قسمت اوّل
قسمت دوّم
قسمت سوّم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
ادامه بحث از
+
[شروع بحث: ساعت 8 بعد از ظهر شنبه، 21 خرداد]
احمدي نژاد،
آتشبياران معرکه و جنبش سبز
محسن حاجي کريمي: اين کامنت پاسخي بر مطلبي است که 800 کامنت ازش گذشته!
جناب نت عزيز، من نيز به خاطر ندارم که اين دو را از هم جدا دانسته باشم.
تنها فرق بنده و شما در نام گذاري است که تعبير شما "مشاييون" است و تعبير
بنده "الفنون و رفقا". که در خود مسئول اصلي را مستتر دارد و تعبير شما
مسئول اصلي را مشايي ميداند و تعبير بنده الفنون. و بنده کماکان تعبير
خودم را بيشتر ميپسندم و به حقيقت نزديکتر ميبينم.
بحث هاي استاد عزيزمان ناب بود و خواندني بلکه خوردني، قلمتان دوان و
طبعتان روان و زبانتان گويان و برهانتان بران!
جنبش سبز را، اگر به مثابه هر سازمان عمومي/ اجتماعي، داراي رأس و بدنه
بدانيم، اگر چه سلولهاي بدنه آن نمرده و نميميرند (نه رفقاي ما مردهاند
و نه عوض شدهاند و نه مطالباتشان برآورده شده و...) و "مغناطيس مطالبات"
اين سلولها مي تواند همواره و در هر زمان و مکان، جذب آهنرباهايي که جاذب
اين مغناطيس هستند بشوند، ولي با جدا ساختن رأس از بدنه آن عملاً مرده
است. به عبارتي کارمندان هستند ولي تعلق سازماني ندارند و سازمان عملاً
متلاشي شده است. البته کساني مثل اميرارجمند و... هستند که روزگاري که
مغزي در کار بود، نقش اعصاب را بازي ميکردند، ولي اکنون که ارتباط مغز و
اعصاب قطع شده است، تلاشهاي کور اينها، دست و پا زدنهاي مذبوحانه
(انتخاب تعبير، دقيق است) پس از ذبح است که خون و انرژي بيشتري را از
اين بدن نيمه جان خارج ميکند و بعلاوه سلاخان را وا ميدارد که همين دست
و پاي بي سر را نيز ببندند و بيشتر بگيرند (محدوديت بيشتر بي هيچ ثمر
مشخصي). کارکرد تظاهرات ابلهانهاي که ميخواهند راه بيندازند (مستقل از
نفع واضح و آشکار و سرشاري که براي الفنون و رفقا دارد) جز نشانهاي از
وجود و حيات سلولها نيست. کارکردي که عملاً در 25 بهمن اعلام و اثبات شد و
گمان نکنم کسي در آن ترديد داشته باشد. از مغزنخودي ترين خطيب جمعه کشور
(اقاي ج) و برادر حسين (که هدف مشخص دارد: تحريک از راه تحقير) که بگذريم،
بعد از 25 بهمن نديديم که کسي ديگر سبزها را تحقير کند و هيچ بشمارد و
تحريک کند و ... (کاري که به کرات قبل از آن انجام مي شد و مي گفتند مرده و
رفته و ...). و به نظرم اين بساط، بيشتر از هر چيز، حب نفس آقايان
"اعصاب" است (حسن تعبير کرديم ها) براي -به خيال خودشان- زنده نگه داشتن
جنبشي که زنده است و نياز به دست و پا زدن بيدليل بيشتر و هدر دادن انرژي
و خون بيشتر وايجاد و تحمل محدوديتهاي جديدتر ندارد. کاش آقايان را عقلي
بود. کجايي مير؟ من بهت رأي ندادم ولي اقلاً عقلي در سر خودت بود.
دوستي دارم که از خانداني مذهبي، عريق و عميق و ريشهدار است و از خانداني
است که با امام و انقلاب پيوند داشته و زحمت کشيده و... در هيچ تظاهراتي
شرکت نکرده بود. ولي 25 بهمن را رفته بود. از تعجب شاخ در آوردم که "فلاني!
تو و اين حرفها! روز روزش نرفتي و حالا؟" گفت: "لازمشان بود. حالم از
اين همه دروغ و پررويي به هم ميخورد. فقط دلم ميخواست نشان بدهم که اين
زارت و پورتهايي که اينها ميکنند (مرده و تمام شده و مردم همه الان آگاه
شده و با بصيرت شدهاند و...) ياوه است. رفتيم و جمعيت هم خوب بود. حرفمان
زده شد. حالا ميرويم خانه مينشينيم تا وقت مناسب برسد. يک وقتي بياييم
هزينه بدهيم که ارزشش را داشته باشد و اميدي در پياش باشد ؛ يک انتخابات
جاندار ديگر، يک موقعيت خوبي که بشود حرفي را بر کرسياي نشاند." و ديگر
هم تظاهراتهاي بعدي را نرفت. تظاهراتهايي که ابلهانه و از سر ذوق آقايان
بيکار اعلام ميشد و جز سرخوردگي در بدنه و سرکوب ثمري نداشت. ميخواهم
بگويم اين بدنه زنده است و هوشمند هم هست و به هر ضربي نميرقصد. به اين
سادگي گول هم نميخورد. و اين هوشمندي پيچيده، چيزي است که ظاهراً حضرات
از درکش عاجزند و توان و نيت برخورد ظريف و پيچيده و نرم را ندارند. دوستي
دارم از رفقاي [...] باهاش بحث ميکرديم و... ميگفت آقا ما حوصله موصله
جنگ نرم نداريم. بيا وسط خيابون ببينم حرف حسابت چيه، بگير و برو جلو!
الفنون و رفقا از روز اوّل در شکاف ميان اين دو نشستند (حکومت و بدنه سبز
که بزرگ بود و اکثريت نخبگان را شامل) و بر آتش آن دميدند و بنزين "خس و
خاشاک" بر آن آتش ريختند (نقش سلحشورانه برادر حسينها فراموش نشود) و مير
از روز نخست- البته که نشست در موضع مخالف- ولي در موضع دوخت و دوز اين
شکاف بود. به تمامه دستش دراز بود که يکي بفشاردش و بگيرد و بيايد جلو. و
او ميتوانست سر و بدنه را دوباره به نظام پيوند بدهد و شکاف را پر کند
و... نگذاشتند. اهالي شکاف نگذاشتند. البته قدما گفتهاند که حق حفاظت و
دفاع از خانه از حقوق اوليه است و حضراتي که در "شکاف" لانه کرده بودند،
بايد از لانهشان دفاع ميکردند. هزينهاش را ملت ميدهد، بدهد.
فحشش را الفنون ميداد و تحريکش را برادر حسين ميکرد، سبزهاي تحريک شده که
به ميدان ميآمدند، باتومش را رفقاي- عمدتاً- خالص ما توي سر اينها
ميزدند. دعوا را الفنون راه ميانداخت و مشتش را حضرات بابصيرت ميزدند و
زندانش را حضرات بابصيرت مي کردند و... در روي گودرم بسيار بيادبانه نوشتم
(ولي تعبير رسايي است) و از محضرتان عذر ميخواهم: اول مسئله ا. ن. بود
ولي رفت آن پشت قايم شد. دعوا راه انداخت و رفت قايم شد. آقايان به جايش
دعوا کردند و مشت زدند و... مسئله براي سبزها عوض شد. گفتند پس تقصير ا. ن.
نيست. اين ا. ن. برود يک ا. ن. ديگر ميآيد. بايد رفت و روده را از جاي
درآورد. و اينجاست که جناب ا. ن. دوباره آمده جلو و افقهاي روشني از پاره
کردن روده نشان ميدهد. (هلوي با هسته خورده شده) و ملتي که سالهاست- به
خاطر شنيده نشدن خواستهايش- به "نه" گفتن به اين و آن وضعيت عادت کرده،
راضي شود که به قيمت "نه" گفتن به وضع فعلي زير بار آتش برافروز اصلي هم
برود. و اين درد بزرگي است.
ديپلماسي عمومي با "برند"سازي (که پايان نامه بنده بود)
پيوند مشخص و تنگاتنگ دارد. براي ساده کردن مسئله، مثال ميزنم. يک تست
اين است که ميگويند "اولين 5 کلمهاي که از شنيدن سوئيس به ذهنتان متبادر
ميشود چيست؟" و بيشترين فرکانس در پاسخها عبارت بوده است: ساعت، شکلات،
ثبات، بانک، بي طرفي. برند، تصوير يک محصول/ مکان/ خدمت در بازار است. در
مقياس جهاني شما ببينيد ما چه برندي داشتيم (گزارشات استاد بزرگوار از
سفرهاي خارجي در اوايل انقلاب نمونه واضحي است) و اکنون چه. در داخل نيز
همين است. ببينيد چه تصويري از حاکميت نزد مردم ارائه ميدهيم. ما نسبت به
اين تصوير مسئوليم. شما ببينيد ما در اين چند ساله سيگنال رحمت بيرون
دادهايم يا خشونت؟ در دنيا سرمان را بخورد. داخل را نگاه کنيم ببينيم با
تصوير خود چه کردهايم. مرگ هاله سحابيها، گرچه خود ميتواند موجب حوادث
و التهاباتي باشد (چنانچه حدس ما نيز چنين بود) ولي روي تصوير بزرگتر که
نگاه کنيم، چنين اتفاقاتي روي يک حاکميت را سياه ميکند. ميشود پرچم
رسوايي. تا صد سال ديگر ميشود شاهد آوردش و بر سر اين نظام کوفت. بد نيست
يک نظر سنجي بکنيم از همان 5 کلمه در مورد نظام. يقين دارم تصويري که در
اذهان نخبگان است- که اخبار را از مجاري مختلف غيرحکومتي نيز به دست مي
آورند- تصويري به شدت متفاوت از توده مردم است و يحتمل اصلاً مثبت نيست. و
اين تصوير براي حضرات که فقط "لايي خوردن" را "گل ِ خورده" حساب ميکنند،
تقريباً هيچ اهميتي ندارد. و چه چيزي بهتر از اين براي الفنون و رفقا و
ساير دشمنان اين مملکت؟
ختم کنم: بنده اگر به رغم ميل باطنيام به سبزها پرداختم تنها از آن جهت
بود که الفنون و رفقا (شما بفرماييد مشاييون) را عفونت زخم سبز (آن شکاف
کذا) ميبينم و ميديدم. و استخواني لاي زخم نظام تا يک وقت نانداني برخي
را تعطيل نکند. هاشمي آن شاگرد طبيب ناشي بود که ميخواست با صداقتش آن
استخوان لاي زخم را بيرون بکشد و به ترميم زخم کمک کند. خوشبختانه طبيب
(برادر حسينها و رساييها و شيخ ممد يزديها و...) سر رسيد و نگذاشت اين
فاجعه رخ بدهد و استخوان از لاي زخم بيرون کشيده شود و بيمار مداوا شود و
دکان طبيبان عزيزمان تعطيل! اکنون نيز بايد به طبابت اين طبيبان مشکوک بود
و نگذاشت احمد خاتميها و (با عرض پوزش: آقاي مصباحها و...) جلودار دفع
استخوان شوند. که حسن تعبير اين است که ايشان درک پزشکي درستي نداشتهاند.
و بلاي بعدي که به سر اين نظام ميآورند، اي بسا بدتر باشد. از ما گفتن!
صحرا ص...: جهت اطلاع دوستان. برنامه "به سوي ظهور"، که جمعه ظهرها از شبکه
دو سيما پخش ميشود و به مسائل مهدويت ميپردازد، مدتي مديد است که يکي از
موضوعات جدّياش به " مدعيان دروغين " مربوط است. اين هفته نيز موضوع
برنامه "مدعيان دروغين" بود و مهمان برنامه آقاي صفار هرندي بود. تصاويري
از جلسات علي يعقوبي به عنوان مدعي دروغين پخش شد و آقاي صفار هم بدون
آوردن اسم از کسي، و بدون استفاده از عبارت "جريان انحرافي" حرفهايش را
تکرار کرد و در نهايت هم در مورد ضرورت تبعيت از ولي فقيه حرف زد.
نمادهاي ماسوني و
توهّم توطئه
هادي ع...: سلام. من تا الان 55 صفحه درآوردم بايد بخونم. انصافاً فضاي
گفتماني خوبي است.
آرش کمانگير: دوستان، کساني که اطلاعاتي دردست دارند، لطفاً اسامي صاحبان و
معماران و شرکتهاي سازنده و سفارش دهنده و پيمانکار و... ساختمانهاي
ماسوني تهران و مشهد را افشا کنيد. برج قوامين، مجلس شوراي اسلامي، ساختمان
جديد وزارت راه، ساختمان جديد راه آهن، فروشگاه شهروند آرژانتين، بانک
توسعه صادرات و...
محسن حاجي کريمي: بعله جناب آرش کمانگير . واقعاً خيلي مهم است که اسامي
اين ماسونهاي نمادگراي اخ اخي را افشا و رسوا کنيم. از مهمترين مسايل روز
و جاري ايران است. متأسفانه خيلي غفلت شده و اسامي اين معمارهاي ماسون بايد
هر چه زودتر افشا شود. اصلاً جريان انحرافي اصلي اين معماران هستند. اصلاً
لغت ماسون هم معني معمار را دارد. «فري ماسون» هم يعني معمار، بناي آزاد!
بايد بناها را هم رسوا کرد. من شخصاً حاضرم با مراجعه به ميدان اختياريه و
صف بناها و کارگران و اوستاهاي مخفي شده در ميان آنها، اسامي آنها را
افشا کنم! شما هم به محل خود مراجعه کنيد. ما همه رسانهايم! بسمالله!
ماندهام حيران به قرعان!
آرش اشکاني: بارها گفته شده که مطالبي نگذاريد که براي استاد مشکل ايجاد
کند. از نظر بعضي همه عالم فراماسونند اين دوستان نميدانند که بسياري
اعداد نزد فراماسونها مقدس است و اگر بخواهيم از ترس متهم نشدن به
فراماسوني اين اعداد را به کار نبريم بايد زندگي را کنار بگذاريم.
صحرا ص...: اين حرفي که ميزنم به مذاق بعضي از دوستان قطعاً خوش نميآيد.
