چهارشنبه، 7 مهر
1389/ 29 سپتامبر 2010، ساعت 1:30 صبح
انجمن
حجتيه و «دهه ظهور»
در وبگاه «روزانلاين»، مورخ دوشنبه 5 مهر
1389، مقالهاي خواندني درباره انجمن
حجتيه درج شده: اردلان صيامي، «انجمن
حجتيه: 57 سال فعاليت در سايه». [+]
در مقاله فوق «احتمال» من دال بر تعلق
کتاب «دهه ظهور» به مهندس سجادي، رهبر
کنوني انجمن حجتيه، تکذيب شده با استناد
به اظهارات «يکي از اعضاي رهبري حجتيه
که نميخواهد نامش فاش شود.» نويسنده
مقاله چنين نوشته است:
«در کتابي که سال 1384، اندکي پس از
نهمين انتخابات رياست جمهوري دهم به
قلم دکتر سيد حسين سجادي چاپ شد
مطالبي آمده بود که نشان از همراهي با
تفکر دولت [احمدينژاد] داشت. نام اين
کتاب "دهه ظهور" است و سجادي در آن
حوادثي خونين را در منطقه پيشبيني
کرده مانند وقوع کودتا در سوريه به
فرماندهي "سفياني" (ص 106)، جنگ او با
شيعيان لبنان و سپس لشکرکشي به عراق
(صص 101- 102) و پيوستن سوريه، به
رهبري سفياني، به جبهه آمريکا و سرکوب
خونين حزبالله توسط آمريکا و اسرائيل
و ترور ملک عبدالله، حاکم عربستان، به
دست القاعده (صص 131- 132) و غيره که
همه علائم ظهور است...
عبدالله شهبازي مورخ سرشناس در اين
خصوص ميگويد: «زماني که کتاب "دهه
ظهور" نوشته "دکتر سيد حسين سجادي" را
مطالعه کردم، با توجه به محل انتشار
(مشهد) و مندرجات آن، تصورم اين بود
که نويسنده همان "مهندس سجادي" مشهدي
سالهاي چهل است که به عنوان يکي از
گردانندگان اصلي انجمن حجتيه شناخته
ميشد...» اما اين عضو موثر انجمن
به روز [روزانلاين] ميگويد: "مهندس
سجادي هم اکنون زعامت انجمن را
عهدهدار هستند اما ايشان نويسنده
کتاب دهه ظهور نيست. نويسنده «دهه
ظهور» قبل از انقلاب گرايش به انجمن
داشت ولي پس از انقلاب جذب گروههاي
چپ مذهبي شد و هم اکنون از اعضاي مؤثر
جمعيت ايثارگران در مشهد است و با
انجمن هيچ رابطه فکري و تشکيلاتي
ندارد. اتفاقاً اين همسانسازي انجمن
با جريان دولتي پروژهاي است که براي
بدنام کردن انجمن به کار گرفته
ميشود.»
پس از نگارش يادداشتم درباره کتاب «دهه
ظهور» [+]
ايميلهايي به دستم رسيد که انتساب کتاب
فوق به مهندس سيد حسين سجادي، رهبر کنوني
انجمن حجتيه، را تکذيب ميکرد. به اين
ايميلها اعتنا نکردم به دو دليل: اوّل،
اين تکذيبها از سوي فرد يا افراد حقيقي
يا حقوقي داراي هوّيت روشن نبود که از نظر
اخلاقي ملزم به منعکس کردن آن شوم بلکه از
سوي افراد ناشناس و با اسامي مستعار ارسال
ميشد. قطعاً اگر تکذيبيهاي از سوي فردي
داراي هوّيت واقعي به دستم ميرسيد آن را
منعکس ميکردم. دوّم، ايميلهاي فوق
حاوي اتهامات سياسي و توهينهاي غيراخلاقي
بود. اين شيوه نگارش با ادعاي رهبران
«انجمن حجتيه مهدويه»، که به شدت مدعي
تدين و اخلاق بوده و هستند، منافات تام
دارد.
گردانندگان و فعالين انجمن حجتيه حتي
امروزه نيز ميکوشند مخالفان خود را به
تفکر کمونيستي و حزب توده منتسب کنند؛
همانگونه که در سالهاي اوّليه انقلاب
«مبارزه با بهائيت» را بهکلي فراموش کرده
و به بزرگنمايي و حتي مطلق کردن خطر اتحاد
شوروي و حزب توده و کمونيسم پرداختند.
