پس از تمهيداتي مفصل، که يکي از مهمترين آنها بازي
لشکرکشي به خوزستان عليه شيخ خزعل، حاکم محمره و رئيس ايل
بنيکعب، و سپس سفر به عتبات (آبان- آذر 1303) بود، از
زمستان 1303 بار ديگر قدرت سردار سپه اوج گرفت. در 26 بهمن
1303 مجلس مقام فرماندهي کل قوا را از پادشاه سلب و به
سردار سپه تفويض کرد؛ و سرانجام، در 9 آبان 1304، در فضايي
سرشار از وحشت و در زير نگاه رعبانگيز نظامياني که از هر
سو آن را در محاصره گرفته بودند، ماده واحده خلع و انقراض
سلطنت قاجاريه را تصويب کرد.[63]
اندکي بعد، «به سرعت برق و باد»،[64]
کساني را به عنوان نماينده مجلس مؤسسان از سراسر کشور در
تهران گرد آوردند و در ساعت 4 بعد از ظهر روز يکشنبه 21
آذر 1304 ش./ 26 جماديالاوّل 1344 ق. با تغيير اصل 36
متمم قانون اساسي سلطنت رضا شاه پهلوي و اعقاب ذکور او را
به تصويب رسانيدند.
با استقرار سلطنت پهلوي، دشتي نيز پاداش خود را گرفت. او
در مجلس ششم، اوّلين مجلس رضا شاهي، به عنوان نماينده
بوشهر حضور يافت؛ در دورههاي هفتم و هشتم نماينده ساوه
بود و در دوره نهم نماينده بوشهر. در همان سالها، دشتي
عبا و عمامه را کنار گذاشت و مکلا شد. او در سال 1309
مديريت شفق سرخ را به همکار قديمي خود در ستاره
ايران، مايل تويسرکاني،[65]
واگذارد و عملاً، براي هميشه، از جرگه روزنامهنگاران
حرفهاي نيز خارج شد.
اينک طلبه پيشين دشتستاني، مدير آَشوبگر شفق سرخ و
«مقرب درگاه و ملتزم رکاب سردار سپه»[66]
در اوج موفقيت بود. ولي نهال سياه حکومت سربازخانهاي،[67]
که دشتي از غارسان آن بود، به سرعت به پيچکي تنومند بدل
شد که دشتي و غير دشتي نميشناخت.
در فروردين 1314، به عللي که هنوز مبهم است و تنها کشف
پرونده دشتي و دوستانش ميتواند آن را روشن کند،[68]
اعضاي محفل دوستانهاي که در برکشيدن رضا خان نقشي بزرگ
ايفا کردند، مغضوب ديکتاتور شدند. غلامحسين مصاحب در رساله
دسيسههاي علي دشتي
مغضوب شدن گروه فوق را مصداق اين حديث نبوي ميداند: «من
اعان ظالماً فقد سلطه الله عليه» (کسي که به ظالمي کمک کند
خدا آن ظالم را بر او مسلط ميسازد.)[69]
در 20 فروردين شفق سرخ توقيف شد و در 23 فروردين،
يک روز پس از اتمام دوره نهم مجلس شوراي ملّي، علي دشتي،
فرجالله (دبيراعظم) بهرامي، زينالعابدين رهنما و برادرش
محمدرضا تجدّد دستگير شدند. روزنامه ايران و دفتر و
چاپخانه آن نيز از رهنما گرفته شد و به مجيد موقر واگذار
گرديد. اين چهار تن تا 19 خرداد در زندان قصر بهسر بردند.
