قسمت اوّل
قسمت دوّم
قسمت سوّم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
ادامه بحث از
+
نهضت آزادي و جنبش سبز
علي سبز: راستي آقاي شهبازي و بقيه دوستان! چرا توي اين صفحه کلمه «سبز»
بار منفي پيدا کرده اينقدر؟ مني که اسمم سبزه، الزاماً معنياش اين نيست که
پيش برنده اهداف کانونهاي پنهانم!
نت کارشناس: من سئوالي رو مطرح ميکنم. اگر براي شما ثابت شود که پشت
جريانات رسانهاي سبزها و در بخش هدايتي و مديريتي صحنه گردان اصلي نهضت
آزادي است، براي شما معني خاصي داره؟
علي سبز: ببخشيد نت کارشناس! ميشه خواهش کنم بيشتر توضيح بدي؟ نهضت
آزادي؟!
آرش اشکاني: آقاي علي سبز، جنبه منفي ندارد. از بعضي اعمالشان انتقاد شده
که چرا هيزم آتش مشاييه را فراهم ميکنند. به نظر من، جنبش سبز در حال
حاضر بي در و پيکر شده. واقعاً هدف جنبش در حال حاضر چيست؟ رهبرش کيست؟ چه
روشي دارد؟ چه کسي حاميش است؟ مخالف چيست؟ و هزار پرسش ديگر.
نت کارشناس: آقاي علي سبز . من سئوالي را مطرح کردم . بالاخره اطلاعات خام
و تحليل آنها، ما را به حقايقي رهنمون ميکند. بله نهضت آزادي. شما دقت
کنيد نهضت آزادي در کجاي اين غوغاي دو ساله بود؟ ملي مذهبيها را نميگويم
که بيانيهاي ميدادند. نهضت آزادي کجا بود؟ در جريان فوت مرحومه هاله
سحابي کجا بود؟ حالا فرض کنيم در اين مدت پشت جريان سبز باشد و کسي حتي
مير حسين هم نداند. خواستم ببينم استاد در اين فرض نظرشان چيست؟
آرش اشکاني: من يک چيزي هم درباره جنبش سبز و استاد شهبازي بگويم. من نخست
وزيري ميرحسين را نديدم و خاطرهاي هم از آن ندارم، ولي استاد نسبت به
ايشان حس نوستالژيک دارند. ولي اگر بخواهيم عملکرد ميرحسين را در نيامدنش
در انتخابات 77 و 84 و بعد حضورش در سال 88 بدون اين که هيچ برنامهاي
داشته باشد جز مخالفت با احمدي نژاد تحليل کنيم نمره خوبي نميگيرند. مثلاً
در شب مناظرههاي انتخاباتي يک نمودار را مير حسين نشان داد و گفت احمدي
نژاد در اين باب دروغ گفته، در حالي که اصلاً احمدي نژاد آن را نشان نداده
بود و عملاً خودش دروغگو شد. و بزرگترين نکته منفي قبل از انتخابات همان بي
برنامگياش بود.
شهبازي: جناب علي سبز، جناب نت کارشناس. بنده در حال استراحت هستم ولي اين
کامنت را درج ميکنم. پاسخ را آقاي اشکاني دادند. در اين صفحه جنبش سبز
صرفاً تحليل شده و در تحليل و ارزيابي يک پديده سياسي صحبت از بار مثبت يا
منفي نيست. در مورد تحولات دو ساله اخير نيز مواضع بنده مشخص است و
ميتوانيد به وبلاگم مراجعه فرماييد.
عمار ياسر: جناب نت کارشناس، اين جمله "در اين مدت پشت جريان سبز باشد و
کسي حتي ميرحسين هم نداند،" جمله گنگي است. چقدر؟ کجا؟ با کدام ابزار؟
عملياتي يا فکري؟ آيا گرداندن يک سايت يعني پشت ماجرا بودن؟ آيا دو جلسه و
با واسطه مشاوره دادن (کاري نداريم که اصلاً مشاوره مورد قبول واقع شده يا
نه) يعني پشت ماجرا بودن؟ آيا حالا که وضعيت دو نفر و نصفي نهضت آزادي اين
است و هر از گاهي عبدالعلي بازرگان هم مطالبي با رويکرد قرآني، درست و
غلط، سر هم ميکند ميشود پشت کار بودن؟
نت کارشناس: آقاي عمار ياسر گرامي، دو نفر و نصفي نهضت آزادي مال
پيرمردهايشان است. نهضت آزادي همواره برنامههاي بلندمدت و زيربنايي را
دنبال کرده. بسيار بهتر و عميقتر از نهضت آزادي و دانشجويان نخبه ده سال
قبل و مرتبط با نهضت الان در مصدر برخي امور هستند. ضمن اين که جرياني است
مرتبط با کانونهاي قدرت داخلي و غربي. من فعلاً فرضيهاي مطرح کردم و تنها
نظر حضرت استاد براي من بسيار جالب توجه و قانعکننده خواهد بود. چيزي را
به بحث نگذاشتم.
آرش داد...: من نهضت آزادي را تا جايي قبول دارم که خودشان هم به بازي رفته
شده باشند نه اين که طراح بازي باشند. قبلاً هم گفتم جنبش سبز يک پروژه
بود که اهداف و پلان خاصي داشت، کارفرماهاي مختلفي هم داشت. همه
اصلاحطلبان، از منتهياليه مذهبيشون مثل مجمع روحانيون و مجمع مدرسين تا
ليبرال مسلکهاشون، در اينجا بازي خوردند.
تاکتيک جديد حميد رسايي
نت کارشناس: خب، تا استاد بيايند و اگر صلاح دانستند جواب آن بحث نهضت
آزادي را بدهند، من در چند مورد مزاحم شوم. در ابتداي کامنتهاي اين پست
در مورد موضعگيريهاي امثال رسايي و اين که تلاشي هست تا جريان انحرافي به
سايه برده شود بحث شد. اين درست است. از زماني که فشار وحشتناک روحانيت
سنتي و رسانهها روي مشائيون زياد شد، آقاي رسايي و کوچک زاده و ساير
حاميان دولت تلاش دارند تا حداقل با جدا کردن بحث مشايي از احمدي نژاد
دوباره موضوع را کوچک جلوه دهند به اين اميد که زماني بخرند تا انتخابات
مجلس در اسفند ماه که حدود 150 نماينده مورد نظر مشائيون را وارد مجلس
کنند و بازي را تبديل به دو به يک (دو قوه در مقابل يک قوه) کنند. دقت کنيد
به يادداشت رسايي تحت عنوان "کشميري را دستگير کنيد حتي اگر رجايي اعتراض
کند."
