متن کامل در 247 صفحه رقعي، فايل
PDF
قسمت دوّم
رنه گنون، [29]
انديشمند فرانسوي- مصري، در سال 1886 به دنيا آمد
و در سال 1951 در قاهره درگذشت. گنون بعنوان
بنيانگذار جريان فکري در غرب شناخته ميشود که به
"تراديشناليسم"
[30] معروف است.
پيروان شوان و نصر در ايران در پوشش نام و آراء
گنون براي خود اعتبار کسب ميکنند. آنان خود را
وارث فکري و معنوي رنه گنون و "سنتگرايي" گنوني
معرفي ميکنند در حالي که، آنگونه که خواهيم ديد،
رفتار و عملکرد شوان در تقابل با سيره و عقايد
گنون بود بنحوي که اقدامات شوان را عامل افسردگي
شديد و مرگ زودرس گنون در 64 سالگي ميدانند.
پيروان شوان در ايران، که خود را در پوشش گنوني
پنهان کردهاند، عموماً داراي مناصب و عناوين شامخ
دانشگاهي هستند، و وجهه و نفوذشان از اين طريق
است. اين در حالي است که گنون انديشمندي
غيردانشگاهي بود و بياعتنا به قالبهاي دانشگاهي
غرب. گنون با تأخير بسيار، در 30 سالگي (1915)، از
سوربن مدرک ليسانس در رشته فلسفه اخذ کرد و اين
بالاترين مدرک تحصيلي اوست. گنون در سالهاي بعد
(1917-1918) در مدرسهاي در الجزاير به تدريس
فلسفه پرداخت و پس از بازگشت به پاريس در 1919
رسالهاش
را با عنوان مقدمه عمومي بر مطالعه آئينهاي
هندو به دانشگاه سوربن ارائه داد ولي سيلوين
لوي، هندوشناس مشهور يهودي- فرانسوي، آن را بعنوان
پاياننامه دکتري نپذيرفت. کمي بعد، در سال 1921،
گنون رساله فوق را منتشر کرد. اين اوّلين کتاب
گنون است. معهذا، بعدها که گنون، پس از مرگ، به
شهرت رسيد و انديشههايش رسوخ يافت، سوربن او را
از مفاخر علمي فرانسه شمرد و تدريس آراء گنون را
آغاز کرد.
در زبان فارسي معادل "سنتگرايي" را براي
"تراديشناليسم" به کار گرفتهاند و اين معادل رواج
کامل يافته است.
"تراديشناليسم"، يا "جنبش تراديشناليست"، نام يک
جريان فکري است که با عقايد رنه گنون هوّيت يافت و
در اين معنا با مفهوم متعارفي که از "سنت"، در
مقابل "تجدّد"، ميفهميم
متفاوت است.
[31]
منظور تراديشناليستها
از "تراديشن" (سنت) آن چيزي نيست که در عرف زبان
فارسي يا در مباحث جامعهشناسي و توسعه از
"سنت"
ميفهميم.
گنون به اين برداشت ساده از مفهوم "سنت" در انديشه
خود معترض است. از منظر گنون،
"سنت" حقايق يا اصولي است که «در معنايي وسيع از
مبدأ الهي جاري شده و خارج از محبس زمان و مکان،
تجليات گوناگون نظير اديان، هنر و مانند آن يافته
است.» و «ذات قدسي از آن حيث که ذات قدسي است،
مبدأ "سنت" است و به خوني ميماند که در شريانهاي
سنت ساري و جاري است. سنت حضور ذات قدسي را در
تمام نقاط جهان هستي گسترش ميدهد و تمدني
ميآفريند که ذات قدسي حضوري فراگير در آن دارد.»
[32]
گنون حتي فلسفه را نيز "سنت" نميداند به اين دليل
که «در مرتبه راسيونل [عقلاني] و اساساً دنيوي
است.» [33]
بنابراين، تراديشناليستها
با ارائه مفهوم "سنت" يک منظومه فکري ارائه ميدهند
که با معناي متعارف "سنت" تفاوت دارد.
اين جريان فکري را گاه "گنونگرايي"
[34]
مينامند ولي خود آنان ترجيح ميدهند خويشتن را
"تراديشناليست" بنامند.
ويتال پري،
از پيروان فريتيوف شوان (تراديشناليستهاي
شواني)، که با او آشنا خواهيم شد، "سنت" را
اينگونه تعريف کرده است:
«سنت تداوم وحي است. انتقال متصل اصول، علوم و
قوانين جهانشناختي
و معنوي برآمده از دين وحياني، از طريق نسلهاي
بيشمار
است: [در سنت] هيچ امري فروگذار نشده است، از پايهريزي
نظامهاي
اجتماعي و موازين رفتار تا احکام و قواعدي که به
کنترل و تنظيم هنرها و طرحها و نحوه تزيين و
پوشيدن لباس مربوط ميشود؛
سنت دربردارنده علوم رياضي، فيزيکي، پزشکي و روانشناختي
و افزون بر آن مشتمل بر علومي است که از حرکتهاي
فلکي گرفته ميشوند. آنچه که آن را کاملاً در
مقابل علم مدرن ما، که اساساً نظامي بسته ميباشد،
قرار ميدهد اين است که سنت همه چيز را به مراحل
بالاتر هستي و در نهايت به اصول غايي، که مسائلي
کاملاً ناشناخته براي بشر جديد هستند، ارجاع مي
دهد.»