امام خميني اين شيوه نگرش و عملکرد سياسي
را چنين توصيف کردند:
«نبايد ما
فراموش كنيم كه در جنگ با آمريكا
هستيم. ما در جنگ با آمريكا و تفاله
هاي آمريكا [هستيم.] اين تفالههايي
كه قالب زدند خودشان را و ما غفلت
كرديم الان هم هستند... خط اين بود
كه اصلاً آمريكا منسي [فراموش] بشود.
يك دسته شوروي را طرح ميكردند تا
آمريكا منسي بشود...»
(صحيفه امام، ج 15، ص 29)
اين روش غيرمنطقي مدافعان انجمن حجتيه
طبعاً نميتواند در مورد همگان کارساز
باشد بهويژه در مورد امام خميني. ايشان
در اوائل سالهاي چهل، مانند ساير مراجع
تقليد، جوازي دال بر مجاز بودن پرداخت
وجوهات به انجمن صادر کردند ولي بعدها
نگرشي بهغايت منفي عليه انجمن ابراز
نمودند. امام خميني در سخنرانيهاي پس از
انقلاب بارها درباره خطرات ناشي از «نفوذ»
انجمن در ارکان نظام جمهوري اسلامي ايران
هشدار داده و ابراز نگراني کردند. به دليل
اين تلقي امام خميني، سرانجام گردانندگان
انجمن حجتيه در سال 1362 با صدور
اطلاعيهاي تعطيلي فعاليتهاي خود را
اعلام کردند. توجه کنيم که "تعطيل" با
"انحلال" متفاوت است.
باور نميکنم که امام
خميني از نظرات حزب توده متأثر بود و نيز
گمان نميکنم ايشان «تقوا» را رعايت نکرده
و صرفاً به دليل برخي ملاحظات سياسي يا
شبهات غيرمستند اينگونه عليه انجمن سخن
ميگفتند. شناخت علل و ريشههاي اين تلقي
امام از انجمن حجتيه براي من نيز حائز
اهميت فراوان است.
اميدوارم در فرصتي مناسب فراغتي بيابم و
درباره انجمن حجتيه و بنيانهاي انديشه
سياسي آن، و از جمله درباره علل و نحوه
تقابل حزب توده و انجمن حجتيه، مقالهاي
مستدل بنگارم.
شنبه،
20
شهريور
1389/ 11 سپتامبر 2010، ساعت 2:45 بعدازظهر
پيشينه «مهدي گرايي افراطي» در تاريخ
ايران
«رستمالتواريخ» و «بشارت ظهور»
مقاله جديدي با عنوان «پيشينه مهديگرايي
افراطي در تاريخ ايران: رستم التواريخ و
بشارت ظهور» در وبگاهم منتشر شده.
علاقمندان ميتوانند به اين آدرس مراجعه
فرمايند. [+]
سه شنبه، 16
شهريور
1389/ 7 سپتامبر 2010، ساعت 4 بعدازظهر
پوزش از مير مظلوم
و ستايش از مردم شهرم
جمعه شب، تصاويري ديدم از نمايشگاهي که
«روز قدس» در تهران به پا شده. دلم گرفت
از اين همه حقارت در هتاکي به انساني نجيب
و شريف و دولتمردي بزرگ و خردمند که
امروزه تنها اميد مردم ايران است براي حفظ
انسجام ملّي و پيشگيري از فروپاشي با
تمامي پيامدهاي سهمگين آن.
چندي پيش در واکنش به يادداشتي اهانتآميز
عليه خود، مطلبي کوتاه براي وبگاه «الف»
ارسال کردم که بخش مربوط به ميرحسين موسوي
را سانسور کردند. مطلب سانسور شده اين
بود:
«ميرحسين موسوي را هيچگاه مراد خود
ندانستهام ولي هماره ستايشگر وي به
عنوان يکي از بهترين و مخلصترين
نيروهاي نظام جمهوري اسلامي ايران
بودهام. افسوس که اکنون وبگاه ايشان
بايد فيلتر باشد و وبگاه کساني که
امام راحل چشم ديدنشان را نداشت و از
کابينه مهندس موسوي بيرون رانده شدند،
و امام در وصفشان گفت "عرضه اداره يک
نانوايي را ندارند"، بايد گشاده و
مطلق العنان باشد.»
دل شکسته به سراغ کتاب شريف «مصباح
الشريعه» رفتم. احاديثي است منسوب به امام
صادق (ع) با ترجمه و شرح فارسي از ملا عبدالرزاق
گيلاني. «باب نفاق» را خواندم. امام
نشانههاي «منافق» را اينگونه بيان کرده:
اوّل، باک نداشتن از دروغ گفتن. (قلة
المبالاة بالکذب)
دوّم، خيانت کردن در مال مسلمانان.