شمس ايراني آزاد: استاد، اگر فرصتي شد و صلاح ديديد، در مورد ساختار پيچيده
حکومت ايران توضيح بفرماييد.
آرش اشکاني: در مورد گنجي يک مطلب جالب چند جلسه نقدش عليه آيتالله وحيد
بود در اوج زماني که ايشان از قوه قضائيه انتقاد کردند و گنجي ترسيد که
ايشان محبوب شوند.
نهضت آزادي، مطلق کردن نگاه امنيتي در تحليل سياسي
شهبازي: بنده چند نکته را عرض ميکنم و طبيعي است که نظرم ميتواند با نظر
دوستان تعارض داشته باشد.
درباره نهضت آزادي، اعتقادي به اهميت اين سازمان ندارم چه رسد به اين که
کانوني باشد براي تحريک ديگران. در مجموع به بعضي چهرههاي نهضت آزادي
قديم حسنظن دارم ولي نه اين که مورد قبولم باشند. در ميان اعضاي نهضت
آزادي، مهندس سحابي بيش از هر کس مورد قبولم بود. نهضت آزادي در کوران
انزواي انديشه ديني خدمات بزرگي به اسلام کرد ولي اين بدان معنا نيست که
حتماً خط فکري يا سياسيشان صد در صد درست باشد و مورد تأييد ديگران. موضع
مرحوم آيتالله طالقاني روشن است. مرحوم شهيد مطهري نيز به نهضت آزادي
حسنظن داشتند. اصولاً در نسل قبل از انقلاب اين تلقي منفي، که امروزه باب
شده، در ميان مذهبيون سنتي درباره نهضت آزادي وجود نداشت بلکه برعکس بود.
شايد در نسل جديدشان بعضي چهرههاي نامناسب حضور داشته باشند، ولي در مجموع
نهضت آزادي آن هيولايي نيست که مثلاً آقاي مجتبي سلطاني در کتاب «خط سازش»
و مطالب بعديش از ايشان ساخته. [+]
ممکن است در نهضت آزادي، مانند ساير گروهها، عناصر محرک و نفوذي باشند که
قطعاً چنين است.
نت کارشناس: استاد متشکرم. الان مثلاً آقاي عبدالعلي بازرگان بهمراه محسن
کديور و مهاجراني و يکي دو نفر ديگر، که اگر لازم شد ميگويم، شوراي
سردبيري «جرس» را تشکيل دادهاند و کل سياستگذاري «جرس» با نظر مستقيم
ايشان انجام ميشود.
شهبازي: اين درست است جناب نت کارشناس. ولي آقاي عبدالعلي بازرگان ميخواهد
راه پدرش را ادامه دهد. اينها از «بيبصيرتي» است نه از وابستگي.
علي سبز: خواص بي بصيرت؟
شهبازي: نهضت آزادي را هيچ کس جدّي نميگيرد بجز آقاي مجتبي سلطاني؛ زيرا
سالها پيش، که سن و سال چندان نداشت، کتاب قطوري در افشاي آن نوشت و حرف
مرد هم يکي است!
نت کارشناس: از طرفي اداره سايتهاي مهم سبز در پشت پرده و مخصوصاً
حمايتهاي مالي از آنها نيز مستقيماً توسط نهضت آزادي انجام ميشود.
عمار ياسر: استاد، البته اين آقايان ميناچي و عبدالعلي بازرگان و برخي
دوستان ساکن فرنگ مقداري معتنابهي خرده شيشه دارند ولي اين که با يک سايت
بشود کن فيکون کرد محل اشکال است :)
رضا آي...: مهاجراني راهش از نهضت آزادي جدا نيست جناب نت کارشناس؟ حضور در
کنار هم به عنوان اپوزيسيون طيف تقريباً مذهبي اينها را کنار هم نشانده.
شهبازي: من مسئله را از يک زاويه ديگر مطرح ميکنم:
يکي از آفتهايي که
کارشناسان امنيتي و به تبع آن نهادهاي امنيتي به آن مبتلا ميشوند، عدم
تفکيک مخالفان سياسي با عوامل سرويسهاي اطلاعاتي است. اين تفکر از طريق
بولتنهاي امنيتي به لايههاي بالايي اليت حاکم تسري پيدا ميکند و بتدريج
آنها را به اين نگاه مبتلا ميکند.
سالها پيش
در بحث جعلي بودن «پروتکلهاي بزرگان يهود»
[+]
گفتم که جاعل پروتکلها يک عامل فرانسوي اوخرانا (سازمان اطلاعاتي
روسيه تزاري) بود. وقتي اوخرانا گزارش را به
نيکلاي دوّم، آخرين تزار روسيه، ارائه داد، تزار در حاشيه آن نوشت:
«نبايد از امر حق با روشهاي غيراخلاقي دفاع کرد.» يعني سرويسهاي
اطلاعاتي حتي ميکوشند مقامات عالي دولت خود را نيز فريب دهند زيرا
چنان در موضوع کار خود غرق شدهاند که نگاه يکبعديشان برايشان مطلق و
حقيقت محض ميشود. نيکلاي دوّم آنقدر درک سياسي داشت که فوري جعلي
بودن پروتکلها را تشخيص دهد و تحت تأثير سازمان اطلاعاتي خود فريب
نخورد و آنها را نصيحت کند به تعديل رفتار و نگاه شان.
