متن کامل مقاله به صورت فايل PDF (صفحه‌بندي با Adobe InDesign به همراه تصاوير و اسناد) 5/448 مگابايت

متن کامل مقاله به صورت فايل PDF (صفحه‌بندي با
 MS Word، بدون تصاوير و اسناد

(قسمت اوّل 601 کيلوبايت،

قسمت دوّم 603 کيلوبايت)

 

زندگي و زمانه علي دشتي

قسمت نهم

دشتي سياستمدار

فعاليت دشتي در حزب عدالت تا حوالي سال 1327 ادامه يافت. در انتخابات دوره چهاردهم (بهمن 1322)، دشتي، در کنار دکتر محمد مصدق و نه تن ديگر، به عنوان نماينده تهران به مجلس راه يافت.

در اين سال‌ها دشتي به عنوان عضوي از شبکه منسجم و مقتدر رجال سياسي بازمانده از دوران رضا شاه شناخته مي‌شد که اهرم‌هاي اصلي قدرت را به دست داشتند. اين کانون در مطبوعات و محافل سياسي به "جناح انگلوفيل" شهرت يافتند و اين انتساب براي آنان همگاني شد. براي مثال، حتي فردي چون دکتر قاسم غني نيز علي دشتي را از زمره رجال "انگلوفيل" ‌مي‌خواند که تمامي اهرم‌هاي قدرت را در دست دارند.[121] اين شهرت چنان گسترده بود که در دهه 1340 به اسناد بيوگرافيک ساواک، که نظر رسمي سازمان اطلاعاتي حکومت پهلوي تلقي مي‌شد، راه يافت و از علي دشتي به عنوان «هوادار سياست انگليس» يا به تعبير ديگر "انگلوفيل" ياد شد و حتي ادعا شد که علي دشتي در انتخابات دوره پنجم «با کمک مستر هاوارد» به وکالت رسيد.

در زمان دوّمين دولت قوام‌السلطنه پس از شهريور 1320، که حل بحراني عظيم چون ماجراي آذربايجان را به عهده گرفته بود، تحريکات دشتي و دوستانش عليه دولت از سرگرفته شد که اين بار نيز با برخورد قاطع قوام مواجه گرديد. در 30 ارديبهشت 1325 علي دشتي و گروهي از رجال توطئه‌گر (ميرزا کريم خان رشتي، دکتر هادي طاهري، جمال امامي، سالار سعيد سنندجي و ديگران) بازداشت شدند. دشتي تا 15 خرداد در زندان بود و سپس تا 19 مهر 1326 و سقوط دولت قوام در منزل شخصي خود توقيف بود.

دسيسه‌هاي شاه و رجال "انگلوفيل" هوادار او سرانجام اين دولت قوام‌السلطنه را نيز ساقط کرد و، به‌پاس خدمات قوام در حل مسئله آذربايجان، مطرود و مغضوبش نمود. سال‌ها بعد، در 25 خرداد 1329، قوام‌السلطنه از بستر بيماري در لندن به شاه دسيسه‌گر و ناسپاس نوشت:

‌افسوس و هزار افسوس که نتيجه جانبازي‌ها و فداکاري‌هاي فدوي را با کمال بي‌رحمي و بي‌انصافي تلقي فرموده‌اند. پس ناچارم برخلاف مسلک و رويه خود، که هيچوقت دعوي خدمت نکرده‌ام و هر خدمتي را وظيفه ملّي و وطن‌پرستي خود دانسته‌ام، در اين مورد با کمال جسارت و با رقت قلب و سوزدل به عرض برسانم که به خداي لايزال قسم روزي که تقديرنامه اعليحضرت به خط مبارک به افتخار فدوي رسيد، که ضمن تحسين و ستايش فرموده بودند سهم مهم اصلاح امور آذربايجان به‌وسيله فدوي انجام يافته است، متحير بودم که چگونه افتخار ضبط و قبول آن را حائز شوم زيرا غير از خود براي احدي در انجام امور آذربايجان سهم و حقي قائل نبودم و فقط نتيجه تدبير و سياست اين فدوي بود که بحمدلله مشکل آذربايجان حل شد... و بعد که بحمدلله اعليحضرت با جاه و جلال تشريف‌فرماي آذربايجان شدند و برخلاف انتظار اعليحضرت در بعضي نقاط استفاده‌جويي و غارت‌گري شروع شد، با تلگراف رمز عرض کردم اگر نتيجه فداکاري و اقدامات اين است از اين تاريخ فدوي مسئول امور آذربايجان نيستم... آيا تمام اين مقدمات دليل مي‌شود که به ترتيبي که بر همه معلوم است جمعي را به‌نام مجلس مؤسسان دعوت نموده قانون اساسي را تغيير دهند يعني همان قانون اساسي که موقع قبول سلطنت حفظ و حمايت آن را تعهد نموده و سوگند ياد فرموده و کلام‌الله مجيد را شاهد و ناظر قرار داده‌اند و مرحوم فروغي رئيس دولت وقت تصريح نموده که اعليحضرت همايوني طبق قانون اساسي موجود سلطنت خواهند فرمود...[122]

پس از رسيدن اين نامه به تهران شاه پاسخي زشت به قوام داد: در 30 خرداد 1329‌ معاون وزارت دادگستري احمد قوام را متهم به ربودن اسناد دولتي از وزارت خارجه،‌ دخالت در انتخابات، صدور غيرقانوني مجوز براي 450 تن جو و500 تن چاي و قطع جنگل کرد و از مجلس تعقيب او را خواستار شد.

در زمان دوّمين دوره زمامداري قوام‌السلطنه پس از شهريور 1320 نيز احزاب و محافل سياسي مخالف با دشتي و "جناح انگلوفيل" مبارزه قلمي سختي را عليه ايشان پي گرفتند که طبق سياق آن زمان رنگ و بوي افشاگري بر آن غلبه داشت. يکي از مهم‌ترين اين افشاگري‌ها رساله‌اي است که غلامحسين مصاحب در سال 1324 به‌نام دسيسه‌هاي علي دشتي منتشر کرد.[123] ظاهراً، در اين زمان مصاحب 35 ساله به حزب ايران نزديک بود. اين حزب را تني چند از دانشگاهيان و حقوق‌دانان و اعضاي کانون مهندسين ايران در اسفند 1322 و اوائل 1323 در مقابل حزب توده ايران (هوادار اتحاد شوروي) و احزابي چون حزب عدالت دشتي و حزب اراده ملّي سيد ضياءالدين طباطبايي و حزب همرهان سوسياليست مصطفي فاتح (که به عنوان هوادار سياست بريتانيا شناخته مي‌شدند) به‌پا کردند. روزنامه شفق، به مديريت و صاحب‌امتيازي دکتر شمس‌الدين جزايري، ارگان رسمي حزب ايران بود. حزب ايران به ايالات متحده آمريکا نگاهي دوستانه داشت.

مصاحب در اين رساله مي‌خواهد «ثابت کند» که دشتي، يا به‌گفته مصاحب «راسپوتين ايران»، «يکي از سرطان‌هاي جديدالولاده‌اي است که تقريباً از بيست سال قبل در ايران ظاهر شده است.»[124] مآخذ مصاحب، چنان‌که خود تصريح مي‌کند، مقالات مخالفان دشتي در سال‌هاي پاياني سلطنت احمد شاه، از جمله مطالب مندرج در روزنامه سياست عباس اسکندري، است. او مأخذ ديگر ادعاهاي مندرج در رساله فوق را «تحقيقات از اشخاص بي‌غرض» ذکر کرده است.

