جمعه 15 تير 1386/ 6 ژوئيه 2007، ساعت 10:15 صبح
سياستگذاري
«يک بام و دو هوا»
آنچه
در يادداشت پيشين درباره متروي تهران ذکر شد، منحصر به
تهران نيست؛ «موج متروسازي» در همه شهرهاي بزرگ ايران را
در برميگيرد. قطعاً شهرهاي بزرگ ايران به مترو و قطار
هوايي نياز دارد. در اين ترديد نيست. و ترديدي نيست که ما
در اين زمينه عقبماندهايم حتي در مقايسه با جمهوريهاي
سابق اتحاد شوروي. معهذا، آن گونه از سياستگذاري را
نميتوان فهميد و توجيه کرد که در فرهنگ سنتي ما به «يک
بام و دو هوا» معروف شده. از سويي، از سال 1370 صنعت ايران
سمت و سويي را در پيش گرفت که بر توليد مونتاژ اتومبيلهاي
خارجي استوار است، و در اواخر سالهاي 1360 و اوائل
سالهاي 1370 در اين زمينه موج نظري- مطبوعاتي گستردهاي
به راه انداخته شد تا اين سياست را «موجه» کند، و از سوي
ديگر اکنون با معضل هزينههاي عظيم ناشي از پيامدهاي همان
سياستگذاري مواجهيم بيآنکه به «اساس» توجه کنيم. «اساس»
خراب است. لطفاً به شالودههاي فرهنگي-
فکري مان توجه کنيم.
هزينههايي که صرف مهار کردن ترافيک، احداث بزرگراه،
يارانه بنزين و غيره و غيره ميشود همه يارانهاي است که
ما، البته از درآمد فروش نفت و گاز، به چند کمپاني
اتومبيلسازي جهانوطني ميپردازيم تا با دو برابر قيمت، و
آن هم نقد، اتومبيلهاي خود را، البته مونتاژ شده و با
کيفيت و خدمات بسيار نازل و در بازاري تقريباً انحصاري که
خريدار فاقد کمترين حق قانوني است، در ايران بفروشند.
تصوّر ميکنم از اين منظر ايران منحصربهفرد باشد. به اين
معضل بنگريد و علل اين پديده شوم و مافياي ذينفع در آن
را بشناسيد.
باز هم درباره مترو
فردوست
نگفته که احداث متروي زيرزميني در تهران ممکن نيست. حرف او
کارشناسي و دقيق است. گفته که اولاً گران است و قطار
هوايي، مثل شبکه قطار برلين
(اسبن
S-Bahn)، ارزانتر و مناسبتر از آن براي
تهران؛ و ثانياً با توجه به نقشه متروي تهران، که شرکتهاي
فرانسوي ارائه دادند و بعد از انقلاب به کمک چينيها
تقريباً همان اجرا شد، پاسخگوي معضل ترافيک تهران نيست.
به نقشه متروي تهران بنگريد. [1]
به راستي، همانطور که فردوست گفته، آيا اين شبکه قدرت جذب
بيش از ده در صد مسافران را دارد؟ مقايسه کنيد با نقشه
متروي پاريس [2]
يا لندن [3]
يا مسکو [4].
آيا
براي فساد مالي ميتوان چارهاي يافت؟
فساد
مالي در ايران، بهويژه در ديوانسالاري يعني دستگاه عريض
و طويل اداري، نهادينه شده و در فرهنگ جاري جامعه ما
همهگير و مزمن شده. دستگاه قضايي کنوني آدمي را به ياد
دستگاه قضايي روسيه تزاري مياندازد که در رمان نفوس
مرده گوگول به روشني بازتاب يافته.
راهي
براي حل اين معضل ميتوان يافت؟ ريشههاي اين پديده در
کجاست؟ روزهاي انقلاب را خوب به ياد دارم که جوانان خودجوش
مسلح امنيت مردم را تأمين ميکردند و مردم شادمان بودند نه
وحشت زده از آشوب. مقايسه کنيد با آشوب شب گران شدن بنزين
چندي پيش که چه غارتهايي شد. به راستي، من زماني که تصوّر
ميکنم شورش محتمل در تهران را بر خود ميلرزم از فجايعي
که رخ خواهد داد.
اين
است ژرفاي هولناک تحولي که در فرهنگ و ساختار جامعه ايراني
از سال 1357 تاکنون رخ داده. فاصله وحشتناک طبقاتي و
سياستها و اقدامات نادرست فرهنگي- اقتصادي جامعه ايراني
را مثله کرده و مخلوقي وحشتناک و بيچاره چون «فرانکنشتين»
آفريده. بنگريد به
سرمقاله وبگاه «لوح»؛ سخنان جواني بيست ساله و عميقاً
مسلمان که از دل برخاسته و بر دل مينشيند:
کار از افتضاح هم گذشته. بي بي سي
انگليسي در صفحه اولش مقاله مينويسد و يورش پسران ايراني
را براي عمل بيني به مضحکه ميگيرد. حق هم دارد. و فقط بي
بي سي و رسانه هاي غربي نيستند. شرقي ها هم ماندهاند در
کارمان. هر که به ايران مي آيد و پنج شش سالي است نبوده با
وحشت ميپرسد که چرا جوانان مذکرمان اين قدر شبيه خواجگان
شدهاند؟ مخصوصا در محلات شمالي؟ تمام دنيا دارد ميخندد.
