بحث آزاد در پيرامون
بهائيت:
تاريخ و سياست
قسمت چهارم
شهبازي: بعبارت ديگر، من از منظر
تاريخنگاري سياسي به اين پديده مينگرم همانگونه که فرضاً به پديده شورش
آقاخان محلاتي مينگرم و به عقايد ديني اسماعيليه کاري ندارم.
و اما چرا عنوان "فرقه بهائي" نه
"ديانت بهائي" را به کار ميبرم؟
"دين"
به مجموعه عقايدي اطلاق ميشود که پيرواني دارد و اين پيروان مناسکي را
اجرا ميکنند. اديان بزرگ داراي رهبران و متخصصاني هستند که "روحاني" نام
گرفتهاند. در اديان، پيروان در سازمان خاص متشکل نيستند و از تشکيلات و
مرکزيت خاص تبعيت نميکنند. زماني که چنين سازمان و تشکيلاتي به ميان بيايد
و پيروان دين در قالب اين تشکيلات تابع نظم معين شوند، اين ديگر "دين" نيست
"فرقه" است. براي مثال، مسيحيت دين است. بسياري از مردم جهان مسيحي هستند
ولي در تشکيلات خاصي عضو نيستند و از مرکزيت خاصي بويژه در امور سياسي
تبعيت نميکنند. ولي وقتي بخشي از همين مسيحيان در يک سازمان خاص، مثلاً
مانند يسوعيها (ژزوئيتها) منتشکل ميشوند، و از انضباط و سازمان برخوردار
ميشوند، به آنها "فرقه" ميگويند. مسيحيت دين است؛ فرقه يسوعي فرقه است.
بهائيگري، برغم ارائه تعاليم
ديني، به يک سازمان منسجم و منضبط و متمرکز شباهت دارد يعني به يک فرقه. در
رأس هرم تشکيلاتي بيتالعدل اعظم است که در حيفا مستقر است و اعضاي فرقه از
انضباط جدي برخوردارند. فرضاً، نقشه هاي پنج ساله و غيره، که در زمان شوقي
افندي براي تبليغ و گسترش بهائيت آغاز شد، وجه فرقهگونه اين جريان را
کاملاً روشن ميکند. زماني که بهائيان مثلاً سمنان به دستور رهبري
(تشکيلات) موظف ميشوند براي يک دوره زماني يا گاه براي تمامي عمر به مثلاً
گرگان مهاجرت کنند يا به کشورهاي خارجي براي تبليغ، اين روش يک تشکيلات
متمرکز است نه يک دين. نمونههاي فراوان از اينگونه مأموريتهاي تبليغي و
برنامههاي تبشيري ميتوان در مجله «اخبار امري» يا منابع بهائي مثال آورد.
در برخي موارد حتي خانوادهاي تا پايان عمر در يک روستاي بسيار دور از وطن
خود ميماند و در آنجا بومي ميشود. از اين نمونهها بسيار است.
علت حساسيت اکثريت مردم ايران به
بهائيت چيست؟ در اين صفحه حدود 4500 نفر عضويت دارند و تعداد فراواني مباحث
را ميخوانند. واکنشهايي که منجر به مجادله با آقايان محبوبي و بختالنصر
خراساني شد ربطي به من نداشت؛ از سوي کساني بود که نه با من آشنايي دارند،
نه عامل جمهوري اسلامياند و نه از سر تعصب ديني در قبال بهائيان موضع
گرفتند و البته با برخورد تند آقايان مواجه شدند.
علت پيدايش اين فرهنگ در جامعه
ايراني چيست که بهائيت را يک جريان منفي و مخرب ميبيند؟ آيا علت تبليغات
بهائيستيزان است؟ مگر ميشود با تبليغات فرهنگ يک جامعه را دگرگون کرد
برغم اين که ايرانيان مردمي اهل تساهل و تسامح با همه عقايد هستند و از
جمله در فرهنگ ايراني هر چند بهائيت مورد پذيرش نيست ولي عموماً، به جز
موارد استثنايي، کسي برخوردهاي از سر جهل و تعصب به بهائيان معمولي را
تأييد نکرده است؛ همانگونه که در برخورد به کليميان هيچ گاه شاهد
برخوردهايي مشابه برخي کشورهاي مسيحي نبودهايم.
پژمان محبوبي: در رد نظرات شما اين
مقاله مفيد است. اين مقاله پاياننامه يک دانشجو است. اين مقاله مختصات
فرقهها را برميشمارد و نشان ميدهد که ديانت بهائي داراي هيچ يک از آن
مختصات نيست. [+]
شهبازي: به گمان من، علت در برخورد
و روش خود بهائيت است که در طول بيش از يک سده واکنش جامعه را عليه خود
برانگيخته است.
پژمان محبوبي: انشاءالله مقاله را
ترجمه ميکنم و در اختيار شما قرار ميدهم تا خوانندگان بيشتر استفاده
کنند.
شهبازي: آن چه من در تحقيقات خود
يافتهام، از جمله نقش گروهي از بهائيان در عمليات تروريستي دوران پس از
مشروطه يا نقش خاندانهاي معين بهائي در تاراج ثروت ملّي، پديده
ناشناختهاي نيست. خاندانهاي ثروتمند بهائي، که عملاً رهبري جامعه بهائي
را به دست دارند، بر اين بنيانها شکل گرفتهاند.
پژمان محبوبي: آقاي شهبازي اين حرف
يعني چي؟ يعني مانند مسلمانان تقيه ميکردند و به دانشگاه ميرفتند؟ آقاي
کلورزي گفته بود که اين بهائيان با سماجت خود در اعلام دينشان باعث
اخراجشان ميشوند. به نظر من، اين بهائيان، اين جوانان نازنين، با شجاعت
خود آيندهشان را فدا ميکنند و هزينه آزادي بيان و انديشه در ايران
ميکنند.
شهبازي:
بهائيان را مانند هر جامعه ديگر نميتوان يک دست دانست. بخشي از بهائيان از
خاندانهاي تهيدست روستايي برخاستهاند و در اصل رعاياي املاک پهناور
ثروتمندان بهائي يا موقوفات بهائي بودهاند مثلاً در روستاهايي مثل
همتآباد و درغوک و ادريسآباد و خرمي در شمال فارس و بسياري روستاهاي جنوب
يزد.
پژمان محبوبي: ثروت ملّي ايران در
طول سي سال گذشته، که دوستان شما بر مسند حکومت تکيه داشتند، به اندازه
تمام تاريخ ايران به تاراج رفت، اين هم چيز ناشناختهاي نيست.
شهبازي: بخشي از بهائيان از
خاندانهاي کاسب و ثروتمند يهودي بودهاند مانند خاندانهاي سرشناس بهائي
برخاسته از کاشان و همدان. بنابراين، نميتوان به بهائيان يکسان نگريست و
هر حکومتي در ايران، از جمله جمهوري اسلامي ايران، بايد سياست مدوني براي
برخورد با بهائيان داشته باشد.
