اسطورهها جان ميگيرند
مدونا
کاباليست شد و نام خود را به «استر» تغيير داد
قسمت دوّم
سرآغاز طريقت کابالا به اوايل سده سيزدهم ميلادي و به
اسحاق کور
(1160-1235) ميرسد. او در بندر ناربون (جنوب فرانسه) ميزيست و
برخي نظرات عرفاني بيان ميداشت. تعاليم اسحاق کور چون ساير
آموزشهاي عرفاني است که براي کمال معنوي مراتب مختلف قائلاند و
سيري استعلايي را براي رسيدن به کمال مطلق پيشنهاد ميکنند. مفهوم
«عين صوف»[33]
ساخته اوست. اين مفهوم را، که به معني «لايتناهي» است، اسحاق به
معني خداوند به کار برد ولي بعدها به معني نظام هستي بهطور عام به
کار گرفته شد.[34]
دوران شهرت اسحاق کور در بندر ناربون مصادف است با سلطنت جيمز
اوّل، شاه آراگون (1213-1276). جيمز اوّل از سال 627 ق./ 1229 م.
به دولتهاي اسلامي اندلس هجوم برد و موجي از جنگهاي صليبي را
عليه اسپانياي اسلامي برانگيخت که «باز پسگيري»[35]
خوانده ميشد. در حوالي نيمه سده سيزدهم ميلادي جيمز اوّل آراگون،
که اينک به «جيمز فاتح» شهرت داشت، از قدرتهاي سياسي و نظامي درجه
اوّل اروپا و از سرکردگان جنگهاي صليبي به شمار ميرفت.
«جيمز فاتح» با اليگارشي يهودي رابطه نزديک داشت؛ وزير ماليهاش
يهودا لاوي
(جودا دلا کاوالريا) بود و در دربارش يهوديان ثروتمند ديگر نيز
حضور داشتند. در تهاجم جيمز به سرزمينهاي اسلامي، اين يهوديان نقش
مهمي ايفا کردند و حکومت شهرهايي که به اشغال در ميآمد عموماً به
ايشان واگذار ميشد. در اين زمان يک حاخام يهودي به نام
موسي بن نهمان، معروف
به
نهمانيدس
(1194-1270)، در دربار جيمز حضور داشت که با نام اسپانيايي
«بناستروگ داپورتا» نيز شناخته ميشود. نهمانيدس «بزرگترين مقام
ديني [يهوديان] عصر خود در اسپانيا» به شمار ميرفت و در اسپانيا
زماني که از «ربي»، به معناي مطلق کلمه، سخن ميرفت منظور نهمانيدس
بود. نهمانيدس با
مهير بن تودروس ابولافي،
يهودي قدرتمند آن زمان و رئيس يهوديان اسپانيا،
دوستي نزديک داشت و مورد علاقه فراوان و مشاور جيمز اوّل بود.[36]
نهمانيدس، با الهام از نظرات اسحاق کور، در شهر گرونا يک مرکز فعال
تصوف يهودي ايجاد کرد.
مرکز فوق در پيدايش فرقه کابالا، اشاعه آن در سراسر شبه جزيره
ايبري و توليد انبوهي از رسالههاي کابالي نقش اصلي را ايفا نمود.
مورخين يهودي جايگاه نهمانيدس را در پيدايش و اشاعه کابالا مهم و
تعيينکننده ميدانند. تأليفات نهمانيدس حدود 50 کتاب و رساله در
سه زمينه تفسير
تورات، فقه تلمودي و کابالاست. رسالههاي نهمانيدس تا سال
1325 ميلادي منبع اصلي تغذيه فکري کاباليستها بود.
تصوف کابالا مدعي شناخت خداوند،
آفرينش و رازهاي نظام هستي بود؛ تکاپويي ذهني که براي هر انسان
جاذبه شگرف دارد. انديشهپردازان و گردانندگان فرقه کابالا مدعي
بودند که اين طريقت مکمل تورات
است؛ اسراري است که خداوند بهطور شفاهي و خصوصي به موسي ابلاغ کرد
تا تنها در اختيار محرمان «قوم برگزيده» قرار گيرد. دين يهود
پوستهاي است آشکار و همهفهم از مفاهيم رازآميز هستي که قلب
ناشناخته آن کابالاست. اين اسرار از زمان موسي، نسل به نسل، در
خواصي از يهوديان به ميراث ماند تا به امروز رسيد. عنوان کابالا
(قباله) ناظر به دعوي کهنسالي ميراث فوق است. اين ادعا در فضاي آن
روز قاره اروپا، که ساحري و کيمياگري بازار گرم داشت، جاذبهاي
شگرف يافت و تأثيري چنان عميق برجاي نهاد که تا به امروز پابرجاست.