اين امر حتي در انگليس هم وجود داشت و کساني مانند جرج کندي يانگ نگاهي به
شدت افراطي به پديده کمونيسم داشتند و هر حرکتي را کار کمونيستها
ميدانستند. اگر خاطرات پيتر رايت، بنام «شکار جاسوس»، [+]
را خوانده باشيد ميبينيد که سازمان امنيت بريتانيا (ام. آي. 5) حتي براي
هارولد ويلسون، رهبر حزب کارگر که بعداً نخستوزير انگليس شد، به عنوان
عامل نفوذي شوروي پرونده درست کرده بود. و گفتم که اين توطئهها، که جرج
کندي يانگ در رأس آن بود، منجر به سقوط دولت ويلسون و روي کار آمدن دولت
جيمز کالاهان شد که مقارن با انقلاب ايران در قدرت بود و به اين دليل به
شاه، به علت دوستي با يانگ، نظر شخصي مساعد نداشت. محمدرضا شاه به شدت از
اين بولتنهاي امنيتي و نظرات دوستان بلندپايه امنيتي مانند جرج کندي يانگ
و سِر شاپور ريپورتر متأثر بود و هر مخالفي را عامل کمونيسم ميخواند. اين
نگاه موج ميزند در مصاحبهها و کتابهاي شاه. از ديدگاه ساواک، هر مخالفي
کمونيست بود يا عامل کمونيستها؛ حتي امام خميني. اين نگاه پس از انقلاب
نيز وجود دارد. اوج ابتذال آن همان جمله فلاحيان، وزير پيشين اطلاعات، است
که شب قبل از نهايي شدن انتخابات آمريکا در تلويزيون ايران ظاهر شد و
گفت: طبق اسنادي که ما داريم کلينتون رئيس جمهور نميشود زيرا عامل کا گ ب
بوده. دليلش هم اين بود که کلينتون در دوره دانشجويي در تظاهرات ضد جنگ
ويتنام شرکت ميکرده.
بسيار تفاوت است ميان اپوزيسيون و عوامل سرويسهاي اطلاعاتي. در اين ترديد
نيست که سرويسها در اپوزيسيون خارج و داخل کشور بسيار فعالند. و در اين
نيز ترديد نيست که نفوذ آنها در ايران و در نهادها و دستگاهها و گروههاي
سياسي ايران نيز اندک نيست. اين را در بحث ارگنه کن ايراني عرض کردهام.
من ميان جريانات سياسي و عوامل نفوذي تفکيک قائلم و به اين معتقد نيستم که
صرف اپوزيسيون بودن به معني عامل بودن است. حتي اگر امروزه تمامي
ارگانهاي جنبش سبز در دست نهضت آزادي باشد، به معني رشد نهضت آزادي در
ميان بخشي از نسل جوان است. يعني تفکر نهضت آزادي در ميان فعالين جنبش سبز
در حال توسعه است و اين البته نکته قابل تأملي است که چرا؟ قطعاً سرخوردگي
از روحانيت و سرخوردگي از حرکتهاي افراطي و گرايش به اعتدال باعث شده که
جوانان نسل فعلي به سوي تفکر نوع مهدي بازرگان رجعت کنند؛ در حالي که در
زمان خود بازرگان پايگاه ناچيزي در ميان نسل جوان داشت. در اوايل انقلاب
پايگاه نهضت آزادي در دانشگاهها و در ميان جوانان نزديک به صفر بود.
نت کارشناس: احسنت. استاد ممنونم. من پاسخ خود را تا همينجا گرفتم. بي
اغراق کلاس درس بود.
شهبازي: نظر لطف شماست جناب نت کارشناس.
حميدرضا علاقه بند: به نظر من سيستم امنيتي بايد بين اپوزيسيون برانداز و
اپوزيسيون غير برانداز فرق قائل باشد. اين که هرکسي خلاف نظر ما را داشته
باشد بشود دشمن که نميشود. البته ميشود، ولي خوب هزينه دارد. بايد تا
جايي که ميشود دايره دوستان را بزرگ کرد، نه اين که اينقدر تنگ کرد که
هرکسي به صرف انتقاد اپوزيسيون آن هم به معناي برانداز شناخته شود.
علي سبز: خب ، اين چه خطري ميتونه داشته باشه؟ دور شدن از روحانيت و
نزديک شدن به نهضت آزادي؟
شهبازي: بنده عرض نکردم خطري ميتونه داشته باشه. اين را عرض کردم که با
طرح کدهايي دال بر اين که گردانندگان ارگانهاي جنبش سبز اکثراً از نهضت
آزادي هستند نمي توان به قضاوت ارزشي دست زد.
علي سبز: بله، اما به عقيده من (ببخشيد من کسي نيستم ولي بالاخره) تنها
شانس نجات انقلاب و افتادنش در مسير درست، ادامه دولت بازرگان و کلاً
مليون بود. به اين جمله سحابي هم توجه کنيد: «من نميگويم نيات استعماري
ندارند، اما آن حکومت اگر خواست که در ظاهر دوستي کند بايد به دوستي جواب
داد و دمکراتيک و مسالمت جويانه برخورد کند ما نبايد به جنگ بکشانيم...» [+]
روم به ديوار، شرمنده که مطلب از جرسه. من اين حرف سحابي رو قبول دارم؛ و
سحابي نه- به قول آقاي شهبازي- مثل منتظري ساده بود و نه به کانونها وصل
بود.
حميدرضا علاقه بند: آقاي علي سبز، گاليله ميگويد: آنجا که تو ايستادهاي
مرکز جهان است.
آرش اشکاني: آقاي علي سبز، دوستان از «جرس» انتقاد کردند نگفتند خبر
نگوييد.
علي سبز: آها! پس حرام نيست، مکروه است :دي
گرين داو: جناب علي سبز، اين استاد نيستند که تعيين کنند روز 22 خرداد چه
اتفاقي ميافتد. عليالحساب با شواهد و قرائن پيشبيني ميکنند که به صلاح
نيست. اما منِ نوعي ميگم که گريز و چارهاي جز تظاهرات براي ما نمانده.
اصولاً در برابر خودمان نياز به پاسخ يافتهايم که در ميان اين قضاياي بعد
از فروردين چه کردهايم. جايگاه ما الان در اين دعوا کجاست؟ من فکر ميکنم
25 بهمن خط بطلان بر تمام راه حل حکومت کشيد، به جز راه حل سياسي که اصلاً
در تفکرشان جايي ندارد. حتي آخرينش که زورآزمايي 9 دي بود. قصدم از
يادآوري اين است که عدهاي از پيشروان جنبش سبز خود را محق به فراخوانهايي
اين چنيني ميبينند که با پيشينه چنين روزهايي براي پيگيري حقوق خود اقدام
کنند. فشارهاي خارج نشينان نيز بيتأثير نيست که مجبور به اين اعمال
ميشوند که استاد احتمال عامل بودن آنان رو زياد ميدونند. اگر پيوندي با
مشاييه از بالادستها داشته باشند ديگر فبها.
علي آقا...: با سلام. همانطور که اکثر حزب مشارکت و تحکيم وحدت جذب افکار
نهضت آزادي شدند، به تبع، نفوذ آنها در لايههاي پائين جامعه هم رو به
گسترش هست.