شايد جناب شهبازي نيز اين را قبول نداشته باشند. نگاه من به فراماسونري و
مباحث مشابه، که گاه به عنوان "تئوري توطئه" ناميده ميشوند چنين است:
تئوري توطئه يک توهّم است، اما وجودِ خودِ اين توهّم يک توطئه است. توضيح:
دنيا به صورت کلان توسط صاحبان سرمايه و پولدارها (که يهوديها هم به دليل
علاقه وافرشان به پول به وفور در اين دسته ديده ميشوند) کنترل ميشود و
هدف آنها هم افزايش پولشان است که ملازم داشتن قدرت نيز هست. يعني هدف
آنها حفظ و افزايش ثروت و قدرت است. براي اين کار مکانيزمهاي مختلفي
دارند. مثلاً با پديدهاي به نام هاليوود طرز تفکر مردم را به نحوي تغيير
ميدهند که در نهايت به پولدار شدن بيشتر آنها بينجامد. اين مکانيزمها
آنقدرها هم پيچيده نيست و با نگاه کردن به اتفاقات دنيا ميشود اين
مکانيزمها را دريافت. يکي از اين مکانيزمها (که کار آنها را راحت
ميکند) اين است که من و شما فکر کنيم که آن افراد صاحب قدرت و ثروت يک
سيستم عجيب و غريب براي کنترل دنيا دارند به نام فراماسونري و از اين طريق
همه جا حاضر و ناظر هستند و کاري هم با ايشان نميشود کرد. به اين طريق من
و شما ميرويم دنبال کشف نمادهاي فراماسونري و آنها هم به راحتي ثروت و
قدرتشان را زياد ميکنند. در اين نگاهي که من دارم، اينظور نيست که به دليل
عجيب و غريب بودن فراماسونري نميشود حريف آنها شد، بلکه به اين دليل
نميشود حريف آنها شد که مدتها قبل کارشان را شروع کردهاند و ثروت و
قدرت را در دست گرفتهاند و با برنامهريزي مناسب کارشان را در يک حلقه
مثبت انداختهاند: پول ميدهد قدرت بيشتر و قدرت ميدهد پول بيشتر. اين
صاحبان ثروت و قدرت، براي پيش بردن کارهايشان، نياز دارند که تفکرات خاصي
را در جوامع حاکم کنند، اما اين کار را با نصب نماد و به صورت عجيب و غريب
انجام نميدهند، بلکه اين کار را با تربيت روشنفکران (از طريق هماهنگ کردن
آموزشهاي جهاني- دانشگاه ها- يونيسف و سازمان ملل) انجام ميدهند.
آرش اشکاني: شما نگاه کنيد. تمام اعداد يا مستقيم يا با ضرب و تقسيم به
اعداد فراماسوني مربوط ميشوند. در ضمن، از نظر شما احتمالاً همه حکومتهاي
عالم فراماسونند پس دراين باب صحبت نشود بهتر است چون ما حق انتخابي بين
فراماسون و غير آن نداريم. ياد اون ليست کمپانيهاي صهيونيستي ميافتم که
دوستان اصولگرا ارائه ميدهند. به فرض که درست باشد بي فايده است چون
همين کامپيوتري که با آن کار ميکنيم و همين فيسبوک و کل فضاي اينترنت با
اين حساب صهيونيستي است. ما هم بازي خوردگان صهيونيستايم و الان داريم
نادانسته در راه آنها حرکت ميکنيم. اصلاً احمدي نژاد دقيقاً از داخل همين
فضا بيرون آمد.
در جستجوي آزادي: لطفاً اگر مسيرتان به خيابان جمهوري خورد به سر در
فروشگاه رفاه هم نگاهي بيندازيد، خود پرگار است!
آرش اشکاني: هر مثلث و دايرهاي هم که در عالم وجود دارد نشان فراماسوني
است. همچنين هر خورشيد و هر کوه و هر چشمي هم نشان فراماسوني است و خدا هم
با اين حساب ماسون اعظم است. اصلاً حرف فراماسونها هم به نوعي همينه.
مباحث روز
صحرا ص...: سايت «هفت صبح» در دو خبر جديد مطالبي نوشت که جمع بندي آن چنين
ميشود: 1- مشايي خيلي خوب است و "رئيس دفتر مردمي" است، 2- چپها و
راستها در حال تخريب مشايي هستند، 3- حتي برنامه طنز تلويزيون هم دارد
رئيس دفتر مردمي را تخريب ميکند.
جواد مير...: سلام به همه. خدمت استاد هم سلام عرض ميکنم. پنج ساعت طول
کشيد تا کل کامنتهاي سه روز گذشته رو کامل بخونم. واقعا آموزنده بود. همگي
خسته نباشيد، مخصوصاً استاد.
آرش اشکاني: الف: «سه ميليارد دلار اعتبار براي مقابله با زير ميزي.» [+]
لابد فقط هم به خاطر مبارزه با زير ميزي هست ديگر.
جواد مير...: آرش يادته احمدي نژاد تو برنامه انتخاباتياش ميگفت اين دولت
پرچمدار مبارزه با فساده؟ راست ميگه ديگه. اينم بودجهاش. حالا هي بگيد
دروغگو دروغگو 63 درصدت...
استاد، راستي اين ده روز که وقت گرفتيد از دادگاه اميدي هست که بشه کاري
کرد؟ يا بايد معرفي کنيد خودتونو؟ من نگرانم. اگه فرجي شد لطف کنيد ما رو
هم بي خبر نگذاريد.
سامان فرهو...: نظر ديروز آقاي حاجي کريمي درمورد برنامههاي آينده احمدي
نژاد انگار درست از آّب در آمد. تيتر يک روزنامه «ايران» در صبح 21 خرداد:
جنگيرها و رمالها را چه کساني به دولت منتسب کردند؟
محسن حاجي کريمي: کامنت "برند" را اين گونه اصلاح ميکنم راجع به مثال سوئيس:
از مخاطبين خواسته شد اولين کلمهاي را که به ذهنشان ميرسد پس از شنيدن
نام سوئيس نام ببرند. 5 کلمه که پرتکرارينها بودند، عبارت بود از شکلات،
ساعت...
آرش کورش: محل زندگي اجنه يا همان شياطين در نزديکي زادگاه احمدي نژاد. [+]
رد پاي شيطان پرستي در جريان انحرافي. [+]
[يکشنبه 22 خرداد 1390، ساعت 1:31 صبح]
شهبازي: با سلام خدمت دوستان. تصور ميکنم سوت و کور بودن صفحه به دليل
نبودن مسائل جديد است. بحث مفصلي هم شده اين چند روز و شايد مسائل تا
حدودي تکراري شده.
هب هبفا: سلام استاد! خير، به دليل نبود شماست. شما باشيد ما صفحه را شلوغ
ميکنيم با سئوالات خودمان.
شهبازي: ديشب بحث خوب و مفيدي را پيش برديم و بحمدلله پارازيت و خرابکاري
هم نبود. بهرحال، بحث آزاد است و استقبال ميکنم از هر نظري. امروز مرور
ميکردم بحثها و لذت ميبردم از دقت و قوي بودن تحليل بعضي دوستان.
دکتر مظفر بقايي
کرماني، حسن آيت و حزب زحمتکشان
جواد مير...: استاد ماجراي حسن آيت رو يادتون نره. خيلي کنجکاو بودم در
موردش بدونم.
هب هبفا: ظاهراً آخرين سئوال درباره حسن آيت بود که يکي از دوستان پرسيده
بودند.
سياوش م...: درود جناب شهبازي و سلام به همه دوستان. ببخشيد پرسشي داشتم.
چرا حسن آيت با موسوي دشمني داشت؟ و قاتلين واقعي آيت چه کساني بودند؟ آيا
آيت زير نظر اينتلجنس سرويس کار ميکرد؟ چون در کتابش خيلي خيلي به شخص
دکتر مصدق حمله ميکنه و بقايي رو خيلي ميبره به عرش و حتي ازش بت
ميسازه. ممنون ميشم اگه توضيحي بفرماييد.
شهبازي: حسن آيت از اعضاي حزب زحمتکشان ملّت ايران بود که دکتر مظفر بقايي
کرماني رهبر آن محسوب ميشد. اين حزبي بود مبتني بر شخصيت کاريزماتيک يک
فرد و خود بقايي در طرحي که زمان روي کار آمدن دولت دکتر علي اميني ارائه
داده به برخي مقامات عالي اين را نقطه قوت حزب خود ميداند که چون مبتني
بر رهبري فردي اوست، بنابراين امکان نفوذ حزب توده و عوامل شوروي در اين
حزب غيرممکن است.
من روي اسناد بقايي کار سنگيني کردهام. يعني اين اسناد از خانه بقايي جمع
شده و سالها در گوشه يک مؤسسه بنام «برهان» افتاده بود و هيچ کاري روي آن
نشده بود. بعداً به دست من افتاد و حدود دو سال با کمک يک خانم محترم، که
اکنون پزشک هستند و مقيم انگليس، روي اين اسناد کار کردم. اين خانم الان
هم در فهرست دوستان فيسبوک بنده هستند و با همسرشان در انگليس زندگي
ميکنند.
بقايي عادت داشت همه چيز را نگه دارد. حتي نسخههاي پزشکي او از سالهاي
1320 تا زمان دستگيريش موجود بود. بر همين اساس بود که من در مشورت با
بعضي پزشکان متوجه شدم که بقايي از زماني که در فرانسه تحصيل ميکرده
بيماري سيفليس داشته تا زمان فوت، و اين بيماري را به همسرش منتقل کرده و
نيز به پسرش که منجر به مرگ پسرش در چند ماهگي شده و همين امر سبب جدايي
همسرش شد و بقايي تا پايان عمر مجرد ماند.
آفات نقد تاريخي
عبدي...: آقاي شهبازي، به نظرم کار درستي نکرديد که به بيماري ايشان اشاره
کرديد.
شهبازي: اين نگرش درست نيست جناب عبدي. در تحقيق تاريخي شخصيت فردي رجال
بزرگ و مؤثر سياسي و تحليل آن بسيار مهم است. بيماري سيفليس به خاطر
تأثيري که بر شخصيت فرد ميگذارد از طريق نفوذ در سيستم عصبي هميشه مورد
توجه قرار ميگيرد.
عبدي...: اگر همسر آقاي بقايي هنوز زنده باشند، نميدانم البته، کار درستي
نکرديد به نظرم.
شهبازي: ايشان سالها پيش از بقايي جدا شد و زنده نيست. زن بسيار مذهبي
بود و البته شيخي مذهب. خانواده بقايي نيز شيخي بودند.
عبدي...: عذرخواهي ميکنم بابت خرده گيري، اما بر سر حفظ حريم خصوصي حساسيت
دارم. ببخشيد.
شهبازي: جناب عبدي. دو پديده خصوصي در تحقيقات تاريخي مورد توجه قرار
ميگيرد به دليل تأثير مهم آن بر رفتار سياسي شخصيتها. يکي سيفليس است،
يکي همجنسگرايي. مثلاً، لرد راندولف چرچيل، پدر سِر وينستون چرچيل،
سيفليس داشت و در سنين چهل سالگي به اين بيماري فوت کرد. اگر به
دائرةالمعارفها مراجعه کنيد بيماري سيفليس به عنوان علت مرگ حتماً ذکر
ميشود مثل مرگ پدر و مادر کاترين مديجي ملکه مقتدر فرانسه به بيماري
سيفليس؛ زيرا سيفليس بر نسل بعد نيز اثر ميگذارد.
عبدي...: قبول دارم که سيفليس در تحقيق تاريخي بايد مورد توجه باشد اما
چطور ميشود منشاء آن را کشف کرد؟ شايد واقعاً مسئله اخلاقي در ميان نبوده
است.
محمود احمدي: استاد، بيماري مذکور چه تأثيري بر روي شخصيت دارد؟
شهبازي: اختلالات شخصيتي مثل شجاعت بيش از حد و نامعقول که از ويژگيهاي
بقايي بود. و عوارض ديگر که مسئله سيفليس را در تحليل تاريخي مهم
ميکند. اين بيماري جديد است و از قاره آمريکا توسط اسپانياييها وارد
اروپا شد و سپس در سراسر جهان پخش شد. حالا نميدانم منشاء انساني داشته
يا از حيوانات انتقال يافته.
متأسفانه در ايران تاريخنگاري خيلي کليشهاي شده در حالي که در انبوه
تکنگاريهاي تاريخي غرب از اين اخلاق نماييها خبري نيست. يعني دليلي
ندارد ما تصويري يک بعدي از شخصيت مورد بررسي داشته باشيم. يک شخصيت سياسي
ابعاد مختلف دارد و محقق خوب کسي است که همه اين ابعاد را مورد توجه قرار
دهد. فرضاً، همه والپول را به عنوان معمار انگلستان جديد قبول دارند.
نخستوزير جرج اوّل هانوور که در اوايل قرن هيجدهم انقلاب مالي را در
بريتانيا ايجاد کرد. همين انقلاب مالي يعني تجمع ثروت در لندن در بنياد
انقلاب صنعتي نيمه دوم قرن نوزدهم قرار گرفت. ولي هيچ کس والپول را در
مقام قديس قرار نميدهد بلکه خصوصيات اخلاقي او را بررسي ميکنند بويژه از
منظر فساد گسترده مالي و جنسي و اخلاقي. يعني فاکتور بياخلاقي والپول خود
نمادي است از وضع زمانه و قطعاً مؤثر است در شناخت تحولات نيمه اوّل سده
هيجدهم و انقلاب مالي در بريتانيا.
نقدي بر لغتنامه
دهخدا
فقدان اين نگرش جامع و نقادانه باعث شده که بعضي تابوها شکل بگيرد.
مثلاً، سالها پيش، زماني که چاپ جديد لغتنامه دهخدا منتشر شد، من خيلي
متأسف شدم از اين همه کمکاري سازمان متولي لغت نامه که همان چاپ اوّل را
بدون تحول جدّي منتشر کرده است. در حالي که بر لغت نامه دهخدا، برغم ارزش
منحصر بفرد آن که البته اين ارزش منحصر بفرد ناشي از تنبلي و کمکاري ماست
که چيز بهتري نيافريدهايم، انتقادات بسيار وارد است.
مثلاً تمام متن کتاب بزرگ و مهم جغرافياي ايران سپهبد رزم آرا را عيناً
وارد لغت نامه کردهاند. «فرهنگ جغرافيايي ايران» توسط دائره جغرافيايي
ارتش و زير نظر حاج علي رزمآرا در سال 1328 در ده جلد منتشر شده. چرا
فرهنگ جغرافيايي رزمآرا، که کار منحصر بفرد و بزرگي است بايد تجديد چاپ
نشود و متن آن کاملاً سرقت شده و به لغت نامه دهخدا افزوده شود؟ اگر فرهنگ
جغرافيايي رزم آرا از لغتنامه دهخدا کسر شده و بطور مستقل چاپ شود حجم لغت
نامه شايد به نصف برسد. اين کار غيراخلاقي هم هست زيرا حق افسر عالمي مثل
رزم آرا پايمال شده. بعلاوه، اين اعلام جغرافيايي به روز نيست و آمار آن
متعلق به سالهاي 1320 است. معهذا، جرئت نکردم اين نقد را منتشر کنم به
خاطر همين تابوهايي که حاکم کردهاند: يا بايد تمجيد کرد يا تکذيب. يا
سياه يا سفيد.
عبدي...: البته بنياد لغت نامه کم کار هست اما قرار بود که به جاي روزآمد
کردن لغت نامه دهخدا، دانشنامه بزرگ فارسي را بنويسند که خيلي عظيمتر از
لغت نامه دهخدا است.
شهبازي: اين را هم خريدهام و مشترکم. اسمش هست: «لغتنامه فارسي». سالها
پيش چند جزوه منتشر شد ولي ادامه نيافت. اين فرهنگ جديد نيز کار مهمي نيست.
