توضيح محمد نوري زاد و نظرات خوانندگان

«فردا که زياد دور نيست... پريشان موي و پياده پاي، به هرکجاي کشورمان خواهيم رفت، و از بهائيان سرزمين‌مان، به خاطر سال‌ها آسيب و در بدري و ظلم، دلجويي خواهيم کرد، و در پرداخت خسارت  مالي و جاني به هر آن کس که از ما و پدران‌مان آسيب ديده، شتاب خواهيم کرد.» (محمد نوري‌زاد، «روزي درهمين نزديکي‌ها»، 2 تير 1390 +)

آيا بهائيان فرقه‌اي از دگرانديشان ديني هستند که به دليل عقايد خود، که مغاير با عقايد غالب ديني مردم است، در طول موجوديت خويش از سوي جامعه ايراني و حکومت‌هاي وقت (قاجاريه، پهلوي و جمهوري اسلامي) بناحق مورد آزارهاي شديد قرار گرفته‌اند و ايرانيان بايد از اين بابت شرمسار باشند؟ اين روزها مسائلي اينگونه شنيده مي‌شود؛ مسائلي که، اگر خوش‌بين باشيم، بيانگر بيگانگي مطرح کنندگان آن با واقعيت‌هاي تاريخ معاصر است و اگر به گونه ديگر بينديشيم، بيانگر تشديد فعاليت کانون‌هايي که سال‌هاست مي‌کوشند «مسئله بهائيت» را بعنوان «کيس حقوق بشر» عليه ايران زنده نگه دارند. اين زمزمه‌ها فراتر رفته و مسئله بهائيت بگونه‌اي عنوان مي‌شود که گويي ايرانيان بايد بابت کردار نه تنها خود بلکه «پدران‌شان» در قبال بهائيان نيز «خسارت» پرداخت کنند. گويي ما با پديده‌اي بنام «هولوکاست بهائيان» مواجه بوده‌ايم و اينک بايد بابت اين «نسل‌کشي» از کردارمان «توبه» و خويشتن را مجازات کنيم.

1- بهائي‌گري تداوم بابي‌گري است که با دعاوي علي‌محمد شيرازي (1235-1266 ق./ 1819-1850 م.)، معروف به «باب»، و در ابتدا در تداوم عقايد شيخيان، آغاز شد. علي محمد شيرازي در شب جمعه 5 جمادي‌الاول 1260/ 23 مه 1844 دعوي بابيت کرد، که اين زمان بعنوان مبداء تاريخ بابيان موسوم به «تاريخ بديع» شمرده مي‌شود، و در 27 شعبان 1266/ 9 ژوئيه 1850 به قتل رسيد. او ابتدا خود را «باب امام زمان» (عج) خواند، سپس خود امام زمان و سرانجام مدعي نسخ اسلام و نزول ديني جديد شد. از اينرو، مسلمانان، حتي اهل تسنن، بهائيان را جزو فرق اسلامي بشمار نمي‌آورند و لذا در اوّلين پژوهش جامع آماري مسلمانان ايالات متحده آمريکا، که از سوي دانشگاه شاو (ايالت کاروليناي شمالي) انجام گرفت، بهائيان را، به سان قادياني‌ها و اعضاي «حزب ملّت اسلام» لوئيس فراخان، جزو مسلمانان نشمردند. (سي. ان. ان. 26 آوريل 2001)

2- درباره منشاء و خاستگاه بابي‌گري نظرات يکسان نيست. برخي، مانند سيد احمد کسروي و فريدون آدميت و احسان طبري و محمدرضا فشاهي، بابي‌گري را جنبشي اجتماعي عليه ستم دوران قاجاريه فرض کرده‌اند بي آن که در زمينه بابي‌گري اوّليه کاوشي جامع عرضه کنند. معهذا، همينان نيز گاه به پيوندهاي خارجي بابي‌گري اشاراتي دارند. نگارنده در تک نگاري «خاندان باب» (1389) نقش تعيين‌کننده تجارتخانه دايي‌هاي علي‌محمد شيرازي و شرکاي ايشان در ظهور بابي‌گري و پيوندهاي اين خاندان با کمپاني‌هاي جهان‌وطن فعال در تجارت جهاني ترياک نيمه اوّل سده نوزدهم، بويژه کمپاني ساسون مستقر در بمبئي، را نشان داده، [+] در رساله «جستارهايي از تاريخ بهائي‌گري در ايران» (1382) از نقش شبکه‌اي فعال و گسترده از يهوديان مخفي مستقر در ايران، بوِيژه در شهرهايي چون مشهد و شيراز و کاشان و همدان و اصفهان، در پيدايش و گسترش بابي‌گري و بهائي‌گري سخن گفته، [+] در رساله «سِر اردشير ريپورتر، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و ايران» تلاش‌هاي اردشيرجي و ارباب جمشيد جمشيديان براي گروش زرتشتيان ايران به بهائي‌گري را بيان کرده، [+] و در کتاب «نظريه توطئه و فقر روش‌شناسي در تاريخنگاري ايران» از حمايت‌هاي گسترده «انجمن جهاني تئوسوفي» از بهائي‌گري و سفر تبليغاتي سال‌هاي 1911-1913 عبدالبهاء به اروپا و آمريکا سخن گفته است. [+]

3- بسياري از مورخين در اين ترديد ندارند که بابي‌گري با حمايت کانون‌هايي در درون حکومت قاجاريه امکان نشوونما يافت و اگر اين حمايت‌ها نبود باب هيچگاه شهرتي نمي‌يافت و مانند دعاوي مشابه در جهان اسلام به زودي فراموش مي‌شد. مورخين حاج ميرزا آقاسي ايرواني، صدراعظم محمد شاه قاجار، را مسبب اصلي گسترش بابي‌گري مي‌دانند. [*] هما ناطق، که خود به ازلي‌گري تعلقاتي دارد، مي‌نويسد:

«باب مريدان نخستين خود را نه در ميان "جهال" بلکه در "طبقات بالاي کشور" يافت... از ميان شاهزادگان هم ملک قاسم ميرزا، کامران ميرزا و فرهاد ميرزا معتمدالدوله روي خوش نمودند. حاج ميرزا آقاسي که جاي خود داشت. باب از او به ستايش ياد مي ‏کند و مي ‏نويسد "بديهي است حاجي به حقيقت آگاه است." و مي‏ دانيم که در بيان او واژه حقيقت همانا آگاهي به اسرار نهان است که شيخيه عنوان کردند و باب در ربط با معتمدالدوله هم به کار مي ‏برد.» (ايران در راهيابي فرهنگي، چاپ اوّل، لندن، 1988، ص 65)