[35]
در انديشه سنتگرايان،
حکمت خالده (جاودان خرد)
[36]
و
دين خالده
[37]
مفاهيم بنيادين است. به اين نگرش، که به جاودانگي
حکمت و جوهر ديني ازلي و ابدي قائل است،
پرنياليسم
[38]
ميگويند. در زبان فارسي معادلهاي چون
"پايدارگرايي" و "پاياگرايي" و "خالدهگرايي"
را براي پرنياليسم به کار بردهاند. پرنياليسم
گذشتهگرايي
نيست؛ آيندهگرايي
نيز هست. "پرنيال" حکمتي است که در زمان و مکان
جاري و ساري است و از آغاز تا پايان امتداد دارد.
خندق آبادي، دبير مجموعه "حکمت جاويدان"،
پرنياليسم را اينگونه توضيح داده است:
«اين جريان که در آمريکا بيشتر به
سنتگرايي
و در فرانسه به
حکمت جاويدان
معروف است، شامل افرادي ميشود که معتقدند "ما
سخناني حکمي داريم که از آغاز تاريخ بشريت بوده و
ميتوان آنها را ديني به معناي وحياني کلمه در
نظر گرفت که پس از اين نيز وجود خواهند داشت." اين
افراد موضوعات ديگر را نسبت به نزديک يا دور بودن
به اين انديشه ميسنجند. يعني از نظر آنها ما
چيزي از خودمان نداريم و اصلاً نميتوانيم داشته
باشيم. اينکه ما چيز جديدي بگوييم، مبناي مدرن
دارد و يک آدم سنتي هرگز چنين چيزي نميگويد. يک
سنتگرا هميشه به چيزهايي غير بشري قائل است که به
صورتهاي مختلفي ظهور کردهاند. سنتگرايان کاملاً
با ابداع مخالفاند.
در عالم سنتگرايي هميشه روابط استاد- شاگردي وجود
داشته. آنها به ابداع قائل نيستند بلکه از کشف
سخن ميگويند. اين جريان در قرن نوزدهم با گنون
شروع شد. گنون بيشتر در زمينههاي فلسفي و در
درگيري با
جريانات مختلف معنويتگرا
در فرانسه مثل
جريانات تئوسوفي يا فراماسونري
و... مباحث خود را مطرح کرد. پس از گنون،
کوماراسوامي در زمينه هنر سنتگرايان تحقيق و سپس
شووان در زمينه دينشناسي کار کرد. بعد از آنها
هم بورکهارت، لينگز، سيد حسين نصر و... در اين
حوزه فعاليت کردهاند.
از ديگر ايرانياني که در اين زمينه فعالاند مي
توان دکتر محمود بينا مطلق، دکتر غلامرضا اعواني،
دکتر هادي شريفي و دکتر بابک عاليخاني را نام برد.»
خندقآبادي در پاسخ به اين پرسش که
چرا اين افراد از واژه سنت استفاده ميکنند نه دين،
گفت:
«چون مباحث آنها هم شامل دين ميشود و مهمترين
اديان دنيا را در بر ميگيرد مانند دين اسلام،
مسيحيت، بودا، هندو... و هم شامل سنتهاي افلاطوني
و هرمسي است.
آنها به حقايقي قائلاند که منشأ غير بشري دارند
و در ادوار مختلف تاريخ بشر ظهور و بروز متفاوتي
داشتهاند و گاه کمرنگتر و گاه پررنگتر بوده
اند. آنها به نوعي تکثرگرايي ديني خاصي قائلاند
و براي توجيه سخنان خود مثل صوفيه از باطن اديان
سخن ميگويند، يعني از مبادي و مباني مشترکي که در
باطن اديان وجود دارد، هرچند در شريعت و ظاهر با
هم اختلاف دارند. بنابراين سنتگرايان نظريه
تکثرگرايي خاصي دارند که همه اديان مهم را معتبر
ميداند.
مهمترين نظريه سنتگرايان وحدت متعالي اديان است
که در کتاب شووان آمده است.
مارتين لينگز مثال معروفي دارد، او ميگويد افراد
در اديان مختلف مثل آدمهايياند که پاي کوه
ايستادهاند و هرچه بالاتر ميروند به هم نزديکتر
ميشوند تا در نوک کوه به هم ميرسند. در واقع
نقطه پائين
کوه حکم شريعت و بالاي کوه حکم باطن اديان را دارد
و مسيري هم که طي ميشود طريقت آن است.
افراد بايد در يک مسير و سنت مشخصي قرار داشته
باشند و نميتوان گفت من کمي از اسلام و کمي از
مسيحيت را انتخاب ميکنم.
بايد در يک مسير باشند و بيشتر
در آن عميق شوند تا به نقطه مشترک برسند.
در نتيجه سنتگرايان هيچ اصراري به تغيير دين
ندارند. سنتگرايان در اديان عميق ميشوند نه
اينکه از اديان فرا بروند.
اين فرارفتن بيشتر با جريانهاي معنويتگراي مدرن
همخوان است و سنتگرايان با چنين چيزهايي بهطور
شديد مخالفاند.
يک سنتگراي مسلمان هميشه مسلمان باقي ميماند و
به شريعت قائل است اما عميقتر ميشود و هرگز
مثلاً يک مسيحي را نفي نميکند. اين يکي از
ويژگيهاي اين جريان است که سنتهاي اصيل ديگر را
انکار نميکنند...
سنتگرايان به شريعت اديان به عنوان يک ابزار نگاه
ميکنند.
سنتگرايان هرگز در اصول اجتهاد جدّي نميکنند، در
حالي که بعضي از جريانات روشنفکر يا نوگرا اين کار
را ميکنند و سنتگرايان بطور کامل با اينها
مخالفاند.
