چهارشنبه،
7 بهمن 1388/ 27 ژانويه 2010، ساعت 5:30 بعد از ظهر
ميراث فرهنگي ايران را دريابيم!
امروز در اينترنت خبري منتشر
شد که از دخالت برخي افراد
ذينفوذ در انتقال آثار
باستاني و اشياء عتيقه به
خارج از ايران حکايت ميکرد.
صحت و سقم اين خبر براي من
ناروشن است.
[1] معهذا، با توجه به
برخي قرائن، نميتوانم نسبت
به آن بيتفاوت باشم.
در اين زمينه توجه خوانندگان را به مقاله 12
خرداد 1388 خود، با عنوان «ميراث فرهنگي ايران و کارنامه اسفنديار رحيم
مشائي»، جلب ميکنم.
[2] در پايان مقاله فوق نوشتم:
«کانونهاي متنفذ سياسي- مالي بريتانيا
در زمينه سرقت آثار باستاني و ميراث فرهنگي جهان داراي پيشينه طولاني و
شهرت فراواناند. اين کانونها با دولت بريتانيا پيوند تنگاتنگ دارند.
بيهوده نيست که لندن بهعنوان مرکز اصلي خريد و فروش آثار عتيقه و
ميراث فرهنگي جهان شناخته ميشود. سري به «موزه بريتانيا» بزنيد و
ابعاد حيرتانگيز اين سرقت را، که از سده هيجدهم ميلادي آغاز شده،
ببينيد. کدام عقل سليم ميتواند بپذيرد که حدود هشتاد قطعه نفيس و
منحصربهفرد دوره هخامنشي و صدها قطعه نفيس و منحصربهفرد دوره صفوي از
موزههاي ايران به لندن انتقال يابد و سالم به ايران بازگردد؟ از
ديدگاه من، و قطعاً بسيار کسان که با اين حوزه آشنايي دارند، بخشي از
آنچه به ايران بازگشته، ارزشمندترين بخش آن، "بدل" است نه اصل. با
توجه به توضيحات فوق، ضرور است شخصيتها و نهادهاي فرهنگي علاقمند
به ميراث تاريخي ايران کميتهاي بيطرف و غيردولتي تشکيل دهند و توسط
کارشناسان صالح و خوشنام داخلي و خارجي اين اشياء را مورد بررسي قرار
دهند تا شبهه سرقت و تعويض آنها مرتفع شود.»
اميدوارم تمامي کساني که به اين مرز و بوم و
ميراث مادي و معنوي آن علاقمندند، صرفنظر از اختلافها و تعارضهاي سياسي،
به اين پيشنهاد با تأمّل و مسئوليت بنگرند.
چهارشنبه، 7
بهمن 1388/ 27 ژانويه 2010، ساعت 5:30 بعد از ظهر
"خوارج جديد"
«فتنهها چون روي آورد، باطل را به صورت حق آرايد، و چون پشت کند،
حقيقت چنانکه هست آشکار شود. فتنهها چون روي آرد نشناسندش، و چون
بازگردد شناسندش. چون گردبادها گراناند؛ به شهري رسند و شهري را
واگذارند... آن که فتنه را نيک بيند و بشناسد آزار آن بدو رسد، و آن که
آن را نبيند از بلاي آن رهد.» (نهجالبلاغه، خطبه 93)
«آغاز پديد آمدن فتنهها پيروي از هواهاست و بدعتِ خلاف کتاب خدا در
احکام... پس اگر باطل با حق در نياميزد، براي جوينده حقيقت ناشناخته
نماند... ليکن اندکي از اين و آن گيرند تا به هم در آميزد و شيطان فرصت
يابد و حيلت انگيزد تا بر اولياء خود چيره شود...» (نهجالبلاغه، خطبه
50)
گروهي طلبکار و پرهياهو،
و به شدت وقيح، معلوم نيست با اتکاء بر کدام پيشينه انقلابي و کارنامه
سياسي و اندوخته فکري و دانش و تجربه اجتماعي و با برخورداري از کدامين
بهره از اخلاق ديني يا عرفي، خود را عين انقلاب و نظام و حتي اسلام