و عبدالحسين آيتي، مبلغ پيشين و سرشناس بهائي و نويسنده کتاب مهم دو جلدي «الکواکب الدريه في مآثر البهائيه» (قاهره: مطبعة السعادة، 1342 ق./ 1923-1924 م.)، که هنوز از منابع معتبر بهائيان بشمار مي‌رود، پس از بازگشت به اسلام در خاطراتش اين مسئله را چنين بيان کرده است:

«در ابتداي پيدايش باب دو تن از دولتيان سوء سياستي بروز دادند که هر يک از جهتي خسارت کلي به اين ملت وارد کرد و قضيه باب را کاملاً به موقع اهميت گذاشتند: اوّل، حاجي ميرزا آقاسي به‌صورت مخالف؛ دوّم، منوچهر خان معتمدالدوله به‌صورت موافقت... شبهه[اي] نيست که اگر از طرف حاجي ميرزا آقاسي سختي و فشار و نفي بر باب و حبس وارد نشده بود و بالعکس از طرف معتمدالدوله (منوچهر خان خواجه) حاکم اصفهان پذيرايي و نگهداري به عمل نيامده بود و قضيه باب به خونسردي تلقي شده بود، تا اين درجه خسارت به مال و جان و حيثيات مدني و ملّي ايران وارد نمي‌شد.»

آيتي اين اقدامات را نتيجه سياست خارجي قدرت‌هاي بزرگ مي‌داند و مي‌نويسد:‌

«خلاصه اين که براي اين مسائل به عوامل خارجي معتقد شده، آن را نتيجه يک نوع سياست‌هايي شناخته‌ام که در دوره قاجاريه در ايران شايع شده بوده است.» (عبدالحسين آيتي، کشف الحيل، چاپ ششم، 1326، ج 2، صص 54-55)

4- شورش‌هاي بابيان اوّليه در نخستين سال سلطنت ناصرالدين شاه و صدارت ميرزا تقي خان اميرکبير، خوش‌نام‌ترين وزير تاريخ معاصر ايران، در کنار شورش‌هاي بزرگ و کوچک محلي که اندکي پيش يا پس از مرگ محمد شاه (6 شوال 1264/ 4 سپتامبر 1848) سراسر ايران را فراگرفت، و بزرگترين‌شان شورش محمدحسن خان سالار در خراسان بود، بخشي از سناريوي ايجاد آشوب در ايران با هدف متزلزل کردن حکومت مرکزي بود. اميرکبير با تدبير يا سرکوب قاطع اين شورش‌ها را مهار و خاموش کرد. فريدون آدميت، که در ميان محققين فوق در زمينه بابي‌گري صاحبنظرترين است، سرکوب قاطع شورش‌ بابيان را از افتخارات کارنامه امير مي‌داند. اين فتنه با درايت و قاطعيت اميرکبير فرونشانده شد و به تبع آن در 27 شعبان 1277 علي‌محمد باب نيز، به دستور امير، در ميدان ارگ تبريز تيرباران شد.

فريدون آدميت بر قساوت شورشيان بابي تأکيد مي‌کند و مي‌نويسد که «اسيران جنگي را دست و پا مي‌بريدند و به آتش مي‌سوختند.» (اميرکبير و ايران، چاپ جديد، خوارزمي، 1378، ص 448)

«کتاب بيان را سيد باب آورد، ولي رشته کار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پيروان او افتاد که سخت متعصب و ستيزه جو بودند: ملا حسين بشرويه‌اي که نخست شيخي بود و حالا "باب الباب" لقب داشت. ديگر، ملا محمدعلي بارفروشي معروف به "قدوس" و سومي ملا محمدعلي زنجاني ملقب به "حجت" بود. آن سه نفر علم طغيان را عليه حکومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند و با تأسيس سلطنت بابي در ايران مقدمه فتح کره ارض را فراهم آورند و آئين جديد را جايگزين همه اديان گذشته و همه نظام‌هاي سياسي جهان فرمايند، و بشريت را بر تخت سعادت سرمدي نشانند. حتي به موجب سند رسمي که خواهيم آورد، جناب "حجت" سلطان آينده مصر و برخي شهرهاي جهان را از ميان اصحاب خود برگزيده بود. آن ادعاها شيادي محض بود.» (اميرکبير و ايران، صص 444-445)

آدميت مي‌افزايد:

«حتي در صميميت بزرگان اوّليه بابيه هم ترديد است... ملا محمدعلي زنجاني، يعني جناب "حجت" که دعوي فتح کره زمين را داشت، و معتقد بود که تاجداران جهان بايد فرمان وي را به گردن نهند، و حتي حکومت مصر را به دست يکي از اولياي مقدس سپرده بود، چطور شد که به اصحابش وعده داد که امپراطور روس، که در زمره شاهان کافر بود، به ياري آنان خواهد آمد؟ و آن بيچارگان ابله هم باور فرموده بودند.» (اميرکبير و ايران، ص 450)

آيا ايرانيان به خاطر کردار اميرکبير، که او را کاردان‌ترين و مديرترين وزير دو سده اخير خود مي‌شناسند، بايد از اعقاب بابيان شورشي پوزش بخواهند، «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه ايشان روند، بر امير نفرين کنند و نقش بابيان را در سلب امنيت از ايران و ايراني و دريدن و سوزانيدن اجساد «پدران‌مان» بستايند و غرامتي نيز بپردازند؟

5- پس از سرکوب فتنه باب با درايت و قاطعيت امير، بابيان به يک فرقه مخفي تروريستي بدل شدند و نام خود را بعنوان «بنيانگذاران تروريسم جديد» در تاريخ ايران ثبت کردند. نقشه ترور شاه و اميرکبير و امام جمعه از توطئه‌هايي بود که کشف شد و هفت ماه پس از شهادت اميرکبير در حمام باغ فين کاشان (17 ذبيع الاول 1268 ق.) و پس از ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط يک بابي بنام صادق تبريزي (28 شوال 1268 ق.) به دستگيري وسيع توطئه‌گران و قتل تعدادي از ايشان انجاميد. اين موج تروريستي در زمان آغاز اختلافات ايران و حکومت هند بريتانيا بر سر هرات آغاز شد. هرات آن زمان جزو ايران بود و حمايت استعمار بريتانيا از جدايي هرات به تهديد انگليس به اشغال جزيره خارک (محرم 1269 ق.)، تصرف هرات توسط قشون ايران، تهاجم نظامي بريتانيا به ايران و اشغال خارک و بوشهر و جنگ خونين محمره (خرمشهر) در سال 1273 ق./ 1857 م. انجاميد.