سنت گرايان بعضي از تفاسير رايج مثلاً تثليث را
نميپذيرند و تفسيري را از آن ارائه ميکنند که با
آموزههاي باطنيشان هماهنگ باشد.
يعني سنتگرايان تفسيرهاي خودشان را بر مباني سنتي
بنا ميکنند
و با مباني مدرن مخالفاند
و از ورود به بازي مدرن اجتناب ميکنند....
آن ها قائل به سنت جاويدان، وحدت متعالي اديان و
بعد باطنياند.
مبناي سنتگرايان به مبناي عرفان بسيار نزديک است.
بسياري از سخنان آنها با توجه به شرايط روز
کاملاً عارفانه است. البته،
چند موضوع وجود دارد که آنها را از عرفا جدا
ميکند؛ يکي از آنها توجه به اديان ديگر است.
مثلاً مباحث اسلامي را با اصطلاحات هندي بيان
ميکنند چون کاملاً آن را معتبر ميدانند.
البته به تفاوت دو فضا توجه دارند اما نقاط اشتراک
را هم در نظر مي گيرند...» [39]
چنانکه
خواهيم ديد، در انديشه شوان و پيروانش
خالدهگرايي
گنوني،
که در نهايت در اسلام تجلي مييافت، به
يونيورساليسم
[40]
فرا- اسلامي
بدل ميشود. منظور از يونيورساليسم (جامعگرايي)
تلاش براي ايجاد عقايد و مناسکي است که جامع همه
اديان باشد.
ميگويند شوان از همان آغاز اسلام را تنها ابزاري
براي نيل به غايت، يعني "حکمت خالده" (خرد جاودان)
يا "دين خالده"، ميدانست. او در همان اوائل کارش
نوشت که "دين خالده" را فراتر از «قوانين مقدس»
اديان مرسوم ميداند و خود را «در قالبهايي» که
برايش «اعتبار ندارند محصور نميکند.»
يونيورساليسم شوان، بويژه در سالهاي پاياني عمرش،
پس از مهاجرت به آمريکا، به پيدايش عقايد و مناسکي
انجاميد که در زبان انگليسي با واژه
Cult
بيان ميشود. اين مفهوم با
Sect
متفاوت است. "سکت" به گروهي کوچک اطلاق ميشود که
به دين معين تعلق دارند ولي عقايد يا مناسک خاصي
دارند که آنها را از قاطبه پيروان آن دين متمايز
ميکند. ولي "کالت" گروه کوچکي است که، معمولاً با
تعصب، از عقايد ديني خاص خود پيروي ميکنند که جزو
اديان رايج نيست. [41]
بدينسان، مريميه شوان، که رسماً مدعي بوده و هست
که تنها يک طريقت صوفي است، به "فرقه" و سرانجام
به آئيني جديد بدل شد که در کلني شوانيها
در بلومينگتن آمريکا خود را "پرايماردياليست"
(نخستينگرا)
ميخوانند.
اعتقادات "جامع" و "فرا- اسلامي" شوان را در اين
نوشته مايکل فيتزجرالد، از گردانندگان کلني
بلومينگتن، به روشني ميتوان ديد. او در زندگينامه
شوان مينويسد:
«اجراي برخي نسخههاي ديني بايد بايد با تماميت
تمدن سنتي منطبق باشد. لذا،
اصرار بر اجراي برخي نسخههاي ظاهري،
به دليل اوضاع نامعمول جهان مدرن، اين خطر را در
بردارد که نيت اصلي دين را مخدوش کند و اين
نسخهها به جاي اين که به تقويت حيات معنوي دروني
بينجامد به مانعي در راه آن بدل شود.» [42]
گنون انساني پردغدغه، صادق و جستجوگر بود که در
فضاي بحران سياسي و اقتصادي و فرهنگي جهان غرب در
اوائل سده بيستم ميلادي، سالهاي پرتنش جنگ جهاني
اوّل و پس از آن، راه معنويت را براي نجات بشريت
جستجو ميکرد.
در سالهاي فوق، به دليل بحران گسترده و عميق و
کمسابقه فوق، جنبشهاي کمونيستي و سوسياليستي اوج
گرفته و در روسيه به انقلاب 1917، فروپاشي نظام
تزاري و تأسيس حکومت بلشويکي، انجاميده بود.
جنگ اوّل جهاني ده ميليون کشته و بيست ميليون
معلول جنگي برجاي گذارد و ورشکستگي صنايع و
کشاورزي و تنگدستي بيشتر مردم تهيدست اروپا را در
پي داشت. اين عوامل رشد حرکتهاي انقلابي را پديد
آورد و در محافل حاکمه غرب وحشت جدّي از خطر سلطه
بلشويسم ايجاد کرد. در سال 1918 در کشور مقتدري
چون آلمان شورشهاي وسيعي رخ داد که به انقراض
نظام سلطنتي و استقرار جمهوري انجاميد. ناآرامي در
آلمان تا 1923 ادامه داشت و چند شورش خونين و
گسترده را سبب شد. در سال 1919 در مجارستان
سوسياليستها به قدرت رسيدند و تحت تأثير
بلشويکهاي روسيه تأسيس "جمهوري شوروي"
را اعلام کردند. اين جمهوري پس از 133 روز مقاومت
به دست نيروهاي نظامي قدرتهاي غربي سرکوب شد. در
سالهاي 1918-1920 حرکتهاي کارگري و انقلابي در
فرانسه و ايتاليا نيز در اوج بود. در بريتانيا،
بزرگترين قدرت دنياي آن روز، وضع بهتر نبود: در
سه سال نخست پس از پايان جنگ جهاني (1919-1921) به
ترتيب 000/ 591 /2 ، 000/ 932 /1 و 000/ 800/ 1 کارگر
انگليسي در اعتصاب بودند. حزب نوپديد کارگر، که در
آن زمان در جناح چپ سياست بريتانيا قرار داشت و از
حمايت کارگران برخوردار بود، روز به روز اقتدار
بيشتر مييافت و حتي کار به جايي رسيد که در 2
فوريه 1920 دولت لويد جرج کنفرانسي با شرکت وزراي
کابينه براي بررسي امکانات نظامي موجود در
بريتانيا به منظور سرکوب انقلاب داخلي تشکيل داد.
