مطالب مرتبط :
سِر اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران
پنهانکاري انگليسي و اسرار دو کودتا
مانکجي هاتريا و بهائيگري اوليه
سِر شاپور ريپورتر و کودتاي 28 مرداد 1332
اوّلين «غائله رفراندوم» در ايران
زندگي و زمانه علي دشتي
در يک فرصت کوتاه ارائه
جامع نتايج پژوهش ده ساله خود را ممکن نميدانم و لذا ميکوشم
به اجمال کانونهاي استعماري مؤثر در کودتاي 1299 و حوادث پنج
ساله پسين آن را، که به خلع قاجاريه و استقرار سلطنت پهلوي
انجاميد، معرفي کنم.
1- چرا "کانونهاي استعماري"؟
در آغاز بايد به اين پرسش محتمل
پاسخ گويم که چرا، برخلاف رويه متعارف، از نقش "قدرتهاي
استعماري" در کودتاي 1299 سخن نميگويم و اصطلاح "کانونهاي
استعماري" را بهکار ميبرم؟
در تاريخنگاري ايران بهطور سنتي
نقش قدرتهاي خارجي مؤثر در تحولات ايران در سدههاي نوزدهم و
بيستم ميلادي به نقش ديپلماسي رسمي قدرتهاي بزرگ خلاصه ميشود
که بهطور عمده در عملکرد وزارتخانههاي خارجه اين قدرتها
تجلي مييابد. و لذاست که محققين براي تبيين اين نقش بهطور
عمده به اسناد ديپلماتيک اين قدرتها روي ميآورند. اين
قدرتها در درجه اوّل عبارتند از بريتانيا و روسيه (ابتدا
تزاري و سپس شوروي). طبق يک الگوي کاملاً جاافتاده، تمامي سده
نوزدهم و چهار دهه اوّل سده بيستم عرصه رقابت اين دو قدرت در
صحنه سياسي ايران است تا پايان جنگ جهاني دوّم. از اين زمان
است که ايالات متحده آمريکا بهعنوان قدرت سوّم وارد صحنه سياست
ايران ميشود و با تحقق کودتاي 28 مرداد 1332 بهعنوان قدرت
اصلي مؤثر در حيات سياسي ايران جايگزين استعمار رو به زوال
بريتانيا ميگردد. البته در برخي مقاطع از نقش قدرتهايي چون
فرانسه (مثلاً در دوران لويي فيليپ و محمد شاه قاجار) و آلمان
(در دوران بيسمارک يا در سالهاي جنگ اوّل و جنگ دوّم جهاني)
نيز سخن ميرود که بهسان ايالات متحده آمريکا بهعنوان "نيروي
سوم"، در رقابت با دو قدرت اصلي روسيه و بريتانيا، وارد صحنه
سياست ايران شدند. اين شماي عامي است که تقريباً تمامي
نحلههاي تاريخنگاري جديد ايران، اعم از مارکسيستي و
ناسيوناليستي و آکادميک و غيره، تا سالهاي اخير آن را تکرار
کردهاند.
اين الگو را ناکارآمد ميدانم و
بهرغم اين که منکر نقش ديپلماسي رسمي قدرتهاي بزرگ نيستم،
تبيين سياستهاي رسمي دولتهاي بزرگ را
لازم
ولي
کاملاً ناکافي
ارزيابي کرده و در بررسي خود به لايههاي بنيادين و ناشناخته
يا کمتر شناخته شده تاريخ سياسي نظر دارم؛ عرصهاي که امروزه
از آن با عناويني چون
فراسياست
Parapolitics
ياد ميشود.
ملخص نظر من اين است:
1-
آن پديدهاي که با نام استعمار اروپايي يا غربي ميشناسيم
بهطور عمده بر بنياد عملکرد کانونهاي مالي و سياسي غيردولتي
پديد آمده که در برخي موارد مستقل از دولتهاي متبوع عمل کرده
و ميکنند.