مورخين متفق‌القولند که سفارت روسيه نهايت حمايت را از تروريست‌هاي بابي کرد و نفر اوّل اين شبکه تروريستي، ميرزا حسينعلي نوري، را از زندان نجات داد. در زمان وقوع ترور، ميرزا حسينعلي نوري در لواسان نزد ميرزا آقاخان نوري صدراعظم، عامل سرشناس استعمار بريتانيا، ميهمان بود. او پس از چهار ماه زندان با فشار سفارتخانه‌هاي قدرت‌هاي بزرگ غربي و کمک ميرزا آقاخان نوري صدراعظم در صفر 1269 ق. آزاد و يک ماه بعد به بغداد تبعيد شد. اين ميرزا حسينعلي، که از اهالي روستاي تاکر نور بود، پس از ورود به بغداد قريب به دو سال نيز به شکلي مرموز، ظاهراً در سليمانيه کردستان و در ميان دراويش نقشبندي و با نام «درويش محمد ايراني»، زندگي ‌کرد. گويا علت اين سفر دو ساله و مرموز مغضوب شدن از سوي صبح ازل بوده است. ميرزا حسينعلي بعدها در ادرنه، برغم برادرش ميرزا يحيي صبح ازل، رهبر وقت بابيه، فرقه بهائي را بنيان نهاد.

آيا بايد خاک بر سر ريخت و «پريشان موي و پياده پاي» به درگاه بازماندگان ميرزا حسينعلي نوري رفت و به دليل چهار ماه حبس و رانده شدنش از ايران گريست، از جفايي که بر او شده عذر خواست و بابت اين «رفتار پدران‌مان» غرامت پرداخت؟

6- فعاليت‌هاي فرقه تروريستي بابي ادامه يافت. «رساله استنطاقيه» مشروح بازجويي‌هاي تروريست‌هاي بابي دستگيرشده در سال 1300 ق. است که زير نظر کامران ميرزا، وزير جنگ و حاکم تهران، استنطاق شدند. در اين رساله فقراتي وجود دارد که بر پيوند برخي دستگيرشدگان، مانند ميرزا ابوالفضل گلپايگاني، با مانکجي هاتريا، افسر ارتش حکومت هند بريتانيا و مسئول شبکه‌هاي اطلاعاتي حکومت هند بريتانيا که در کسوت «عمدةالتجار» در تهران مي‌زيست، دلالت دارد و نيز بر نقش خاندان قوام شيرازي در اين ماجرا. يکي از دستگيرشدگان ابراهيم خان شيرازي، پسر ميرزا ابوالحسن خان ايلچي (خواهرزاده و داماد ابراهيم خان کلانتر، نياي خاندان قوام شيرازي)، است که مانند گلپايگاني با مانکجي ارتباط داشت. فرد ديگر، ملا علي‌اکبر شهميرزادي، معروف به «حاجي آخوند»، است که بعدها به گوبينو و نيکلاي فرانسوي در تحقيقاتش درباره بابي‌گري کمک کرد و سپس يکي از «ايادي اربعه» عباس افندي (عبدالبهاء) شد و نوه‌اش سپهبد عبدالکريم ايادي پزشک مخصوص شاه و از متنفذترين مقامات دوران پهلوي دوّم بود. ميزان اقتدار و فساد مالي و اخلاقي سپهبد ايادي را ارتشبد حسين فردوست، دوست دوران کودکي و رئيس «دفتر ويژه اطلاعات» شاه، در خاطراتش بيان کرده است. فردوست مي‌نويسد:

«اگر پرونده‌هاي موجود ارتش و نيروهاي انتظامي و سازمان‌هاي دولتي بررسي شود موارد مستندي مشاهده مي‌گردد که به نظر افسانه مي‌رسد و بر اين اساس مي‌توان کتابي نوشت که: آيا ايادي بهائي بر ايران سلطنت مي‌کرد يا محمدرضا پهلوي؟! تمام ايرانيان ردة بالا، چه در ايران باشند و چه در خارج، خواهند پذيرفت که سلطان واقعي ايران ايادي بود؛ حقيقتي که پيش از انقلاب جرئت بيان آن را نداشتند.» (خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، ويراسته عبدالله شهبازي، ص 202)

آيا بايد «پريشان موي و پياده پاي» به آمريکا سفر کرد، اعقاب ملا علي‌اکبر شهميرزادي را يافت، از فرزندان منيره خانم ايادي و شوهرش (ميرزا محمدتقي ابن ابهر) و سرتيپ عبدالرحيم ايادي و سپهبد عبدالکريم ايادي و ساير بازماندگان اين «خاندان جليل» پوزش خواست به خاطر ستمي که کامران ميرزا بر نياي‌شان روا داشته، و از بيت‌المال به ايشان غرامت پرداخت؟

7- دوران دعوي ميرزا حسينعلي نوري و ستيز او با برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، بر سر زعامت بابيان، که به پيدايش دو فرقه ازلي و بهائي انجاميد، دوراني خونين از تصفيه‌هاي «درون سازماني» است که جنايات فرقه رجوي در مقابل آن ناچيز جلوه مي‌کند. اين کشتارهاي درون فرقه‌اي پس از آن نيز ادامه داشته است. در اين زمينه مي‌توان «مثنوي هفتاد من» نوشت ليکن به شرح زير بسنده مي‌کنم:

پس از دوازده سال اقامت در بغداد، به علت اعتراض دولت ايران و علماي عتبات، دولت عثماني در سال 1280 ق. بابيان را به استانبول و سپس به ادرنه منتقل کرد. در دوران اقامت پنج ساله در ادرنه ميرزا حسينعلي نوري دعوي خود را آشکار کرد و ميان دو برادر جنگ درگرفت. اين امر سبب شد در 5 ربيع‌الثاني 1285 ق. دولت عثماني ميرزا يحيي را با 37 تن از پيروانش به شهر ماغوسا (فاماگوستا) در جزيره قبرس و ميرزا حسينعلي و 73 تن از اعوانش را به عکا تبعيد کند. آن زمان، قبرس و عکا در قلمرو عثماني بود.