سرانجام به علت فشار کارگران و طبقات متوسط و
پائين مردم بريتانيا در 23 ژانويه سال 1924 دولت
رمزي مکدونالد، با گرايشهاي سوسياليستي،
به قدرت رسيد و قريب به 9 ماه در قدرت ماند. اين
نخستين بار در تاريخ بريتانيا بود که دولتي
سوسياليستي رأي اکثريت مردم را به دست ميآورد.
حتي ايالات متحده آمريکا، که فاتح اصلي جنگ بود و
در اين دوران کشورهاي اروپايي را با 200/ 7 ميليارد
دلار بدهي به وامدار خود بدل کرده بود، از بحران
در امان نماند و در سال 1919 شاهد
بزرگترين
اعتصاب کارگري تاريخ خود تا آن زمان بود که بيش از
چهار ميليون نفر را در بر گرفت.
در اين فضا، انديشمنداني چون
اسوالد اشپنگلر [43]
آلماني و
آرنولد توينبي
[44]
انگليسي و
رنه گنون
فرانسوي و برخي متفکران ديگر غربي از "انحطاط غرب"
و فروپاشي "تمدن غربي" سخن ميگفتند. کتاب دو جلدي
و تأثيرگذار انحطاط غرب اشپنگلر در سالهاي
1918 و 1922 منتشر شد. اشپنگلر بعداً، در سال
1931، کتاب انسان و تکنيک را منتشر کرد که
در آن درباره مخاطرات تکنولوژي و صنعتي کردن براي
فرهنگ بشري سخن گفته بود. رويکرد همدلانه
انديشمندان غربي به "شرق" و به تمدن اسلامي در آن
سالها نيز به گنون منحصر نبود. براي مثال، آرنولد
توينبي، مورخ نامدار انگليسي، در سپتامبر 1921
طرح تدوين کتاب گرانسنگ خود را درباره تاريخ تمدن
پي ريخت و چهل سال پسين زندگياش مصروف تدوين و
نشر اين کتاب، در 12 جلد و با نام بررسي تاريخ،
شد. رويکرد توينبي به شرق و به اسلام همدلانه
بود.
معهذا، اين گنون بود که به دريافتي "اسلامي" از
اسلام رسيد و زندگي خود را وقف اين اعتقاد کرد.
راهي که گنون پيمود دشوار و پرفراز و نشيب بود. او
که به دنبال دريافتي معنوي از هستي بود، در 20
سالگي، در سال 1906، به
تئوسوفيسم
پيوست؛ جرياني که در فضاي آن زمان غرب رنگ و بوي
عرفان شرقي ميداد و به اين دليل براي جوانان
سرخورده از مصائب زمانه و جوياي معنويت جاذبه
داشت.
واژه تئوسوفيسم را در فارسي گاه با معادلهايي کلي
چون
"حکمت
الهي"
و
"عرفان"
عرضه ميکنند که موجب خطاهاي جدّي ميشود.
تئوسوفيسم "عرفان" نيست هر چند مدعي نوع خاصي از
"عرفان" است.
تئوسوفيسم نام يک جريان فکري و سازماني است با
پيوندها و مناسک ماسوني که
کلنل هنري الکات
[45]
و
هلنا بلاواتسکي
[46]
در سال 1875، با تأسيس
"انجمن
جهاني تئوسوفي"،
در نيويورک بنيان نهادند. در سال 1879 مرکز انجمن
به بمبئي انتقال يافت و پس از خريد املاک وسيعي در
آديار، در حومه شهر مدرس هند، مرکز انجمن را بطور
دائم به اين محل منتقل کردند. [47]
منطقه فوق امروزه يکي از محلات مدرس است و "بزانت
نگر" [48]
ناميده ميشود. پس از الکات و بلاواتسکي، زني بنام
آني بزانت [49]
رهبري تئوسوفيسم را به دست گرفت. کلنل الکات
آمريکايي بود و بعنوان نماينده ويژه راترفورد
هايس، [50]
نوزدهمين رئيسجمهور
ايالات متحده آمريکا، در هند فعاليت ميکرد. مادام
بلاواتسکي مهاجر از روسيه بود و معروف به توانايي
در علوم خفيه. آني بزانت انگليسي و از خاندان وود
بود که از ديرباز در تکاپوهاي استعماري فعال
بودند.
تئوسوفيسم تأثيرات بزرگ فکري بر جاي نهاد که هنوز
پابرجاست. ظهور
آرياييگرايي
در اروپاي غربي و سپس
نازيسم
از پيامدهاي تئوسوفيسم بود به دليل جايگاهي که
تئوسوفيستها
براي "نژاد آريايي" در "تمدنسازي" قائل شدند و
اين ايده را به شکل گسترده تبليغ کردند. [51]
سهم تئوسوفيسم در پيدايش نازيسم تا بدانجاست که
نشان "صليب شکسته"، که در اواخر سده نوزدهم و
اوايل سده بيستم، البته در ترکيب با نماد "ستاره
داوود"، بعنوان آرم انجمن جهاني تئوسوفي به کار
ميرفت، عيناً به آرم حزب نازي بدل شد. [52]
آرم انجمن جهاني تئوسوفي
پيوندهاي انجمن تئوسوفي با کانونهاي قدرتمند
زرسالار غرب را از همان آغاز ميتوان رديابي کرد.