به پايتختي که در آن اقليتي ثروتمند، نوکيسه و تازه به
دوران رسيده، که عمر ثروت در آنها به سختي از يک نسل عقب
تر ميرود، بيشرمانه مال بادآورده خود را به رخ اکثريتي
محتاج و فقير و عصبي در دود دم تهران مي کشد. در پايتخت
جمهوري اسلامي، شهر اخلاق، مردمي هستند، کم هم نيستند، که
بيش از دويست هزار دلار پول بنز کلاس اس ميدهند، دو برابر
قيمتش در هر جاي ديگر دنيا. کدام ديوانهاي، کجاي دنيا دو
برابر پول ماشين ميدهد؟ اين پولها از کجا آمده؟
نميفهمند دور نيست روزي که ملت از مرکز و جنوب تهران
سرازير شمال شود و هر کسي را به حق و ناحق سر ببرد؟ تا کي
چشم ببنديم؟ فکر کردهايد کم ما را با شوروي سابق پس از
فروپاشياش مقايسه ميکنند؟ خير. بسيار ميکنند. ظهور تازه
به دوران رسيدگان. طبقه جديد. نوکيسهگان. جواناني که فکر
و ذکرشان پول و پز پول است و سير نميشوند. لذت ميبرند از
به رخ کشيدن آن به بدبختترين مردم اين شهر اخلاق که پول
درس و مشق و دکتر فرزندانشان را با دو شيفت کار هم در
نميآورند. پسر حاجي! نوه حاجي! آقا زاده! قديم اگر پسر
خان پز مي داد، 20 نسل مال پشتش بود، براي نصف اين مملکت
پدرش گندم توليد ميکرد، ميوه توليد مي کرد، آباد مي کرد!
و يک دهم تو هم مالش را به رخ نميکشيد در حالي که صد
برابر تو مال داشت. حالا به جاي بچه خان تو شدي بچه حاجي.
لقبي ديني هم که داري ماشاالله. خانوادهات چه کار ميکند؟
توليد ميکند؟ خير. واسطهاند. از يک دست ميگيرند و از
دست ديگر ميدهند. چه ميکنند؟ به عنوان مثال، گوشي موبايل
وارد ميکنند و بيل بوردهاي شهر اخلاق را پر از تصاوير
جوانان کوول و کمي تا قسمتي اواخواهر با آخرين مدل
گوشيهاي ساخت فنلاند ميکنند...
برادران، اين بود آنچه خوباني که
خونشان را براي اين آب و خاک ريختند ميخواستند؟
در کجاي تاريخ چنين تضادي ديدهايد؟ خارجيان پاسخ
را آماده دارند: شوروي سابق! مسکو، شهري که تا 15 سال پيش
يک نفر ميليونر نداشت [و] اکنون بيشترين تعداد
ميلياردرهاي قاره اروپا را دارد. ايران هم دارد کم کم چنين
ميشود...
دوشنبه
4 تير 1386/ 25 ژوئن 2007، ساعت 6:45 بعد از ظهر
متروي
تهران: از دوران پهلوي تا امروز
در ساعت
7:35 صبح سهشنبه 4 مهر 1385/ 26 سپتامبر 2006 يکي از
مسئولين ذيربط، بهنام آقاي هاشمي، در شبکه اوّل سيما
ميهمان برنامه «صبح به خير ايران» بود و درباره ترافيک
تهران سخن ميگفت. (با آقاي محسن هاشمي رفسنجاني اشتباه
نشود. درست به خاطر ندارم ولي تصوّر ميکنم ميهمان فوق
آقاي سيد جعفر تشکري هاشمي معاون حملونقل و ترافيک
شهرداري تهران بود.) حرفهاي جالبي ميزد درباره
نابسامانيهاي ناشي از سياستگذاريهايي که از سال 1370
تاکنون ساختار جامعه ايراني را به شدت نابهنجار و از هم
گسيخته کرده و وضعي پديد آورده که آن را «بياندام شدن» و
«ساختزدايي» ناميده و درباره پيامدهاي بهغايت منفي اين
سياستها از سال 1370 مکرر هشدار داده بودم. [1،
2،
3]
آقاي
هاشمي از ترافيک وحشتناک تهران ميگفت و ناکارآمدي شبکه
فعلي متروي تهران که تاکنون ارقام حيرتانگيزي صرف آن شده.
او ميگفت: هماکنون 20 الي 25 در صد درآمدهاي شهرداري
تهران صرف حل معضل ترافيک ميشود. ميگفت: ساليانه چهارده
هزار ميليارد تومان يارانه براي سوخت ميدهيم. ميگفت:
تهران به هشت هزار دستگاه اتوبوس نياز دارد و موجودي فعلي
زير پنج هزار دستگاه است.
بامزه اين
بود که بلافاصله پس از پايان برنامه فوق، و قبل از شروع
اخبار ساعت 8 صبح، تبليغ خودروي «ريو» پخش شد.
در رابطه
با ترافيک و متروي تهران سالها پيش ارتشبد حسين فردوست،
رئيس دفتر ويژه اطلاعات شاه و رئيس بازرسي کل کشور در
دوران محمدرضا پهلوي، در خاطراتش مسائل مهمي بيان کرده که
اگر در زمان انتشار خاطرات فردوست (1369) مورد توجه
قرار ميگرفت، شايد جلوي صرف بسياري از هزينههاي بيهوده
گرفته ميشد. اين بخش از خاطرات فردوست به شرح زير
است:
از
مسائل مهم ديگري که با آن سروکار داشتم، مسئله ترافيک
تهران بود و بالاخره به اين نتيجه رسيدم که اين مسئله
لاينحل است و خواهد بود. خيابانهاي تهران داراي سطح
معين و محدودي است و از آغاز براساس اصول شهرسازي
ساخته نشده. يک خودرو سواري در حرکت حدود 25 مترمربع
از خيابان را ميگيرد، يک اتوبوس در حرکت حدود 80
مترمربع، خودرو سواري در حال توقف حدود 20 متر مربع و
اتبوس در حال توقف حدود 60 مترمربع خيابان را اشغال
ميکند. با توجه به سطح خيابانهاي تهران و تعداد
انواع خودروها به طور مشخص تهران گنجايش اين همه ماشين
را نداشت. بايد جلوي هجوم جمعيت به تهران و نيز جلو
واردات اتومبيلهاي رنگارنگ خارجي و داخلي گرفته ميشد
و کسي به فکر اين مسائل نبود. همه به فکر جيب خود
بودند و از واردات اتومبيل يا کارخانجات مونتاژ خودرو،
مانند ايران ناسيونال، پولهاي کلان به جيب ميزدند.