مقايسه کنيد با فرهنگ بزرگ آکسفورد که ذيل هر واژه کاربرد آن در ازمنه
مختلف ذکر شده و مثالهايي از زمان خود. ما به چنين لغتنامهاي نياز
داريم.
پيام الظواهري
فري ايراني: به گزارش شبکه تلويزيوني العربيه شامگاه روز چهارشنبه 8-6-2011
ايمن الظواهري، رهبر جديد القاعده، در يک پيام ويدئويي تأکيد کرد که
"ايالات متحده آمريکا اکنون در برابر يک فرد يا گروه قرار نگرفته است بلکه
در برابر امتي بيدار و جهادگر قرار گرفته است." وي با وعده انتقام از
آمريکا به خاطر قتل بنلادن گفت" القاعده براي آمريکاييها روزي چون 11
سپتامبر تدارک خواهد ديد." الظواهري سپس با اشاره به شادي آمريکاييها از
خبر قتل بنلادن گفت: "آمريکاييها پس از اين شادي بايد منتظر باشند تا
ببينند در آينده چه بر سر آنها خواهد آمد." [+]
بقايي و مهندس
رستگار، ماجراي مرگ بقايي
شهبازي: بحث بقايي را ادامه ميدهم. دکتر مظفر بقايي کرماني پسر ميرزا شهاب
کرماني است که از فعالين انجمنهاي مخفي دوران احمد شاه در کرمان بود و در
سال 1313 ش. در تهران فوت کرد. بقايي يکي از مؤثرترين چهرههاي سياسي
تاريخ معاصر ايران است بخصوص در حوالي سالهاي 1328-1332. در دوران
اوجگيري نهضت ملّي شدن صنعت نفت، بقايي عملاً نفر دوّم جبهه ملّي ايران، پس
از دکتر مصدق، بشمار ميرفت. خود بقايي نيز چنين جايگاهي براي خود قائل
است و اغراق نکرده. او حتي مدعي است که وي مصدق را به صحنه آورد. حداقل در
ماجراي 30 تير و نخستوزيري دوّم مصدق نقش اصلي بقايي مسجل است. اين جايگاه
بزرگ بقايي در نهضت ملّي شدن نفت در عکسها و نشريات آن زمان کاملاً مشهود
است. بقايي نقش بسيار مهمي در تحولات سالهاي پس از شهريور 1320 تا کودتاي
28 مرداد 1332 ايفا کرد ولي پس از کودتا اين نقش بتدريج کمرنگ شد. ولي
حزب بقايي، که شامل مريدان و پيروان بعضاً متعصب او بود، باقي ماند.
در اينجا بررسي نقش بقايي مورد نظرم نيست. در اين زمينه کار سنگيني کردهام
بر اساس اسناد شخصي اش که منتشر نشده. به علت اشتغال فراوان روي کتاب
«زرسالاران»، پس از اتمام کار بر روي اسناد بقايي يافتههاي خود را در
اختيار آقاي حسين آباديان قرار دادم و ايشان کتابي نوشت که با ويرايش و
مقدمه من منتشر شد. اسناد آخر کتاب را نيز من افزودم و تنظيم کردم. ولي
متأسفانه ديدم در چاپ دوّم همه را به هم ريختهاند و مقدمه مرا حذف
کردهاند در حدي که حتي نامي از من در اعلام کتاب نيست. بهرحال، اين کتاب
همه مطالب را نگفته ولي چاپ اوّل آن، که با نظارت و ويرايش و مقدمه من
منتشر شد، بخشي از مسائل را گفته است.
جريان بقايي مهمترين سازماني است که در سالهاي 1320 و 1330 خط مبارزه
ضدکمونيستي و ضد حزب توده را در ايران پيش ميبرد و در اين مبارزه با
سرلشکر حسن ارفع و تيم اطلاعاتي او همکاري تنگاتنگ داشت. اينها يک سازمان
مخفي داشتند که وظيفه نفوذ در حزب توده را داشت و مدتها پيش از کشف
سازمان نظامي حزب توده اين سازمان را ميشناختند و روي آن کار ميکردند.
حسين خطيبي رياست اين سازمان مخفي را به دست داشت و با شخص شاه و اشرف
پهلوي رابطه نزديک دوستانه داشت. خطيبي نيز شخصيت بسيار مهمي است براي
شناخت رازهاي تاريخ معاصر ايران. شنيدم پسرش زنده است ولي نتوانستم به وي
دسترسي پيدا کنم.
عبدي...: اين خطيبي هماني هست که استاد ادبيات فارسي هم بود يا يک نفر ديگر
است؟
رضا ها...: اين حسين خطيبي همان رئيس سازمان شيرو خورشيد ايران نيست؟
شهبازي: خير، دو حسين خطيبي داريم. دو نفرند.
براي من ارتباطات نزديک بقايي با سازمان اطلاعاتي يهود و اسرائيل اثبات شده
است و به اين دليل برخلاف مورخيني که بقايي را آمريکايي ميخوانند چنين
نقشي براي او قائل نيستم. شمس قنات آبادي، که مانند بقايي از نزديکان
آيتالله کاشاني بود، نيز همين نقش را براي بقايي قائل است. سالها پس از
انتشار کتاب «زندگينامه سياسي دکتر مظفر بقايي» به خاطرات شمس قنات آبادي
دست يافتم و ديدم عين تحليلي را که من در مقدمه چاپ اوّل کتاب بقايي درج
کردهام نوشته است يعني پيوند بقايي با يهوديان را. اين براي من کشف جالب
و عجيبي بود و مؤيد صحت ارزيابي من. شمس قنات آبادي نوشته
است:
[رندي
که مدتها با بقايي زندگي کرده بود، به شمس قناتآبادي گفت:] «هيچ ميداني
دکتر بقايي با صهيونيستها قرارداد عدم تعرض دارد؟ گفتم: چرا مزخرف
ميگويي؟ دکتر بقايي کرماني پسر ميرزا شهاب کرماني کجا و صهيونيستهاي
يهودي کجا؟ گفت: هيچ ديده و شنيدهاي که بقايي در گذشته که هم قلم داشت و
هم تريبون و هم حزب و هم کرسي خطابه، در ميتينگها يک دفعه يک کلمه عليه
صهيونيست بينالملل سخني بگويد؟ حال آنکه به هيچ وجه نه در عروسي و نه در
عزا دست از سر پور نيکان دريايي (انگليسها) برنميداشت. گفتم: نه،
نشنيدهام، ولي اين دليل نميشود که او طرفدار صهيونيست بينالملل باشد.
گفت: نگفتم طرفدار آنهاست. گفتم: با صهيونيستها قرارداد عدم تعرض دارد...
آخر از چه طريق؟ گفت: از طريق شوهرخواهرش دکتر رستگار که از دارودسته
يهوديهاي سرشناس جهاني است و صاحب فاز يک اتومبيلسازي. گفتم: باز هم اين
دليل نميشود. حتي اگر خواهر آدم هم طرفدار شخص يا فکري باشد دليل همفکري
برادر نيست. گفت: آدم ديرباوري هستي.»
منظور شمس از «پور نيکان دريايي انگليس» کنايه است به انگليسيها، يعني
فرزندان دزدان دريايي انگليسي. البته پسران دکتر رستگار، شوهر خواهر بقايي
که شمس وي را از «دارودسته يهوديهاي سرشناس جهاني» خوانده، در انگليس
ساکن هستند و منکر يهودي بودن خود و گفته شمس. من فقط نقل قول شمس
قناتآبادي را ذکر کردم و اثبات آن به عهده من نيست. ولي يقين دارم که
شمس قنات آبادي آدم بياطلاعي نبود و گتره اي حرف نزده.
عملکرد بقايي بيانگر همين خط سوم است؛ يعني استقلال از انگليس و آمريکا و
پيش بردن خطي که همه را گيج کرده است. اين را هم بيفزايم که اموال مهندس
رستگار در انقلاب مصادره شد ولي الان مجسمه وي را جلوي معدن انگوران نصب
کردهاند و او را «پدر معدن کاوي ايران» ناميدهاند. معدن سرب و روي
انگوران و کارخانه توليد سرب و روي انگوران در (دندي) در استان زنجان
بزرگترين توليد کننده سرب و روي ايران و بزرگترين معدن سرب و روي
خاورميانه است. [+]
آرش داد...: البته سر معدن انگوران دعواست، هنوز اجازه برداشت ندادند.
شهبازي: عرض کردم که گفته شمس قنات آبادي نظر وي است و اثبات آن با من نيست
ولي کساني که شمس را ميشناسند ميدانند که از مطلعترين افراد بوده بخصوص
درباره بقايي. و گفتم که فرزندان مهندس مرتضي رستگار، که خواهرزادههاي
بقايي هستند، منکر اين گفته شمس قنات آبادي هستند. درباره وضع معدن
انگوران هم مراجعه فرماييد به مصاحبه خانم مسيح علي نژاد با پسر مهندس
رستگار در جرس. [+]
پرشين ايراني: استاد قبول نيست، من خيلي عقب افتادم :))
هب هبفا: استاد، مطالبي که در کتاب عليرضا نوريزاده درباره قتلهاي
زنجيرهاي پيرامون مرگ بقايي در زندان توسط سعيد امامي نوشته شده آيا صحيح
است؟
شهبازي: فوت بقايي ربطي به سعيد امامي نداشت. بقايي اطلاعات ارزشمندي داشت
که مدفون شد. علت مرگ او به نظر من نوعي خودکشي بود که خودش برگزيد.
هب هبفا: سعيد امامي ملاقاتي داشته با او در زندان؟
شهبازي: خير. سعيد امامي ارتباطي با پرونده بقايي نداشت. زمان دستگيري و
فوت بقايي سعيد امامي در وزارت اطلاعات اقتداري نداشت. بقايي دوشنبه 26
آبان 1366 در بيمارستان مهر درگذشت.
هب هبفا: همين تناقض در ذهنم بود.
شهبازي: عرض کردم، بنظر من، علت فوت بقايي نوع خودکشي عجيبي بود که او
برگزيد.
هب هبفا: به چه صورت؟
شهبازي: همانطور که عرض کردم، وي از زمان تحصيل در فرانسه در زمان رضا شاه
به سيفليس مبتلا شده بود و دوراني طولاني، يعني تا زمان دستگيري، با دارو
اين بيماري را کنترل ميکرد. وي بيماري خود را پنهان کرد و به علت نرسيدن
دارو مدت کوتاهي پس از دستگيري درگذشت؛ يعني در واقع به نوعي خودکشي دست
زد.
هب هبفا: مسئله شرم مطرح بوده يا ساکت ماندن؟
شهبازي: قطعاً شرم نبوده. اين را من کشف کردم زماني که روي اسناد شخصي
بقايي کار ميکردم به کمک همان خانمي که روي اسناد کار ميکردند و همسرشان.
اين دو نفر آن زمان دانشجوي پزشکي بودند.
حسن آيت و انقلاب
اسلامي ايران
شهبازي: بحث اصلي درباره حسن آيت بود و به اين دليل پيشينه فکري و خاستگاه
او، يعني حزب زحمتکشان ملت ايران به رهبري دکتر مظفر بقايي کرماني، را
مختصراً معرفي کردم.
کورش پارس: استاد، نقش آيت در کنار بقايي در اوائل انقلاب چه بود؟ به نظر
شما حسن آيت چاپلوس بقايي بود و خط فکري بقايي را دنبال ميکرد؟
شهبازي: بقايي برغم اين که از يک خانواده شيخي مذهب اهل کرمان بود و متأثر
از فرهنگ فرانسه و لذا همسرش به شدت به او ايراد ميگرفت که چرا اين همه
بيقيد است نسبت به مسائل مذهبي و نماز نميخواند و غيره، که نامههايش
موجود است، براي جلب نيروهاي مذهبي تلاش ميکرد و در اين زمينه بسيار
عوامفريب بود. لذا، در حزب زحمتکشان بقايي دو دسته عضويت داشتند: يکي
کساني که حزب را اداره ميکردند مانند بقايي و عيسي سپهبدي و علي زهري و
حسين خطيبي و جواناني مثل منصور رفيع زاده که بعداً به کمک بقايي و با
دستور پاکروان رئيس ساواک در آمريکا شد. اينها بهيچوجه اعتقادات ديني
نداشتند و اهل مذهب نبودند. زهري و سپهبدي صميميترين دوستان بقايي بودند
و هر سه تحصيلکرده فرانسه. اين سه نفر با حسن پاکروان (سپهبد بعدي و رئيس
ساواک پس از تيمور بختيار) و خانم امينه پاکروان (که فرانسوي بود و
کتابهايي در زمينه تاريخ نوشته) رابطه بسيار صميمانه داشتند و يک محفل
محسوب ميشدند. پاکروان در زمان دولت مصدق با درجه سرهنگي رئيس رکن دوّم
(سازمان اطلاعات) ستاد ارتش بود. سپهبدي در سفارت فرانسه کار ميکرد و
همزمان استاد زبان فرانسه در دانشگاه جنگ بود در همان زمان که شاپور
ريپورتر استاد زبان انگليسي در اين دانشگاه بود. بقايي با پاکروان چنان
صميمي بود که در نامههايش او را «حسن» و مادرش را «مامي» خطاب ميکرد.
ولي حزب زحمتکشان يک بدنه مذهبي داشت و بقايي براي جلب نيرو عليه کمونيسم و
مبارزه با حزب توده، که مأموريت او بود، از پوشش مذهب استفاده ميکرد و
لذا اين افراد را جذب کرده بود. نزديک شدن بقايي به آيتالله کاشاني نيز به
همين دليل بود. اين افراد تعصب عجيبي نسبت به بقايي داشته و دارند حتي تا
به امروز. حسن آيت يکي از اين افراد بود يعني از نيروهاي مذهبي حزب
زحمتکشان که به شدت مريد بقايي بودند.
هب هبفا: استاد! پسر آقاي کاشاني هم از اين گروه است؟
شهبازي: بله، جناب هبفا. به دکتر سيد محمود کاشاني در يک مناظره گفتم: شما
آنقدر که روي بقايي تعصب داريد روي پدرتان نداريد. مناظرههاي شديد با وي
داشتم، افسوس که منتشر نشده. يک روز کامل برغم بيماري قلبي، که تازه معلوم
شده بود و بايد چند روز بعد در بيمارستان دي تهران عمل ميکردم، در سالن
مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران با انبوهي از حزب زحمتکشانيها به رهبري
سيد محمود کاشاني مناظره کردم؛ از 9 صبح تا 5 بعد از ظهر. جالب اينجاست که
کساني چون دکتر ناصر تکميل همايون و يکي دو نفر ديگر، که خيلي دم از دکتر
مصدق ميزنند و قرار بود حضور يابند، نيامدند و من يک تنه مواجه شدم با
چهل پنجاه نفر مريد سرسخت بقايي و بچههايشان که آمده بودند. از پسشان
برآمدم و قرار بود متن مناظره به صورت کتاب بهمراه سي دي فيلم آن منتشر
شود که هنوز که هنوز است منتشر نشده. نميدانم چرا. متأسفانه حتي من نيز
يک نسخه از فيلم اين مناظره را ندارم. اگر اين متن منتشر ميشد، اين
آقايان نميتوانستند اين همه حقايق تاريخي را قلب کنند يا مورد اعتماد
بيجاي نسل جوان معتقد به انقلاب قرار گيرند.