از نظر اعتقادات نيز بهائيان يکسان
نيستند. برخي بهائيان معتقد هستند يعني به بهائيت به عنوان يک دين اعتقاد
جدّي دارند. برخي را «بهائيان لائيک» يا «بهائيان سکولار» ميخوانم يعني
کساني که از منشاء بهائي برخاستهاند و به بهائيت بمثابه يک تعلق مينگرند
و در مواردي ميکوشند از ساختار فرقهگونه بهائيت براي پيشبرد منافع خود
بهره جويند. اين بدان معنا نيست که بهائيان غيرمؤمن، يا به تعبير من
"لائيک"، بهائي نيستند. در مورد يهوديان نيز چنين است. براي مثال، لرد
ويکتور روچيلد، که به سرشناسترين خاندان يهودي جهان تعلق داشت، در دوران
تحصيل در کمبريج مارکسيست بود. به عبارت ديگر، کساني مانند احسان يارشاطر
يا عباس امانت به دليل تعلقات و پيوندهاي عميق با بهائيت و تلاش و سهم
فراوان در حفظ و گسترش سنن بهائيگري، مثلاً در «دانشنامه ايرانيکا»، بيش
از فلان بهائي کمسواد روستايي بهائياند برغم اين که شايد اصولاً آتهئيست
باشند يا ادعاهاي ديني باب و بهاء و عبدالبهاء و شوقي و روحيه ماکسول
(رباني) و بيتالعدل کنوني را به سخره گيرند.
بخشي از
بهائيان، که کم نيستند، کسانياند که در زمان وقوع انقلاب اسلامي با
درج اطلاعيههايي در مطبوعات گسست جمعي خود از بهائيت و پيوستن خود به
اسلام را اعلام کردند.
نمونههاي فراوان از بهائيان مناطق متراکم بهائينشين مانند محله سعدي
شيراز يا سروستان فارس و غيره و غيره ميتوان ذکر کرد.
محمود قاسمي: سلام استاد شهبازي.
فقط خواستم يک خسته نباشيد عرض کنم.
شهبازي: ممنون جناب قاسمي عزيز. دو
سه روز نبودم در فيس. فرصتي يافتهام و جبران ميکنم.
درباره ميزان واقعي بودن اين ادعا
نميتوانيم داوري کنيم؛ ولي پس از گذشت سي سال از انقلاب اسلامي اينک آشکار
شده که اين نومسلمانان برخاسته از خانوادههاي بهائي به شبکهها يا
لابيهاي بسيار قدرتمند در ساختار جمهوري اسلامي ايران بدل شدهاند و نه
تنها به دليل پيوندهاي نيرومند و منسجم در هرم ديوانسالاري برکشيده شده و
قدرت فراوان يافتهاند بلکه به دليل اين انسجام بسيار ثروتمند نيز شدهاند
در حالي که بسياري از آنها در زمان انقلاب به خانوادههاي فقير يا متوسط
بهائي تعلق داشتند.
معضل ديگر در مسئله بهائيان معمولي
تشکيلات منضبط بهائيت است؛ تشکيلاتي که مثلاً امر ميکند و خانواده اي به
نام [...] براي تبليغ و اشاعه بهائيت به بندامير فارس مهاجرت ميکند و بومي
ميشود؛ يعني تشکيلاتي که بر مقدرات و سرنوشت اعضاي خود تسلط فراوان دارد.
و نيز در اين ترديد نيست که هدايت
اين تشکيلات با بهائيان بسيار ثروتمند و مقتدر مقيم اروپاي غربي و آمريکاست
که داراي پيوندهاي استراتژيک با سران لابيهاي ثروتمند يهودي و غيريهودي
هستند و ترديد نيست که اين کانون در آمريکا به عنوان شاخه و بازوي ايراني
نئوکانها عمل ميکند.
تنها بهائي سرشناسي که ميشناسم که
عليه نئوکانها مطلب نوشته خوان کول، محقق آمريکايي، است که به دلايلي
بهائي شد ولي اکنون گويا خود را بهائي نميداند و در همايش تورنتو نيز حضور
نداشت.
اين پيوند سران فرقه بهائي با
کانونهاي درجه اوّل قدرت و ثروت جهاني در موارد فراوان عيان است. يک
نمونه، نقش زرسالاران بسيار ثروتمند پارسي هند، خاندانهايي مانند تاتا، در
اشاعه بهائيگري در هند است از طريق گروش تعدادي از پارسيان هند به
بهائيگري. اين حمايت تا بدانجاست که زمين بسيار پهناوري را که معبد لوتوس
بهائيان در دهلي در آن ساخته شده اين ثروتمندان پارسي اهدا کردند. بعبارت
ديگر، بهائيت از پشتوانه مالي عظيمي نيز در سطح جهاني برخوردار است.
در مورد مرگ مرموز دکتر ديويد کلي،
که مسئوليت مالي سازمان بهائي در بريتانيا را به دست داشت، و نقش او بعنوان
بازرس دولت بريتانيا در امور اتمي عراق، قبلاً اشاره کردم. آقايان فرمودند
که مقاله سايت «رنسه» مأخذ ندارد. کساني که با ژورناليسم آشنايي دارند
ميدانند که مقالات ژورناليستي فاقد رفرنس است يعني شما در مقالات فرضاً
«واشنگتن پست» يا «نيويورک تايمز» يا حتي در مقالات مندرج در مجلات سرشناسي
چون «اکونوميست» مأخذ و رفرنس نمييابيد. مقاله مربوط به دکتر ديويد کلي در
سايت «رنسه» نيز اينگونه است. معهذا، اين مقاله متکي بر انبوهي مطلب است که
در سالهاي اخير منتشر شده از جمله گزارشهاي مفصلي که درباره علت اين
ماجرا در سال 2003 براي دولت بريتانيا تهيه شد و چون مسئوليت اين تحقيقات
با لرد هاتون بود به «تحقيقات هاتون» معروف است. [+]
آقايان مکرر به گزينشي يا فاقد
مأخذ بودن مقالات و نوشتههاي من اشاره ميکنند. خوانندگان عزيز، به عنوان
نمونه، به دو مقاله من مراجعه و خود داوري کنند. اوّلي همان تحقيق درباره
خاندان باب است. [+]
دوّمي، مطلبي است درباره نقش سِر اردشير ريپورتر، مسئول شبکههاي اطلاعاتي
حکومت هند بريتانيا در ايران، در تقويت و گسترش بهائيگري از طريق گروش
گروهي از زرتشتيان ايران به بهائيت. [+]
ساعت
0:13 بعدازظهر شنبه، 15 مرداد 1390
جناب محبوبي، خاندان مادري باب به
«تجار ترياکي» معروف بودند. اين شهرت در «فارسنامه ناصري» نيز ثبت شده.
خاندانهاي بزرگ تجار جنوب، از جمله بوشهري و نمازي و خليلي، نيز در کار
تجارت ترياک بودند. خانواده فروغي نيز در کار تجارت ترياک بود. تجارت جهاني
ترياک مهمترين شاخه تجارت شرق در آن روز بود و کمپاني ساسون، متعلق به
يهوديان بغدادي، و کمپاني سِر جمشيدجي جيجي بهاي پارسي نقش اصلي را در
تجارت ترياک ايران داشتند. پس، دايي باب در تجارتخانه خود چه صادر ميکرد؟
مسيحا مسيحايي: واقعاً وقتي که
مقالات استاد شهبازي را مطالعه ميکنم هم بسيار لذت ميبرم و هم دود از
کلهام بلند ميشه از آنچه پشت پرده خيلي از مسائل وجود دارد. از خداوند
طول عمر با عزت همراه با سلامتي ايشان را خواستارم.
بينا اميد: سلام، ميشه اين چند
سئوال ساده رو جواب بدين؟ 1- آيا بهائيت خود را يک دين مستقل ميداند يا
شعبهاي از اسلام؟ 2- اصول کلي اعتقادي و جهانبينيشان چيست؟ در مورد
توحيد و نبوت و امامت و معاد و... منظورم است.