2-
اين کانونها ميکوشيدند با روشهاي مختلف، از جمله روشهاي
توطئهآميز، ديپلماسي و عملکرد رسمي دولتهاي متبوع را با
طرحها و منافع خود همساز کنند ولي در مواردي ميان عملکرد اين
کانونها با سياستهاي رسمي دولتي، که در عملکرد وزارت خارجه
تجلي مييافت، تعارض وجود داشته است.
3-
اين کانونها در ساختار سياسي دولتهاي غربي از نفوذ فراوان
برخوردار بودند و بعضاً از اهرمهاي اين يا آن نهاد دولتي،
بهرغم سياست رسمي دولت متبوع، براي تحقق اهداف خويش استفاده
ميکردند.
4-
اين کانونها از آغاز تا به امروز از سرشتي فراملي برخوردار
بودهاند و اين امر به ايشان امکان کافي ميداد تا سياستهاي
خويش را از طريق قدرتهاي متعارض، مثلاً همزمان از طريق
بريتانيا و روسيه و فرانسه و آلمان و ايالات متحده آمريکا و
عثماني، در ايران پيش برند. بهعبارت ديگر، پديده جهانوطني يا
کاسموپوليتنيسم Cosmopolitanism
مختص به مجتمعهاي فرامليتي امروزين نيست بلکه اين پديده از
بدو نفوذ استعمار جديد از سده شانزدهم ميلادي وجود داشته و در
ايران مؤثر بوده است.
5-
اين کانونها بهطور عمده در اروپاي غربي و مرکزي و در ايالات
متحده آمريکا مستقر بودند ولي در ايران و ساير سرزمينهاي شرقي
نيز داراي شبکه گستردهاي از شرکا و کارگزاران خويش بودند که
بهعنوان پايگاه بومي ايشان عمل ميکردند.
2- استعمار بريتانيا: تمايز دولت
لندن و حکومت هند
در بررسي نقش استعمار بريتانيا
در کودتاي 1299 و صعود سلطنت پهلوي، توجه به تمايز سياستها و
عملکرد
دولت لندن،
که بيانگر ديپلماسي رسمي امپراتوري بريتانياست، و
حکومت هند بريتانيا
اهميت بنيادين دارد.
من نخستين کسي نيستم که به
تفاوت ميان نقش اين دو کانون در حوادث سياسي ايران توجه
کردهام. اين توجه، هر چند بهشکل محدود، در گذشته نيز وجود
داشت. براي مثال، کاشفالسلطنه چاپکار در گزارشهاي خود
در دوره مظفري خواستار توجه وزارت خارجه ايران به هند است و
تصريح دارد که جميع امور پولتيک مربوط به ايران از هند هدايت
ميشود. يا حسنعلي فرمند (ضياءالملک)، نماينده همدان در مجلس
چهاردهم، در ماجراي اعتراض به اعتبارنامه سيد ضياءالدين
طباطبايي ميگويد شنيدهايم که کودتا کار حکومت انگليسي هند
بوده بهرغم تمايل لرد کرزن و به اين دليل نورمن از وزارت
خارجه اخراج شد. يا حسن اعظام قدسي در صفحات اوّل جلد دوّم
خاطراتش به صراحت کودتاي 1299 را کار سياست حکومت هند بريتانيا
ميداند. موارد ديگري را جسته و گريخته ميتوان يافت که نشان
ميدهد در محافل سياسي ايران کموبيش اطلاعاتي در اين زمينه
وجود داشته است.
پژوهش اينجانب مؤيد اين اظهارات
است و نشان ميدهد که در کودتاي 1299 و حوادث بعدي آن شبکه
مفصل اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا در ايران، که از سال 1893
ميلادي/ 1310 ق. يعني از سه سال قبل از قتل ناصرالدينشاه
بهوسيله سِر اردشير ريپورتر اداره ميشد، نقش اصلي و
تعيينکننده داشت. اين شبکه بود که رضاخان را برکشيد و پرورش
داشت و تمامي مقدمات کودتا را فراهم آورد و سپس مسير دشوار او
را در تأسيس سلطنت پهلوي هدايت و هموار کرد.
