اسطورهها جان ميگيرند
مدونا
کاباليست شد و نام خود را به «استر» تغيير داد
قسمت سوّم
فضاي پرهياهوي مسيحايي که در
حوالي نيمه سده هفدهم آفريده شد و به انقلاب پوريتاني انگليس و موج
گسترده انتقال نيروي انساني به قاره آمريکا پيوند خورد، طبعاً بايد
«مسيح» خود را ميآفريد. چنين بود که در سال 1665 شابتاي زوي ظهور
کرد.
شابتاي زوي
(1626-1676) در بنادر غربي عثماني «ظهور» کرد؛ نخست ادعا کرد که
مسيح است ولي مدتي بعد، در زندان عثماني، ادعاي خدايي نمود. کمي
بعد به اسلام گرويد. پيروان شابتاي يهودياني بودند که به بازار او
رونق ميدادند. با گروش شابتاي به اسلام، پيروان يهودي او نيز
«مسلمان» شدند و چون مارانوهاي مسيحي فرقهاي از يهوديان مخفي را
در جهان اسلام بنيان نهادند که «دونمه» ناميده ميشوند. سير تکوين
ماجراي شابتاي زوي و دعاوي او و ترکيب پيروانش پيش نمونه ظهور سه
«پيامبر» دروغين و نامدار ديگر در دو سده پسين است:
ياکوب فرانک
در شرق اروپا،
نمود
در هند و
عليمحمد باب
در ايران.
شابتاي زوي از حمايت يک پيامبر دروغين به
نام
ناتانغزهاي
برخوردار بود و درواقع تکاپوي اين دو سناريوي واحدي را رقم زد. نام
اصلي
ناتان غزهاي
(1643-1680) آبراهام ناتان لوي است. پدرش حاخامي سرشناس با
گرايشهاي کابالي بود و رئيس يهوديان اشکنازي مقيم بيتالمقدس به
شمار ميرفت. ناتان در سال 1663 با دختر يک تاجر ثروتمند يهودي
مقيم غزه ازدواج کرد و در اين بندر اقامت گزيد. او از اين زمان به
مطالعه رسالههاي کابالا پرداخت، از مريدان طريقت اسحاق لوريا شد و
به مناسک و اعمال رازآميز روي آورد. مدتي بعد مدعي شد که در حال
مکاشفه صداي خداوند را شنيده که اعلام کرده شابتاي زوي مسيح بن
داوود است و ناتان پيامبر اوست.
کاباليستها و مروجين مسيحي آرمانهاي مسيحايي آتش اين دسيسه را
شعلهور ميساختند. آنان «ظهور» شابتاي را تأييدي بر پيشگوييهاي
قبلي دال بر ظهور مسيح در سال 1666 ميلادي يافتند. به دليل تبليغات
کانون مقتدر زرسالاري يهودي مستقر در آمستردام، از تابستان 1665
داستان خروج شابتاي زوي، آميخته با افسانههاي تحريککننده
مسيحايي، از طريق آمستردام در انگلستان و سراسر اروپا پخش شد. گفته
ميشد «اسباط
دهگانه بنياسرائيل»
خروج کردهاند، مکّه را تصرف نموده و اکنون با سپاهيان خود در
صحراي عربستان عازم اشغال ايراناند.[60]
از اين زمان نويسندگان يهودي- مارانو و چاپخانههاي هلند و ايتاليا
تکاپويي شديد را آغاز کردند؛ در طول سال 1666 ميلادي تبليغات
گسترده و حيرتانگيز انتشاراتي، در مقياس تواناييهاي صنعت چاپ و
نشر آن زمان، به سود شابتاي صورت گرفت و رسالههاي متعدد به
زبانهاي هلندي، انگليسي، آلماني و ايتاليايي درباره خروج شابتاي
زوي و کرامات و تعاليم او در سراسر اروپا منتشر شد. تصوير روي جلد
برخي از اين رسالهها در
دائرةالمعارف يهود
مندرج است. براي نمونه، در آلمان تصاويري پخش شد که شابتاي زوي،
پادشاه «ده سبط گمشده بنياسرائيل»، را سوار بر اسب و ايستاده بر
روي تپهاي نشان ميداد در حالي که در زير پاي او ارتش صليبي در
حال هجوم است و ارتش مسلمانان در حال گريز. کمي بعد در آمستردام
رسالهاي منتشر شد که ظهور مسيح را اعلام ميکرد. در اين رساله
نقاشي از شابتاي زوي مندرج است در حاليکه بر تخت سلطنت تکيه زده،
تاجي بزرگ بر فراز سر اوست و درباريان در پيرامونش ايستادهاند. بر
روي جلد رساله ديگر (چاپ آمستردام)، که بر آن تصوير تاج شابتاي
مندرج است، اين عبارت را ميخوانيم: «شابتاي
زوي، پادشاه اسرائيل و مسيحِ خداوند يعقوب.»