اين فرقه بدون پشتوانه عظيم مالي و سياسي
نميتوانست به جايگاهي چنين تأثيرگذار دست يابد.
فريدريش ماکس مولر
[53]
بعنوان برجستهترين شخصيت آکادميک حامي تئوسوفيسم
شناخته ميشد و، بنوشته آرتور ليلي، مشاور و
راهنماي فکري کلنل الکات بود. [54]
اگر، آنگونه که الکات و بلاواتسکي و بزانت مدعي
هستند، و تئوسوفيستها
باور دارند، که تعاليم و دستورات خود را از "استاد
غيبي" ميگرفتند، "استاد" بلاواتسکي بايد ماکس
مولر باشد؛ و تنها "استادي" چون ماکس مولر است که
ميتواند کتابي حجيم و سنگين چون آموزه سرّي
[55]
را به بلاواتسکي ديکته کند. ماکس مولر بعدها، در
سال 1893، همزمان با برگزاري اوّلين "کنگره جهاني
اديان" در شيکاگو، کتاب خود را در تبليغ
تئوسوفيسم، با عنوان تئوسوفي يا دين روانشناختي،
[56]
منتشر کرد. فريدريش ماکس مولر آلماني است. او در
سال 1846 به استخدام کمپاني هند شرقي بريتانيا
درآمد و به تحقيق در متون ديني سانسکريت و دينشناسي
تطبيقي مشغول شد. از 1848 تا پايان عمر ساکن
آکسفورد بود. او در جايگاه خود مرجعيت تام يافت و
بسياري از محققان نامدار بعدي در نزد او با فرهنگ
و اساطير و اديان شرقي آشنا شدند. ماکس مولر عضو
شوراي مشاوران خصوصي ملکه ويکتوريا بود. [57]
جيوانجي مودي، فراماسون نامدار پارسي هند، ماکس
مولر را برجستهترين محقق سده نوزدهم در زمينه
اديان، ادبيات، اسطورهها و فولکلور باستاني شرق
ميداند. [58]
ماکس مولر بنيانگذار
آرياييگرايي
است زيرا نخستين کسي است که اقوام سلت، ژرمن،
اسلاو، يوناني، ايتاليايي، ايراني و هندي را در يک
گروهبندي نژادي جاي داد و آنها را از اقوام
"توراني"، که در سده نوزدهم به اقوام ترک اطلاق
ميشد، و "سامي" متمايز کرد و "آريايي" ناميد.
واژه "آريا" برگرفته از متون سانسکريت است به معني
"نجيب" و "اصيل". بايد بيفزاييم که در همين دوران
آرمينيوس وامبري،
شرقشناس
نامدار يهودي ساکن مجارستان، که بگفته خود جاسوس
ديزرائيلي، صدراعظم يهوديتبار بريتانيا، بود، با
اخذ واژه "توران" از شاهنامه فردوسي، در
کار پرداخت "پانتورانيسم" (پانترکيسم) بود.
[59]
فريدريش ماکس مولر، شرق شناس نامدار آلماني-
انگليسي و پدر آريايي گرايي
هلنا بلاواتسکي
دختر يک نظامي آلماني ساکن روسيه بود. پدرش، کلنل
پيتر هاهن، [60]
ظاهراً از يک خاندان اشرافي قديمي آلمان در منطقه
مکلنبرگ [61]
بود. کلنل هاهن آلماني با دختري روس از خانواده
فادايف ازدواج کرد که مادرش از از جانب مادر به
خاندان نامدار اشرافي دالگورکي تعلق داشت. از اين
پس از نقش پدر در زندگي هلنا اطلاع نداريم زيرا
مادر هلنا با پدرش، آندري فادايف، [62]
زندگي ميکرد که در قفقاز مناصبي داشت.
فادايف و دختر و نوهاش (هلنا) در سال 1847 به
تفليس مهاجرت کردند و فادايف به کار در دستگاه
نايبالسلطنه
قفقاز پرداخت. اندکي بعد، در 7 ژوئن 1849 هلناي
هفده ساله به همسري ژنرال نيکيفور بلاواتسکي [63]
شصت ساله، نايبالحکومه ايروان، درآمد. هلنا سه
ماه بعد از خانه شوهر گريخت.
از اين زمان، تا سال 1873، يعني به مدت 24 سال،
درباره زندگي مادام بلاواتسکي اطلاع دقيق در دست
نيست. گفته ميشود که وي به قسطنطنيه (استانبول)
رفت و بهمراه يک کنتس روس به سيروسياحت در مصر و
يونان و اروپاي شرقي پرداخت. تئوسوفيستها
ادعا ميکنند که بلاواتسکي در تبت در نزد "استادان
غيبي" آموزش ديد و با "اسرار" آنها آشنا شد.
درباره سفر بلاواتسکي به تبت افسانههايي نقل
ميشود تا از او چهرهاي خارقالعاده تصوير شود.