البته در کودتا سرلشگر سِر
ادموند آيرونسايد (بعدها: بارون آيرونسايد اوّل)، فرمانده
نيروهاي نظامي انگليس مستقر در شمال ايران (نورپرفورس)، نيز
نقش داشت. ولي بايد توجه نمود که اين نقش محدود بود.
آيرونسايد
تنها مدت کوتاهي در منطقه و در ايران بود. او از 4 اکتبر 1920
تا 17 فوريه 1921، يعني کمتر از چهارماه و نيم فرمانده
نورپرفورس بود که مأموريت جنگ با بلشويکها را به عهده داشت.
وي در طول زندگياش نيز ارتباطي با ايران نداشت و بنابراين نقش
او در کودتا نميتواند همسنگ و حتي قابل مقايسه با نقش اردشير
ريپورتر باشد که بهعنوان رئيس شبکه اطلاعاتي بريتانيا در
ايران تا زمان کودتا 28 سال در ايران اقامت داشت و بر حوادث
مهمي چون انقلاب مشروطه و غيره تأثير نهاده بود. البته
آيرونسايد بهعنوان فرمانده نيروهاي نظامي انگليس در شمال
ايران سهم معيني در کودتا داشت ولي او مجري دستورات وزير جنگ
وقت بريتانيا، يعني سِر وينستون چرچيل، بود. بعدها همين چرچيل،
بهعنوان نخستوزير وقت بريتانيا، نقش سرنوشتسازي در کودتاي
28 مرداد 1332 ايفا کرد.
3- پيشينه سازمان اطلاعاتي
بريتانيا
فعاليت اطلاعاتي انگليسيها در
ايران پيشينهاي به قدمت تاريخ سازمان اطلاعاتي انگليس دارد.
سازماني که با نام اينتليجنس سرويس شهرت فراوان يافته، در
دوران سلطنت اليزابت اوّل، در نيمه اوّل سده شانزدهم ميلادي،
بهوسيله لرد بورلي (سِر ويليام سيسيل)، نياي خاندان سيسيل
(لردهاي ساليسبوري) و وزير اعظم اليزابت، تأسيس شد و سِر
فرانسيس والسينگهام بهعنوان رئيس آن منصوب گرديد. سازمان فوق
در آغاز "سرويس مخفي علياحضرت ملکه" Her
Majesty's Secret Service
ناميده ميشد و در دوران سلطنت اليزابت رياست آن با والسينگهام
بود. اين سازمان بر اساس تجربه ونيزيها تأسيس شد. ونيز اولين
دولت اروپايي است که در سده پانزدهم ميلادي به تأسيس
سفارتخانه در کشورهاي خارجي دست زد و به جمعآوري اطلاعات از
کشورهاي ديگر پرداخت.
سِر ويليام سيسيل (لرد بورلي)، وزير اليزابت اوّل و
بنيانگذار سرويس اطلاعاتي انگليس
سِر فرانسيس والسينگهام، اولين رئيس اينتليجنس سرويس
والسينگهام براي تأسيس اين
سازمان از دانشآموختگان حوزههاي علميه آکسفورد و کمبريج
استفاده شايان کرد بهويژه براي جاسوسي در ميان طلاب کاتوليک و
در فرانسه کاتوليک. تعبير "حوزه علميه" را براي اين دو مرکز
علمي بهکار ميبرم زيرا در آن زمان آکسفورد و کمبريج از مدارس
مهم علوم ديني اروپا بهشمار ميرفتند و بيشتر اساتيد و طلاب
اين دو حوزه به پاپ و کليساي رم وفادار بودند. از دوران
اليزابت، اشراف پروتستان سرکوب خونين هواداران پاپ و کليساي رم
را در سراسر انگليس و بهويژه در حوزههاي آکسفورد و کمبريج
آغاز کردند و براي اين منظور گروهي از اساتيد و طلاب پروتستان
را براي اهداف اطلاعاتي- جاسوسي به خدمت گرفتند. اين افراد خود
را بهعنوان کاتوليک معرفي ميکردند، به درون محافل مخفي
کاتوليکها نفوذ ميکردند و بههمراه کاتوليکهاي فراري به
فرانسه پناه ميبردند. در اين دوران فضاي خشني بر انگلستان
حاکم بود و در همين فضا بود که بر پايه چپاول و غارت اموال غني
کليساها و صومعهها طبقه جديدي شکل گرفت که بعداً، در سدههاي
هيجدهم و نوزدهم ميلادي، بزرگترين امپراتوري استعماري تاريخ
بشري را پديد ساخت و با همين سرمايه اوليه بود که از سده
شانزدهم تکاپوهاي تجاري ماوراء بحار اليگارشي انگليس آغاز شد.