تاريخ چاپ اين رساله
«سال
اول احياي پيامبري و سلطنت»
است.[61]
چنين بود که ماجراي شابتاي زوي موجي بزرگ را
در اروپا پديد ساخت و تعداد کثيري از مردم فقير مسيحي، حتي از طريق
فروش خانه و وسايل زندگي خود، گروه گروه راهي زيارت بيتالمقدس
شدند.[62]
تحريک فوقالعاده آرمانهاي مسيحايي در قاره اروپا يکي از
دستاوردهاي ماجراي شابتاي زوي است.
پس از مدتي، ماجراي شابتاي توجه مقامات دولتي عثماني را جلب کرد و
واکنش آنان را برانگيخت. احمد کوپرولو، صدراعظم مقتدر و مصلح
عثماني، دستور دستگيري شابتاي را صادر کرد. شابتاي را به استانبول
و نزد صدراعظم بردند. احمد کوپرولو ماجراي شابتاي را جدّي نگرفت.
او ماهيت سياسي ماجراي شابتاي زوي را درنيافت و آن را يک داعيه
ديني متعارف و احتمالاً ناشي از عدم تعادل رواني شابتاي دانست.
ادعاي مسيحايي شابتاي در چارچوب فرهنگ و عقايد ديني يهود بود و به
مسلمانان ارتباط نداشت. دعوي سلطنت او بر «بنياسرائيل» حقير و
احمقانه جلوه ميکرد. قطعاً شابتاي در ديدار با کوپرولو سلوکي
عاجزانه داشت زيرا بر او سخت نگرفتند و تنها وي را حبس کردند.
اندکي بعد، شابتاي، داوطلبانه، به اسلام گرويد و در 15 سپتامبر
1666 در حضور سلطان محمد چهارم و اعضاي دربار او اعلام مسلماني
کرد. سلطان، که «فردي عميقاً مذهبي بود»، تحت تأثير گروش شابتاي
قرار گرفت، سادهدلانه نام «عزيز محمد افندي» را بر او نهاد و به
وي لقب «کپچي باشي» و مقرري روزانهاي به مبلغ 150 پياستر اعطا
کرد.[63]
شابتاي زوي پس از اعلام مسلماني در آدريانوپول و سپس در استانبول
ساکن شد و زندگي دوگانهاي در پيش گرفت. او در زهر مناسک اسلامي
را انجام ميداد ولي در خفا يهودي بود. شابتاي اينک در رأس فرقهاي
از يهوديان مخفي جاي داشت که به تأسي از او به اسلام گرويده بودند.
دائرةالمعارف يهود
مينويسد: «همگي
آنان يهوديان پنهاني بودند که بهمثابه يک گروه جنگجويان مخفي عليه
خليفه عمل ميکردند.»[64]
شابتاي زوي در مراسم پنهاني فرقه، که داراي
صبغه کاملا يهودي بود، حضور مييافت و نمايندگان و سخنگويان اصلي
او، و در رأس آنها ناتان غزهاي، رسماً يهودي بودند.[65]
شابتاي زوي، که اينک مورد علاقه و لطف سلطان بود، با فرقههاي
دراويش مسلمان عثماني نيز رابطه برقرار کرد؛ با تلاش او و اعضاي
فرقهاش آداب و عقايد جديدي در ميان برخي از فرقههاي دراويش شکل
گرفت که آميختهاي از تصوف سنتي اسلامي و عقايد و مناسک يهودي بود.
