دوشنبه، 7 شهريور
1390/ 29 اوت 2011، ساعت
11:30 صبح
بحث آزاد در پيرامون
بهائيت:
تاريخ و سياست
قسمت اوّل
قسمت
دوّم
قسمت
سوّم
قسمت
چهارم
قسمت
پنجم
قسمت ششم
قسمت
هفتم
قسمت
هشتم
قسمت نهم
قسمت دهم
قسمت
يازدهم
متن کامل به صورت فايل PDF براي چاپ
فايل پي دي اف را ويرايش کرده ام. بهتر شده.
دوستان اگر مايلند مجدداً دانلود کنند. 22 مهر 1390
مطالب مرتبط:
ايران و "هولوکاست بهائيان"
لولوي رديهنويسي و تهديد
دگرانديشان
بهائيان و شهبازي: تهاجم خشماگين
پس از همايش تورنتو
يادداشت:
بحث حاضر در پي انتشار مقاله
من با عنوان «فرقه بهائي: لولوي رديهنويسي و تهديد دگرانديشان» در
فيسبوکم [+]،
از 10 مرداد آغاز شد و تا 22 مرداد 1390 ادامه يافت. شروع بحث با آغاز
ماه مبارک رمضان مقارن بود.
اين متن ويراسته 1820 «کامنت»
است. کوشيدم کمتر کامنتي را حذف کنم تا به اصالت بحث و شيوه بيان لطمه
وارد نشود. متن ويرايش شده، که
اينک انتشار مييابد، پس از حذف و اضافات 105
صفحه در قطع وزيري است که به صورت فايل پي. دي. اف. قابل استفاده است.
[+]
ويژگي اين بحث، ورود تيمي
منسجم از فعالين بهائي به صفحه فيسبوکم است و بحثها و جدلهاي شديد
آنان. يکي دو نفر رسماً و تلويحاً بعنوان بهائي حضور داشتند و چند نفر
در کسوت پرسشگر که بعضاً، در ظاهر، گاه از نظرات من حمايت ميکردند
ولي در واقع به بحثهاي کشدار دامن ميزدند. حضوري سازمانيافته بود.
در اين ويرايش، کوشيدهام لحن کلام و شيوه بيان اين افراد را حفظ کنم و
سخنان پرخاشگرانهشان را عيناً درج نمايم تا خوانندگان بتوانند با
اين فرهنگ و روانشناسي از نزديک آشنا شوند.
آقاي پژمان محبوبي، که طرف
اصلي بحث بود، بارها تأکيد کرد که مقيم آمريکاست. او با دستياري فردي
با نام مستعار «بختالنصر
خراساني» جدل مفصلي را آغاز کرد. نام «بختالنصر
خراساني» فينفسه داراي بار اهانتآميز ديني- سياسي بود زيرا تعريضي
است به نام «سيد خراساني» در احاديث ظهور شيعه. سرانجام، به دليل رفتار
پرخاشگرانه آنان، که اعتراض اعضاي صفحه را برانگيخت، در ساعت 5:11 صبح
چهارشنبه، 19 مرداد 1390، مجبور به حذف هر دو شدم.
فردي به نام پژمان محبوبي
ميشناسيم که در سال 2007 مدتي در ايران بازداشت بود. او هماکنون
دانشجوي دوره دکتري رياضي در دانشگاه کاليفرنياي لسآنجلس
UCLA
است و همزمان در اين دانشگاه رياضي تدريس ميکند. پژمان محبوبي از
فعالين بهائي سرشناس آمريکاست و با نام «سودايي» گرداننده وبلاگ «دم
جنبانک» که در سالهاي اخير عليه من چند مطلب اهانتآميز درج کرده
است. [+،+،
+،
+،
+،
+،
+،
+]
اين شخص بايد همان پژمان
محبوبي باشد که در صفحه من حضور داشت و اشاره ميکرد که هماکنون ساکن
آمريکاست و نيز اشاره ميکرد به سابقه بازداشتش در ايران در زماني که
به تدريس رياضي مشغول بود. او در يک کامنت نوشت: «در سال ۱۳۷۷ در
يکي از شهرستانها مشغول تدريس رياضي به دانشآموزان بهائي... بودم
که حفاظت اطلاعات حمله کرد...» ظاهراً آقاي پژمان محبوبي از
همان خانواده محبوبي اهل ساري است که بعضي اعضاي آن، وصال و سارا
محبوبي، مدتي بازداشت بودند. [+،
+]
گفته پژمان محبوبي درباره دستگيري در «يکي از شهرستانها» بايد اشاره
به دستگيري در ساري يا يکي ديگر از شهرها يا روستاهاي شرق مازندران
باشد که از مناطق بهائينشين ايران بشمار ميرود؛ يعني نسبت بهائيان در
ترکيب جمعيتي اين منطقه، به دلايل عديده قابل توجه است.