فيروزه آزاده: جناب شهبازي، کارتان
زيبا هست.
سيد حسين معصومي: آقاي محبوبي، شما
ميگوييد بهائيان در 180 کشور دنيا زندگي ميکنند و مشکلي ندارند. يعني
بهائيان واقعاً در کشورهاي اسلامي دينشان را اعلام ميکنند و به تبليغ آن
ميپردازند و مشکلي هم ندارند؟ يا بهائيان فقط در کشورهاي غيراسلامي وجود
دارند؟ يا شايد هم در کشورهاي سني مذهب، که شيعيان نميتوانند آزادانه
فعاليت کنند، به تبليغ دين خود ميپردازند؟
بختالنصر خراساني: محمود خان، شما
به خاطر جهتگيريهاي افراد ميتوانيد منتقد آنها باشيد ولي براي نگه
داشتن افراد در زندان به جرم جاسوسي نياز به سند منگولهدار و مدرک معتبر
هست وگرنه هر کس زورش بيشتر است ديگران را به زندان خواهد انداخت و قانون
جنگل حاکم خواهد شد مثل الان.
بهروز کلورزي: با عرض سلام و خسته
نباشيد خدمت استاد و دوستان محترم . تشکر ويژه از آقاي محبوبي که خوب شروع
کردند و با حوصله و آرامش شروع کردند و مسائلي را در مورد اصول عقايدشان
توضيح دادند ولي اگر تا آخر همانطور ادامه ميدادند براي دوستان دلنشينتر
بود. گوئي کمي خسته شده بودند. دوست محترم، کسي در اينجا شما را دشمن خطاب
نکرده و شخص شما را جاسوس نميداند و در ضمن چرا شما استاد عبدالله شهبازي
مورخ را، که هم اکنون به خاطر مقالاتش به زندان محکوم است و مورد غضب،
مينشاني کنار [...]؟ شما که اين همه سند سند ميکني برچه اساسي ايشان را
«همپياله» آقاي [...] ميخواني؟ چون سالهاست از ايران خارج شدي و آمريکا
ساکني از خيلي مسائل بيخبري. هر کسي کمترين نزديکي با جناب [...] داشته
باشد هيچوقت دچار مشکل نميشود.
سيد حسين معصومي: شما ميگوييد
بهائيان در اسرائيل حق زندگي ندارند. باز خوبه تو ايران حداقل حق حيات
دارن.
بهروز کلورزي: در ضمن بجز استاد چه
کسي حاضر ميشود در خانه فيسبوکش را براي همه باز بگذارد و هرکسي هر چيزي
دلش خواست بنويسد و حاصل يک عمر تلاش و تحقيق ايشان را به خاطر منافع جناحي
و گروهي و ديني و... به استهزاء بگيرد و تمسخر کند؟ آقا جان، بنده اصلاً
حرف خودم را پس ميگيرم. کدام محقق؟ کدام پژوهش؟ چه آشي؟ چه کشکي؟ نميدانم
کسي که پانزده سال تمام اوقات فراغتش را صرف مطالعه «ايقان»، «اقدس»،
«مائدههاي آسماني»، «اقتدارات» و... بهاءالله، «تفسير سوره يوسف» و «بيان»
سيد باب و «خطابات» عبدالبهاء و «مقالات شخصي سياح» و «قرن بديع» جناب شوقي
و «تاريخ نبيل زرندي» و غيره کند و با نوشتههاي ابوالفضل گلپايگاني و
عبدالحميد اشراق خاوري سر و کله بزند، نامش چيست؟ کتابهاي رديه به کنار.
شما انتخاب کن. جا ماندم از قافله کتابخوانان. وقتي نسل جديد از پائولو
کوئيلو و... (اصلاً نامشان را هم نميدانم) حرف ميزند هاج و واج ميمانم.
مني که عاشق کتابهاي روز دنيا بودم جا ماندم دوست محترم. شما بعنوان بهائي
بايد خوشحال باشي که من اين کتابها را خواندهام و حالا مشکل دارم با
محتوايش. شلاق ورداشتي دستت عزيز جان و به جاي پاسخگوئي مرا دروغگو و استاد
را همپياله [...] ميخواني؟ پدرجان، ظلمي که به من شده کمتر از شما بهائي
نيست. ما که حاکمان ايران نيستيم که به خاطر اعدام همکيشانت به شما حساب
پس بدهيم. بنده رسماً ديدگاه خودم را اعلام ميکنم: با هر ظلمي به هر کسي
به خاطر عقيده مخالفم. بيشتر از اين از دستم بر نميآيد.
شايد الان خواب باشي و يا درگير
مشکلات شخصي. دوستانه ميپرسم: براي مهاجرت به آمريکا حضرت شما بيشتر مشکل
داري يا من مسلمان شيعه اثنيعشري؟ حالا فرض ميکنيم من بتوانم يک جوري
مقامات ايالات متحده را راضي کنم راهم بدهند، کداممان براي اسکان و شغل
بيشتر مشکل داريم؟ شما به راحتي وارد آمريکا ميشوي و خودت را ميرساني
«بهائي هاوس». همه مشکلات حل ميشود و يا دست کم کمکت ميکنند دوستان مستقر
در «بهائي هاوس». به لطف استاد، اينجا فضائي هست که بتواني هرچه دلت
ميخواهد بگوئي.
علي ايراني: در مورد ارتباطات
اسرائيل و بهائيت، بنده تصور ميکنم اگر به صورت موردي زوم بشود روي زندگي
حبيب ثابت پاسال، ضايعه بزرگ خواندن مرگ وي توسط راديو اسرائيل و ناميدن يک
خيابان در تلآويو به نام وي و مطالبي که در مورد کمکهاي ثابت در جنگ شش
روزه اعراب و اسرائيل مطرح است (اين که تا چه حد درست است نميدانم؟)،
نتايج بهتري بگيريم. اين بررسي ميتونه سند منگولهدار باشه.
جعفر ناصر: جناب بختالنصر
خراساني، شما به عنوان دمکرات طرفدار حقوق بهائيان معتقديد که فقط به اين
فرقه در نظامهاي حکومتي در ايران ظلم شده و بقيه دگرانديشان مورد تفقد و
حمايت بودهاند؟ هيچ دگرانديش ديگري بدون کوچکترين سندي در اين مملکت
زنداني و يا اعدام نشده است؟ و يا معتقديد از اين حربه فقط در مورد بهائيان
استفاده شده است؟ اتهام جاسوسي بدون مدرک و دليل فقط در مورد بهائيان محکوم
است؟ اتهامهاي بيپايه شما و آقاي محبوبي به استاد و ديگر دوستان بر چه
پايه و اساسي استوار است؟ هر مورخ و محققي که به نتايجي خلاف خواستهاي شما
رسيد مغرض است و ضدبهائي؟ کمي فکر کنيد. همه ما ميخواهيم وضعيت موجود
تغيير کند ولي براي همه و نه فقط براي فرقه و گروهي خاص.
هادي بهروز: اين بحث اخير جناب
کلورزي مرا به ياد يک خاطره انداخت: يکي از دوستان نويسندهام، که مورد غضب
حکومت هم هست، چند سال پيش طي يک دعوت به آلمان رفت. ميگفت: «اينها» ما
را به ديد عمله و اکره حکومت نگاه ميکنند و با [...] وزارت اطلاعات همسان
ميدانند.