مناسک فرقه شابتاي آميخته با هرزگي جنسي بود. بعدها، اين گرايش در
فرقه ياکوب فرانک بارزتر شد. پس از مدتي راز تکاپوي فرقه شابتاي
آشکار شد و در اوت 1672 شابتاي زوي و برخي از پيروانش به دليل
ترويج هرزگي جنسي در ميان مسلمانان دستگير شدند. در ژانويه 1673،
احمد کوپرولو شابتاي و سران فرقهاش را به منطقه دولسينو در آلباني
تبعيد کرد. در دوران تبعيد شابتاي نيز پيروان او در کسوت مسلمانان
به زيارتش ميرفتند. در 17 سپتامبر 1676، شابتاي زوي در پنجاه
سالگي در آلباني درگذشت.[66]
اعلام مسلماني شابتاي زوي نه تنها ناتان را در غزه ساکت نکرد، بلکه
او با همان حدت و شدت پيشين به اعلام «مکاشفات» و انجام رسالت
«پيامبري» خود ادامه داد. ناتان غزهاي با اتکاء به پشتوانهاي غني
از متون عبري و نمونههاي فراوان از تاريخ قوم يهود، انديشهپرداز
اين موج جديد شد و راه آينده را به روشني به پيروان شابتاي نشان
داد. به نوشته
دائرةالمعارف يهود، شابتاي زوي انديشهپرداز نبود و تفکر
منسجم نداشت؛ اين ناتان بود که به جعل يک مکتب از عقايد منتسب به
شابتاي دست زد؛ مکتبي که تداوم کاباليسم پيشين به شمار ميرود.[67]
در زمان مرگ شابتاي، ناتان در صوفيه بود. او به سيروسياحت در اروپا
پرداخت و چنين تبليغ کرد که شابتاي نمرده، بلکه از نظرها پنهان شده
و به هجرتي رازآميز در «انوار آسماني» رفته و زماني که «خداي
اسرائيل» مشيت کند بار ديگر ظهور خواهد کرد. ناتان غزهاي در 11
ژانويه 1680، سه سال پس از شابتاي، در مقدونيه درگذشت.[68]
نظريات ناتان غزهاي جامه ايدئولوژيکي است بر سياست نفوذ به درون
ساختار سياسي و اقتصادي و فرهنگي سرزمينهاي مسلمان و تسخير آن از
درون.
پس از اعلام مسلماني شابتاي، ناتان غزهاي توجيه نظري اين دگرگوني
را آغاز کرد.
او اعلام کرد که گروش شابتاي به
اسلام انجام يک
«مأموريت»
(رسالت) جديد است و هدف از آن
«برافروختن
اخگر مقدس در ميان کفار [مسلمانان] است.»
دائرةالمعارف يهود
هسته اصلي نظريهپردازي ناتان را چنين بيان ميدارد:
رسالت اصلي ملت يهود افروختن
اخگرهاي مقدسي است که در روح آنان وجود دارد. ولي اخگرهايي وجود
دارد که افروختن آن تنها کار مسيح است. لذا،
مسيح (شابتاي زوي) براي انجام اين
رسالت به
«قلمرو
خليفه»
وارد شده؛ «زهراً
در برابر او تسليم شده ولي درواقع در حال انجام واپسين و دشوارترين
بخش مأموريت خود است و آن تسخير خليفه از درون است. او براي انجام
اين مأموريت مانند يک جاسوس عمل ميکند که به درون سپاه دشمن اعزام
شده»؛
اين «مبارزهاي
در درون سرزمين شيطان است.»
بنابراين، مسلمان شدن شابتاي به معني ارتداد از دين يهود نيست بلکه
بغرنجترين چهره مأموريت مسيحايي اوست.
به نوشته
دائرةالمعارف يهود، بدينسان ناتان غزهاي «الهيات شابتايي»
را توسعه بخشيد و «بنيادهاي ايدئولوژي» پيروان شابتاي را «براي
يکصد سال آينده»
پي ريخت.[69]
به اين دليل است که منابع يهودي مکتب جديدالاسلامي شابتاي را «ارتداد
رازگونه»[70]
ميخوانند؛ يعني
آنگونه ارتداد از دين يهود که راز و رمزي در آن نهفته است.