ميخوانند. آنان خواستار آناند که فرزندان و دلسوزان انقلاب و شيفتگان به
ميراث امام (ره)، و کساني که سالهاي طولاني در سنگرهاي گوناگون خدمتگزار و
پاسدار صديق نظام جمهوري اسلامي ايران بودهاند، چون آنان بينديشند و اگر
جز اين بود «پالانشان کج است.» بخشي از اين کژانديشان جوانانياند که نه
تاريخ سي ساله انقلاب را درک کردهاند و نه آن را از طريق کتب و مطبوعات يا
حتي روايات مادران و پدرانشان شناختهاند. بخشي، کمتر، سوداي جاه دارند و
ميخواهند از «آب گلآلود ماهي بگيرند» و «يک شبه ره صد ساله بپيمايند»، و
بخشي، بيشتر، متعبدان سادهانديشياند که در حوزه انديشه و سياست «تقليد»
را جايگزين «تعقل» کرده و گمان ميبرند در صراط مستقيمي گام نهادهاند که
مرضي خداوند است. ولي کارگردانان اصلي سوداگران سياسياند که ميدانند چه
ميکنند؛ ميدانند چگونه از انقلاب انتقام بگيرند و چگونه دستاوردهاي بزرگ
انقلاب و امام راحل را ابتدا زشت و بدنام و سپس مدفون کنند.
قرينهسازيهاي رايج شده
در ماههاي اخير و مشابه نماياندن وقايع جاري با حوادث صدر اسلام را درک
نميکنم و نميدانم با چه معياري اين شبيهسازيها انجام ميشود. هر کس
ميتواند چهره سياسي محبوب يا مبغوض خود را به شخصيتي مثبت يا منفي در صدر
اسلام تشبيه کند. اين روش از نظر علمي درست نيست و در تحليل سياسي اعتبار و
کارايي ندارد. ولي اگر قرار بر شبيهسازي باشد، من عملکرد اين کسان را به
خوارج شبيه ميبينم با اين تفاوت که خوارج در عمل صادق بودند و در نتيجه
جسور؛ و اين «خوارج جديد» بسيار ناصادقاند و در نتيجه ترسو. آن
«خارجي» که از فرط عبادت پيشانياش پينه بسته و از فرط روزهداري ناشي از
زهد ابلهانه پوست شکمش پلاسيده بود کجا و اين «نو خارجيان»،
که از طريق مناصب و پيوندهاي حکومتي ثروتهاي عظيم انباشتهاند و کوس
رسواييشان در زمينه مفاسد مالي گوش فلک را پر کرده، کجا؟
سهشنبه،
6 بهمن 1388/ 26 ژانويه 2010، ساعت 8 صبح
مطالب جديد وبگاه
اين روزها سرگرم تنظيم و
انتشار بخشي از مصاحبهها و نوشتههاي پيشين خود هستم. دهها نوشته و
گفتگوي منتشر شده در مطبوعات سالهاي پيش دارم که بخشي از آن را از نخستين
روزهاي راهاندازي اين وبگاه (ارديبهشت 1382/ مه 2003) به صورت فايل PDF در
صفحهاي بهنام «کتابخانه» بايگاني کردم. فايل PDF براي نشر در وب کاربرد
زياد ندارد. لذا، اين روزها ترجيح ميدهم اوقات خود را به انتشار اين مطالب
به صورت فايل htm صرف کنم. تاکنون مطالب زير را منتشر کردهام.
ايرانشناسي، آرياييگرايي و تاريخنگاري
گفتگويي است با آقاي
محمدرضا ارشاد که در شمارههاي 17 تا 21 فروردين 1379 روزنامه «انتخاب»
منتشر شد.
"نظريه توطئه" و تاريخنگاري ايران
گفتگويي است با آقايان
حسينعلي نوذري، حسين آباديان و سيد مجيد ميرمنتهايي که در شمارههاي 18
آذر، 19 آذر، 21 آذر و 22 آذر 1377 روزنامه همشهري منتشر شد.
