بازگشت به قسمت قبل

 
 
 
 
 
 
 

نخستين تکاپوهاي

اينتليجنس سرويس بريتانيا در عثماني و ايران

قسمت سوّم 

امپراتوري پنهان مالي- اطلاعاتي

جنگ هاي ايران و عثماني و آغاز فروپاشي عثماني

 

مهاجرت گراسيا ناسي (مندس) به عثماني (1553) و اندکي بعد پيوستن يوسف ناسي به او (1554)، که مقارن با سفر به‌ظاهر تصادفي چانسلر به روسيه و آغاز تکاپوهاي کمپاني مسکوي در روسيه و آسياي ميانه و قفقاز و ايران است، به‌عنوان نقطه عطف در تکاپوي کانون يهودي متنفذ و دسيسه‌گري شناخته مي‌شود که حضور جدّي ايشان در دربار عثماني از زمان بايزيد دوم و سليم اول، يعني از اواخر سده پانزدهم و اوايل سده شانزدهم ميلادي،‌ و با مهاجرت کساني چون داوود بن نحمياس آغاز شد. اين کانون در واپسين دهه‌هاي سلطنت (1520 - 1566) سليمان اوّل (قانوني، محتشم، باشکوه)،‌ که به‌عنوان دوران فساد سياسي و اقتصادي و انحطاط دولت او شناخته مي‌شود، به اقتدار فراوان دست يافت و به‌ويژه از دوران سلطنت (1566 -1574) سليم دوّم و جانشين او (1574 -1595) مراد سوّم تأثيري بزرگ بر سياست و اقتصاد عثماني، و از اين طريق بر ايران، بر جاي نهاد. بدينسان، ناگزير، کانون فوق، به‌ويژه به‌دليل نقش آن در برانگيختن آتش جنگ‌هاي عثماني عليه ايران، بايد به‌عنوان عنصري بسيار مهم و مؤثر در تحولات سياسي ايران در سده شانزدهم ميلادي شناخته شود. اقتدار اين کانون در دربار و حرمسراي سليمان با تکوين آن دوران از تاريخ عثماني پيوند دارد که حدود يک سده، تا صعود محمد کوپرولو (1656)، تداوم يافت و به "عصر حکومت خواجگان و حرمسرا" يا "سلطنت زنان" معروف است.

اقتدار سياسي بانوان و خواجگان حرم سلطان و مداخله روزافزون ايشان در شئون حکومتي با زني آغاز شد که به‌نام "روکسلانه" يا "خرّم سلطان" شهرت دارد و اقدامات دسيسه‌گرانه و بي‌رحمانه او يادآور اسطوره استر است. روکسلانه ظاهراً کنيزي روس بود که در اوايل سلطنت سليمان از طريق خان کريمه به دربار عثماني راه يافت. اين روايت مشهور است. معهذا، درباره نژاد و اصل او آنقدر ابهام وجود داشت که مورخين فرانسوي بتوانند او را «به ملت خود بسته، روکسلان بنامند.» و شايد رواج شايعه يهودي‌تبار بودن سليم دوم در ميان مردم عثماني نيز ناظر به همين اصل مشکوک روکسلانه بود. بهرروي، روکسلانه زن عقدي و سوگلي محبوب سليمان و مادر چهار پسر از او شد و به دسيسه‌هاي خونين، از جمله قتل مصطفي (5 اکتبر 1553)، پسر ارشد سليمان از همسر اول، دست زد که هدف از آن انتقال سلطنت به يکي از پسرانش بود. اين روندي است که سرانجام به سلطنت سليم دوّم انجاميد.

سلطان سليمان خان قانوني

تصوير خرم سلطان از ماتيو پاگاني، نقاش ونيزي سده شانزدهم ميلادي (معاصر خرم سلطان)

روکسلانه و کانوني که در پيرامون او بود، نقش اصلي را در تحريکات خصمانه عليه ايران به‌دست داشتند و همينان بودند که از سال 1532 چرخشي بنيادين در استراتژي نظامي سليمان پديد آوردند و با ترفندهاي گوناگون، از جمله ترويج شيعه‌ستيزي، آماج اصلي تهاجم آن را از اروپا به‌سوي ايران و دولت صفوي منحرف نمودند تا بدين ترتيب امپراتوري هابسبورگ را از زير ضربه خارج کنند. و آنگاه که، به‌دليل انعقاد پيمان اتحاد سليمان و فرانسواي اوّل، پادشاه فرانسه، عليه کارل پنجم (1536)، اين ترفند به مخاطره افتاد، دسيسه قتل ابراهيم پاشا، صدراعظم عثماني، را اجرا کردند (15 مارس 1536) زيرا وي تمايلي به تداوم جنگ با ايران نداشت. هامر پورگشتال، مورخ و عثماني‌شناس نامدار اتريشي، مي‌نويسد:

