فراسو: همانگونه که شما نقش
پدرتان را در اين ماجرا پررنگ مي
دانيد در منطقه ممسني نيز نقش
خوانين ممسني خيلي پررنگ ديده مي
شود. به نظر مي رسد که خوانين
منطقه ممسني و بويراحمد در اين
مسئله نقش زيادي داشتند هم در
شروع غائله/ قيام و هم در نهايت
اين ماجرا. در شروع که به گفته
برخي از راويان پيشنهاد تشکيل
جلسه تهران و جلسات بعدي در خصوص
چگونگي اعتراض به مسئله اصلاحات
ارضي با حسينقلي خان بوده و در
ادامه اين کار نيز دستگير و خود و
فرزندش اعدام مي شوند. حکم ولي
خان ممسني هم ابتدا اعدام و بعدا
به زندان تبديل مي شود. آيا اين
سوال مطرح مي شود که اگر حسينقلي
خان و ولي خان نقشي در اين جريان
نداشتند يا نقش کمرنگي داشتند به
اين بلايا دچار مي شدند؟
شهبازي: اينها بيشتر قصههايي است
که بر اساس داستانهاي مندرج در
مجلهها و روزنامههاي سالهاي
1341-1342 و بعد يا روايات شفاهي اين
و آن فرد نامطلع ساخته شده. بعضيها
دوست دارند خود را مطلع نشان دهند که
نيستند. بعضيها دوست داشتند لاف
بزنند و از نقش نداشته خود بگويند بي
آن که هزينهاي پرداخته باشند. آيا
اصلاً چنين جلساتي ميان خوانين بوده و
چنين نقشههايي طراحي شده؟ قطعاً نه.
اين قصهها مثل همان ماجراي کمک جمال
عبدالناصر است که دستگاه تبليغاتي
پهلوي درست کرده بود.
آنچه قيام 1341-1342 عشاير جنوب است
در دو منطقه اتفاق افتاد و بعد از آن
سرکوب عشاير لر و نفر لارستان را
داريم و جنگهاي پراکنده طوايف
باقيمانده از قيام. مدتي بعد بهمن
قشقايي، خواهرزاده ناصر خان، از
انگليس آمد به اميد تداوم قيام که
عملاً با نيروي جدّي مواجه نشد. اين
ماجرا را ايرج کشکولي در خاطراتش به
تفصيل شرح داده است. خاطرات ايرج
کشکولي، گفتگوهاي وي با حميد شوکت،
خواندني و جذاب است و تصويري از وضع
فارس پس از سرکوب قيام 1341-1342 به
دست ميدهد و روايتي معتبر و دست اوّل
از ماجراي بهمن قشقايي و تيرباران
ناجوانمردانه او.
در ممسني به جز انصاريها، که به
مرحوم ملا غلامحسين جليل پيوستند،
شاهد قيام مسلحانه نبوديم. يعني
خوانين و سران ايلات و طوايف ممسني
قيام مسلحانه نکردند.
در مورد حسينقلي خان رستم و پسرش
جعفرقلي خان، که واقعاً مظلومانه
تيرباران شد، ماجرايي مشابه جريان
داشت. اصل ماجراي ايشان برميگردد به
توطئه باند امير اسدالله علم در فارس
که حسينقلي خان در وصيتنامه اش، که
در مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ
معاصر ايران در تهران پيدا کرده و در
سايتم منتشر کردم، صراحتاً به آن
اشاره کرده. منشاء اين دشمني به
اختلافات امامقلي خان رستم و حاج
معينالتجار بوشهري بر سر املاک ممسني
برميگردد که محققين ميدانند. جواد
بوشهري (اميرهمايون) از چهرههاي
متنفذ حکومت پهلوي و از نزديکان علم،
نخستوزير وقت، بود و برادرزادهاش،
مهدي بوشهري، شوهر اشرف پهلوي بود.
اينها از نفوذ خود استفاده کردند و
از طريق شبکه علم در فارس حسينقلي خان
رستم و پسرش را به مسلخ بردند. پس اين
دو نيز نقشي در قيام عشاير نداشتند.
وصيتنامه حسينقلي خان، که من يافتم و
منتشر کردم، چهره يک انسان فرهيخته و
شجاع را نشان ميدهد و نيز مقيد به
اصول اخلاقي. اين وصيتنامه مغاير است
با تصويري که از او ساخته بودند و
شنيده بودم. توصيه ميکنم اين
وصيتنامه را چاپ کنيد تا همگان
بخوانند و قضاوت کنند.