صهيونيسم و جنبش روشنگري يهودي (هاسکالا)
گفتگويي است با آقاي سيد
مسعود رضوي فقيه که در روزنامه همشهري طي چهار شماره (24 دي، 27 دي، اوّل
بهمن، 4 بهمن 1377) منتشر شد.
سير تاريخي تکوين روشنفکري در ايران
گفتگوي فوق با آقاي
محمدتقي قزلسفلي انجام گرفت و در کتاب زير منتشر شد: محمدتقي قزلسفلي، قرن
روشنفکران، تهران: مرکز بينالمللي گفتگوي تمدنها، 1380، صص 160-183.
نظريه هاي مدرنيزاسيون و توسعه
گفتگويي است با ماهنامه
«زمانه» که در شماره 5- 6 (بهمن و اسفند 1381) مجله فوق منتشر شد.
افراطيگري در
جنبشهاي اصلاحي ايران
اين گفتگو در اواسط اسفندماه 1378
با آقاي محمد
هاشم اکبرياني انجام گرفت و بخش عمده آن در روزنامه آفتاب
امروز، شمارههاي چهارشنبه 31 فروردين و
يکشنبه 4 ارديبهشت 1379 انتشار يافت.
"پنهانکاري انگليسي" و اسرار دو کودتا
گفتاري است در ارزيابي دو کودتاي 3 اسفند 1299 و
28 مرداد 1332 که در محضر جمعي از محققان بيان شد و
طي آن برخي يافتههاي تحقيقي نگارنده ارائه گرديد.
انتشار اينگونه مطالب
ادامه خواهد يافت.
پي نوشت چهارشنبه 7 بهمن 1388، ساعت 12 ظهر
جديدترين مطالب افزوده شده
به وبگاه شهبازي
بنيانهاي
اجتماعي و آينده جنبش اصلاحات در ايران
گفتگويي است با روزنامه
"صداي عدالت" که در شماره هاي يکشنبه، 3 تير
1380، و چهارشنبه، 6 تير 1380، روزنامه فوق
منتشر شد.
تاريخ
و تاريخنگاري جديد در ايران
مصاحبه با آقاي
حبيبالله اسماعيلي که در بهمن 1376 در روزنامه
ايران طي 6 شماره منتشر شد.
پي نوشت جمعه 9 بهمن 1388، ساعت 11 بعدازظهر
جديدترين مطالب افزوده شده
به وبگاه شهبازي
بررسي حاضر در زماني منتشر شد که انگارههاي معيني از تجدد و توسعه
بسياري از مسئولان و مديران دولتي و کارشناسان
جمهوري اسلامي ايران را مفتون کرده و "افسون
ببرهاي آسيا"، بهويژه الگوي صنعت اتومبيلسازي
کره جنوبي، جاذبه فراوان يافته بود. اين هشدار در
آن زمان تأثير نداشت و طرحهايي آغاز شد که نتايج
عملي آن اينک مشهود است. بررسي زير هنوز تازه و روز است زيرا
زيرساختهاي نظري مفاهيم تجدد و توسعه در نخبگان
سياسي ما دگرگون نشده و لذا هنوز بايد در انتظار
مصائب افزونتري بود که اين "اسطوره" براي
ايرانيان به ارمغان خواهد آورد...
دوشنبه، 28 دي 1388/ 18 ژانويه 2010،
ساعت 4 صبح
باز هم درباره «اولياءالله» و «برادران نور»
اين داستان تمام شدني نيست.
باز هم درباره سفر پنهان به
هندوستان [1،
2] و «اولياءالله» [3]
مطالبي ميبينم. اين اخبار
پراکنده نياز به تبيين دارد
که اکنون مجال آن را ندارم.