10 سال بعد چه بر سر تهران بيايد، براي آنها مهم
نبود. سوءاستفاده از مسئله ترافيک تهران عجيب بود و
بهويژه سپهبد مبصر، در زماني که رئيس شهرباني بود، و
نيکپي، شهردار تهران، پولهاي کلان به جيب زدند...
در زمان محمدرضا، بارها و بارها
مسئله متروي تهران مطرح شد و به جايي نرسيد. عجيب است
که شهرهاي بزرگ، حتي در برخي کشورهاي آسيايي، داراي
متروهاي خوب بودند و پايتخت ايران، با آن همه درآمد
نفتي، فاقد آن! در زمان محمدرضا، فرانسويها پروژهاي
براي احداث متروي تهران دادند، که آن را ديده و
خطرناکترين، بيثمرترين و گرانترين متروي جهان
تشخيص دادم. فرانسويها قرار بود اين مترو را خودشان
درست کنند و مدتي اداره نمايند و سپس تحويل پرسنل
ايراني دهند. ژاپنيها نيز نقشهاي دادند و متروي
هوايي را براي تهران پيشنهاد کردند. نقشه ژاپنيها دو
صفت بد نقشه فرانسويها را کم ميکرد، يعني
خطرناکترين و گرانترين نبود، ولي بيثمرترين بود.
چرا نقشه متروي تهران
فرانسويها، خطرناکترين بود؟ زيرا متروي آنها بايد
از زير شهر عبور ميکرد و در برخي مناطق حدود 20 متر
زير سطح شهر کانال مترو عبور داده ميشد و امکان
اينکه به چاههاي زياد برخورد کند و نيز آبهاي
زيرزميني با فشار در اين کانالها جمع شوند، زياد بود.
فرض را بر اين ميگذاريم که اين يک مسئله فني است و
شرکت فرانسوي مسئوليت آن را ميپذيرفت، ولي خطر ديگري
باقي ميماند. فرض کنيم برق در سطح شهر يا منطقهاي از
شهر قطع شود، که در تهران يک مسئله معمولي بود. در اين
موقع همه چيز مترو، از ترن (حتي باز و بسته شدن درهاي
ترن) تا هواکشها و چراغها خاموش ميشد، چون تماماً
برقي است، و در ظرف 10 دقيقه دهها هزار نفر در
زيرزمين خفه ميشدند. در اروپا و ژاپن براي حل اين
معضل يک شبکه برق (سيمهاي برق شمال ـ جنوب و سيمهاي
برق شرق ـ غرب) ايجاد کردهاند، به نحوي که اگر هر يک
از سيمهاي شبکه برق قطع شود، به طور خودکار در ظرف
يکصدم ثانيه به آن برق ميرسد، پس شبکه هيچگاه فاقد
برق نيست. اما در تهران چنين شبکهاي وجود نداشت.
مسئله به شرکت فرانسوي گفته شد و پذيرفتند که در
ترنها و ايستگاهها باطريهاي بزرگي کار گذارند که
وقتي برق قطع ميشود، شروع به کار کند و بابت اين
موضوع مبلغ اضافي خواستند، که بياشکال بود. در نقشه
ژاپنيها اين خطر وجود نداشت.
و اما چرا گرانترين؟ پيشنهاد
فرانسويها مسلماً موجود است و رقم کلاني را در
برميگرفت که دقيقاً به خاطر ندارم و اصولاً متروي
زيرزميني گران است. اما متروي هوايي ارزانتر است نه
اينکه ژاپنيها ارزان تمام ميکنند.
ولي چرا بيثمرترين؟ اگر به
نقشه متروي پاريس مراجعه شود، مشاهده ميگردد که هر
فردي در هر نقطه شهر کافي است حداکثر 750 قدم و حداقل
250 قدم و به طور متوسط 500 قدم راه بپيمايد تا به طور
حتم به يک راهروي ورودي مترو برسد. چنين سيستمي اقلاً
60% مسافران را به خود جلب ميکند، 30% جذب اتوبوسها
ميشوند و تنها 10% ممکن است از خودرو شخصي استفاده
کنند. پس، در پاريس به علت مسافرين زياد، بهخصوص از 8
الي 10 صبح و 4 الي 6 بعدازظهر، مترو سودآور است. چنين
مترويي سهلالوصول است و همه را به خود جلب ميکند.
حال نقشه فرانسويها در متروي تهران را بررسي کنيم:
فرض کنيم فردي ميخواهد خود را به مترو برساند. او اگر
در حومه شهر باشد بايد به طور متوسط حدود 8 الي 10
کيلومتر را بپيمايد و اگر در شهر باشد بايد مسافتي
حدود 3 ـ 4 کيلومتر را بپيمايد تا به مترو برسد. طبيعي
است که بسياري مسافرين ترجيح ميدهند از وسيله ديگري
استفاده کنند و نه اين همه راه را طي کنند و خود را به
مترو برسانند. حال اگر در مبدأ، مسافري نزديک خط مترو
باشد، ولي در مقصد بايد مقدار زيادي راهپيمايي کند تا
به مقصد برسد، باز هم ترجيح ميدهد از وسيله ديگري
استفاده کند. پس تنها مسافريني از متروي فرانسويها
استفاده ميکردند که مبدأ و مقصدشان در کنار دو خط
واقع شده بود، که حداکثر 10% مسافرين را در برميگرفت.