جعفر ناصر: در ضمن جناب خراساني،
از گرسنگي مردن خيلي بهتر از خوردن ناني است که به خون همنوعان آغشته است.
آن نان ارزاني خودتان.
بختالنصر خراساني: دل نازکي و
رنجش جناب کلورزي و استاد شهبازي مرا متأثر کرد. خدا را شکر کنيد که به جاي
اين بهائيها نيستيد عزيزان. کسي به شما بگويد بالاي چشمتان ابروست آسمان
را به زمين ميآوريد. شما را که ميبينم به استقامت و قدرت روحي اين
بهائيان رشک ميبرم.
جعفر ناصر: آفرين به شما جناب
خراساني.
بختالنصر خراساني: کلورزي جان، به
جاي اين بهائي جواب بدهم: اگر زمينهسازي ظلم به هموطن توسط برخي دوستان
صورت نگيرد هيچ کس لازم نيست وطن خودش را ترک کند. بنده به خاطر همين دارم
اينجا اعصاب همه را خرد ميکنم. تا زماني که فرهنگ زيرآبزني حاکم است
مملکتي که ميتواند بهتر از آمريکا باشد همه را فراري ميدهد. چرا کشور ما
آنقدر خوب نباشد که ديگران بيايند اينجا؟
جعفر ناصر: به شما بايد مدال
«دمکرات نمونه» داد.
بختالنصر خراساني: علي جان
فرمودهاند شايد اين بحث «سند منگولهدار» باشد. باز هم ميپرسم: بنده
اجازه دارم شما را زندان بيندازم و تا پيدا شدن سند منگولهدار در فيسبوک
شما را آنجا نگه دارم؟
جعفر ناصر: فقط تو مملکت شما به
بهائيها ظلم شده؟
بختالنصر خراساني: جعفر جان، من
فقط سعي ميکنم يک مسلمان واقعي باشم. از رنجي که اينها ميبرند دلم به
درد ميآيد. به ديگران هم ظلم شده ولي ظلم به بهائيان از همه
بيانصافانهتر است.
جعفر ناصر: شما ميتونيد بگيد چند
بهائي در سال 67 اعدام شدند عزيزم؟ اينقدر مظلومنمايي به خدا خوب نيست.
هيچ کس باورش نميشود. اگر به همين شيوه ادامه دهيد حتي اگر راست هم بگوييد
دروغ ميپندارند. من به اعتقادات بهائيون هر چه باشد احترام ميگذارم تا
زماني که از اين اعتقادات خالصانه صاحبان زور و زر بينالمللي استفاده
ابزاري در جهت پيشبرد اهداف خود نکنند.
بختالنصر خراساني: جعفر جان، مرده
را نميشود زنده کرد ولي زنداني را ميتوان آزاد نمود. شما اگر ميخواهيد
تقاص اعداميهاي سال ۶۷ را از مسببان آن پس بگيريد بسمالله. اين گوي و اين
ميدان. من فقط ميخواهم حقوق ضايع شده يک عده مظلوم را به آنها برگردانم.
کدام مظلومنمايي جعفر جان؟
جعفر ناصر: منظور منو نميفهميد
دوست عزيز. ميخواهيد الان دستور آزادي همه زندانيان را صادر کنم؟
بختالنصر خراساني: من نميگويم
شما آنها را زنداني کردي عزيز. ولي او که زنداني ميکند بهانههايي مشابه
شما و استاد ميآورد. يکجا بايد جلوي اين کارها و زمينهسازيها گرفته شود.
جعفر ناصر: ما بايد با هم براي اين
مهم فعاليت کنيم آن هم بدون مداخله قدرتهاي بيگانه. شما گمان ميکنيد در
حال بحث با مقامات حکومت ايران هستيد؟ نه دوست عزيز. ما شهروندان عادي
ايرانيم و به همان اندازه شما دمکرات ولي کمي روشنتر از شما.
شهبازي: شنبه، 15 مرداد 1390، ساعت
9:51 بعدازظهر
امروز چند کامنت گذاشتم و سپس از
خانه بيرون رفتم. هنوز فرصت نکردهام کامنتهاي جديد را بخوانم و واکنش
نشان دهم ولي نکتهاي ذهنم را مشغول کرده بود. آقاي پژمان محبوبي
نوشتهاند: «ثروت ملّي ايران در طول سي سال گذشته، که دوستان شما بر مسند
حکومت تکيه داشتند، به اندازه تمام تاريخ ايران به تاراج رفت، اين هم چيز
ناشناختهاي نيست.»
ميدانيم که درآمد نفت و گاز
ايران بويژه در شش ساله اخير به حدود 450 ميليارد دلار ميرسد که حتي در
مقياس قدرتهاي بزرگ اقتصادي جهان نيز رقمي بزرگ است. بسيار کنجکاو بوده و
هستم که بدانم چقدر از اين درآمد ارزي ايران به جيب کمپانيهاي دلال و
واسطه و قاچاقچي رفته که سرنخ آنها به دست مافياي معيني ميرسد که در
ترکيب آن يهوديتباران و بهائيتباران به ظاهر مسلمان نقش مهم دارند البته
در پيوند با مسلمانتباران فاسد يا وابسته. کنجکاوم بدانم نقش اين محافل و
کانونهاي مخفي در حيف و ميل بيت المال چقدر بوده است؟ کنجکاوم بدانم چه
ميزان از قراردادهاي عظيم پيمانکاري دولتي در سالهاي اخير به اين کانونها
تعلق گرفته است؟ بحث را بعداً ادامه ميدهم.
بختالنصر خراساني: خوشحالم که شما
از من روشنتريد جعفر جان. در اين صورت وقتم اينجا تلف نميشود و ميتوانم
از شما ياد بگيرم. به قدرتهاي بيگانه هم اعتقادي ندارم و به خصوص
سياستهاي رژيم صهيونيستي را تقبيح ميکنم.
جعفر ناصر: شما شايد در اسم
خراساني باشيد ولي من اصلاً خراساني هستم و همه انسانهاي بااعتقاد را دوست
دارم. اينجا با هم ياد ميگيريم.
بختالنصر خراساني: آيا من از اوّل
حضورم در اين گفتگو هيچ حرف حقي نزدم و هر چه گفتم توهين و استهزا بوده؟
جعفر ناصر: چرا حتماً زديد. ما هم
گوش کرديم و ممنونيم جناب خراساني.
بختالنصر خراساني: ممنون جعفر
جان، بنده يک چند ساعتي از حضور دوستان مرخص ميشوم.
جعفر ناصر: به اميد ديدار جناب
خراساني.
علي ايراني: با سلام خدمت دوستان و
مخصوصاً جناب شهبازي عزيز. جناب بختالنصر، در بحث آزادهاي گذشته آقاي
شهبازي اشاره داشتند به سياستهاي بيتالعدل اعظم در مورد سکوت بهائيان در
قبل از انقلاب و اعلام صريح بهائي بودنشان در دوره اخير. آن بحثها رو
مطالعه کرديد؟ در ضمن غرض من از سند منگولهدار بررسي وابستگي ثابت پاسال
به اسرائيل بود زيرا آقاي محبوبي دنبال سند وابستگي ميگشتند. اگر مطالب
بحث آزادهاي قبلي در اين باره را مطالعه نکرديد خواهش ميکنم نگاهي به
آنها بيندازيد. همه ما که اينجا پيگير مطالب اين صفحه هستيم مخالف ظلمايم
و پدرگشتگي هم با کسي نداريم.