فعلاً فقط نظرات حسين
کاظمزاده ايرانشهر را درباره
اين «اولياءالله» و کارهاي
عجيب آنان نقل ميکنم:
حسين کاظمزاده ايرانشهر از متنفذترين مبلغان
«طريقت تئوسوفي» [4]
در ايران است. او در مجله «ايرانشهر»، که خود مدير آن بود و به اين دليل به
نام فوق شهرت يافت، مقالهاي دو قسمتي در معرفي طريقت تئوسوفي درج کرده
است. (شمارههاي 11، اوّل بهمن 1305، و 12، اوّل اسفند 1305)
ايرانشهر تئوسوفيسم را ادامه تصوف در عصر
مدرن ميداند و «برادران نور» را فراتر از عرفا و اوليايي که مثلاً در
تذکرةالاولياء عطار شرح آنان آمده. مينويسد:
«چنانکه متصوفه ما ميگويند که تصوف از
زمان حضرت آدم موجود بوده و هيچوقت روي زمين از اولياءالله خالي نبوده
است، پيروان تئوسوفي نيز معتقدند که تئوسوفي از روز خلقت عالم وجود
داشته است و، در هر يک از ادوار تاريخ زمين، خداوند متعال بندگاني را
از حکمت خود بهرهمند و از فيض روحالقدس مستفيض ساخته، اجراي احکام
خود و تعليم و تربيت نوع بشر را بهدست آنها سپرده است و تا امروز هم
در دست آنهاست. اين طبقه از موجودات را که مجريان قضا و هاديان تکامل
بشر و رابطان ميان عالم سُفلي و عُلوي و مربيان و معلمان نژادها هستند
"برادران مهتر" و يا "برادران سفيد"، يعني "برادران
نور"، مينامند. "برادران مهتر" مينامند بدين معني که ايشان
برادران بزرگ افراد بشرند و از مقام بشري بدان مقام فوق بشري رسيدهاند
چنانکه هر فرد بشر نيز پس از طي مراحل بيشمار تکامل به مقام آنها
خواهد رسيد. و "برادران سفيد" يا "برادران نور" مينامند بدين معني که
مقابل "برادران سياه" يعني قواي ظلمت و شياطين هستند... اين برادران
سفيد ناشران نور و هاديان صراط مستقيم و مربيان مهربان و پاکدل نوع بشر
هستند.» (ايرانشهر شماره 11، صص 644-645)
اين "برادران نور" موجوداتي نمادين و خيالي
نيستند بلکه کاملاً واقعياند. ايرانشهر ادامه ميدهد:
«انجمن تئوسوفي به امر و تعليمات اين
"برادران سفيد" در سال 1875 بهتوسط دو نفر از سالکان طريقت
تئوسوفي، يکي مادام بلاواتسکي که از نژاد روس بوده و ديگري کلنل اولکوت
آمريکايي، در آمريکا تأسيس شده است. چون اين "برادران سفيد"، که
آنها را "استادان بزرگ" نيز مينامند، مانند خضر جز به ديده پيروان و
مريدان خاص ديده نميشوند و حکمت آن را بعدها خواهيم فهميد، لهذا
وقتي که آن دو شخص مذکور که سالها در زير ارشاد اين استادان غيب تربيت
شده بودند، مأمور به تشکيل انجمن تئوسوفي شدند، اظهارات ايشان راجع به
وجود چنين استادان غيبي و خوارق و کرامات ايشان سبب تمسخر و
ريشخند اغلب مردم و بهخصوص علماي ماديون آمريکا و اروپا گرديد و آن دو
مؤسس را هدف هزاران استهزا و تحقير و شارلاتي ساخته و اصلا وجود چنين
رجال را منکر شدند.» (همان مأخذ، صص صص 645-646)
ايرانشهر سپس براي اين که ادعاي فوق «مايه
تعجب و خنده و انکار بعضي از خوانندگان ما» نشود، به اثبات وجود واقعي اين
"برادران سفيد" ميپردازد:
«اين "برادران سفيد" همان ذواتي هستند که
در کتب تصوف و عرفان شرق آنان را رجالالله و رجالالغيب
مينامند و چنانکه اين رجالالغيب طبقات و درجاتي دارند مانند اولياء
و اقطاب و غوث و امام و اوتاد و ابدال و اخيار و ابرار و نقبا و غيره،
همينطور اين برادران نور هم تشکيلات و طبقاتي دارند و براي افراد هر
طبقه وظايف و امتيازاتي مقرر است و مانند متصوفه اينها نيز قائلاند
که هر فرد بشر بهوسيله تعاليم و تربيت مخصوص به مقامي که آنها
رسيدهاند ميتواند برسد. اينها از عهدهاي ماقبلالتاريخ به حفظ و
حمايت و معاونت و هدايت افراد بشر کمر بستهاند و همه انبيا و رسل از
سلسله اين برادران نور شمرده ميشوند و اينها در هر عهدي و در ميان هر
قومي ظهور ميکنند چنانکه ما هم قائليم که هر عصري براي خود صاحبي و
امامي و وليي و يا خضري دارد که آن را "خضر وقت" مينامند. هر يک از
اعضاي اين "سلسله برادران نور" خود يک خضر وقت است و مانند خضر هر جا
بخواهد حاضر ميشود و مستعدين را هدايت و معاونت ميکند اما هر ديده او
را نميبيند بلکه ديده باطن و خضربين لازم است.