روشن است که کمشدن 10% مسافرين کمکي به حل مسئله
ترافيک تهران نميکرد.
چنين بود طرح متروي تهران در
زمان محمدرضا، که اگر احداث ميشد تنها و تنها پول
گزافي را به جيب شرکتهاي خارجي ميريخت و هر ساله
مخارج سنگيني را تحميل ميکرد و هيچ نتيجهاي هم
نداشت... (خاطرات فردوست، صص 276- 280)
بعدالتحرير
(سه شنبه 12 تير 1386، ساعت 10:50 صبح):
در رابطه
با مطلب فوق مصاحبه آقاي محسن هاشمي رفسنجاني با روزنامه
کيهان امروز خواندني است. [1]
بگفته ايشان، تاکنون دو هزار ميليارد تومان، يعني حدود دو
ميليارد دلار، صرف احداث مترو تهران شده است.
يکشنبه 3 تير 1386/ 24 ژوئن 2007، ساعت 11:55 صبح
دو يادداشت: دولت اسرائيل و «سريال مدار صفر درجه»
1- اخيراً چاپ نوزدهم کتاب دو جلدي
ظهور و سقوط
سلطنت پهلوي (جلد اوّل ويراسته و جلد دوّم تأليف اينجانب)
منتشر شده است. کتاب فوق به عنوان پرفروشترين کتاب تاريخي
بعد از انقلاب شناخته ميشود و عجيب است که هنوز نيز،
شانزده سال پس از انتشار چاپ اوّل آن، در زمره پرفروشترين
کتابهاست.
2-
روزنامه اسرائيلي هاآرتص گزارش نسبتاً مفصلي درباره
سريال «مدار صفر درجه» منتشر کرده و آن را در راستاي مواضع
دولت دکتر احمدينژاد خوانده است.[1]
اين در حالي است که تهيه سريال فوق سالها پيش از دولت
دکتر احمدينژاد آغاز شده بود. در اين رابطه، آقاي محمدرضا
کاظمي، خبرنگار «اشپيگل انلاين»، با من مصاحبهاي انجام
داد.
دولت
اسرائيل فشارهايي را بر دولت مجارستان وارد کرده به دليل
فيلمبرداري بخشي از سريال فوق در مجارستان. در نتيجه، سفير
مجارستان در تهران آقاي حسن بشکوفه، تهيهکننده سريال، را
دعوت کرده و از ايشان خواهش کرده که نام سفارت مجارستان را
از تيتراژ سريال حذف کنند. و نيز، بر شرکت مجاري که در
مجارستان براي تهيه سريال خدمات ارائه ميداده فشارهايي
وارد شده است. مديران شرکت فوق مدعي شدهاند فيلمنامهاي
که به آنها ارائه شده با فيلمنامهاي که پخش ميشود
متفاوت بوده است.
شنبه 26 خرداد 1386/ 16 ژوئن 2007، ساعت 9:45 صبح
سريال «مدار صفر درجه»
دوستان
ارجمندي ديدگاه من را درباره سريال «مدار صفر درجه»
خواستار شدهاند به اين دليل که سمت مشاورت پژوهشي سريال
فوق را به عهده داشتم.
سريال 30
قسمتي «مدار صفر درجه» کار ارزشمند و بزرگي است که دوشنبه
شبها ساعت 10 از شبکه اوّل سيما پخش ميشود و با اقبال
فراوان مواجه بوده است. تاکنون، داستان سريال بر مدار
دوران تحصيل «حبيب پارسا» در دانشگاه سوربن پاريس ميگذرد
و داستان آشنايي و عشق او به دختري يهودي بهنام «سارا
استروک». مابقي داستان بايد در تهران ادامه يابد و در
اينجاست که نقش شبکه صهيونيستي فعال در ايران در حوادث
سياسي روز مورد تأکيد جدّي قرار ميگيرد. تا اينجا نيز از
نقش زرسالاران يهودي در ايجاد موج مهاجرت يهوديان به
فلسطين و همدستي آنها با نازيها مطالبي عرضه شده.
«لئوپولد»، عموي صهيونيست سارا، نماينده اين شبکه مخوف
مافيايي است و مظهر فشار آنان بر يهوديان عادي يا منتقد
مانند پروفسور وايز.
در دوران
جنگ دوّم جهاني، خاندانهاي زرسالار يهودي متحد پنهان
آلمان هيتلري بودند و در اين ميان شبکه هريمن- بوش و شرکاي
يهودي آنها نقش مهمي در اقتدار هيتلر و ايجاد جنگ جهاني
دوّم داشتند. سناتور پرسکات بوش، پدر بزرگ رئيسجمهور
کنوني آمريکا، نماينده مالي آلمان هيتلري در نيويورک بود و
مدير يا مدير عامل بسياري از شرکتهاي متعلق به آلمان
نازي.
امروزه
اسناد فراواني از اين ارتباطات در دست است. براي نمونه، در
27 مارس 1933 ماکس واربورگ (بانکدار بزرگ يهودي و از
مالکين بانک واربورگ) از آلمان به شريکش پرسکات بوش (پدر
بزرگ جرج بوش) در نيويورک نامهاي نوشته که متضمن تمجيد
فراوان از دولت هيتلر است. او دولت هيتلر را براي آلمان
مفيد توصيف ميکند و مينويسد: «در چند سال گذشته تجارت
بسيار بهتر از انتظار ما شده است. ولي متأسفانه تبليغات
شديد عليه آلمان فضاي نامطلوبي بهوجود آورده است. مطبوعات
خارجي فوقالعاده درباره تحولات آلمان اغراق ميکنند. دولت
جديد با جدّيت بهدنبال اعاده صلح و نظم در آلمان است و من
از اين نظر کاملاً احساس رضايت ميکنم.» توجه کنيم که اين
مطالب در ستايش از هيتلر را عضو يکي از سرشناسترين
خاندانهاي يهودي سدههاي نوزدهم و بيستم نگاشته است.