آبشخور اين قضيه کجاست؟
ميفرمائيد ظلم در حق بهائيان. بنده عرض ميکنم چرا آقاي نرسي قربان، که
بهائي بودن پدرشان عيان است با آن سوابق، با وزارت نفت همکاري ميکنند و
کارشناس خط لوله صلحاند و در دانشگاه شريف سخنراني برگزار ميکنند و در
شيراز مؤسسه جذب نخبگان راه مياندازند ولي يک پيرمرد مظلوم بهائي را دست و
پا بسته در شهر ميگردانند؟ اين مسئله به نظر شما مشکوک نيست که دست
گذاشتيد روي ظلم بر اينها؟
اورانوس سليماني:
سلام استاد. ببخشيد، يعني
خاندان [...] فارس همه بهائي هستند؟
شهبازي: سرکار خانم سليماني. فردي
به نام مرتضي [...] اهل زرقان بود که در ده سال پاياني عمر در اجراي «نقشه
ده ساله» بهائيت در سال 1334 به روستاي بندامير مهاجرت کرد و در 31 فروردين
1344 در شيراز فوت کرد. وي هشت فرزند داشت. مأخذ من مجله «اخبار امري»
(نشريه داخلي بهائيان)، سال 44، شماره 4 (تير 1344) ص 250 است.
اورانوس سليماني: خيلي ممنون
استاد.
شهبازي: ساعت 10:55 بعدازظهر شنبه
15 مرداد 1390.
جنجال دستگيري هفت نفر اعضاي محفل
«ياران ايران»، که به جاي محفل روحاني ملّي رهبري بهائيان ساکن ايران را به
دست داشت، در اواخر سال 1386 و 25 ارديبهشت 1387 ماجراي قابل تأملي است. [+،
+،
+]
فعلاً اين ماجرا بزرگترين بهانه است براي تبليغات گستردهاي که با حمايت
کانونهاي متنفذ قدرت در غرب عليه ايران سازماندهي ميشود. مثلاً، حتي در
هلند برايشان تمبر منتشر ميکنند. [+]
اين ماجرا را يکي از مهمترين
"ضوضا"هايي ميدانم که طبق همان فرمول عباس افندي در سه دهه اخير ايجاد شده
است. نهادهاي مسئول بالاخره بايد روشن کنند که ماجرا چيست و نحوه تعامل با
بهائيان ساکن ايران بايد چگونه باشد. در پس اين اقدام دست پنهان برخي
کانونهاي مشکوک براي من قابل رؤيت است. از سوي ديگر، نميتوان اقدامات
تحريکآميز فعالين سياسي بهائي را ناديده گرفت که طبق يک دستورالعمل کاملاً
دقيق و برنامهريزي شده انجام ميشود.
اين ماجراي دستگيري «جمعيت ياران»
(سران بهائي مقيم ايران) مرا به ياد ماجراي دستگيري 13 يهودي در شيراز
مياندازد که به همين اندازه مشکوک بود و جنجال بزرگي ايجاد کرد و در نهايت
مسئله جاسوسي براي اسرائيل و موساد لوث شد. همه اندکي بعد آزاد شدند. و يا
به ياد جنجال بزرگ تخريب حسينيه دراويش گنابادي (حسينيه شريعت) و موجي که
عليه دراويش ناگهان در سراسر کشور به راه افتاد مياندازد. واقعاً در پس
اين جنجالآفرينيها چه دستها و نقشههايي است؟ يقين دارم با گذشت زمان
صحت داوري بنده درباره سازمانيافتگي اين ماجراها براي همگان روشن خواهد
شد.
آقاي بختالنصر خراساني در کامنتي
نوشتهاند:
«اگر زمينهسازي ظلم به هموطن توسط برخي دوستان صورت نگيرد هيچ
کس لازم نيست وطن خودش را ترک کند. بنده به خاطر همين دارم اينجا اعصاب همه
را خرد ميکنم. تا زماني که فرهنگ زيرآبزني حاکم است مملکتي که ميتواند
بهتر از آمريکا باشد همه را فراري ميدهد. چرا کشور ما آنقدر خوب نباشد که
ديگران بيايند اينجا؟»
همه ميدانيم که مهاجرت به خارج،
بويژه به کشورهايي اروپايي و بويژه ايالات متحده آمريکا، امروزه در ميان
نسل جوان ايراني جاذبه فراوان دارد. جناب کلورزي به نکته جالبي اشاره
کردند: تسهيلات ويژه مهاجرت به آمريکا و اشتغال و تأمين مالي و تحصيل براي
جوانان بهائي. طبق دستورالعمل بيتالعدل، تعمدي است که جوانان بهائي پس از
پذيرش در کنکور رسماً دين خود را بهائي اعلام کنند تا رد صلاحيت شوند.
آنها سپس با اخذ مدرک و سند به سفارتخانهها مراجعه ميکنند و
سفارتخانهها نيز طبق دستورالعمل دولتهايشان به سادگي به ايشان ويزا
ميدهند. اين روش سادهاي است و در واقع امتياز بزرگي است براي جوانان
بهائي که اسم آن را نميتوان «ظلم» گذاشت.
چرا بيتالعدل در زمان حکومت
محمدرضا شاه اين رويه را دنبال نميکرد؟ چرا آن زمان بهائيان موظف به تقيه
و کتمان عقيده بودند؟ بنده دانشجوي دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران
بودم و در سرشماريها و آمارگيريها شرکت ميکردم. دوستانم نيز همکاري
ميکردند. حتي يک نمونه نديدم که فردي بهائي در فرمهاي مربوطه دين خود را
بهائي بنويسد. اسناد ساواک نيز موجود است. وزرا و معاونين نخستوزير و
معاونين وزير فراوان بودند در دولت اميرعباس هويدا که خودش بهائيتبار ولي
لائيک و در واقع آتهئيست بود؛ مانند ناصر گلسرخي (وزير منابع طبيعي)،
منوچهر پرتو (وزير دادگستري)، فرخ روي پارسا (وزير آموزش و پرورش)، منوچهر
تسليمي (وزير بازرگاني)، منصور روحاني (وزير کشاورزي)، سپهبد اسدالله صنيعي
(وزير جنگ)، منوچهر شاهقلي (وزير بهداري)، سپهبد پرويز خسرواني (معاون
نخستوزير و رئيس سازمان تربيت بدني) و غيره و غيره. هيچ يک از اينها در
فرمهاي مربوطه دين خود را بهائي اعلام نکردهاند و اين خود سازمانهاي
امنيتي ايران بودند که تعلق ديني واقعي اين افراد را مشخص ميکردند و مثلاً
در اسناد مربوطه ساواک دين محمدعلي فروغي يا ابراهيم حکيمالملک يا حسين
علاء را «بابي ازلي» ذکر ميکردند.
[براي مثال،
منصور روحاني پسر يک
کشاورز، و به روايت ديگر خياط و ماهوتفروش، قزويني بود. محمدعلي روحاني،
پدر منصور روحاني، در سال 1333 فوت کرد و در اواخر عمر مسئول يکي از محافل
بهائيان تهران بود. مادر منصور روحاني، شکيبه راغبيان، دختر حاج محمد راغب
افندي، نماينده ايران در عثماني، بود. خاندانهاي راغب و راغبيان خويشان
مادري منصور روحاني هستند. منصور روحاني در سال 1326 با پروين شکيب ازدواج
کرد. روحاني در ابتدا کارگر ساده راهآهن بود و فقط به دليل حمايت لابي
بهائي به مقامات عالي و وزارت رسيد و چنان ثروتمند شد که بتواند در آمريکا
مزرعه بخرد و زندگي مرفهي داشته باشد. روحاني خيلي اصرار داشت خود را
مسلمان شيعه متعصب نشان دهد. او در فرم بيوگرافيک ساواک جلوي دين با خط خود
نوشت: «اسلام، مذهب حقه شيعه جعفري.» در زماني که وزير کشاورزي و منابع
طبيعي بود با او مصاحبه کردند. در اتاقش عکس حضرت علي (ع) نصب بود. خبرنگار
پرسيد: اين عکس را خودتان زديد يا در اتاق بوده؟ پاسخ داد: خودم زدم.