در اين سال‌ها، ميرزا حسينعلي نوري از طريق تروريست‌هاي خود به کشتار پيروان برادرش، ميرزا يحيي صبح ازل، مشغول بود و نيز قتل کساني که از اسرار بابي‌گري اوّليه مطلع بودند همچون ميرزا اسدالله ديان باجناق باب. ميرزا اسدالله عبري دان بود و اين امر در ايران آن روز، نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي، قرينه‌اي است جدّي بر يهودي بودن او. ميرزا اسدالله کاتب «بيان»، کتاب مقدس بابيان، است و جزو «حروف حي» و آشنا با بسياري از اسرار «ظهور باب»ميرزا آقاخان کرماني، که خود بابي بود و داماد صبح ازل، مي‌نويسد: ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را «مخل خود يافت،‌ ميرزا محمد مازندراني پيشخدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت.» (ميرزا آقاخان کرماني، رساله هشت بهشت، صص 283، 302-303) ميرزا آقاخان کرماني شرحي مفصل از مقتولين عمليات تروريستي ميرزا حسينعلي نوري بيان کرده است. در بغداد آقا رجبعلي قهير و برادرش آقا علي‌محمد و حاجي ميرزا احمد کاتب و حاجي ميرزا محمدرضا و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را به قتل رساندند و حتي کوشيدند از طريق غذاي مسموم صبح ‌ازل را بکشند و سپس از طريق دلاک صبح ازل قصد قتل او را داشتند. در ادرنه، قبل از حرکت به عکا، ميرزا نصرالله را با سم کشتند و «در عکا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را [حاجي سيد محمد و آقا جان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي] در خانه نزديک قشله که منزل داشتند شهيد کردند و قاتلين اينان عبدالکريم شمر و حسين آب‌کش و محمد جواد قزويني.» در ايران نيز اصحاب حسينعلي بهاء موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل متنفذين ازلي دست زدند:

«آقا عبدالاحد و آقا محمدعلي اصفهاني و حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يک را به‌طوري جداگانه در صدد قتل برآمدند و بعضي فرار کردند. از آنجمله خياط‌باشي و حاجي ابراهيم خان را در خانه گندم‌فروشي کشتند و جسم آنان را با آهک در زير خاک گذارده، روي آن‌ها را با گچ سکو بستند... و همچنين حاجي جعفر را، که مبلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبکار بود و به مطالبه پول خود در عکا قدري تندي نمود و دزدي‌هاي حضرات را حس کرده، ميرزا آقا جان کچل قزويني را تشويق کردند که آن پيرمرد را شبانه کشته، از طبقه فوقاني کاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يک از اصحاب اقدمين، که از فضاحت و شناعت کارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند. مثلا، جناب آقا سيد علي عرب را، که از حروف حي نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد کردند. و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را، که از اجله سادات بود، و جناب آقا رجبعلي قهير را، که او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در کربلا به درجه شهادت رسانيد و برادرش آقا علي‌محمد را در بغداد عبدالکريم شمر کشت. هر يک از اصحاب خودش را نيز که از فسق و فجور و باطن کار وي خبردار شدند در عکا يا نقطه ديگر تمام کردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را، که در اسلامبول تجارت مي‌نمود و مدتي فريب او را خورده بود،... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عکا مأمور نمود که برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... فصد نمايد...» (رساله هشت بهشت، صص 304-309)

ادوارد براون، ايران شناس نامدار و استاد کمبريج، به تفصيل در کتب مختلف خود به اقدامات تروريستي بهاء پرداخته است. بنوشته او، فردي به‌نام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس، ساکن بيروت، آدمکش حرفه‌اي و مزدور ميرزا حسينعلي بهاء و عباس افندي بود و به‌دستور ايشان چند نفر را کشت از جمله ملا رجبعلي قهير، از خويشان نزديک سببي علي‌محمد باب، را که از برخي اسرار پيدايش بابي‌گري مطلع بود. براون، همچنين، به فعاليت‌هاي تبليغي سه بابي ازلي در عکا اشاره مي‌کند و مي‌نويسد بهائيان عکا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول کنند ولي بعد منصرف شدند زيرا احضار نصير از بيروت ممکن بود راز قتل را آشکار کند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهائيان به خانه افراد فوق در عکا ريختند و سيد محمد اصفهاني و آقا جان کج‌کلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را کشتند. حکومت عکا بهاء و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي، و ميرزا محمدقلي، برادر بهاء، و تمامي بهائيان عکا، از جمله قاتلين، را دستگير کرد. بهاء و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلين شناخته شده و در دادگاه به حبس‌هاي طولاني (7 و 15 سال) محکوم شدند.

(Edward G Browne, Materials for the Study of Babi Religion, Cambridge, 1918, pp. 52-57, 220.)

به‌نوشته ميرزا آقاخان کرماني، پس از فوت ميرزا حسينعلي بهاء نيز اين رويه ادامه يافت. اولين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي بود که خيال داشت خود را جانشين بهاء بخواند. «پسران خدا [حسينعلي بهاء] خبردار شده، دو نفر را فرستاده،‌ آن لنگ بيچاره را خفه کرده، بردند به دريا انداختند.» (رساله هشت بهشت، ص 310)

از اين داستان‌ها فراوان است و حتي عزيه خانم، خواهر صبح ازل و ميرزا حسينعلي بهاء، نيز در نامه معروف به برادرزاده‌اش عباس افندي (عبدالبهاء) بر آن صحه گذارده. عزيه خانم مي‌نويسد:

«رابعاً، جمع آوردن بعضي از قلاش و اوباش‌هاي ولايات ايران را که در هيچ زمان به هيچ پيغمبري ايمان نياورده و جز آدمکشي کاري نيافته و غير از مال مردم بردن شغلي نشناخته. با آن ادعاي حسيني کردن... اين اشرار را به دور خود جمع نمودند که از هر نفسي نفسي برآمد قطع کردند و از هر حلقي حرفي بيرون آمد بريدند. از اصحاب طبقه اوّل که اسامي ايشان مذکور شد، از خوف آن خونخواران به عزم زيارت اعتاب شريفه به کربلا و نجف هزيمت نمودند. سيد اسماعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد کاشي را شکم دريدند. ابوالقاسم کاشي را کشته در شط انداختند. سيد احمد را به پيشدو [پيشتو، اسلحه کمري] کارش را ساختند. ميرزا رضا را به سنگ مغزش پراکندند. ميرزا علي را پهلويش دريدند و بعضي را روز روشن در ميان بازار حراج پاره پاره کردند. چنانکه بعضي اصحاب را اين حرکات ناسخ اعتقاد گرديد تا سيد عبادوز از دين بيان عدول نموده اين بيت را انشا نمود که: اگر حسينعلي مظهر حسين علي است/ هزار رحمت حق بر روان پاک يزيد.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، چاپ جديد، نشر علم، 1377، صص 167-168)