در همين زمان عدلالملک دادگر نيز مورد غضب قرار گرفت ولي
با وساطت فروغي به اروپا رفت. سرانجام، با پادرمياني
مخبرالسلطنه هدايت، رهنما و تجدّد به عراق تبعيد شدند و
بهرامي به ملاير.[70]
دشتي به دليل بيماري به بيمارستان نجميه انتقال يافت و پس
از 5 ماه در منزلش تحتنظر قرار گرفت.[71]
از اين دوران مغضوبيت دشتي يادداشتهايي بر جاي ماند که در
سال 1327 مشفق همداني با عنوان
"تحتنظر"
ضميمه ايام محبس کرد. دشتي در اين يادداشتها سخت
رنجيده جلوه ميکند. او در 19 خرداد 1314 نوشت:
خوشا آن روزها! آن روزهايي که توقع مرحمتي از کسي نداشتم،
آن روزهايي که مثل يک محکوم به اعدام منتظر نويد لطف و عفو
پادشاهي نبودم. آن روزها پادشاهي در کار نبود. سردار سپه،
يک نظامي وطنپرست، يک مرد فعال و پر از آتش و سرشار از
غيرت و تعصب در کار بود. او را گاريبالدي ايران ميپنداشتم
و خيال ميکردم به اردشير بابکان دست يافتهام. وطني که
مشرف به انهدام و انقراض بود، وطني که ضعف و هرجومرج آن
را از هم پاشيده و فقر و بيکاري آن را ناتوان و تاريک کرده
است، در سايه تدبير و فداکاري و قوت اراده يکي از فرزندانش
ميخواهد از خواب گران برخيزد. ميخواهد تکان بخورد. سطح
خاک مقدس آن از تحکم و مداخله اجنبي پاک شود، سرزمين پدران
از تجزيه و اسارت بيگانگان رهايي يابد. کاپيتولاسيون و
امتياز بانک شاهنشاهي لغو شود. ايراني سلحشور به عرصه وجود
آمده، دوباره به صحنه تزاحم و حيات روي ميآورد. زنان به
حقوق خود و به مقام اجتماعي خود برسند. معارف عمومي و
اجباري گردد. خط اصلاح شود- همه اينها و خيلي چيزهاي ديگر
در پناه اين سرباز وطنپرست تأمين خواهد شد. آن روزها تمام
انرژي جواني و قطره قطره خون خود را صرف تقويت او، صرف
تأييد فکر و سياست او ميکردم و خوشحال بودم که به تجديد
حيات و عظمت ايران خدمت مينمايم و از او انتظاري نداشتم.
اينک، به پاداش اين جهش کريمانه يک روح پر از ايمان و
بيدريغ، حتي مثل يک حمال هم نميتوانم آزادانه نفس بکشم.[72]
دشتي بعدها، در مجلس
سيزدهم، علت دستگيري خود را «کمتر تملق گفتن» و تعريف
نکردن از رضا شاه در اجلاس کنفرانس بينالمجالس در
استانبول ذکر کرد:
مجلس دوره نهم روز 22 فروردين تمام شد. روز 23 مرا گرفتند
و بردند توي حبس. من يک نفر وکيل مردم نه خيانت کرده بودم،
نه جرم کرده بودم. چه تقصيري کرده بودم؟ براي اين بود که
کمتر تملق گفته بودم. براي اين بود که متوقع بودند در
موقعي که من به کنفرانس Inter
Parlementaire
اينترپارلمانتر [بينالمجالس] رفته بودم به اسلامبول و در
آنجا همه ملل از خطر جنگ و اوضاع دنيا وحشت داشتند، چرا من
آنجا تعريف رضا شاه را نکردم. ملاحظه ميفرماييد. آن وقت
من بايد بروم محبس....[73]
دشتي بسيار کوشيد تا لطف ديکتاتور را دگرباره جلب کند و به
مغضوبيت خود پايان دهد. از جمله او به مناسبت اوّلين
سالگرد کشف حجاب (17 دي 1314) مقاله مفصلي نوشت که از 16
دي 1315 در چهار شماره پياپي روزنامه اطلاعات، با
عنوان
"17
دي"
و با امضاي
"ع.
د."،
منتشر شد. دشتي در اين مقاله سراسر تملقآميز برخي ادله
"شرعي"
در توجيه کشف حجاب ارائه ميدهد و در پايان رضا شاه را
«نابغه بزرگي» ميخواند که «اراده مقدسش قطار راهآهن را
از فرازونشيبهاي صعبالعبور البرز عبور داده و صخرههاي
صماء [سخت، محکم] را مطيع و منقاد نموده است.»
سرانجام، در اوائل فروردين 1317، دشتي بخشوده شد و به
عنوان رئيس
"دايره
راهنماي نامهنگاري"،
يا
"دايره
نگارشات"،
در اداره سياسي شهرباني به کار پرداخت. عبدالرحمن فرامرزي
معاون و ابوالقاسم پاينده و ابوالقاسم شميم همکاران او
بودند. اين دايره مسئول سانسور مطبوعات بود. هيچ
روزنامهاي حق نداشت مطالب خود را بدون اجازه اين دايره
منتشر کند و مديران مطبوعات موظف بودند تمامي نوشتههاي
خود را به دايره فوق برند و مجوز نشر دريافت کنند.