به‌نوشته مصاحب، پدر بزرگ علي دشتي از نوکران مخصوص حسين خان دشتي، کلانتر دشتستان، بود که به تشويق اربابش براي تحصيل به نجف رفت و در همان‌جا متوطن شد. «فرزند او مرحوم شيخ عبدالحسين، پدر دشتي، نيز از طلاب نجف بود ولي در تحصيل توفيقي نيافت و از قبل زوار دشتي و دشتستان امرار معاش مي‌کرد.» مصاحب سپس، براي بيان وضع دوران نوجواني علي دشتي، به مقاله «چرا به شيخ علي جاسوس شماره 401 ابودفه مي‌گويند؟»، مندرج در روزنامه شفق (شماره 150، 23 مرداد 1324) استناد مي‌کند که با امضاي «نويسنده گمنام» منتشر شد. احتمالاً نويسنده مقاله فوق نيز خود مصاحب است. مصاحب مي‌افزايد:

شرح مختصري را که در روزنامه شفق نوشته شده است نقل مي‌کنيم... زيرا روزنامه شفق ارگان رسمي حزب ايران است و از گروهي از استادان دانشگاه و روشنفکران تشکيل شده است و اعتبار مندرجاتش بيش‌تر است.[125]

مصاحب مدعي است که دشتي در دوران جواني در نجف به "علي ابودفه" يا "ابودقه" شهرت داشت. وجه تسميه ابودفه، به معني «صاحب عبا»، اين است که گويا شيخ عبدالحسين پسر را به جرم فساد اخلاقي از خانه بيرون کرد و وي به جز عبا چيزي براي ستر عورت نداشت و به اين دليل به «ابودفه» معروف شد.

بعضي ديگر از مطلعين مي‌گويند که ابودقه است. دقه به زبان بغدادي يعني خال. و چون شيخ علي هم در ايام جواني، چنان‌که افتد و داني، مي‌خواست خود را خوشگل جلوه دهد، بنابراين به فکر افتاد که خالي بر چهره خود بيفزايد. بنابراين، در وسط دو ابروي خود خالي کوبيد و به همين مناسبت او را ابودقه گفتند يعني صاحب خال. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.[126]

به‌نوشته مصاحب، دشتي در 1334 ق. از عتبات به بوشهر و سپس به برازجان رفت و در خانه  شيخ محمدحسين برازجاني، شوهر خواهرش، ساکن شد. مصاحب مدعي است که با توجه به جايگاه شيخ محمدحسين برازجاني در مبارزات مسلحانه ضد انگليسي آن زمان در جنوب ايران، انگليسي‌ها براي جاسوسي و مطلع شدن از «نقشه‌هاي عمليات مجاهدين» علي دشتي را به برازجان فرستادند. اتهامات مصاحب عليه دشتي ادامه مي‌يابد و همان مطالبي تکرار مي‌شود که در سال 1303 در جرايدي چون سياست عليه دشتي عنوان شده بود. نامه منسوب به هاوارد نيز مجدداً منتشر مي‌شود.

غلامحسين مصاحب سپس به نقد زندگينامه علي دشتي، نوشته ابراهيم خواجه‌نوري (1322)، مي‌پردازد.[127] خواجه‌نوري مدعي است که وقتي رضا خان به سلطنت رسيد، و از قانون اساسي تخطي کرد، به‌تدريج دشتي از او دور شد.[128] مصاحب مي‌نويسد، رضا خان از روزي که وزير جنگ شد قانون اساسي را نقض کرد و دشتي از او حمايت مي‌کرد. مصاحب به مقاله دشتي در شفق سرخ، مورخ 30 شهريور 1309، استناد مي‌کند و جريده مزبور را «روزي‌نامه» مي‌خواند؛[129] و نيز استناد مي‌کند به سخنان دشتي در جلسه 30 خرداد 1313 مجلس شوراي ملي که: «ما اعليحضرت پهلوي را تنها يک نفر پادشاه خودمان نمي‌دانيم بلکه او را مظهر ايده‌آل ملّي خودمان مي‌دانيم... ما شاه خود را از صميم قلب دوست داريم و مظهر افکار و ايده‌آل ملّي‌مان مي‌دانيم.»[130]

غلامحسين مصاحب در پايان «اهم شايعاتي» را که عليه دشتي رواج داشت ذکر مي‌کند ولي با اين توضيح:

به دشتي نسبت‌هاي زيادي مي‌دهند که ما به علت فقد مدرک کافيه نمي‌توانيم درباره آن‌ها حکمي بکنيم و از طرف ديگر نمي‌توان آن‌ها را نشنيده انگاشت.