شهبازي: محمدرضا شاه به دليل آن نگاه بيمار امنيتي و توهّم ضد کمونيستي
هيچوقت تفاوت ميان مخالف و عامل شوروي را درک نکرد و قرباني اين عدم شناخت
شد. او انبوهي از جوانان را به جرم خواندن کتابهاي سطح پائين
مارکسيستي، مثل «اصول مقدماتي فلسفه»، که يک درسنامه سطح پائين و ساده
مارکسيسم براي کارگران بود، يا رمان «مادر» ماکسيم گورکي يا حتي «پاشنه
آهنين» جک لندن، زنداني و محکوم ميکرد. اگر امروزه به ليست «کتابهاي
مضره» ساواک اگر نگاه کنيد خندهتان ميگيرد. داشتن اين کتابها و رد و بدل
کردن آنها منجر به دستگيري و محکوميت سنگين ميشد. طبعاً اين امر سبب
جاذبه فراوان اين گونه کتابها بود. اگر احزاب سياسي در ايران آزاد بودند
براي شاه چه عيبي داشت؟ حکومتش استوارتر ميشد تا متزلزلتر؟
علي سبز: استوارتر ميشد، مثل جمهوري اسلامي!
آرش داد...: به نظر فلش حرکات جوانان ايراني به سمت جريانات ملي مذهبي
نيست. شايد زمينهاي از آنها داشته باشند ولي سرخوردن از روحانيت،
نميتواند به معني غلتيدن به دامن امثال نهضت آزادي باشد. با وجود
شبکههاي اجتماعي و آگاهي رساني بلاد درنگ! و حتي اگرانديسمان ملي
منقليها طي اين چند وقت اخير، که از طريق مرگ سحابيها بر آن دامن زده
شد، نميتوانيم قضاوت سريع داشته باشيم.
شهبازي: جناب علي سبز. تفکر نهضت آزادي و ملّي- مذهبيها يکدست نيست بلکه
يک طيف است. مهندس سحابي، بنظر من، نماينده گرايش اصيل ملّي و مذهبي در اين
طيف بود. سرمقالههاي ايشان در مجله «ايران فردا» را دنبال ميکردم و بعضي
وقتها تحسين ميکردم نظرات ايشان را در سياست داخلي و خارجي و بويژه نوع
نگاه وي به مسائل توسعه را که حوزه تخصص ايشان بود. شايد اين مقايسه درست
نباشد، ولي تفکر مهندس سحابي نسبت به پدرشان، مرحوم دکتر يدالله سحابي، و
مهندس مهدي بازرگان در زمينه مسائل سياسي عميقتر بود. اطلاع موثق دارم که
مهندس سحابي داوطلبانه و بدون هيچ فشار در زندان مطالب مفصلي به صورت
مصاحبه ضبط کرد براي رهبري و فقط براي اطلاع رهبري. بعدها، سعيد امامي از
اين نوار سوءاستفاده کرد و بخشهايي از آن را پخش کرد در تلويزيون، در آن
برنامه معروف «هوّيت»، که سبب رنجش شديد مهندس سحابي شد.
علي سبز: يعني چه نوع مطالبي؟ اعتراف گونه؟ با چه مضموني؟
راستي، توي وبلاگتون در بک گراند- تحولات جاري و مسئله ظهور- يه تصوير هست،
ميشه توضيح بديد؟ از کيه؟ و تفسير کنيد در موردش.
شهبازي: تصوير را مي فرماييد؟ تصويري است از دجال. يک هرم طلايي است که با
يک دست پول و با دست ديگر سلاح (قدرت) توزيع ميکند. کار يکي از عزيزان
است. همان مثلث زر و زور و تزوير. و براي من عجيب است که اين جمله معروف
چرا تبديل شده به «زر و زور» و «تزوير»ش را نميگويند.
در مورد مهندس سحابي. خير. آن نوار اعتراف گونه نبود. تحليل ايشان از وضع
منطقه و ايران بود. ميخواست حتماً به رهبري برسد. بعداً، سعيد امامي
تقطيع و مونتاژ کرد و با آن وضع مفتضح در آن برنامه معروف تلويزيوني پخش
کرد.
علي سبز: اما توضيحي که در مورد سحابي داديد جواب من نبود.
شهبازي: سئوال شما چه بود؟
علي سبز: آها، ببخشيد. راست ميگيد. من سئوالو اصلاً نپرسيدم! نظر شما در
مورد اين ديدگاه سحابي که بايد با آمريکا رابطه برقرار کرد و به پيشنهاد
رابطهاش پاسخ مثبت داد چيه؟
شهبازي: جواب شما را از زبان مهندس موسوي ميدهم. در اين رابطه از ايشان
پرسيدم.
علي سبز: راستي خود موسوي چطور؟ نظرش در مورد ديدگاههاي شما چي بود؟ يعني
به اون نقش بزرگ استعمار و نفوذ عميق کانونها در نظام معتقد بود؟
شهبازي: مهندس موسوي به شدت علاقمند بود به تحقيقات من از همان زمان که
نخست وزير بود و توجه ميکرد به پيشنهاداتم که در بولتنها درج ميشد. طرح
گرفتن امنيت مناطق عشايري از ژاندارمري و سپردن آن به کميته، به دليل سوابق
منفوريت ژاندارمري در ميان عشاير، از من بود که عملي شد. البته، بعداً
کميته چنان بلايي بر سر عشاير آورد که مصداق همان مثل معروف شد: از طلا
بودن پشيمان گشتهايم، مرحمت فرموده ما را مس کنيد! و حتي در جريان يک سفر
من به شيراز، رئيس وقت کميته عشايري فارس نزديک بود مرا بدون هيچ دليلي
بازداشت کند، زيرا تصور ميکرد هر کس خان يا بچه خان است بايد از او نسق
گرفت. بعد که فهميد من پارتيام کلفت است و زورش نمي رسد، عذرخواهي کرد و
گفت: ميخواستم با شما آشنا شوم و يک نسخه از کتاب ايل ناشناخته را بگيرم
:)
مهندس به به کتاب «زرسالاران» علاقه داشت و اندکي پس از انتشار جلدهاي اوّل
و دوّم آن را با دقت خوانده بود. در ديدار با ايشان خيلي راحت بودم و سيگار
ميکشيدم. يک بار از من پرسيد: وضع فروش چگونه است؟ آن زمان در بازار توجه
چندان به جلدهاي اوّل و دوّم «زرسالاران» نميشد. اوج رونق روزنامههاي دو
خردادي بود و مردم بجز کتابهاي ژورناليستي کتاب جدّي نميخريدند. مثل
امروز نبود که «زرسالاران» ناياب شود. پاسخ دادم: خيلي بد، همه کتابهاي
گنجي و امثال آن را ميخرند. گفت: ناراحت نباش، اين کتاب کار بزرگي است و
ماندگار، ولي آن کتابها موج روز است و زود فراموش ميشود. ايشان معتقد
بود به تأثيرگذاري بزرگ کتاب «زرسالاران». قبل از آن سخنراني معروف
دانشکده فني با بنده مشورت کرد و پس از انتشار کتاب «نظريه توطئه» به خاطر
پاسخي که به آقاي زيدآبادي داده بودم تلفن زده و تشکر کردند.