از علامات خالي از شبهه و ترديد ديده مي‌شد که آتش جنگ ايران را بادي که از حرم سلطان مي‌وزيد به اشتعال در مي‌آورد. و ده سال قبل از اين تاريخ يکي از زن‌هاي خاصه که در نزد سلطان کمال تقرب و محبوبيت را داشت، بالاخره به قانون شرع در سلک ازدواج سلطان درآمد. نژادش از ملت روسيه بود. نامش را خرم سلطان نهادند. مورخين فرانسه خواستند او را به ملت خود بسته روکسلان بنامند. خاتون مشاراليها اسباب خرابي وزير مقرب مقتدر ابراهيم پاشاي صدراعظم سابق را فراهم آورد. از جمله تقصيرات مشاراليه طرفداري و حمايت اهل ايران قرار داد زيرا که بعد از فتح شهرهاي تبريز و بغداد عساکر سلطاني را از قتل و غارت اهالي شهرها ممنوع و محروم داشت... و منظور آن ملکه اين بود که در ايران ميدان جنگ وسيعي از براي داماد خود رستم پاشا آماده سازد تا هنرهاي لشکرکشي و کشورگشايي خود را بنمايد و پسر بزرگ خود سليم را در اروپا نايب و جانشين سليمان بسازد و سليمان در مملکت ايران مشغول لشکرکشي باشد. موافق دلخواه ملکه جنگ ايران محقق شد.

سفير فرانسه، که براي انعقاد پيمان اتحاد راهي عثماني شده بود، در دسيسه روکسلانه عليه ابراهيم پاشا نقش مؤثر داشت. استانفورد شاو، عثماني شناس آمريکايي، ميان اين دو انگيزه‌اي مشترک مي‌يابد و آن خواست هر دو ايشان به تداوم سياست‌هاي نظامي‌گرايانه عثماني بود. «سفير فرانسه خواستار وزيراعظمي بود که بيشتر از ابراهيم به نبردهاي عثماني در غرب علاقمند باشد.» و لذا، روکسلانه، با حمايت او، سليمان را به خيانت ابراهيم پاشا قانع کرد. معهذا، قتل ابراهيم پاشا به‌سود فرانسه نبود زيرا روکسلانه اين جنگ را در جبهه شرق و عليه ايران مي‌خواست نه در غرب و عليه امپراتوري هابسبورگ (خصم فرانسه). بنابراين، راز اين همکاري را بايد در جاي ديگر، در ترکيب هيئت نمايندگي فرانسه، جستجو کرد. اين دوران مقارن با حضور شيادان يهودي و کاباليست‌هاي مشکوکي چون آگريپا و نوستراداموس و گيوم پستل در دربار فرانسه است.

گيوم پُستل، کاباليست و دسيسه گر سياسي

گيوم پستل، از رهبران کاباليسم مسيحي و از مروجين بزرگ جادوگري در سده شانزدهم، عضو برجسته اين هيئت فرانسوي است و بنابراين بايد نقش او را در دسيسه‌اي که منجر به قتل ابراهيم پاشا، صدراعظم لايق عثماني، شد مورد تأکيد قرار داد.

شروع کار پستل در دربار فرانسه از زماني است که فرانسواي اول، پادشاه فرانسه، وارد پيمان اتحاد با عثماني بر ضد امپراتوري روم مقدس (هابسبورگ) شد. پستل، براي عقد پيمان اتحاد با عثماني (1536)، به ‏عنوان مترجم زبان‏هاي شرقي به‏ همراه سفير فرانسه به قسطنطنيه رفت و سپس به سير و سياحت در يونان، آسياي صغير و سوريه پرداخت. پس از بازگشت به پاريس، رياست مدرسه سه زبانه را به ‏دست گرفت. در ونيز با اليا لويتا و دانيل بامبرگ، پيشگامان چاپ متون عبري، آشنا شد. در آنجا ترجمه کتاب ظُهر به زبان لاتين را آغاز کرد و رساله ‏هايي درباره علوم خفيه به زبان‏هاي عبري و لاتين چاپ نمود. در دهه 1540 تکاپوي مسيحاگرايي پستل به اوج خود رسيد. در سال‏هاي 1549 -1550، ظاهراً در جستجوي نسخ کمياب درباره علوم خفيه، به فلسطين رفت و سپس به درخواست کارل پنجم، امپراتور روم مقدس، به تدريس در وين مشغول شد و به تبليغ سال 1556 به ‏عنوان سال ظهور مسيح پرداخت. او تا بدانجا پيش تاخت که خود را «يهودي» مي‏ خواند. در سال 1562 به پاريس بازگشت و بر نسلي از متفکران فرانسوي پس از خود تأثير فراوان برجاي نهاد. از پستل به ‏عنوان يکي از مؤثرترين و نامدارترين چهره‏ هاي فکري رنسانس ياد مي ‏کنند. مي‏ گويند هدف از نظريه ‏پردازي ‏هاي پستل ايجاد يک امپراتوري جهاني به ‏رهبري فرانسه بود. معهذا، به ‏نوشته سليگمان، نويسنده يهودي و جادوگر معاصر آمريکايي، «بسيار عجيب به‌نظر مي ‏رسد که امپراتور آلماني [کارل پنجم، به‌رغم پيوند پستل با فرانسواي اوّل، خصم کارل] از پستل حمايت مي ‏کرد و او را با مأموريت نظارت بر چاپ کتب عربي به وين فرستاد.»