يکي از اين شايعات دوستي دشتي با سرپاس رکن‌الدين مختار (مختاري)، آخرين رئيس شهرباني رضا شاه (فروردين 1315- شهريور 1320)، است و همکاري دشتي با پليس خفيه آن زمان. گفته مي‌شد که پس از شهريور 1320 دشتي عضو کميته هفت نفره‌اي بود که براي حمايت از مختاري و تبرئه او تلاش مي‌کرد.[131]

علي دشتي در آذرماه 1327 به عنوان سفير ايران وارد قاهره شد و تا اسفند 1329 در مصر بود. زندگي در قاهره براي دشتي مطلوب و شايد ايده‌آل به‌شمار مي‌رفت. او اين امکان را يافت که در واپسين سال‌هاي سلطنت ملک فاروق دربار او را نظاره کند، به دليل تبحر در زبان و ادبيات عرب توجه علماي مصر را به خود جلب نمايد، در جامع الازهر سخنراني کند و شيخ‌السفرا شود.

در 20 بهمن 1328 اوّلين دوره مجلس سنا تشکيل شد و علي دشتي به آن راه يافت. از اين زمان تا پايان سلطنت پهلوي دشتي هماره سناتور بود.

در دوران سفارت در قاهره رابطه نزديکي ميان او و حسين علاء، وزير دربار، برقرار شد و اين امر سبب شد که دشتي در پايان مأموريتش در 29 اسفند 1329 به عنوان وزير مشاور به دولت علاء راه يابد. اين تنها دوره‌اي است که دشتي به وزارت رسيد.

در اين سال‌ها، دشتي رابطه حسنه با محمدرضا و تاج‌الملوک پهلوي (ملکه مادر) برقرار کرد؛ و اين رابطه نطق معروف دشتي را در اواخر سال 1337 در مجلس سنا سبب شد. او در اين نطق «دو خصوصيت خيلي حيرت‌انگيز» در محمدرضا شاه کشف کرد که «ايشان را از تمام شاهان متمايز مي‌کند.» اوّلين خصوصيتي که دشتي در شاه کشف کرد، فقدان غرور بود:

در ايشان غرور و تکبر نيست. از استبداد و خودرأيي برکنارند. هر موضوعي را مي‌توان در پيشگاه ايشان مطرح کرد و حتي بحث کرد. ايشان با سعه صدر به تمام انتقادات گوش مي‌دهند و تمام ملاحظات را جواب مي‌دهند و هر فکر صحيح و مفيدي در گفته‌هاي طرف ببينند قبول مي‌فرمايند. اين سابقه خلقي در ايران، در ايراني که شاهان به خودرأيي مشهورند، نادر و بلکه ناياب است.

دوّمين خصوصيت شاه، به‌زعم دشتي، «فقدان حس سودجويي» در اوست. دشتي ادامه داد: «اعليحضرت بيش‌تر از آن‌که شاه باشد انسان است. انسان به تمام معني کلمه.» و در پايان، محمدرضا پهلوي را «ستون ايران» ناميد:

 وجود اعليحضرت در عصر ما و با اين اوضاع متشنجي که در دنيا هست، مثل زبان فارسي، مثل شاهنامه فردوسي، مثل تاريخ و گذشته ايران، شيرازه قوميت و ستون استقلال و يگانه ضامن استقرار و ثبات ايران است.[132]

بدينسان، دشتي بار ديگر، چون سال‌هاي صعود سردار سپه به قدرت، توجيه‌گر ديکتاتوري شد. اين سخنان دشتي متعلق به زماني است که شاه گام‌هاي بلند خويش را به سوي حکومت مطلقه برمي‌داشت و دقيقاً همين دو خصوصيت مورد اشاره دشتي در او به‌طرزي بيمارگونه رشد مي‌کرد.