مکتب کابالا کارکرد احياء و ترويج آرمانهاي مسيحايي را به دست
گرفت و اين آرمانها در بنياد تحريکات جنگافروزانه صليبي سده
سيزدهم و تکاپوهاي شِبهصليبي و نوصليبي سدههاي پسين جاي داشت.
در سده چهاردهم ميلادي، هستههاي فرقه کابالا در جوامع يهودي سراسر
جهان، به ويژه در بنادر ايتاليا، گسترده شد. از طريق ايتاليا، که
قلب جهان مسيحيت به شمار ميرفت، پيشگوييهاي اسرارآميز درباره
ظهور قريبالوقوع مسيح و استقرار سلطنت جهاني او، به مرکزيت
بيتالمقدس، رواج يافت و دربار پاپ در رم و ساير کانونهاي فکري و
سياسي دنياي مسيحي را به شدت متأثر ساخت. در تمامي اين دوران
منجمين بانفوذ يهودي، يکي پس از ديگري، درباره ظهور قريبالوقوع
«ماشييَح» (مسيح) پيشگويي ميکردند. يک نمونه گرسونيدس، نوه
نهمانيدس، است که ظهور مسيح بن داوود را در سال 1358م. پيشبيني
ميکرد.
در اواخر سده سيزدهم ميلادي، با تدوين کتاب زهر،[37]
تصوف رازآميز کابالا به صورت يک نظام فکري و عملي سامانيافته و
منسجم درآمد و شکل نهايي خود را يافت. اين کتاب را
موسي بن شم تاو لئوني
(1240-1305) در سالهاي 1280-1286 نوشت. «زُهر»، به معني «درخشش» و
«جلال»، با واژههاي مشابه در زبان عربي خويشاوند است. کتاب
زهر
نوشتههايي است در تفسير و تأويل تورات و ساير کتب مندرج در
عهد عتيق به زبان آرامي. اين کتاب به شيوه متون عرفاني رايج
در دنياي اسلام تدوين شده که از زبان نماد و تمثيل و داستانهاي
رازآميز براي بيان عقايد خود بهره ميبردند.
موسي لئوني براي معتبر کردن کتاب خود، آن را به گذشتههاي دور، به
حاخامي به نام
شمعون بن يوحاي
منتسب کرد که گويا در سده دوّم ميلادي ميزيست: شمعون بن يوحاي از
چنگ روميها ميگريزد، به مدت 13 سال در غاري پناه ميگيرد، در اين
مدت به عبادت و تفکر ميپردازد و سرانجام رازهاي هستي بر او آشکار
ميشود. موسي بهکلي منکر تدوين اين کتاب بود و ادعا مي کرد يک
زن يهودي و دخترش برخي دستنوشتههاي قديمي را در اختيار او نهادند
و وي در ميان آنها
کتاب زهر را يافت.
اصالت اين کتاب از همان ابتدا مورد ترديد قرار گرفت و از جمله زن و
دختر فوق منکر داستان موسي لئوني شدند. مضمون کتاب و اشارات تاريخي
آن نيز قدمت منتسب به آن را مردود ميسازد. براي نمونه، بسياري از
شخصيتهايي که در کتاب زهر از آنان ياد شده معاصر شمعون بن
يوحاي فوقالذکر نبودند. امروزه محققين، اعم از يهودي و غيريهودي،
ترديدي ندارند که کتاب زهر در فاصله سالهاي 1270 تا 1300
ميلادي تدوين شده و مصنف آن موسي لئوني است.[38]
انتشار کتاب زهر يکباره صورت
نگرفت. ابتدا برخي يهوديان نامدار، به ويژه تودورس ابولافي، در
آثارشان به بخشهاي کوتاهي از
زهر، به عنوان يک اثر کهن و معتبر و ناياب که گويا تنها در
دسترس برخي خواص است، استناد کردند و همگان را تشنه آن نمودند.