گسترش بهائيت در شرق مازندران،
و از اين طريق رسوخ بهائيگري به غرب مازندران، به دو دليل عمده است:
اوّل، مهاجرت خيل کثيري از
يهوديان به شرق مازندران در دوران صفويه. در سال 1859 م. مکنزي از
زندگي هفتصد يهودي در شهر بارفروش (بابل) گزارش ميدهد که از بقاياي
يهوديان مهاجر دوران شاه عباس صفوي به اين منطقه هستند. به اين دليل،
در شرق و حتي در غرب مازندران گاه به روستاها و مناطقي برميخوريم که
داراي اسامي عبري، يا داراي منشاء عبري، هستند مانند روستاي اوريم
سوادکوه که طايفهاي به نام «اوريم» نام خود را بر آن نهاده است.
«اوريم» Urim
واژه عبري است به معني «نور» که در «عهد عتيق» در ترکيب با «توميم»
Thummim،
به معني «حقيقت»، به کار رفته و در کتاب سموئل يکي از راههاي
آيندهشناسي شمرده شده. از اينرو، اين دو نام به دو سنگ سپيد (اوريم) و
سياه (توميم) نيز اطلاق ميشود که در پيشگويي به کار ميرود.
دوّم، بهائي شدن برخي سران
طوايف و مالکين بزرگ شرق مازندران و متنفذين شهري در دوران متأخر
قاجاريه، که به تبع ايشان گروه کثيري از کدخدايان و مباشران و رعايا
بهائي شدند. اين پديدهاي است که در يزد و فارس نيز مشاهده ميشود؛
بويژه در رعاياي زرتشتي املاک پهناور متعلق به ارباب جمشيد جمشيديان،
ثروتمند نامدار زرتشتي، در يزد و اطراف تهران و رعاياي خاندان افنان
(خاندان عليمحمد باب) و خاندانهاي خويشاوند ايشان در فارس بويژه در
آباده و سرحد قونقري.
از نامدارترين متنفذين بهائي
شرق مازندران در دوران متأخر قاجاريه بايد به ابراهيم خان ابتهاجالملک
گرگاني (نياي خاندان ابتهاج که حوزه اقتدارش تا گيلان امتداد داشت)،
قاسم خان هژبرالدوله (رئيس طايفه عبدالملکي ساري)، لطفعلي خان کلبادي
ملقب به سالار مکرم و سردار جليل (رئيس طايفه کلبادي ساري)، و برخي
متنفذين شهر ساري مانند سيد حسين مقدس (نياي خاندان مقدس) و ميرزا
ذبيحالله خان مستوفي (نياي خاندان درخشان) و دکتر لطفعلي مجدالاطبا و
ميرزا محمد پيشنماز و احسانالله خان و غيره اشاره کرد. احسانالله
دوستدار چهرهاي نامدار است. او از بهائيان متعصب ساري بود و از
تروريستهاي سرشناس دوران مشروطه و باني «کودتاي سرخ» در نهضت جنگل که
به شکست اين نهضت انجاميد. برادران احسانالله خان نياي خاندان دوستدار
ساري هستند.