از جمله اين مأمورين مخفي کريستوفر مارلو، شاعر و اديب نامدار
انگليسي و نويسنده نمايشنامههاي معروف "دکتر فائوستوس" و "تيمور
لنگ" است که فارغالتحصيل مدرسه کرپوس کريستي حوزه علميه کمبريج
بود. مارلو در 29 سالگي در جريان يکي از مأموريتهاي اطلاعاتي
به قتل رسيد. برخي محققين شخصيت دکتر فائوستوس را، کسي که روح
خود را به شيطان ميفروشد، نمادي از شخصيت واقعي خود مارلو
ميدانند.
والسينگهام فعاليت خود را در شرق
(عثماني، شمال آفريقا و ايران) از طريق پيوند و مشارکت با شبکه
تجاري يهوديان در منطقه مديترانه آغاز نمود که در رأس آن فردي
بهنام
دکتر هکتور نانز
قرار داشت. در منابع تاريخي، از جمله در منابع يهودي، از هکتور
نانز بهعنوان رهبر جامعه يهوديان مخفي مستقر در انگليس عصر
اليزابت ياد ميشود. هکتور نانز به خاندان مارانوي پرتغالي
نانز تعلق داشت که مناسه بن اسرائيل، انديشمند نامدار يهودي
سده هفدهم، از اين خاندان است. نانز، مانند بسياري از يهوديان
سرشناس، طبيب بود و به اين دليل با عنوان "دکتر" شناخته ميشد.
او در عين حال تاجري ثروتمند بود و يکي از گردانندگان شبکه
تجاري گستردة يهوديان- مارانوها در منطقه مديترانه بهشمار
ميرفت. نانز دوست صميمي لرد بورلي و والسينگهام بود.
4- سازمان اطلاعاتي حکومت هند
بريتانيا در ايران
گفتيم که فعاليت اطلاعاتي
انگليسيها در مشرق زمين و از جمله عثماني و ايران از حوالي
نيمه سده شانزدهم بهوسيله شبکه هکتور نانز آغاز شد. اين
دوران مقارن است با سالهاي سلطنت شاه طهماسب اوّل.
از بدو تأسيس کمپاني هند شرقي
انگليس، که سِر ويليام سيسيل و والسينگهام و دوستان و شرکاي
ايشان، بنيانگذاران آن بودند، و استقرار پايگاههاي کمپاني فوق
در بنادر هند، فعاليتهاي اطلاعاتي در ايران با کمپاني فوق
پيوند مييابد و با توجه به ساختار فرهنگي شبه قاره هند و
پيوندهاي عميق آن با ايران و رواج زبان فارسي در منطقه فوق،
شبکهاي از کارگزاران تجاري- اطلاعاتي فارسي زبان شکل ميگيرد.
در تمامي سده هيجدهم فعاليت اطلاعاتي انگليس در ايران از طريق
هند تحقق مييابد و با مسئله هند پيوند دارد.
از اوايل سده نوزدهم ميان وزارت
خارجه انگليس در لندن و حکومت هند بريتانيا بر سر امور ايران
گاه رقابتهايي پديد ميشود. در اين رقابت هماره برنده حکومت
هند بود. درواقع، ديپلماسي انگليس در ايران با کمپاني هند
شرقي، نه دولت بريتانيا، آغاز شد و موثرترين کارگزاران انگليس
در ايران وابستگان حکومت هند و کانونهاي مرتبط با آن بودند.
