اقبال لاهوري، نريمان پارسي
و صعود سلطنت پهلوي

 

قسمت چهارم

 

دکتر فريدون آدميت، مورخ نامدار معاصر که از اعضاي قديمي وزارت خارجه بود، پيشينه غلام عباس آرام را چنين برايم نقل کرد: 

«عباس آرام اصلاً يزدي بود. پدرش در جريان کشتار بهايي‌ها کشته شد؛ همان جرياني که طي آن ميرزا رضا قناد، پدر بزرگ هويدا، فرار کرد و به فلسطين نزد عباس افندي رفت. مادرش نيز مرده بود و آرام يتيم بزرگ شد. مدتي مستخدم قشون انگليس در کرمان بود و چکمه‌هاي سِر پرسي کاکس را تميز مي‌کرد. مدتي در بيمارستان انگليسي ها نظافتچي بود. سپس به هند رفت و وارد سفارت ايران شد و بتدريج رشد کرد.» [45]

اسناد موجود اين ادعا را تأييد مي‌کند:

پدر عباس آرام، ملا عليرضا پسر استاد احمد عصار، در شب پنجشنبه 5 ذيحجه 1321 ق. در يزد کشته شد. [46]

آرام توسط مادر بزرگ و خاله‌اش، با فقر و «محروميت‌هاي يتيمي»، [47] بزرگ شد. تحصيلات جدّي او در يک «مدرسه انگليسي که بچه‌هاي بي‌بضاعت را مي‌پذيرفتند» [48] متعلق به ميسيونرهاي انگليسي در شهر يزد آغاز شد و سپس مدتي در آباده بود. [49]  سرانجام به بمبئي رفت و پس از چند سال اقامت در اين شهر عازم کلکته شد و در کالج لامارتي به تحصيل پرداخت. پس از اتمام دوره فوق، در "تجارتخانه اصفهاني" کلکته به عنوان منشي به کار پرداخت و همزمان توسط معززالدوله نبوي، سرکنسول ايران، به عنوان ماشين‌نويس در سرکنسولگري ايران استخدام شد و دوره دانشگاه کلکته را نيز به پايان رسانيد. در اين زمان، سرکنسولگري ايران به دهلي انتقال يافت. آرام تا بدان حد در اين دستگاه مقرب بود که افتخار به اهتزار درآوردن پرچم ايران در اين شهر، براي نخستين بار، نصيب او شد. [50]

شناسنامه ايراني آرام در 26 بهمن 1308 ‏ش. در کنسولگري ايران در دهلي صادر شد. [51] اين نشان مي‌دهد که آرام 30 ساله پيش از آن با مدارک غير ايراني زندگي مي‌کرده و با همين مدارک راهي هند شده.

آرام از اوّل فروردين 1302 ش. به عنوان مترجم زبان انگليسي در سرکنسولگري ايران در دهلي آغاز کار مي‌کند، شش سال بعد شناسنامه ايراني دريافت مي‌نمايد و پس از 12 سال اقامت در هند، در ارديبهشت 1314، به دعوت وزير خارجه وقت به تهران مي‌رود و به عنوان مترجم زبان انگليسي در وزارت امور خارجه شاغل مي‌شود. هيئت وزرا در جلسه مورخ 5 آبان 1314 مصوبه‌اي مي‌گذراند که، به شهادت دکتر کريم هدايت رئيس سابق صحيه کل ارتش، گويا غلام عباس آرام از سال 1294، يعني از 12 سالگي، وارد خدمت دولت شده و در مريضخانه ژاندارمري اشتغال داشته است. بدينسان، پيشينه استخدامي مفصلي براي آرام ساخته مي‌شود و وي مشمول ماده 66 قانون استخدام کشوري مي‌گردد.