داستانهاي عشقي و تاريخي و حتي آگهيهاي تبليغاتي نيز از
تيغ سانسور در امان نبود. بعدها، دشتي مدعي شد که براي حفظ
جان خود اين مسئوليت را پذيرفته بود. ميگويند برخورد دشتي
و فرامرزي به روزنامهنگاران دوستانه بود، ولي پاينده سخت
ميگرفت. فرامرزي بعدها سردبير کيهان و يکي از
نامدارترين روزنامهنگاران ايران شد و پاينده آثار
ارزندهاي را از عربي به فارسي ترجمه کرد؛ ترجمه قرآن
کريم، نهجالفصاحه و دوره 16 جلدي تاريخ
طبري از اوست.
در آبان 1318 دشتي بار ديگر به مجلس راه يافت. او از حوزه
انتخابيه دماوند نماينده مجلس دوازدهم شد و در مجلس سيزدهم
نيز نماينده دماوند بود.
اندکي پس از ورود قواي متفقين به ايران، در 25 شهريور 1320
رضا شاه مجبور به کنارهگيري از سلطنت و خروج از کشور شد و
در ساعت 11 صبح اين روز فروغي، نخستوزير، استعفاي رضا شاه
را به اطلاع مجلس رسانيد.[74]
نمايندگان مجلس دوازدهم همگي برگزيدگان نظام انتخاباتي
فرمايشي دوران ديکتاتوري بودند. بهرغم اين، شادي ناشي از
سقوط ديکتاتور حتي در اين مجلس نيز چشمگير بود.
اوّلين نمايندهاي که پس از فروغي سخن گفت علي دشتي بود که
خواستار رسيدگي به وضع جواهرات سلطنتي و جلوگيري از سرقت
آن بهوسيله رضا شاه شد. او گفت:
البته مطالب خيلي زياد است و مطلب گفتني مخصوصاً خيلي زياد
است. اما به متابعت از نظر آقاي نخستوزير ما از همه مطالب
گفتني صرفنظر ميکنيم. فقط يک موضوع است اينجا که بسياري
از رفقاي مجلسي من با من صحبت کردند و اين حکايت از اين
ميکند که يک نگراني فوقالعاده بين مردم هست... در مدت
تقريباً متجاوز از بيست سال اعليحضرت شاه سابق زمامدار
مطلق و اختياردار بدون نظارت در تمام امور مالي و اقتصادي
مملکت بودند... خلاصه وکلا ميل دارند که بفهمند تعدي و
اجحافي به ماليه مملکت نشده است... و اين را بايد بدانيم
که چه اقدامي ميکنند مخصوصاً در قسمت جواهرات سلطنتي که
اخيراً مطرح بود. در اين موضوع بايد رسيدگي کامل شود و
اينکه صد نفر يا دويست نفر بروند آنجا و جواهرات را
ببينند فايده ندارد. بلکه بايد يک هيئت طرف اعتماد مجلس
معين شود که آنها تطبيق کنند با ثبتهاي آن...[75]
دشتي شايد نميدانست، و بسياري از ايرانيان نميدانستند و
نميدانند، که محمدعلي فروغي در دوره رضا شاه خود از
غارتگران بزرگ ايران بود. او در همدستي با پروفسور آرتور
پوپ آمريکايي قطعات مهمي از آثار باستاني و عتيقهجات
ايران را به ايالات متحده آمريکا منتقل ميکرد و پسر
بزرگش، مهندس محسن فروغي، نماينده رسمي پوپ در ايران بود.[76]
طبعاً کساني مانند فروغي نميتوانستند بازرساني امين باشد.