مهندس لطف الله ميثمي در خاطراتش سوابق حسن آيت را اين گونه بيان کرده
است:
«از
ديگر کساني که به اين جلسه دعوت ميشدند آقاي استاد محمد تقي جعفري
بود... فرد ديگري که در آنجا سخنراني ميکرد آقاي حسن آيت بود... او
هم در دانشگاه همدوره ما بود. در آن دوره هميشه درباره دکتر مصدق،
آيتالله کاشاني و بقايي بحث ميکرديم. او شديداً به بقايي گرايش
داشت. به دفتر سازمان نگهبانان آزادي هم رفتوآمد داشت و از آن حمايت
ميکرد... او عضو کانون تشيع بود و گاهي شبها هم آنجا ميخوابيد.
فرهنگ نخعي يکي از اتاقهايش را در اختيار بچهها گذاشته بود و بعضي
مانند آيت و مهندس عبوديت و مهندس مصحف اغلب آنجا زندگي ميکردند.
بعدها مهندس عبوديت به من گفت: "ما که با آيت زندگي ميکرديم ميديديم
که به احکام مذهبي چندان بهايي نميدهد." ولي او خوب سخنراني ميکرد و
مطالعات اجتماعي داشت. يک بار در صحبت با من گفت: "پدربزرگم حاج سيد
علي نجفآبادي درباره من پيشبيني کرده که من نابغه ميشوم." حاج سيد
علي نجفآبادي در حد مرجعيت بود و خيلي با جرئت و شهامت عليه رضا شاه
موضع ميگرفت... آيت نوه دختري آقا سيد علي نجفآبادي بود و به
پيشبيني پدربزرگش خيلي اطمينان داشت و بهنظر من ميخواست نابغه
بشود.»
اين فرهنگ ريمن نخعي هم موجود عجيبي است که ميثمي او را اين گونه توصيف
کرده است:
«فرهنگ ريمن نخعي يکي از گردانندگان کانون تشيع بود. وي ابتدا بهائي بود و
بعد مسلمان و آخوند شد و کانون تشيع را راهاندازي کرد. اعلاميهاي عليه
مهندس بازرگان چاپ کرده بود که او "جوانفريب و آخوندکوب" است.» (لطفالله
ميثمي، از نهضت آزادي تا مجاهدين- خاطرات لطفالله ميثمي، تهران: نشر
صمديه، 1380، ج 1، ص 50)
«يکي از مسائل مهم سالهاي 39 تا 42 پيدايش و انحلال کانون تشيع بود. آقاي
فرهنگ ريمن نخعي مؤسس اين کانون بود. او قبلاً در ضداطلاعات ارتش تا درجه
سرگردي کار ميکرد. اينطور که شنيدم پدر يا مادرش بهائي بودند اما خودش
گويا تحت تأثير مسائلي قرار گرفت و به دين اسلام درآمد. او به اين نتيجه
رسيد که بايد عليه بهائيت تبليغاتي را شروع کند. مدتي به مطالعه دين اسلام
پرداخت و عليه کسروي هم کتابي نوشت. کسروي در کتاب شيعهگري به افکار
شيعيان حملات شديدي کرده بود و نخعي کتاب کسرويگري را در پاسخ به او
نوشت. نخعي پس از مدتي به محافل مذهبي راه پيدا کرد و پس از چندي معمم و
روحاني شد. يادم ميآيد مهندس عبوديت ميگفت که او تيپ جالبي است و خيلي
رشد کرده است. اوّل بهائي بود، حالا ضدبهائي شده و مخالف کسروي است و لباس
روحانيت هم پوشيده است...» (همان مأخذ، ص 105)
«... بعدها خبر پيدا کرديم که نخعي از لباس روحانيت درآمد اما دوباره
نزديک انقلاب ملبس شد و گويا بار ديگر از اين لباس درآمد. او در جهت تشديد
اختلاف شيعه و سني خيلي کار ميکرد. کانون تشيع هم خطي داشت که دانشجويان
را از دخالت در سياست بازداشته و غيرسياسي کند. نخعي پيوندي هم با انجمن
حجتيه داشت و در طيف ضدبهائيها با حاج شيخ محمود حلبي روابط نزديکي داشت.
از طرفي هم به جريان فکري شيخ حسين لنکراني نزديک بود و عليه وهابيت تبليغ
ميکرد. خلاصه سابقه و سير حرکتش از ضداطلاعات و بهائيت تا ضدبهائي شدن و
تبليغات عليه سنيها و درگيري با مرحوم طالقاني و مهندس بازرگان و ديگران
خيلي شک برانگيز بود.» (همان مأخذ، صص 108-109)
اينها اظهارات مهندس ميثمي است و صحت و سقم آن با خود ايشان.
کورش پارس: با اين توضيحاتي که فرموديد، ميشه نتيجه گرفت که آيت بندباز
ماهري بود همچون زينالعابدين رهنما؟
شهبازي: حسن آيت پس از قيام پانزده خرداد 1342 نامه خصوصي به بقايي نوشته در انتقاد
از مواضع او. اين نامه در 94 صفحه است و تاريخ نگارش آن 3 آذر 1342. سند
تاريخي بسيار مهمي است و من چون به شدت نگران بودم اين سند، مثل بعضي اسناد
شاپور ريپورتر يا بقايي، مفقود شود آن را در ضمايم کتاب آقاي آباديان (چاپ
اوّل) بطور کامل منتشر کردم. بقيه اسناد بقايي را هم به کمک چند همکار
خانم شماره زدم با مداد قرمز رنگ که قابل پاک کردن نيست. همه بطور مسلسل و
منظم طبقه بندي شده و شماره خورده بود. حالا نميدانم چه سرنوشتي پيدا
کرده.
آيت در نامه فوق اشاره ميکند که دو سال و نيم است عضو حزب زحمتکشان بقايي
شده. (آباديان، بقايي، چاپ اوّل، ص 455) او اشاره ميکند که با ايجاد يک
شبکه در کانون تشيع عليه هواداران مهندس بازرگان فعاليت ميکرده: «فعاليت
خود را در کانون تشيع که مدتها پيش به منظور تقويت حزب [زحمتکشان] و مقابله
با دار و دسته مهندس بازرگان تشکيل داده بوديم و تا حدودي هم در پيش بردن
مقاصد خود موفق شده بوديم، متمرکز کرديم.» (همان مأخذ، ص 461) جاي ديگر با
تاکيد مينويسد: «مسئله مذهب و استفاده از نيروي عظيم مذهبي از مسايلي است
که بايد مورد توجه کامل حزب قرار گيرد.» (همان مأخذ، ص 509)
نگاه آيت به مذهب در اين نامه خصوصي به بقايي کاملاً مشخص است. او ميخواهد
از نيروي مذهبي براي پيشبرد اهداف حزب زحمتکشان استفاده شود. مثلاً
مينويسد: «با توجه به نيروي عظيم مذهبي که در بين مردم کشور ما هست و
بدون شک بزرگترين نيرو است معلوم ميشود که اين نيرويي است که با اندک
واقعبيني ميتواند تکيهگاهي بزرگ براي اصلاح امور اجتماعي باشد.» (همان
مأخذ، ص 511)
آيت به شدت به بقايي علاقمند است و او را رهبر خود ميداند و معترض است که
چرا حزب بقايي در قبال حوادث پانزده خرداد اين همه منفعل و مردد بوده
است. در بسياري از صفحات اين نامه 94 صفحهاي ارادت آيت به بقايي و پذيرش
بقايي به عنوان رهبر مورد تأکيد قرار گرفته است.
اين بحث را جمع مي کنم:
-
در اين ترديدي نيست که آيت گرايش مذهبي داشت ولي تعلق اصلي او به حزب
زحمتکشان بود.
-
آيت علاقه و تعصب شديدي نسبت به بقايي داشت و وي را رهبر خود ميدانست.
-
ويژگي اين جريان دشمني با جبهه ملّي و دکتر مصدق و نهضت آزادي و به تبع آن
شخصيتهايي مثل آيتالله طالقاني و دکتر يدالله سحابي و مهندس مهدي
بازرگان بود به دليل تعلقشان به نهضت ملي.
-
اين دشمني به نفرت شديد رسيده بود در حدي که وظيفه اصلي خود را در همه جا
مبارزه با تفکر و شخصيتهاي جبهه ملي و نهضت آزادي ميدانستند و هر کس که
به اين جريان نگاه مثبت داشت.
پس از انقلاب اين تفکر يک بعدي و کينهتوزانه از طريق کتابها و نظرات سيد
حسن آيت و دکتر سيد جلالالدين مدني و افرادي چون دکتر سيد محمود کاشاني و
ابراهيم اسرافيليان (نماينده دوره اوّل مجلس) و دکتر منوچهر محمدي (معاون
آموزشي وزارت خارجه در دولت اوّل احمدي نژاد و وزارت منوچهر متکي) و ديگران
در ميان جوانان مذهبي اشاعه يافت. امروزه حامل اين تفکر آقاي حسينيان و مرکز اسناد انقلاب اسلامي ايشان است
که خط فکري آيت و در واقع بقايي را ترويج ميکند. اين تفکر قابل نقد جدّي
است زيرا دو قطب سياه و سفيد به نام کاشاني و مصدق درست ميکند و در اين
ميان هوادار کاشاني است و مصدق را در حد عامل انگليس و غيره ميکوبد. اين
شبيه به تفکر کساني است که عکس اين عمل ميکنند و کاشاني را به شدت
ميکوبند. تحليل نهضت ملي شدن نفت مسئله پيچيدهاي است که هيچ يک از اين
مطلقسازيها را بر نميتابد.
از نظر سازماني نيز اين جريان فکري به صورت
محافلي حضور دارد و مؤثر است. البته همه پيروان بقايي را نميتوان يکسان
ارزيابي کرد، ولي در مجموع حلقه بسته و منسجمي است. آنها مدتي نيز به
دليل برخي فعاليتها در ارتش زير ضربه قرار گرفتند و افرادي مانند
سرهنگ
کتيبه، رئيس سابق رکن دوّم ستاد ارتش که همان اطلاعات ارتش است، و يکي دو
تن از پسران آيتالله کاشاني و عده اي ديگر دستگير شدند. اين حادثه در
زمان حيات امام خميني و نخستوزيري ميرحسين موسوي بود.
آيتالله فاکر و
رحيمي
رضا ها...: استاد، جسارتاً اگر بحث تمام شده راجع به جناب رحيمي توضيحي
مرقوم فرمائيد.
پرشين ايراني: استاد، معذرت ميخوام بحثتون رو قطع کردم. اما اين مصاحبه
امير ارجمند و مجتبي واحدي الان داره تو اينجا به صورت زنده پخش ميشه شايد
ديگه فرصت نشه نگاهش کرد. [+]
شهبازي: در مورد رحيمي زياد گفته شده و خواهد شد. افرادي مانند آقاي احمد
توکلي مطلعاند و هيچ ابايي ندارند از بيان مسائل رحيمي. احتمالاً در
آينده نيز درباره او افشاگري خواهد شد.
رضا ها...: نظرتون راجع به اين صحبت چي هستش. احمد توکلي: محمدرضا رحيمي
معاون اوّل محمود احمدي نژاد را متهمي دانست که "نبايد حتي يک ساعت معاون
رئيس جمهوري باشد."
شهبازي: خواندم. درباره آقاي رحيمي حرفهاي زيادي مطرح است.
امين آناليزور: در يک جمله جناب رحيمي نون رو به نرخ فردا ميخورد.
شهبازي: مسئله رحيمي نيازي به بنده ندارد و در سايتهايي مثل «جهان نيوز»
آقاي زاکاني و «الف» آقاي توکلي گفته شده و خواهد شد زيرا آقاي رحيمي از
موارد مهمي است که براي ساقط کردن دولت احمدي نژاد ميتواند مورد استفاده
قرار گيرد. من فقط يک نقل قول ذکر ميکنم از سخنراني آيتالله حاج شيخ
محمدرضا فاکر رئيس کميسيون اصل 90 مجلس. ايشان نماينده خبرگان از مشهد
نيز بود و رقيب فلاحيان در انتخابات خبرگان مشهد.
آيتالله فاکر اهل مشهد بود و به اين دليل رابطه نزديک با آيتالله
خامنهاي داشت و از معدود روحانيوني بود که به دليل مشهدي بودن نسبت به
پديده يهوديان مخفي شناخت داشت و حساس بود به اين مسئله. آقاي فاکر در 21
بهمن 1388 به علت سرطان دستگاه گوارش فوت کرد. بعضي مدعياند که مرگ آقاي
فاکر طبيعي نبود و وي را با مواد مخصوص شيميايي، که سرطان زاست، کشتهاند.
از نزديکان ايشان شنيدم که پس از آشکار شدن بيماري آقاي فاکر، فردي که
در مجلس براي ايشان غذا مي آورد ناپديد شد.
آقاي فاکر در 5 مرداد 1387 يک سخنراني کرده درباره يهوديان مخفي مشهد که
بعنوان ضميمه يک جزوه از انتشارات دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه
مدرسين حوزه علميه قم منتشر شده. ولي بعداً اين جزوه را جمع کرده اند و هم
اکنون بسيار کمياب است. وي سخنراني خود را اين گونه شروع ميکند:
«در شهر مقدس مشهد، در فاصله بين محله عيدگاه و پائين خيابان، محلهاي است
که در قديم به آن ميگفتند محله "جديديها". يک آب انباري هم در آنجا بود
که هنوز آثارش هست به نام آب انبار جديديها. من در دوران طفوليتم هزاران
بار از آن مسير رفت و آمد داشتهام.» و سپس مطرح ميکند که اين جديديها
يهوديان مخفي بودند که بعداً به محلات ديگر و ساير شهرها مهاجرت کردند و
«کم کم رد آنها گم شد.»
بحث آقاي فاکر اينجايش به آقاي رحيمي مربوط است:
«برويم سراغ حدود سال سي ام انقلاب يعني پارسال. يک کسي را پيشنهاد کردند
براي اشغال يک مقام عالي در مملکت ما. مقام بسيار عالي... اين آدم هر وقت
به ما ميرسيد خم ميشد دستمان را ببوسد. احترام ميکرد. حاج آقا من نوکر
شمايم. اصلاً هر چه بفرماييد عمل ميکنم. وقتي صحبت اشغال آن مقام شد،
لازم شد برويم ببينيم اين شخص چه کاره است، به چه درد ميخورد. رفتيم سراغ
سوابق اين مرد. ديديم اين آقا از آن مسلمانهاي محترمي هستند که اگر به
بقيه اصول و فروع اسلام کمتر توجه دارند، لااقل به جواز تعدد زوجات توجه
کامل دارند. دائم، موقت، مشروع و غيرمشروع. يکي از زوجات دائم ايشان
خانوادهاش يهودي بوده، بعد بهائي شده و تازه مسلمان شده است. و البته
معمولاً همه اينها به يک کشور وصل ميشوند. انگلستان. همه اين راهها به
يک رم ختم مي شود: لندن.»