در سال 1543، هفت سال پس از قتل ابراهيم پاشا، سرداري کروات به‌نام رستم پاشا، صدراعظم عثماني شد. او شوهر دختر و برکشيده روکسلانه بود. بدينسان، دوران اقتدار مطلق روکسلانه و وابستگانش آغاز گرديد و دولت عثماني، همپاي تشديد سياست ضدشيعي- ضد ايراني، در سراشيب انحطاطي قرار گرفت که رواج روزافزون خويشاوندسالاري (نپوتيسم)، دخالت فزاينده حرم در امور حکومتي و بهره‌گيري از مقام و منصب حکومتي براي انباشت ثروت شخصي از عوامل مهم مؤثر در آن بود.  هامر پورگشتال مي نويسد:

سابق بر اين که سلطان سليمان خواهر خود را به ابراهيم و دختر خود را به رستم داده، منصب صدراعظمي را با کمال اختيار و اقتدار به ايشان واگذار کرد، از قانون آباء و اجداد خود بکلي انحراف ورزيده بود، زيرا که سلطان سليم اوّل زياده بر شأن سنجاق‌بيگي به دامادهاي خود نمي‌داد و هرگز راضي نمي‌شد که در کارهاي دولتي راه مداخله داشته باشند. در ايام صدارت ابراهيم [و] رستم پاشا مداخله شوم اهل حرم در مسائل عمده دولتي راه پيدا کرد و روکسلان يا سلطان خرم، که تا آخر عمر بر جان و دل سلطان حکمراني داشت، دست از مداخله در کارها برنمي‌داشت و مداخله او در کارها محض تقويت و حمايت صدراعظم [رستم پاشا] بود. ليکن در سلطنت‌هاي بعد، که حرم‌هاي سلاطين به تقليد سلطان خرم مداخله در امور وزرا و صدور مي‌نمودند، اسباب خرابي کارهاي آن‌ها را فراهم مي‌کردند و خود حرم‌ها که سهل است، مستحفظين آن‌ها که خواجه‌ها باشند در عزل و نصب صدراعظم‌ها اختيار و تسلط پيدا کردند و در حقيقت حکمراني با همان خواجه‌ها بود.

هامر پورگشتال سرآغاز رواج فساد مالي و ارتشاء در دولت عثماني، به‌عنوان يکي از عوامل مهم انحطاط اين دولت، را در دوران صدارت رستم پاشا و اقتدار مطلق روکسلانه مي‌داند و بر نقش يهوديان در پيدايش و گسترش آن تأکيد مي‌کند:

ثالثاً. فقره گرفتن رشوه بود که رستم پاشاي صدراعظم متداول و معمول نمود و حکومت‌هاي ولايات را به مبلغ معيني مي‌فروخت و همچنين خالصه‌هاي پادشاهي و املاک دولتي را به يهوديان و مردمان اراذل اجاره و مقاطعه مي‌داد تا همه را خراب و ويران کردند.

به‌نوشته هامر، رستم پاشا اولين صدراعظمي بود که «در دولت عثماني رسم رشوه و پيشکش را متداول ساخت و فروختن حکومت‌ها و منصب‌ها را معمول نمود... چنانچه از براي حکومت مصر ده هزار دوکا مطالبه مي‌نمود و از براي حکومت‌هاي پست‌تر پنج هزار دوکا مي‌گرفت.» او در زمان مرگ ثروتي هنگفت به ميراث گذاشت که «نظير آن تا آن وقت ديده نشده بود.»

هامر پورگشتال چگونگي ارتباط يوسف ناسي با سليم دوم و جايگاه او را در اين ساختار چنين بيان مي‌دارد:

در اوقاتي که سليم حاکم کوتاهيه بود، يهودي مذکور از تقديم کردن مرواريدها و جواهرهاي قيمتي و دادن شراب‌هاي لذيذ گوارا و قرض دادن وجوه نقد در وقت لزوم و احتياج بقدري در خدمت سليم رسوخ پيدا کرد که يکي از مقربان مخصوص و محارم خاص او گرديد. از اين تقرب بي‌اندازه مردم معتقد شدند بر اينکه سليم پسر سلطان سليمان نبوده است بلکه از يک زن يهوديه متولد شده [و] در خفا او را به حرم آوردند و با دختر سلطان، که تازه به دنيا آمده بود، مبادله نمودند.

[يوسف ناسي] رسوخ غريبي در وجود سلطان سليم ثاني پيدا کرده، يکي از مقربان و معتمدان مخصوص او گرديده و در همه کارهاي دولتي، حتي در صلح و جنگ با دول خارجه، مداخله مي‌نمود تا آنکه شأن و لقب دوک ناکسوس به او داده شد.

سليم دوم، سلطان عثماني

اقتدار يوسف ناسي در دربار سليم دوم تا بدانجا رسيد که ماکزيميليان دوم، برادرزاده کارل و امپراتور هابسبورگ (1564- 1576)، به‌وسيله سفير رسمي خود در دربار عثماني براي وي نامه فرستاد و اين امر مايه حيرت صدراعظم (محمد سوکولي) شد که «مانند امپراتور پادشاهي از براي يوسف يهودي تملق‌نامه بنويسد.»

