بازگشت به قسمت قبل

 
 
 
 
 
 
 

نخستين تکاپوهاي

اينتليجنس سرويس بريتانيا در عثماني و ايران

قسمت پنجم 

کمپاني مسکوي: روسيه و ايران

سرآغاز تجارت جهاني اسلحه

پيشينه نخستين رابطه ايران و انگليس به دوران جنگ هاي صليبي و حکومت ادوارد اوّل (ساق بلند)، پادشاه انگليس (1272 -1307) از خاندان پلانتاژنت (آنژو)، و حکومت ايلخانان مغول در ايران مي رسد. پاپ کلمنت چهارم و ادوارد اول، که خواستار اتحاد با ايلخانان بر ضد دولت مماليک مصر، جبهه مقدم مسلمانان در جنگ صليبي، بودند، از زمان حکومت (1265- 1282) اباقاخان، پسر هلاکو خان، هيئت هايي را به ايران اعزام کردند که انگليسي نبودند. اولين هيئت انگليسي در زمان حکومت گيخاتو، ايلخان ايران (1291-  1295)، وارد سرزمين ما شد. رياست اين هيئت 23 نفره با فردي به نام جفري اهل لانگلي بود. هيئت فوق زماني به ايران رسيد كه بندر عكا، آخرين دژ صليبيون، در بهار 1291 به‌دست مسلمانان فتح شده و با مرگ ارغون و صعود گيخاتو ديگر اميدي به شركت ايلخانان در جنگ با مماليك نبود. هيئت انگليسي در سال 1292 از راه طرابوزان وارد ايران شد و در پائيز همان سال به انگليس بازگشت و پلنگ زنده‌اي را كه گيخاتو به‌عنوان هديه براي ادوارد فرستاده بود با خود به لندن برد. از آن پس، تا زمان سلطنت اليزابت و اعزام آنتوني جنکينسون به ايران، به مدت 270 سال، هيچ نوع رابطه اي ميان دو کشور نبود. بنابراين، بايد سرآغاز رابطه ايران و انگليس را از دوران سلطنت شاه طهماسب صفوي در ايران و اليزابت تودور در انگلستان دانست. واسطه اين ارتباط کمپاني مسکوي بود.

کمپاني مسکوي در پي فتوحات ايوان چهارم (مخوف) و آغاز همجواري حاکم نشين مسکوي با ايران تاسيس شد با هدف تجارت با ايران و آسياي ميانه و روسيه. هر چند در منابع تاريخي، کمپاني فوق بطور خلاصه با نام "کمپاني مسکوي" يا "کمپاني روسيه" شهرت دارد، ولي در اسناد نام اين کمپاني بطور کامل چنين آمده است:  «کمپاني تجارت با روسيه، ايران [پرشيا] و ساير مناطق شمالي و شمال شرقي در بررسي زير خواهيم ديد که اين کمپاني با هدف سوداگري اسلحه و تجارت برده آغاز به کار کرد و بدينسان طليعه اي ناميمون را در روابط دو کشور بنياد نهاد.

سهامداران و گردانندگان انگلوساکسون کمپاني مسکوي، در مکتب شرکاي يهودي‌شان و در پيوند با ايشان، از حوالي نيمه سده شانزدهم ميلادي جنگ‌افروزي‌هاي منطقه‌اي و سوداگري اسلحه آتشين را به عنوان يک شاخه جديد تجارت جهاني آغاز کردند و آن را پرسودترين راه براي انباشت و افزايش ثروت خويش يافتند. اين تجارتي است که از سده شانزدهم تا به امروز پرحجم‌ترين شاخه اقتصاد جهاني به‌شمار مي‌رود، امروزه نيز زمام آن به دست همان کانون است و فتنه‌گري و دميدن به آتش فتنه و معاملات پنهان با طرفين متخاصم به عنوان رويّه معمول ايشان شناخته مي‌شود.

فتوحات ايوان مخوف و پيوند آن با آغاز تجارت انگليسي با شرق

مورخين، به‌طور قراردادي،  16 ژانويه 1547 را مبداء تبديل حاکم‌نشين مسکوي به دولت روسيه مي‌دانند. اين زماني است که ايوان چهارم (مخوف) به‏ عنوان "تزار و حاکم اعظم سراسر روسيه" تاجگذاري کرد. در دوران ايوان مخوف توسعه‌طلبي حکام مسکوي، عليه همسايگان روس و مسلمان، به‌شکلي بي‌سابقه اوج گرفت. اين توسعه‌طلبي با قساوت فراوان توأم بود. براي مثال، به‌نوشته گروسه، ايوان در جريان اشغال قازان (اکتبر 1552) «قسمت اعظم مردان را کشت، زنان و اطفال را به اسيري و غلامي برد و مساجد را از بيخ و بن برکند.» اين توحش تنها عليه همسايگان مسلمان نبود. ايوان با مردم روس و مسيحي منطقه نيز چنين ‌کرد. مورخين روس تهاجم ايوان به شهر روس‌نشين نوگرود (1570) را چنين توصيف کرده‌اند: در مسيرش شهرها را ويران و روستاها را غارت کرد و به آتش کشيد و دارايي‌هاي مردم را به سرقت برد. در نوگرود، هزاران تن از سکنه را شکنجه داد و در رودخانه خفه کرد.