علي سبز: کدام سخنراني؟ من نميدونم.
شهبازي:
ميرحسين موسوي به مناسبت پنجاهمين سال تأسيس انجمن اسلامي دانشکده فني
دانشگاه تهران در 11 اسفند 1376 در اين دانشکده سخنراني مهمي کرد.
همانطور که عرض کردم، ايشان در جلسات تخصصي از جمله شوراي مشاورين
رئيسجمهور، که بخشي از صورتجلسههاي آن را خواندهام، هميشه صاحب نظر
بود و بهترين نظرات را ارائه ميکرد و سطح نظرات وي بسيار بالاتر از
ديگران، حتي بالاتر از رئيسجمهور، بود ولي بندرت سخنراني يا مصاحبه
ميکرد. براي همين معروف شده که ميرحسين ساکت بود، در حالي که در مجامع
مربوطه اصلاً ساکت نبود. بهرحال، اين سخنراني از نادر سخنرانيهاي
ايشان است پس از سالها سکوت در مجامع عمومي. آقاي احمد زيدآبادي، که
ميدانيد به شدت مبلغ نظريه «توهّم توطئه» بود و مخالف کاربرد مفاهيمي
مثل استعمار و غيره، در روزنامه جامعه، مورخ 18 اسفند 1376، مقالهاي
نوشت عليه سخنان ميرحسين با عنوان «مرزهاي واقعيت و خيال در ذهن
ميرحسين موسوي» که به نظر من نه تنها نامعقول بلکه تا حدودي توهينآميز
هم بود. من در رساله «نظريه توطئه» خود به زيدآبادي خيلي گذرا متعرض
شدم و از ميرحسين تجليل کردم.
[+]
مسئله رابطه با آمريکا
اما نظر سحابي درباره رابطه با آمريکا. در زمان دولت آقاي خاتمي، که برخي
از مشاوران ايشان و برخي روزنامهنگاران و فعالان سياسي و اساتيد دانشگاه
بحث ايجاد رابطه با آمريکا را مطرح ميکردند و مهندس موسوي مخالف بود،
معترضانه از ايشان پرسيدم علت مخالفت شما با مذاکره با آمريکا چيست؟ خودم
شخصاً هميشه، از ابتدا تاکنون، معتقد بودهام که عدم مذاکره با آمريکا
غيرمنطقي است و براي ايشان مثال آوردم از مذاکرات مداوم ويتنام و آمريکا
در سوئيس در اوج جنگ اين دو دولت؛ يعني زماني که يکديگر را در جنگ کلاسيک
وحشتناک ميکشتند و همزمان مذاکره نيز ميکردند. رئيس هيئت ويتنامي يک
خانم بود که نامش را فراموش کردهام. مهندس موسوي پاسخ داد: مسئله من
مذاکره نيست، مسئله اين است که بافت کارشناسي در ايران بافتي کاملاً
آمريکايي، يعني تربيت شده آمريکا و علاقمند به آمريکا و متأثر از نظرات
کارشناسي آمريکايي، است و اين کساني دم از مذاکره ميزنند در واقع منظورشان
نوکري است نه رابطه معمولي. يعني صحبت بر سر مذاکره معمولي يا رابطه
ديپلماتيک معمولي نيست، ميخواهند اين سدّ را بشکنند. مهندس افزود: اگر ما
بافت کارشناسي مستقل و قوي داشتيم، نه مذاکره ايرادي داشت نه رابطه. اينها
مذاکره را مطرح ميکنند که بپرند به دامن آمريکا.
البته، الان من واقعاً اعتقاد دارم که از عدم رابطه با آمريکا بيش از همه
گروههاي دلال و بويژه يهودياني که به عنوان واسطه سودهاي کلان به جيب
ميزنند حمايت ميکنند و اخلال ميکنند. مثل همان ماجراي حمله به اتوبوس
تجار و سرمايهگذاران آمريکايي در تهران در نيمه شب 29 آبان 1377
[+]
که در اوّل آذر گروهي با نام «فدائيان اسلام ناب
محمدي» مسئوليتش را به عهده گرفت. اين همان گروهي است که در زمان
رسيدگي به پرونده قتلهاي زنجيرهاي مکرر اعلاميه ميداد در حمايت از
سعيد امامي و دستگيرشدگان. کسي که هدايت تيم حمله کننده به اتوبوس
آمريکاييها را به دست داشت، و شيرازي و همشهري بنده است، بعدها، در
دولت اوّل احمدي نژاد، مدتي عضو ارشد تيم ايران در مذاکرات انرژي
هستهاي بود. [+]
مراجعه فرماييد به بند دهم مقاله من با عنوان «شاقولي بنام آقاي
حسينيان.» [+]
در مقاله بعدي عليه آقاي حسينيان، با عنوان «چراغي که به شمع بدل شد»،
صريحتر در اين باره گفتهام.
[+]
مثلاً، به گفته يکي از مقامات ارشد وزارت نفت به من در زمان دولت آقاي خاتمي،
خريدهاي شرکت ملي نفت در ايران در لندن را دکتر مظفر مُسنِن انجام
ميدهد که از يهوديان سرشناس است که اموالش در انقلاب مصادره شده. اين
کانون سود ميبرد از دو لا پهنا فروختن به ايران.