امروزه، اين نکته براي ما عجيب نيست زيرا مي‌دانيم که يوسف ناسي حداقل از سال 1545 با کارل پنجم و دربار هابسبورگ رابطه داشت و حتي گفته مي‌شود در آن زمان دوست و همبازي دوئل ماکزيميليان بود.

پس از روکسلانه، دومين فردي که در تبديل حرمسراي سلطان به يک نهاد متنفذ در امور سياسي و شئون حکومتي نقش اساسي ايفا کرد، زني يهودي است که او را با نام نوربانو سلطان مي‌شناسيم. نوربانو در اوايل صدارت رستم پاشا و حدود هفت سال پيش از استقرار گراسيا و يوسف ناسي در عثماني، به همسري سليم درآمد و مادر پسري از او شد که با نام مراد سوم به سلطنت رسيد. اين زن در ورود گراسيا ناسي به حرم سلطان نقش مؤثر داشت و مورخين نفوذ فراوان يوسف ناسي در نزد سليم را به‌دليل حمايت‌هاي او مي‌دانند. «نوربانوي يهوديه» در دوران سلطنت سليم دوّم و مراد سوّم رياست حرمسرا را به‌دست داشت و به‌عنوان يکي از ارکان مهم سياست عثماني شناخته مي‌شد. و پس از مرگ روکسلانه (1556) او بود که رهبري جناح جنگ‌طلب دربار عثماني را به‌دست داشت.

پس از مرگ رستم پاشا (1562)،‌ در واپسين سال سلطنت سليمان (ژوئن 1565) صدراعظمي به قدرت رسيد که به‌مدت چهارده سال، به‌رغم اقتدار نوربانو سلطان، به‌عنوان مانعي جدّي در راه يکه‌تازي کانون يهودي فوق شناخته مي‌شد. او محمد پاشا سوکولي (صوقللو)، از اهالي منطقه سوکول بوسني، است که به پيروزي سليم بر برادرش بايزيد ياري رسانيد و در سال 1562 با دختر سليم ازدواج کرد. سوکولي در تمامي دوران سلطنت سليم و پنج سال نخست سلطنت مراد سوم صدراعظم عثماني بود. مورخين سوکولي را مدير واقعي دولت عثماني و پاسدار ميراث شکوهمند دوران سليمان در عهد سليم دوّم، به‌رغم «غفلت و مستي و بي‌شعوري سلطان»، مي‌دانند. سوکولي نه تنها مي‌کوشيد چپاولگري‌هاي کانون فوق را محدود کند بلکه در سياست خارجي نيز راه و رسمي مغاير با ايشان داشت. او به‌عنوان رهبر "جناح صلح‌طلب" عثماني شناخته مي‌شد يعني آن گروه از دولتمردان که «مشکلاتي را که حکومت طي حملات سليمان [به ايران] با آن مواجه شده بود، به خوبي به ياد داشتند و از آن بيمناک بودند که مبادا اروپا از سرگرم شدن عثماني در شرق به نفع خود بهره گيرد

معهذا، همين سوکولي است که براي نخستين بار دولت عثماني را در حمايت از خانات کريمه به مقابله با توسعه طلبي هاي ايوان چهارم برانگيخت و در 4 اوت 1569 قشوني را عليه روسيه به منطقه اعزام کرد. سوکولي از سياست فوق دو هدف داشت:‌ اوّل، اخراج روس‌ها از حاجي‌طرخان؛ دوّم، حفر نهري ميان رودهاي ولگا و دن که درياي سياه و بحر خزر را بهم وصل کند و به اين ترتيب نه تنها راه تهاجم روس‌ها را به جنوب مسدود نمايد بلکه تجارت منطقه را به رونق و شکوفايي گذشته رساند.

يكي ديگر از طرح هاي بزرگ سوكولي، كه بعدها (1869) به دست كمپاني فرانسوي كانال سوئز تحقق يافت، احداث قنات السويس (كانال سوئز) بود براي اتصال درياي مديترانه به درياي سرخ.

سوکولي توانست روس‌ها را از شهر کابارده بيرون کند، تا حومه مسکو پيش تازد و با تقويت اميران مولداوي و والاکيا و لهستان راه ايوان را به‌سوي شرق و غرب درياي سياه سدّ نمايد. ولي به‌رغم محاصره حاجي‌طرخان (16- 26 سپتامبر 1569) نتوانست استحکامات استوار آن را بگشايد. مورخين دليل اصلي عدم توفيق محمد سوکولي در اخراج روس‌ها از حاجي‌طرخان و نيز در احداث نهر فوق را، به‌رغم احداث يک سوّم آن، کارشکني دولت‌گراي اوّل، خان کريمه، مي‌دانند که تمايلي به افزايش اقتدار دولت مرکزي عثماني در قلمرو خويش نداشت و لذا، به‌رغم خصومت با ايوان چهارم، در اين زمينه با وي همداستان شد. به‌علاوه، بايد به تفتين‌ها و دسيسه‌هاي دربار عثماني اشاره کرد که سرانجام سليم را به مخالفت با اين سياست سوکولي برانگيخت. و احتمالاً به راهنمايي همان کانون، ايوان چهارم، که در عهد سليمان با دربار عثماني مراوده‌اي نداشت، سفيري به دربار سليم اعزام کرد، خود را دوست اسلام و مسلمانان خواند و از سياست‌هاي سوکولي شکايت نمود.

