دست دهد. او پيامبر اسلام را، به پيروي از توماس کارلايل،[191]
از مردان بزرگ تاريخ و با توجه به اوضاع زمانه بزرگترين
ايشان، ميخواند.
بدون هيچ ترديدي محمد [ص] از برجستهترين نوابغ تاريخ
سياسي و تحولات اجتماعي بشر است. اگر اوضاع اجتماعي و
سياسي در نظر باشد، هيچ يک از سازندگان تاريخ و آفرينندگان
حوادث خطير با او برابري نميکنند...[192]
او در صفحات آغازين از زندگي و شخصيت پيامبر اسلام (ص)
تصويري زيبا به دست ميدهد؛ پيامبري که «سراسر زندگاني وي
با محروميت و زندگاني زاهدانه سپري شده است.»[193]
حضرت محمد [ص] هنگام بعثت چهل سال داشت. قامت متوسط، رنگ
چهره سبز مايل به سُرخي، موي سر و رنگ چشمان سياه. کمتر
شوخي ميکرد و کمتر ميخنديد. دست جلوي دهان ميگرفت.
هنگام راه رفتن بر گامي تکيه ميکرد و خرامش در رفتار
نداشت و بدين سوي و آن سوي نمينگريست. از قرائن و امارات
بعيد نميدانند که در بسياري از رسوم و آداب قوم خود شرکت
داشت ولي از هر گونه جلفي و سبکسري جوانان قريش برکنار بود
و به درستي و امانت و صدق گفتار، حتي ميان مخالفان خود،
مشهور بود. پس از ازدواج با خديجه، که از تلاش معاش آسوده
شده بود، به امور روحي و معنوي ميپرداخت چون اغلب حنيفان.
حضرت ابراهيم در نظر وي سرمشق خداشناسي بود و طبعاً از
بتپرستي قوم خود بيزار... در سخن گفتن تأمّل و آهنگ داشت
و ميگويند حتي از دوشيزهاي باحياتر بود. نيروي بيانش قوي
و حشو و زوايد در گفتار نداشت. موي سر او بلند و تقريباً
تا نيمهاي از گوش او را ميپوشانيد. غالباً کلاهي سفيد بر
سر ميگذاشت و بر ريش و موي عطر ميزد. طبعي مايل به تواضع
و رأفت داشت و هر گاه به کسي دست ميداد در واپس کشيدن دست
پيشي نميجست. لباس و موزه خود را خود وصله ميکرد. با
زيردستان معاشرت ميکرد. بر زمين مينشست و دعوت بندهاي
را نيز قبول ميکرد و با وي نان جوين ميخورد. هنگام نطق،
مخصوصاً در موقع نهي از فساد، صدايش بلند و چشمانش سرخ و
حالت خشم بر سيمايش پديد ميشد.