ايوان چهارم (مخوف)، اولين تزار روسيه

مهم‌ترين پيامد توسعه‌طلبي‌هاي ايوان چهارم، که دولت مسکوي را به جرگه معادلات سياسي- تجاري اروپاي غربي وارد کرد، اشغال قازان (1552) و حاجي طرخان (1556) بود. بدينسان، دولت نوخاسته روسيه با ايران هم‌مرز شد و راه تجاري ولگا- بحر خزر مورد توجه آن کانون‌هاي تجاري- سياسي اروپاي غربي قرار گرفت که سلطه انحصاري پرتغال بر راه‌هاي دريايي تجارت با شرق مانع از تحرک ايشان بود. همپاي اين تحول، سفر سال‌هاي 1553- 1554 و 1555- 1556 ريچارد چانسلر به روسيه انجام گرفت، در سال 1555 کمپاني مسکوي در لندن براي تجارت با روسيه و ايران تأسيس شد و از سال 1557 مأموريت‌هاي آنتوني جنکينسون در روسيه و ايران آغاز گرديد

دلمار مورگان در مقدمه مبسوط و مفيد خود بر سفرنامه جنکينسون، چانسلر را «بي‌ترديد» بنيانگذار تجارت ميان انگلستان و روسيه مي‌داند که «اهميتي چنان فراوان» براي هر دو کشور داشته و در دهه 1880 به گسترشي «چنين عظيم» رسيده است. روايت مشهور درباره سفر سال 1553 چانسلر به روسيه و آ‌غاز آشنايي تجار انگليسي با راه تجاري ولگا- خزر معقول به‌نظر نمي‌رسد. طبق اين روايت، چانسلر عضو يک هيئت اکتشافي بود که از سوي کمپاني ماجراجويان تجاري لندن براي شناسايي راه‌ دريايي شمال شرقي به هند و ختاي عازم آب‌هاي اسکانديناوي شد؛ ليکن به‌دليل توفان و غرق شدن کشتي‌ها از روسيه سر درآورد. او به مسکو رفت و به اين ترتيب به‌طور تصادفي قومي به‌نام "روس"، حکمراني به‌نام "ايوان مخوف" و راه تجاري ولگا- خزر براي انگليسي‌ها شناخته شد. اولين راوي اين داستان خود چانسلر است که در گزارش خويش توصيفي رومانتيک از سفر به «بخش ناشناخته جهان»‌، يعني روسيه، به‌دست داده است. دلمار مورگان، ويراستار سفرنامه جنکينسون، نيز مروج اين داستان است. او مي‌نويسد: «کشف تصادفي روسيه، بلافاصله به تأسيس کمپاني روسيه [مسکوي] انجاميد.» اين ادعاي «تصادفي» بودن کشف راه تجاري روسيه در بسياري از منابع تاريخي مکرراً بيان مي‌شود. براي نمونه، لرد کرزن مي‌نويسد: «اين واقعه تصادفي و غيرقابل پيش‌بيني نتايجي درخشان داشت.»

سفر چانسلر به مسکو و ديدار و عهد و پيمان‌هاي او با ايوان مخوف و به تبع آن تأسيس کمپاني مسکوي در لندن را نمي‌توان تصادفي دانست. به دلايل زير، در حوالي نيمه سده شانزدهم ميلادي راه روسيه و اهميت تجاري ايران حداقل براي سباستين کابوت، رئيس کمپاني ماجراجويان تجاري و بنيانگذار و اولين رئيس کمپاني مسکوي، و ساير سازمان‌دهندگان اصلي سفر چانسلر ناشناخته نبود:

1- از سده‌ نهم ميلادي روس‌ها به‌عنوان قومي تاجر شناخته مي‌شدند که با راه تجاري اروپاي غربي آشنايي داشتند و حتي از طريق اندلس و «فرنگ» به آفريقا مي‌رفتند. ابن خردادبه (سده سوم هجري/ نهم ميلادي) درباره مسير تجاري روس‌ها در غرب اروپا مي‌نويسد: «اگر ايشان قصد سفر کنند، از اندلس يا فرنگ خارج شوند، به‌سوي الاقصي عبور مي‌کنند و به طنجه مي‌رسند، پس از آن به افريقيه، از افريقيه به مصر، از مصر به رمله، از رمله به دمشق...» وي مسير تجارت روس‌ها را تا فارس و کرمان و سند و هند و چين نيز بيان داشته است.

2- نقش اشرافيت مخلوع بيزانس، که از زمان وصلت ايوان سوم با زوئه (سوفيا) پالئولوگوس مسکو را به مقر خويش بدل ساخت، به‌عنوان واسطه ارتباط ميان انگلستان و روسيه، عاملي بسيار مهم است که نمي‌توان بر آن چشم پوشيد. اگر تأثير کانون فوق را بر تحولات پسين سياسي و فرهنگي روسيه بپذيريم، ناگزير بايد اين نکته را نيز مدّ نظر داشته باشيم که اين کانون درباره انگلستان شناخت کافي داشت. مانوئل دوم پالئولوگوس، پدربزرگ زوئه و نياي مادري ايوان مخوف، براي استمداد عليه تهاجم عثماني در سال 1396 سفري مفصل به اروپاي غربي، از جمله به انگلستان، کرد. او در رم، ميلان، لندن و پاريس محترمانه مورد استقبال قرار گرفت و به مدت دو سال در فرانسه اقامت گزيد. اين دوران کافي بود تا همراهان امپراتور بيزانس را به‌طور کامل با اروپاي غربي آشنا کند. يکي از همراهان مانوئل در اين سفر، لائونيکوس کالکوکونديلس، مورخ آتني، بود که در تاريخ معروف خود تصويري از انگلستان آن عصر به‌دست داده است.

3- در سالهاي 1517 و 1526، يعني در دوران حکومت واسيلي سوم، هربرشتاين،‌ سفير امپراتور هابسبورگ، دو بار از مسکو ديدن کرد و ترجمه ايتاليايي سفرنامه او در سال 1550، يعني سه سال پيش از سفر چانسلر، در ونيز به چاپ رسيد. اين منبعي است که قطعاً سباستين کابوت با آن آشنايي داشت؛ هم به‌دليل ونيزي بودن کابوت و هم به‌ اين دليل که در زمان سفر دوّم هربرشتاين، کابوت نيز از کارگزاران کارل پنجم بود.