دشتي، که هم رنجشي عميق از ديکتاتور به دل داشت و هم
ميخواست پيشينه خود را ترميم کند، در روزهاي پاياني مجلس
دوازدهم فعالترين ناطق در افشاي غارتگريهاي رضا شاه
بهشمار ميرفت. او در جلسه اوّل مهرماه 1320 خواستار
بررسي وضع مالي رضا شاه، قبل از خروج او از کشور، شد و
فروغي را به دليل عدم تفتيش اثاثيه رضا شاه و بيتوجهي به
احقاق حقوق مردمي که ديکتاتور املاکشان را به غارت برده
مورد انتقاد شديد قرار داد:
از قراري که ديروز شنيدم، گويا اعليحضرت شاه مستعفي ميرود
و گذرنامه ايشان هم امضا شده است. روز اولي که استعفانامه
ايشان را آقاي فروغي به مجلس آوردند هم در جلسه خصوصي و هم
در جلسه علني به ايشان تذکر دادم و عصر آن روز هم که يک
عده از آقايان نمايندگان خدمت آقاي رئيس مجلس شرفياب شدند
ايشان را مأمور کردند که با ايشان صحبت کنند و اين تذکر را
به دولت بدهند که قبل از اينکه محاسبات بيست ساله ايشان
تسويه شود، قبل از اينکه موضوع جواهرات تصفيه شود، ايشان
نبايد بروند. (عدهاي از نمايندگان: صحيح است.)... اگر ده
روز بعد معلوم شد يک مبلغي از اين جواهرات سلطنتي نيست آيا
دولت مسئوليت اين کار را به عهده خواهد گرفت و آيا دولت و
آقاي فروغي و ساير آقايان وزرا و آقاي وزير داراييشان
متعهد ميشوند جواب اين جواهرات سلطنتي را بدهند يا خير؟[77]
او در جلسات بعد مصرّانه خواستار رسيدگي به وضع املاک
پهناوري که رضا شاه، بهويژه در شمال ايران، غصب کرده بود
و استرداد آن به مالکان اصلي شد؛ اقدامي که دولت فروغي
تمايلي به انجام آن نداشت. دشتي در اوّل آبان 1320 گفت:
يکي از آقايان ميگفت شاه مستعفي روزي صد ميليون براي اين
مملکت خرج داشت... و اصلاً رفتن آن شاه يک گشايش در کار
شد. بنده نميدانم که اين حرف تا چه درجه صحيح است. يک شخص
ديگري ميگفت عايدات املاک و کارخانجات شاه مستعفي به
هشتصد و پنجاه هزار تومان در روز ميرسيد. البته بهنظر من
اين اغراق است و من احتمال ميدهم که 850 هزار ريال باشد
که در سال سي ميليون باشد، سي و دو ميليون و اينطورها
باشد. ميگفتند دولت ميخواهد از اين بابت کسر بودجهاش را
درست کند و ظاهر قضيه هم درست بهنظر ميرسد چون دولت تا
به حال اقدامي نکرده است. الان تمام بيچارههايي که در
طهران هستند و املاک خودشان را مطالبه ميکنند و عده[اي]
هم ميخواستند در مجلس متحصن شوند. تقريباً در بيست روز
پيش از اين آقاي وزير دادگستري آمدند اينجا گفتند ما املاک
را ميخواهيم بدهيم ولي بايستي با مطالعه داد که حق بمن له
الحق برسد. الان بيست روز گذشته و هنوز مقدمات کار را شروع
و فراهم نکردهاند. از اين جهت مردم ظنين هستند نسبت به
اين قضيه... بنده از آقاي رئيسالوزرا تمني دارم که در
اينجا صريحاً بگويند که ملک مردم را حتماً پس ميدهند که
يک قدري عدم اعتماد مردم تخفيف پيدا کند.[78]
در مجلس سيزدهم نيز دشتي راديکالترين ديدگاهها را در
زمينه تعيين تکليف املاک رضا شاه ابراز ميکرد و دولت
فروغي را به سستي در اين زمينه متهم ميکرد:
[بايد] در ماده اوّل اين قانون [قانون واگذاري املاک رضا
شاه] قيد و تصريح شود که تمام معاملات اعليحضرت رضا شاه
پهلوي لغو و باطل است. املاکي که به ضرب شکنجه و به ضرب
کتک و چوب و به قيمت خون از مردم گرفتهاند، مردم را آزار
کردهاند، بدبخت کردهاند، شلاق زدهاند، توسري زدهاند، و
حبس کردهاند، و غالب اينها در تبعيد و مهاجرت مردهاند،