حضرت محمد [ص] شجاع بود و هنگام جنگ بر کماني تکيه کرده،
مسلمانان را به جنگ تشييع ميکرد و اگر هراسي از جنگ بر
جنگجويان اسلام مستولي ميشد، محمد پيشقدم شده و از همه به
دشمن نزديکتر ميشد. معذلک کسي را به دست خود نکشت جز يک
مرتبه که شخصي به وي حمله کرد و حضرت پيشدستي کرده و به
هلاکش رساند.[194]
دشتي ظاهراً قصد پيراستن تاريخ زندگي پيامبر اسلام (ص) از
خرافات، اسرائيليات و اغراقهاي عاميانهاي را دارد که
بعضاً در تفسير طبري، تفسير جلالين، کتاب
واقدي و آثار مشابه يافت ميشود. مينويسد:
در اين شبههاي نيست که حضرت محمد [ص] از اقران خويش ممتاز
است و وجه تمايز او هوش حاد، انديشه عميق و روح بيزار از
اوهام و خرافات متداول زمان است و از همه مهمتر قوت اراده
و نيروي خارقالعادهاي است که يک تنه او را به جنگ اهريمن
ميکشاند، با زباني گرم مردم را از فساد و تباهي برحذر
ميدارد، فسق و فجور و دروغ و خودخواهي را نکوهش ميکند،
به جانبداري از طبقه محروم و مستمند برميخيزد، قوم خود را
از اين حماقت که به جاي پرستش خداي بزرگ به بتهاي سنگي
ستايش ميبرند سرزنش ميکند و خدايان آنها را ناتوان و
شايسته تحقير ميداند.[195]
قلم دشتي در آغاز همدلانه است و خواننده گمان ميبرد که
منظور وي واقعاً همان پيراستن تاريخ زندگاني پيامبر از
خرافات است. او در ذکر فقراتي از قرآن کريم عبارت «آيه
شريفه» را به کار ميبرد، مثلاً در آنجا که آيه اوّل سوره
اسري را نقل ميکند،[196]
يا در جايي که تعبير «از دهان مبارکش» را درباره پيامبر
اسلام (ص) به کار ميبرد.[197]
دشتي با ذکر فقراتي از برخي تفاسير، که شاخ و برگهاي
عاميانه و انسانانگارانه[198]
به قرآن کريم دادهاند، ميافزايد:
ولي آشنايي با مطالب قرآن... بر ما مدلل ميکند که پيغمبر
چنين مطالبي نفرموده است و اين تصورات افسانهآميز و
کودکانه مولود روح عاميان سادهلوحي است که دستگاه خداوندي
را از روي گرده شاهان و اميران خود درست کرده است.[199]
در صفحات آغازين بهنظر ميرسد که نويسنده به رسالت پيامبر
اسلام (ص) اعتقاد کامل دارد. مثلاً، آنجا که مينويسد:
اما کسانيکه تعصب ديني بينش آنها را تار کرده و حضرت
محمد [ص] را ماجراجو، رياستطلب و در ادعاي نبوت دروغگو
خوانده و قرآن را وسيلهاي براي نيل به مقصد شخصي و رسيدن
به رياست و قدرت گفتهاند، اگر اينان همين عقيده را
درباره حضرت موسي [ع] و عيسي [ع] ابراز ميداشتند مطلبي
بود و از موضوع بحث ما خارج، ولي آنها موسي و عيسي را
مأمور خدا ميدانند و محمد را نه.[200]
يا زماني که اثبات خداوند را «از لحاظ استدلال عقلي صرف»
دشوار يا «محال» ميداند ميتواند ديدگاهي خاص تلقي گردد؛
بهويژه که پس از آن ميافزايد:
آدميان... از دورترين زماني که حافظه بشر به خاطر دارد،
قائل به مؤثري در عالم بودهاند... در ابتداييترين و
وحشيترين طوايف انساني ديانت بوده و هست تا برسد به
مترقيترين و فاضلترين اقوام.[201]
معهذا، بهتدريج خواننده در مييابد که دشتي ميان پيامبران
و مصلحان تمايزي قائل نيست، و در واقع پيامبران را نوعي از
مصلحان ميداند، زيرا وي از عاملي بهنام
"وحي"،
به عنوان وجه تمايز پيامبران و مصلحان، سخن نميگويد:
اين تحول و اين سير به طرف خوبي مرهون بزرگان است که گاهي
به اسم فيلسوف، گاهي به نام مصلح، گاهي بهنام قانونگذار،
و گاهي به عنوان پيغمبر شناخته شدهاند. حمورابي،
کنفوسيوس، بودا، زردشت، سقراط، افلاطون و... در اقوام سامي
پيوسته مصلحان به صورت پيغمبر درآمدهاند
يعني خود را مبعوث از طرف خدا گفتهاند.[202]
و در همينجا منکر معجزه، به عنوان پديدهاي غير مادي،
ميشود.