در اين زمان ديدگاه دشتي به گسترش نفوذ ايالات متحده آمريکا در ايران و منطقه با حسن‌ظن و علاقه مي‌نگريست. او در دستنوشته‌اي، که احتمالاً پيش‌نويس يکي از نطق‌هاي او در مجلس سنا عليه جمال عبدالناصر است، چنين تصويري از دولت ايالات متحده آمريکا به دست داد:

دولت آمريکا هيچ‌وقت نه يک دولت استعماري بوده و نه امپرياليزم. و تاريخ بشر ملت و دولت مقتدري را [به جز آمريکا] نشان نداده که مبرا از هر گونه تجاوز به حقوق ديگران بوده و علاوه پيوسته به دنياي آزاد کمک کرده و به معاونت انسانيت شتافته باشد... معذلک، ناصر در نطق‌هاي خود حتي يک مرتبه اعتراف نکرده است که اتازوني ضد استعمار و حامي آزادي ملل شرق است بلکه، برعکس، تبليغات او (مستقيم يا غيرمستقيم) شوروي را حامي ملل آزاد و دنياي غرب را امپرياليست و دشمن عرب معرفي کرده است.[133]

از اين سال‌ها دشتي بخش عمده اوقات خود را در خانه ييلاقي‌اش در تيغستان (تقاطع خيابان تيغستان و کوچه مجد) مي‌گذرانيد.[134] او در اين خانه بزرگ، که باغات باصفا و انبوه الهيه آن را احاطه کرده بود، در همسايگي عباس مسعودي، دکتر محمد مصدق، دکتر سياسي (وکيل دعاوي)، حاج آقا مفيد[135] و فطن‌السلطنه مجد مي‌زيست. در شهريور 1338 شهرداري نام خيابان تيغستان را به "خيابان دشتي" تغيير داد.

دشتي، که تا پايان عمر مجرد بود،[136] در اين خانه محفلي به راه انداخت که محل اجتماع هفتگي دوستانش و گفتگوي سياسي و ادبي بود. از اوائل دهه 1340 گاه مخبرين ساواک گزارش‌هايي از جلسات خانه دشتي ارائه مي‌دادند که در پرونده او ضبط مي‌شد. يکي از اين گزارش‌ها حاوي نظرات دشتي درباره جانشين آيت‌الله بروجردي است. در جمعه 11 فروردين 1340، يک روز پس از فوت آيت‌الله بروجردي، در خانه دشتي افراد زير حضور داشتند: ابراهيم خواجه‌نوري، دکتر لطفعلي صورتگر، فردي به‌نام زند يا زندي (اهل شيراز)، عبدالله دشتي (برادر علي دشتي)، مهندس گنجه‌اي، مدير مجله روشنفکر و عده‌اي ديگر. دشتي در اين جمع، در پاسخ به پرسش يکي از حضار، درباره ويژگي‌هاي جانشين آيت‌الله بروجردي گفت:

فردي که از هر حيث متدين و مورد احترام و قبول مردم باشد و بتواند نظر مردم را به خود جلب کند بايد به جانشيني ايشان منصوب گردد زيرا مردم پول خود را به دست هر کسي نمي‌دهند و آيت‌الله بروجردي اگر به يک تاجر پيغام مي‌داد فوراً يک ميليون تومان پول برايش مي‌فرستاد و اين از شرايط پيشوا بودن است. و اگر چه کساني‌که تاکنون در ايران سمت پيشوايي شيعيان را داشته‌اند کليه آدم‌هاي خوبي بوده‌اند، ليکن بايستي در هر صورت جانشين آيت‌الله بروجردي کسي باشد که عرب‌ها هم او را دوست داشته باشند چه در غير اين صورت به‌اصطلاح يخش نمي‌گيرد.[137]

قسمت دهم


121.  يادداشت‌هاي دکتر قاسم غني، به‌کوشش سيروس غني، تهران: انتشارات زوار، چاپ دوّم، 1377، ج 4، ص 181.