سِر جان ملکم (حکمران بعدي بمبئي)، سِر گور اوزلي، سِر جان
مکنيل، سرهنگ جوستين شيل، هنري راولينسون، چارلز آليسون، سِر
هنري دراموند ولف، و بالاخره هرمن نورمن، وزير مختار انگليس در
تهران در زمان کودتا، نمونههاي بارز مأموراني هستند که يا
کارگزار سرشناس کمپاني هند شرقي و حکومت هند بودند يا با اين
کانون پيوند عميق داشتند. در مقابل، کساني که مورد تاييد حکومت
هند نبودند با کارشکنيها و توطئهها مواجه ميشدند و
مأموريتشان به شکست ميانجاميد. نمونه برجسته، سِر چارلز
موراي است که حکومت هند با او مخالف بود و به وسايل مختلف، از
جمله انتشار يک مقاله تحريکآميز در تايمز لندن، روابط او با
شاه ايران (ناصرالدين شاه) را به تيرگي کشانيد. بدينسان، در
نيمه دوّم سده نوزدهم هر چند ديپلماسي رسمي دولت بريتانيا در
ايران تابع وزارت امور خارجه در لندن بود ولي امور نظامي و
اطلاعاتي ايران، همچون گذشته، در دست حکومت هند بريتانيا بود.
اين امر تا استقلال هند ادامه يافت. براي مثال، سروان
(کاپيتان) شاپور ريپورتر، که در سال 1947 به عنوان رابط ويژه
سرويس اطلاعاتي بريتانيا با محمدرضا پهلوي به ايران آمد، طبق
اسناد موجود، از سوي لشکر اطلاعاتي ارتش هند بريتانيا Intelligence Corps,
India
مأموريت داشت. منطقه تحت پوشش اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا
تمامي خاورميانه عربي، از جمله عربستان و عراق، و حتي مصر و
سودان را دربرميگرفت.
در آٍستانه کودتاي 1299 نيز چنين
بود. بهعنوان مثال، بريتون کوپر بوش، در بررسي خود پيرامون
نقش دولت لندن و حکومت هند بريتانيا در سرزمينهاي عربي در
سالهاي 1914-1921 پس از بيان اختلافات وزارت خارجه و حکومت
هند در تصدّي امور اطلاعاتي کشورهاي عربي مينويسد: بهرغم اين
مناقشات بر سر دامنه اختيارات و سيطره حکومت هند در عراق، تصدي
امور اطلاعاتي ايران توسط حکومت هند مورد اعتراض هيچ کس نبود.
بوش مينويسد: «ايران
حوزه طبيعي منافع و فعاليت حکومت هند بود.»
5- شبکه صهيونيستي
در تبيين کودتاي 1299 و استقرار
سلطنت پهلوي بايد نقش کانون جهانوطني معيني مورد توجه جدّي
قرار گيرد که در سالهاي پس از جنگ اوّل جهاني از اقتدار
بيسابقهاي در ساختار دولتهاي غربي برخوردار شده بود. اين
کانون را، طبق عرف رايج در فرهنگ سياسي معاصر، "صهيونيستي"
ميخوانم. از اين واژه معناي عام آن را در نظر دارم که شامل
صهيونيسم ماقبل هرتزل نيز ميشود و در ترکيب آن هم يهوديان و
هم غيريهوديان حضور دارند. درباره اين کانون و فرآيند تاريخي
تکوين و اقتدار آن در مجلدات منتشر شده کتاب زرسالاران به
تفصيل سخن گفتهام و در جلد هفتم کتاب فوق نقش مفصل آن را در
تاريخ ايران، از سده هفدهم ميلادي به بعد، معرفي خواهم کرد.