4- شواهدي دال بر حضور ماجراجويان انگليسي و اسکاتلندي در روسيه، پيش از سفر چانسلر، وجود دارد. معروفترين نمونه، اوسپ ناپيه (جوزف ناپير)، اولين سفير روسيه در انگلستان است که، طبق نظر برخي مورخين، از اسلاف خاندان اسکاتلندي ناپير است؛‌ يعني همان خانداني که لردهاي ناپير و اتريک و چهره هاي مستعمراتي سرشناسي چون لرد رابرت ناپير (نايب السلطنه و فرمانفرماي هندوستان در سالهاي 1861- 1865) به آن تعلق دارند.

درباره زندگي اوسپ ناپيه اطلاع زيادي در دست نيست. مي‌دانيم که در 20 ژوئيه 1556 به‌عنوان سفير ايوان مخوف بهمراه چانسلر راهي انگلستان شد. دو کشتي از چهار کشتي گروه فوق در دريا ناپديد شد و کشتي ديگر، که حامل چانسلر و ناپيه بود، در ماه نوامبر به آبهاي اسکاتلند رسيد ولي در خليج پيتزليگو (شمال اسکاتلند) با صخره تصادم کرد و چانسلر و شش روس کشته شدند. ناپيه نجات يافت و به لندن رفت.  وي محموله اي از پوست خز و کالاهاي ديگر به ارزش حدود 20 هزار پوند بهمراه داشت که بخش عمده آن را دزدان اسکاتلندي به غارت بردند. ناپيه در لندن ميهمان کمپاني مسکوي بود و به حضور فيليپ و ماري، شاه و ملکه وقت انگليس، بار يافت. در منابع انگليسي آن عصر از اوسپ ناپيه با ‌عنوان سفير «امپراتور ختاي، مسکوي و روسيه» ياد شده است.

5- بايد به شبکه بهم بافته و منسجم زرسالاران يهودي آن عصر به‌عنوان واسطه ارتباط ميان روسيه و انگلستان توجه نمود؛ همان کساني که براي انگليسي‌هاي اوايل سده شانزدهم کاملاً آشنا بودند و تصوير نمادين ايشان در شخصيت "شايلوک"، در نمايشنامه شکسپير، بازتاب يافته است. در اينجا تأکيد مي‌کنم که سليمان بن يائيش (آلوارو مندس)، رئيس شبکه جاسوسي عثماني در اروپا و طبيب مخصوص سلطان، با هکتور نانز، رئيس شبکه جاسوسي اليزابت در اروپاي قاره رابطه فعال داشت و خويشاوند نزديک رودريگو لوپز، طبيب مخصوص اليزابت، بود. چنين يهودياني از دوران زوئه پالئولوگوس در دربار مسکوي نيز حضور داشتند. يک نمونه پزشکي است که با مسموم کردن پسر ارشد ايوان سوم، انتقال حکومت به واسيلي سوم (پسر زوئه و پدر ايوان مخوف) را ممکن ساخت. درباره اصل و نسب و پيوندهاي مشکوک سباستين کابوت و ارتباطات يهودي کمپاني ماجراجويان تجاري و کمپاني مسکوي توضيح داده ام.

بنابراين، منطقي اين است که سباستين کابوت و طراحان و سازمان‌دهندگان اصلي سفر چانسلر، به دلايلي، ساير شرکا و سرمايه ‏گذاران در اين سفر را فريب داده باشند. توجه کنيم که کابوت‌ها (پدر و پسر) سابقه چنين تردستي‌ها و شيادي‌هايي داشتند. جان کابوت به کانادا رفت و در بازگشت مدعي شد به چين راه يافته است. سباستين کابوت نيز در سال 1525 از سوي دربار اسپانيا مأمور شد که در رأس يک ناوگان به شرق رود، ليکن به‌دليل اخبار يا شايعاتي که درباره وجود ثروت‌هاي افسانه‌اي در منطقه ريوديلاپلاتا (آمريکاي جنوبي) شنيده بود، راهي اين منطقه شد و پس از سه سال جستجوي ظاهراً بي‌حاصل به اسپانيا بازگشت. او به‌دليل اين خودسري به مدت دو سال به آفريقا تبعيد شد.