و نيز عزيه خانم در نامه فوق به عباس افندي فاش مي‌کند که ميرزا حسينعلي نوري دخترش، سلطان خانم (خواهر عباس افندي)، را آرايش کرد و براي تمتع جنسي نزد ميرزا يحيي فرستاد و صبح ازل از پذيرش برادرزاده‌اش استنکاف کرد و گفت: «سلطان خانم فرزند من است، با اطفال من هيچ تفاوتي ندارد، البته او را برگردانيد زيرا که الي اکنون آن حکم جاري نشده است.» (حواشي عبدالحسين نوائي بر فتنه باب، صص 169-170)

اين بار بايد ازليان خاک به سر ريزان و «پريشان موي و پياده پاي» بابت مقتول شدن نياکان خود به دست بهائيان از ايشان پوزش خواهند و غرامت نيز بپردازند.

8- اقدامات تروريستي بهائيان در دوران مشروطه تداوم يافت. از تفصيل پرهيز مي‌کنم و مشهورترين نمونه را مثال مي‌زنم؛ اعزام دو تروريست طلبه به عتبات براي قتل آخوند ملا محمدکاظم خراساني، مرجع بزرگ تشيع و رهبر انقلاب مشروطيت. يکي از اين دو، شيخ اسدالله بارفروشي (بابلي) است که بعدها با نام «فاضل مازندراني» شهرت يافت و کتاب مفصل هشت جلدي «تاريخ ظهورالحق» را نگاشت. دستگاه امنيتي عثماني اين دو را دستگير کرد. بازجويي‌ها و اسناد اين ماجرا در آرشيوهاي ترکيه موجود است و يکي از محققين ايراني از آن تصويربرداري کرده. اميد که به همت ايشان تک نگاري مستندي در اين زمينه منتشر شود.

9- گفتني‌ها بسيار است. سال‌ها پيش به تفصيل از شبکه تروريستي بهائيان موسوم به «کميته مجازات» سخن گفتهام [+] و نيز از نقش جاسوسي و خرابکارانه شبکه مخفي بهائيان وابسته به سرويس اطلاعاتي بريتانيا در نهضت جنگل. و در اين بررسي بود که نام‌هاي کساني چون غلامحسين ابتهاج (برادر ابوالحسن ابتهاج)، ميرزا رضا خان افشار، عبدالحسين نعيمي (پدرزن سپهبد پرويز خسرواني)، سردار محيي (برادر ميرزا کريم خان رشتي)، رضا سرخوش و ديگران را بيان کردم. [+] اين مباحث را تکرار نمي‌کنم. علاقمندان مي‌توانند به مقاله فوق مراجعه کنند. اينجا فقط بار ديگر يادآوري مي‌کنم گزارش خواندني مأمور اطلاعاتي اعزامي حزب بلشويک روسيه به جنگل را در توصيف شخصيت احسان‌الله خان دوستدار:

«احسان‌الله خان...‌ داراي‌ شخصيت‌ ضعيف‌، خودخواه‌، داراي‌ نظرات‌ اغراق آميز و آدمي‌ شهرت‌پرست‌ است‌. او جزو فرقه‌ بابي‌ها (يکي‌ از فرقه‌هاي‌ ايران‌) است‌ و پدر زن‌ او ميرزا حسن‌ خان‌ يکي‌ از مقامات‌ مهم ‌اين‌ فرقه‌ است‌. از مشخصات‌ ويژه‌ او عدم‌ ابتکار و نداشتن‌ آگاهي‌ سياسي‌ است‌. احسان‌الله معتاد و الکلي ‌است‌ به‌ طوري‌ که‌ مصرف‌ ودکاي‌ او در روز پنج‌ بطري‌ و مصرف‌ ترياکش‌ تا دو مثقال‌ است‌ و اين‌ مقدارزيادي‌ است‌. او در اثر نفوذ گروه‌ سردار محيي‌ سريعاً ترقي‌ کرده‌ است‌... او مي‌خواست‌ کوچک‌ خان‌ را به مرام‌ باب‌ جلب کند ولي کوچک‌ خان ‌اعتراض‌ کرد که‌ حالا وقت‌ پرداختن‌ به‌ مذهب‌ نيست‌، لازم‌ است‌ براي‌ آزادي‌ وطن‌ از انگليسي‌ها و از ظلم‌شاه‌ کار کرد. اين‌ امر سبب شد که اين‌ بابي، که‌ به‌ تدريج‌ شبکه‌ دسايس‌ خود را تنيده‌ بود، با دارودسته‌ خود از اردوي‌ کوچک‌ خان‌ خارج‌ شود... [سردار محيي] اين‌ شخص‌ بي‌اراده‌ و بي‌فکر [احسان‌الله خان] را مطمئن‌ کرده‌ بود که‌ با برقراري‌ کمونيسم‌ در ايران بهائي‌گري درايران‌ موفق‌ خواهد شد و آن‌ را مذهب‌ رسمي‌ اعلام‌ خواهند کرد. اين‌ موضوع‌ براي‌ هر فرد بهائي  اغوا کننده‌است‌. اين‌ وعده‌ احسان‌الله خان‌ را کاملاً اغوا کرد ‌که به‌ منظور انتقام‌ از تعقيب‌ ديرينه‌ بهائي‌ها توسط‌ مسلمانان‌ شعارها و اعلاميه‌هايي‌ انتشار دهد... اين‌ بابي‌ کهنه‌ مغز باور کرده‌ بود که‌کمونيسم‌ اجازه‌ خواهد داد بهائي‌گري در ايران‌ توسعه‌ يابد و مذهب‌ رسمي‌ کشور شود. اين‌ بود عللي‌ که‌ احسان‌الله خان‌ را از کوچک‌ خان‌ دور مي‌کرد و موجب‌ شد به‌ دشمنان‌ او بپيوندد.»