تعداد يهودياني که در سال 1666به پيروي از شابتاي زوي اعلام
مسلماني کردند دويست خانوار ذکر شده است که بهطور عمده در ادرنه
(آدريانوپول)، در پيرامون شابتاي، مستقر شدند.[71]
در سال 1683 موج بزرگ ديگري از اعلام اسلام در ميان يهوديان مقيم
عثماني رخ داد و تعداد آنها تنها در بندر سالونيک به 300 خانوار
رسيد.[72]
اين جديدالاسلامها از حمايت برخي حاخامهاي برجسته برخوردار
بودند. رهبري اين گروه با
يوسف فيلسوف، حاخام
سالونيک و پدرزن شابتاي زوي، و سليمان فلورنتين
بود.[73]
يهوديان فوق «دونمه»
نام گرفتند که به معناي «برگشته» يا «جديدالاسلام» است. از سده
هيجدهم، پيروان شابتاي زوي در يمن، ايران، عثماني و شمال آفريقا
پراکنده شدند.[74]
بزرگترين مراکز زندگي دونمهها شهرهاي سالونيک، ازمير و استانبول
بود. بهنوشته
دائرةالمعارف يهود، از اوايل سده هيجدهم، دونمهها متهم به
هرزگي جنسي بودند. معهذا، «ترديدي نيست که طي چند نسل آميختگي
[هرج و مرج] جنسي[75]
در ميان آنان رواج داشته است. در اشعار يهودا لوي تووا (درويش
افندي)، که در سال 1960 منتشر شد، دفاعيات جسورانهاي به سود الغاء
محدوديتهاي جنسي مندرج است.» دونمهها جشن ويژهاي موسوم به «جشن
بره»[76]
دارند که طي آن به اجراي برخي «مناسک جنسي» ميپردازند.[77]
در حوالي نيمه سده هيجدهم از درون
فرقه رازآميز کابالا و بر بنياد ميراث شابتاي زوي و ناتان غزهاي
فردي بهنام ياکوب فرانک ظهور کرد و فرقهاي را بنياد نهاد که به
«فرانکيست» شهرت يافته است.
يعقوب بن يهودا ليب، که با نام
ياکوب فرانک
(1726-1791) شهرت دارد، به يک خانواده ثروتمند تاجر و پيمانکار
يهودي ساکن اوکرائين تعلق داشت و همسرش نيز از يک خانواده ثروتمند
تاجر بود. فرانک در جواني به طريقت کابالا جذب شد، کتاب زهر
را خواند و به عضويت فرقه شابتاي زوي درآمد. در دسامبر 1755، فرانک
از سوي سران فرقه دونمه براي تصدي رياست اين فرقه در لهستان به
همراه دو حاخام راهي زادگاه خود شد. فرانک در رأس فرقه شابتاي در
پودوليا قرار گرفت ولي کمي بعد، در ژانويه 1756، کارش به رسوايي
کشيد. زماني که فرانک و پيروانش در يک خانه دربسته مشغول اجراي
مناسک جنسي مرسوم در فرقه شابتاي بودند، به علت باز شدن تصادفي
پنجرهها، مردم مطلع شدند و تمامي آنان را دستگير کردند. مقامات
شهر ياکوب فرانک را آزاد کردند زيرا گمان بردند وي تبعه دولت
عثماني است. فرانک به عثماني بازگشت و مدتي به زهر مسلمان شد. کمي
بعد، بار ديگر به پودوليا رفت و رهبري فرقه شابتاي را در گاليسيا،
اوکرائين و مجارستان به دست گرفت. مدتي بعد، ياکوب فرانک و صدها تن
از پيروان يهودي او گروه گروه به مسيحيت (مذهب کاتوليک) گرويدند.
مقامات اسقفي منطقه نيز با خشنودي آنان را به سلک مسيحيت پذيرفتند.[78]
دائرةالمعارف يهود
مينويسد:
در
سالهاي 1756-1760 بخش بزرگي از پيروان ياکوب فرانک به مذهب
کاتوليک گرويدند و فرقهاي مشابه دونمه را در لهستان تشکيل
دادند. آنان تنها در زهر کاتوليک بودند.[79]
دائرةالمعارف يهود
به صراحت فرقه فرانکيست را «يک فرقه مخفي يهودي» ميخواند.[80]
مسيحي شدن فرانک سبب جلب برخي مسيحيان لهستان و شرق اروپا به اين
فرقه شد.