کمپاني مسکوي و آنتوني جنکينسون

کمپاني مسکوي يک نهاد انحصاري بود مرکب از سوداگران و ماجراجويان تجاري به پيشکسوتي سباستين کابوت و دسيسه‌گران سياسي بلندپايه و در رأس ايشان سِر ويليام سيسيل. به‌نوشته دلمار مورگان، اليزابت «شخصاً به امور اين کمپاني توجه فراوان مي‌نمود زيرا در ميان اعضاي آن گروهي از بلندپايه‌ترين اعيان و اشراف او حضور داشتند.» در زمره 207 نفر بنيانگذاران کمپاني نام گروهي از متنفذترين رجال سياسي انگليس، از جمله سِر ويليام سيسيل (لرد بورلي)، ديده مي‌شود. سِر فرانسيس والسينگهام، رئيس سازمان اطلاعاتي انگليس، نيز از اعضاي کمپاني بود و در امتيازنامه سال 1569 ايوان مخوف، نام او در کنار "ويليام بورلي" (ويليام سيسيل) به‌عنوان يکي از صاحبان امتياز تجارت کمپاني مسکوي در روسيه به چشم مي‌خورد. دفتر کمپاني مسکوي در سيتينگ لين و در همان محلي واقع بود که دفتر کار سِر فرانسيس والسينگهام قرار داشت و در همين مکان بود که جلسات گردانندگان کمپاني برگزار و سفرهاي "اکتشافي" ايشان طراحي و برنامه‌ريزي مي‌شد. جنکينسون، فرستاده کمپاني به روسيه و ايران، نيز با سِر ويليام سيسيل رابطه نزديک داشت و برخي از گزارش‌هاي خود را از روسيه براي او مي‌فرستاد. نمونه‌هايي از اينگونه گزارش‌ها موجود است و بعضاً در سفرنامه جنکينسون به چاپ رسيده است. قطعاً اين بجز گزارش‌هاي محرمانه و رمز است که، چنانکه گفتيم، از همان زمان در سازمان اطلاعاتي انگليس کاملاً مرسوم بود. پيوند نزديک جنکينسون با سِر ويليام سيسيل و سِر فرانسيس والسينگهام را از آنجا نيز مي‌توانيم در‌يابيم که نام اين سه در ميان سرمايه‏ گذاران دومين و سومين سفر دريايي سِر مارتين فرابيشر به ختاي (1576 و 1577) ديده مي‌شود. بنابراين، به يقين بايد جنکينسون را متعلق به اولين نسل مأموران اطلاعاتي دانست که از سوي اينتليجنس سرويس انگلستان به کشورهاي شرقي اعزام شدند.

درباره زندگي خصوصي آنتوني جنکينسون اطلاع زيادي در دست نداريم. پيشينه خانوادگي، نام والدين، زمان و محل تولد او روشن نيست. جنکينسون را از اکتبر سال 1546 مي‌شناسيم و اين زماني است که به‌عنوان کارآموز و شاگرد کمپاني ماجراجويان تجاري اولين سفر خود را آغاز کرد. او طي شش سال پسين به فلاندرز، آلمان، ايتاليا، فرانسه، اسپانيا، پرتغال، درياي مديترانه و جزاير رودز، مالت، سيسيل و قبرس و غيره رفت و سپس راهي حلب شد. در اين سفر سِر جان لاک، نياي جان لاک انديشمند، او را همراهي مي‌کرد.

در ميان سفرهاي اين دوره از زندگي جنکينسون، سفر پائيز 1553 م./ 961 ق. او به حلب به سه دليل حائز اهميت است: اولا، مقارن است با سفر چانسلر به مسکو و استقرار گراسيا ناسي در استانبول. ثانياً،‌ در فضايي کاملاً جنگي صورت گرفت که بيشتر براي مأموريت اطلاعاتي مناسب بود تا سفر تجاري. ثالثاً، او موفق به اخذ امتيازنامه‌اي بسيار مهم به امضاي شخص سلطان سليمان خان عثماني شد.

سفر جنکينسون به حلب در زماني است که سليمان لشکرکشي جديد خود را به ايران آغاز کرده و در رأس قشون مفصلي وارد حلب مي شد. جنکينسون در گزارش مورخ 4 نوامبر 1553 خود، که مخاطب آن مشخص نيست،‌ شرحي دقيق درباره قشون عثماني به دست داده که 200 هزار شتر حامل مهمات و آذوقه آن بود. بهرروي، او از سلطان فرماني دريافت کرد که به «آنتوني جنکينسون، تاجر لندن در انگلستان» و ساير کارگزاران تجارتخانه وي «و هر کسي که حامل اين نامه باشد» اجازه مي داد «با کشتي‌هاي خود يا هر وسيله ديگر» در بنادر و شهرهاي عثماني آزادانه و بدون پرداخت هرگونه عوارضي مازاد بر آنچه قانون است به تجارت بپردازند و از همان امتيازاتي برخوردار باشند که فرانسويها و ونيزيها برخوردارند.

اين امتيازنامه بسيار مهمي است که اخذ آن از يکي از بزرگترين فرمانروايان آن عصر، و شايد بزرگترين ايشان، و در فضاي رقابت دسيسه آميز‌ فرانسوي ها و ونيزي ها، که در ميان اروپاييان بيشترين حضور را در سرزمين عثماني داشتند، در حد توان و امکانات فردي يک جوان 20- 25 ساله انگليسي نيست و بي ترديد مبتني بر روابط و آشناياني بسيار متنفذ در دربار عثماني است. توجه کنيم که اين امتيازنامه متعلق به 25 سال قبل از سفر ويليام هاربورن به استانبول است که رسماً به عنوان بنيانگذار روابط تجاري و سياسي انگليس و عثماني شناخته مي شود. پس از دريافت اين فرمان، جنکينسون به سفر در «بخش اعظم ترکيه و سوريه و ساير سرزمين هاي آسياي صغير» پرداخت، از راه جبل لبنان به دمشق رفت و سپس به سامريه، جليل و اورشليم (بيت‌المقدس). او در سالهاي پس از سفر عثماني و پيش از عزيمت به مسکوي، به الجزاير و تريپولي و تونس و نروژ نيز سفر کرد.