به گمان
من، بايد درباره اين سريال حوصله کرد و پس از اتمام پخش آن
قضاوت نهايي نمود. من فيلمنامه را بهدقت خوانده و
يادداشتهاي مفصلي عرضه کردهام که بعضاً مورد توجه جناب
حسن فتحي بوده است. معهذا، متاسفانه، به دليل تعجيل در
پخش، سريال را پيش از پخش نديدهام. به يقين، اگر سريال را
در پايان متعهد به مشاورههاي پژوهشي خود نيابم در زمره
منتقدان آن جاي خواهم گرفت. ولي تصوّر نميکنم چنين شود.
اميد دارم که سريال «مدار صفر درجه» هم از نظر هنري و هم
از نظر مضمون سياسي در زمره بزرگترين آثار تاريخ فيلم و
سريال ايران جايگاهي کمنظير يابد.
چهارشنبه 19 ارديبهشت 1386/ 9 مه 2007، ساعت 11:30 صبح
تحرکات فاشيستي در
ايران
مدتي است شاهد برخي تحرکات مشکوک
فاشيستي در ايران هستيم که ميکوشد چهرههاي علمي و سياسي
ضد صهيونيست ايران را با نئونازيها و فاشيستهاي غربي
پيوند بزند. عکس زير نمونهاي از اين تحرکات مشکوک است که
در يکي از کوچههاي اصلي خيابان زند شيراز گرفتهام. تنها
اين مورد نيست و مشابه فراوان دارد. هدف از اين اقدامات
چيست؟ چه نيروهايي در پشت اين ماجرا قرار دارند؟ چرا اين
تحرکات مورد توجه و پيگرد قرار نميگيرد و اهداف و
انگيزههاي عاملان آن شناسايي نميشود؟
شنبه 25 فروردين 1386/ 14 آوريل 2007، ساعت 9 بعد
از ظهر
درگذشت استاد علي دواني
دوشنبه 18
دي 1385 استاد علي دواني، مورخ نامدار، درگذشت. مرحوم
دواني به من و آثارم لطف ويژه داشت. هر گاه که توفيق ديدار
پيش ميآمد، و گاه از طريق تلفن، جوياي حالم بود. انساني
والا و شريف بود. به تعبيري «هم محلي» نيز بوديم. ايشان
اهل دوان کازرون بود که در نزديکي جبال کوهمره سُرخي واقع
است. پسران برومند و فاضل آن مرحوم، آقايان دکتر محمد رجبي
و محمدحسن رجبي، نيز اين لطف را داشته و دارند.
ارتحال حجتالاسلام و المسلمين دواني برايم بسيار
تألمآور بود. با تأخير موجه، که ناشي از کسالت و بيماري
من است، اين ضايعه را به آقايان دکتر محمد رجبي و محمدحسن
رجبي، سرکار خانم فاطمه رجبي و ساير اعضاي خانواده محترم
آن مرحوم تسليت ميگويم.
با مرحوم استاد علي دواني و حجت الاسلام و
المسلمين حسينيان (19 تير 1385)
مرحوم
استاد دواني چندي پيش از فوت بخشي از اسناد شخصي و خاطرات
منتشر نشده خود را به رسم امانت براي اينجانب ارسال کردند
که بيانگر نهايت لطف و اعتماد ايشان به بنده بود.
در
ستايش از دکتر محمد ابراهيم انصاري لاري
يادداشت
کوتاه من درباره فساد گسترده اداري در استان فارس[1]
بازتاب و تأثير قابلتوجه داشت؛ معهذا برخي سوءتفاهمها را
نيز سبب شد. برخي تصوّر کردند که اين يادداشت تعريضي به
استاندار پيشين فارس، در دوران رياستجمهوري آقاي خاتمي،
يعني دکتر محمدابراهيم انصاري لاري است حال آنکه چنين
نبود. بهعکس، من انصاري لاري را از معدود استانداران
شايستهاي ميدانم که پس از انقلاب در فارس حضور يافتند.
بهويژه، تلاش وي در جلب سرمايهداران لارستاني مقيم
شيخنشينهاي منطقه خليج فارس به سرمايهگذاري و عمران و
آبادي در فارس قابل ستايش و تقدير است. انصاري صبغه فرهنگي
داشت و در قدوقواره استانداري استان مهمي چون فارس بود. با
وي دوستي شخصي نيز داشته و دارم. انتقاد من عام و بهويژه
ناظر به وضع کنوني استان بود؛ وضعي که از دولت دکتر
احمدينژاد انتظار آن نميرفت. شايستگي و توانمندي افراد
در مديريت ربطي به خط و ربط سياسي و جناحي آنان ندارد. من
خود را محققي مستقل و فارغ از وابستگيها و تعصبهاي جناحي
و حزبي ميدانم و کوشيدهام چنين باشم.