دکتر قاسم غني در يادداشت 13 خرداد 1329/ 3 ژوئن 1950 "انگلوفيل"‌هاي ايراني را به 5 دسته تقسيم مي‌کند: اوّل، گروهي که پادو و حقوق‌بگير و پادو و جاسوس و خبرچين‌اند؛ دوّم، گروهي که «عملاً وارد کار انگليس‌ها و دوائر و ادارات مربوط به آن‌ها هستند مثل اعضاي ايراني نفت جنوب و بانک شاهنشاهي از قبيل مصطفي فاتح... نفس شغل آن‌ها را بسته... بد و نيک حکومت انگليس را بد و خوب خود مي‌دانند.» سوّم، اشخاصي که خود يا پدران و پشت اندرپشت تحت الحمايه انگليس بوده و به کمک آن‌ها زندگي کرده‌اند مانند قوام شيرازي و ناصرالملک قراگوزلو، منصور، سيد ضياءالدين طباطبايي، مشرف نفيسي، ساعد، علي‌اصغر حکمت، سردار فاخر حکمت و سيد محمد تدين. چهارم، اشخاصي که تازه‌کارند و مي‌خواهند وارد طبقات سه‌گانه فوق شوند. مثل عبدالحسين هژير و دکتر اقبال. «اين‌ها فعاليت زياد دارند و غالباً خطرناک‌تر از سايرين هستند.» غني مي‌افزايد: «يک دسته ديگر هم هستند غير از همه اين طبقات و آن‌ها جماعتي هستند که ايران را دوست دارند، جاسوس هم نيستند، حريص کار هم نيستند، ولي عقيده سياسي آن‌ها اين است که ما قائم‌بالذات نيستيم و خودمان به تنهايي نه قابل اداره خود هستيم و نه توانا به اداره خود. با روسيه که غيرممکن است کنار بيائيم. آمريکا منافعي ندارد و حکومت دورافتاده غيرمعتمدي است که... سياست خارجش متزلزل است... پس بهتر است و لازم است با انگلستان کنار بيائيم و در پناه صولت آن‌ها باشيم. اين‌ها به حسن سياست انگليس ايمان زياد هم دارند و غالب اين‌ها چون وجاهت ملّي دارند از بهترين مروج‌هاي سياست انگليس و حيثيت معنوي آن دولت بشمارند: تقي‌زاده، حکيم‌الملک، مرحوم فروغي.» غني نتيجه مي‌گيرد: «امروز در صحنه سياست اين‌ها مدير و مدبرند و همه هر يک به‌نوعي خدام انگليس هستند و هر پنج طبقه مذکور بر ضد آن‌هايي هستند که مي‌خواهند ايران به آمريکا نزديک شود. اين‌ها با مصدق و طرفداران او بد هستند چون مصدق مي‌خواهد آمريکا را به عنوان قوه سوّمي وارد ايران کند.» (همان مأخذ، صص 178-182.)

122.  بنگريد به تصوير نامه قوام‌السلطنه در: حسين آباديان،‌ زندگينامه سياسي دکتر بقايي،‌ تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، 1377، صص 362-370.

123.  غلامحسين مصاحب، دسيسه‌هاي علي دشتي، 46 صفحه، رقعي. رساله فوق فاقد مشخصات کتابشناختي است. از سياق متن مي‌توان دريافت که در اواخر سال 1324 منتشر شده است. در صفحه پاياني (ص 46) به نطق «آقاي هژير وزير دارايي کابينه فعلي» در جلسه 21 آذر 1324 مجلس شوراي ملي استناد شده است.