يهوديان و
بهائيان مخفي
آرش کورش: «با توجه به اطلاعات و اسناد و اعترافات عناصر شبکه مخوف موساد
(باند سعيد امامي) مشخص گرديد هسته اوليه اين تشکل عمدتاً از يهوديزادگان
به اصطلاح جديدالاسلام هستند که اجداد و پدران آنها با هدايت سرويس
اطلاعاتي انگليس در ايران به مخفي نمودن ماهيت اصلي خود پرداخته و با
ايجاد فرقه بهائيت توسط انگليسيها در ايران با استفاده از لايههاي مختلف
پنهانکاري گروههايي را با ماهيت مخفي بهائي، که نزديکي بيشتري به دين
يهود نسبت به اسلام دارند، ايجاد مينمايند.» مطالب بالا بخشي از شبنامه
80 صفحهاي کميته تحقيق پرونده قتلهاي زنجيره اي بود.
استاد، بنظر شما اين نجفآباديهايي که پستهاي کليدي قدرت را در ايران
قبضه کردهاند، مشکوک نيستند ؟
شهبازي: جناب
آرش. خير. اگر با اين معيارها پيش برويم خيليها مشکوک ميشوند:
شيرازيها، مشهديها، اصفهانيها، مازندرانيها، و بيش از همه
تهرانيها :) در نجفآباد هم جمعيت قابل توجه بهائي بوده که پراکنده
شدهاند يا هستند. من يک مقاله دارم تحت عنوان «جستارهايي از تاريخ
بهاييگري در ايران» که در سايتم هست.
[+]
منشاء خيلي از اين مباحث به اين رساله برميگردد، يعني از آن اخذ
کردهاند. در اين رساله تراکم جمعيتي بهائيان در نقاط مختلف کشور را
گفتهام.
آرش کورش: استاد، علي فلاحيان، وزير سابق اطلاعات، هم نجفآبادي بود؟
شهبازي: ايشان نجفآبادي مهاجر به آبادان و بزرگ شده آبادان است. يعني
خانواده وي به آبادان مهاجرت کرده.
هب هبفا: استاد! گير سر همين مهاجرت است.
آرش کورش: استاد، جداً پيشنهاد ميکنم يک دانشگاه مجازي راهاندازي کنيد،
علاقمندان بسياري دارد، نفر اوّل هم خود بنده ثبت نام خواهم کرد، فقط
شهريهها رو مثل عبدالله جاسبي تعيين نکنيد :)
شهبازي: آقا آرش، سرود ياد مستان ندهيد. فردا من را متهم ميکنند به ايجاد
مؤسسه آموزشي مجازي فاقد مجوز :) از مزاح گذشته، بنده ياد ميگيرم از
دوستان و به روز ميشوم با لينکهايي که ميفرستند، مثل آقاي علاقه بند
عزيز :)
صبح شد. با اجازه مرخص ميشوم. يکشنبه، 22 خرداد 1390، ساعت 4:59
صبح.
امين آناليزور: مرسي. بحث جالبي بود. خسته نباشيد. صبح خوبي داشته باشيد.
آرش کورش: استاد بحث بسيار مفيدي بود، با تشکر فراوان و شب همه دوستان
خصوصاً استاد عزيز بخير.
سعيد اش...: خدا قوت و سپاس بسيار.
[شروع بحث: يکشنبه، 22 خرداد، ساعت 10:55 صبح]
آرش داد...: رضا هدي صابر، از فعالان ملّي مذهبي، بامداد امروز بر اثر سکته
قلبي ديده از جهان فرو بست.
شهبازي: امروز روزنامه کيهان در صفحه دوّم سرمقالهاي دارد درباره ماجراي
مدحي. اين مقاله فاقد نام نويسنده است و با تعارفات و حواشي زياد نوشته
شده. معهذا، ملخص کلام همان است که آينده نيوز استخراج کرده و تصور ميکنم
ختم کلام است درباره ماجراي مدحي. [+]
آرش داد...: سلام جناب شهبازي. گويا ماجراي سحابيها اين ديگ رو زياد داغ
نکرده که امروز ماجراي آقاي هدي صابر پيش آمد.
شهبازي: بله، متأسفانه.
محمد مکري و
فراماسونري
محمد مهدي: نظرتان در باره مرحوم دکتر مکري و نوشتههايي که منسوب به ايشان
ميشود چيست؟ [+]
شهبازي: مرحوم دکتر محمد مکري
[+]
داراي علايق جدّي به اتحاد شوروي و حزب توده بود و با شخص دکتر کيانوري،
رهبر حزب توده، ارتباط داشت. ايشان در زمان نخست وزيري ميرحسين موسوي توسط
واحد اطلاعات سپاه پاسداران مدتي به اتهام جاسوسي براي شوروي دستگير و
زنداني شد.
محمد مهدي: آيا اتهام ايشان اثبات شد؟
شهبازي: ميدانيد که مکري اولين سفر جمهوري اسلامي در اتحاد شوروي سابق
بود.
محمد مهدي: بله، ايشان به حکم مرحوم امام به عنوان اولين سفير ايران در
شوروي منصوب شد.
شهبازي: مکري جاسوس به معناي مرسوم نبود ولي به دليل گرايش به شوروي و
سمپاتي به حزب توده طبعاً روابط نامتعارف با مقامات شوروي داشت که منجر به
دستگيري وي شد.
محمد مهدي: اين روابط نامتعارف به چه معناست؟
شهبازي: روابط نامتعارف يعني ايشان به دليل علايق به شوروي روابطي بيش از
حد يک سفير با مقامات شوروي داشته و احتمالاً مسائلي را گفته که نبايد
ميگفته يا روابطي داشته که در قواره يک سفير نيست.
از نظر علمي مرحوم دکتر مکري شخصيت متوسطي بود و در حوزه تحقيقات تاريخي با
گرايش به شناخت فراماسونري تخصص نداشت که حرف ايشان سنديت داشته باشد.
مطالبي که درباره لژ قسطنطنيه و غيره بيان کرده، زائيده توهمات ايشان است و
کينه به ميرحسين موسوي به دليل ماجرايي که ذکر کردم. اصولاً درباره
فراماسونري يک توضيح را بايد عرض کنم چون در اين صفحه اين بحث مکرر بيان
ميشود.
محمد مهدي: جناب شهبازي، بحث فراماسونري جاي ديگر. ايشان در قسمتي از
خاطراتش بيان ميکند که در مورد ميرحسين به شهيد بهشتي اعتراض کرده است:
«درباره اين انتخاب نامناسب روزي به دکتر بهشتي اعتراض دوستانه کردم. او
گفت براي کنار گذاشتن لچارهاي نظير بني صدر از رجالهاي نظير ميرحسين بايد
استفاده کرد...»
شهبازي: اين گفته ايشان صحت ندارد. روابط آيتالله بهشتي و ميرحسين موسوي
نزديک بود و مکري نيز در قواره اي نبود که مرحوم بهشتي اين مسائل را با وي
مطرح کند.
محمد مهدي: آيا به آنچه که از قول ايشان بيان شده ميتوان استناد کرد؟
شهبازي: عرض کردم، مطالبي که مکري نوشته مانند مطالبي که اسرافيليان و
محمود کاشاني بيان کردهاند ناشي از خصومت شخصي و تسويه حساب است. به عنوان
ديدگاه شخص مکري آري، ميتوان استناد کرد. به عنوان سند خير.
مکري درباره موقوفات مرحوم دکتر محمود افشار نيز فرضيات خود را گفته. يادم
است که نامههايي مينوشت با امضاي مستعار براي «کيهان هوايي» و مرحوم ايرج
افشار و خيليهاي ديگر را به عضويت در فراماسونري متهم ميکرد و «کيهان
هوايي» هم منتشر ميکرد. ولي هيچ سندي براي گفتههاي خود نداشت و همه تخيل
و فرض و تحليل بود.
محمد مهدي: ايشان صريح به اين امر معتقد بوده.
شهبازي: بله، بوده. توهمات ايشان است که آميخته شده با بغضهاي شخصي.
متخصصترين فرد نزديک به حزب توده در زمينه فراماسونري آقاي
حسين ملک بود
که دو جلد کتاب منتشر کرد با نام مستعار ح. م. زاوش. اين آقاي حسين ملک
نسبتي با خليل ملکي ندارد. حتي کتابهاي حسين ملک
نيز در سطح متوسطي است و اوهام با واقعيت مخلوط شده. و البته حزب توده اين
کتابها را به نام خود منتشر نکرد بلکه براي انتشار به ناشرين جنبي خود
داد. تصوّر ميکنم ناشري بنام «انتشارات آينده» آن را چاپ کرد. يا
رسول مهربان، از
رهبران سابق حزب ايران که به حزب توده گرايش پيدا کرده بود، با کمک
فرجالله ميزاني (ف. م. جوانشير)، دو جلد کتاب نوشت عليه حزب ايران که
البته ارزش استناد دارد و کتاب مهمي است. اين کتابها نيز به اسم حزب توده
منتشر نشد.
ليلي اميرارجمند
و اردشير اميرارجمند
محمد مهدي: گفتههاي ايشان در مورد ليلي اميرارجمند و ارتباط با فرح و نوع
رفتار او چگونه است؟
شهبازي: مرحوم مکري خيلي از مطالب را از کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي»
اقتباس يا برداشت کرده مثل همين ليلي اميرارجمند، يا آوردن نام اردشير
ريپورتر که اولين بار من در «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» يک تک نگاري بهمراه
وصيت نامه اردشيرجي منتشر کردم.
محمد مهدي: آيا گفتههاي مرحوم مکري در باره ليلي اميرارجمند به صحت نزديک
است؟ ارتباط اردشير اميرارجمند با ليلي اميرارجمند چگونه است؟
شهبازي: بايد مراجعه کنم به نوشته منسوب به مکري ببينم دقيقاً چه نوشته.
ليلي اميرارجمند با سرويسهاي خارجي مرتبط بود و مستقل از ساواک با افسران
اطلاعاتي بلوک شرق ارتباط ميگرفت و ساواک البته کنترل ميکرد و به شاه
گزارش ميداد. اين ارتباط خيلي باز و در حد ارتباطات جنسي هم بود. خانم
ليلي اميرارجمند همسر دکتر حسينعلي اميرارجمند، استاد دانشگاه، بود. نام
اصلي ليلي اميرارجمند ليلي جهان آرا است.
محمد مهدي: در واقع، آقاي اردشير اميرارجمند فرزند خانم ليلي جهان آرا و
آقاي دکتر حسينعلي اميرارجمند هستند؟
شهبازي: از نظر زماني اين حرف نميتواند واقعيت داشته باشد. خانم ليلي
اميرارجمند متولد 1317 است و آقاي اردشير اميرارجمند متولد 1336. يعني
زماني که اردشير اميرارجمند به دنيا آمده، ليلي اميرارجمند 19 ساله و مجرد
بوده. ليلي اميرارجمند حوالي سال 1346 در 29 سالگي با دکتر حسينعلي
اميرارجمند ازدواج کرده.
اگر اردشير اميرارجمند فرزند ليلي اميرارجمند بود قطعاً مطلع ميشدم.
اوّلين کسي که به اين تشابه اسمي توجه کرد من بودم و از برخي کارشناسان
قديمي درباره نسبت آقاي اردشير اميرارجمند با مرتضي اميرارجمند (دوست قديمي
اردشير زاهدي) و دکتر حسينعلي اميرارجمند (شوهر ليلي جهانآرا) پرسوجو
کردم.
خانم ليلي اميرارجمند در اصل جهانآرا نام دارد و دختر تيمسار عبدالله
جهانآرا است. نام «اميرارجمند» به اعتبار ازدواج با دکتر حسينعلي
اميرارجمند است. دکتر اميرارجمند در زمان رياست هوشنگ نهاوندي بر دانشگاه
تهران، که آدم خوشنامي نبود، معاون امور دانشجويي دانشگاه تهران و از
نزديکان نهاوندي بود. ليلي اميرارجمند نيز دوست قديمي فرح پهلوي بود و رئيس
کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان. در جريان انقلاب، حسينعلي اميرارجمند
به خارج رفت و وضع مالي مرفهي نداشت چون نتوانست ثروت قابل توجهي به خارج
منتقل کند. ليلي اميرارجمند نيز با يک جواهرفروش ثروتمند هندي بنام جاوري
دوست شد که در مانهاتان نيويورک جواهرفروشي داشت و از شوهرش جدا شد و با
جاوري ازدواج کرد. جاوري و ليلي مقادير قابل توجهي جواهرات فرح و شمس پهلوي
را به امانت نزد خود داشتند و بر سر اين مسئله کارشان با خانواده پهلوي به
اختلاف مالي و دادگاه کشيد. يعني خانواده پهلوي به اتهام خيانت در امانت
عليه جاوري و ليلي شکايت کردند.
محمد مهدي: بد نيست درباره اين موضوع ارتباط بين ليلي جهانآرا و آيا اين
که ايشان با اردشير اميرارجمند ارتباط نسبي داشته يا نه بيشتر مداقه شود.
شهبازي: تشابه اسمي زياد است و متأسفانه اسنادي ندارم که بتوانم رابطه ميان
چند اميرارجمند را که ميشناسم رديابي کنم. مثلاً، يک نفر بنام عباس
اميرارجمند ميشناسم که بهائي بود و در حوالي سال 1306 ساکن اردبيل. مرتضي
اميرارجمند دوست قديمي اردشير زاهدي بود و در سال 1331 با هم کارمند اصل
چهار ترومن در ايران شدند. قدسي اميرارجمند زن عباس مسعودي، مالک روزنامه
اطلاعات، بود و با علي دشتي، که تقريباً همسايه بودند، سر و سري داشت. دکتر
حسينعلي اميرارجمند شوهر ليلي جهانآرا که معرفي شد. بر اساس تشابه اسمي
نيز نميتوان به نتيجه رسيد. مثل اين است که بر اساس تشابه اسمي بنده با
آقاي يدالله شهبازي، معاون اميرعباس هويدا- نخستوزير، برايم پرونده تنظيم
شود در حالي که هيچ نسبتي ميان من و آن شهبازي وجود ندارد.
اگر کسي درباره ارتباط خويشاوندي آقاي اردشير اميرارجمند با خانم ليلي
جهانآرا يا دکتر حسينعلي اميرارجمند اطلاعي دارد و برايم ارسال کند
سپاسگزار خواهم بود. افراد زيادي در فيسبوک بنده عضويت دارند يا به سايت من
سر ميزنند که اطلاعات دقيق دارند و گاه از خويشان نزديک خانواده پهلوي يا
ديبا هستند. اميدوارم اين دوستان به روشن شدن مطلب کمک کنند. ولي متأسفانه
قبل از اين که هر نوع ارتباطي به اثبات برسد، برخي سايتها به عنوان يک
واقعيت قطعي اين مسئله را عنوان کردهاند. تأکيد ميکنم که اين ارتباط را
نه نفي ميکنم نه اثبات و طبعاً زماني که مسئله صرفاً در حد سئوال است به
پا کردن بنا بر اساس اين سئوال نادرست است.
[پس از درج مطالب فوق، پيام خصوصي به دستم رسيد که ذيلاً درج ميگردد.
