متن کامل مقاله به صورت فايل PDF (صفحه‌بندي با Adobe InDesign به همراه تصاوير و اسناد) 5/448 مگابايت

متن کامل مقاله به صورت فايل PDF (صفحه‌بندي با
 MS Word، بدون تصاوير و اسناد

(قسمت اوّل 601 کيلوبايت،

قسمت دوّم 603 کيلوبايت)

 

زندگي و زمانه علي دشتي

قسمت هفتم

دشتي و قوام‌السلطنه

در 10 مرداد 1321، در پي استعفاي دولت علي سهيلي، مجلس سيزدهم به احمد قوام (قوام‌السلطنه) ابراز تمايل کرد و در 12 مرداد محمدرضا شاه حکم نخست‌وزيري قوام را صادر نمود.

احمد قوام سياستمداري توانا و دولتمردي باتجربه و زيرک بود که در سال‌هاي پس از کودتاي 3 اسفند 1299 به عنوان مهم‌ترين رقيب رضا خان سردار سپه شناخته مي‌شد. مدرس، که در دوران مجلس چهارم سرسخت‌ترين حامي قوام‌السلطنه به‌شمار مي‌رفت و او را تنها مانع جدّي در راه تحقق نقشه‌هاي رضا خان سردار سپه مي‌شناخت، درباره قوام، و تفاوتش با مستوفي‌الممالک، گفته بود: مستوفي مانند شمشير مرصعي است که بايد در اعياد و جشن‌ها از او استفاده شود، «ولي قوام‌السلطنه شمشير تيز و برائي است که براي روزهاي نبرد و رزم به کار مي‌آيد.»[88] به همين دليل، سرانجام رضا خان و حاميان دسيسه‌گرش، با ايراد اتهام جعلي نقشه ترور سردار سپه به قوام‌، در روز سه‌شنبه 16 مهر 1302 او را دستگير و اندکي بعد از ايران اخراج کردند و به اين ترتيب راه را براي استيلاي نهايي ديکتاتوري نظامي هموار ساختند.[89]

قوام‌السلطنه از تبار ديوان‌سالاران سنتي ايراني، حامل ميراث دولتمردي و حکومتگري ايشان و آخرين بازمانده اين سنت، با تمامي محاسن و معايب آن، بود. قوام، به‌رغم اين‌که در صف‌آرايي دنياي پس از ظهور اتحاد شوروي، ايران را در جبهه بلوک غرب (ايالات متحده آمريکا و بريتانيا) مي‌خواست، رويه وابستگي و سرسپردگي را، که دولتمردان پهلوي نماد آن بودند، برنمي‌تافت و از اين نظر با بسياري از رجال سياسي زمانه خود تفاوت داشت. محمدرضا شاه جوان، به تأسي از پدر، از بدو سلطنت تمايل باطني قوي به رجال نوکرمنش و مطيع داشت و پذيرش دولتمردي مستقل چون قوام برايش دشوار بود. به اين دليل، چند سال بعد، آن لمبتون، ديپلمات مطلع و صاحب‌نظر انگليسي، شاه را «آدم بيهوده‌اي» توصيف کرد که «نه خود قادر به حکومت کردن است و نه مي‌گذارد ديگران حکومت کنند.»

قوام شخصيتي نيرومند و نافذ داشت و با تحکم، ولي ادب، با محمدرضا پهلوي سخن مي‌گفت؛ و اين امر شاه جوان بي‌ريشه و خودخواه را آزار مي‌داد و او را به دسيسه عليه قوام ترغيب مي‌کرد. رجالي که در برکشيدن حکومت پهلوي و تداوم آن سهمي داشتند نيز قوام را خوب مي‌شناختند و مي‌دانستند که اگر اقتدار وي طولاني و باثبات شود و حکومت او ريشه بگستراند طومار سلطنت پهلوي را برخواهد چيد؛ و لذا از صعود قوام به قدرت ناراضي بودند. ولي صعود قوام در آن زمان، به‌رغم اکراه شاه و هوادارانش، گريزناپذير بود.