جنکينسون در سال 1555 به عضويت "کسوت" يا "کمپاني" تجار لندن پذيرفته شد که به‌عنوان اولين و کهن ترين نهاد تجاري انگليس شناخته مي شود و با کمپاني ماجراجويان تجاري پيوند تنگاتنگ داشت. به‌نوشته دلمار مورگان، کمپاني تجار لندن مهم‌ترين "کسوت" (گيلد) شهر لندن در سده شانزدهم بود، رجال بلندپايه در آن عضويت داشتند و حتي ملکه اليزابت نيز عضو آن بود. از جمله اعضاي اين گيلد بايد به سِر جان گرشام، برادر بزرگ توماس گرشام، و جان مارش اشاره کرد که بعدها (1568) جنکينسون با دختر او، به نام جوديت، ازدواج کرد. جنکينسون در سال 1557 با حقوق ساليانه چهل پوند استرلينگ به مدت سه سال از سوي کمپاني مسکوي عازم روسيه شد. اين حقوقي قابل اعتنا در انگلستان آن عصر بود. توجه کنيم که يکي از مأموران انگليسي کمپاني فوق براي خدمت در روسيه به مدت چهار سال با حقوق ساليانه 9 پوند استخدام شد و ديگري به مدت شش سال با حقوق ساليانه 5 پوند در سه سال اول و 6 پوند در سه سال دوم. اين تنها ممر درآمد جنکينسون نبود. قاعدتاً وي بابت معاملات حق العمل دريافت مي کرد و از دربار نيز بابت مأموريت هاي خود پول يا امتيازاتي مي‌گرفت زيرا در کوران مأموريت‌هاي پانزده ساله‌اش در رابطه با روسيه و بخارا و قفقاز و ايران به ثروت و قدرت رسيد و از کارگزار حقوق‌بگير کمپاني مسکوي به يکي از اعضا و گردانندگان آن بدل شد. او در لندن اقامت گزيد، ملک و قلعه‌اي در آکسفورد شاير خريد و آن را به مقر خاندان خويش بدل ساخت.

در کتاب خاندان کهن کارلايل، که در سال 1822، يعني در زمان صدارت ارل ليورپول منتشر شد، از آنتوني جنکينسون به‌عنوان نياي خاندان جنکينسون ياد مي‌شود که در والکوت، واقع در آکسفورد شاير، مي‌زيستند و يکي از اعضاي آن همين ارل ليورپول، وزير اعظم وقت انگليس، است. بنابراين، در دو سده پسين، و بر بنياد ثروت و اعتباري که جنکينسون به‌ويژه از طريق سفرهايش به روسيه و ايران اندوخته بود، بتدريج اعقاب وي به يکي از خاندان‌هاي درجه اوّل اشرافي انگليس بدل شدند. يکي از آنان در سال 1661 بارونت شد و در اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم چارلز جنکينسون به‌عنوان يکي از رجال متنفذ دربار جرج سوم شناخته مي‌شد. او در مجلس عوام رياست جناحي را به‌دست داشت که به "دوستان شاه" معروف بودند و به‌دليل پيوند بسيار نزديکش با پادشاه آماج تهمت‌ها و شايعات گسترده بود. چارلز جنکينسون از دوستان نزديک ويليام پيت (کوچک) به‌شمار مي‌رفت و اوج اقتدار او از زمان آغاز صدارت پيت (1783) است. وي سه سال بعد در مقام رئيس اتاق بازرگاني  بريتانيا جاي گرفت و در سال 1796 به ارل ليورپول ملقب شد. پسر او، رابرت بنکز جنکينسون، دومين ارل ليورپول است که از ژوئن 1812 تا فوريه 1827 وزير اعظم بريتانيا بود. به‌نوشته بريتانيکا، در دوران صدارت ليورپول، قدرت واقعي، در سياست خارجي در دست جرج کانينگ و در امور نظامي در دست آرتور ولزلي (دوک ولينگتون) قرار داشت. در در اواخر سده نوزدهم، سِر جرج جنکينسون را به‌عنوان وارث اين خاندان مي‌شناسيم و امروزه سِر جان بنکز جنکينسون، پسر سِر آنتوني بنکز جنکينسون، را که چهاردهمين بارونت خاندان خود است.

کمپاني مسکوي و تهاجم عبدالله خان شيباني (ازبک) به ايران

اولين سفر آنتوني جنکينسون به روسيه در 12 مه 1557 آغاز شد. او بهمراه اوسپ ناپيه، اولين سفير روسيه در انگليس، در رأس ناوگاني مرکب از چهار کشتي حرکت خود را آغاز کرد، در 25 دسامبر در مسکو به حضور ايوان رسيد و شام را با تزار صرف نمود. جنکينسون در 23 آوريل 1558، با در دست داشتن معرفي نامه هايي از ايوان، بهمراه دو انگليسي ديگر، راهي منطقه درياي خزر و آسياي ميانه شد. درباره کسب و کار او در اين فاصله چهار ماهه (از دسامبر تا آوريل) اطلاعي نداريم.

جنکينسون در  29 مه به قازان رسيد، سپس به حاجي طرخان رفت و بهمراه کارواني از تجار ترک و ايراني راه نواحي شرقي بحر خزر را در پيش گرفت. در سپتامبر به خانات خيوه (خوارزم) رسيد. به نزد خان خيوه بار يافت و نامه ايوان را به او داد. سپس بهمراه کارواني مرکب از يک هزار شتر عازم بخارا شد و در 23 دسامبر 1558 به اين شهر رسيد. در 26 دسامبر به حضور خان ازبکان شيباني، عبدالله خان، بار يافت و نامه هاي ايوان را تقديم نمود. در اين زمان، جنکينسون عبدالله خان را حاکمي غيرثروتمند يافت که درآمدش از طريق دريافت ماليات از تجار و کسبه و صنعتگران است و هر گاه که پولش ته مي‌کشد مأموران را به سراغ حجره ها و مغازه ها مي فرستد. به اين ترتيب، هنوز از ثروت و شوکت اين خان نامدار ازبک خبري نيست و جنکينسون با تعابير «خيلي تاتار» و «شاه وحشي» او را توصيف مي کند. جنکينسون سه ماه و نيم در بخارا اقامت داشت و در اين مدت چند بار با عبدالله خان ديدار نمود. عبدالله خان «خيلي خودماني» جنکينسون را در محل خصوصي زندگي اش مي پذيرفت و درباره ميزان اقتدار ايوان روسيه و سلطان عثماني و مسائل ديگر پرسش هايي مي نمود.