گردانندگان فرقه فرانک در لهستان و روسيه يهوديان ثروتمند و
تحصيلکرده، گروهي از حاخامهاي جوامع کوچک يهودي و برخي از آنان
پسران سران جوامع يهودي شرق اروپا بودند. بخش مهمي از اعضاي فرقه
ميهمانخانهدارها و ميخانهدارهاي يهودي بودند. در موراويا و بوهم،
تعدادي از اعضاي خاندانهاي اشرافي و ثروتمند مسيحي به اين فرقه
گرويدند.[81]
بايد افزود که پيروان ياکوب فرانک در آن زمان به عنوان فرقه شابتاي
زوي شناخته ميشدند و خود آنان نيز خويش را «مؤمنين»، يعني پيروان
شابتاي زوي، ميخواندند. نام «فرانکيست» از سده نوزدهم به ايشان
اطلاق شد.[82]
به رغم گروش زهري فرانک و پيروانش به
مسيحيت، تکاپوي فرقه فوق نارضايي مردم را برانگيخت و در پي فاش شدن
برخي عمليات جنسي آنان، در فوريه 1760 مقامات دولتي فرانک را در
شهر ورشو دستگير کردند. ياکوب فرانک به مدت 13 سال محترمانه به يک
قلعه در چکسلواکي تبعيد شد. از سال 1762 همسرش نيز به او پيوست. در
اين دوران، پيروان کثير او به ديدارش ميرفتند و مراسم خود را، که
آميخته با عمليات جنسي بود، در داخل قلعه و بيرون از آن انجام
ميدادند.[83]
فرانک پس از آزادي به شهر برنو (منطقه موراويا) رفت و در نزد
دخترعموي خود، که همسر يک تاجر ثروتمند يهودي بود، اقامت گزيد. شهر
برنو از سده هفدهم يک کانون مهم يهودينشين بود. در اين زمان،
ياکوب فرانک از ميان پيروان خود در شهر برنو يک سازمان مسلح ايجاد
کرد که اعضاي آن اونيفورمهاي نظامي ميپوشيدند و تعليمات نظامي
ميديدند. اينک ياکوب فرانک فرد مهمي به شمار ميرفت، تا بدان حد
که در مارس 1775 به وين سفر کرد و از سوي امپراتور و وليعهد
هابسبورگ مورد پذيرايي قرار گرفت. به
نوشته
دائرةالمعارف يهود،
علت اين رابطه قولي بود که فرانک به امپراتور داده بود که از
طريق اعضاي سازمان سرّي خود بخشهايي از سرزمين عثماني را تجزيه
کند.
از آن پس اعضاي به زهر مسيحي فرقه فرانک بهطور ناشناس به عثماني
ميرفتند و به ويژه در سالونيک با
دونمههاي به زهر مسلمان رابطه استوار داشتند.[84]
منبع مالي ياکوب فرانک، که درباري باشکوه و ارتشي مسلح و مجهز بر
پا کرده بود، ناشناخته است. اين در حالي است که او در برنو صدها
مريد مسلح داشت که به هيچ کار و حرفهاي اشتغال نداشتند و تمام وقت
در خدمتش بودند.[85]
روشن است که ياکوب فرانک از يک منبع غني مالي، بجز پيروانش، تغذيه
ميشد زيرا در سال 1784 براي مدت کوتاهي دريافت پول از اين منبع
قطع شد و او در وضع مالي دشواري قرار گرفت.[86]
آئين فرانک بر پرستش سه خدا استوار است:
«خداي خوب»، «برادر بزرگ» و «زن باکره». «خداي خوب» ياکوب فرانک
همان «اتيکه کديشه» (علت نخستين) در مسلک شابتاي زوي، است. «برادر
بزرگ» همان «خداي اسرائيل» است که شابتاي زوي و ياکوب فرانک
پيامبران اويند. «خداي اسرائيل» سرانجام ياکوب فرانک را فرستاد و
وي با مجسم ساختن پرستش زن، ضلع گمشده اين تثليث، رسالت خود را به
پايان برد.[87]
«پرستش زن» بيان عريان همان نمادهايي است که پيشتر، در مکتب
کابالاي اسحاق لوريا، از طريق تبديل «شخينا» به نماد مؤنث پديد
آمده بود.
برگزاري مناسک جنسي از سوي اعضاي فرقه فرانک امري مسلم و قطعي است.