به‌رغم طفره و تأخيرهاي متداول بين نمايندگان، نخست‌وزيري قوام مدت‌ها پيش از اعلام تأييد رسمي مجلس تقريباً اجتناب‌ناپذير شده بود. پس از استعفاي رضا شاه، قوام فعاليت‌هاي سياسي خود را بي‌درنگ از سر گرفت. مطرود بودن او از صحنه سياست در دوران رضا شاه وي را از بسياري از رقيبانش متمايز مي‌ساخت. اين وجه تمايز، معرفي نامبرده را به عنوان فردي که همواره مدافع قدرت و اختيارات نظام پارلماني بوده است، آسان نموده به ادعاي او مبني بر اين‌که وي بيش از کساني که در خدمت نظام پيشين بوده‌اند صلاحيت رهبري حکومت مشروطه را دارد مشروعيت مي‌بخشيد. قوام، با داشتن اطرافيان و پيرواني فعال و نيز آسيب‌پذيري کمتر در قبال تهمت‌ها و ناسزاگويي‌ها، در موقعيتي قرار داشت که مي‌توانست پشتيباني شمار کافي از نمايندگان مجلس را براي نامزدي مقام نخست‌وزيري به دست آورد...

قوام در جلب حمايت ديپلمات‌هاي شوروي، بريتانيا و آمريکا مهارت در خور توجهي نشان داده بود چون بدون متابعت و همراهي بي‌جا و بي‌حد توانسته بود همه را راضي نگاه داشته، هيچ يک را از خود نرنجاند...

در آغاز شاه و شماري از نمايندگان مجلس از زمامداري قوام جانبداري کرده يا به آن تن در دادند چون تجربه دولت سهيلي آشکارا نياز به شخصيت شايسته‌تري را نشان داده بود...

بر اين اساس آشکار بود که دير يا زود شاه و بسياري از نمايندگان مجلس، که امتيازات پارلماني زياده از حدشان مورد تأييد قوام نبود، يا آن‌که وي را به اندازه کافي تسليم و فرمانبردار نمي‌ديدند، با او به مخالفت برخواهند خاست. بالاخره، امتناع قوام از اين‌که سر به زير و بدون هياهو به حکومت بپردازد... مي‌توانست وي را در برابر حسادت‌هاي شديد، دسيسه‌هاي پايان‌ناپذير و خصومت آسيب‌پذير نمايد.[90]

بدينسان، در نيمه دوّم سال 1321 کانوني متنفذ از مخالفان قوام شکل گرفت که بر فضاي سياسي سال‌هاي پسين تأثيرات عميق بر جاي نهاد و تحرکات و دسيسه‌هاي آن در ساقط کردن نخست‌وزيراني که مطلوب شاه نبودند (قوام، رزم‌آرا، مصدق، زاهدي و اميني) و اعاده تدريجي و گام به گام ديکتاتوري پهلوي دوّم مؤثر بود. اين کانون فضايي را آفريد که سرانجام محمدرضا پهلوي را در شنل آبي پدرش به ساختار سياسي ايران تحميل کرد. ولي اين "تکرار تاريخ"، اگر تعبير ويکتور هوگو را به کار بريم، "رضا شاه صغير" را به ارمغان آورد و، اگر با کلام مارکس سخن گوئيم، ديکتاتوري رضا شاهي را در هيئت "کمدي مسخره" تجديد کرد.[91]

قوام پنجاه روز پس از تصدي دولت در جلسه علني دوّم مهر 1321 مجلس شورا حضور يافت. در اين جلسه دشتي نطق تندي عليه قوام ايراد کرد و گفت:

مجلس شوراي ملي نماينده افکار مردم است. ([نمايندگان:] صحيح است.) مجلس شوراي ملّي هر چه مي‌خواهد باشد، امروز وکلاي ملت‌اند و نماينده ملت‌اند. سلطنت و حکومت با مجلس شوراي ملي است.   ([نمايندگان:] صحيح است.)... يک نفر رئيس‌الوزرايي هيچ معني ندارد که بگويد يا اين‌طور تصويب کنيد يا اگر تصويب نکنيد پس مي‌گيريم. اين شکل گفتن، اين شايسته مجلس شوراي ملّي نيست. اين معني ندارد. ([نمايندگان:] صحيح است.)...