(والخيانة)
سوّم، «از حيا و آزرم خالي بودن و از
هر چه گويد و شنود باک نداشتن.»
(والوقاحة)
چهارم، «با وجود بي کمالي دعوي کمال
کردن، و بي کمال نفساني و روحاني خود
را دانا و کامل دانستن.» (والدعوي بلا
معني)
پنجم، «تيز چشم بودن و به چشم تمام
گشوده [با وقاحت و دريدگي] به کسي
نگريستن و نگاه کردن.» (و سخنة العين)
ششم، «سفيه بودن و بي انديشه و تأمل
کاري کردن، و رعايت ادب کسي نکردن.»
(والسّفه)
هفتم، «حيا کم داشتن.» (و قلة الحياء)
هشتم، «سهل شمردن معاصي و تقصير و
گناه سهل گرفتن.» (واستصغار المعاصي)
نهم، «سهل گرفتن ارباب دين؛ يعني
ارباب علم و صلاح را سهل دانستن، و
تعظيم و توفير ايشان کما ينبغي به جا
نياوردن.» (واستيضاع ارباب الدين)
دهم، سهل شمردن مصيبتهايي که بر دين
ميرود. (واستخفاف المصائب في الدين)
يازدهم، «کبر به خود راه دادن و خود
را بزرگ دانستن.» (والکبر)
دوازدهم، «دوست داشتن که مردم مدح او
کنند و در مجالس او را ستايش نمايند.»
(و حب المدح)
سيزدهم، «حسود بودن و از ديگران حسد
بردن.» (والحسد)
چهاردهم، «اختيار کردن دنيا بر آخرت،
و بدي را بر خوبي رجحان دادن.»
(واستيثار الدنيا علي الآخرة و الشرّ
علي الخير)
پانزدهم، «حريص بودن بر نمّامي و سخن
چيني و مصدر فتنه و فساد شدن.» (و
الحثّ علي النميمه)
شانزدهم، «دوست داشتن لهو و لعب، و به
کارهاي بي فايده رغبت داشتن.» (و حب
اللهو)
هفدهم، «مدد و اعانت کردن اهل فسق.»
(و معونة اهل الفسق و البغي)
هيجدهم، «از اهل خيرات نبودن، و اهل
خيرات را بد داشتن و نخواستن که کسي
به کسي احسان کند.» (والتخلف عن
الخيرات، و تنقص اهلها)
نوزدهم، «نيک دانستن کارهاي خود هر
چند در واقع بد باشد و بد دانستن کار
غير هر چند خوب باشد.» (و استحسان ما
يفعله من سوء، و استقباح ما يفعله
غيره من حسن)
چشمان خود را ميگشايند، به چهره انسان زل
ميزنند و روز را شب و شب را روز
ميخوانند. با وقاحت حرمت بزرگان دين و
سياست، مراجع تقليد و رجال سياسي مورد
علاقه مردم، چون حجتالاسلام و المسلمين
مهدي کروبي و مهندس ميرحسين موسوي، را
ميشکنند حتي اگر مبغوض ايشان مرجعي محبوب
در نزد مردم شهر و ديار خود چون
آيتاللهالعظمي سيد عليمحمد دستغيب
[+،
+] باشد. به جويبار زلال تجربه و دانش
يک ملّت پشت ميکنند و از مردابي راکد و
حقير مينوشند. سوداگران مشکوک و مکار
يا نادان و جوانان بيهوّيت و جوياي نام
را برميکشند زيرا حاضرند هر کاري را در
پيشگاه قدرت انجام دهند بيآنکه به
«آخرت» يا حتي مصالح دنيوي بينديشند.
تمامي نشانههاي نفاق را، که امام
برشمرده، در کارگردانان فاجعه روز قدس
شيراز ديدم. کساني که کارنامهاي آلوده در
«خيانت به اموال مسلمين» دارند [+] اينک
به هر سياهکاري دست ميزنند تا خود را
«شيرين» کنند؛ و با همان بي پروايي
که امام توصيف کرده ماجرا را واژگون جلوه
ميدهند.
دوستي محترم و شريف، که به تماشا رفته
بود، اينگونه برايم نوشت:
«چه شوري بود در کنار مسجد قبا. چه
کساني را ديدم. عدهاي ريختند و مسجد
را تخريب کردند به اسم دفاع از ولايت.
اما چه کساني ازحريم ولايت دفاع
ميکنند؟ سالها پيش همکلاسي داشتم که
خلاف بود... تصميم گرفت به جبهه برود.