با دکتر محمد ابراهيم انصاري لاري (26 تير
1385)
شنبه
25 فروردين 1386/ 14 آوريل 2007، ساعت 1:30 بعد از ظهر
ويندوز ويزتا و آفيس
2007
چهل روز
است که يادداشت جديدي در وبگاهم درج نشده. علت گرفتاري است
طبق معمول. اوقات فراغتم نيز بيشتر به نصب و آشنايي با
ويندوز ويزتا و ميکروسافت آفيس 2007 گذشت که نسخههاي اصلي
کاملترين ويرايش آن (ultimate) را از کانادا خريدم. تصوّر
نميکنم «قفل شکنان» بازار غيرقانوني نرمافزار بتوانند از
اين دو برنامه مهم نرمافزاري نسخه قابل اعتمادي به بازار
عرضه کنند. ويزتا عالي و باشکوه و بسيار روانتر و زيباتر
از ويندوز XP است. همان احساسي را دارم که زماني که ويندوز
95 جايگزين Dos و ويندوز 3.1 شد، داشتم. هنوز با Word 2007 درست آشنا نشدهام. Word
2003 بسيار سريعتر بود. تصوّر ميکنم علت ناآشنايي من
باشد. اگر دوستان مراجعه کننده بتوانند راهنماييام کنند
سپاسگزار خواهم بود.
احمدينژاد و پايان بحران ملوانان انگليسي
اين
روزها، در ميان بخشي از نخبگان سياسي و فرهنگي، «گير دادن»
به اقدامات دکتر احمدينژاد، به هر بهانهاي، مُد روز شده
است. آزادي 15 عضو نيروي دريايي انگليس از اين دست است.
اين دوستان بهانهگير توجه نميکنند که دستگيري ملوانان
انگليسي ربطي به دولت احمدينژاد نداشت؛ اقدامي از سوي
نيروهاي نظامي مرزبان بود که طبق وظيفه خود عمل ميکنند و
طبق قانون اساسي تابع سلسله مراتب خويشاند نه تابع دولت.
ولي آزادي اين ملوانان ابتکار و پيشنهاد دکتر احمدينژاد
بود به عنوان رئيس شورايعالي امنيت ملّي. تجاوز به حريم
مرزي ايران، که طبعاً دستگيري نظاميان متجاوز را در پي
داشت، اقدامي برنامهريزي شده بود براي تندتر کردن آتش
زرادخانه تبليغاتي نئوکانها عليه ايران. اين بحران
ميتوانست به جنگ ميان ايران و بريتانيا بينجامد و سپس
آمريکا را، به عنوان متحد استراتژيک بريتانيا و بهرغم
مخالفت اکثريت کنگره، وارد معرکه کند. نئوکانها مصرند پيش
از تحويل دادن دولت آمريکا به حزب دمکرات در ژانويه 2008،
با هر تمهيدي، جنگ با ايران را شروع کنند و به اين ترتيب،
درست مانند جنگ ويتنام، دولت آينده حزب دمکرات را در برابر
عمل انجام شده قرار دهند. در برابر اينگونه اقدامات
غافلگيرانه و توطئهگرانه بايد هشيار بود.
اقدام
دکتر احمدينژاد در آزادي ملوانان بازداشت شده بريتانيايي
به موقع و هوشمندانه بود. احمدينژاد نشان داد که با درايت
و جسارتي فراتر از دو سلف خود، خاتمي و هاشمي، امواج تحميل
شده را مهار ميکند؛ امواجي که گاه کيان مملکت را در معرض
مخاطرات جدّي قرار ميدهد. فراموش نکنيم که در ماجراي
دستگيري يهوديان شيراز موج تبليغاتي بزرگي بر دولت خاتمي،
و در واقع بر ايران، تحميل شد ولي آقاي خاتمي در برابر اين
موج منفعلانه عمل کرد حال آنکه ميتوانست، از موضع رئيس
شورايعالي امنيت ملّي، فوراً دستور آزادي يهوديان فوق را
صادر کند که چنين نکرد.
«وبشناسي» معادلي مناسب براي «وبليوگرافي»
پيشتر در
يادداشتي کوتاه يافتن معادلي مناسب براي واژه «وبليوگرافي»
(Webliography) را پيشنهاد کردم.[1] نوشتم که با گسترش
اينترنت به عنوان منبع مهم پژوهش در کنار «کتابشناسي»
(bibliography) واژهاي بهنام «وبليوگرافي» نيز پديد آمده
که به معادل فارسي مناسب نياز دارد. فرهنگستان زبان پارسي
واژه «وب» را، به علت کاربرد جهاني آن، به عنوان «وام» از
زبان انگليسي پذيرفته و معادل «وبگاه» را در برابر Website
پيشنهاد کرده است. پذيرش واژه «وب» در زبان فارسي کاري
درست است. بر اين اساس، بهنظر ميرسد ترکيب «وبشناسي»
نيز معادلي مناسب براي «وبليوگرافي» باشد.
سريال «پدرخوانده»
سريال «بر
مدار صفر درجه» آقاي حسن فتحي، که مشاور پژوهشي آن بودم،
از دوشنبه اين هفته (ساعت 10 شب) از شبکه اوّل سيما پخش
خواهد شد. سريال «کلاه پهلوي» آقاي سيد ضياءالدين دري در
مرحله ساخت است و سريال «پدرخوانده» آقاي محمدرضا ورزي
آماده پخش. شنيدم که «پدرخوانده» در خردادماه پخش خواهد
شد. همانطور که پيشتر گفتم،[1] مشاور پژوهشي اين دو
سريال نيز بودم.
«پدرخوانده» کاري ماندگار و ارزشمند در يازده قسمت است. در
تعطيلات اخير با دقت اين يازده قسمت را تماشا کردم و بارها
به ورزي آفرين گفتم. اثري زيبا، پرکشش و پرمحتوا از خود به
يادگار گذاشته است. شخصيت اصلي اين سريال سر شاپور ريپورتر
است که ساليان طولاني از بهترين ايام عمر من صرف شناخت او
و پدرش، سر اردشير ريپورتر، شد. اميدوارم شاپور آنقدر
زنده بماند که اين سريال را تماشا کند.
محمدرضا ورزي
بازي آقاي
احمد نجفي (در نقش سر شاپور ريپورتر و رضا شاه) عالي است.