بهتدريج و در يک دوره نسبتاً طولاني فصلهايي از کتاب زهر
در محافل کابالي آشکار شد. در سده شانزدهم نسخ دستنويس زهر
در کانونهاي فرهنگي اروپا پخش شد و سرانجام در سالهاي 1558-1560
به چاپ رسيد.
اين کتاب در سده شانزدهم به زبانهاي لاتين و عبري ترجمه و منتشر
شد. در سالهاي 1945-1958 متن کامل زهر به همراه ترجمه
عبري، حواشي و توضيحات و اضافات در 22 جلد در اورشليم به چاپ رسيد.
در سالهاي 1933-1934 ترجمه انگليسي متن کامل زهر در پنج
جلد در لندن منتشر شد. اين ترجمه در سال 1978 تجديد چاپ شد.[39]
در سال 2003 دانشگاه استانفورد ترجمه منقحي از کتاب زهر در
دو جلد منتشر کرد.[40]
کتاب زهر
مشتمل بر 24 فصل است. بخش عمده اين اثر شرح گفتگوهاي شمعون بن
يوحاي با حلقه مريدان و شاگردانش است که در آن مکاشفات خود و
رازهاي هستي را فاش ميکند. اين فصلها نامهايي چون «ايدرا ربا»[41]
(مجمع بزرگ)، «ايدرا زوتا»[42]
(مجمع کوچک)، «راز درازين»[43]
(راز رازها)، «ستري توره»[44]
(اسرار تورات) و غيره را بر خود دارد. اين مجموعه شامل حدود
دو هزار صفحه چاپي است ولي پيروان فرقه کابالا مدعياند که اين
تنها بخش کوچکي از کتاب اصلي است که در گذشتههاي دور چهل شتر آن
را حمل ميکرد. کاباليستها کتاب زهر را به سان کشتي
نوح ميدانند که حاملين خود را از توفان نجات ميدهد؛ خداوند
نخستين بار از طريق شعله آتش خود را بر موسي زهر کرد، ولي بر
موساهاي پسين از طريق «نور توره» ظهور ميکند و آن انکشاف رازهاي
«قباله» (کابالا) است.
مفاهيم رازآميز
اين کتاب سرشار از پيشگويي درباره سرنوشت و «رسالت الهي» و آينده
قوم يهود است. پيشگوييهاي کتاب، از آنجا که به شمعون بن يوحاي در
سده دوّم ميلادي نسبت داده ميشود، طبعاً حيرتانگيز است و اعتماد
خواننده را به پيشگوييهاي آيندهاي که رخ نداده جلب ميکند. در
کتاب زهر وضع کنوني يهوديان «دوران گذار» توصيف شده که سرآغاز
دوران ظهور مسيح است. ابتدا موسي ظهور خواهد کرد و راه را براي
ظهور دو مسيح خواهد گشود: مسيح بن يوسف و مسيح بن داوود. نام مسيح
بن يوسف، که با عيسي بن مريم (ع) انطباق دارد، طبعاً اعتماد
مسيحيان را به اين پيشگويي جلب ميکرد. مسيح بن داوود نيز همان
«مسيح موعود» (ماشييَح) يهوديان است. بدينسان، تصوف کابالا از
همان آغاز اين توانايي بالقوه را داشت که به طريقتي مشترک در ميان
مسيحيان و يهوديان بدل شود.
از نيمه دوّم سده پانزدهم ميلادي کاباليستهاي يهودي به تدوين برخي
رسالههاي کابالي منطبق با زبان و فرهنگ مسيحيان دست زدند. اين
رسالهها در ايتاليا و به ويژه در کانون فرهنگي خاندان مديچي در
فلورانس بسيار مؤثر بود. به نوشته
دائرةالمعارف يهود،
محافل فرهنگي رنسانس عميقاً باور کردند که در رسالههاي کابالي به
منابع اصيل و دست اوّل رازهاي کهن هستي دست يافتهاند؛ رسالههاي
گمشدهاي که اينک پديدار شده و به کمک آن نه تنها ميتوان به اسرار
نوشتههاي افلاطون و ساير متفکرين يونان باستان پي برد، بلکه
رازهاي مسيحيت را نيز ميتوان شناخت.[45]
در سدههاي شانزدهم و هفدهم ميلادي فرقه کابالا در تمامي مراکز مهم
قاره اروپا گسترده شد. مورخين دانشگاه عبري اورشليم اين گسترش را
به «قدرت خلاقه»، «نيروي معنوي» و «توانمندي رواني» مارانوها
(يهوديان مخفي) نسبت ميدهند.[46]
بدينسان، مکتب کابالا به نيروي
متنفذ سياسي در ميان مسيحيان بدل شد که بر آرمانهاي مسيحايي و
صليبي جديد دامن ميزد و طلوع قريبالوقوع دولت جهاني اروپاييان را
نويد ميداد. به تأثير از اين موج، بسياري از متفکران اروپايي به
اين نتيجه رسيدند که بايد آرمان ظهور مسيح را با مفاهيم رازآميز
شناخت و تنها منبع معتبر براي اين شناخت رسالههاي کابالي است. در
نتيجه، رويکردي گسترده به فراگيري زبان عبري، به ويژه در ايتاليا،
آغاز شد.