خبرنگار پرسيد: اين شايعاتي که درباره دين شماست چيست؟ گفت: زماني من و
پدرم به ديدن مرحوم آيتالله بروجردي رفتيم. ايشان فرمودند خوب است نام
فاميلتان را عوض کنيد زيرا شبهه بهائي بودن شما القاء ميشود. حالا
ميفهمم که بايد حرف ايشان را گوش ميکرديم. خلاصه، منصور روحاني بسيار
مصرّ است بر انکار بهائيت خود. معهذا، اسناد کاملاً گوياست و بهائي بودن او
را ثابت ميکند. اسناد تسجيل تمامي اعضاي خانوادهاش موجود است و تنها سند
تسجيل خود وي به دست نيامده. عليالقاعده، اسناد تسجيل اينگونه افراد در
تشکيلات بهائيت از نظر حفاظتي به شدت طبقهبندي شده است يا پس از نامزد
شدن براي ارتقاء در ساختار حکومتي يا پس از رسيدن به پست و مقام حساس
اين سوابق معدوم ميشود.]
چرا در دوره پهلوي اين رويه «تقيه»
در پيش گرفته شد در حالي که بهائيان در ساختار سياسي و حکومت نفوذ فراوان
داشتند؟
در دوران قاجاريه نيز اين «کتمان»
و «نفوذ» در ساختار حکومتي وجود داشت. بهائياني ميشناسيم مثل ميرزا مهدي
خان غفاري کاشي (پسر فرخ خان امينالدوله) که از حکام و رجال سياسي دوران
مظفري بود و نزديکترين روابط را با مظفرالدين شاه داشت (به عنوان دلقلک و
اسباب خنده شاه) ولي تعلق بهائي خود را پنهان ميکرد. يا در ميان فعالين
سياسي مؤثر دوران احمد شاه کساني بودند مانند ميرزا رضا خان افشار که در
آغاز نهضت ميرزا کوچک خان پيشکار ماليه گيلان بود و سپس به همکاري با
جنگليها پرداخت و مسئول مالي «کميته اتحاد اسلام» شد و سپس 84 هزار تومان
پول صندوق را برداشت (که در آن زمان مبلغ مهمي بود) و به آمريکا رفت و بعد
به عنوان مترجم با هيئت ميلسپو به ايران بازگشت و در دوران حکومت رضا شاه
سمتهاي مهم داشت مانند استانداري گيلان (1307) و استانداري کرمان (1310) و
مسئول راه سازي کشور (1311) و استانداري اصفهان و غيره و در سال 1342 فوت
کرد.
نه رضا افشار، نه کساني مانند
غلامحسين و ابوالحسن ابتهاج (رئيس بانک ملي و سازمان برنامه) و نه کساني
چون سپهبد پرويز خسرواني، معاون نخست وزير و رئيس سازمان تربيت بدني، هيچ
گاه بهائيت خود را اعلام نميکردند و همه تقيه ميکردند.
پدر زن سپهبد خسرواني، به نام
عبدالحسين نعيمي، بهائي و پسر ميرزا محمد نعيم، شاعر معروف بهائي و اهل
روستاي فروشان سده اصفهان بود. هم ميرزا محمد نعيم و هم عبدالحسين نعيمي
کارمند رسمي سفارت انگليس در تهران بودند. عبدالحسين نعيمي بعداً جاسوس
نفوذي سرويس اطلاعاتي بريتانيا در نهضت جنگل بود و با حمايت احسانالله خان
دوستدار (که از يک خانواده بهائي متنفذ اهل ساري بود) در اولين کنگره حزب
کمونيست ايران در انزلي شرکت کرد و پيام قرائت نمود.
اينجا يک مسئله مهم مطرح
ميشود. آقاي فنائيان به صراحت تأکيد کردهاند که بهائيان در جمهوري اسلامي
«کتمان» يا «تقيه» نميکنند. آقاي محبوبي نيز بر همين تأکيد کردهاند.
مشاهدات نيز همين را نشان ميدهد که دوره جديدي در شيوه تعامل بهائيت با
حکومتهاي ايران آغاز شده و در اين دوره جديد سياست نه کتمان بلکه
آشکارسازي و ايجاد «ضوضاء» (جنجال و هياهو) است.
پرسش مهم اين است که اين سياست
جديد چه ارتباطي دارد با سياست افراطيون جنگطلب و ماجراجو و نظاميگراي
غرب در قبال منطقه خاورميانه؟ از نظر من، رويه جديد رهبري بهائيت، که
امروزه با بيتالعدل در حيفاست، براي ايجاد «ضوضاء حقوق بشر» در ايران و
ترک سياست رسمي و دائمي بهائيت (تقيه و کتمان) منشاء کاملاً سياسي دارد و
بخشي است از استراتژي نئوکانها براي آينده ايران و خاورميانه.
از سوي ديگر، شاهد حضور پنهان و
فعال و منسجم بهائيتباراني هستيم که نه تنها خود را مسلمان ميخوانند بلکه
در مسلماني دست هر مسلماني را از پشت بستهاند. اينها تا بدان حد متظاهر
به اسلام هستند که آدم شک ميکند و ياد بعضي جديدالاسلامهاي يهودي ميافتد
که پس از مسلمان شدن براي پوشانيدن پيشينه يهودي خود اسامي خانوادگي غليظ
اسلامي انتخاب ميکردند و در بازار و مساجد محل و اماکن عمومي به شدت
متظاهر بودند به اسلاميت.
بهار ايراني: جناب آقاي شهبازي!
همانطور که شما اشاره کرديد مهاجرت پديده جذابي است نه تنها براي ايرانيان
بلکه براي ديگر مردمان جهان سوّم. شما فقط به بهائيت اشاره کرديد در حالي
که همين رويه در مورد «ششاماميها» يا پيروان مذهب اسماعيليه در جنوب و
مرکز خراسان نيز اعمال ميشود و فرد با اقرار و اطلاع از فرامين مذهبي
اسماعيليه از امکانات بسيار عالي در خارج کشور برخوردار ميشود.
[اسماعيليه به هفت امام اعتقاد
دارند. آخرين امام ايشان اسماعيل المبارک، فرزند امام جعفر صادق
(ع)، است. معهذا، از آنجا که حضرت علي (ع) را نه امام اوّل بلکه «اساس
الامامه» ميدانند و امامت را از امام حسن (ع) محاسبه ميکنند به «شش
امامي» نيز شهرت يافتهاند.