در تعلق رساله فوق به دکتر غلامحسين مصاحب ترديد نيست. ايرج افشار مي‌نويسد: «مصاحب پس از شهريور 1320... به مسائل اجتماعي و سياسي هم گوشه چشمي انداخت و به‌طور مثال يکي دو رساله در انتقاد سياسي و اجتماعي منتشر کرد (1324). اما زود از پرداختن به مسائل اجتماعي منصرف و يکسره به کارهاي علمي مشغول شد. هر چه روزگار بر او دراز مي‌شد چهره‌اي فرهنگي‌تر مي‌يافت.» (ايرج افشار، نادره کاروان، ص 404) ايرج افشار در شرح حال دشتي مي‌افزايد: «در شرح زندگي او دو رساله مستقل مي‌شناسيم: يکي نوشته ابراهيم خواجه‌نوري (از سلسله بازيگران عصر طلايي) که دو سه بار طبع شده است، و ديگر رساله‌اي است انتقادي به قلم استاد مرحوم دکتر غلامحسين مصاحب که در بحبوحه فعاليت‌هاي سياسي دشتي در سال 1324 به‌نام "شيخ علي دشتي" منتشر شد و سال‌هاست که کمياب است.» (همان مأخذ، ص 500) مصاحب رساله دسيسه‌هاي علي دشتي را چنين آغاز کرده است: «صفحات ناقابل اين رسائل را که قدمي است در راه مبارزه با نادرستي‌هايي که ايران را به وضع فعلي کشانيده است به روح پاک پدر بزرگوارم که بالاترين سرمشق فضيلت و تقوي بوده و در حيات خود عملاً راستي و درستي را به اين حقير آموخت تقديم مي‌دارد. غلامحسين مصاحب.» مصاحب، سه سال پس از نگارش رساله فوق، در سال 1327 درجه دکتري در رياضيات از دانشگاه کمبريج اخذ کرد. دکتر غلامحسين مصاحب بعدها علاوه بر نگارش کتب و مقالات متعدد در زمينه رياضيات سرپرستي دائرة‌المعارف فارسي را نيز به عهده داشت. رساله فوق توسط دکتر محمدمهدي جعفري در دو شماره فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر تجديد چاپ شده است: «علي دشتي»، تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 8، زمستان 1372، صص 171-190؛ «دسيسه‌هاي علي دشتي»، تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 9-10، بهار و تابستان 1373، صص 312-336.

124.  مصاحب، همان مأخذ، ص 2.

125.  همان مأخذ، ص 4.

126.  همان مأخذ، ص 5.

127.  زندگينامه علي دشتي يکي از 9 جزوه‌اي است که ابراهيم خواجه‌نوري، دوست صميمي دشتي، در سال 1322 با عنوان بازيگران عصر طلايي منتشر کرد. اين جزوه‌ها هفتگي منتشر مي‌شد و ناشر آن علي‌اصغر اميراني بود. مشخصات کتابشناختي چاپ اوّل جزوه مربوط به دشتي چنين است: ا. خواجه‌نوري، بازيگران عصر طلايي، دوره دوّم (دشتي، دبيراعظم، اميرخسروي)، [تهران:] چاپخانه باقرزاده، 1322، رقعي، 55 صفحه. بازيگران عصر طلايي بعدها توسط انتشارات جيبي تجديد چاپ شد (چاپ اوّل، 1340؛ چاپ دوّم، 1357، رقعي، 204 صفحه).

128.  خواجه‌نوري، همان مأخذ، چاپ اوّل، ص 23.

129.  مصاحب، همان مأخذ، ص 29.

130.  همان مأخذ، صص 29-30.

131.  همان مأخذ، ص 45.

132.  پرونده علي دشتي، دستنوشته دشتي.

133.  پرونده علي دشتي، دستنوشته دشتي، صص 5- 10. زمان نگارش اين نوشته مندرج نيست. با توجه به مضمون آن بايد متعلق به سال‌هاي اوج‌گيري تعارض تبليغاتي حکومت پهلوي و حکومت جمال عبدالناصر يعني اواخر دهه 1330 باشد.

134.  خانه شهري دشتي در خيابان سعدي، زير شرکت بيمه ايران، واقع بود.

135.  مفيد از ثروتمندان بزرگ ايران بود که بيمارستان مفيد را در خيابان شريعتي کنوني در تهران و مدارس متعددي به همين نام در شمال احداث کرد. خانه او اکنون محل مجتمع قضايي شميران است.

136.  علي دشتي فرزندان خدمتکاران خود را به فرزندخواندگي پذيرفت و در وصيت‌نامه‌اش يک سوّم اموال خود را به ايشان بخشيد.

137.  پرونده علي دشتي، گزارش اطلاعات داخلي، شماره 2-3- 56/ 331، مورخ 12/ 1/ 40.


Friday, February 20, 2009 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.