آرتور ليلي در بررسي دقيق خود نشان ميدهد که اين
ادعاها صحت ندارد و سفر به تبت رخ نداده زيرا
منابع پراکنده از حضور بلاواتسکي در اروپاي شرقي،
يونان، مصر، پاريس و لندن در اين سالها خبر
دادهاند. [64]
دامنه اين افسانهپردازيها
تا بدانجاست که مجله تئوسوفيست در شماره
اوت 1893 ادعا کرد بلاواتسکي در سال
1867
در جنگهاي داخلي ايتاليا، در قشون مازيني و
گاريبالدي، کشته شده و يکي از "استادان غيبي" براي
اشاعه حقيقت در جهان وارد کالبد او شده است. [65]
ارتباط مادام بلاواتسکي با سازمان مخفي توطئهگران
ايتاليا، به رهبري مازيني، [66]
بعيد نيست زيرا در ميان نزديکان و حاميان
بلاواتسکي در زمان استقرار در نيويورک فردي
ايتاليايي را ميشناسيم بنام "مسيو ب." که عضو
فرقه کاربوناري و قبلاً منشي مازيني بوده است.
[67]
در سال 1871
مادام بلاواتسکي را در قاهره مييابيم که
کارگرداني يک انجمن "احضار روح" را به دست دارد.
توصيفي که از "انجمن" فوق ارائه شده نشان ميدهد
که وي به تنهايي کار نميکرده و از دفتر و دستک و
دستياراني برخوردار بوده و پشتوانه مالي کافي
داشته است. [68]
در سال 1873 مادام بلاواتسکي در پاريس است. او با
کشتي عازم نيويورک ميشود و با کلنل هنري الکات
ديدار ميکند و اندکي بعد، در 1875، انجمن تئوسوفي
را در نيويورک تأسيس ميکنند. گفتيم که در سال
1879 مرکز فرقه به بمبئي و سپس به مدرس هند انتقال
يافت. در پايان عمر بلاواتسکي، انجمن تئوسوفي حدود
يکصد هزار عضو داشت.
بلاواتسکي مدعي بود که با "استادان غيبي" ارتباط
دارد، به دستور و با هدايت آنها انجمن تئوسوفي را
تشکيل داده و آموزهها و کتابها و کردارش الهام
شده از سوي اين "استادان غيبي" است.
[69]
در صفحات بعد از زبان کاظمزاده ايرانشهر،
تئوسوفيست بهائي، با "استادان غيبي" آشنا خواهيم
شد. اين استادان "مهاتما" ناميده ميشدند. مهاتما
واژه سانسکريت به معني "روح بزرگ" است. "استادان
غيبي" در طول زندگي بلاواتسکي هماره حافظ و
آموزگار او بودهاند ولي در ميان آنان يک استاد
بنام موريا بطور اخص متولي بلاواتسکي بوده است.
"استاد غيبي" ديگر، که پس از موريا بيشترين نقش
را در فرقه تئوسوفي داشت، کوت هومي ناميده ميشد.
بلاواتسکي مدعي بود که اوّلين بار در سال 1851 در
لندن موريا در کالبد مادي با او ديدار کرد و از آن
پس مرتب موريا و کوت هومي را ميبيند يا دستورات
آنها را به صورت نامه دريافت ميکند. برخي
نزديکان بلاواتسکي مدعي بودند اين دو موجود بر
آنها نيز ظاهر شدهاند. وجود اين دو "استاد غيبي"
چنان براي تئوسوفيستها
بديهي بود که، بنوشته آرتور ليلي، يک نقاش آلماني
تئوسوفيست چهرهشان
را ترسيم کرد. [70]
البته، بلاواتسکي مدعي ارتباط با "استادان غيبي"
ديگر نيز بود؛ مانند ايلاريون (استاد يوناني) و
سراپيس (استاد مصري) يا "استاد نارايان"، که
بلاواتسکي مدعي بود بخشهايي از کتاب ايزيس
مکشوف [71]
را او الهام کرده است. خانم بزانت، رهبر بعدي
فرقه، نيز ادعاهاي بلاواتسکي را تأييد و تکرار کرد
و مدعي شد که انجمن تئوسوفي را «برادران سفيد»
ايجاد کردند تا «جهان را از مرداب ماترياليسم نجات
دهند.» بنوشته بزانت، هلنا بلاواتسکي «پيامبر
برادري سفيد بود» و «برخي از ما و خود من از اعضاي
آن هستيم.» [72]
به دليل پيشينه و عملکرد بغايت مرموز بلاواتسکي،
برخي از کارگزاران انگليسي حکومت هند بريتانيا و
نيز برخي از تبعيديان روس در لندن به ارتباط او با
يک سازمان جاسوسي معتقد بودند و گمان ميبردند که
وي مأمور اطلاعاتي حکومت تزاري است. [73]
اين ظنّ از آغاز ورود الکات و بلاواتسکي به هند
وجود داشت. بنوشته واديا، در آغاز ورود، الکات و
بلاواتسکي بعنوان جاسوس روسيه مورد سوءظن پليس
مخفي بمبئي و تحت مراقبت قرار گرفتند ولي اين
مسئله پس از «ديدار دوستانه» کلنل الکات با
مسئولين دپارتمان خارجي حکومت بمبئي منتفي شد.