متشرعان سادهلوح دليل صدق نبوت را معجزه قرار ميدهند و
از همين روي تاريخنويسان اسلام صدها بلکه هزارها معجزه
براي حضرت محمد [ص] شرح ميدهند... اگر خداوند به يکي از
بندگانش اين قدرت را عطا فرمايد که مرده زنده کند، آب
رودخانه را از جريان باز دارد، خاصيت سوزاندن را از آتش
سلب کند تا مردم به او ايمان بياورند و دستورهاي سودمند او
را به کار بندند، آيا سادهتر و عقلانيتر نيست که نيروي
تصرف در طبايع مردم را به وي بدهد و يا مردم را خوب
بيافريند؟ پس مسئله رسالت انبياء را بايد از زاويه ديگر
نگريست و آن را يک نوع موهبت و خصوصيت روحي و دماغي فردي
غيرعادي تصوّر کرد.[203]
هر چند دشتي پيامبر اسلام (ص) را به عنوان مصلحي بزرگ
تجليل ميکند،
از سير تاريخ 13 ساله پس از بعثت، مخصوصاً از مرور در
سورههاي مکّي قرآن، حماسه مردي ظاهر ميشود که يک تنه در
برابر طايفهاش قد برافراشته و از توسل به هر وسيلهاي،
حتي فرستادن عدهاي به حبشه و استمداد از نجاشي براي
سرکوبي قوم خود، روي نگردانيده و از مبارزه با استهزا و
بدزباني آنها باز نمانده است.[204]
ولي اين پيامبر زميني است و مصلحي است که دين را ابزار
هدايت آدميان کرد همانگونه که حمورابي قانون را، کنفوسيوس
مواعظ را و لنين ايدئولوژي را.
دشتي در مباحث پسين به احکام و شرايع قرآن ميپردازد. در
هر گام که به جلو برميدارد نگاه بهظاهر مساعد اوّليه او
به اسلام کمرنگ و کمرنگتر ميشود تا سرانجام به نفي و ذمّ
آشکار ميرسد. از ديد او، پس از فتح مکه اسلام چهره نخستين
را از دست داد و به دين مبتني بر قهر و سلطه، به
"دين
شمشير"،
بدل شد و حال و هواي حکومتگري و غلبه رنگ و بوي روحاني و
مسيحايي آيات پيشين قرآن را از ميان برد.
بدينترتيب، اسلام رفتهرفته از صورت دعوتي صرفاً روحاني
به دستگاهي مبدل شد رزمجو و منتقم که نشوونماي آن بر
حملههاي ناگهاني، کسب غنايم، و امور مالي آن بر زکات
استوار گرديد.[205]
اين فرجام همان طلبه پرشور دشتستاني است که در جواني، در
ايام محبس، تمدن جديد غربي را در تماميت آن با خشم
و نفرت نفي ميکرد و «تعاليم اسلام» را «بهترين طريق براي
سعادتمند کردن مردم» ميخواند.
قسمت چهاردهم
182. سيد
محمدباقر دُرچهاي (1264-1342 ق.)، فرزند سيد
مرتضي لنجاني از تبار ميرلوحي اصفهاني، از معاريف
علماي سده يازدهم هجري، است. دُرچهاي از مدرسين
برجسته اصفهان در اصول فقه بود. ابتدا در اصفهان
در محضر ميرزا ابوالمعالي کلباسي و ميرزا محمد حسن
نجفي تلمذ کرد و سپس از محضر ميرزاي رشتي و آقا
سيد محمد حسين ترک در نجف بهره برد و از اين دو
اجازه گرفت. در 1303 ق. به اصفهان بازگشت و 38 سال
به تدريس پرداخت. در مدرسه نمآورد تدريس ميکرد و
طلاب از تهران و ساير نقاط به محضرش ميرفتند. به
زهد معروف بود و ميگويند غذاي او در طول هفته چند
دانه نان بود که از درچه ميآورد. در شب جمعه 28
ربيعالثاني 1342 ق./ 1302 ش. در خزانه آب غرق شد
و فوت کرد. بيش از يک هفته مردم اصفهان و حومه به
سوگوارياش نشستند. در تخت پولاد دفن شد. چهار پسر
داشت: ميرزا ابوالمعالي (متوفي 1333 ش.)، سيد
ابوالعلي (متوفي 1339 ش. در مشهد)، سيد ابوالحسن،
حاج سيد احمد مرتضوي دُرچهاي. نوشتههاي پدر در
نزد دو پسر کوچکتر در 18 مجلد موجود بود. (ميرزا
محمدعلي معلم حبيبآبادي، مکارمالآثار،
اصفهان: اداره کل فرهنگ و هنر اصفهان، بي تا، ج 5،
صص 1779-1781.) حاج آقا حسين بروجردي در سالهاي
1310-1314 ق. در نزد ايشان در اصفهان تلمذ کرد.