همه خوارق عادات و عجايب و کرامات که
ماها به اولياء و خضر نسبت ميدهيم و کتب عرفا و متصوفه از آن مشحون
است، همه در حق اين برادران نور صادق ميآيد و بلکه اينها مصدر
اعجازاتي شده و ميشوند که به مراتب بالاتر و خارج از دايره فهم و عقل
و ادراک امروزي بشر است. ولي با وجود اين دامن عصمت ايشان از هر گونه
آلايش بشري منزه است و خود را جز برادر نميخوانند و به هيچ وجه مکافات
بشري را منتظر نيستند و بدون اين که افراد بشر درک کنند اينها مانند
فرشتگان رحمت شب و روز در کمک و ياري کردن و راهنمايي نمودن نوع انساني
هستند.
تمام عرفا و حکما و مشايخ متصوفه و غيره،
که مظهر کرامات و واقعات و اکتشافات بودهاند، همه مديون همت و معاونت
اين خضرها و زندگان جاويد هستند و هر جا که اسم خضري برده شده قطعاً
يکي از اين برادران بوده است و اين است که سالکان طريقت و پيروان راه
حقيقت هميشه از خضر عهد خود طلب همت و ديدن او را آرزو کرده و نعمت حق
شمردهاند و در اغلب اوقات از خطرهاي بزرگ به دستياري خضر نجات
يافته و يا به اشاره و رهنمايي و الهام او به کشف کردن بسياري از حقايق
علمي و حوادث غيبي موفق شدهاند... و به يک کلمه بايد گفت که اين
رجالالغيب و برادران نور دستهاي قدرت خدايي هستند که چرخهاي تکامل
عالم کوچک يعني زمين ما را اداره ميکنند.» (همان مأخذ، صص
646-648)
ايرانشهر در توضيح "برادران سفيد" ضمن آنکه
از مفاهيم ديني براي اثبات ايشان استفاده ميکند، و خضر و الياس نبي را
مثال ميآورد، ولي تأکيد ميکند که ربطي به اديان ندارند. او ميافزايد:
«اين برادران نور هم اسامي مختلف و غريب
دارند که در نظر کوتهبينان و بيخبران عجيب خواهد آمد، ليکن بايد
دانست که اينها اساساً خارج از دايره اديان و عقول و اوهام بشرند
و حالا آنها را خواه خضر بناميم و خواه نام ديگر بدهيم اهميت ندارد.
اينها همه وقت بوده و باز هم خواهند بود و به نامهاي مختلف ظهور
کرده و قافله بشر را بهسوي مقصد معين که تکامل نوع است سوق خواهند داد.»
(همان مأخذ، ص 649)
"برادران نور" به طبقات مختلف تقسيم ميشوند.