10- مردمي که در نهضت جنگل خون داديد و ستم‌ها بر شما رفت، کساني که قزاقان رضا خان به ناموس‌تان تجاوز کردند، بازماندگان مقتولين کميته مجازات! بيدار شويد. خاک به سر ريزان، سينه خيز و لابه کنان به سوي بازماندگان کميته مجازات و خرابکاران در نهضت جنگل و عوامل سرويس اطلاعاتي بريتانيا رويد، به درگاه آرامش دوستدار، برادرزاده احسان‌الله خان، به بازماندگان عمادالکتاب قزويني و ابوالفتح‌زاده و منشي‌زاده و مشکات‌الممالک (گردانندگان کميته مجازات)، به خاندان‌هاي ابتهاج و نعيمي و خسرواني و افشار و سرخوش و ديگران تضرع کنيد و غرامت بپردازيد، شايد اين «گناه» بر «پدران‌تان» بخشوده شود که با جنازه خود نردبان قدرت و ثروت اين خاندان‌ها شدند. اين هولوکاستي است واژگون که قرباني بايد به کسي غرامت دهد که او را به مذبح برده است.

اي بازماندگان شيخ زکريا دارابي، که بازوي استوار مجتهد لاري بود و به پاس جهادش در مشروطه از آخوند خراساني «نصيرالاسلام» لقب گرفت و در رجب 1331 ق. به دست بهائيان ني‌ريز در گرمابه به شهادت رسيد، اي وارثان سيد ابوالحسن کلانتر سيرجاني، اي اعقاب محمد فخار، که بهائيان يزد او را کشتند و جسدش را سوزانيدند، و قاتلان با اعمال نفوذ بهائيان در دستگاه قضايي تهران تبرئه شدند، [+] شما نيز لابه کنان، «پريشان موي و برهنه پاي» به سوي قاتلان عزيزان‌تان بشتابيد، شايد گناه مظلوميت شما را ببخشايند.

11- اينک زمان جنگ جهاني دوّم است و قحطي وحشتناک بر ايران حاکم؛ و باز نياکان خاندان‌هاي سرشناس بهائي را يا در کار قاچاق و ثروت اندوزي مي‌يابيم و يا در کار انتقال غيرقانوني ارز به خارج از ايران. دو سند ذکر مي‌کنم. اولي گزارش «بکلي محرمانه» 13 مه 1943 وزارت امور خارجه آمریکا در واشنگتن است به سفارت آمريکا در تهران درباره عمليات قاچاق يوسف متحده، (ساکن تهران، سراي رشتي) و پسرش ر. متحده (ساکن آمريکا، نيويورک، خيابان پنجم، شماره 225). مکاتبات پدر و پسر نشان مي‌دهد که آنان به قاچاق کالاهايي اشتغال دارند که متضمن نقض قوانين تجاري آمريکا و ايران است.

سند دوّم، گزارش ديگري است از سفارت آمريکا در تهران که نشان مي‌دهد ابوالحسن ابتهاج چهل ساله، رئيس کل بانک ملّي ايران، که با پيشينه برادر بزرگش در نهضت جنگل، بعنوان جاسوس سرويس اطلاعاتي بريتانيا آشنا هستيم، در بحبوحه بحران مالي زمان جنگ جهاني دوّم در سال 1944 مبلغ 35 ميليون ريال به خارج منتقل کرده است. در آن زمان دلار معادل 25 الي 30 ريال بود و طبق اين سند ابتهاج تنها در يک فقره بيش از يک ميليون دلار ارز به خارج از ايران انتقال داده است. آيا در اينجا نيز بايد «پريشان موي  و پياده پاي» از خاندان‌هاي «محترم» متحده و ابتهاج پوزش خواست؟

[سند مربوط به عمليات قاچاق يوسف متحده و پسرش ر. متحده]

[اسناد مربوط به خروج ارز از ايران توسط ابوالحسن ابتهاج، رئيس بانک ملي]

12- آيت‌الله بروجردي، مرجع بزرگ تشيع، در دهه پاياني حيات ارجمندش از يکه‌تازي بي‌حد و حصر بهائيان و حمايت حکومت پهلوي از ايشان سخت آزرده بود. به اين دليل، او دو بار حکومت پهلوي را به خروج از ايران تهديد کرد و شاه را به هراس انداخت. خروج مرجع تام جهان تشيع از ايران عواقبي سنگين براي حکومت پهلوي در پي داشت. آيت‌الله بروجردي فردي سليم بود و قطعاً متهم کردن ايشان به افراطي‌گري و تعصب خشک نامقبول است. حبيب لاجوردي همين را از دکتر مهدي حائري يزدي، پسر آيت‌الله شيخ عبدالکريم حائري يزدي، که از نزديکان آيت‌الله بروجردي و خود در دوران متأخر زندگي از برجسته‌ترين فلاسفه معاصر بود، مي‌پرسد و اينگونه پاسخ مي‌شنود:

«در مسئله بهائيها تا آنجايي که ايشان تشخيص مي‌داد، که بهائي‌ها يک گروه ناراحتکننده و اخلالگر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود. اينطوري هم که معروف بود تا يک اندازهاي هم درست بود که اين گروه يک نوع سروسري با منابع خارجي دارند و بيش‌تر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملّي. در اينطريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ وجه ترديدي از خودش نشان نمي‌داد که [از] آن‌چه گروه بهائي‌ها از دستش برمي‌آيد [جلوگيري کند] از اذيتها و کارهاي موذيانهاي که بهائي‌ها دارند و درباره مسلمان‌ها دريغ نمي‌کنند. يعني به‌طور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري مي‌کنند و مقامات را اشغال مي‌کنند. بعد هم مسلمان‌ها را ناراحت مي‌کنند. ميزنند. از بين مي‌برند. از اين کارها خيلي زياد مي‌کردند. حالا بگذريد از اين که الان صورت حق به جانبي به خودشان مي‌گيرند. کاري ندارم به وضع فعلي. ولي آن زمان اين شکل بود. واقعاً هر کجا که دستشان مي‌رسيد، به هر وسيله بود، هر مقامي بود اشغال مي‌کردند و سعي مي‌کردند ديگران را از بين ببرند يا وارد مجمع خودشان بکنند و کارهايي که آن‌ها مي‌خواهند انجام بدهند... ولي ايشان [آيت‌الله بروجردي] از اين جريان و از اين ماجرا آگاه بود و به هر وسيلهاي بود جلوگيري مي‌کرد.» (نيمروز، چاپ خارج از کشور، شماره 670، سال 13، جمعه 28 دي 1380)