پيکو ميراندولا از نامدارترين و مؤثرترين چهرههاي فکري رنسانس،
به عنوان «پدر کاباليسم مسيحي» شناخته ميشود. او در عين حال از
بنيانگذاران دانش شرقشناسي اروپا نيز به شمار ميرود. اين به
دليل پيوند پيکو با گروهي از يهوديان است که در پيرامون او حضور
داشتند. برخي از استادان و دوستان يهودي پيکو عبارتند از يوحنان
المانو، فلاويوس ميتريداتس و اليا دلمديگو. به دليل اين پيوندها،
پيکو دلا ميراندولا به نخستين چهره فرهنگي اروپا بدل شد که به
«دانش رازآميز يهود» و رسالههاي کابالي شيفتگي داشت. دلمديگو برخي
متون عبري را براي پيکو ترجمه کرد. ميتريداتس به وي زبانهاي عربي
و آرامي آموخت و براي او تعداد زيادي از رسالههاي کابالي را به
لاتين ترجمه کرد. مهمترين اقدام پيکو ارائه 900 تز به علماي ديني
مسيحي در شهر رم در سال 1486 بود. يکي از اين تزها چنين است: «هيچ
علمي چون جادو و کابالا حقانيت مسيح را بر ما ثابت نميکند.» هر
چند اين تز پيکو از سوي کليسا مردود شناخته شد، معهذا ادعاها و
تبليغات او در جلب توجه مسيحيان به مکتب کابالا بسيار مؤثر بود و
رسالههايي که دوستان يهودي او، به ويژه ميتريداتس، به لاتين
ترجمه کردند به منبع تغذيه فکري کاباليسم مسيحي بدل شد.[47]
پس از پيکو،
يوهانس روشلين،
عبريشناس نامدار دربار فردريک سوّم، در ترويج کابالا در محافل
فکري مسيحيان نقشي برجسته داشت. روشلين در سال 1490 در ايتاليا با
پيکو ديدار کرد و تحت تأثير او به کابالا علاقمند شد. روشلين
کتابهاي درباره نامهاي سحرآميز (1494) و درباره علم
کابالا (1517) را نوشت. در اين زمان، پل ريچيوس، يهودي مسيحي
شده و پزشک دربار امپراتور ماکزيميليان نيز به نگارش کتابهايي در
زمينه کابالا اشتغال داشت.[48]
نوشتههاي پيکو و روشلين، که دو شخصيت درجه اوّل فرهنگي اروپاي آن
روز به شمار ميرفتند، تأثير عميقي بر جاي نهاد و توجه محافل
اشرافي و فرهنگي اروپا را به اين طريقت جادويي نوظهور جلب کرد.[49]
در نيمه دوّم سده شانزدهم، عقايد رازآميز کابالي چنان در محافل
مسيحي جاذبه داشت که حتي برخي شخصيتهاي مهم ديني چون کاردينال
اگيديو ويتربو و فرانسيسکو گئورگيوي ونيزي در آثار خود به تکرار
مضامين و مفاهيم کابالي پرداختند. در اين زمان، کتاب زهر
به اثري نامدار بدل شد و ارجاع به آن رواج فراوان يافت. سرانجام،
کار بدانجا کشيد که گيوم پاستل فرانسوي، يکي از شخصيتهاي متنفذ
رنسانس، به ترجمه و انتشار کتاب زهر به لاتين دست زد و به
همراه آن شرح مفصل خود را نيز انتشار داد. اين در حالي است که
ترجمه عبري زهر هنوز منتشر نشده بود.[50]
ربي اسحاق لوريا
(1534-1572)، انديشهپرداز جديد کاباليسم، در اين زمان پديد شد و
کانون اصلي اين مکتب در ايتاليا و در پيرامون لوريا و شاگردانش
تمرکز يافت.