اين کانون در ايران هر چند با
شبکه رسمي اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا پيوند تنگاتنگ داشت و
استخوانبندي آن را تشکيل ميداد ولي مستقل از آن نيز عمل
ميکرد و بهعبارت ديگر بهدنبال منافع خود و تحقق اهداف خاص
خويش بود. اين سنتي است که، چنانکه گفتيم، از بدو تأسيس
اينتليجنس سرويس از طريق شراکت لرد بورلي و سِر فرانسيس
والسينگهام و ساير درباريان اليزابت با دکتر هکتور نانز و شبکه
يهودي- مارانوي فعال در منطقه مديترانه و شرق نهاده شد. اين
سنت در اروپاي سدههاي هفدهم و هيجدهم ميلادي تثبيت شد يعني در
دوراني که
يهوديان درباري
Court Jews
بهشکل گسترده بهعنوان پيمانکاران نظامي- تدارکاتي و اطلاعاتي
دولتهاي کوچک و بزرگ اروپايي عمل ميکردند و طبقه اجتماعي
قدرتمندي در قاره اروپا بهشمار ميرفتند. اين سنت تا به امروز
تداوم يافته است. براي نمونه، در بررسي نقش سِر شاپور ريپورتر
در ايران بهطور مسجل ميدانيم که وي افسر عاليرتبه اينتليجنس
سرويس بود و تا درجه سرتيپي ارتقاء يافت. ولي در عين حال
ميدانيم که وي با لرد ويکتور روچيلد، مقتدرترين زرسالار يهودي
زمان خود، رابطه خاص داشت در حدي که پيتر رايت، مأمور بازنشسته
ام. آي. 5 از او بهعنوان رئيس يک شبکه ياد ميکند که بهطور
خصوصي از طريق روچيلد براي سِر ديک وايت، رئيس کل اينتليجنس
سرويس، کار ميکرد. بهعبارت ديگر، طبق يک سنت جا افتاده و
کاملاً رايج، کانون فوق نقش پيمانکار خصوصي را براي سازمانهاي
اطلاعاتي غرب ايفا مينمود. اين نقش پيمانکاري را در عملکرد
شبکه بدامن در حوادث سالهاي 1325-1332 ايران نيز بهروشني
ميتوان ديد.
ميدانيم که در دوران
نخستوزيري ديويد لويدجرج، لرد ردينگ (سِر روفوس اسحاق) به
طور منظم گزارشهاي اطلاعاتي دقيق از مسايل محرمانه بينالمللي
در اختيار او قرار ميداد. اين مربوط به دوران قبل از انتصاب
لرد ردينگ به نيابتسلطنت هند است و با توجه به اين که وي هيچ
سمت رسمي در سازمانهاي اطلاعاتي بريتانيا نداشت، روشن است که
وي نقش رابط يک سازمان گسترده جهاني را ايفا مينمود که در
پيرامون کانونهاي زرسالار جهانوطن عمل ميکردند. نمونهاي از
اين گزارشها در زندگينامه لرد ردينگ نوشته مونتگمري هايد
مندرج است. براي نمونه، در 21 ژوئن 1917 ردينگ به لويدجرج
مينويسد:
«از يک منبع بسيار موثق به من
اطلاع داده شده که پادشاه اسپانيا ميترسد در صورت پيروزي
متفقين پايههاي نهاد سلطنت در اين کشور متزلزل شود و اين امر
بر نگاه او به متفقين اثر گذاشته است. او تصور ميکند که شما
ميخواهيد [در اسپانيا] جمهوري را جايگزين سلطنت کنيد... بنظرم
ميرسد که چند کلمه از سوي شما ميتواند در او اعتماد مجدد
ايجاد کند. من ميتوانم اين پيغام را در اسرع وقت ولي محرمانه
به او منتقل کنم...»
ردينگ چنين ارتباط سطح عالي را
با ويلسون، رئيسجمهور وقت ايالات متحده آمريکا، نيز داشت.