[74]
بعدها، ريچارد هاجسن نيز، که در گزارش جنجالي خود
براي "انجمن تحقيقات روان" [75]
لندن، بلاواتسکي را به شيادي متهم کرد، مدعي بود
انجمن تئوسوفي دسيسه حکومت تزاري و بلاواتسکي
جاسوس روسيه است. [76]
سالاويف، رماننويس
روس که مدتي در پاريس با بلاواتسکي ارتباط داشت،
در خاطراتش درباره بلاواتسکي، با عنوان کاهنه
مدرن ايزيس، اتهام جاسوسي را رد ميکند [77]
ولي مدعي است که بلاواتسکي شياد بود و در نزد او
به جعل نامههاي منسوب به "استادان غيبي" اعتراف
کرده است. [78]
کلنل الکات و مادام بلاواتسکي در دوران اقامت در
هند از حمايت مالي و سياسي زرسالاران يهودي و
پارسي هند برخوردار بودند. براي مثال، بلاواتسکي
در نامهاي از حضور خود به عنوان ميهمان در خانه
سِر يعقوب الياس ساسون، يهودي بغدادي که از
ثروتمندان بزرگ زمان خود بود و امپراتوري مالي-
تجاري پهناوري را اداره ميکرد، خبر ميدهد و کمک
مالي او به انجمن تئوسوفي. [79]
کلنل الکات و مادام بلاواتسکي، بنيانگذاران
تئوسوفيسم
الکات و بلاواتسکي از نيويورک بهمراه يک پارسي
بنام کاووسجي مهروانجي شروف [صراف] از طريق لندن
راهي بمبئي شد. شروف بعداً رئيس لژ بمبئي شد. آنان
16 فوريه 1879 به بمبئي رسيدند. در فرداي ورودشان
ميهماني بزرگ و مجللي به افتخارشان برگزار شد که
در آن 300 نفر حضور داشتند؛ همه از بزرگان بمبئي
که در آن زمان دوّمين شهر امپراتوري بريتانيا، پس
از لندن، بشمار ميرفت. دو ماسون بلندپايه هند،
خورشيدجي کاما و مانکجي خورشيدجي، در زمره
ميزبانان بلاواتسکي و الکات بودند. آنان قريب به
چهار سال در بمبئي ميمانند. در ژانويه 1880، با
حضور الکات و بزرگان پارسي و يهودي شهر،
لژ بلاواتسکي
تأسيس ميشود که تا امروز بيوقفه به کار خود
ادامه ميدهد و قديميترين لژ تئوسوفيستي بشمار
ميرود. در ميان بنيانگذاران لژ بلاواتسکي چهار
پارسي حضور دارند: کاووسجي مهروانجي شروف، فرامرز
رستمجي جوشي، سهرابجي ايدلجي واردن، رستمجي
کاووسجي زابلي. مرکز اوّليه و موقت لژ در خانه
سهرابجي پادشاه است. بلاواتسکي و الکات در دسامبر
1882، پس از آماده شدن مرکز انجمن تئوسوفي در
آديار، راهي مدرس ميشوند. [80]
آنچه
به اجمال گفته شد به روشني نشان ميدهد که حرکت
کلنل الکات و مادام بلاواتسکي به هند کاملاً
سازمانيافته بود و تنها با اتکاء بر ثروت عظيم
زرسالاران پارسي و يهودي هند و شرکاي آنان در
نيويورک و لندن و پاريس و ساير نقاط جهان بود که
انجمن تئوسوفي توانست در اوائل سده بيستم ميلادي
به جايگاهي چنين تأثيرگذار دست يابد.
نقش پارسيان هند در رشد انجمن تئوسوفي تا بدانجاست
که ميتوان گفت بدون حضور پارسيان فرقه فوق
نميتوانست رشدي قابل توجه داشته باشد. در نيمه
دوّم سده نوزدهم و اوائل سده بيستم ميلادي،
مانکجي هاتريا
و سپس
اردشير ريپورتر،
نمايندگان
پارسي پانچايت
(انجمن بزرگان پارسي هند) و مسئولين شبکههاي
اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، نقش مهمي
در تقويت و اشاعه
بهائيگري
ايفا نمودند تا بدان حد که گروه کثيري از زرتشتيان
ايران را به پيوستن به فرقه بهائي ترغيب کردند و
نارضايتي شديد موبدان زرتشتي ايران را سبب شدند.
[81]
راز پيوند عميق فرقه تئوسوفي با بهائيت را بايد در
خاستگاه واحد و برخورداري از "استادان غيبي" واحد
جستجو کرد.
قسمت سوّم
29. René
Guénon (1886-1951)
31. براي
آشنايي با مفاهيم "شرق" و "غرب" و "سنت" و
"تجدّد" در انديشه گنون بنگريد به
مهمترين کتاب گنون: رنه گنون، بحران
دنياي متجدد، ترجمه حسن عزيزي، تهران:
انتشارات حکمت، 1389، صص 39-53.
از اين کتاب ترجمه قديمي وجود دارد که پس
از انقلاب بارها تجديد چاپ شده: رنه گنون،
بحران دنياي متجدد، ترجمه
ضياءالدين دهشيري، تهران: انتشارات
دانشگاه تهران، چاپ اوّل، 1349؛ چاپ دوّم:
انتشارات اميرکبير، 1372.
32. جواد
دانش، "حکمت خالده و وحدت متعالي اديان:
نقد انديشه سيد حسين نصر"، معرفت،
سال شانزدهم، شماره 120، آذر 1386.
33. گنون،
بحران دنياي متجدد، ترجمه حسن
عزيزي، ص 49.
35.
Whitall Perry, in The Unanimous
Tradition: Essays On The Essential Unity
Of All Religions, ed. Ranjit
Fernando, The Sri Lanka Institute of
Traditional Studies Press, 1999.