طبقات بالا در «عالم لاهوت مقام دارند و از آن عوالم علوي نشر انوار رحمت و
محبت و عدالت ميکنند» (همان، صص 649-650) و تنها طبقات پائين در عالم
ناسوت هستند و با افراد بشر ارتباط دارند:
«و فقط طبقه پائين آنها که در عالم
ناسوت هستند ميتوانند با افراد بشر روابط جسماني داشته و به ديده
اينها ديده بشوند و آن هم در تحت شرايط خاص.» (همان، ص 650)
اين "برادران نور" از قدرتهاي ماوراء طبيعي
برخوردارند:
«قدرتهايي که اين رجالالغيب دارا
ميباشند، و عقول نارس بشر آنها را سحر و يا معجزه نام ميدهد،
بيحدود است و بسياري از آنها در ابتداي تشکيل جمعيت تئوسوفي و در
سالهاي نخستين او که براي جلب کردن انظار لازم بود به منصه ظهور پيوست
که شرح آنها با اوراق و وثايق معتبر و حتي عکس بعضي از اوراق و
مکتوبات که در مجالس متعدده از هوا افتاده و به خط اين رجالالغيب بوده
در کتب تئوسوفي در زبانهاي مهم اروپا درج و چاپ شده است. ولي اين
رجالالغيب، که خود را فقط "برادر" ميخوانند، اولا کراهت و نفرت از
ارائه خوارق و کرامات دارند مگر در مقام ضرورت و ثانياً ميگويند که
اينها نه سحر است و نه معجزه بلکه همه از روي تطبيق قوانين و احکام
طبيعت و عوالم غيرمرئي و علوم مخفي است.» (همان، ص 650)
ايرانشهر سپس قدرتهاي عجيبي را به اين
"برادران نور" نسبت ميدهد:
1- «قدرت طيالارض که از سادهترين اعمال
آنهاست و در يک چشم بهم زدن از شرق به غرب ميتوانند جسم قالبي خود را
انتقال بدهند و ديده شوند.» (همان، صص 650-651)
2- «قدرت ترک کردن جسم مادي خود در يک مدت
معين.» (همان، ص 651)
3- «رؤيت تمام ذرات عالم در يک آن يعني مطلع
شدن از ماضي و حال و استقبال.» يعني براي اين برادران غيبي «زمان و مکان
وجود خارجي ندارد.» (همان، ص 651)
4- «قدرت حرکت و نقل دادن اجسام بدون معاونت
جسم مادي از جايي به جاي ديگر.» (همان، ص 651)
5- «انتقال افکار خود بيواسطه مادي به هر
يک از نقطه عالم.» در توضيح اين توانمندي مينويسد:
«پس از اين که پيروان تئوسوفي مراحل
لازمه سلوک را طي کرده و قواي دماغي خود را لطيفتر و مستعدتر ساختند،
بهواسطه همين انتقال افکار با اين رجالالغيب مربوط ميشوند و مصاحبت
و مراسله ميکنند.» (همان، ص 651)
6- «مجسم کردن خود در شکل ملائکه براي کمک
کردن و نجات دادن افراد بشر در مواقع خطر...» (همان، ص 651)
7- «تسخير حيوانات درنده و وحشي و استخدام
آنها.» (همان، ص 651)
8- «قدرت خلقالساعه يعني خلق کردن مواد و
اشيا غير موجود مانند حاضر کردن خوردني و نوشيدني و غيره در جاييکه اينها
معدوم باشد...» (همان، ص 652)
بهنوشته کاظمزاده ايرانشهر، مهمترين کار
برادران نور نه در عالم ناسوت بلکه در عالم لاهوت است:
«ليکن عمده قدرتها و وظايف رجالالغيب
در عالم غيب و ملکوت و عالم ارواح است و خدماتي که در آن عوالم ميکنند
از حيث اهميت و عظمت به مراتب بيشتر و بيرون از دايره وهم و تصور ماها
است.» (همان، ص 652)
«رجالالغيب» عامل و موتور توسعه بشري هستند
و ايرانشهر در بخش دوّم مقاله خود به مسئله توسعه و نقش اين «رجالالغيب»
در آن پرداخته است.