از اوّل بهمن ماه 1314، آرام به استخدام رسمي وزارت امور خارجه ايران درمي‌آيد و با رتبه 2 به عضويت اداره اطلاعات اين وزارتخانه منصوب مي‌شود. پنج ماه بعد، به رتبه سه ارتقاء مي‌يابد و در 23 ديماه 1315 با عنوان آتاشه سفارت ايران راهي لندن مي‌شود. در مهرماه 1317 با رتبه چهار نايب سوم سفارت ايران در لندن است. مدتي بعد به ايران باز مي‌گردد و در 22 بهمن 1321، با رتبه پنج، به عنوان کارمند اداره اطلاعات در وزارت امور خارجه در تهران شاغل مي‌شود. او درست يک سال بعد کارمند مقدم اداره سوم سياسي است. در ديماه 1323 به عنوان دبير اوّل سفارت ايران در سويس منصوب مي‌گردد. در شهريور 1324 دبير اوّل سفارت ايران در واشنگتن و در شهريور 1328 رايزن اين سفارتخانه مي‌شود.

از سال 1330 آرام را در تهران مي‌يابيم: در مردادماه اين سال بازرس وزارتي است  و در شهريور ماه رئيس اداره چهارم سياسي. مدتي بعد، شايد به دليل شناخت دکتر محمد مصدق نخست‌وزير وقت از او‌، کنار گذارده مي‌شود ولي در 21 مهرماه 1331 به دستور مصدق «به خدمت دعوت و در پستي که متصدي بوده است» منصوب مي‌گردد. دکتر مصدق در اقدامي نامتعارف رونوشت اين حکم را براي حسين علاء ، وزير دربار، ارسال کرده است. اين بيانگر آن است که قاعدتاً شاه يا علاء اعاده آرام را خواسته‌اند. مدت کوتاهي بعد، آرام رايزن سفارت ايران در بغداد و در اسفند ماه 1331 سرکنسول است. او در 8 مرداد 1332 رايزن سفارت ايران در واشنگتن مي‌شود و در آبان همان سال با حفظ سمت قبلي وزير مختار ايران در واشنگتن. [52]

بيش از اين به جزييات نمي‌پردازيم: آرام در تيرماه 1335 مديرکل سياسي وزارت امور خارجه شد. از بهمن 1336 او را سفير ايران در ژاپن مي‌يابيم و از مرداد 1338 تا شهريور 1339 وزير امور خارجه در دولت منوچهر اقبال. در مهر 1339 سفير ايران در عراق است و سرانجام، از فروردين 1341 تا 20 ديماه 1345، در دولت ‏هاي علي اميني، اسدالله علم، حسنعلي منصور و امير عباس هويدا، وزير امور خارجه ايران! آرام از دي 1346 تا مرداد 1348 سفير ايران در لندن، از فروردين 1351 تا ارديبهشت 1354 سفير ايران در چين و از بهمن 1355 تا بهمن 1357 سناتور انتصابي است. [53]

اين پيشينه نشانگر حمايت ‏هاي پشت پرده نيرومند از غلام عباس آرام است؛ کسي که از مستخدمي قشون انگليس در کرمان به وزارت امور خارجه ايران رسيد و بيش از ده سال در مقام هدايت ديپلماسي ايران جاي داشت!

رابطه غلام عباس آرام با اقبال لاهوري چگونه شکل گرفت؟

مکاتبات اقبال و آرام به سال 1311 ش. تعلق دارد. در اين زمان قريب به 10 سال از اشتغال آرام در کنسولگري ايران در دهلي مي‌گذرد؛ آرام 30-35 ساله و اقبال بيش از 55 ساله است. عشق اقبال به ايران روشن است. محتمل است که اقبال در سرزدن‌هايش به کنسولگري ايران در دهلي يا در مجامعي که نمايندگان ايران حضور داشته‌اند با غلام عباس آرام آشنا شده و آرام بتدريج در جهت جلب علاقه و اعتماد او کوشيده است. مکاتبات موجود نشان مي‌دهد که اقبال به آرام اعتماد داشته و او را جواني ايراني و علاقمند به اسلام مي‌شناخته است. آرام، که به اسلام و آينده دنياي اسلام علاقمند نبود، از اين تظاهر و تداوم اين رابطه چه مي‌خواست؟

در اين دوران گروهي از ايرانيان سخت در کار پردازش باستان‌گرايي (آرکائيسم) ايراني و تبديل آن به ايدئولوژي حکومت نوخاسته پهلوي بودند؛ گروه تقي‌زاده در برلين، محفل محمدعلي فروغي در تهران، برکشيدگاني چون ابراهيم پورداوود و ذبيح بهروز و سعيد نفيسي و غيره و غيره.