مورخين دانشگاه عبري اورشليم مينويسند اعضاي اين فرقه «در جشنهاي
خود به عياشيهاي جنسي ميپرداختند.»[88]
يکي از مراسم آنان «پرستش بانو» نام داشت. در اين مراسم همسر
فرانک، و پس از مرگ او دخترش،
اِوا، در برابر
پيروان مجذوب زهر ميشدند و مورد پرستش قرار ميگرفتند. فرانک در
اواخر عمر شايع کرد که اين دختر فرزند نامشروع کاترين کبير، ملکه
مقتدر روسيه، است که بهطور ناشناس تحت سرپرستي او قرار گرفته. اين
شايعه چنان رواج يافت که حتي برخي مقامات عاليرتبه امپراتوري
روسيه نيز آن را باور کردند و گمان بردند که به راستي دختر فرانک
از خاندان تزار است.[89]
پس از مرگ ياکوب فرانک، يکي از برادرزادههاي او به
نام
جونيوس فري
رهبري فرقه را به دست داشت. او کمي بعد رهبري فرقه را به
اوا فرانک
واگذارد و خود به فرانسه رفت. اين مقارن با انقلاب فرانسه است.
جونيوس فري در کسوت انقلابيون در آمد و به يکي از سران کلوپ
ژاکوبنها بدل شد.[90]
اوا فرانک تا زمان مرگ (1816) رهبر فرقه فرانک بود.
در سدههاي نوزدهم و بيستم ميلادي، فرقه فرانک به صورت يک سازمان
سرّي به حيات خود ادامه داد؛ اعضاي آن «به زهر»
بهطور دقيق آداب کاتوليکي را اجرا ميکردند و در محل زندگي خود به
عنوان مسيحيان مؤمن شناخته ميشدند. (دائرةالمعارف يهود
تعبير «به زهر» را به کار برده که نشانگر تداوم يهوديت در
فرانکيست هاست.)[91]
اعضاي فرقه، چون دونمه هاي عثماني،
تنها در ميان خود ازدواج ميکردند. بدينسان، به
نوشته
دائرةالمعارف يهود، «يک
شبکه گسترده خانوادگي»
از فرانکيستها پديد شد؛ آنان فرزندانشان را طبق روش خود پرورش
ميدادند و با تاريخ و سنن فرقه آشنا ميکردند. اعضاي اين فرقه، به
سان ماسونها، يکديگر را «برادر» ميخوانند.[92]
فرانکيستهاي لهستان، مانند دونمههاي عثماني، در دوران بيثباتي
سياسي اين کشور از موقعيت بهره جستند و برخي از آنان
عناوين اشرافي
براي خود به دست آوردند.[93]
برخي از خانوادههاي فرانکيست مقيم امپراتوري اتريش نيز به صفوف
اشرافيت اتريش
راه يافتند.[94]
در سده نوزدهم بسياري از آنان به
مقامات عالي سياسي لهستان رسيدند.
سازمان سرّي فرانکيست لهستان با دونمههاي عثماني رابطه نزديک
داشت.[95]
کانون ديگر فرقه فرانک در شهر ورشو (چکسلواکي) بود. فرانکيستها در
اين شهر به احداث کارخانههاي متعدد دست زدند و در سازمانهاي
ماسوني آن تکاپويي گسترده داشتند.[96]
در سالهاي 1848-1849 تعداد زيادي از
خانوادههاي فرانکيست به ايالات متحده آمريکا مهاجرت کردند. به
نوشته
دائرةالمعارف يهود، حتي تا به امروز نيز برخي از اعضاي
فرقه فرانک تصوير مينياتور اوا فرانک، دختر ياکوب، را به گردن خود
ميآويزند.[97]
قسمت چهارم
60. ibid,
vol. 14, p. 1226.
61.
بنگريد به تصاوير مندرج در:
Judaica, vol. 14, pp. 1225, 1229, 1243.
68. ibid,
vol. 12, pp. 863-866; vol. 14, pp. 1239, 1241.
69. ibid,
vol. 14, p. 1238.
76. Hag
ha-Keves (Festival of the Lamb)
78. ibid,
vol. 7, pp. 55-58.
79. ibid,
vol. 14, p. 1252.
87. ibid,
vol. 14, p. 1252.
88. Ben-Sasson,
ibid, p. 768.
89. Judaica,
vol. 7, pp. 67-68.
|