حسينقلي خان و پسرش قرباني کينهتوزي
خانواده بوشهري و شبکه امير اسدالله
علم شدند. خانواده بوشهري از
خاندانهاي بدنام تاريخ معاصر ايران
است که من در کتابهاي خود درباره آن
مفصل گفتهام.
حاج معينالتجار بوشهري از تجار بزرگ
ترياک ايران و از دلالان اصلي کمپاني
يهودي ساسون بمبئي بود.
ولي خان کياني، رئيس ايل بکش، از
دوستان نزديک پدرم بود و دامادش،
سهراب خان ضرغامي کشکولي، پسرعمه
مادرم. ولي خان واقعاً ميخواست کاري
بکند که به علت اقدمات و تحرکات سياسي
حکومت پهلوي موفق نشد و دستگير و به
شيراز اعزام شد. اين ماجرا را بهطور
مستند دکتر سياهپور در کتاب خوب خود
شرح دادهاند.
ميدانيد که طايفه بکش داراي سنن بزرگ
و افتخارآميزي است و قيام ولي خان
بکش، جدّ اين ولي خان، در زمان
قاجاريه از صفحات پرافتخار تاريخ
ماست. سالها پيش من ماجراي سرکوب
عشاير بکش به دست فيروز ميرزا در سال
1252 ق. را يکي از تراژيکترين
صحنههاي تاريخ ايران خواندهام.
فسايي در فارسنامه اين ماجرا را چنين
شرح داده است:
«... سيصد نفر سرباز بر فراز قلعه
گلاب رفتند و از دو جوانب قلعه گل
را فرو گرفت و سربازان قلعه گلاب
دهان تفنگها را به جانب قلعه گل
گشاد دادند و عرصه را بر باقرخان
[پسر ولي خان] و جماعت ممسني تنگ
نمودند و چون مردمان باقر خان خود
را غريق درياي گرفتاري ديدند
آنچه زن
جوان بود دو نفر دونفر از خوف
اسيري و ننگ گيسوها را بر يكديگر
گره زده از فراز قلعه گل كه اقلاً
500 زرع بلندي داشت خود را به زير
انداختند و مابقي اسير
گشته و باقر خان و اتباعش را مقيد
نمودند و نواب فيروز ميرزا و
معتمدالدوله با نيل مقصود در
اوايل ماه صفر سال 1252... وارد
شيراز شدند و در خارج دروازه باغ
شاه برجي ساختند و معادل 70 ـ 80
نفر از قبيله ولي خان و اهالي شول
جوزك كامفيروز را كه با ولي خان
دوستي و همراهي داشتند، زنده در
شحن آن برج گذاشته، سرهاي آنها
را از سوراخهاي برج بيرون كرده،
مردمان شهري آب و نان به آنها
ميدادند و تا چند روز زنده
بماندند.» (فارسنامه ناصري، ج 1،
ص 292).
خب. ولي خان کياني تداوم اين ميراث
بود ولي متأسفانه نتوانست نقش جدّي
ايفا کند. پسرش کريم و خويش نزديک او
نصير کياني، که هر دو به دليل مشارکت
در قيام 15 خرداد 1342 تيرباران شدند،
قربانيان اين ماجرا بودند. تصوير کريم
و نصير در روزنامهها منتشر شد که با
شجاعت به جوخه اعدام لبخند ميزدند.
بنابراين، قيام بهطور عمده در دو
منطقه کوهمره و کهگيلويه رخ داد. ناصر
خان طاهري يا عبدالله خان ضرغامپور يا
ملا غلامحسين جليل جنگهاي جانانه
کردند. قيام در کوهمره تقريباً همگاني
بود. يعني تمام مردم، به جز گروه
بسيار کوچکي شايد ده خانوار از يک
روستاي معين، همگام بودند با قيام. در
بويراحمد ابتدا همگاني بود ولي بعد از
جنگ توت نده اين عموميت و شمول از بين
رفت. در کوهمره به جز چند نفر که اين
اواخر به خدمت حکومت پهلوي درآمدند
پديدهاي بهنام چريک دولتي بومي
ايجاد نشد. کوهمرهايها در فروردين
42 به فرماندهي مرحوم پدرم تا روستاي
پيربناب (پيربنو) واقع در حاشيه کوه
سبزپوشان در چند کيلومتري شيراز هم
آمدند که منجر به جنگ پيربنو شد که
جنگ معروفي است.