اقبال در نامه مورخ 5 ژوئيه 1932 به فعاليت گروه تقي‌زاده در برلين [+] اشاره مي‌کند و مي‌نويسد:

«دستيارم يک متن فارسي از نشريه ايرانشهر يا کسري برايم آورد. نويسنده مقاله يک نفر ايراني بود که عقيده داشت ايران به زور به اسلام گرويد... اين آقايان ايراني يا کاملاً نسبت به تاريخ کشور خود جاهل‌اند يا بازيچه دست سياست‌بازان و تبليغاتچي‌هاي اروپايي هستند که تنها هدفشان اين است که کشورهاي مسلمان احساس همدلي نسبت به يکديگر را از دست بدهند.» [54]

ظاهراً آرام در نامه بعدي خود در صدد اصلاح اين نگرش اقبال برمي‌آيد و اقبال در پاسخ حسن ظن خويش را به تقي‌زاده ابراز مي‌دارد و مي‌نويسد: «ممکن است من نيز مانند ساير مسلمانان هند اطلاعات نادرستي دريافت کرده باشم.» [55]

اين پاسخ نشانگر اعتماد بي حد و حصر اقبال است به هر چه رنگ اسلامي و ايراني بر خود دارد و بيانگر اعتماد او به آرام؛ جواني که دوستي خود با اقبال را با ابراز ارادت به عرفان اسلامي، عشقِ اقبال، آغاز کرده بود! [56] 

اقبال از دنياي اسلام تصوري کلي داشت. تعلق به يک کشور اسلامي- بويژه ايران که محبوب اقبال بود، آن را با شعر حافظ مي‌شناخت، هيچگاه قدم به خاک آن نگذاشته و با مردم آن نياميخته بود- عاملي مهم براي جلب علاقه و اعتماد اقبال به شمار مي‌رفت. از اين زاويه نگرش عام و فاقد تفکيک دروني، اقبال حتي سلاطين نامدار دنياي اسلام را مي‌ستود؛ بر آرامگاه بابر، بنيانگذار حکومت تيموري هند، اشک مي‌ريخت، غم تهاجم فرنگ را با او نجوا مي‌کرد و بازگشتش را آرزو مي‌نمود:

بيا که ساز فرنگ از نوا برافتاده است

درون پرده او نغمه نيست، فرياد است

درفش ملت عثمانيان دوباره بلند

چه گويمت که به تيموريان چه افتاده است

خوشا نصيب که خاک تو آرميد اينجا

که اين زمين ز طلسم فرنگ آزاد است [57]

اين شيفتگي به تمامي مظاهر دنياي اسلام مختص به گذشتگان نبود؛ معاصران نيز در نزد اقبال از همين منزلت برخوردار بودند. از اينروست که نادر شاه دُرّاني (ابدالي) را مي‌ستود و در مرگش نوحه مي‌سرود. او اميد داشت که حکمرانان دنياي اسلام پيام او را درک کنند.