بنقل از: محمد لگنهاوزن، "چرا سنتگرا
نيستم؟"، ترجمه منصور نصيري، خرد
جاويدان: مجموعه مقالات همايش نقد تجدّد
از ديدگاه سنتگرايان
معاصر،
به اهتمام شهرام يوسفي فر، تهران:
انتشارات دانشگاه تهران، 1382. متن
انگليسي مقاله فوق در اين آدرس موجود است:
Hajj
Muhammad Legenhausen, “Why I Am Not A
Traditionalist”, 2002:
http://www.religioscope.com/info/doc/esotrad/legenhausen.htm
36.
Philosophia Perennis (Perennial
Philosophy)
37.
Religio Perennis (Perennial Religion)
41. Oxford
Advanced Learner’s Dictionary,
8th edition, 2010.
42.
Sedgwick, ibid, p. 125.
Michael
Fitzgerald, “Le role de Frithjof Schuon
dans la preservation de l’esprit de
l’indien peau-rouge” in
Frithjof Schuon, 1907–1998: Etudes et
temoignages,
ed. Bernard Chevilliat, Avon:
Connaissance des Religions, 1999.
43. Oswald
Spengler (1880-1936)
44. Arnold
Toynbee (1889-1975)
45. Henry
Steel Olcott (1832-1907)
46. Helena
P. Blavatsky (1831-1891)
47. مادام
بلاواتسکي ميگويد: «در سال 1879 مرکز
انجمن تئوسوفي از نيويورک به بمبئي در هند
انتقال يافت و سپس براي هميشه به مدرس.»
H. P.
Blavatsky, The Key to Theosophy,
[1889,] London: The Theosophy Company,
1948, p. 272.
49. Annie
Besant (1847-1933)
50.
Rutherford Birchard Hayes (1822-1893)
51. براي
آشنايي با آرياييگرايي در انديشه
تئوسوفيسم و نظرات خانم بزانت بنگريد به:
عبدالله شهبازي، "اسطورهها و بنيانهاي
انديشه سياسي يهود"، پژوهه صهيونيت،
کتاب دوّم، تهران: مرکز مطالعات
فلسطين، 1381، صص 433-496. گفتگوي فوق در
اين آدرس در دسترس است:
http://www.shahbazi.org/Articles/Myths.pdf
53.
Friedrich Max Muller (1823-1900)
54. Arthur
Lillie, Madame Blavatsky and Her
Theosophy, London: Swan Sonnenschein
& Co., 1895, p. v.
55. آموزه
سرّي
مهمترين اثر تئوسوفيستي است. اين کتاب در
سال 1888 در دو جلد قطور در لندن منتشر شد
و از آن پس بارها تجديد چاپ شده است. در
سال 1897، پس از مرگ بلاواتسکي، آني بزانت
سه جلد ديگر بنام ادامه آموزه سرّي
بلاواتسکي منتشر کرد. هم اکنون دوره کتاب
فوق در شش جلد است که جلد ششم به اعلام و
واژگان اختصاص دارد. نام کامل کتاب اين
است:
The Secret
Doctrine: the Synthesis of Science,
Religion and Philosophy.
56. F. Max
Muller, Theosophy or Psychological
Religion, London: Longmans, Green
and Co.,
1893.
57. C. E.
Buckland, Dictionary of Indian
Biography, London: Swan Sonnenschein
& Co., 1906, p. 306.
58. Jivanji
Jamshedji Modi, Masonic Papers,
Bombay: 1913,
p. 2.
59. براي
آشنايي با پيشينه آرياييگرايي و تأثيرات
آن بر ايرانشناسي و تاريخنگاري ايران
بنگريد به گفتگوي عبدالله شهبازي با
روزنامه انتخاب (17-21 فروردين
1379) با عنوان "ايرانشناسي،
آرياييگرايي و تاريخنگاري" در اين آدرس:
www.shahbazi.org/pages/Aryan_Myth_Iranian_Studies1.htm
62. Andrei
Mikhailovich Fadeyev
63.
Nikifor Vladimirovich Blavatsky
64.
Lillie, ibid, pp. 1-14.
66. براي
آشنايي با مازيني بنگريد به: عبدالله
شهبازي، "اليگارشي لندن و بنيانگذاري
تروريسم جديد: مازيني، انقلابي يا
توطئهگر؟" در اين آدرس:
www.shahbazi.org/pages/mazzini.htm
67.
Lillie, ibid, p. 44-45.
69.
Blavatsky, The Key to Theosophy,
p. 283.
70.
Lillie, ibid, p. 226.
71. کتاب
مهم بلاواتسکي که در سال 1877 در دو جلد
در نيويورک و لندن منتشر شد:
H. P.
Blavatsky,
Isis Unveiled: A Master-Key to the
Mysteries of Ancient and Modern Science
and Theology,
New York:
J. W. Bouton,
London:
Bernard Ouaritch, 1877.
72. Annie
Besant, Theosophy, London: T. C.
& E. C. Jack, n.d., p. 91.
73.
Lillie, ibid, p. 227.
74. K. J.
B. Wadia, Fifty Years of Theosophy in
Bombay, 1880-1930, Adyar:
Theosophical Phublishing House, 1931, p.
7.
75.
Society for Psychical Research (SPR)
76.
Richard Hodgson, “The Theosophical
Society: Russian Intrigue or Religious
Evolution?”, The Age (Melbourne,
Australia), September 12, 1885.
77.
Vsevolod Sergyeevich Solovyoff, A
Modern Priestess of Isis, abridged
and translated on behalf of the Society
for Psychical Research from the Russian
by Walter Leaf, London: Longmans, Green,
and Co., 1895, pp. 114-117.
80. Wadia,
Fifty Years of Theosophy in Bombay,
pp. 1-9.
|