ايوان يکي از نجبا را مأمور دربار اسلامبول نموده، سلطان سليم را تهنيت جلوس گفت و از حمله بي‌جهت لشکر عثماني به ممالک روسيه ابراز تعجب نمود و نيز از جانب پادشاه مشاراليه گفت که او را با دين محمدي بهيچوجه عداوت و کينه نيست و اغلب صاحبمنصب‌هاي او متدين به اين دين مي‌باشند.

سرانجام، با مداخله سليم پيمان صلح ميان مسکو و کريمه منعقد شد و سوکولي از تلاش خويش براي اخراج روس‌ها از حاجي‌طرخان و احداث نهر دن- ولگا دست کشيد.

در پنج ساله نخست سلطنت مراد سوم، که مقارن با واپسين سال‌هاي حيات يوسف ناسي است، دسيسه‌هاي کانون فوق عليه سوکولي اوج گرفت، دامنه اختيارات او را به‌شدت کاست و وي را در وضعي خفيف قرار داد. مورخين مراد را سلطاني هرزه و «شهوتراني افراطي» توصيف کرده‌اند که «تا حدّ جنون عاشق زن و طلا بود.» او چهل زن در حرم داشت و از ايشان صاحب حدود 130 پسر و تعداد بي‌شماري دختر شد.

مراد سوم، سلطان عثماني

همپاي کاهش اقتدار سوکولي، مداخله سياسي زنان و خواجگان حرمسراي سلطان نيز افزايش چشمگير يافت. تعدادي از اين خواجگان يهودي جديدالاسلام بودند. براي مثال، هامر پورگشتال از خواجه‌سراي يهودي جديدالاسلامي خبر مي‌دهد که در سال 1593 به‌دليل اهانت به يکي از بانوان حرم اخراج شد. در ميان زنان نيز يهوديان اندک نبودند. و صرفنظر از کميت ايشان، رياست حرم، به‌عنوان يک نهاد مقتدر سياسي، به‌دست نوربانوي يهوديه، مادر سلطان، بود که در آستانه مرگ زني به‌نام جان‌فدا خاتون را به‌عنوان جانشين خود در مقام رئيس حرم جاي داد

در حرمسراي مراد سوّم و محمد سوم، سلطان بعدي (1595- 1603)، زني به‌نام "خيراي يهودي" را نيز مي‌شناسيم که «خيلي اعتبار و اقتدار داشت» و «دلال حرم بود و هميشه اقمشه لطيفه و امتعه نظيفه با زينت‌هاي گرانبهاي نفيسه به‌توسط او از براي اهل حرم تحصيل مي‌شد.» اين خيراي يهودي، در همدستي با سليمان بن يائيش، طبيب يهودي سلطان، در امور سياسي، به‌ويژه در روابط عثماني با کشورهاي اروپايي، به‌شدت اعمال نفوذ مي‌کرد. به‌نوشته دائرة‌المعارف يهود، "خيرا" نام نيست بلکه عنواني است که در عثماني به زنان دلاله حرم اطلاق مي‌شد يعني کساني که به‌عنوان واسطه تجاري حرم با بازار عمل مي‌کردند. مأخذ فوق مي‌افزايد: «اين زنان عموماً يهودي بودند.» در تاريخ عثماني حداقل دو "خيرا" را با نام استر مي‌شناسيم. يکي در نيمه اوّل سده شانزدهم ميلادي مي‌زيست و محرم روکسلانه، مادر سليم دوّم، بود. ديگري، که همان "خيراي يهودي" مذکور است، همسر يک تاجر يهودي به‌نام ايليا هندلي بود. استر هندلي جواهرات را براي فروش به حرم مي‌برد و از اينطريق به‌زودي به محرم صفيه سلطان، سوگلي ونيزي مراد سوّم و مادر محمد سوم، بدل شد که رقيب نوربانو سلطان به‌شمار مي‌رفت. در 25 ساله پاياني سده شانزدهم ميلادي، به‌ويژه پس از مرگ نوربانو، صفيه از نفوذ فراوان در دربار عثماني برخوردار شد. اين امر موقعيت ويژه‌اي را براي استر هندلي پديد آورد و وي نقش مهمي را در سياست خارجي عثماني به‌دست گرفت. او در يک مورد به‌سود کاترين مديچي، ملکه فرانسه، وارد عمل شد و در ازاي دريافت رشوه امتيازات تجاري فراواني براي دولت ونيز کسب کرد. استر در سياست داخلي عثماني نيز دخالت مي‌کرد و براي افراد متعدد عناوين اشرافي و مناصب مهم حکومتي خريداري مي‌نمود. پسران وي نيز از ثروت و قدرت فراوان برخوردار بودند و پسر بزرگ به‌دليل منصب حکومتي‌اش در ميان تجار خارجي نفوذ فراوان داشت