نادر آن داناي رمز اتحاد

با مسلمان داد پيغام وداد

مرد ابدالي وجودش آيتي

داد افغان را اساس ملتي [58]

معيار اقبال اقتدار اسلامي، در مقابله با استعمار غرب، بود. تا زماني که حکمرانان دنياي اسلام پيوند خود را با غرب نشان نمي‌دادند از مِهر اقبال برخوردار بودند. او در سال 1922 گمان مي‌برد که اقدامات "ترکان جوان" در جهت احياي اقتدار اسلامي است، لذا «درفش ملت عثمانيان» را «دوباره بلند» مي‌ديد و براي مصطفي کمال، به نقل از نظيري نيشابوري، چنين آرزوي توفيق مي‌نمود:

هر کجا راه دهد اسپ بر آن تازکه ما

بارها مات در اين عرصه به تدبير شديم [59]

در اين دوران، اقبال همين نگاه را به رضا شاه نيز داشت:

آنچه بر تقدير مشرق قادر است

عزم و حزم پهلوي و نادر است [60]

اميد اقبال ديري نپاييد. اکنون، نگاه او به ترکان نوميدانه است:

مصطفي کو از تجدد مي‌سرود

گفت نقش کهنه را بايد زدود

ترک را آهنگ نو در چنگ نيست

تازه‌اش جز کهنه افرنگ نيست

سينه او را دمي ديگر نبود

در ضميرش عالمي ديگر نبود

لاجرم با عالم موجود ساخت

مثل موم از ساز اين عالم گداخت [61]

ولي اقبال هنوز به ايران اميد دارد. نگاه او اسفمندانه و اندرزگونه است؛ ايرانيان را از اميد به احياي مرده ريگ «يزدجرد»، و غفلت از رستاخيزي که «مرد صحرايي» از «ريگ زار» عرب پديد آورد و روحي تازه در کالبدي «بي‌فروغ» انگيخت، برحذر مي‌دارد و اين کوردلي بر «احسان عرب» را از «آتش فرنگ» مي‌خواند: 

پيري ايران زمان يزدجَرد

چهره او بي فروغ از خون سرد

دين و آئين و نظام او کهن

شيد و تارِ صبح و شام او کهن

موج مي در شيشه تاکش نبود

يک شرر در توده خاکش نبود

تا ز صحرايي رسيدش محشري

آنکه داد او را حيات ديگري

اين چنين حشر از عنايات خداست

پارس باقي، رومة‌الکبري کجاست؟

آنکه رفت از پيکر او جان پاک

بي قيامت بر نمي‌آيد ز خاک

مرد صحرايي به ايران جان دميد

باز سوي ريگزار خود رميد

کهنه را از لوح ما بسترد و رفت

برگ و ساز عصر نو آورد و رفت

آه، احسان عرب نشناختند

از تش افرنگيان بگداختند  [62]

چنين است که اقبال به "ايراني" اعتماد مي‌کند، راز دل خود را با او مي‌گويد، نزد او از «طرح ‏هاي شيطاني» مطبوعات هند شکوه مي‌کند، بر تاگور به عنوان مدافع حضور سرنيزه‌هاي بريتانيا در هند مي‌تازد، نامه «کاملاً محرمانه» خود را براي او مي‌فرستد، با همدلي متظاهرانه‌اش خام مي‌شود، استدلال او را در دفاع از يک "ايراني" ديگر به سرعت مي‌پذيرد و از کم ‏اطلاعي خود و همه مسلمانان هند پوزش مي‌خواهد، و سرانجام نامه «محرمانه» دوستي که اقبال را «محرم» دانسته بود، براي روشن کردن ذهنِ "ايراني" و آشنا کردن او با خطراتي که در کمينش است، براي او مي‌فرستد؛ چه کسي محرم‌‌تر از "ايراني" به رازي که مربوط به سرنوشت اوست!

نريمان در 4 آوريل 1933م.، 9 ماه پس از ارسال نامه فوق به اقبال، در 60 سالگي درگذشت؛ در حالي که هنوز براي ادامه زندگي جوان و در اوج شکوفايي علمي و شهامت مدني بود. [63]

پيوستها:

پيوست یک: دينشاه ايراني

پيوست دو: "روباه، ميمون و فاخته" در هجو سفر تاگور به ايران (مقاله نريمان پارسي)

پيوست سه: دين‌سازان بنگال: خاندان‌هاي تاگور و سن

 


45.   گفتگوي نگارنده با مرحوم دكتر فريدون آدميت، يكشنبه 8 /11 /1374.