ساير بازيگران عبارتند از: يلدا قشقايي (ثريا اسفندياري،
همسر دوّم شاه)، شراره درشتي (فرح ديبا، همسر سوّم شاه)،
امير مهدي کيا (محمدرضا شاه پهلوي)، محمد حاج حسيني
(آيتالله کاشاني)، اصغر معيني صالح (دکتر محمد مصدق)،
ناصر خاوري (ارتشبد حسين فردوست)، محمد ابهري (اميرعباس
هويدا)، سعيد اميرسليماني (امير اسدالله علم)، حبيب ثامنيه
(ارتشبد غلامرضا ازهاري و سرلشکر حسن پاکروان)، محمدرضا
صميمي (جعفر شريفامامي)، سعيد مقدم منش (ارتشبد
قرهباغي)، امير حسنپور (کامبيز آتاباي). عبدالرضا زهره
کرماني نقش «آرمان مظاهري» را بازي ميکند که شخصيتي
دراماتيک و داستاني است و مريم کاوياني نقش انديشه (همسر
آرمان) را. خانم الگا کانياسوا (بازيگر اوکرائيني) نيز در
نقش يک خبرنگار فرانسوي بهنام کريستين جونز است. شخصيت
هويدا بسيار جالب پرداخت شده. اسدالله علم نيز جالب و
ديدني است.
در زير
تصاويري از سريال فوق را درج ميکنم:
يکشنبه
13 اسفند 1385/ 4 مارس 2007، ساعت 10:15 صبح
فرار شهرام جزايري: سرآغاز پروژه بزرگ «افشاگري»؟
تصورم اين است که فرار شهرام جزايري
بخشي از پروژهاي بزرگ و به دقت طراحي شده است. گمان
نميکنم شهرام جزايري بدون هماهنگي و نقش سرويسهاي
اطلاعاتي خارجي، عليالقاعده سرويسهاي اطلاعاتي انگليس
و اسرائيل، فرار کرده و از کشور خارج شده باشد. اگر اين
فرض را صحيح بدانيم، جزايري به زودي در آمريکا ظاهر خواهد
شد، با عناوين سياسي و مظلومنمايي «افشاگري» گستردهاي را
آغاز خواهد کرد و از روابط خود با اين و آن مقام و مسئول و
مدير و آقازاده در جمهوري
اسلامي ايران سخن خواهد گفت. به اين ترتيب، رسانههاي
وابسته به نومحافظهکاران شهرام جزايري را به نماد «افشاي»
فساد اداري در ايران بدل خواهند کرد.
جمعه 11 اسفند 1385/ 2 مارس 2007، ساعت 11:15 بعد از ظهر
فساد
اداري در فارس به مرز انفجار ميرسد
از دي ماه
1382 بتدريج در شيراز مستقر شدم. در اين سه ساله شاهد
حوادث بسياري در شهر شيراز و استان فارس بودم که در برخي
موارد برايم حيرتانگيز و باورنکردني بود. در گذشته فساد
ريشهدار ديوانسالاري ايران را ميشناختم ولي اکنون چيزي
ميبينم بس فراتر از فساد معمول؛ فسادي نهادينه و مزمن که
با سرعتي حيرتانگيز جامعه را به مرزهاي انفجار نزديک
ميکند. از شوربختي فارسيان، انتصاب استانداران و شهرداران
نالايق و ناکارآمد در بخش مهمي از سالهاي پس از انقلاب در
فارس، بجز يکي دو مورد استثنايي، استان فارس و شهر شيراز
را، که خاستگاه تمدن ايراني و زماني فخر ايران زمين بود،
به سطحي بسيار نازل ساقط کرده است. بهرهبرداري از
اهرمهاي قانوني و نفوذ منصب و مقام دولتي براي انباشت
ثروت شخصي ابعادي عجيب و غيرقابل کنترل و نظارت يافته و
اين پديده حتي به نهادهايي تسري يافته که در اوايل انقلاب
وجود فساد در آنها متصور نبود.
تا دوران
قاجاريه مردم از ظلم حکام به علما (روحانيون) پناه
ميبردند و در بيت ايشان «بست» مينشستند. به دليل اعتبار
«علما» در ميان «ملت»، اين «بست نشيني» معمولاً به اعاده
حق متظلم ذيحق و گاه به تغيير حکام محلي، هر قدر مقتدر و
ذينفوذ، ميانجاميد. در شورش مردم اصفهان عليه عملکرد
کمپاني هلندي هاتز (3- 8 شعبان 1313 ق.) آقا نجفي و ساير
علماي اصفهان در کنار مردم بودند و اين حمايت سبب شد که
ناصرالدينشاه شخصاً در تلگرافخانه تهران حضور يابد و با
ارسال تلگرافهاي متعدد، از موضع خواهش و تمنا، علما و
مردم را ساکت کند.*
اين همان کارکردي است که «علما» را به نمايندگان و
سخنگويان «ملت» بدل کرد و سرانجام به انقلاب اسلامي ايران
انجاميد. در نوشتار دوران انقلاب مشروطه تعبير «علماي ملت»
در مقابل «اولياي دولت» کاربرد فراوان داشت.
اکنون اين
پناهگاه و ملجاء سنتي، به دليل حمايت روحانيون محلي از
عملکرد دولتمردان و مقامات حکومتي محلي و پيوندهاي عميق و
آميختگي اين دو، از ميان رفته است. بهعبارت ديگر، روحانيت
کارکرد «حمايتگري» از «ملت» را از دست داده؛ اين کارکرد
بهکلي از ساختار مدني جامعه ايراني حذف شده و نهاد ديگري
نيز متولي آن نشده است. اکنون ديگر، در مقابل ديوانسالاري
و ديوانسالاران، «ملجاء تظلم» و «فريادرسي» موجود نيست.