اين در هيچ يک از پارلمان‌هاي دنيا سابقه ندارد. در پارلمان جهنم درّه هم سابقه ندارد. در حبشه هم سابقه ندارد. اين معني ندارد. آقا ما تازه از زير استبداد رضا شاه بيرون رفته‌ايم حالا مي‌افتيم زير استبداد قوام‌السلطنه؟ ([نمايندگان:] صحيح است.).[92]

روزنامه‌هاي هوادار قوام اين سخنان دشتي را بي‌پاسخ نگذاشتند؛ از روز بعد حمله به او را آغاز کردند و از رد اعتبارنامه دشتي در مجلس پنجم به اتهام گرفتن پول از سفارت انگليس سخن گفتند.

يکي از روزنامه‌ها هم تحت عنوان "بيله ديگ بيله چغندر" مقاله‌اي راجع به مجلس سيزدهم و وکلاي آن دوره و طرز انتخابات‌شان به دست شهرباني مختاري و دادوفرياد مردم پس از شهريور 20 و تقاضاي ابطال انتخابات و التماس‌هاي فروغي به مردم ايران براي قبولاندن دوره سيزدهم انتشار داد و اظهار داشت: قوام‌السلطنه مي‌داند که با وکلاي مردم سروکار ندارد، از اينرو به آن‌ها اعتنايي نکرده و با آنان مانند نوکر رفتار مي‌کند. قوام‌السلطنه، رئيس دولت، مي‌گويد: شما ديروز از ترس مختاري نفس نکشيده و هر رطب و يابسي را احسنت‌گويان تصويب مي‌کرديد، امروز طاووس عليين شديد؟ شما همان شغال‌هايي هستيد که رفتن رضا شاه رنگتان را عوض کرده والا در زير پوست همان هستيد که بوديد و همان خواهيد بود.[93]

قوام در 5 مهر 1321 در مجلس حضور يافت و با خونسردي به بيانات علي دشتي پاسخ داد. او تلويحاً به پيشينه علي دشتي و دوستانش در حزب عدالت اشاره‌اي کرد و گفت:

با اندک توجهي به گذشته همه مي‌دانند که اگر کساني عامل و مبلغ حکومت ديکتاتوري و مخالف حکومت مشروطه بوده‌اند، مسلماً اينجانب و همکارانم در زمره آن اشخاص نبوده‌ايم ([نمايندگان:] صحيح است.) و هميشه اوقات به قدرت ملّي ايمان داشته و در پناه حکومت مشروطه فکر و عمل خود را پرورش داده‌ايم  ([نمايندگان:] صحيح است.) و اکنون نيز دوام ملک و قوام ملت و نيروي دولت را در سايه مشروطيت و احترام به افکار عامه مي‌دانيم. ([نمايندگان:] صحيح است.) و احترام مجلس شوراي ملي را بر خود واجب مي‌شماريم.[94]

قسمت هشتم


 

88.  اسفنديار بزرگمهر، کاروان عمر: سرگذشت خودنوشت، تهران: انتشارات سخن، چاپ اوّل، 1382، ص 170.

کتاب فوق قبلاً در خارج از کشور منتشر شده بود: لندن، انتشارات ساتراپ، فروردين 1372.