در مقابل اين عمل مجلس مردمردانه نميگويد اين اوراق
تمامياش بايد لغو شود. شايد از راه نزاکت است. اما بنده
نميدانم که اين چه نزاکت است که ميکنيد و صريحاً
نميگوئيد که پادشاه سابق اين املاک را به تعدي و غصب
گرفته است... تمام نمايندگاني که در اين دو سه جلسه صحبت
کردهاند عقيدهشان اين است که اساس سابق بايد به هم
بخورد. بنده با تمام ارادتي که به آقاي فروغي دارم و ايشان
را شخصاً دوست دارم، با اين عمل ايشان موافق نيستم که از
اوّل تا حالا که آمدهاند
همهاش خواستهاند با کلاه شرعي کارها را درست کنند. آخر
بايد يک قدري هم به افکار عمومي توجه کرد. به تمايلات
عمومي و مصالح کشور توجه کنيد...[79]
در جلسه 19 بهمن 1320 دشتي بار ديگر به فروغي حمله کرد و
او را به «فورماليته» و ظاهرسازي متهم نمود:
ما در تاريخ زندگانيمان از اين قبيل زياد دچار بدبختي
شدهايم که سلاطين مستبد آمدهاند
به جاي اينکه قوه و قدرتي را که از ملت گرفتهاند به صلاح
و امنيت مملکت و ملت به کار ببرند و صرف اجراي عدالت و
امنيت و راحتي مردم بکنند، صرف ستمگري و تعدي به حقوق مردم
کردهاند. البته با پيشرفت تمدن دنيا و اينکه قرن بيستم
شده است و افکار در سياست و اخلاق و اجتماع بلند شده است،
ديگر اين فرماليتهها معني ندارد و ملت ايران نيز از نعمت
واقعي آزادي آرامش برخوردار شود و يک خورده ملت بدبخت مزه
عدالت را بچشد. بنابراين، بايد به غاصب و ظالم بگويند تو
غاصب و ظالم هستي و اين ملک را از تو ميگيرند و به ديگري
ميدهند.[80]
او در اين سالها از «آزادي» و «حقوق مردم» سخن ميگفت
چنانکه گويي خود کمترين سهمي در استقرار ديکتاتوري نداشت.
مثلاً، در 21 آبان 1321 گفت:
يکي از ادارات مهم شهرباني ما است. من از شما ميپرسم که
اگر شهرباني شما در زير دست فرنگي اداره ميشد آيا به اين
روز ميافتاد؟ ([نمايندگان:] صحيح است.) و آيا يک وسيلهاي
ميشد براي رضا شاه که املاک مردم، اموال مردم، جان مردم،
و ناموس مردم را اينطور تاراج کنند؟ ([نمايندگان:] صحيح
است.) همينطور رايگان و بدون مانع در زندان را به روي
مردم باز کنند و مردم را بريزند آن تو؟ علت آن کارها چه
بود؟ حربه قوي رضا شاه در استيلاي بر نفوس مردم چه بود؟
نظميه بود. ([نمايندگان:] صحيح است.) نظميه در محبس را به
روي همه باز ميکرد و مردم هم ميترسيدند و اطاعت
ميکردند. ([نمايندگان:] صحيح است.)[81]
اينگونه سخنان صريح، بهويژه که سخنوري مطلع و خوشبيان
چون دشتي ادا ميکرد، در فضاي سياسي آن روز پژواک گسترده
مييافت و براي دشتي شهرت و محبوبيت به ارمغان ميآورد.
بدينسان، دشتي به يکي از متنفذترين نمايندگان مجلس بدل شد.
دشتي در آذر 1320- به همراه جمال امامي خوئي، عبدالرحمن
فرامرزي، ابراهيم خواجهنوري، ابوالحسن حائريزاده،
دبيراعظم بهرامي، دکتر امينالملک مرزبان، دکتر احمد هومن،
اميراحمد مهبد و عدهاي ديگر- حزب عدالت را تشکيل داد. علي
دشتي و جمال امامي[82]
به عنوان رهبران اصلي اين حزب شناخته ميشدند؛[83]
ولي در واقع همهکاره حزب دشتي بود. از اينرو ميگفتند:
عينش علي است و دال دشتي باقي همه آلت است مشتي[84]
حزب عدالت را بايد اولين واکنش جدّي رجال ايراني هوادار
بلوک غرب در قبال تأسيس حزب توده ايران (مهر 1320) ارزيابي
کرد. در برنامه حزب عدالت، بهرغم تأکيد بر اصلاحات سياسي
و اجتماعي، استخدام مستشاران نظامي آمريکايي و مقابله با
خطر حزب توده و کمونيسم از جايگاه اصلي برخوردار بود.