«نزاريان» (اسماعيليان) در ايران
بسيار اندکاند. آقاخان محلاتي (کريم آقاخان، آقاخان چهارم)، رهبر کنوني
اسماعيليان، که از متمولين سرشناس جهان است، توجه ويژه به ايشان داشت و در
اوائل سالهاي 1350 ش. دو کميته براي رسيدگي به امور جامعه نزاري ايران در
تهران و مشهد ايجاد کرد. منابع اسماعيلي، شمار نزاريان ايران را 20 تا 30
هزار نفر ذکر ميکنند که حدود نيمي از آنها در خراسان ساکناند. در تهران
و کرمان و سيرجان و يزد نيز نزاريان حضور دارند. شهبازي]
شهبازي: کاملاً درست است جناب بهار
ايراني. اين يک سياست برنامهريزي شده است. خود من، در زمان مراجعه براي
دريافت ويزاي مسافرت يکي از بستگانم به سوئد، شاهد صف طويل روستائيان
کردستان ايران در جلوي سفارت سوئد بودم که به سادگي ويزا ميگرفتند. يعني
سوئد انتخاب شده بعنوان مقر کردها همانطور که مدتها استراليا بعنوان مقصد
اصلي مهاجرت بهائيان ايران انتخاب شده بود.
اين بهائيتباران به شدت متظاهر به
اسلام همه جا هستند و در نهادها و ادارات حساس هم حضور دارند. در بخش خصوصي
و بويژه اخيراً در بانکهاي خصوصي نيز حضور دارند. شرکتهاي خصوصي
پيمانکاري و نفت و گاز نيز در اختيار دارند.
بهار ايراني: در ايران امروز اصل
بقاء بر اقتصاد است، البته نه تعريفي که من و شما از اقتصاد داريم. اقتصاد
آقايان چيزي است مابين قدرت، سياست و غارت. حال مهم نيست شما چه مذهبي
داري. اگه مهره ارزشمندي باشي و بتواني شاخهاي به اين درخت تنومند اضافه
کني، شيطانپرست هم باشي براي کسي مهم نيست.
شهبازي: مثلاً مديريت مجتمع [...]
دست اينهاست. ميدانيد که [...] بزرگترين مجتمع مسکوني خاورميانه است.
آقايي که اکنون در اين جايگاه است ساليان مديد پس از انقلاب مديريت يک
مجتمع بزرگ مسکوني دولتي را به دست داشت و خود را به شدت حزباللهي جا
ميزد در حالي که هم خودش و هم خانمش بهائي هستند. نميدانم اين موارد
چگونه با مشي «مظلومنمايي» که آقاياني چون فنائيان و محبوبي و بختالنصر
خراساني در پيش گرفتهاند قابل جمع است. ضمناً، آقاي پرهام ورقا نيز ديروز
در وبلاگ خود به نام «انگبين» مقالهاي عليه من نوشته با عنوان: «مبارزه
مورخانه- به بهانه گفتگوي قلمي آقايان نوريزاد، شهبازي و فنائيان». [+]
بهار ايراني: جناب شهبازي جواب شما
رو عرض کردم. پاسخ تمام اين پرسشها در پيوندها و منافع مشترک اقتصادي است.
شهبازي: به احتمال قريب به يقين
اين آقاي پرهام ورقا، اگر اسم واقعي باشد، از خانواده عليمحمد ورقا مبلغ
معروف بهائي است. عليمحمد ورقا دو پسر داشت به اسامي عزيزالله و وليالله
ورقا که کارمند بانک استقراضي روسيه در ايران بودند. اراضي موسم به ورقائيه
در تهران متعلق به عزيزالله خان ورقا بود که ارباب جمشيد جمشيديان، ثروتمند
معروف زرتشتي و خويشاوند و نزديکترين فرد به سِر اردشير ريپورتر، به او
بخشيده بود. بعدها در سال 1934 ميلادي در اولين گردهمايي ملّي بهائيان
ايران وليالله خان ورقا بعنوان رئيس محفل روحاني ملّي ايران برگزيده شد.
عزيزالله خان ورقا نيز از اعاظم بهائيان بود.
اصولا بهائيان برجسته با نهادهاي
وابسته به قدرتهاي خارجي در ايران همکاري نزديک داشتند؛ مثلاً وليالله
خان ورقا، برادر ميرزا عزيزالله خان، نيز مدتي کارمند سفارت روسيه بود و
سپس منشي اوّل سفارت عثماني در تهران. شاهزاده محمدمهدي ميرزا لسانالادب
(بهائي) مترجم بانک شاهي در تهران بود. ابوالحسن ابتهاج (پسر ابراهيم خان
ابتهاجالملک، بهائي و مالک مقتدر گيلان) کارمند بانک شاهي انگليس بود که
بعدها به يکي از مقتدرترين شخصيتهاي مالي حکومت محمدرضا پهلوي بدل گرديد.
ساعت 11:51 بعدازظهر شنبه، 15
مرداد 1390. کمي به کارهايم ميرسم تا بعد.
بهار ايراني: آقاي شهبازي اينجا يک
سئوال ايجاد ميشه. با تعاريف و اطلاعات شما بخش زيادي از اقتصاد و توليد
در دستان کثيف اين آقايان هست. وقتي شما از هويت اينها خبر داريد پس
مطمئناً نهادهاي امنيتي هم اطلاع دارند و همچنين دلسوزاني چون... با اين
اوصاف اين زنجيرهاي است که به يک حلقه وصله؛ حلقهاي که همه را مديريت
ميکنه. چه چيزي امنيت اين گروهها رو تأمين ميکنه؟
شهبازي: يک نمونه جالب تاريخي عرض
ميکنم که جايگاه نهانپيشهگان را در تاريخ ايران روش ميکند و ميدانيد
که طبق گفته معروف: گذشته چراغ راه آينده است.
پس از فرار رضا شاه از ايران در
شهريور 1320 محمدعلي فروغي (ذکاءالملک)، که اصالتاً از يک خانواده مهاجر
يهودي بغدادي است و پدر بزرگش، ميرزا محمدمهدي ارباب اصفهاني، کارگزار و
نماينده اصلي کمپاني يهودي ساسون در ايران بود، دولت خود را تشکيل داد.
همين دولت بود که انتقال قدرت از شاه مخلوع به وليعهد (محمدرضا شاه) را
سازمان داد و امواج نفرت از ديکتاتوري رضا شاه را با لطايفالحيل مهار کرد.
در 30 شهريور 1320 محمدعلي فروغي
کابينه خود را به مجلس معرفي کرد. اعضاي دولت او اين افراد بودند: علياصغر
حکمت وزير پيشه و هنر، علي سهيلي وزير امور خارجه، مجيد آهي وزير دادگستري،
اسماعيل مرآت وزير بهداري، دکتر محمد سجادي وزير راه، سرلشکر احمد نخجوان
وزير جنگ، امانالله جهانباني وزير کشور، علياکبر حکيمي وزير کشاورزي،
دکتر مشرف نفيسي وزير دارايي، عباسقلي گلشاييان وزير بازرگاني و اقتصاد،
حميد سياح وزير پست و تلگراف، دکتر عيسي صديق وزير فرهنگ.
سِر ريدر بولارد، سفير کبير
بريتانيا در ايران در زمان جنگ جهاني دوّم که قطعاً فرد بسيار مطلعي است،
در نامه مورخ 24 اکتبر 1941/ 2 آبان 1320 از حضور 5 يهودي در کابينه جديد
ايران (دولت فروغي) ياد ميکند. بولارد مينويسد: «کابينه هدف انتقادات
زيادي قرار دارد... بعلاوه در مورد حضور پنج يهودي در کابينه مشاجره پنهاني
وجود دارد.» اين پنج يهودي عضو کابينه فروغي چه کساني هستند؟ مسلم ميدانيم
که فروغي و حکيمي و نفيسي يهوديتبارند. دو نفر ديگر را نيز ميشناسم که به
دلايلي ذکر نميکنم. جمعاً ميشوند پنج نفر، و البته هيچ يک خود را «يهودي»
معرفي نميکردند.