جنکينسون در 8 مارس 1559 به‌همراه کارواني از تجار منطقه، مرکب از 600 شتر، بخارا را ترک کرد و در معيت سفرايي که خان‌هاي بخارا و خيوه به نزد ايوان اعزام کرده بودند، به مسکو بازگشت. در 2 سپتامبر به مسکو رسيد و دو روز بعد ايوان وي را به گرمي پذيرفت. جنکينسون سفراي بخارا و خيوه را به ايوان معرفي کرد و شام را با تزار صرف نمود. او در 9 مه 1560 روسيه را به مقصد انگليس ترک کرد و به اين ترتيب اولين سفر يک هيئت انگليسي به آسياي ميانه، پس از گذشت يک سال و پنج ماه و نه روز، به پايان رسيد.

نقشه سفر جنکينسون به بخارا (چاپ 1562، لندن)

درباره مضمون مذاکرات خصوصي با ايوان مسکوي و عبدالله خان شيباني و اهداف سياسي سفر جنکينسون اطلاعي در سفرنامه او مندرج نيست. هدف از اين سفر يافتن راه زميني به چين (ختاي) عنوان مي شود حال آنکه جنکينسون با رسيدن به بخارا و ديدار با عبدالله خان عملا مأموريت خود را پايان يافته تلقي مي کند و در تلاش براي عزيمت به نواحي دورتر نيست. جنکينسون علت اين امر را ناامني راه بخارا به ختاي عنوان کرده که سبب شد، به تعبير دلمار مورگان، «خردمندانه» از ادامه سفر منصرف شود. "جهانگرد محتاط ما" مأموريت معيني دارد که درباره اسرار آن بکلي خاموش است. او سياحي از قماش ابن‌بطوطه نيست و لذا، به رغم مراوده با تجار هندي، تمايلي به سفر به چين از طريق هند افسانه‌اي ندارد. چنانکه مي دانيم اولين انگليسي 19 سال پس از سفر جنکينسون به بخارا از هند ديدن کرد. اين در حالي است که تجار دورترين نقاط هند، يعني بنگال، در بخارا حضور دارند. آنان انواع پارچه هاي نخي اعلا را به بخارا صادر مي کنند و از بخارا ابريشم و چرم قرمز و اسب و غيره به هند مي برند. جنکينسون مي کوشد پارچه‌هاي کرسي را، که مرغوب ترين پارچه‌ بافت انگليس بود، با کالاهاي ايشان معاوضه کند که نمي پذيرند. جنکينسون حتي به شهر معروفي چون سمرقند نرفت که فاصله آن با بخارا تنها پنج روز راه بود.

نقشه سفر جنکينسون به بخارا

با توجه به موارد فوق، بنظر نمي‌رسد که سفر جنکينسون به بخارا يک سفر ساده تجاري يا اکتشافي باشد. درواقع مأموريت اصلي جنکينسون را بايد ارتباط با ايوان مخوف و عبدالله خان ازبک دانست: دو فرمانرواي متجاوز و نظامي‌گرايي که عامل اصلي جنگ‌هاي منطقه شرق و غرب بحر خزر در نيمه دوّم سده شانزدهم ميلادي بودند. جنکينسون واسطه ارتباط ميان اين دو نيز بود. به‌نوشته دلمار مورگان، اين اولين رابطه مستقيم سياسي است که ميان خان‌هاي منطقه آسياي ميانه با ايوان چهارم برقرار مي‌شد و واسطه آن يک انگليسي بود. به‌علاوه، اگر بپذيريم که گردانندگان کمپاني مسکوي با يوسف ناسي و کانون يهودي مستقر در دربار عثماني ارتباط و شراکت داشتند، بايد به اين نتيجه برسيم که شالوده رابطه نزديک عبداالله خان با دربار عثماني و عمليات مشترک ايشان عليه ايران صفوي در اين سفر نهاده شد. بنابراين، سفر فوق را نمي‌توان بي‌ارتباط با سلسله حملات ايذائي و غارتگرانه عبدالله خان به خراسان دانست که اولين آن، درست در زمان اقامت جنکينسون در بخارا (1559)، آ‌غاز شد.

تعمق در ماهيت جنگ‌افروز و نظامي‌گراي ايوان مخوف و عبدالله خان ازبک ابعادي ديگر از مأموريت جنکينسون را جلوه‌گر مي‌سازد. تاکنون معمولاً به کمپاني مسکوي به‌عنوان تاجر قماش و ساير کالاهاي متعارف نگريسته شده و به تجارت اسلحه آتشين (توپ و تفنگ) و مهمات (باروت) از سوي آن توجه نشده است. واقعيت اين است که با توجه به وضع منطقه و فقدان صنايع بومي توليد سلا‌ح‌هاي آتشين (توپ و تفنگ) و مهمات (باروت) در دو سرزمين مسکوي و بخارا دو فرمانرواي فوق به‌شدت نيازمند اينگونه کالاها بودند. دلمار مورگان مي‌نويسد: «اگر مردم روسيه از تجارت انگليسي‌ها سودي نبردند، بي‌ترديد شاه ايشان [ايوان مخوف] سود برد.» او مي‌افزايد: انگليسي‌ها براي ايوان اسلحه و مهمات و ساير نيازهاي پشتيباني نظامي را تأمين مي‌کردند که در آن زمان، براي مقابله با سوئد و لهستان در غرب و خان کريمه در شرق، «سخت مورد نياز» ايوان بود و انگلستان تنها راهي بود که وي مي‌توانست از طريق آن نيازهاي فوق را تأمين کند. بنابراين، جنکينسون حامل محموله‌هاي تفنگ و باروت براي خان ازبک نيز بود و با همين محموله‌ها عبدالله خان اولين تهاجم غارتگرانه خود را به خراسان آغاز کرد. جنکينسون تنها در يکجا بطور مختصر اشاره مي‌کند که در حضور خان با تفنگ تيراندازي کرد. او سپس از عزيمت عبدالله خان سخن مي‌گويد و گله‌مند است که خان بخارا بدهي‌هاي خود را به او نپرداخت و راهي جنگ شد.