براي روشنتر شدن چارچوب بحث و
ايضاح عملکرد جهاني شبکه فوق و استقلال آن از ساختار رسمي
دولتهاي بزرگ غربي بايد اين توضيح را نيز عرض کنم:
يهوديت مخفي
پديدهاي کاملاً رايج در اروپاي سدههاي شانزدهم و هفدهم و
هيجدهم ميلادي بود و در اين زمينه منابع پژوهشي مفصل و معتبري
موجود است. اين گروه با اسامي مختلفي چون
يهوديان مخفي
Crypto Jews،
مسيحيان جديد
New
Christians،
انوسيم
Anusim
و
مارانو
Marrano
شناخته ميشوند و کساني که علاقمند باشند ميتوانند با جستجوي
يکي از اين واژهها در اينترنت به اطلاعات فراواني در اين
زمينه دست يابند. براي مثال، سايت google
وابسته به دانشگاه استانفورد بيش از 1600 مدخل درباره يهوديان
مخفي بهدست ميدهد.
امروزه ميراث يهوديت مخفي در
اروپا و قاره آمريکا پابرجاست. طبق تحقيقات برخي از
دانشگاههاي آمريکا، از جمله دانشگاه نيومکزيکو، هنوز نيز گروه
قابل توجهي از يهوديان مخفي در ايالات متحده آمريکا زندگي
ميکنند که همچون گذشته هوّيت يهودي خود را پنهان کرده و خويش
را بهعنوان مسيحي معتقد معرفي مينمايند ولي در خفا همچنان
يهودي هستند. طبق پژوهش محققين، برخي از خاندانهاي ثروتمند
بهظاهر مسيحي ايالات متحده آمريکا، مانند
خاندان استور، از
زمره همين يهوديان مخفي هستند و حتي برخي از شخصيتهاي مهم
تاريخ ايالات متحده به اين گروه تعلق دارند. از جمله بايد به
وودرو ويلسون،
رئيسجمهور ايالات متحده آمريکا در سالهاي جنگ اوّل جهاني،
اشاره کرد که به يک خاندان يهوديتبار مهاجر از آلمان تعلق
داشت که در ظاهر مسيحي بودند. ويلسون، مانند لويدجرج در
انگليس، که درباره وي توضيح خواهم داد، با حمايت زرسالاران
يهودي بهقدرت رسيد و در دوران وي دستگاه دولتي آمريکا در
اختيار يهوديان مقتدري چون برنارد باروخ و سيمون بامبرگر و
فليکس فرانکفورتر و هنري مورگنتو قرار گرفت.
ويلسون فردي است
که نوعي رسالت جهاني شبه مسيحايي را براي ايالات متحده آمريکا
مطرح و تئوريزه کرد، براي اين دولت وظيفه ايجاد نظم نوين جهاني
را قائل شد و حرکت عملي در اين راه را آغاز نمود. برمبناي چنين
پيوندها و نگرشي بود که ويلسون ايالات متحده آمريکا را به سوي
مداخله در جنگ جهاني اوّل هدايت کرد و پس از پايان جنگ نيروهاي
آمريکايي را، براي تحقق «رسالت جهاني آمريکا در تحقق دمکراسي»،
به مداخله نظامي در روسيه کشانيد.
بر نمونه ويلسون تأکيد ميکنم
زيرا وي از شخصيتهاي سياسي مرتبط با بحث ماست: او رئيسجمهور
وقت ايالات متحده آمريکا در زمان کودتاي 1299 در ايران بود و
دستگاه سفارت آمريکا در دوران فوق نقش فعالي در امور سياسي
ايران ايفا مينمود. هنري فورد، سرمايهدار سرشناس آمريکايي،
کتاب معروفي دارد درباره سلطه يهوديان بر دنياي غرب. او اين
کتاب را بهصورت سلسله مقاله در سالهاي 1920-1922 نوشته است.
فورد مينويسد:
«آقاي ويلسون زماني که رئيسجمهور بود رابطه
بسيار نزديک با يهوديان داشت و، همانطور که همه ميدانند،
يهوديان بر دستگاه اداري او غالب بودند.»