روزنامههاي اين حزب- مهر ايران، نداي عدالت،
بهرام و قيام ايران- مبلغ اينگونه
ديدگاهها بودند و اعضاي حزب، بهويژه در سالهاي
1324-1325، در صحنههاي درگيري خياباني با تودهايها حضور
فعال داشتند. شعب حزب عدالت در بسياري از نقاط ايران
گسترده بود و توسط متنفذين محلي اداره ميشد. شاخههاي حزب
در مناطق جنوبي ايران را دوستان و وابستگان علي دشتي هدايت
ميکردند. براي مثال، شعبه حزب در اوز لارستان در زير
رهبري عبدالرحمن فرامرزي (ساکن تهران) بود و رياست شعبه
حزب در بندر لنگه را شيخ حسين گلهداري به دست داشت.[85]
حزب عدالت تا نيمه دوّم دهه 1320 فعال بود. تنها قريب به
يک دهه بعد بود که با تأسيس حزب متنفذ ضد کمونيستي چون حزب
زحمتکشان ملت ايران،[86]
بهرهبري دکتر مظفر بقايي کرماني، احزابي چون حزب عدالت
دشتي و حزب اراده ملّي[87]
سيد ضياءالدين طباطبايي تحتالشعاع قرار گرفتند.
قسمت هفتم
63. «ملکالمورخين
ميگفت وکلا را به جبر و عنف به توسط کميسرها و
آژانها به مجلس بردند. عبدالله خان، حاکم نظامي،
چندين مرتبه وارد مجلس شده و خارج شد. همينطور
جمعي از صاحبمنصبان ديگر، و آژان[ها] متصل در
آمد و رفت بودند.» از صبح خانه مدرس محاصره بود،
«با آژان او را به مجلس بردند و با آژان مراجعت
دادند.» (عينالسلطنه،
همان مأخذ،
ص 7378.) در ميان 85 نماينده حاضر در جلسه تنها 5
نفر با تصويب ماده واحده مخالفت کردند. مدرس پس از
اخطار قانون اساسي به عنوان اعتراض جلسه را ترک
کرد.
65. براي
آشنايي با زندگينامه مايل تويسرکاني بنگريد به:
هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ايران،
تهران: فرهنگ معاصر، 1381، ج 4، صص 528-530.
66. آرينپور،
همان مأخذ، ص
321.
68. در
يکي از اسناد بيوگرافيک دشتي در ساواک علت دستگيري
او نطق وي در مجلس دهم ذکر شده «که بعدها معلوم شد
اين نطق عليه رضا شاه بوده است و به همين جهت پس
از خاتمه وکالتش به زندان قصر رفته و يک سال در
آنجا توقف کرد...» (پرونده علي دشتي)
غلامحسين مصاحب
مينويسد:
«دشتي که يکي از پارازيتهاي دستگاه رضا خاني بود،
به علتي که بر ما معلوم نيست، مورد خشم ديکتاتور
واقع شد و از درگاه او طرد گرديد و چندي هم به حبس
افتاد.» مصاحب علت دستگيري دشتي را قصور او در
خبرچيني عنوان ميکند: «توضيح آنکه بسياري از
اطرافيان رضا خان جاسوسان شهرباني مختاري بودند و
در مورد دشتي نيز همين شهرت در افواه شايع بود به
خصوص که او از دوستان بسيار صميمي مختاري بود. ما
به علت نداشتن مدارک قاطع نميتوانيم در باب اين
شهرتها اظهارنظر کنيم و براي کشف حقيقت بايد
منتظر روزي شويم که در ايران حکومت ملّي مستقر
گردد و پرده از دستگاه جنايتکار رضا خاني برداشته
شود و اسرار اين دستگاه فاش گردد.» (مصاحب،
همان مأخذ، صص 30-31)
اخيراً، به همت دستاندرکاران مؤسسه مطالعات و
پژوهشهاي سياسي، مجموعهاي ارزشمند از اسناد
محرمانه نظامي و امنيتي دوره رضا شاه، مرکب از
حدود 200 هزار برگ سند، به دست آمده است. اميد
ميرود که اين اسناد روشنگر برخي از حوادث
ناشناخته دوران پهلوي اوّل، از جمله علت دستگيري
دشتي و دوستانش، باشد.
69. مصاحب،
همان مأخذ، ص 30.