اقتدار "خيراي يهودي" (استر هندلي) در سال 1600 ميلادي به‌پايان رسيد و اين زماني است که دخالت‌هاي وي در عزل و نصب مقامات عالي‌رتبه نظامي خشم "سپاهيان" (سواره‌نظام عثماني) را برانگيخت و شورش ايشان را سبب شد. شورشيان خواستار قتل استر و پسرانش بودند. سلطان محمد سوم بناچار تمکين کرد. به‌نوشته دائرة‌المعارف يهود، استر و پسر بزرگش به قتل رسيدند، پسر دوّم متواري و ناپديد شد و پسر سوّم به اسلام گرويد و نجات يافت. هامر پورگشتال ماجراي شورش فوق را چنين شرح مي‌دهد: «زيرا که مشاراليها خود را داخل عمل زعامت و تيمار نموده، به رشوه و عشوه در حق اشخاص نالايق نامناسب برقرار کرده بود. لهذا، سپاهيان با کمال تشدّد سر او را مطالبه نمودند.» طبق روايت هامر، در اين ماجرا استر و سه پسرش به قتل رسيدند و چهارمين پسر، که مسلمان شد و آق‌ساق مصطفي چاوش نام گرفت، زنده ماند. در سال 1618، عثمان دوم، سلطان عثماني (1618- 1622)،‌ املاک استر خيرا را به نوه او مسترد کرد. دائرة‌المعارف يهود مي‌نويسد روشن نيست که اين فرد نوه «مسلمان» استر بود يا نوه «يهودي» او. ثروت خيراي يهودي در زمان قتل او 5 ميليون آقچه (سکه نقره عثماني) گزارش شده است

بدينسان، در سال‌هاي نخست سلطنت مراد سوم اقتدار يهوديان تا بدانجا بود که حتي مرگ يوسف ناسي (1579)، "يهودي بزرگ"، نيز آن را متزلزل نساخت و به‌عکس به‌دليل اعطاي برخي امتيازات جديد به ايشان «اسباب خفت تازه‌اي» براي صدراعظم شد. کاهش اختيارات محمد سوکولي طبعاً زمينه را براي تحکيم مواضع گروهي از رجال سياسي و نظامي عثماني، به‌رهبري ل‍له مصطفي پاشا و سنان پاشا، فراهم ساخت که خواستار تجديد سياست‌هاي خصمانه عليه صفويه و لشکرکشي به قفقاز و شمال ايران بودند.

در سال‌هاي پس از مرگ شاه طهماسب صفوي اين جريان اوج گرفت، با موج جديدي از تبليغات ضدشيعي در ميان علماي استانبول و پيام‌هاي تحريک‌آميز عبدالله خان ازبک توأم شد و سرانجام مراد را به تمکين در برابر خواست جنگ‌افروزان کشاند. به اين ترتيب، با حرکت قشون عثماني به فرماندهي ل‍‍له مصطفي پاشا (26 صفر 986 ق./ 5 مه 1578 م.) دور جديدي از تهاجم به ايران آغاز شد و سرزمين‌هاي ثروتمند قفقاز و آذربايجان به اشغال درآمد که درآمدهاي سرشار آن حداقل به مدت نيم قرن به حل معضلات مالي دولت عثماني ياري رسانيد و درواقع بخش معتنابهي از آن به جيب شبکه زرسالار يهودي فوق رفت. اين لشکرکشي سرآغاز فتنه‌اي است که از زمان سفر برادران شرلي (1598) ايران را به بازار سودآوري براي سوداگران انگليسي اسلحه و شرکاي جنگ‌افروز يهودي ايشان بدل نمود.

نقشه دولت عثماني در اوج اقتدار آن

هامر پورگشتال فضاي فساد و جنگ‌طلبي فوق را «توفاني» توصيف مي‌کند که «انهدام و انعدام» محمد سوکولي را نشانه گرفته بود. سرانجام، اين صدراعظم کاردان نيز قرباني شد و در 8 شعبان 978 ق./ 3 سپتامبر 1579 م. به‌دست فردي ظاهراً بوسنيائي، که در لباس درويشان بود، به ضرب دشنه در دفتر کارش به قتل رسيد. در آن زمان قتل سوکولي را مشکوک و دسيسه‌اي از سوي ل‍له مصطفي پاشا مي‌دانستند و امروزه استانفورد شاو به صراحت از «اعدام» او سخن مي‌گويد و قاتل را «يکي از عمال سلطان» مي‌خواند. هامر پورگشتال، سوکولي را رکن اصلي نظم و شوکت عثماني در طول دوران چهارده ساله صدارتش توصيف مي‌کند و معتقد است که اگر اقتدار سوکولي حفظ مي‌شد انحطاط عثماني تا زماني که وي زنده بود بروز نمي‌کرد. با قتل سوکولي مهم‌ترين مانع از سر راه جنگ‌افروزي ضد ايراني کانون فوق در خارج و چپاول و فساد مالي در داخل برداشته شد و دولت عثماني در چنين وضعي قرار گرفت:

در مدت ده سال چهار مفتي و هفت نفر صدراعظم و جمعي از قاضي عسکران تغيير و تبديل يافتند. هر قدر که از اختيار صدراعظم مي‌کاستند، بر تسلط مقربان و محرمان و مابين‌چيان افزوده مي‌شد و اين طايفه که امتياز دائم‌الحضوري خدمت سلطان را داشتند، اين اعتبار و امتياز را بطور بد و خيانت به‌کار مي‌بردند و در همه کارهاي دولتي دخالت مي‌نمودند... يهوديان در سراي سلطاني راه يافتند و جريمه و رشوه با هم لاف برابري مي‌زدند...