حبيب الله شهبازي در زمان تيرباران،
سحرگاه 13 مهر 1343
عکس از مرحوم صمد دوستدار، سرپرست
وقت روزنامه کيهان در فارس
براي
مشاهده در قطع بزرگتر کليک کنيد و نيز
بنگريد به صفحه "عکسهاي قديمي"
+
فراسو: موضوع کمک حيات داوودي به
قيام کنندگان از طريق ناصرخان
طاهري چه بود؟ چون آورده شده که
ايشان حدود 27 هزار تومان به
عاملين شورش کمک مالي کرده است؟
شهبازي: شايد حياتداوودي به ناصر خان
طاهري و عبداله خان ضرغامپور کمک کرده
باشد و شايد زير فشار به صورت اجباري
اعترافاتي مبني بر کمک مالي از ايشان
گرفته باشند براي پروندهسازي. برخي
سران عشاير زير شکنجههاي شديد
اعترافات اجباري کردند بهويژه مرحوم
ناصر خان طاهري که در دادگاه نيز همين
رويه را ادامه داد.
در مورد پدرم يقين دارم که از هيچ کس
به جز مرحوم آيتالله حاج سيد
عبدالحسين دستغيب به او کمک مالي نشد.
ايشان شانزده هزارتومان و مقداري ملکي
(گيوه) به پدرم کمک کرد. تمام هزينه
قيام از ثروت شخصي خودشان تأمين شد.
پدرم از سالها پيش در کوهها دفينه
مخفي ميکرد يعني اسلحه و مهمات در
کوهها دفن ميکرد. بسياري از
اسلحههايي که اوايل انقلاب در کوهمره
و شيراز خريد و فروش مي شد، از جمله
در اردوي خسرو خان در اوائل انقلاب،
همان سلاحهايي بود که پدر من دفن کرده
و افرادي که آدرس آنها را داشتند
رفتند و درآوردند و فروختند. مطلع
هستم که پدرم به جز همان دويست سيصد
قبضه تفنگي که دم دست داشت از
دفينههاي خود، که در طول يکي دو دهه
مخفي کرده بود، هيچگاه استفاده نکرد.
بعدها ساواک بسيار تلاش کرد به اين
دفينهها دست يابد و حتي ماموري را با
من دوست کردند که از طريق من زير زبان
کدخدايان و ريشسفيدان کوهمره را
بکشند و جاي تعدادي از اين دفينهها
را پيدا کنند که موفق نشدند.
خلاصه اينکه بايد قائل به تفکيک
انگيزهها شد و در مورد پدرم مطمئنم
که انگيزه ايشان مخالفت با تقسيم
اراضي نبود. خب پدر من يک آدم اداري
بود. کار اداري کرده بود. آقاي وليان
رئيس سازمان اصلاحات ارضي رشوهخوار
درجه يک بود. مي شد با رشوه مقدار
زيادي اراضي را به نام خود ثبت کرد
کما اينکه خيلي ها اينکار را کردند و
حتي خيلي از مالکان بزرگ درجريان
لايحه تقسيم اراضي سود بردند مثل
عزيزالله خان قوامي يا ملک منصور خان
باشتي که قبلاً گفتم و خيلي مالکين
بزرگ ديگر. قانون مرحله اول تقسيم
اراضي اصولاً شامل املاک پدرم نميشد.
هر مالک حق داشت يک ملک شش دانگ يا
معادل يک ملک شش دانگ زمين داشته
باشد. مجموع املاک پدرم همان يک ملک
ششدانگ ميشد نه بيشتر. بهعلاوه
پدرم يک مزرعه کوچک هفتاد هکتاري داشت
بهنام فورجان که ميکانيزه بود. او در
آن زمان که کمتر کسي تراکتور و کمباين
ميشناخت چهار تراکتور اشتاير آلماني
داشت و دو کمباين گلينر و يک دستگاه
کاميون براي حمل گندم. او يکي از
پيشروان کشاورزي مدرن درفارس بود و
تلاش فراواني براي عمران و آباداني
کوهمره کرد. تمام راههاي ماشين رو
کوهمره سُرخي و سياخ را او در حوالي
سالهاي 1325- 1335 بدون حمايت دولت و
با ترغيب مردم و با هزينه شخصي خود
ساخت. همين راههاي که پس از انقلاب
توسط جهاد سازندگي آسفالت شده. اين
جور نبود که خانواده من جد اندر جد
زميندار باشند. کل املاک پدربزرگ من
مرحوم شهباز خان مقداري زمين برنجکار
بود در رخسنه و تل خنک در حالي که
کلانتر کوهمره و رئيس ايل سُرخي بود.