فردي بنام دکتر محبوبي را نيز
ميشناسم که رئيس جامعه بهائيان دوبي بود و اخيراً، در پي انتشار خبر
کلاهبرداري چند صد ميليون درهمي شرکت ريلاينس در دوبي، متعلق به دو
بهائي به نامهاي فرهنگ رهاوي و الهام ثابتيفرد، نامش در رسانهها
مطرح شد زيرا الهام ثابتيفرد همسر سابق دکتر محبوبي است. [+،
+،
+]
نسبت اين دکتر محبوبي با خانواده محبوبي ساري را نميدانم؛ ولي هم به
دليل تشابه اسم و هم به دليل تعلق به بهائيت و تعصب در اين زمينه
احتمال ميدهم از اين خانواده باشد. اسناد ساواک دکتر محبوبي را متعصب
در بهائيت معرفي ميکند؛ همان ويژگي که در پژمان محبوبي به عيان ديده
ميشود.
دکتر محبوبي در سالهاي پيش از
انقلاب در دوبي سکونت داشت و بهمراه فردي بنام گلچين مالک شرکت «فارس
فيلمکو» بود. اين شرکت براي جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي فيلم تبليغاتي
«فروغ جاويدان» را ساخت. ظاهراً در تهيه اين فيلم زدوبندها و
سوءاستفادههاي کلان مالي انجام گرفت که منجر به گزارشها و مکاتبات
متعدد ساواک شد. در گزارش نمايندگي ساواک در دوبي به اداره کل دوّم
(اطلاعات خارجي)، مورخ 9 اسفند 1351، دکتر محبوبي اينگونه معرفي شده:
«گرايش: تمايلات سياسي محبوبي
به انگليسهاست و نيز داراي مسلک بهائي ميباشد که در هر محفلي دست از
تبليغ بر نميدارد. نامبرده داراي گذرنامه دوبي بوده و هرجا که منافع
وي ايجاب نمايد خود را عرب معرفي مينمايد و در حضور مقامات ايراني
ميگويد که من ايراني هستم.» [+]
همچون گذشته، انتشار کامنتها
در اين وبلاگ، که پيشتر در قالب نظر يا پرسش در فضاي باز فيسبوک و با
حضور هزاران خواننده مطرح شده، به معني تأييد محتوي يا لحن آنها از
سوي من نيست. کامنتها را در مواردي تأييد و در مواردي نقد کرده و در
مواردي مسکوت گذاردهام. کامنتها متنوع است و شناختي از نگرش يا
دغدغههاي فکري بخشي از طيف گسترده گرايشهاي سياسي جامعه ايران به دست
ميدهد.
در ادامه بحث آزاد پيشين [+]
بيش از 3000 کامنت خام موجود است و در ادامه بحث جاري نيز، که در آن
بار ديگر به بهائيگري پرداختهام، بيش از 2500 کامنت درج شده. [+]
ميکوشم اين نظرات و مباحث را، که متنوع و بعضاً ارزشمند است،
بتدريج ويرايش کرده و در وبلاگم منتشر کنم.
بحث آزاد:
احمد تنوري: يک دهه قبل در يکي از
دانشگاههاي شيراز يکي از کارمندان هم پيشنماز بود و هم مسئوليت دبيرخانه
کميته انضباطي را بر عهده داشت. وي چهره مقدسمآبي براي خود ساخته بود و
عليرغم دانش اندک ديني و شرعي همه روزه مشغول دادن تذکرات شرعي به
دانشجويان بود. چند سال بعد وقتي در يکي از وبنوشتههاي استاد شهبازي به
نام کدخداي بهائيان يکي از قراء اطراف شيراز برخوردم که با اين آقاي
پيشنماز هم نام بود. با اندکي تحقيق شنيدم که وي نوه همان کدخداي بهائي است.
پس از آن اندکي به مطالعه تبارشناسي خاندانهاي بهائي پرداختم و چون به
نتايج دردناک و مصيبتباري رسيدم آن را نيمه کاره رها کردم. نتيجه اين بود
که در شيراز و فارس افراد پرشماري از خاندانهاي بهائي در ادارات و
ارگانها [...] به کار گمارده شدهاند. اينان به دليل اين که
خاندانهايشان حدود يک قرن يا بيشتر مسلک بهائي داشتهاند و در درون فرقه
ازدواج کردهاند طبيعتاً داراي روابط تنگانگ خويشاوندي هستند و نوع خاصي از
قوميتگرايي را در شيراز و فارس به وجود آوردهاند و همه جا هواي هم را
دارند و از هم حمايت ميکنند. اميدوارم استاد شهبازي با اطلاعات وسيعي که
از تبارشناسي خاندانهاي بهائي در فارس دارند روزي بتوانند پرده از اين نوع
خاص از قوميتگرايي بردارند؛ يعني قومگرايي جديدالاسلامهاي بهائيتبار.