اسحاق بن سليمان لوريا به يک
خاندان سرشناس يهودي تعلق داشت که شاخههاي آن در بسياري از
کشورهاي اروپايي و اسلامي گسترده بود. برادر او، مردخاي، پيمانکار
مالياتي ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجواني به مصر رفت و
مدتي در جزيرهاي در نزديکي قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت
زيست. در اين دوران بود که لوريا به انديشهپرداز کابالي و يکي از
رهبران اصلي اين فرقه بدل شد.
انديشههاي لوريا، در کنار کتاب زهر، يکي از دو منبع اصلي
فکري کابالا به شمار ميرود. هستيشناسي جديد کابالي و ترسيم جهان
به صورت «عين صوف» کار اسحاق لوريا است. انديشه اسارت «زمزم» (اخگر
الهي) به دست «سيترا اهرا» (نيروهاي شيطاني) که بر سرزمين «کليپت»[51]
(خلافت/ اسلام) حکم ميرانند در اين مفهوم تبلور يافت. فرآيند
ديالکتيکي رهايي «زمزم»، که «تيکون»[52]
(نوزايي) ناميده ميشود، نيز متعلق به لورياست.[53]
مفهوم کابالي تيکون، که احتمالاً از «کون» (شدن) در عرفان اسلامي
اخذ شده، سراسر تاريخ قوم يهود را به صورت فرايند مسيحايي در راه
تحقق مأموريت الهي ترسيم ميکند.
در انديشه لوريا، زن جايگاهي خاص مييابد.
مفهوم «شخينا» در انديشه کابالي پيشتر به معني «تجلي روحاني
داوود» بود. در کاباليسم لوريايي، اين مفهوم به نمادي مؤنث بدل شد.
در ماجراي هبوط «انسان قديم» (آدم کدمن)، که با هبوط قوم يهود
انطباق مييابد، نيروهاي شيطاني «ملخ» (ملک، پادشاه) را از «شخينا»
يا «صفيرا ملخوت»[54]
(ملکه) جدا ميکنند. تمامي تکاپوي پسين براي رسيدن به «شخينا» و
وصل شدن به اوست. تبديل شخينا به نماد مؤنث و تأويل فرايند عرفاني
جدايي و وصل با مفاهيم مشخص جنسي، بعدها در بنياد تصوف جنسي يعقوب
فرانک و فرقههاي مشابه در سده بيستم ميلادي قرار گرفت. در مکتب
لوريايي کابالا، هبوط آدم تنها به دليل گناه نيست؛ بلکه براي انجام
مأموريت الهي معيني است و آن گردآوري اخگرهايي است که در سرزمين
«خلافت» فروافتاده و اسير آن شده اند.[55]
پيروان لوريا او را مسيح بن يوسف ميدانستند که راه را براي ظهور
مسيح اصلي، مسيح بن داوود (سلطان موعود قوم يهود)، هموار کرد.[56]
بدينسان، کاباليستهاي يهودي و محافل مسيحي متأثر از آنان، که کم
نبودند، با انتظار ظهور قريبالوقوع مسيح بن داوود به سده هفدهم
گام نهادند. در نيمه اوّل سده هفدهم، کانون اصلي اين مسيحگرايي در
بندر آمستردام متمرکز بود و با اليگارشي ماوراء بحار هلند پيوند
تنگاتنگ داشت. در اين زمان، بخش مهمي از تکاپوي چاپخانههاي
آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسيح و افسانه «ده سبط گمشده
بنياسرائيل» متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرايند تيکون،
يعني جنگ با نيروهاي شيطاني (سيترا اهرا) مستقر در سرزمين «کليپت»
(خلافت)، به شدت برجسته شد و جايگاه اصلي را در مکتب کابالا يافت.[57]
در اين زمان، کاباليسم به شکلي
آشکار به ايدئولوژي جنگ با جهان اسلام بدل شد،
«شيطانشناسي»
به يکي از اشتغالات فکري دائم رهبران فرقه کابالا بدل گرديد و
رسالههاي متعدد در اين زمينه انتشار يافت.