مالکين منطقه ما عموماً مالکين بزرگ
شهري بودند. بلوک چنارفارياب بهطور
عمده ملک حاج عمادالملک بصيري، منشي
صولتالدوله، بود. بعدها عمويم و پدرم
بهتدريج اين املاک را از او خريدند.
بزرگ مالک منطقه کوهمره و سياخ، مانند
ساير نقاط فارس، خانواده قوامالملک
شيرازي بودند. محمدعلي خان قوامي
(ناظمالملک) در زمان جنگ جهاني اوّل
فرماندهي قشون انگليسيها عليه مردم
منطقه را به دست داشت و در
لشکرکشيهاي خود به کوهمره دشتهاي
بزرگ و حاصلخيز را شناسايي کرده بود.
بعداً که رضا شاه به سلطنت رسيد و
سازمان ثبت اسناد تأسيس شد،
ناظمالملک املاک بزرگ منطقه، مانند
دشتهاي خانخويس و شوراب، را به نام
همسرش، خانم خورشيد کلاه قوامي (خانم
لقاءالدوله)، ثبت کرد. ابراهيم خان
قوامالملک، پسرعموي ناظمالملک که
پسرش علي قوام شوهر اوّل اشرف پهلوي و
بسيار قدرتمند بود، بزرگترين ملک
منطقه، يعني بديجان را، که موقوفه
امامقلي خان، حاکم فارس در زمان شاه
عباس بزرگ و باني مدرسه خان، بود
بهنام موقوفه خود ثبت کرد. بعدها
پدرم خانخويس را براي طايفه ناصرو
سُرخي خريد که حاضر به فروش دام و
پرداخت وجه آن نشدند و بهناچار به
طايفه قره قانلوي قشقايي فروخت. دشت
شوراب را نيز براي چهار طايفه شکره و
دهدار و جبارزار و جيحون خريد.
بنابراين، با تلاش پدرم بود که بخش
مهمي از مردم کوهمره سُرخي صاحب ملک
شدند و دست زمينداران بزرگ شهري از
منطقه کوتاه شد.
فراسو: آيا اين تحليلي که شما
درباره انگيزه پدرتان بيان کرديد
در مورد ديگر سران عشاير شرکت
کننده در قيام مذکور نيز صادق
است؟
شهبازي: منطقه کهگيلويه و بويراحمد هم
مثل کوهمره است. اصلاً در بويراحمد
نمي توان مالکيت مهم و عمدهاي داشت
به خاطر وضع جغرافيايي خاص منطقه.
يعني در بويراحمد هم نيز بحث اقتدار
ايلي مطرح است نه مالکيت زمين. شاه
ميخواست عبداله خان ضرغامپور و
ناصرخان طاهري را، که دو رئيس قدرتمند
ايل بودند، از ميان بردارد. اين دو
نفر مالکين بزرگي نبودند و ثروت قابل
توجهي نداشتند.
از سويي بايد به مسائل ديگري چون
سياست خارجي و همچنين تحولات سياسي
ميان حاکميت و عشاير در دهههاي بيست
و سي نيز توجه نمود. بايد توضيح بدهم
که از شهريور 1320 به بعد هر چه که بر
اقتدار شاه افزوده مي شد حکومت سعي
ميکرد که به همان ميزان از اقتدار
ايلات و عشاير بکاهد و در پارهاي
موارد سعي کرد که در مقابل برخي از
عشاير مانند قشقايي ها اتحاديه ايلات
غير ترک را براي ضربه زدن به
قشقاييها حمايت کند و از طرف ديگر با
روي کار آمدن دولت اميني دستگاه حاکم
مي خواست که به کندي آمريکايي نشان
دهد که جريان انقلاب سفيد، را واقعاً
جدي گرفته است اينها همه در سرکوب
ايلات و عشاير نقش داشتند.