70. «رهنما،
تجدّد برادرش، بهرامي رئيس اسبق دفتر مخصوص و
دشتي، به عللي که نميدانم، توقيف بودند. با رهنما
خصوصيتي داشتم. چند ماه هم معاون من بود. روزي به
خيال من رسيد توسطي بکنم. در شرفيابي عرض کردم:
روي سياه و موي سفيد تکليفي
ميآورد
و اشخاص بيانتظاري نيستند. رهنما و دشتي و بهرامي
اگر تقصيرشان قابل عفو است، استدعاي عفو دارند. به
عادتي که شاه دارد و راه
ميرود،
در خياباني که بود رفتند و برگشتند و دو سه مرتبه
اين
رفتوآمد
واقع شد. آخر فرمودند:
آنها
را بخشيدم، بروند به ولايت خودشان. و منظور رهنما
و
تجدّد
بود که توطناً عراقياند. بهرامي و دشتي هم بنا شد
از تهران بروند. عرض کردم: اجازه هست امر ملوکانه
را به نظميه ابلاغ کنم؟ فرمودند: بلي. ابلاغ کردم
و امر رسمي هم صادر شد. رهنما و
تجدّد
به عراق رفتند، بهرامي و دشتي به بروجرد و بهبهان.
در مورد بهرامي فرمودند: نميکشمش.» (حاج
مخبرالسلطنه هدايت، خاطرات و خطرات، تهران:
کتابفروشي زوار، چاپ چهارم، 1363، ص 412.)
71. علي
دشتي، ايام محبس، چاپ پنجم، آبان 1339،
تهران: چاپ شرق، ص 189.
72. همان
مأخذ، صص 190-191.
73. مذاکرات
مجلس،
دوره سيزدهم، جلسه 108، پنجشنبه 21 آبان ماه 1321،
ص 9.
74. مذاکرات
مجلس،
دوره دوازدهم، جلسه 115، سهشنبه 25 شهريور 1320،
صص 1-2.
76. درباره
غارت آثار باستاني ايران توسط محمدعلي فروغي و
آرتور پوپ بنگريد به: گفتگوي عبدالله شهبازي با
محمدقلي مجد، تاريخ معاصر ايران، سال ششم،
شماره 25، بهار 1382، ص 198.
Mohammad Gholi Majd, The Great American
Plunder of Iran’s Antiquities 1925-1941, New York: University Press of America, 2003.
77. مذاکرات
مجلس،
دوره دوازدهم، جلسه 118، سهشنبه اوّل مهرماه
1320، ص 11.
78. همان
مأخذ، جلسه
128، پنجشنبه اوّل آبان 1320، ص 3.
79. همان
مأخذ، دوره سيزدهم، جلسه 21، پنجشنبه 16 بهمن
1320، ص 5.
80. همان
مأخذ، دوره سيزدهم، جلسه 22، يکشنبه 19 بهمن 1320،
ص 19.
81. همان
مأخذ، دوره سيزدهم، جلسه 108، پنجشنبه 21 آبان ماه
1321، ص 9.
82. پسر
حاج ميرزا يحيي امام جمعه خوئي از علماي طراز اوّل
تهران.
83. در
سند بيوگرافيک ساواک از دشتي به عنوان «مؤسس حزب
عدالت» ياد شده و در ادامه آمده است: «پس از رفتن
شاهنشاه فقيد، در مجلس طي نطقي عليه معظمله صحبت
کرد و سپس به فکر تأسيس حزب عدالت با دست جمال
امامي و خواجهنوري برآمد.» «مؤسس حزب عدالت بود و
حزب مزبور را با جمال امامي، عبدالرحمن فرامرزي،
ابراهيم خواجهنوري و دکتر پرويز کاظمي تشکيل
داد.» (پرونده علي دشتي،
"بيوگرافي
شيخ علي دشتي"،
2-3-78/ ب، مورخ 22/ 4/ 37 [1357].)
84. ايرج
افشار، نادره کاروان: سوکنامه ناموران فرهنگي و
ادبي 1304-1381 ش.، بهکوشش محمود نيکويه،
تهران: نشر قطره، 1383، ص 725.
85. بهروز
طيراني، اسناد احزاب سياسي ايران: 1320-1330،
تهران: سازمان اسناد ملّي ايران، 1376، ج 2،
صص 95-97.
86. حزب
زحمتکشان ملت ايران در 26
ارديبهشت 1330 تأسيس شد.
87. حزب
اراده ملّي در
بهمن 1323 تأسيس شد.