در سده هفدهم، از طريق افرادي چون
حييم بن عطار مراکشي
و
شالوم (سليم) بن يوسف شبّازي،
شاعر نامدار يهودي ساکن يمن، فرقه کابالا در شمال آفريقا و يمن
گسترش يافت. در اين دوران در تونس و الجزاير نيز برخي چهرههاي
سرشناس يهودي رهبري حلقههاي کابالا را به دست داشتند.
مردخاي بن موسي ساسون بغدادي
در بغداد حلقه متنفذي از فرقه کابالا پديد ساخت که تا سده بيستم در
منطقه حضور داشت.
اسحاق بن موسي
نيز در روستاي حرير (اربيل کردستان) مستقر شد و
خاندان حريري
را بنيان نهاد. يکي از پسران اسحاق، به نام پيناس، در ماجراي
شابتاي زوي شرکت فعال داشت. دو پسر ديگر او، به نامهاي حييم و
اسحاق، حاخامهاي شهر رواندوز اربيل بودند. اعضاي خاندان حريري در
تمامي سدههاي هيجدهم و نوزدهم در کردستان فعال بودند و از رهبران
فرقه کابالا در بينالنهرين به شمار ميرفتند.[58]
در نيمه دوّم سده هيجدهم، حاخام شلوم شرابي (1720-1777)، که به يک
خانواده يهودي مستقر در يمن تعلق داشت، در بيتالمقدس مستقر شد و
به رهبر معنوي فرقه کابالا در شمال آفريقا و به تعبير
دائرةالمعارف يهود «در
سراسر مشرقزمين» بدل
شد. طريقت شرابي به مشرب صوفيان مسلمان شباهت آشکار داشت. در
پيرامون او گروهي از شاگردان زبده حضور داشتند که سران فرقه او به
شمار ميرفتند. بدينسان،
بيتالمقدس به يکي از کانونهاي مهم توليد صوفيان يهودي و تکاپوي
آنان در شمال آفريقا و سراسر مشرق زمين بدل شد.
با توجه به پيشينه تاريخي و فضاي فکري و سياسي مکتب کابالا، روشن
است که اين کانون ميتوانست تأثيرات جدي بر فرقههاي اهل تصوف
داشته باشد و به منبع الهام انواع مدعيان مهدويت در ميان مسلمانان
بدل گردد.
دائرةالمعارف يهود
مينويسد: «اقتدار
تفوقآميز اين حلقه به سرعت در تمامي کشورهاي اسلامي تثبيت شد و
مواضعي بسيار نيرومند کسب کرد.»
طريقت شرابي تا سده بيستم در بيتالمقدس مستقر بود.[59]
قسمت سوّم
34. Judaica,
vol. 6, p. 535; vol. 9, pp. 35-36; vol. 10, p. 523.
36. Judaica,
vol. 12, pp. 774-775; H. H. Ben-Sasson [ed.], A
History of the Jewish People, Harvard University
Press, 1976, p. 499.
38. Judaica,
vol. 5, p. 1478; vol. 16, pp. 1208-1209.
39. Harry
Sperling, Maurice Simon, Paul Philip Levertoff
(Translators), The Zohar, Introduction by J.
Abelson, London, England: Soncino Press, 1933—1934, 5
vols., reprinted 1978.
40.
The Zohar: Pritzker Edition,
translated with commentary by Daniel C. Matt, Stanford
University Press, 2003, 2 vol (536 pp. + 496 pp.,
$
90.00)
در آدرس زير ميتوان به
بخشهايي از
کتاب زهر دست يافت:
http://www.sacred-texts.com/jud/tku/index.htm
45. Judaica,
vol. 10, p. 643.
46. Ben-Sasson,
ibid, p. 695.
47. Judaica,
vol. 10, pp. 643- 644; vol. 13, pp. 500-501.
48. ibid,
vol. 14, p. 110.
49. ibid,
vol. 10, p. 644.
53. ibid,
vol. 10, p. 547.
54. Shekhinah,
Sefirah Malkhut
58. ibid,
vol. 7, p. 1339; vol. 10, pp. 552-554.
59. ibid,
vol. 10, pp. 553-554; vol. 14, pp. 1307-1308.
|