با توجه به اقتدار شاه طهماسب صفوي و توانمندي او در حفاظت از مرزهاي شرقي ايران، آرمينيوس وامبري به‌درستي اينگونه حملات عبدالله خان به خراسان در آن زمان را چپاول و راهزني مي‌خواند نه جنگ. جنگ واقعي عبدالله خان در خراسان پس از مرگ شاه طهماسب (1576) آغاز شد و خان ازبک ايلچي خويش را به دربار سلطان مراد سوم فرستاد که «حالا از براي لشکرکشي به مملکت ايران موقع خوبي است.» عبدالله خان، با سوءاستفاده از آشفتگي دروني دولت صفوي، تهاجم خويش را به شرق ايران، اين بار در مقياس يک جنگ واقعي، از سرگرفت و در سال 1588 هرات و در سال 1590 مشهد را تصرف کرد. هامر پورگشتال درباره فجايع عبدالله خان در قبال مردم شيعي هرات و خراسان چنين مي‌نويسد:

عبدالله خان هرات را بعد از چند ماه محاصره مفتوح ساخته همه ساکنان شيعي مذهب آنجا را به قتل آورده بود. سال ديگر، پسر خود، عبدالمؤمن خان، را فرستاد و او در شهر مشهد ذي حياتي باقي نگذاشت و عبدالله خان به شخصه حکم کرد تا همه ساکنين شهرهاي نيشابور و سبزوار و اسفراين و سناباد و محالات و تون و طبس و هزاره را به قتل رسانيدند.

----------------

يادداشت يک:

پيوند خويشاوندي خاندان پالئولوگوس و اشرافيت مخلوع و تبعيدي بيزانس با حاکم نشين مسکوي حادثه مهمي است که در زمان ايوان سوم رخ داد و تأثيرات عميق سياسي و فرهنگي بر تاريخ پسين روسيه بر جاي نهاد. همسر اول ايوان دختر کم سن و سال حاکم اميرنشين روس تور بود. در سال 1467 اين زن درگذشت (احتمالاً با زهر مسموم شد) و از اين وصلت تنها يک پسر بر جاي ماند. دو سال بعد، جان بساريون، کاردينال يوناني دستگاه پاپ، طي نامه اي از رم به ايوان پيشنهاد کرد که با زوئه پالئولوگوس، برادرزاده آخرين امپراتور بيزانس، ازدواج کند. در اين زمان، بساريون سمت معلمي و سرپرستي اين دختر را به عهده داشت. سه سال بعد (1472)، زوئه چاق و زشت رو وارد مسکو شد، نام خود را به "سوفيا" تغيير داد، احتمالاً به مذهب ارتدکس گرويد و طي مراسمي در قلعه کرملين به همسري ايوان درآمد. مورخين شوروي، هدف از اين وصلت را، که به ابتکار و دلالي کليساي رم و دسيسه گران ونيزي صورت گرفت، «افزايش نفوذ دستگاه پاپ در سياست خارجي مسکوي» عنوان مي کنند.

اين وصلت را بايد يکي از مهم ترين حلقه هاي زنجيره دراز تمهيداتي دانست که کانون هاي دسيسه گر غربي براي مقابله با دولت عثماني طراحي و اجرا کردند. از زمان شکست تهاجم صليبي در نيکوپوليس (25 سپتامبر 1396) اروپا خطر عثماني را به شدت احساس کرد. در زمان مراد دوم، سلطان عثماني (1421- 1451)، اين تهديد بار ديگر افزايش يافت و به ويژه پس از فتح شهر قسطنطنيه (1453) به دست سلطان محمد دوم (فاتح) و پايان کار امپراتوري بيزانس به اوج خود رسيد. در زمان مراد دوم، توسعه دولت عثماني، مواضع سوداگران ونيزي را به مخاطره انداخت، اولين جنگ عثماني و ونيز (1425 -1430)   را پديد آورد و ونيزيها را، که پيشينه اي مفصل از دسيسه گري سياسي در پشت داشتند، به تکاپويي شديد عليه عثماني برانگيخت.

وصلت ايوان سوم و زوئه پالئولوگوس تأثيراتي عميق و سرنوشت ساز بر تاريخ دولت مسکوي بر جاي نهاد. به نوشته استانفورد شاو، با اين عروس خانم «بسياري از دانشمندان و هنرمندان بيزانس همراه بودند که توسعه مسکوي را بمثابه مرکزي براي فرهنگ ارتدکس يوناني آغاز کردند.» بدين ترتيب، ميراث و سنن امپراتوري ساقط شده بيزانس به مسکوي انتقال يافت و در دهه هاي پسين شکوفا شد. بريتانيکا اين وصلت را «تغييري بنيادين در زندگي خصوصي ايوان» مي خواند. پس از اين وصلت بود که ايوان در مکاتبات رسمي خود را «حاکم اعظم مسکوي، ولاديمير و سراسر روسيه» مي خواند و گاه به تأسي از امپراتوران بيزانس واژه "تزار" (سزار) را به عنوان لقب خويش به کار مي برد. از اين زمان بود که دربار حاکم مسکوي به سبک امپراتوران بيزانس آراسته شد، و بر اساس اين پيوند بود که بعدها ايوان چهارم (مخوف) خود را وارث امپراتوري بيزانس خواند و "عقاب دو سر" آن را به عنوان نشان سلطنتي خويش برگزيد. بدينسان، گروهي کثير از تبعيديان بيزانسي و دسيسه گران ايتاليايي- ونيزي به مسکو کوچيدند و اين شهر را به کانون توطئه هاي خويش عليه بقاياي خانات قبچاق و دولت عثماني بدل نمودند. منشاء خصومت تاريخي روسيه و عثماني به اين خاستگاه بيزانسي دولت مستقل مسکوي بازمي گردد.