(منظورالاجداد، مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست:
اسناد و گزارشهايي از آيات عظام نائيني، اصفهاني،
قمي، حائري و بروجردي، 1292- 1339 شمسي،
تهران: شيرازه، 1379، صص 403-404.)
جلالالدين همايي نيز مدتي در نزد
دُرچهاي
تلمذ کرد. (تخت پولاد، ص 8.)
183. [علي
دشتي،] تخت پولاد، تهران: چاپ اوّل، 1353،
ص 18.
185. تخت
فولاد، يا تخت پولاد، تا سال 1363، که گورستان
جديدي بهنام
"باغ
رضوان"
ايجاد شد، گورستان اصلي شهر اصفهان بود و يکي از
محترمترين گورستانهاي جهان تشيع بهشمار ميرفت.
اين گورستان در جنوب زايندهرود و در حاشيه شرقي
شهر واقع است. تخت فولاد از اوائل سده هشتم هجري
قمري/ سده چهاردهم ميلادي، از زمان اولجايتو خان
(سلطان محمد خدابنده)، ايلخان شيعي ايران، مورد
استفاده بود و به نامهايي چون
"لسانالارض"
و
"مزار
بابا رکنالدين"
نيز شهرت داشت. درباره تسميه آن به
"تخت
فولاد"
روايات گوناگوني رواج دارد. طبق روايت معروفتر،
اين نام از سنگي گرفته شده که پولاد، حاکم اصفهان
در زمان آلبويه، در اين مکان ساخت و تا دوران
ناصري کشتيگيران اصفهاني بر روي اين سنگ کشتي
ميگرفتند. اين سنگ را ظلالسلطان، حاکم اصفهان،
از ميان برد. محل تخت سنگي فوق در محل بازار کنوني
ميوه بود. در زمان آلبويه از اين مکان به عنوان
گورستان استفاده نميشد. در سدههاي پنجم تا هشتم
هجري اين مکان محل سکونت زهاد و عرفا بود که
نامدارترين آنان رکنالدين مسعود بن عبدالله
بيضاوي، معروف به بابا رکنالدين (متوفي 769 ق.)،
است. مزار بابا رکنالدين در همين مکان واقع است و
بقعه آن، به علامت شيعه دوازده امامي بودن او،
داراي گنبدي با 12 ترک است. در تقسيمات سنتي، تخت
فولاد جزو بلوک جي بوده است.
186. همان
مأخذ، صص 40-41.
187. علينقي
منزوي به تأثير از برادر بزرگش به فعاليتهاي
سياسي جلب شد. ستوان يکم محمدرضا منزوي (متولد
1308)، پسر بزرگ شيخ آقا بزرگ تهراني، عضو حزب
توده بود. او پس از کودتاي 28 مرداد 1332 دستگير
شد و 11 ماه در زندان بود ولي به دليل عدم کشف
سازمان نظامي حزب توده تبرئه و آزاد شد و به بيروت
رفت. پس از کشف سازمان فوق، بهدرخواست حکومت
پهلوي و موافقت کاميل شمعون، رئيسجمهور لبنان،
دستگير و به ايران مسترد شد. در بهمن 1333 در
زندان قزلقلعه در زير شکنجه به قتل رسد. (رحيم
نامور، هوشنگ حصاري، ژاله نوتاش، شهيدان
تودهاي، تهران: حزب توده ايران، 1361، ص 68؛
سپهبد تيمور بختيار به روايت اسناد ساواک،
تهران: مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات،
1378، ج 2، صص 203-211.)