رفت و در آنجا هم گند زد و بيرونش
کردند. سالها گذشت. امروز ديدم سنگ
در دستانش است. پرسيدم: فلاني تو
اينجا چه ميکني؟ گفت جبهه جايش عوض
شده، حالا نوبت منه که فلاني رو از
اين شهر بيرون کنم. اون بسيجي پاکي که
اين ميخواد از شهر بيرونش کنه،
جانباز هفتاد در صد است... کساني را
ديدم در ميان حملهکنندگان که چندي
قبل به عنوان متهم بازداشت بودند.
چگونه ميشود اراذل به اين سادگي پاک شوند
وجان نثار؟ به کجا ميرويم؟ حريمها و
حرمتها را چرا بايد بشکنيم؟ آيا
سالها تلاش انسان وارستهاي چون
آيتالله دستغيب را بايد چنين قدرداني
کنيم؟ مسئولين چه ميکنند؟ آيا پست و
مقام و پول اين قدر باارزش است؟»
فيلم حضور مردم مؤمن در مسجد قبا را نيز
ديدم. [+] به راستي ديدني است. جواني پسر
خردسالش را در آغوش گرفته و شبانه به مسجد
قبا شتافته بهرغم اينکه ميداند کودکش
را به مهلکه برده است. اين همه غيرت
ستودني است.
اگر درايتي بود صبر و نجابت
آيتالله دستغيب بايد مورد تکريم قرار
ميگرفت؛ مرجعي که از حمايت قاطع مردم شهر
و ديارش برخوردار است ولي، بهرغم فشارها
و اهانتهاي فراوان از سوي گروهي قليل و
شناخته شده، هماره به آرامش و رعايت قانون
دعوت کرده و ميکند.
بازي کردن با سرنوشت يک ملّت، به باد دادن
تمامي آرمانهاي يک انقلاب و دستاوردهاي
هشت سال دفاع مقدس، به باد دادن ميراث خون
هزاران شهيد، و شکستن تمامي قداستهاي دين
و دينمداري چرا و با چه انگيزه و هدفي
صورت ميگيرد؟
يکشنبه، 14
شهريور
1389/ 5 سپتامبر 2010، ساعت 11:30
صبح
بانکداري ايران و رباخواري لجامگسيخته
«بانک
اقتصاد نوين» و خانه پدري دکتر محمدقلي
مجد
داستان نظام بانکي ايران در سه دهه اخير
مانند برخي عرصههاي ديگر است که با
شعارها و وعدههاي فريبنده آغاز و به
آفرينش هيولايي ترسناک ختم شد. پس از سي
سال زبان حال مردمي که با نظام بانکي
ايران سر و کار دارند اين است: از طلا
بودن پشيمان گشتهايم، مرحمت فرموده ما را
مس کنيد!
طرحهاي عجيب و غريب نه تنها به از ميان
رفتن ارزش داخلي و اعتبار جهاني پول ملّي
ايران انجاميد، بلکه به نام
«اسلام» نوعي جديد و بينظير از بانکداري
به پا شد که البته با بانکداري رايج در
جهان غرب فاصلهاي حيرتانگيز دارد. اگر
«بهره» در نظام بانکي غرب 3 تا 5 در صد
است، در نظام بانکداري جديد ايران، بهنام
اسلام، اين بهره به 20 در صد و بيشتر
رسيد!
دکتر محمدقلي مجد محققي محترم و سرشناس
است. او، که سالها در ايالات متحده
آمريکا زندگي ميکند، به رغم
مخاطرات فراوان که برايش آفريدند، از جمله
در عرصه اشتغال و تدريس، تلاش براي ايضاح
تاريخ معاصر ايران را رها نکرد. ثمره اين
تلاش ارجمند، کتابهايي است که امروزه
تعدادي از آنها در ايران منتشر شده و
تاريخنگاري و انديشه سياسي ايران را
پربارتر کرده است. اين دکتر مجد بود که
نخستين بار به معرفي قحطي بزرگ سالهاي
جنگ اوّل جهاني، غارت بزرگ آثار باستاني
ايران در دوران رضا شاه و غيره پرداخت و
براي اوّلين بار اسناد آرشيو ملّي آمريکا
را به حوزه تحقيقات تاريخي ايران وارد
کرد. [+،
+،
+]
و البته، آنگونه که تجربه شخصي به من
آموخته، و دستاوردهاي تحقيقاتم ثابت
ميکند، برايم اصلاً عجيب نبوده و نيست که
دکتر مجد، بهرغم غربت و بيمهريها در
آمريکا، در ايران مورد تکريم قرار نگرفته
و آثارش پس از سالها تأخير به فارسي
ترجمه و منتشر ميشود و البته در ازاي
پرداخت حق التأليفي
ناچيز! عجيب نيست اگر دکتر مجد از سوي
دولتمردان ايران مورد تجليل قرار نگرفته،
به مناصب افتخاري چون مشاورت رئيسجمهور و
غيره منصوب نشده و وامهاي آن چناني
دريافت نکرده است. دکتر مجد نه «سوراخ
دعا» را ميداند و نه به حلقههاي مرموز
«از ما بهتران» وابسته است! او براي
تحقيقاتش بودجههاي آنچناني از سوي
نهادهاي عريض و طويل آمريکايي يا ايراني
در اختيار نداشت و چون من هماره براي «دل
خود» نوشت.