13- از مظلوميت بهائيان پس از انقلاب فراوان گفته مي‌شود؛ و البته اغراق‌هاي عجيب نيز مي‌شود. منابع بهائي ادعا مي‌کنند پس از انقلاب اسلامي در ايران حدود 20 هزار نفر بهائي به قتل رسيدند. اين رقم چنان «شور» است که حتي دنيس مک‌ايون در «ايرانيکا» آن را «بسيار اغراق‌آميز» مي‌داند و مدعي است که از آغاز شروع انقلاب جمعاً 300 تا 400 بهائي در جريان‌هاي مختلف به قتل رسيدند. [+] نمي‌دانم رقم مک‌ايون درست است يا نه، ولي مي‌دانم بهائياني که پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام يا از ايران خارج شدند، عموماً به مشهورترين و ثروتمندترين خاندان‌هاي بهائي تعلق داشتند و به دليل تصدي مناصب عالي دولتي يا دستيابي به ثروت‌هاي عظيم از طريق پيوند با حکومت پهلوي مورد تعقيب قرار گرفتند. افرادي مانند اميرعباس هويدا و حبيب ثابت و هژبر يزداني و عبدالکريم ايادي و هوشنگ انصاري و غلامرضا ازهاري و غيره، به‌عنوان شاخص‌ترين چهره‌هاي فرقه بهائي در ايران، تمامي بهائيان ايران نبودند و اعدام يا فرارشان از کشور به معني پايان حيات بهائيت در ايران نبود؛ و جرم ايشان نيز تعلق به بهائيت نبود.

و در زمان انقلاب بسيار بودند بهائيان روستاها يا محلات، مانند بهائيان سروستان فارس يا بهائيان محله سعدي شيراز، که يک شبه مسلمان شدند و با درج اطلاعيه در روزنامه‌ها تشرف خود را به اسلام اعلام کردند. و بودند کساني مانند سرگرد بلوچ قرايي، قاتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني کل کشور در دولت دکتر مصدق، [+] که آنان نيز با درج اطلاعيه در روزنامه‌ها جدايي‌شان از بهائيت و مسلمان شدن شان را اعلام نمودند.

در مباحثي که در صفحه فيسبوکم مطرح است، دوستي با حيرت پرسيد چرا در کيفرخواست عليه هويدا هيچ اتهامي به دليل بهائي بودن او مطرح نيست؟ اين پرسش و پاسخ را تکرار مي‌کنم:

‏«حميدرضا علاقه بند: چرا آيت‌الله خلخالي در کيفرخواست هيچ اشاره‌اي به بهايي بودن هويدا نکرد؟ تنها موردي که به ‏بهايي بودن هويدا در دادگاه اوّل و دوّم اشاره شد سئوالي بود که آيت‌الله خلخالي در اواخر دادگاه دوّم از هويدا ‏در مورد مخارج تعمير يکي از اماکن مقدس مذهب بهائيت پرسيد که آيا در اين کار چه به طور مستقيم و چه از طريق تأمين ‏مخارج نقشي داشته است يا نه؟ در حقيقت اين تنها موردي بود که در طول دادگاه اوّل و دوّم به مذهب بهاييت اشاره شد.

شهبازي: جناب علاقه بند، براي اين که هويدا به دليل بهائي بودن اعدام نشد.‏ آن زمان، به دليل وجود امام و افرادي مثل مطهري و بهشتي، اين درايت وجود داشت که صرف ‏بهائي بودن به عنوان جرم در کيفرخواست عنوان نشود.‏ مثل امروز نبود که فلان بهائي ساده هفتاد ساله بيمار قلبي را مي‌گيرند و با دستبند و پابند در خيابان‌هاي ‏تنکابن مي‌گردانند تا همه فيلم و عکس بگيرند، و براي ايران کيس حقوق بشر درست مي‌کنند و بعد با وثيقه ده ميليون توماني آزادش مي‌کنند.‏ اين کارها از سر تعلق ديني نيست. اين‌ها برنامه است عليه جمهوري اسلامي و هيچ کس نمي‌فهمد و از اين حرکت‌هاي مشکوک جلوگيري نمي‌کند.» [+]

14- بارها و بارها حرکت‌هايي عجيب و غيرقابل توضيح عليه برخي بهائيان معمولي ديده‌ام و دريافته‌ام که کانوني مرموز مي‌خواهد با قرباني کردن اينان به سود خود بهره برد. در اينگونه موارد ساکت نبوده‌ام، از پخش شدن فهرست اسامي و آدرس برخي بهائيان در شيراز که بلافاصله محکومش کردم [+] تا همان ماجراي زشت گردانيدن وجيه‌الله ميرزا گلپور، پيرمرد هفتاد ساله بيمار قلبي بهائي، در تنکابن با دستبند و پابند و رها کردن او پس از برداشتن فيلم و عکس فراوان توسط مردم. [+] اينگونه اقدامات را مشکوک و از سوي کساني مي‌دانم که مي‌خواهند «مسئله بهائيت» را بعنوان «کيس حقوق بشر» در مجامع بين‌المللي عليه ايران زنده نگه دارند.

اين موارد مرا به ياد سخن عبدالبهاء (عباس افندي) مي‌اندازد که «در ضوضاء [آشوب] جهله وهمي نه، البته بايد گاه گاهي جزئي صدايي بلند شود که سبب انتباه خلق گردد.» اين را در بخشي از رساله خود درباره بهائي‌گري ذيل عنوان «ماهيت بلواهاي ضد بهائي» نوشته‌ام. آنجا دو نمونه مشهور از "بهائي‌کشي‌ها" را بررسي کردم؛ ماجراي "شهداي سبعه يزد" (1308 ق.) و بلواي ضد بهائي 1321 ق. در يزد و رشت. در مقدمه اين بررسي نوشتم:

«مورخين بهائي درباره شورش‌هاي ضدبهائي فراوان سخن مي‌گويند و مي‌کوشند تا چهره‌اي بسيار مظلوم از سرگذشت اين فرقه در ايران ترسيم کنند. از اين زاويه، تاريخنگاري بهائي شباهتي عجيب به تاريخنگاري يهودي دارد. گويا بهائيان گروهي بودند که به‌دليل دگرانديشي ديني قرباني تعصب و کين جاهلانه مسلمانان ايران مي‌شدند. بررسي نگارنده نشان مي‌دهد که اين ادعا در موارد عمده صحت ندارد و رهبري بهائيت و عناصر مشکوکي در ميان جبهه مخالف بهائيان به عمد و با اهداف معين تبليغي و سياسي به ايجاد مهم‌ترين و جنجالي‌ترين آشوب‌هاي خونين ضد بهائي، معروف به "بهائي‌کشي"، دست زده‌اند. از مهم‌ترين اين موارد قتل هفت بهائي در سال 1308 ق. در يزد و شورش ضدبهائي 1321 ق. در يزد و رشت و برخي ديگر از نقاط ايران است.» [+]

در مقابل، در مواردي نه چندان اندک، در کمال ناباوري به کساني مي‌رسم که در خاندان‌هاي بهائي ريشه دارند. نمي‌گويم بهائي‌اند زيرا رسماً خود را مسلمان مي‌خوانند و از نظر شرع و قانون اين اقرار کفايت مي‌کند. ولي نمي‌توانم بفهمم چرا اين بهائي‌زادگان، که تا انقلاب به خانواده‌هاي بهائي فقير يا در بهترين حالت ميانه حال روستايي يا شهري تعلق داشتند، در طول سه دهه اخير به متمولين برجسته ايران بدل شده‌اند، و گاه در مناصب حساس جاي گرفته‌اند و از نظر مالي و سياسي بگونه‌اي رشد کرده‌اند که گويي شبکه‌اي مقتدر حامي ايشان است و برخي چنان ثروتمندند که کارخانه‌هاي ده‌ها ميليارد توماني مصادره شده را مي‌خرند و درواقع باز پس مي‌گيرند. در مملکتي که گاه سوراخ گزينش چنان تنگ مي‌شود که مسلمان‌ترين مسلمانان از آن رد نمي‌شوند، چگونه اين بهائي‌زادگان در مناصب حساس جاي گرفته‌اند يا پيمان‌هاي بسيار کلان دولتي نصيب ايشان شده و مي‌شود؟ پيشينه فلان فرمانده نظامي پيشين در فلان استان را مي‌کاوي، به تبار و خاندان بهائي‌اش مي‌رسي و البته درج اعلام برائت از خانواده خود در پرونده گزينش وي، به معاون مالي‌اش مي‌رسي همين است، به معاون اطلاعاتي‌اش مي‌رسي همين است، پيشينه فلان ناظر ذينفوذ در سيماي جمهوري اسلامي را مي‌کاوي، که در دهه اخير نقش بزرگي در ترويج جن و جن‌بازي در سريال‌هاي تلويزيون داشت، به تبار بهائي‌اش مي‌رسي. شرکت‌هاي بزرگ ساختماني و پيمانکاران بزرگ بخش خصوصي را مي‌کاوي، نتيجه همين است.

حيران ماندهام و نمي‌دانم کدام را باور کنم؟ آن خراب کردن قبرستان بهائيان در فلان روستاي بهائي‌نشين شرق مازندران، و جنجالي که برمي‌انگيزد، يا فيلم گردانيدن آن پيرمرد هفتاد ساله بيمار قلبي بهائي با دستبند و پابند در خيابان‌هاي تنکابن را، با آن چهره مهربان که گويي عامدانه براي اين کار برگزيده شده، يا اين حضور «بهائي‌زادگان مسلمان» را در همه جا؛ بويژه در ميان کساني که يا مسبب تاراج‌ها و مفاسد مالي عظيم پس از انقلابند يا عامل پديده‌هاي شوم و جنجالي همچون «قتل‌هاي زنجيره‌اي»؟

حيرانم که چگونه بايد «پريشان موي و پياده پاي» از «گناهان» خود و «پدرانم» پوزش بخواهم؟ من که پدر و دو عمو و برخي بستگانم را در دو سرکوب خونين عشايري (1311 و 1343) از دست دادهام، و از کودکي دربدري و بي‌کسي خواهران و برادران خردسالم و غارت اموال خاندانم را ناظر بوده و با پيامدهاي سهمگين اين فاجعه بزرگ شد‌ه‌ام، و عاملين هر دو سرکوب را «نظاميان بهائي» يافته‌ام، آيا هنوز نيز گنهکارم و بابت به مسلخ رفتن پدرانم بايد «خسارت» بپردازم؟

عبدالله شهبازي

پنجشنبه، 9 تير 1390/ 30 ژوئن 2011

ساعت 9:30 بعد از ظهر

 

توضيح محمد نوري زاد و نظرات خوانندگان

 


 

* حاج ميرزا آقاسي را ميرزا ابوالحسن خان ايلچي شيرازي، خواهرزاده و داماد حاج ابراهيم کلانتر شيرازي، و حاج حيدرعلي خان شيرازي، برادرزاده حاج ابراهيم کلانتر، در دستگاه عباس ميرزا نايب‌السلطنه برکشيدند. بعدها، همين کانون نقش مهمي در صعود حاج ميرزا آقاسي به صدارت محمد شاه ايفا کرد. ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني، دولتمرد و وزير نامدار عصر قاجار (مقتول در 30 صفر 1251 ق.)، به اين دليل حيدرعلي خان را «جهود بدقدم» خوانده و او و حاج ميرزا آقاسي را چنين هجو کرده است: «از آن دم کاين جهود بدقدم را بسط يد دادي/ تو را زحمت پياپي، درد و محنت دم به دم باشد/ سپيد نر که داري با سياه ماده سودا کن/ که باجي خوشقدم بهتر ز حاجي بدقدم باشد.» منظور از «جهود بدقدم» حيدرعلي خان شيرازي، «حاجي بدقدم» حاج ميرزا آقاسي و «باجي خوشقدم» کنيز سياه عباس ميرزاست. قائم‌مقام در توصيف زهدفروشي حاج ميرزا آقاسي چنين سروده است: «زاهد چه بلايي تو که اين رشته تسبيح/ از دست تو سوراخ به سوراخ گريزد/ خلق ار همه دنبال تو افتند عجب نيست/ يک گله نديدم که ز سلاخ گريزد.»


Tuesday, March 27, 2012 : تاريخ آخرين ويرايش

 کليه حقوق مندرجات اين صفحه براي عبدالله شهبازي محفوظ است.

آدرس ايميل: abdollah.shahbazi@gmail.com

ااستفاده از مقالات با ذکر ماخذ مجاز است. چاپ مقالات به صورت کتاب ممنوع است.