علينقي منزوي دکتراي فلسفه را از دانشگاه ژوزف
بيروت دريافت کرد و در اواخر عمر حکومت پهلوي، به
کمک علي دشتي و دکتر پرويز ناتل خانلري، اجازه
يافت که به ايران بازگردد. او مترجم کتاب دو جلدي
گلدزيهر است که جلد اوّل آن با نام درسهايي
درباره اسلام منتشر شد ولي انتشار جلد دوّم
آن، به دليل پيروزي انقلاب اسلامي، متوقف ماند.
منزوي در اوائل سالهاي 1360 به اتهام همکاري با
دشتي در نگارش و نشر بيست و سه سال مدتي
زنداني بود.
188. اخيراً
دو چاپ از بيست و سه سال با ذکر نام علي
دشتي به عنوان نويسنده در خارج از کشور منتشر شده
است: علي دشتي، بيست و سه سال، بهکوشش
عليرضا ثمري، اسن آلمان: نشر نيما، ژانويه 2003.
چاپ ديگر، که مشخصات کتابشناسي آن را در دست
ندارم، بهکوشش بهرام چوبينه است. مقدمه بهرام
چوبينه در خرداد 1381 به پايان رسيده. اين متن به
صورت فايل PDF
در اينترنت موجود است. متن مورد استفاده من همين
نسخه است.
190. بنگريد
به خاطرات جواد وهابزاده در مجله رهاورد
(شماره 53، بهار 1379). مطلب فوق به صورت پيوست
چاپ جديد بيست و سه سال (ويرايش بهرام
چوبينه، صص 180-182) انتشار يافته است.
191. Thomas
Carlyle (1795-1881)
نويسنده و مورخ نامدار اسکاتلندي. ستايشگر مردان
بزرگ بود. به اين دليل در سالهاي 1856-1865
زندگاني فردريک کبير، پادشاه نظاميگراي پروس، را
در ده جلد تدوين کرد. بهزعم کارلايل قهرمانان
سازندگان تاريخاند. او پيامبر اسلام را يکي از
اين قهرمانان ميداند و لذا دوّمين گفتار از کتاب
خود، درباره قهرمانان، پرستش قهرمانان و
قهرماني در تاريخ، را به حضرت محمد (ص) اختصاص
ميدهد. کارلايل اوّلين مرحله قهرمانپرستي در
تاريخ را در ميان کفار ميداند که قهرمان را
"خدا"
ميدانستند. دوّمين مرحله در ميان اعراب است:
«اکنون
پيروان قهرمان او را خدا نميدانند بلکه مُلهم از
خدا، پيامبرش، ميخوانند. اين دوّمين مرحله در
پرستش قهرمان است. اوّلين و کهنترين مرحله از
ميان رفت و هيچگاه بازنگشت، و ديگر در تاريخ جهان
هيچ مردي، هر قدر بزرگ، از سوي پيروانش خدا شناخته
نشد.»
کارلايل، براي ارايه نظريه تاريخي خود، در ميان
پيامبران، شخصيت محمد (ص) را برميگزيند زيرا
بهزعم او پيامبر اسلام «برجستهترين
پيامبران»
و «پيامبري
راستين»
بود.
Thomas Carlyle, On Heroes, Hero-Worship and
The Heroic in History, Elecbook Classics,
Transcribed from the Everyman edition
published by J. M. Dent & Sons, London
1908, pp. 51-53.
192. دشتي،
بيست و سه سال، بهکوشش بهرام چوبينه، ص
53.