گرايشهاي جدايي طلبانه در ايران
علي سبز: فرضيه تجزيه ايران رو مطرح کرده بوديد توسط همون کانونها. از
طرفي گفته بوديد که قدرت کانونها محدوده. بنابراين براي انجام چنين کاري
نياز به حمايت مردمي دارن. يعني نياز به اقوام تجزيه طلب. الان اقوام
ايراني واقعاً چقدر تجزيه طلب هستن به طور جدي؟ کدوم شون؟ به ويژه در مناطق
گازخيز که شما گفته بودين هدفه، با کدوم حمايت ممکنه تجزيه صورت بگيره؟
شهبازي: متأسفانه به دليل فعاليتهاي تبليغاتي و سياسي، در سالهاي اخير
گرايش به جدايي در ميان اقوام ايراني بيشتر شده. حتي در مناطقي مثل
لارستان فارس، که عموماً سني مذهب هستند و سابقه اين حرفها وجود نداشت،
رگههاي اين تمايل کم و بيش شکل گرفته. ولي اين بدان معنا نيست که قاطبه
مردم تجزيه طلب اند و مايل به جدايي از ايران. بذرهايي کاشته شده که در
صورت بهم ريختن ساختار سياسي ايران ميتوانند از آن استفاده کنند.
علي سبز: ببخشيد! ميدونم ممکنه به ساده انگاري متهم بشم، ولي برداشت من از
بحثهاي چند هفته اخير و نظرات آقاي شهبازي و 90 درصد دوستان که به ويژه به
طور غيرمستقيم حرفاي ايشونو تأييد ميکنن اين بوده: الان به دليل اين که
کانونها قصد تجزيه ايران رو دارن، ساختار سياسي ايران نبايد آشفته بشه.
بنابراين هر حرکتي که رخ بده و مردم رو تحريک کنه، فراخواننده ش و مسببش
با کانونها روابط پنهاني دارند. پس تغيير رژيم هم منتفييه- تا کي معلوم
نيست و همينييه که هست. هر کسي جز اين بگه، پرونده ش اينجا رو ميشه!!!
شهبازي: جناب علي سبز، حالا شما بفرمائيد رژيم را تغيير بدهيد. مگر اين
تحولات دست بنده و جنابعالي است؟ ما تحليل ميکنيم که در اين مقطع چه
حوادثي و آسيبهايي رخ خواهد داد.
رضا آي...: با تغيير رژيم مطمئناً رويکرد دولت و اکثريت مردم نگاه ملّي
خواهد بود با اين وجود فکر ميکنم اگر فعاليتهاي تجزيه طلبي در همين حد
باشد جدّي نيست مگر اين که تحريکها خيلي بيشتر شود.
عمار ياسر: جناب علي سبز، چنين نتيجهاي را چگونه گرفتيد؟ کي گفت هر کي
منتقد باشه و آگاهي بده (با تظاهرات فرق ميکنه) مرتبط است؟
علي سبز: البته بايد ببخشيد که من اين طوري صحبت ميکنم. به نظر من چنين
گفتگويي بايد جنبه انتقادي هم داشته باشه. و چالش و سئوالهاي واقعي هم
درش بيشتر مطرح شه نه اين که همش به به استاد. خب، اگر هم نقدهاي بعضي از
ما غيراصولي باشه طبيعييه. ما به اندازه آقاي شهبازي مطالعه نداشتيم.
شهبازي: اختيار داريد جناب علي سبز.
علي سبز: خيلي ممنونم از توضيحات تون. شب همگي به خير.
بني صدر، تمايز نسلها و جريانهاي سياسي
رضا آقا...: آقاي شهبازي، در مورد بني صدر هم توضيحاتي بدهيد از قبل از
انقلاب تا الان، ممنون ميشوم.
شهبازي: يک مسئله مهم که تعارض ميان نسل جوان انقلاب با نسلهاي گذشته را
سبب شد تفاوت سني و تعلق به فضاهاي سياسي متفاوت بود. نسل جديد انقلاب
نسلي است با مختصات خاص ارزشي و تفکري خود. از حوالي سال 1354 رويکردي
گسترده و جديد به اسلام در ميان دانشجويان آغاز شد که به انقلاب پيوند
خورد. اين اسلامي بود با ويژگيهاي خاص. در ظاهر تيپ حزباللهي، و در تفکر
گرايشهاي شبه مارکسيستي در زمينه عدالت اجتماعي و ضديت با امپرياليسم در
عين دشمني با کمونيسم. در واقع بهتر است بگويم گرايشهاي شبه مارکسيستي
افراطي و پوپوليستي. تأثيرات مارکسيسم بر تفکر اين نسل بسيار زياد بود
هرچند در تقابل شديد با مارکسيستها و مجاهدين خلق بودند. نسل نهضت آزادي
در فضاي ديگري شکل گرفت. اولين مروجان انديشه اسلامي پس از شهريور 1320،
مانند دکتر يدالله سحابي و مهندس مهدي بازرگان و دکتر عبدالحسين کافي و
محمد نخشب، بنيانگذار «نهضت خداپرستان سوسياليست»، و ديگران، تحصيلکرده و
فکلي بودند. نسل مؤتلفه نيز خاستگاه اجتماعي و فضاي زمانه خود را داشتند که
بکلي متفاوت بود با خاستگاه نسل جديدي که اوائل انقلاب غالب شد بر کشور.
اين نسل جديد زبان نسلهاي گذشته را نميفهميد و آنها را به انحراف متهم
ميکرد. من اين تأثير خاستگاه و زمانه را در تفکر سياسيشان ديدهام.
مثلاً در تفکر بهزاد نبوي يا محمد ترکمان تأثيرات دوران جبهه ملّي دوّم
بسيار زياد است. همه چيز را به انگليس نسبت دادن ويژگي اين نسل است.
بني صدر نيز به نسل و زمانه خود تعلق داشت. او در زمان خود به گسترش تفکر
اسلامي در ميان دانشجويان خارج از کشور خدماتي کرد و به دبيري کنفدراسيون
دانشجويان ايراني در اروپا نيز رسيد. بنيصدر را عامل سرويسهاي اطلاعاتي
غرب نميدانم. بسياري از چهرههاي شاخصي که در پاريس در پيرامون امام خميني
جمع شدند اين گونه بودند. ولي بعدها بني صدر، به دليل غرور عجيبي که در
نوشتههايش موج ميزد، در موضعي قرار گرفت که ميدانيم. اين غرور را همان
زمان در يادداشتهاي روزانه بنيصدر، که در روزنامه «انقلاب اسلامي» منتشر
ميشد، ميديدم. خودشيفتگي عجيبي در اين نوشتهها عيان بود.