حاکميت مطلقه ديوانسالاري است و بس. "ديوان عدالت اداري"،
به عنوان نهادي نه چندان کارآمد، جزيي از همين
ديوانسالاري حکومتي است.
مثالي
ميزنم از رفتارهاي لجام گسيخته دولتمردان محلي:
سرمايهداري از ايرانيان مقيم شيخنشينهاي خليج فارس
ميخواهد براي ايجاد يک مجتمع بزرگ تجاري سرمايهاي کلان
را در شيراز به کار اندازد. فلان شهردار دو ميليارد تومان،
ظاهراً براي کمک به شهرداري، از او پول ميگيرد و مجوزهاي
وي را سريعاً و بدون طي تشريفات و مراحل قانوني صادر
ميکند؛ سپس، زماني که مسئله فاش ميشود، در نزد استاندار
وقت عجز و لابه ميکند که به دليل نياز مالي و تهي بودن
صندوق شهرداري چنين کردم. ساير مسئولين استان نيز به
شهردار «زرنگ» تأسي ميکنند و پس از دريافت «کمک»هاي يک و
دو ميليارد توماني از سرمايهدار بيچاره سرانجام او را به
نزد مرجع تقليدي ميبرند تا از تسنن تبري جويد و «شيعه»
شود؛ درست مانند ماجراي ختنه کردن داماد آمريکايي در فيلم
«ازدواج ايراني» حسن فتحي. (اين صحنه گويا سانسور شده
است.)
مثالي
ديگر:
در فارس
استفاده از اهرم «قانون ملي شدن جنگلها و مراتع»**
به دستمايه عجيبي براي غارت اراضي مردم بدل شده است. اين
تداوم همان روشي است که وزرايي چون ناصر گلسرخي از دوران
حکومت محمدرضا شاه به کار ميگرفتند.[1]
اراضي مزروعي، و در مواردي، که خود شاهد بودهام، حتي
باغات و ابنيه و قلعهها و قنوات قديمي و کهن، بهعنوان
«مرتع» و «جنگل» ملّي، يعني دولتي، ميشود و پس از مدتي،
بدون طي مراحل و تشريفات قانوني (از جمله بدون اجراي ماده
13 يعني تفکيک اراضي دولتي از اراضي خصوصي) و بدون صدور
سند ثبتي آن بهنام دولت، به افراد و شرکتهاي ذينفوذ يا
متصرفين زورمند محلي واگذار ميگردد. يعني، قانون «ملي شدن
جنگلها و مراتع» عملاً به حربهاي براي سلب مالکيت از
مالکين صاحب سند و جابجايي در مالکيت مردم و کسب ثروتهاي
بادآورده و عظيم بدل شده است. کم نيستند مديران و
کارمنداني که از طريق سلب مالکيت از مالکين ذيحق و صاحب
سند و انتقال اراضي دولتي شده به افراد ذينفوذ به ثروتهاي
کلان رسيدهاند. کم نيستند مالکين صاحب سندي که بخش عمده
مايملک خود را از دست داده و در فقر غوطه ميخورند و کم
نيستند زورمنداني که، به دليل نفوذ محلي يا بند و بست با
مقامات دون پايه، دهها هکتار زمين را تصاحب کرده و سپس
اسناد مالکيت آن را از ادارات ذيربط دولتي دريافت
نمودهاند.
به دليل قوانين ظالمانه و مخرب
بازمانده از دوران پهلوي، که پس از انقلاب مورد بازنگري
قرار نگرفته و هنوز نافذ است، دستگاه دولتي بسط يدي
قاهرانه در مالکيت بر اراضي و املاک يافته است. تا دوران
قاجاريه خالصهجات وجود داشت ولي اين املاک طبق ضابطه و
نظم از مردم خريداري ميشد و چنين نبود که حکومت خود را
«مالک» اراضي سراسر ايران بداند مگر خلاف آن ثابت شود،
دستگاه قضايي حامي اين مالکيت تام و مطلقه باشد و ملجاء و
فريادرس ديگري نيز نباشد. اين همان «لوياتان» توماس هابز
است؛ هيولايي همه چيزخوار بهنام «دولت».
در اين سه
ساله مسايل عجيبي را در فارس ديده و شناختهام که اگر
فرصتي بود و حالي، بتدريج بهطور مستند عرضه خواهم کرد.
فارس گوشه اي نه چندان کوچک از ايران است.
*
بنگريد به: جلال اندرمانيزاده، «شورش در اصفهان؛ اسنادي
از شورش بر کمپاني هاتز (1313ق.)»، فصلنامه تاريخ معاصر
ايران، سال اوّل، شماره اوّل (بهار 1376)، صص 135-160.
**
اين قانون دوّمين اصل مهم، پس از اصل «تقسيم اراضي
کشاورزي»، در رفراندوم آمريکايي- انگليسي حکومت محمدرضا
پهلوي بود که به نام «انقلاب سفيد شاه و ملّت» تحقق يافت.
بهرغم تأثيرات عميق مخرب اين دو اصل بر مناسبات مالکيت
ارضي و کشاورزي ايران متأسفانه تاکنون هيچ نوع بازنگري
جدّي در اين زمينه صورت نگرفته و اصول فوق، و ديوانسالاري
عريض و طويل مجري اين اصول، هنوز جاري و ساري است. «قانون
ملّي شدن جنگلها و مراتع» عملاً بخش عظيمي از اراضي ايران
را، که در گذشته در بسياري موارد متعلق به مردم (اعم از
خردهمالکين و عشاير دامدار) بود، به ملکيت دولت درآورد.
درباره اين دو اصل پيشتر نيز سخن گفته ام.[1،
2]