89.  در روز 16 مهر 1302 سرهنگ محمد درگاهي، رئيس قلعه‌بيگي مرکز، با چند نظامي به در خانه قوام‌السلطنه (موزه آبگينه کنوني) مراجعه کرد و از او خواست که به همراه آنان براي اداي پاره‌اي توضيحات به وزارت جنگ برود. قوام گفت که شما تشريف بيريد من با اتومبيل خود خواهم آمد. نپذيرفتند و گفتند از اين لحظه حق تماس با کسي را نداريد. قوام خواست تلفني با احمد شاه صحبت کند ولي درگاهي مانع شد. سرانجام قوام‌السلطنه را با خود به وزارت جنگ بردند و او را در يکي از اتاق‌ها زنداني کردند. از همان دقايق اوّليه بازجويي آغاز شد. قوام‌السلطنه متهم به مشارکت در توطئه قتل سردار سپه بود. طبعاً توقيف رجلي چون قوام‌السلطنه انعکاس گسترده مي‌يافت. خانواده قوام‌السلطنه ماجرا را پيگيري کردند و مشيرالدوله، رئيس‌الوزراي وقت، مراتب را به شاه اطلاع داد. رضا خان سردار سپه، وزير جنگ، در توضيحات خود مسئله را بسيار واقعي و جدّي نشان داد. سرانجام پس از کشاکش زياد سردار سپه موافقت کرد که به آزادي قوام‌السلطنه اقدام کند مشروط بر اين‌که از کشور اخراج شود. چنين شد و نظاميان قوام‌السلطنه را از مرز خانقين اخراج کردند. اتهام قوام‌السلطنه مبتني بر ادعاي کشف يک شبکه تروريستي بود. در اين رابطه سردار انتصار ظاهراً دستگير شد و اعترافاتي کرد دال بر اين‌که در رأس اين شبکه تروريستي، که گويا قصد جان وزير جنگ را داشته، قوام‌السلطنه بوده است. سردار انتصار (مظفر اعلم) از عمال رضا خان بود و در دوره سلطنت او به مناصب عالي استانداري رسيد و يک دوره وزير امور خارجه شد. او عموي جمشيد و مجيد اعلم، دوستان صميمي محمدرضا پهلوي، است. مجيد اعلم از پيمانکاران بزرگ دوران پهلوي دوّم بود.

رضا شاه در سال 1309 به قوام‌السلطنه اجازه بازگشت به ايران را داد مشروط بر اين‌که در لاهيجان به کشاورزي بپردازد. قوام به ايران بازگشت و تا سقوط رضا شاه در املاک خود در لاهيجان به کشت چاي و برنج مشغول بود. او در اين دوره چنان با متانت و آرامش و تدبير سلوک کرد که سوءظن يا حسادت ديکتاتور عليه او برانگيخته نشد.

90.  فخرالدين عظيمي، بحران دمکراسي در ايران: 1320-1332، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و بيژن نوذري، تهران: نشر البرز، چاپ اوّل، 1372، صص 86-90.

91.  ويکتور هوگو در اوج اقتدار لويي بناپارت (ناپلئون سوّم) به تحقير او را "ناپلئون صغير" (Napoleon le Petit) خواند و کتابي به همين نام عليه "امپراتور" نوشت. کارل مارکس نيز لويي بناپارت را کاريکاتوري از ناپلئون بناپارت خواند و در سرآغاز کتاب هيجدهم برومر لويي بناپارت چنين مقايسه‏اي ميان ناپلئون اوّل و سوّم به‌دست داد: « تاريخ دوبار تکرار مي‏شود؛ بار اوّل به‌صورت تراژدي و بار دوّم به‌صورت کمدي مسخره.»

92.  مذاکرات مجلس، دوره سيزدهم، جلسه 90، پنجشنبه دوّم مهرماه 1321، صص 16-17.

93.  نصرالله سيف‌پور فاطمي، گزند روزگار، تهران: شيرازه، چاپ اوّل 1379، ص 204.

94.  مذاکرات مجلس، دوره سيزدهم، جلسه 91، يکشنبه 5 مهر 1321، ص 2.


Wednesday, January 27, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.