براي شناخت تمايز ميان فرهنگ و ارزشهاي نسلهاي متفاوت انقلابي- مسلمان يک
نمونه عرض ميکنم: در دوران نوجواني من، يعني در حوالي سال 1349، تنها خانم
استاد دانشگاه پهلوي شيراز همسر مرحوم مهندس علي بهپور بود. نام ايشان را
فراموش کردهام. پوشش اين خانم دامن تا روي زانو بود با جوراب کلفت کرم و
روسري که البته جلوي مو نمايان بود، نه روسري متداول امروز؛ روسري معمول
آن زمان در ميان خانمها که گره ميزدند زير گلو و گلو آشکار بود. همه
تحسين ميکردند اين بانوي مسلمان را. ولي اگر امروزه خانمي با اين پوشش
وارد خيابان شود احتمال دارد به جرم بدحجابي دستگير شود.
رضا آي...: اتفاقاً يک عکس مربوط به جواني آقاي سحابي بود. خانمشون دقيقاً
همچين تيپي داشتند.
شهبازي: در مورد خودشيفتگي بنيصدر من تلقي شخصيام را گفتم. هر روز
يادداشتهاي روزانه ايشان را در روزنامه «انقلاب اسلامي» ميخواندم و گاه
به شدت توي ذوقم ميخورد. مثلاً يک جا نوشته بود: ديشب با تيمسار
ظهيرنژاد و غيره و غيره (فرماندهان جنگ) جلسه داشتيم. نقشه حمله را گفتم.
افسوس ميخورم با اين همه استعداد در مسائل نظامي نرفتم دانشگاه جنگ و
نظامي نشدم... :) البته نقل به مضمون بود بر اساس حافظه. اصل مطلب همان
بود. ولي به اعتقاد من بنيصدر ظاهر و باطنش يکي بود. اصلاً قابل مقايسه
با وضع فعلي نيست. اگر مخالف بود ميگفت. خودشيفتگي احمدي نژاد بسيار بيش
از بني صدر است. با اين تفاوت که بني صدر از يک خانواده روحاني اصيل بود.
خدماتي کرده بود. چهره سرشناسي بود در ميان روشنفکران مذهبي. احمدي نژاد
هيچ کدام از اين خصوصيات را ندارد ولي به شدت خودشيفته و مستبد است.
آيا مشايي در حصر خانگي است؟
نيکتا ر...: جناب استاد شب بخير. از مباحث و به خصوص مطالب شما در مورد
فدائيان بسيار استفاده کردم. اين خبري که سايت "صداي شيراز" درباره حصر
خانگي مشايي منتشر کرده صحيح است؟
شهبازي: نميدانم. فکر ميکنم آقاي نت کارشناس بهتر ميدانند که مشايي در
حصر خانگي است يا خير؟
نت کارشناس: قبلاً عرض کردم عصر روز سه شنبه با آقاي مشايي صحبت کردم. حصر
نبود. تا الان هم تا آنجا که ميدانم حصر نيست. مگر چيزي شده باشد که من
ندانم.
اجلاس 2011 بيلدربرگ
گرين داو: سه لينک خبر در مورد بيلدربرگ 2011. [+،
+،
+]
شهبازي: لينکهاي مربوط به اجلاس 2011 بيلدربرگ خيلي جالب است. به ليست
بعضي شرکت کنندگان که در يکي از کامنتهاي گاردين آمده توجه کنيد. بعضي
از دوستان نميدانند اجلاس بيلدربرگ چيست. فکر کنم توضيحي بدهم بد نيست؟
گرين داو: استاد، توضيح بيلدربرگ يادتان نرود. خودم هم تعجب کردم از اين
همه خبر موجود با يک جستجوي ساده.
شهبازي: «گروه بيلدربرگ» به اعضاي کلوپ بيلدربرگ اطلاق ميشود. کلوپ فوق در
29-30 مه 1954 در يکي از هتلهاي زنجيرهاي بيلدربرگ، متعلق به
خاندان
روچيلد، در آرنهم، واقع در جنوب هلند، به رياست پرنس برنهارد هلند
تأسيس شد. از اين گروه به عنوان قدرتمندترين و بلندپايهترين لابي قدرت
در جهان امروز ياد ميشود. اين باشگاهي است از بلندپايهترين نخبگان مالي،
سياسي، نظامي، علمي و فرهنگي جهان که سالي يک بار اجلاس خود را در فضايي
بهکلي محرمانه و با استتار کامل برگزار ميکند. اين نهادي است
بالاتر از فراماسونري. فراماسونري خيلي پرشاخه و پراکنده شده و در واقع يک
شبکه است براي جذب نخبگان. در واقع، ميتوان گف که فراماسونري نهادي است در
خدمت کساني که سالي يک بار در بيلدربرگ براي جهان نقشه ميکشند. حالا
اخبار اجلاس 2011 بيلدربرگ را دنبال کنيد و ببينيد خبرنگارها چه خودکشي
ميکنند تا بتوانند يک عکس بگيرند.
سياوش م...: جناب شهبازي، راسته که اين تشکيلات بيلدربرگ پس از کودتاي 1953
و به خاطر اين که کمپانيهاي نفتي بزرگ دنيا از مصدق لطمه خورده بودند، به
وجود آمد يا اين فقط يک اغراق هستش؟
شهبازي: اين اغراق است. تأسيس بيلدربرگ ربطي به ايران ندارد.
گرين داو: [+]
پوريا گمنام: ورود مخفيانه کيسينجر به محفل بيلدربرگ+ عکس. [+]
آرش داد...: با مرور رسانههاي خبري و سايتها گويا تمرکز اجلاس بيلدربرگ
تنها بر روي سوريه بوده و در حوزه مسائل مربوط به ايران بنوعي سکوت کامل
حکمفرمابوده است. شايد هم خبري بوده و انعکاس ندادهاند. گزينه حمله
اسرائيل به ايران گويا منتفي شده است. سکوت بيلدربرگها مؤيد اين قضيه است.