وودرو
ويلسون، رئيس جمهور آمريکا در زمان جنگ اوّل جهاني
پژوهش ده ساله من ثابت
ميکند:
1-
کودتاي 1299 طرح کانوني در حاکميت امپراتوري بريتانيا بود که
نماينده منافع شبکه جهاني معيني بهشمار ميرفت که پيوندهاي
وسيع و عميق با زرسالاري يهودي داشت. اين همان کانوني است که
امروزه از آن با عنوان "لابي صهيونيستي" ياد ميشود. در
تاريخنگاري بريتانيا نيز از عناصر مسيحي وابسته به اين کانون،
کساني مانند لرد روزبري و چرچيل و بالفور و غيره، گاه با عنوان
"صهيونيستهاي نصارا" ياد ميشود.
2-
عمليات نهايي کودتا با دستور مستقيم لرد ردينگ، نايبالسلطنه
وقت هند، و سِر وينستون چرچيل، وزير جنگ وقت بريتانيا، به سِر
اردشير ريپورتر و ژنرال آيرونسايد آغاز شد و به فرجام رسيد.
3-
کودتاي 1299 طرح مورد قبول و تأييد لرد کرزن، وزير خارجه و
رئيس دستگاه رسمي ديپلماسي بريتانيا، نبود. او طرّاح قرارداد
1919 بود و تا آخرين لحظه بر تحقق اين طرح پافشاري کرد ليکن
تمامي اقدامات او با دسيسه کانون پيشگفته مواجه شد که طرح
استقرار سلطنت پهلوي را بهطور غيررسمي و پنهان از کرزن پيش
ميبرد.
4-
پس از پيروزي کودتا با حمايت فعال سازمان اطلاعاتي حکومت هند
بريتانيا و در دوران 5 ساله حکومت لرد ردينگ در هند بهسرعت
طرح انحلال حکومت قاجار و استقرار حکومت پهلوي تحقق يافت
بهنحوي که در پايان مأموريت ردينگ در هند سلسله پهلوي رسماً
در ايران مستقر شده بود. اعلام رسمي سلطنت رضا شاه در آذر
1304/ دسامبر 1925 صورت گرفت، در دي 1304/ ژانويه 1926 دوران
مأموريت لرد ردينگ در هند پايان يافت و در اوّل آوريل لرد
ايروين (از خاندان وود) بهعنوان نايبالسلطنه جديد وارد هند
شد و ردينگ عازم لندن شد. در پايان آوريل و اوّل مه 1926
مراسم تاجگذاري رضا شاه در تهران برگزار شد.
5-
کانون فوق براي تحقق طرح خويش از شبکه گسترده عوامل خود در
ايران، که در پيرامون شبکه اردشير ريپورتر مجتمع بودند، بهره
جست.
قسمت دوّم
1. احسانالله خان
دوستدار به يکي از خانوادههاي متنفذ بهائي ساکن ساري
تعلق داشت و آرامش دوستدار (بابک بامدادان)، نويسنده
کتاب "درخششهاي تيره"، برادرزاده اوست. در اسناد آرشيوهاي
سابق اتحاد شوروي (گزارش بهکلي سرّي مأمور اطلاعاتي
مورخ 31 /1 /1921) احسانالله خان دوستدار به عنوان
بهائي متعصب توصيف شده که ميخواهد بهائيگري را به
مذهب رسمي ايران تبديل کند. براي آشنايي با نقش وي در
نهضت جنگل بنگريد به بخش «سرويس اطلاعاتي بريتانيا
و نهضت جنگل» در رساله من با عنوان «جُستارهايي از
تاريخ بهاييگري در ايران».
[1]
2. حسن موقر باليوزي
بوشهري بنيانگذار و اولين گوينده بخش فارسي راديو بي.
بي. سي. است. او در سالهاي 1937-1960 رئيس محفل ملّي
بهائيان بريتانيا بود. براي آشنايي با خاندان افنان،
موقرالدوله و حسن موقر باليوزي بنگريد به اين آدرس
[1]