ارزيابي صحت و سقم اين پيام برايم ممکن نيست. بهرروي، با توجه به اهميت
مسئله آن را درج ميکنم به اميد يافتن اطلاعات مستندي در اين زمينه:
«من در دانشگاه بهشتي شاگرد اميرارجمند بودم و
هم ايشان حضوري من را دقيق ميشناسد و هم بنده ايشان را. به نظرم بيش
از آنکه ارتباطش با ليلي اميرارجمند مهم باشد، فکر کنم نسبت خويشاوندي
دارند، ارتباطش با يونسکو و يو ان دي پي
[+]
مهم است. وي پولهايي از برنامه عمران سازمان ملل در اختيار داشت که با
آنها سمينار برگزار ميکرد و برخي برنامهها را ساپورت مالي ميکرد.
[...] در جريان انتخابات برخلاف آنچه مشهور است مسئول کميته حقوقي
موسوي نبود؛ مسئول کميته حقوقي دکتر محمدجعفر حبيب زاده بود که استاد
تربيت مدرس است. اميرارجمند از ميانه راه و از طريق عليرضا حسيني بهشتي
به کاروان ميرحسين پيوست و تلاش کرد با لابي کردن خود را به حلقه اوّل
موسوي نزديک کند. او جزو حلقه اوّل نبود. همين حرکت را براي تيم کروبي
هم ميکرد اما آنجا بچههاي طيف ادوار تحکيم متولي مسائل حقوق بشر
بودند و اميرارجمند را خيلي راه ندادند. همين طور اميرارجمند در
انتخابات قبل خودش را به ستاد دکتر معين نزديک کرد و ايده معاونت حقوق
بشر را او مطرح کرد. در ميان اساتيد هم به شدت دنبال لابي کردن و جناح
سازي بود. يعني دوست داشت به عنوان پدرمعنوي مباحث جديد حقوقي در کشور
شناخته شود در حاليکه در اين حد نبود. در دانشکده حقوق بهشتي يک جريان
قدرتمند فرانکوفون وجود دارد که درس خواندگان فرانسه هستند. يک جريان
اقليت هم هست که درس خواندگان انگليس هستند. اميرارجمند تلاش ميکرد بر
هر دو جريان مسلط باشد. يک نکته مهم. آقاي علي اکبر رحماني– استاندار
سابق تهران– پسرعمه اميرارجمند است. [...] اميرارجمند تابعيت فرانسه
داشت و قبل از رفتن به خارج و مطرح شدن به عنوان سخنگوي مهندس اينقدر
جانماز آب کشي و انگشتر به دست کردن نداشت.»]
سيد ساجد فاطمي: استاد، در سکوت مطلق بسيار استفاده کردم ولي شبهاتي وجود
دارد هنوز در خصوص آيت و بقائي و ارتباط مسائل بعد از 57 و نقش آيت. ضمناً،
استاد باز هم تشکر از اين که وقتتان را در اختيار ديگران ميگذاريد.
اسناد ساواک و اعتبار آن، حسن آيت
رضا ح...: با سلام به استاد. بحث شما در نيمههاي شب پيگيري ميشود و
متأسفانه خيليها منجمله خود من به علت کار صبح بايد در آن موقع خواب
باشيم، لذا در بحث نميتوانيم شرکت کنيم. از اين رو حضور امثال من با
تأخيري 7- 8 ساعته انجام ميپذيرد.
بحث درباره آيت است که با توجه به نگاه شما که فرموديد نبايد نگاه يک بعدي
باشد و اشارهاي به بيماري سفليس بقايي کرديد که سئوالات و ابهامات خاصي را
در اذهان ميپروراند، از همين بعد نکتهاي براي آيت نيز مورد توجه است.
شهبازي: با سلام مجدد خدمت دوستان. حسن فيسبوک اين است که ميتوان هر وقت
فراغت داشت در مباحثه شرکت کرد. بنده هم سئوالها را ميخوانم هر وقت که به
فيسبوکم سر ميزنم و حتي المقدور جواب خواهم داد.
سمانه ح...: هنوز خبر فوت هدي صابر تأييد نشده.
رضا ح...: زماني که بحث درباره تأييد صلاحيت حسن آيت در مجلس گرم گرفته
بود، سندي از اسناد ساواک را در مجلس خواندند که حسن آيت در دامغان معلم
مدارس دخترانه بوده. در بين دختران دانشآموز وقتي ميخواستند به همديگر
طعنه و يا کنايه بزنند از اين جمله مشهور استفاده ميکردند که "دختر
ورپريده، آيت تو رو نديده؟!" که اشاره به روابط خاص او با جنس لطيف است.
وقتي اين مسئله در مجلس مطرح شد خيلي قيل و قال به پا شد و آقايان طرفدار
نمايندگي او گفتند که نميشود به اسناد ساواک استناد کرد و کسي را متهم به
همچين عملي دانست. از سوي ديگر، مخالفين مدعي شدند که چطور ميشود با
استناد به اسناد ساواک خيليها را اعدام کرد ولي نميشود براي رد يا تأييد
صلاحيت نمايندهها از آن بهره برد؟
شهبازي: کدام اسناد ساواک؟ اسناد ساواک متفاوتند. اين را در بحث ويکي ليکز
و اسناد گفتهام. هر سندي سند نيست. گاه فقط شايعه است يا گزارش مغرضانه يک
دشمن عليه يک فرد ديگر که طبعاً در پروندهاش ثبت ميشود. دسته بندي و
ارزيابي اسناد هم براي کساني که مرجع رسمي هستند هم براي مورخين خيلي مهم
است.
رضا ح...: البته طرفداري پروپاقرص او از مسئله ولايت فقيه در عين
بيمبالاتي وي نسبت به مسائل شرعي (اشاره به خاطرات ميثمي) خود جاي بحث و
دقتي ديگر را ميطلبد...
شهبازي: جناب سيد ساجد. درباره حسن آيت بنده در خدمتم. فرموديد شبهاتي وجود
دارد.
جواهري و لژ پهلوي، کتاب رائين، طريقت اسکاتي کهن، جايگاه تقيزاده
شهبازي: چون آقا ساجد تشريف ندارند، بحث فراماسونري را مطرح ميکنم که از
نظر روش شناسي خيلي مهم است زيرا سبب مغالطات و آشفتگيهاي زيادي در تحليل
سياسي شده که در نهايت به توهّم منجر ميشود.
فراماسونري نهادي است که مانند برخي نهادهاي ديگر در خدمت کانونهاي
زرسالار قرار دارد. صهيونيسم نيز يک نهاد است مشابه فراماسونري. يعني از
نظر من، نه فراماسونري اصل است نه صهيونيسم. اين را در پنج جلد منتشر شده
«زرسالاران» نشان دادهام و سعي کردهام از اين مفاهيم توهّمزدايي کنم. در
مقدمه «زرسالاران» نوشتم:
«در پژوهش حاضر خواهيم ديد که اين هويت جمعي از طريق نهادهاي ويژهاي که
مولود اين اليگارشي است، و فراماسونري يکي از آنهاست، تداوم داشته است...
با واژگان آن روز نگارنده، اين نيرو چيزي نبود جز کانونهاي صهيونيستي که
زمام آن به دست خاندانهاي مقتدر يهودي چون روچيلدهاست. ميگويم با "واژگان
آن روز"،
زيرا امروزه چنين جايگاهي را براي صهيونيسم قائل نيستم و آن را تنها يکي از
تجليات نظري و سياسي پديده عامي ميدانم که زرسالاري يهودي نام
دارد...»
همانطور که قبلاً نيز عرض کردم، فراماسونري در تحولات مشروطه از طريق «جامع
آدميت» و سپس «لژ بيداري ايران» نقش مهمي ايفا کرد. و گفتم که تعارض ميان
ماسونها منجر به فروپاشي «جامع آدميت» و ترور اتابک صدراعظم و خلع محمدعلي
شاه شد؛ يعني وزير و شاهي که هر دو ماسون شده و عضو جامع بودند، و به جاي
آن سازماني بنام «لژ بيداري ايران» شکل گرفت. اين لژ مهمترين و مؤثرترين
سازمان مخفي ماسوني تاريخ ايران است. تعارضات ميان جامع و لژ بيداري ايران
در کتاب مهم مرحوم دکتر فريدون آدميت بنام "فکر آزادي و مقدمه نهضت
مشروطيت" منعکس شده، که کتابي است قديمي و کمياب ولي بسيار مهم. بعداً
اسماعيل رائين در کتاب سه جلدي خود مطالبي درباره «جامع آدميت» و «لژ
بيداري ايران» نوشته است. من نيز در رساله "زندگي و زمانه شيخ ابراهيم
زنجاني" مفصل و مستند به اين مسئله پرداختهام.
محمود ق...: در همين ابتدا بفرمائيد آيا فراماسونري يک سازمان ساخت يافته
است و سلسله مراتبي دارد که يک شخص يا لژ در رأس و ساير لژها در سراسر جهان
برگهاي آن هستند؟
شهبازي: خير. فراماسونري يک تشکيلات واحد و متمرکز نيست. من در جلد سوّم
«زرسالاران» سعي کردم فراماسونري را دقيق و بدون اوهام و مستند بشناسم و
فکر ميکنم موفق شدم. فراماسونري نهادي است پراکنده. آن بخش که مهمترين بخش
فراماسونري يافتهام طريقت اسکاتي کهن درجه سي و سوم است. و در واقع هر جا
بحث از توطئه ماسونها ميشود به اين طريقت اسکاتي کهن برميگردد. بحث را
ادامه ميدهم.
پس، در دوره دوّم انقلاب مشروطه ماسونها عليه ماسونها بودند: آن بخش از
اعضاي «جامع آدميت» که مخالف محمدعلي شاه بودند، مانند شيخ ابراهيم زنجاني،
عليه آن بخش از سران و اکثر اعضاي «جامع» که هوادار محمدعلي شاه و رفورم در
درون ساختار موجود بودند دسيسه ميکردند. اردشير ريپورتر و سرويس اطلاعاتي
حکومت هند بريتانيا نيز مشوق و محرک و در واقع باني جناح افراطي «جامع
آدميت» بودند که سرانجام به فروپاشي «جامع» و ترور اتابک ماسون و خلع
محمدعلي شاه ماسون (عضو «جامع») انجاميد.
امين ک...: استاد، با اين که نميشود منکر وجود ريشههاي فراماسونري در
ايران بود، من بيشتر فکر ميکنم ماسون بودن در اين زمانه به يک مسلک تبديل
شده.
شهبازي: يعني اگر بپذيريم که «جامع آدميت» يک نهاد ماسوني بوده (که نظر من
اين است و نظر کساني که «جامع آدميت» را نهاد شبه ماسوني و غير رسمي
ميدانند قبول ندارم به دلايل عديده) ماسونها عليه ماسونها بودند. داستان
«جامع» را در همان کتاب مرحوم دکتر فريدون آدميت بنام "فکر آزادي و مقدمه
نهضت مشروطيت" دنبال کنيد. عباسقلي خان آدميت، رئيس «جامع»، پدر دکتر
فريدون آدميت است؛ و نيز در رساله من با عنوان "زندگي و زمانه شيخ ابراهيم زنجاني". [+]
سپس، بر ويرانه «جامع» و با شرکت اعضاي سابق جامع، نه همه زيرا تعدادي از
آنها متوجه بازيهاي سياسي شدند و کنار کشيدند، سازمان بيداري ايران تشکيل
شد.
رائين در کتابش اطلاعاتي عرضه کرده ولي خوشبختانه اسناد لژ بيداري ايران در
خانه محمدعلي فروغي، از سران اصلي لژ بيداري ايران، به دست آمده و در پنج
جلد منتشر شده. آخرين جلد، يعني جلد پنجم، اخيراً منتشر شده.
خب. در همين لژ بيداري نيز جنگ ماسونها عليه ماسونها را ميبينيم. دو
مثال ميزنم:
يکي قسمنامه سران لژ بيداري است در حمايت از ناصرالملک قراگوزلو
نايبالسلطنه که عضو لژ بيداري بود. يعني، مسئله اصلي تعارض مشي است که لرد
ردينگ (سر روفوس اسحاق يهودي) نايبالسلطنه هند پيش ميبرد با مشي
ناصرالملک که مورد حمايت دوستان متنفذش در لندن بود. لذا، جناح غالب لژ
بيداري برخلاف آن قسم نامه، که اردشير ريپورتر هم امضا کرده، عليه
ناصرالملک وارد عمل شدند.
يک نمونه ديگر تقابل شديد ميرزا احمد خان قوامالسلطنه با رضا خان ميرپنج
است. احمد قوام (قوامالسلطنه) را قدرتمندترين رجل سياسي ايران در دوره
معاصر ميدانم يعني به اين نظر رسيدهام که او زيرکترين و توانمندترين و
وطنپرستترين رجل سياسي غيرمذهبي (يعني لائيک، نه ضد مذهبي) ايران بود و
تنها کسي که ميتوانست مانع ديکتاتوري رضا خان سردار سپه شود. خب،
قوامالسلطنه نيز عضو لژ بيداري ايران بود ولي ماسونهايي چون محمدعلي
(ذکاءالملک) فروغي و برادرش ابوالحسن فروغي و ديگران و بويژه اردشيرجي
برکشندگان رضا شاه بودند و کار قوامالسلطنه را به جايي رسانيدند که به
اتهام ساختگي ترور رضا خان سردار سپه از ايران تبعيد شد.
من در کتاب اخيرم، «زندگي و زمانه علي دشتي»،
[+] از قوامالسلطنه و نقش تاريخي
او تجليل کرده و نوشتم:
«احمد قوام سياستمداري توانا و دولتمردي باتجربه و زيرک بود که در سالهاي
پس از کودتاي 3 اسفند 1299 به عنوان مهمترين رقيب رضا خان سردار سپه
شناخته ميشد. مدرس، که در دوران مجلس چهارم سرسختترين حامي قوامالسلطنه
بهشمار ميرفت و او را تنها مانع جدّي در راه تحقق نقشههاي رضا خان سردار
سپه ميشناخت، درباره قوام، و تفاوتش با مستوفيالممالک، گفته بود: مستوفي
مانند شمشير مرصعي است که بايد در اعياد و جشنها از او استفاده شود،
"ولي
قوامالسلطنه شمشير تيز و برائي است که براي روزهاي نبرد و رزم به کار
ميآيد."
به همين دليل، سرانجام رضا خان و حاميان دسيسهگرش، با ايراد اتهام جعلي
نقشه ترور سردار سپه به قوام، در روز سهشنبه 16 مهر 1302 او را دستگير و
اندکي بعد از ايران اخراج کردند و به اين ترتيب راه را براي استيلاي نهايي
ديکتاتوري نظامي هموار ساختند.
قوامالسلطنه از تبار ديوانسالاران سنتي ايراني، حامل ميراث دولتمردي و
حکومتگري ايشان و آخرين بازمانده اين سنت، با تمامي محاسن و معايب آن، بود.