شهبازي: اين گزينه منتفي شدني نيست. الان که
اعلام نميکنند به ايران حمله خواهد شد يا نه. مثلاً، ما بعد از سالها
فهميديم که در اجلاس مه 2005 بيلدربرگ، که در
شهر کوچک روتاخ- اگرن آلمان در نزديکي مونيخ، برگزار شد، بر سر حمله نظامي
به ايران بحث جدّي جريان داشته. در اين اجلاس ريچارد هاس، رئيس شوراي روابط
خارجي آمريکا (CFR)،
درباره حمله نظامي به ايران سخن گفت و به دليل وسعت و جمعيت کثير ايران آن
را غيرواقعي و نادرست خواند. او افزود حمله نظامي به ايران به گسترش
ناآرامي در عراق، افغانستان، عربستان سعودي ميانجامد و قيمت نفت را افزايش
ميدهد و به ايجاد بحراني جهاني منجر ميشود. در موقع صرف عصرانه ريچارد
پرل (نومحافظهکار) سخنان هاس را نقد کرد و مواضع خود را بيان نمود. هاس در
پاسخ به پرسش يک خانم، که احتمالاً نايبرئيس دانشگاه مک گيل بود، گفت اگر
ايران به سلاح هستهاي دست يابد بايد آمريکا مانند پاکستان به آن برخورد
کند يعني اين واقعيت را بپذيرد. گفته ميشود که هاس سياستهاي دولت بوش را
نقد کرد و گفت که بوش در ارزيابي ميزان توانايي خود براي تغيير جهان دچار
اغراق شده است.
کمپاني کلينورت بنسون را
در مقاله زندگينامه جرج کندي يانگ
معرفي کردهام. [+]
نوشتم که جرج کندي يانگ در مقام رئيس شبکههاي سري پيمان ناتو در پوشش عضو
هيئت مديره کلينورت بنسون فعاليت ميکرد، يعني ظاهراً از ام آي 6 بازنشسته
شده و در اين کمپاني شاغل بود. اين همان کمپاني است که سفر بزرگترين هيئت
انگليسي به ايران را در زمان دولت آقاي خاتمي ترتيب داد و پس از آن
مصيبتها شروع شد.
[+]
رؤساي کلينورت بنسون نيز از اعضاي دائم اجلاسهاي بيلدربرگ هستند.
اسناد ويکي ليکز
گرين داو: استاد، شما در مورد ويکي ليکس چيزي ننوشتهايد؟
شهبازي: اوّل اين را بگويم که ترجمه اسامي در فارسي خيلي ناهماهنگ است.
نميدانم چرا به ويکي ليکز ميگوئيم «ويکي ليکس» ولي به ويندوز نمي گوئيم
«ويندوس»؟ من اندکي پس از انتشار اسناد افغانستان در ويکي ليکز يک يادداشت
در وبلاگم زدم درباره جوليان آسانج و ويکي ليکز. سهشنبه، 5 مرداد 1389/
27 ژوئيه 2010، ساعت 9 صبح اين يادداشت منتشر شد.
[+]
فکر ميکنم اولين واکنش يک وبلاگ يا سايت ايراني بود به انتشار اسناد و
اولين تحليل در اين زمينه.
آرش اشکاني: من مقاله شما را همان موقع خواندم. فکر کنم اولين يا اوّلينها
بود.
شهبازي: من آن زمان نيويورک بودم و پيگير. مصاحبههاي آسانج را گوش
ميکردم و فکر کنم اولين تحليل بود در سايتهاي ايراني.
آرش اشکاني: آن موقع شما خيلي جدّي گرفته بوديد و احتمال داده بوديد که کار
جنگ افروزها باشد موضوع دخالت ايران در عراق.
شهبازي: خب. الان هم جدي گرفتهام. معلوم نيست از اين اسناد چه در خواهد
آمد. ماجراي سادهاي نيست اين ويکي ليکز. ساده انديشي است که آن را يک
تحول اينترنتي بدانيم به همين سادگي. همانطور که ساده انديشي است اگر
فيسبوک را کار فردي زوکربرگ بدانيم و فيلم "شبکه اجتماعي" را همه حقيقت؛
يا ميکروسافت را کار بيل گيتس بدانيم به تنهايي. اين همه حقيقت نيست. در
فيلم "شبکه اجتماعي" کاملاً مشخص است که زوکربرگ يک پسر بياخلاق متقلب
است و البته همه داستان اين نيست. مگر ميشود بدون حمايتهاي بزرگ مالي
فيسبوک را راه انداخت يا ميکروسافت را؟
به نظرم انتشار اسناد افغانستان در ويکي ليکز در آن زمان يک اهرم فشار بود
بر دولت اوباما. و خيلي هم اثر گذاشت. پنتاگون اعلام کرد اسنادش غيرقانوني
است و هر کس داشته باشد جرم است. من همه را دانلود کرده بودم ولي از ترس
اين که در فرودگاه مشکل برايم ايجاد کند پاک کردم.
آرش اشکاني: الان لوث شده به نظر من اخبارش، از بس که خبر خاله زنکي زده.
هيچ وزيري در هيچ کشوري تا آنجا که من ميدانم تغيير نکرد به خاطر اخبارش،
چه رسد به اين که به کشوري به خاطر اين اخبار حمله شود. الان نظرتان درباره
ويکي ليکز چيست؟ بسياري از مثلاً افشاگريهايش همين حرفهاي خاله زنکي بين
مردمه.
شهبازي: اسناد ويکي ليکز عموماً اين گونه است. اين رويه مرسوم است که
مقامات سفارتها هر چه ميشوند گزارش کنند. مثلاً، فلان ايراني در باکو يا
دوبي به فلان آمريکايي گفته آقاي سردار جعفري در جلسه شورايعالي امنيت
ملّي سيلي زده به صورت احمدي نژاد. اين که خبر موثق نيست. مأمور آمريکايي
وظيفه دارد شنيدهاش را گزارش کند. در واشنگتن است که شايعات و اخبار
ارزيابي و طبقه بندي ميشود. و اصلاً معلوم نيست آن ايراني که اين حرف را
زده از من و شما مطلعتر بوده يا نه.
سياوش م...: در باره خود شخص آسانژ چه نظري داريد؟ آيا رؤساي دول استعماري
او را رها ميکنند يا کم کم دخلش رو ميآورند؟
شهبازي: درباره آسانج کار نکردهام.
ماجراي حسن آيت را فراموش کردم. اگر
دوستمان مايل بودند بعداً در خدمتشان هستم.
خب. اگر اجازه بديد رفع زحمت
ميکنم. خيلي از دوستان رفتند و من هم خستهام. به کارهاي ديگرم برسم.
فعلا خدا نگه دار :) ساعت 4:30 صبح شنبه، 21 خرداد 1390.
[انتشار در وب: ساعت 7:30 بعدازظهر سه شنبه،
31 خرداد]
قسمت هفتم