بهار ايراني: همه ميدانيم که
فروغي خدمت بزرگي به محمدرضا شاه کرد. دهه اوّل سلطنت معجوني بود از همه
سليقهها. با اين حال روحانيت نقش مهمي داشت. فروغي براي راضي کردن طيف
اسلامگرا (بخش اعظم جامعه) به محافظهکاري نياز داشت. مسلماً 5 وزير يهودي
ميتوانست در همان ماههاي اوّل به سرنگوني سلطنت بينجامد .چرا همچين ريسکي
کرد؟ و آيا سندي براي يهودي بودن اين افراد هست؟
شهبازي: جناب بهار ايراني. کسي
نميدانست اين پنج نفر يهودي هستند. هنوز نيز کمتر کسي ميداند. براي مثال،
نام دو نفر ديگر را در ليست فوق حدس بزنيد؟ خانوادههاي فروغي (ذکاءالملک)
و حکيمي و نفيسي (مشرف نفيسي) يهوديتبارند و مستندات وجود دارد.
ميلاد مسعودي: سلام خدمت استاد و
دوستان. به نظرم در مورد بهائيان يک مقدار در صحنه داخلي و بينالمللي
بزرگنمايي ميشود. من اهل آباده هستم؛ در شهري که بزرگترين کانون بهائيان
ايران قرار دارد زندگي ميکنم. زياد با اين فرقه سر و کله ميزنم. اين
افراد اگر خاري به پايشان هم برود قضيه را رسانهاي ميکنند و با جنجال و
بزرگنمايي سعي در مظلومنمايي خود ميکنند.
حدود چهار سال قبل در جريان
واقعهاي بودم که حتي خبرش به راديو اسرائيل و راديو فردا هم رسيد.
خانوادهاي بنام [...]، که در خيابان [...] آباده زندگي ميکردند. به دليل
اين که حياط خانه آنها داخل خيابون بود و شهرداري طرح عريضسازي خيابان را
اجرا ميکرد، چند هشدار به اين خانواده داده شد که طبق ماده 100 شهرسازي
نسبت به عقبنشيني اقدام کنند وگرنه با حکم قضايي شهرداري اقدام به تخريب
ديوار حياط خواهد کرد. بعد از چند ماه تذکر، در [... سال 1386] شهرداري با
حکم قضايي اقدام به تخريب ديوار حياط منزل کرد. من خودم کامل در جريان امور
قرار داشتم. چند روز بعد از «راديو فردا» جريان را با 360 درجه [؟] چرخش
شنيدم. خيلي برايم جالب بود.
[آقاي ميلاد مسعودي از اين کامنت
اهدافي دارد که بعداً روشن ميشود. کامنتهاي ايشان داراي بار سياسي معين است.
در گذشته مردم شهر آباده به دو
طايفه اصلي «هرندي» و «کرجهاي» تقسيم ميشدند که هرنديها عموماً بابي و
بهائي شدند و کرجهايها عموماً مسلمان ماندند. قهرمان ميرزا عينالسلطنه،
که در زمان مظفرالدينشاه سفري به فارس کرد، درباره آباده مينويسد: «در
اين شهر بابي زياد است و اغلب محترمين از آن طايفه هستند. چندان هم تقيه
نميکنند.» اسدالله فاضل مازندراني، مورخ بهائي، مينويسد: «در آباده...
مرکزي قوي از اين فئه انعقاد يافت و عدهاي کثير ديگر نيز از اولاد متنفذين
و از مؤمنين جديد به عرصه ايمان قدم گذاشتند و شهرت در خدمت يافتند.»
برخلاف نوشتههاي آقاي ميلاد
مسعودي، امروزه شهر آباده در دست بهائيان نيست. مسلمانان آباده اکثريت مردم
شهر و روستاهاي پيرامون را تشکيل ميدهند. بخش قابل توجهي از بهائيان متنفذ
آباده به تهران و شيراز و ساير شهرها مهاجرت کردهاند و با اسکان عشاير
قشقايي ترکيب جمعيتي دگرگون شده. خاندانهاي متنفذ و ثروتمند بهائي آباده
يا به خارج از ايران مهاجرت کردهاند و يا در شهرهاي بزرگ، بويژه تهران و
شيراز، ساکناند. شهبازي]
شهبازي: براي دوستاني که با
نوشتههاي بنده آشنايي ندارند و «فرمول ضوضاء» عباس افندي (عبدالبهاء) را
نميدانند مجدداً توضيح ميدهم: اين فرمول يعني بايد هر از گاه سروصدايي در
جهت مظلومنمايي بهائيان ايجاد شود، حتي از طريق تحريک مسلمانان عليه
بهائيان، تا براي بهائيت تبليغ شود.
اين فرمول از ماجراي زير اخذ شده:
در سال 1321 ق. ميرزا محمدباقر بصار رشتي (مبلغ معروف بهائي و نياي خاندان
بصاري) و ميرزا ابراهيم خان ابتهاجالملک گرگاني (مالک ثروتمند و مقتدر
گيلان و نياي خاندان ابتهاج) تبليغات وسيع و بيپروايي را در سراسر گيلان
آغاز کردند و موفق به جلب چند تن از افراد سرشناس شهر رشت به بهائيت شدند.
همزمان حادثه تحريککننده ديگري نيز رخ داد و آن اعلام بهائي شدن دو کشيش
ارمني و دو پزشک آمريکايي ساکن رشت بود. اين حادثه بيانگر هماهنگي و نقش
خارجيان در برافروختن نائره آشوب است. اقدامات بصار و ابتهاج چنان
تحريکآميز و بيپروا بود که مورد اعتراض برخي از معاريف بهائيان گيلان
قرار گرفت و يکي از ايشان، ميرزا آقا صمصامالحکما (پدر ميرزا داوود خان
گيلاني)، نامهاي به عکا ارسال کرد و به عباس افندي هشدار داد که «بيحکمتي
بصار توليد انقلاب [خواهد] کرد.» عباس افندي در پاسخ نوشت: «در ضوضاء
[غوغا، هياهو، آشوب] جهله وهمي نه، البته بايد گاه گاهي جزئي صدايي بلند
شود که سبب انتباه خلق گردد.» يعني: هر از گاه بايد هياهو و جنجالي ايجاد
کنيم تا سبب بيداري و آگاهي مردم (توجه به بهائيت) شود. اين ماجرا،
همانگونه که عباس افندي ميخواست، به تکفير معاريف بهائيان گيلان از سوي
علماي رشت و جنجال عليه بهائيان انجاميد و به پاس اين خدمت فتنهگرانه عباس
افندي «لوحي به افتخار بصار صادر کرد و در آن به او وعده صله و جايزه» داد.
ميلاد مسعودي: استاد اين مطالبي که
گفتيد گنجينههاي ارزشمندي هستند که نياز به سالها تحقيق و جستجو دارد.
واقعاً دست مريزاد.
[همانگونه که قبلاً توضيح دادم،
کامنتهاي آقاي ميلاد مسعودي عموماً هدفمند و داراي بار سياسي است. اينگونه موارد را سانسور کردم. تمجيد اغراقآميز فوق از من نيز در
همين چارچوب ارزيابي ميشود. شهبازي]
قسمت پنجم