قوام، بهرغم اينکه در صفآرايي دنياي پس از ظهور اتحاد شوروي، ايران را
در جبهه بلوک غرب (ايالات متحده آمريکا و بريتانيا) ميخواست، رويه وابستگي
و سرسپردگي را، که دولتمردان پهلوي نماد آن بودند، برنميتافت و از اين نظر
با بسياري از رجال سياسي زمانه خود تفاوت داشت. محمدرضا شاه جوان، به تأسي
از پدر، از بدو سلطنت تمايل باطني قوي به رجال نوکرمنش و مطيع داشت و پذيرش
دولتمردي مستقل چون قوام برايش دشوار بود. به اين دليل، چند سال بعد، آن
لمبتون، ديپلمات مطلع و صاحبنظر انگليسي، شاه را "آدم
بيهودهاي"
توصيف کرد که "نه
خود قادر به حکومت کردن است و نه ميگذارد ديگران حکومت کنند."»
نمونههاي زيادي ميتوان ذکر کرد. يک نمونه ديگر ستيز واقعي و شديد وثوق
الدوله است با ساير اعضاي لژ بيداري ايران بر سر قرارداد 1919. يعني
ماسونها دو جناح شدند. يکي به رهبري وثوق الدوله که با لرد کرزن، وزير
امور خارجه بريتانيا، و لندن ارتباط داشت و از طرح کرزن معروف به قرارداد
1919 حمايت ميکرد. يک جناح ديگر از طرح لابي يهودي دولت وقت بريتانيا دال
بر کودتا و خلع قاجاريه و استقرار يک ديکتاتوري در ايران حمايت ميکرد. اين
تعارض را در اينجا شرح دادهام.
[+]
لژ بيداري در زمان رضا شاه محدود شد به محافل بسيار بسته و کوچک از رجالي
مانند فروغي و ديگران. ادامهاش جريان تقيزاده در فراماسونري است که البته
ديگر لژ بيداري ناميده نميشد و دربارهاش توضيح خواهم داد.
در زمان جنگ جهاني دوّم و بويژه پس از شهريور 1320 و سقوط رضا شاه، يعني در
دهه اوّل سلطنت محمدرضا شاه، فردي بنام محمدخليل جواهري لژ پهلوي را تأسيس
کرد که پيوندهاي يهودي قوي داشت. جواهري اصالتاً از يهوديان بغدادي مهاجر
به شيراز بود و شخصيت بسيار مرموزي است. او با فراماسونري بمبئي هم ارتباط
فعال داشت. لژ پهلوي در کودتاي 28 مرداد نقش مهمي ايفا کرد که تاکنون مورد
مطالعه قرار نگرفته. پس از تثبيت حکومت محمدرضا شاه، فراماسونري گسترش
بسيار يافت و خيل کثيري از رجال سياسي و مالي و فرهنگي ماسون شدند.
فراماسونري چنان گسترده و بي در و پيکر شد که محمدرضا شاه طرح متمرکز کردن
آن را ريخت و کتاب رائين با اين هدف به کمک اميراسدالله علم، و درواقع با
نظارت سِر شاپور ريپورتر مسئول شبکههاي اطلاعاتي پيمان ناتو و بريتانيا در
ايران، و با همکاري بسيار فعال ساواک تهيه و منتشر شد. نتيجه کتاب رائين،
متمرکز کردن ماسونها در يک لژ بود به استاد اعظمي شريف امامي. يعني،
محمدرضا شاه با ماسونهاي ايراني همان کاري را کرد که ساير ديکتاتورها
کردند مثل ناپلئون در فرانسه؛ يعني تبديل فراماسونري به نهادي تابع
فرمانروا و پادشاه. ولي همه مسئله اين نيست. لژهاي محفل تقيزاده و تشکيلات
شورايعالي اسکاتي کهن از اين پروسه مستثني بودند که توضيح خواهم داد.
ساواک کمکهاي زياد به رائين کرد و در واقع بدون دستور شاه و حمايت اسدالله
علم و عملياتي مانند سرقت کيف دستي دکتر محمود هومن (بزرگ فرمانرواي
بااختيار شورايعالي طريقت اسکاتي کهن) توسط تيم عملياتي ساواک يا دستبرد به
گاوصندوق علياصغر اميراني، مدير مجله «خواندنيها»، و سرقت اسناد او براي
رائين، نوشتن اين کتاب ممکن نبود. البته، رائين شخصاً خيلي زحمت کشيد و
تلاش کرد.
محمود احمدي: در کتاب رائين دو مطلب بسيار جالب توجه است. يکي آشنايي سيد
کاظم رشتي با فراماسونري و ديگر معرفي اولين کتاب فارسي در مورد فراماسونري
بنام «اسرار فريشمن».
شهبازي: داستان کتاب رائين و مباحث مهم ديگري در اين زمينه را در مقاله
«ابهام در تاريخنگاري فراماسونري ايران، مندرج در «مطالعات سياسي»، کتاب
اوّل، پائيز 1370، صفحات 41-92 گفتهام. متأسفانه، هنوز فرصت نکردهام اين
مقاله بسيار مهم را تايپ کنم و در سايتم قرار دهم.
گفتم که نتيجه انتشار کتاب رائين اين شد که لژهاي ماسوني ايران يکپارچه
شدند و شريف امامي، فرد منصوب شاه، استاد اعظم لژ بزرگ ايران شد. ولي
اينها ماسونهاي درجه يک تا سه بودند. گراند لژ مختص لژهاي درجات پائين است
يعني از يک تا سه، که فردي با عنوان «استاد اعظم» در رأس آن است. اينها
ماسونهاي دونپايه و بدنه اصلي فراماسونري هستند که در غرب کنوني
خيليهاشان آدمهاي معمولياند. در غرب فراماسونري درجات پائين يک جور نهاد
است براي جلب افراد شبيه طريقتهاي دراويش در ايران. درجات عالي ماسوني،
يعني درجه چهار به بالا، در نهادهايي مجتمع هستند که در فارسي "کارگاه"
خوانده ميشود. حتي بسياري از ماسونهاي درجات پائين از وجود درجات عالي
خبر نداشتند. در طريقت اسکاتي کهن اين درجات 33 درجه است و ماسونهاي درجات
عالي عضو شورايعالي ميشوند و رئيس اين شورا "بزرگ فرمانرواي بااختيار" لقب
دارد نه "استاد
اعظم".
در زمان انقلاب محمود هومن بزرگ فرمانرواي بااختيار شورايعالي درجه سي و
سوم ايران بود. شريف امامي نيز اين اواخر به درجات عالي رسيد.
بعضي از اين ماسونهاي درجات عالي اعضاي همان لژ پهلوي قديمي بودند که گفتم
در زمان جنگ جهاني دوّم در تهران توسط محمدخليل جواهري تشکيل شد. ليست کامل
اعضاي لژ پهلوي در کتاب رائين (ج 3 صص 29-38) موجود است. اسامي بعضي
چهرههاي سرشناس لژ پهلوي اين است:
سرتيپ محمدحسن اخوي (از گردانندگان شبکه اطلاعاتي غرب در ارتش ايران و از
طراحان اصلي کودتاي 28 مرداد 1332)
دکتر منوچهر اقبال (که بعدها نخستوزير، وزير دربار و رئيس شرکت ملّي نفت
ايران شد)
حبيب القانيان و برادرش داوود (سرمايهداران متنفذ يهودي)
علي ايزدي (رئيس دفتر رضا شاه مخلوع در دوران تبعيد)
ارنست پرون (دوست صميمي محمدرضا پهلوي از دوران تحصيل در سويس)
سرلشکر حسن بقايي (رئيس دادرسي ارتش و رئيس شهرباني در دوران مصدق و از
عوامل کشتار مردم در حادثه 23 تير 1330)
سليمان بهبودي (رئيس دفتر مخصوص محمدرضا شاه پهلوي)
اميرحسين خزيمه علم (پسرعموي امير اسدالله علم)
جعفر رائد (روزنامهنگار وابسته به سرويسهاي صهيونيستي)
هلاکو رامبد (از ملاکين طالش و نماينده مجلس)
دکتر غلامحسين راجي (پدر پرويز راجي)
مهندس خليل طالقاني (وزير کشاورزي دولت مصدق و رئيس صندوق مشترک ايران و
آمريکا)
فتحالله فرود (رئيس انجمن شهر تهران و نماينده مجلس)
مهدي کهنيم (سرمايهدار متنفذ يهودي شيراز)
ذبيحالله ملکپور (بعدها شوهر توران همسر رضا شاه و ناپدري غلامرضا پهلوي
شد)
حسنعلي منصور (نخستوزير بعدي. پدرش رجبعلي عضو لژ بيداري ايران بود.)
شهاب خسرواني (نماينده متنفذ مجلس)
يهودا لئون داتنر (رئيس آژانس يهود در ايران)
علي سهيلي (سفير ايران در لندن، نخستوزير سابق)
موشي شپيرا (معاون مهاجرت يهوديان ايران به اسرائيل)
موسي طوب (سرمايهدار يهودي)
سپهبد مهديقلي علويمقدم (رئيس شهرباني کل کشور)
محسن و مسعود فروغي (پسران محمدعلي فروغي)
جمشيد کشفي (سرمايهدار يهودي و دوست نزديک سِر شاپور ريپورتر و لرد ويکتور
روچيلد و دلال بزرگ اسلحه)
ايوب گبريل (پيمانکار يهودي)
عباسعلي گلشائيان (وزير)
شاول ناتان (سرمايهدار يهودي)
جمشيد يگانگي (سرمايهدار زرتشتي، ماسون بلندپايه بعدي)
دکتر ذبيح قربان (پزشک بهائي سرشناس شيراز، پدر نرسي قربان که در اين
بحثها به او پرداختهام)
محمدقلي قوامي (مالک بزرگ فارس از خاندان يهوديتبار قوامالملک شيرازي)
دکتر علياکبر مجتهدي
البته بعضي از اينها عضو شورايعالي نبودند ولي محمود هومن از بنيانگذاران
لژ پهلوي بود و مدتي در زمان دولت مصدق سرپرست وزارت دربار. طريقت اسکاتي
کهن زير ذرهبين ساواک نبود و تا حدود زيادي مصونيت داشت. بعد از انقلاب،
شورايعالي به کانادا منتقل شد و پس از مرگ هومن يک زرتشتي سرشناس بزرگ
فرمانرواي بااختيار است.
شقايق موسوي: سلام خدمت جناب شهبازي. بايد اذعان کنم مواقع مراجعه به
فيسبوک شما جزء مفيدترين اوقات من شده است. گرچه وقت کم دارم [ولي] از
کمترين فرصت [استفاده ميکنم و] براي استفاده از دانش شما به اينجا ميآيم
با اجازه. اميدوارم خداوند به توفيقات شما بيفزايد.
شهبازي: بخش ديگر فراماسونري ايران، که درواقع مهمترين بخش آن است، لژهايي
است که رجال استخواندار سياسي و فرهنگي پهلوي در آن بودند و رهبري اين
جريان را بعضي اعضاي قديمي لژ بيداري ايران به دست داشتند. اينها
برجستهترين و فرهيختهترين ماسونها بودند و به ساير شاخههاي فراماسونري
ايران به ديده استهزا نگاه ميکردند. چهرههاي شاخص اين لژها افرادي مثل
سيد حسن تقيزاده، ابراهيم حکيمي (حکيمالملک)، حسين علاء، و يحيي و اصغر
مهدوي (پسران حاج حسين آقا امينالضرب، عضو لژ بيداري ايران) و نصرالله و
عبدالله انتظام و رضا کيواني و حميد سياح (پسر حاج محمدعلي سياح محلاتي،
ماسون قديمي و سرشناس) و يوسف اتحاديه و چهرههاي شهير فرهنگي مثل علياصغر
زرينکفش و ذبيحالله صفا و حافظ فرمانفرمائيان و کيکاووس جهانداري و مرحوم
دکتر عبدالحسين زرينکوب و مرحوم عباس زرياب خويي و دکتر احسان يارشاطر
بودند. اين بخش از فراماسونري کاملاً مصونيت داشت يعني ساواک در ميان اين
لژها نفوذي نداشت و اسناد محدودي از آنها در دست است. شيخ مهدي صدرزاده،
دايي مادر سعيد امامي و بنيانگذار و مربي خانواده فوق، نيز عضو تشکيلات
ماسوني تقيزاده بود.
بعضي از اينها مثل فروغي و حکيمي و مهدويها و يارشاطر و زرينکفش و
اتحاديه و غيره يهوديالاصل بودند و تعدادي از اينها بطور غيررسمي مذهب
خود را بابي ازلي معرفي ميکردند مثل فروغي و حکيمي و علاء. کلاً گرايش اين
طيف به سمت ازليگري است و با بهائيگري ميانهاي نداشتند و بهائيت را، و
نيز فراماسونري درجات پائين را، طريقت عوام و محل اجتماع حمقا و کاسبکاران
و شيادان ميدانستند. شأن و منزلت اجتماعي اينها خيلي بالا بود.
نتيجه ميگيرم که فراماسونري يک دست نيست و صرف گفتن اين که فلاني ماسون
بوده کفايت نميکند. تحليل سياسي بسيار پيچيدهتر از اين حرفهاست. حتي
ماسون بودن به تنهايي، بدون ساير قرائن و عملکردها، دليل بر وطنفروش بودن
فرد نيست؛ ميتواند دليل بر گمراه بودن يا کنجکاو بودن او نيز باشد.
ماسونهاي معمولي بيشتر افراد جاهطلبي بودند که فکر ميکردند، و درست هم
فکر ميکردند، که اين مهمترين لابي قدرت است که بدون عضويت در آن نميتوان
رشد کرد و به مقامات عالي رسيد.
پس از انقلاب، فعاليتهاي ماسوني در ميان ايرانيان خارج از کشور تداوم
يافته ولي تصور نميکنم در ايران تشکيلات ماسوني به شکل کلاسيک وجود داشته
باشد. آنچه به نام فراماسونري مطرح ميشود درواقع منظور شبکه هاي مخفي و
توطئه گر است. مسامحتاً به اينها ميگويند فراماسونري. در حالي که به نظر
من بلاهت است که در ايران به شکل رسمي آن لژ تشکيل دهند و لباس بپوشند و
مناسک ماسوني انجام دهند. اگر چنين بود امکان نداشت تاکنون يک لژ کشف نشده
باشد. فعاليت شبکههاي سرّي در ايران منطبق با فرهنگ پس از انقلاب است و
به شکلهاي منطبق با فضاي زمانه انجام ميگيرد. عرض بنده در زمينه
فراماسونري تمام شد.
رضا ح...: استاد درباره عبدالحسين زرينکوب اشارهاي کرديد. ايشان در هيئت
تحريريه کتب درسي آموزش و پرورش نقش عمدهاي داشته است. آيا اين همان ادامه
خط فرهنگي ماسوني بعد از انقلاب است؟
شهبازي: مرحوم زرينکوب نويسنده بزرگي بود و من تمام آثار ايشان را با
علاقه خواندهام. ميتوان تفکر ايشان را نقد کرد ولي شخصيت علمي وي را
نميتوان تخطئه کرد. البته اگر بنا بر نقد باشد جاي نقد بسيار است. هر
انساني شخصيت مستقل خود را دارد که در انديشه او بازتاب مييابد. اين
انديشه حيات مستقل از فرد دارد و اگر قرار است نقد شود فکر بايد نقد شود.