در سال‌هاي پس از قتل سوکولي، يهوديان و جديدالاسلام‌هاي يهودي نقشي بسيار بارز و بي‌پروا در سياست خارجي عثماني به‌دست گرفتند و به‌عنوان دلال و واسطه و کارچاق‌کن از طريق اخذ امتيازات مالي و تجاري براي دولت‌ها و کانون‌‌هاي اروپايي سودهاي کلان بردند. هامر پورگشتال مي نويسد:

زيادي منافع تجارتي و سهولت بستن عهد تجارت به توسط وزرا و پيشکاران بسيار، که همه جديدالاسلامان يا يهوديان بودند، بقدري طمع ملل و دول اروپا را به حرکت درآورده بود که جمهوري ملت سويس نيز مي‌خواست عهدنامه تجارت با دولت عثماني منعقد نمايد و وکيل آن ملت، آنژل نام يهودي، از مصطفي، مترجم دولت، نوشته و مکتوبي از براي رؤساي ملت (هلوتي) سويس گرفته ارسال داشت.

«کار ضرابخانه و سکه زدن» نيز به‌دست يهوديان افتاد که «از عهد سليم ثاني به بعد در دربار و در شهر اعتبار و اقتدار کامل داشتند.» رئيس ضرابخانه عثماني در زمان مراد سوم فردي به‌نام نسيم بود. به‌نوشته دائرة‌المعارف يهود، او و موسي بن‌ونيزت به «اصلاحاتي» در پول رايج عثماني دست زدند که شورش سال 1583 ينگي‌چري‌ها را سبب شد. اين  سياست تعديل مالي، که در سال 992 ق./ 1581 م. اجرا شد، به‌رغم درآمدهاي حاصل از غارت مناطق اشغالي ايران، ارزش پول عثماني را چهار تا پنج برابر کاهش داد و در سال‌هاي پسين شورش‌هاي متعدد نظاميان را برانگيخت. کاهش ارزش پول عثماني تا بدان حد چشمگير بود که سفير اسپانيا در ونيز به فيليپ دوّم نوشت: «امپراتوري چنان فقير و چنان تهي است که تنها سکه‌هايي که اينک رايج است آسپرهايي است که کلاً از آهن ساخته شده است.»

موسي بن‌ونيزت با ادوارد بارتون، سفير انگليس و نماينده کمپاني لوانت، رابطه نزديک داشت و اين دو در برخي دسيسه‌هاي سياسي همکاري داشتند. کمپاني لوانت نيز، همچون کمپاني هند شرقي، به‌وسيله گردانندگان کمپاني ماجراجويان تجاري و کمپاني مسکوي و با حمايت و شراکت سِر ويليام سيسيل و سِر فرانسيس والسينگهام تأسيس شد.

در سال 1585، شش سال پس از مرگ يوسف ناسي و در فضاي فساد و انحطاط لجام‌گسيخته فوق، يهودي نامدار ديگري به استانبول مهاجرت کرد و، به تعبير دائرة‌المعارف يهود، جايگاه يوسف ناسي را در دربار عثماني احيا نمود. او نيز به خاندان مندس تعلق داشت؛ نام پرتغالي‌- مسيحي‌اش آلوارو مندس بود، در عثماني رسماً خود را يهودي خواند و با نام سليمان بن يائيش به مدت 18 سال در مقام پزشک و مشاور و محرم دو سلطان عثماني (مراد سوم و محمد سوم) و بسياري از رجال سياسي درجه اوّل اين کشور جاي گرفت

آلوارو مندس در شهر تاويرا (پرتغال) به‌دنيا آمد. در جواني به هند رفت و ظاهراً از طريق کاوش در معادن الماس منطقه نرسينگره به ثروت رسيد. او که در اين دوران، به‌نوشته دائرة‌المعارف يهود، «ظاهراً مسيحي بود»، پس از بازگشت به اروپا به عضويت فرقه صليبي شهسواران سن‌جيمز (سانتياگو) درآمد و به ترتيب در شهرهاي مادريد، فلورانس، پاريس و سرانجام لندن اقامت گزيد.