 يادداشت دو:

تصويري که کالکوکونديلس، مورخ يوناني سده چهاردهم ميلادي، از انگلستان به‌دست مي‌دهد، در برخي جنبه‌ها بي‌شباهت به اولين سفرنامه‌هاي مسلمانان به اروپاي غربي نيست. او نيز از رفتار جنسي انگليسي‌ها سخت به حيرت مي‌افتد و عادتي «بسيار عجيب» در روش زندگي ايشان مي‌بيند و آن «عدم توجه به حرمت و شرف زناشويي و پاکدامني زنان است.» او مي افزايد: «هنگامي که انگليسيان به ديدار يکديگر مي‌روند، اول کاري که به رسم مهمان‌نوازي مي‌کنند اين است که زن ميزبان و دختران او مهمان را محبانه در آغوش خود مي‌پذيرند و در ميان دوستان رسم بر اين است که زنان خود را بي‌ هيچ شرمي به قرض بدهند و بستانند و اين معامله عجيب و نتايج محتوم آن بر انگليسيان جزيره‌نشين گران نمي‌آيد.» در نيمه اول سده نوزدهم، عبدالفتاح گرمرودي توصيفي مشابه، و البته مشروح و هجوآميز، از اخلاق جنسي انگليسي‌ها به‌دست داده است. اين دو توصيف بيانگر نزديکي ايستارهاي اخلاقي و جنسي يونانيان و ايرانيان در گذشته است.

يادداشت سه:

هربرشتاين، در نيمه اول سده شانزدهم ميلادي، مسکو را شهري بزرگ و داراي 45000 خانه و آغل و يکصد هزار سکنه توصيف مي‌کند. اعضاي خاندان سلطنتي و بايارهاي متنفذ در درون قلعه کرملين مي‌زيستند و محله اصلي شهر ختائي گرود نام داشت که، چنان‌که نام آن نشان مي‌دهد، مرکز تجارت با شرق و مقر تجار و دلالان و ثروتمندان بود. هربرشتاين پوشاک بايارها و ثروتمندان روسيه سده شانزدهم را کاملاً شرقي توصيف کرده است. از جمله، قبائي بلند مي‌پوشيدند که «خفتان» ناميده مي‌شد. اين همان پوشش آشنايي است که سعدي آن را چنين توصيف کرده است: نبيني که در معرض تيغ و تير/ بپوشند خفتان صد تو حرير.

يادداشت چهار:

دولت شيباني تركستان و ماوراءالنهر در سال 906 ق./ 1500 م. به‌دست محمد شاهبخت خان ازبك، معروف به شيبك خان، از تبار جوجي خان پسر چنگيزخان، تأسيس شد. اين خاندان قبلاً در سيبري امارت داشت و سپس منطقه تركستان و ماوراءالنهر را از دست بقاياي دولت تيموري خارج كرد. شيبك خان خصم شاه اسماعيل صفوي بود و سرانجام در جريان لشكركشي شاه اسماعيل به مرو (916 ق./ 1510 م.) در 61 سالگي به قتل رسيد. روابط ايران و دولت شيباني در دوران عبيدالله خان نيز بسيار خصمانه بود. وي شش بار به خراسان حمله كرد و فجايع فراوان مرتكب شد. امير محمود بن خواندمير، مورخ عصر صفوي، درگذشت عبيدالله خان ازبك (946 ق./ 1539 م.) را چنين توصيف كرد: «شحنه فتنه از روي زمين رحلت كرده، در زير زمين منزل گزيد. فغان مظلومان، كه از ستم ارباب طغيان زمان به مسامع مجامع سموات مي‌رسيد، در حال فرونشست...»

عبداله خان شيباني، پسر اسكندرخان، يك سال و نيم پيش از سفر جنكينسون، در رجب 964 ق./ مه 1557 م. شهر بخارا را تصرف كرد و آن را مركز حكومت خود قرار داد. از اين زمان وي به عنوان قدرتمندترين خان تركستان و ماوراءالنهر شناخته مي شد. او در شعبان 968 ق./ آوريل- مه 1561 م. عمويش، پيرمحمد خان، را خلع كرد و پدرش را به عنوان خان ازبك اعلام نمود ولي قدرت واقعي در دست خود وي بود. عبدالله خان، چون ايوان مخوف، سياستي جنگ افروزانه و توسعه طلبانه در پيش گرفت و بلخ (1573)، سمرقند (1578)، تاشكند و بقيه مناطق شمالي سور دريا و فرغانه (1583) را به قلمرو خود منضم نمود و با اشغال خوارزم و نواحي شمال شرقي ايران دولتي بزرگ تشكيل داد. عبدالله خان ازبك با مرگ پدر (اول جمادي الثاني 991 ق./ 22 ژوئن 1583 م.) رسماً به عنوان خان تركستان و ماوراءالنهر تاجگذاري كرد. او در رجب 1006 ق./ فوريه 1598 م. در سمرقند درگذشت و پسر و جانشين وي، عبدالمؤمن خان، پس از شش ماه (ذيحجه 1006 ق./ ژوئيه 1598 م.) به دست اتباعش به قتل رسيد. بدينسان، دولت شيباني اهميت پيشين را از دست داد و اندكي بعد از ميان رفت.

قسمت ششم

 
 

 

 

Wednesday, January 27, 2010 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.