46.   مركز اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، شماره 2-16-3-345-آ.

در سال 1320 ق. جلال‌الدوله، پسر ظل‌السلطان، حاكم يزد شد و سال بعد در اين شهر واقعه مشكوكي رخ داد كه منجر به قتل تعدادي از بهائيان و مسلمانان شد. فاضل مازندراني، مورخ بهائي، مي‌نويسد: قريب چهار ماه نيران فساد مشتعل بود و هشتاد تن به اشد عذاب مقتول و چهل تن متواري و هلاك گرديدند يا به دست ظالمان افتاده مقتول گشتند. و تقريباً يكصد و بيست خانمان تاراج شدند و جلال‌الدوله به حكم مظفرالدين شاه معزول شده به طهران رفت و متظلمان و طلبكاران بر وي جوشيدند و صدارت با شاهزاده عين‌الدوله بود و حسينقلي خان نظام‌السلطنه مساعدت در اين اقدامات كرد. (تاريخ ظهورالحق، ج 8، ق اول، ص 173) در شناسنامه آرام، تاريخ تولد او 1282 ش. ذكر شده كه برابر است با 1321 ق. قتل پدر آرام در اين سال رخ داده، ولي دستنوشته‌هاي خاطره‌گونه آرام نشان مي‌دهد كه وي تصويري مبهم از پدر به ياد داشته. براي نمونه، مي‌نويسد: [رفت و آمد من از مكتب‏خانه تا] «خانه ما در محله فهادان، با در نظر گرفتن زندگي بسيار محقري كه ما داشتيم، بسيار دشوار بود... در همين موقع بود كه ظهرها پدرم را در دكه‌اش مي‌ديدم. ولي چيزي كه نيك به خاطر دارم اين است كه هم در اين ايام كه پدرم در يزد بود و اين دكه را داشت من در خانه مادربزرگم زندگي مي‌كردم و او از من توجه مي‌كرد. شايد علت آن بود كه پدرم زني ديگر گرفته بود و نمي‌خواستند كه من در خانه آن ها باشم.» (دستنوشته‌ آرام، مركز اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، شماره 22-1-3-345- آ) اين نوشته نشان مي‌دهد كه آرام در زمان قتل پدر حداقل 5-6 ساله بود و تولدش پيش از زمان مندرج در شناسنامه است که همزمان با قتل پدر اوست،

47.   دستنوشته آرام، همانجا، شماره 20-1-3-345-آ.

48.   دستنوشته آرام، همانجا، شماره 21-1-3-345-آ.

49.   دستنوشته آرام، همانجا، شماره 1-19-3-345-آ.

50.   دستنوشته آرام، همانجا، شماره‌هاي 14،10-1-3-345-آ.

51.   همانجا، شماره 1-07-345- آ.

52.   همانجا، شماره‌هاي 1- 32-345- آ تا 23- 32-345 آ.

53.    همانجا، 18-1-3=345-آ.

54.   نامه اقبال به آرام، 5 ژوئيه 1932، همانجا.

55.   نامه اقبال به آرام، 13 ژوئيه 1932، همانجا.

56.   بنگريد به نامه‌هاي 20 و 27 ژوئن 1932 اقبال به آرام، همانجا.

57.   احمد سروش، كليات اشعار فارسي مولانا اقبال لاهوري،‌ تهران: سنايي، 1343، ص421.

58.   همان مأخذ، ص 366.

59.   همان مأخذ، ص 241.

60.   همان مأخذ، ص 370.

61.   همان مأخذ، صص 306-307.

62.   همان مأخذ، ص 367.

63.   همان‌گونه که پيش‌تر به تلويح اشاره کردم، بعيد نمي‌دانم که اين مکاتبات و نمّامي غلام عباس آرام، که طبيعت او و همگنانش بود، و کينه‌توزي کانون‌هاي ذينفع در تحولات ايران مرگ زودرس نريمان پارسي را سبب شده باشد.


Thursday, March 04, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.