اسفبارتر سرنوشت خانه پدري اوست. پدر
دکتر مجد، مرحوم محمدعلي مجد، از مالکين
سرشناس ايران در دوران پهلوي بود که عمري
را در راه ارتقاء کشاورزي ايران کوشيد و
«اتحاديه فلاحين ايران» را بنيان نهاد. در
دوران رضا شاه املاک مجد را در شمال ايران
به تاراج بردند و در ازاي آن اراضي بايري
در منطقه قزوين به او دادند. مجد اين
اراضي را آباد کرد ولي اين نيز در ماجراي
«تقسيم اراضي» محمدرضا شاه در سالهاي
1340 به تاراج رفت. براي خانواده مجد
خانهاي ماند اعياني و شش هزار متري در
جاده قديم شميران (خيابان شريعتي کنوني،
نبش پل صدر).
9 نفر وراث مرحوم محمدعلي مجد از طريق
تخصص خود امرار معاش ميکردند تا چندي
پيش، در اوج رونق بازار مسکن، برادر بزرگ،
مهندس محمدحسين مجد، به فکر افتاد خانه
پدري را به مجتمعي تبديل کند و از اين
طريق براي دوران بازنشستگي اعضاي خانواده
پولي فراهم آورد. او حدود شش سال پيش،
براي تأمين هزينه اتمام کار خود، خانه
پدري را نزد «بانک اقتصاد نوين»، [+،
+]
که نميدانم در پس شرکتهاي سهامدار آن چه
کساني هستند با چه پيشينهاي، به رهن
گذاشت و دو و نيم ميليارد تومان وام گرفت
با بهره 27 در صد. بهره 27 در صد يعني هر
سه سال دو ميليارد تومان به بدهي فوق
افزوده خواهد شد! اينک، بانک اقتصاد نوين
مدعي است پول پرداختياش هفت ميليارد
تومان شده و براي دريافت آن ميخواهد خانه
پدري دکتر مجد را به تاراج برد! بدينسان،
خاندان مجد، با از دست دادن آخرين
بازمانده ثروت خود، سرنوشتي چون بسياري
خانوادههاي ديگر ايراني خواهد يافت. در
ايران نوکيسه گان اين نيز عجيب نيست!
سالها درباره نظام بانکداري آمريکا و
پيوند آن با زرسالاران خوانده و نوشتهام
ولي هيچگاه تاراجي چنين وقيح و بيپروا
نديدهام. اينان همان «عقرب»هايي هستند
که در احاديث ذکر شده و بايد از دستشان
به «شايلوک» (رباخوار معروف يهودي در
نمايشنامه «تاجر ونيزي» شکسپير) پناه برد.
مبارک باد اين «نظام بانکداري اسلامي» بر
مردم ايران، و جاودان باد نام بنيانگذاران
و حاميان و مديران اين نظام در تاريخ
رباخواري جهان، از دوران کنعانيان
*
تا امروز!
* در «عهد
عتيق» رباخواري به عنوان حرفه کنعانيها
(فنيقيها) ذکر شده. اين روش انباشت و
تکاثر ثروت ميراثي فنيقي بود که يهوديان
پس از مهاجرت به سرزمين کنعان از کنعانيان
آموختند و از آن پس به حاملان اصلي اين
شيوه مبادله پولي بدل گرديدند تا بدانجا
که رباخواري به عنوان يک حرفه «يهودي»
شناخته ميشود. در «سفر خروج» (22/ 25)
خواسته شده که در پرداخت «پول نقد» به
«فقراي بنياسرائيل» با ايشان به سان
«رباخواران» سلوک نشود و بهره دريافت
نگردد. در «سفر تثنيه» (23/ 19- 20)
رباخواري در ميان بنياسرائيل ممنوع ولي
در رابطه با بيگانگان مجاز شمرده شده:
«غريب را ميتواني به سود قرض بدهي، اما
برادر خود را به سود قرض مده.»