در سال 1580 فيليپ دوّم، پادشاه اسپانيا، سلطنت پرتغال را نيز به‌دست گرفت و آلوارو مندس، هکتور نانز، رودريگو لوپز و ساير يهوديان مخفي لندن، تلاش گسترده‌اي را به‌سود سلطنت دن آنتونيوي مدعي آغاز کردند. دائر‌ةالمعارف يهود از آلوارو مندس به‌عنوان «يکي از فعال‌ترين حاميان دن آنتونيو» ياد مي‌کند. مندس در سال 1585 در استانبول مستقر شد و تکاپوي مشکوک و سوداگرانه فوق را در ابعادي جديد ادامه داد. ثروت انبوه و امکانات و ارتباطات فراوان در اروپاي مسيحي، به‌همراه نفوذ گسترده يهوديان در دربار و حرمسراي سلطان، براي وي اقتدار و نفوذ سياسي فراوان به ارمغان آورد و همو بود که عثماني را به اتحاد با انگليس عليه فيليپ دوّم اسپانيا و به‌سود دعاوي دن آنتونيو برانگيخت. بدينسان، سليمان بن يائيش نقش مهمي در ايجاد اولين ارتباطات ميان انگليس و عثماني ايفا نمود تا بدان حد که از وي با عنوان «يکي از معماران اتحاد انگليس و عثماني» ياد مي‌کنند. سليمان بن يائيش حتي نقشه‌اي را طراحي کرد تا دن آنتونيو را در مستعمرات پرتغال در شرق به سلطنت رساند که طبعاً شامل منطقه هرمز و لارستان در جنوب ايران نيز مي‌شد. معهذا، رابطه ميان ابن‌يائيش و هکتور نانز و رودريگو لوپز و ساير اعضاي شبکه فوق با دن آنتونيو تيره شد تا بدانجا که لوپز در ازاي دريافت رشوه از دربار فيليپ دوّم قصد جان آنتونيو را کرد. سرانجام، آنتونيو در وضعي اسفناک لندن و حاميان پيشين يهودي‌اش را ترک کرد و در سال 1595 در پاريس درگذشت. دائرة‌المعارف يهود علت شکست اين طرح‌ها و تيرگي روابط را به «ضعف و تزلزل» دن آنتونيو منتسب مي‌کند. ولي درواقع علت اصلي را بايد در سودجويي بي‌امان دسيسه‌گران يهودي جستجو کرد و آغاز زدوبندهاي پنهان و ارتباطات مرموز ايشان با دوک براگانزا، مدعي ديگر تاج و تخت پرتغال از تبار نامشروع خاندان آويش. در تداوم همين پيوند بود که شبکه فوق ازدواج چارلز دوّم با کاترين براگانزايي را ترتيب داد و با حمايت دربار انگليس سرانجام سلطنت خاندان براگانزا در پرتغال را بطور کامل تحقق بخشيد. طبيب مخصوص اين عروس خانم کاتوليک، يکي فرناندو مندس، نياي خاندان هد، بود و ديگري دانيل کاکس که بعدها حاکم جرسي غربي و يکي از بزرگ‌ترين زمينداران آمريکاي شمالي شد

دائرة‌المعارف يهود مي‌نويسد: سليمان بن يائيش نيز، «مانند يوسف ناسي، يک سازمان اطلاعاتي پيشرفته را در اروپا اداره مي‌کرد که وجود آن براي دولت عثماني بسيار مفيد بود.» وي به اين منظور با شبکه يهوديان مخفي مستقر در انگليس، به‌رهبري هکتور نانز و رودريگو لوپز، رابطه مدام داشت و از اينطريق بود که براي اولين بار خبر شکست اسپانيا در جنگ آرمادا (1588) را به اطلاع دربار عثماني رسانيد. ارتباطات سليمان بن يائيش با دربار انگليس در عالي‌ترين سطوح بود. براي نمونه، وي در سال 1591 يهودي به‌نام سليمان کورمانو را به‌عنوان نماينده شخصي خود به لندن و نزد ملکه اليزابت فرستاد و در سال 1592 يهودا سرفاتي را. و عجيب اينجاست که ماجراي مرموز اعدام رودريگو لوپز (1594) نيز موقعيت ابن‌يائيش را در لندن متزلزل نساخت

پيوندهاي اطلاعاتي سليمان بن يائيش در استانبول و هکتور نانز در لندن پديده بسيار مهمي است که بايد مورد توجه کافي قرار گيرد: اولي شبکه‌اي را در اروپا، و ظاهراً به‌نام دولت عثماني، اداره مي‌کرد و دومي شبکه‌اي را در منطقه مديترانه و ساير بنادر تجاري به‌نام دربار انگليس و در پيوند با سِر فرانسيس والسينگهام. مي‌توان تصور کرد که اين دو در رأس شبکه واحدي قرار داشتند که به "عمليات دوجانبه" دست مي‍ زد و، چنانکه تاريخ به اثبات رسانيده، عملکرد واقعي آن به‌سود شرکاي استراتژيک ايشان، اليگارشي ماوراء بحار انگليس، بود.؛ و از طريق کساني چون استر هندلي (خيراي يهودي) در حرمسراي سلطان نفوذ فراوان داشت. طبعاً اين شبکه بيش از هر چيز اهداف و منافع آشوبگرانه و سودجويانه زرسالاران يهودي را مدّ نظر داشت.

دوران حضور و اقتدار آلوارو مندس (سليمان بن يائيش) در عثماني (1585- 1603) مقارن با دو سال پاياني سلطنت شاه محمد خدابنده و شانزده سال نخست سلطنت شاه عباس اوّل صفوي در ايران است.

قسمت چهارم

 
 

 

 

Thursday, March 28, 2013 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.