مثلاً، کارنامه سياسي و تفکر تقي زاده را ميتوان نقد کرد ولي صرف گفتن اين
که تقيزاده ماسون بود کفايت نميکند. اين فقط يک عامل است.
کسروي و نقد نحله فرهنگي فروغي- تقيزاده
رضا ح...: البته من فکر ميکنم اگر جهات متنوعي براي فراماسونري در نظر
بگيريم، يکي از همان جهات بعد فرهنگي قضيه است. همان چيزي که امروز با نام
«جنگ نرم» از آن ياد شده است. تفکرات اشتباه امثال زرين کوب ميتواند در
راستاي القائات نادرست به کار گرفته شود.
شهبازي: خب، بايد نقد شود. تفکر بايد با تفکر پاسخ داده شود. بسياري از
اينها برجستهترين چهرههاي فرهنگي ايران هستند مثل دهخدا که عضو لژ
بيداري ايران بود يا تقيزاده. نميشود صرفاً با گفتن اين که ماسون بودند
فکرشان را تخطئه کرد. بعضاً در زمينه مسائل فرهنگي مواضع درست هم داشتند
مثلاً همان فروغي از مخالفين تغيير خط فارسي به لاتين بود. پيشگام اين ايده
تغيير الفباي عربي در جهان اسلام ميرزا فتحعلي آخوندزاده بود. تصوّر کنيد
اگر امثال فروغي و ماسونهاي بلندپايه لژ بيداري در زمان رضا شاه تز
آخوندزاده را پذيرفته و الفباي فارسي را به لاتين تغيير داده بودند، مثل
ترکيه، امروز چه فاجعهاي بود. در مجموع، طيف ماسونهاي بلندپايه نحله
فروغي- تقيزاده از نظر فرهنگي به تعبيري «سنتگرا» بودند. مثلاً، فروغي
کليات سعدي را تصحيح ميکرد و نسل بعدي، مانند دکتر احسان يارشاطر، بخش
مهمي از ميراث خطي تاريخ ايران را در شرکت انتشارات علمي و فرهنگي به کتاب
چاپي تبديل کردند. هر چند، بعضي مانند سيد احمد کسروي به شدت به اين جريان
بدبين هستند و در اين حرکت نيت خير نميبينند. کسروي، بويژه در کتاب «در
پيرامون ادبيات»، به ادوارد براون و فروغي و محمد قزويني و عيسي صديق و
تقيزاده و ديگران فراوان بدوبيراه گفته. مثلاً، مينويسد:
«بايستي مردم را از آن شور پائين آورند، خونها را از جوش بيندازند... اين
کار بايد با دست خانواده فروغي [محمدعلي و ابوالحسن فروغي] و همداستان
شدنشان با پروفسور [ادوارد] براون و همراهان او از اروپا انجام گيرد. و
براي فريبکاري ميگفتند که در اروپا ما را با سعدي و حافظ و خيام و فردوسي
ميشناسند. بايد ما نيز هرچه ميتوانيم به آن اهميت دهيم. عيسي صديق پس از
بازگشت به ايران گفته بود که "به همين جهت من در اروپا با پروفسور براون
همدست ميبودم و به نشر ادبيات ايران ميکوشيدم."
يک بار هم من [کسروي] اين سخن را از زبان فروغي شنيدم... از اروپا براون
"تاريخ
ادبيات ايران"
مي فرستاد، کتابها چاپ ميکرد... خيابانها به نام شاعران ناميده ميشد،
به سعدي و حافظ و خيام و فردوسي نام "مفاخر
ملّي"
داده شد. کتابهاشان پياپي به چاپ ميرسيد.»
«نخست چيزي که من از کتابهاي براون خواندم تاريخ مشروطه او بود. خشنود
گرديدم که کسي در لندن نشسته و به پيشامدهاي کشور ما تا اين اندازه دلبستگي
نشان داده. همچنان کتابچههاي او درباره اولتيماتوم روس و کشاکش ايرانيان
با آن دولت مرا سخت سَهانيد... ليکن يک روزي هم يکي از جلدهاي تاريخ ادبيات
ايران او را ديدم و به شگفت افتادم که... به جستجو از شعرهاي شاعران و از
تاريخچه زندگاني آنان پرداخته. در باره براون نيز بدگمان گرديدم. بويژه که
دانستم او را با فروغي و همدستانِ او همبستگي نزديک بوده و ميرزا محمد خان
قزويني را به ياري براون از تهران فرستادهاند. سپس ديدم پروفسور براون به
همدستي شاگردش کتاب تذکرة الاولياء شيخِ عطار را به چاپ رسانيده [که] کتابي
ست در باره صوفيان و پر است از داستانهاي دروغ و رسوا... چرا يک انگليسي
پولي از خود بيرون ريزد که کتابهاي شرقي به چاپ رسانند؟... دوّم، آيا
پروفسور براون زيان صوفيگري را (به ويژه به شرقيان) نميدانسته ؟!... به
هرحال بدگمان گرديدم که اين شرقشناس که خود را دوست ايران نشان داده جز
بدبختي ايران را نميخواسته و خود با فروغي و تقيزاده و ديگر بدخواهانِ
ايران همدست ميبوده.»
ادامه بحث فراماسونري، ديدار با فرهنگ مهر
رضا ح...: در هر صورت مطالب جالبي بود. البته درباره اين که آيا مراتب
ماسوني پشت در پشت هم هستند يا نه جاي بحث زياد وجود دارد.
شهبازي: خيليها نظرات بنده را قبول ندارند. بايد نظراتم را نقد کنند. صرف
اين که شهبازي فلان و بيسار بوده کفايت نميکند، گرچه اين هم عاملي است که
بايد شناخته شود ولي کافي نيست. معمولاً فراماسونري به يک سنت خانوادگي
تبديل ميشود...
رضا ح...: کاملاً درست است. نميتوان با انگ زدن به کسي او را از صحنه خارج
کرد. اين نوع مبارزه سخيف و زشتي خواهد بود. اما آيا وصل بودن اين افراد به
اين جريان و القاء تفکراتشان مدّ نظر است که بايد جدي بحث شود...
شهبازي: من معتقدم که فراماسونري، نه تفکرات ماسوني، در ايران پس از انقلاب
(يعني در داخل کشور) حضور ندارد يا شايد مختص باشد به چند پيرمرد قديمي که
در خانههايشان مناسکي را خيلي بااحتياط برگزار ميکنند. مسئله اصلي همان
شبکههاي مخفي است که «ارگنه کن ايراني» ناميدهام. اين شبکههاي مخفي
نيازي ندارند خود را مقيد به يک طريقت خاص کنند و در لفافههاي مختلف کار
خود را پيش ميبرند.
[يکشنبه، 22 خرداد 1390، ساعت 2:13 بعد از ظهر]
شهبازي: اين را هم اضافه کنم: در 29 خرداد 1375 ششمين کنگره جهاني زرتشتيان
در سالن همايشهاي صدا و سيما در تهران برگزار شد و تمام ماسونهاي
بلندپايه زرتشتي و پارسي ايران و هند و کانادا و آمريکا به تهران آمدند. من
هم رفتم و اينها را از نزديک ديدم. با دکتر فرهنگ مهر هم ملاقات کردم.
دکتر فرهنگ مهر، که از ماسونهاي درجات عالي است، آمد مؤسسه مطالعات تاريخ
معاصر ايران. در مرکز اسناد مؤسسه اسناد ماسوني خود او را نشانش دادم.
خنديد و گفت: شما نميدانيد فراماسونري چيست!
«جنبش فرزندان کورش»، مشاييون و شهبازي
شمس ايراني آزاد: استاد، اين سايت را ديدهايد: «جنبش فرزندان کورش»؟ [+]
شهبازي: اين سايت «جنبش فرزندان کورش» هم به همين کانون زرتشتي- ماسوني و
به شاپور ريپورتر وصل است. به شدت هوادار احمدي نژاد و مشايي است از موضع
زرتشتيگري و باستانگرايي. تاکنون چند بار به شدت به من حمله کرده. در 5
آبان 1388 نوشت:
«تازهترين تلاش براي تخريب کردن زوج احمدي نژادـ مشايي، وصل کردن مشايي به
يک شبکه زرتشتي در هند است. تودهايهاي نفوذي در سازمان اطلاعات نقش اوّل
را در اين زمينه بازي ميکنند. عبدالله شهبازي، يک تودهاي ضد يهودي و ضد
بهائي درجه يک، و بيش از همه، يک زرتشتي ستيز دوآتشه، کوشيده است تا مدارکي
مبني بر ارتباط مشايي به تمدن هند و ايراني، و در راس آن، پيوند احمدي نژاد
ـ مشايي با يک فرزانه ي زرتشتي را ارائه دهد...»
[+]
و
در 12 اسفند 1388 نوشت: «شکي نيست مشايي، که به گفته عبدالله شهبازي، عنصر
تودهاي و پاکسازي شده وزارت اطلاعات، رهبر معنوياش يک زرتشتي ِ ساکن هند
است، با بزرگترين تخريبها روبهرو خواهد شد؛ هماکنون علي مطهري او را
متهم کرده است که ميخواهد ايران را به دوران پيش از اسلام بازگرداند، امري
که مسلماً او را به يکي از بزرگترين افتخارات تاريخ ايران بدل خواهد
کرد...» [+]
رضا ح...: استاد خسته نباشيد. واقعاً استفاده کرديم. اگر مسئله آيت را هم
تمام کنيد ممنون ميشيم. البته اگر خستهايد اصراري نيست...
شهبازي: جناب رضا ح... عزيز. حالا يعني در حال استراحتم :) چشم. يک نسکافه
بخورم بعد در خدمتم.
رضا ح...: بسيار خب. هر وقت مايل بوديد استفاده ميکنيم...
محمود احمدي: طبق معمول ما مغفول مانديم :)
آيتالله حائري شيرازي و شبکههاي پنهان حزب توده
داوود ح...: استاد هفته نامه «مثلث» را ديديد؟ با آقاي حائري شيرازي مصاحبه
کرده و در يک قسمت در رابطه با تودهايهاي مخفي حرف زده. تقليد مضحکي است.
من مصاحبه را که ديدم برداشتم اين بود که دارند به شما کنايه ميزنند. شايد
هم من اشتباه کرده باشم.
شهبازي: جناب داوود ح... فکر کنم آخر همه اين دعواها ختم به خير شود و
همه با هم در صلح و صفا آشتي و زندگي کنند و من را به عنوان نخود هر آش
و آتش بيار معرکه براي عبرت سايرين دار بزنند :)
[مطلب مورد اشاره در هفتهنامه «مثلث»، شماره 80، 22 خرداد 1390، ص 24، با
عنوان «گفتگو با آيتالله حائري شيرازي درباره فرجام جريان چپ در ايران:
خاتمي مغلوب اطرافيانش شد»، اين است:
«بسياري از فتنههايي که در کشور ما واقع ميشود و رهبري از آنها ناراحت
هستند به حزب توده بازميگردد. چون ما [يعني آقاي حائري] تودهاي شناس
هستيم و ميدانيم اينها چه کار ميکنند. اينها با ظاهر حزباللهي ميآيند
در کنار آدمها قرار ميگيرند و بعد کار خودشان را شروع ميکنند. در همه جا
هم رخنه کردهاند. اينها همانهايي هستند که بيش از 500 افسرشان در جدول
مثلثاتي ارتش شاهنشاهي لو رفت. طبيعتاً در جمهوري اسلامي هم هستند. اگر کسي
فکر کند که حزب توده از بين رفته، بينش سياسي ندارد. اينها انديشه، برنامه
و فکر دارند و در زمانهاي مختلف تغيير شکل ميدهند. حتي گاهي خودشان را به
شکل ضد تودهاي نشان ميدهند. بسياري از کتابهايي که عليه حزب توده منتشر
ميشود از طرف خودشان است. چنين راههايي دارند. عليه رژيم صهيونيستي هم
کتاب منتشر ميکنند. برنامههاي عجيبي دارند و يک جان و دو جان هم ندارند.
من چون با تودهايها هم سلولي بودم، آنها را خوب ميشناسم.»
اشارات آقاي حائري به شکلي کاملاً آشکار به سمت من است. ظاهراً آقاي حائري
اخيراً «تودهاي شناس» شدهاند وگرنه پيش از انتشار کتاب «زمين و انباشت
ثروت» (فروردين 1387) از نزديکترين افراد به ايشان بودم. و ظاهراً منظور
ايشان از شبکه گسترده پنهان تودهاي، که «در همه جا رخنه کرده»، جنبش
دانشجويان عدالتخواه شيراز و آقاي حسين قاسمي، فرماندار برکنار شده شيراز،
و هر کسي است که در مسائل اخير با من همکاري يا همدلي کرده. شهبازي، 3 تير
1390، ساعت 11 صبح]
شهبازي: اين مطالب مبنايي ندارد. مدتهاست عملاً پديدهاي به نام حزب توده
وجود ندارد. اين جريان محدود است به چند محفل بسيار کوچک قديمي در خارج و
داخل کشور. چند گروه شدهاند. يک گروه که خود را حزب توده اصلي ميداند به
رهبري آقاي علي خاوري است. خاوري از تودهايهاي قديمي است که سالها
زنداني سياسي بود و تنها بازمانده رهبري حزب توده پس از انقلاب است. من در
جريان دستگيري سال 1349 در قسمت انفرادي زندان کريمخاني شيراز، که به حياط
خلوت معروف بود، با ايشان آشنا شدم. فعاليت اين حزب توده تقريباً در حد صفر
است و فکر نمي کنم کسي از شما حتي سايت آن را ديده باشيد. آدرس سايت حزب
توده رسمي اين است. [+]
بخش ديگر تعدادي از کادرها و اعضاي حزب توده هستند که با آقاي علي خاوري
مخالفند و خود را «راه توده» ميخوانند. اينها به دليل نقش يک فرد که
بسيار فعال است، آقاي عليرضا خدايي، در حوزه اينترنت حضور دارند و سايتهاي
«پيک نت» و «راه توده» را منتشر ميکنند. اگر به سايت «راه توده» يا خاطرات
اعضاي سابق حزب توده يا خاطرات خود آقاي عليرضا خدايي مراجعه فرماييد، که
در وب زياد است، اختلاف و مسائل داخلي حزب توده را پس از دستگيري رهبران و
کادرها و اعلام رسمي انحلال حزب فوق از سوي مقامات قضايي در اوائل سال 1362
ميتوانيد پيگيري کنيد. من نيز تحقيق مفصلي درباره وضع حزب توده پس از
انحلال نوشتهام که به عنوان مقدمه «خاطرات ايرج اسکندري»، که با تنظيم و
ويرايش من منتشر شد (انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ اوّل،
1372)، چاپ شده است. اين مقدمه 32 صفحه در قطع وزيري است و متأسفانه هنوز
فرصت نکردهام آن را در سايتم قرار دهم.
[انتشار در وب:
ساعت 3:15 بعدازظهر پنجشنبه، 2 تير]
قسمت هشتم