بهاره رسولي: استاد، با خواندن هر
جمله بيش از پيش در دل تحسينتان ميکنم و بيشتر از پيش ميترسم از
اتفاقاتي که در جريان است و ما تماشاگر. فقط ميتوانم از شما تشکر کنم که
چراغ آگاهي را روشن نگاه ميداريد. ممنون.
هادي بهروز: نسيمي که توفان
ميکند! سالهاست نوشتههاي جناب شهبازي را دنبال ميکنم. هميشه يک تعليق
خوب دارد که منتظر بقيهاش مينشيني! دست شما درست.
شمس ايراني آزاد: گاهي نوشتارهاي
جناب شهبازي برايم بغضي تاريخي ميشود. احساس سُر خوردن مدام بر تکه يخي که
زيرپايمان انداختهاند. نه آب ميشود نه راه ميرويم. بر طبل ناداني خويش
چنين بايد؟
علي ايراني: بسيار سپاسگزارم.
زهرا زماني: با سلام و عرض ادب خدمت
استاد، بر تيزبيني و دقت نظر شما احسنت ميفرستيم. اما استاد، نقش چشمهاي
بيدار جامعه چه ميشود؟ اين نفوذ گسترده در همه ارگانها و نهادها قابل
توجيه نيست.
بختالنصر
خراساني: جناب شهبازي، من هم از مقاله آقاي فناييان مشمئز شدم ولي فکر
نميکنيد اتهاماتي که عليه بهائيان مطرح ميکنيد را عليه همه ميشود مطرح
کرد؟ چه سندي در دست است که بهائيان در دستگاههاي امنيتي يا اطلاعاتي نفوذ
کرده باشند؟
رضا حسيني: کساني که معتقدند نفوذ
گسترده در ارگانها و نهادها از سوي بهائيان و يهوديان مخفي و در کل
وابستگان به شبکههاي مخفي امري بعيد و غير قابل توجيه است، شايد نياز باشد
براي پيچيدهسازي ذهن و فکرشان مجدداً فيلم "سالت" را ببينند. آنجا که
جاسوس روسي سالها در مقام ارشد يک شبکه اطلاعاتي کار ميکند و در زمان
مقرر مأموريت چندين سالهاش را پي ميگيرد. اين همان شبکهاي است که شايد
در مقياس بزرگتر بتوان در عالم واقعي در نظر گرفت.
بختالنصر خراساني: دوست عزيز
رضا جان، ما گروهي انسان بالغ هستيم و داريم درباره دنياي واقعي صحبت
ميکنيم که با فيلم سينمايي متفاوت است. بله، ممکن است داستاني مشابه فيلم
"سالت" بتواند واقعاً اتفاق بيفتد ولي در اين صورت به هر گروه و دستهاي
ميتوان مشکوک شد و اين مختص بهائيت نيست. هر کسي را ميتوان متهم کرد که
بهائي يا يهودي يا چه و چه است ولي سئوال اينجاست که رواج اين اتهامزنيها
چه نفعي دارد؟
[در اين زمان در بحث حضور نداشتم
وگرنه کيم فيلبي
+
را مثال ميزدم؛ جاسوس نامدار اتحاد شوروي که به عاليترين مقامات در سرويس
اطلاعاتي بريتانيا (ام. آي. 6) رسيد و يکي از نامزدهاي رياست کل ام. آي. 6
بود. وي در آستانه لو رفتن در ژانويه 1963 به شوروي گريخت، در سال 1365 طي
تشريفاتي به فيلبي درجه سرهنگي
KGB
و نشان لنين و پرچم سرخ اعطا شد و در سال 1968 خاطرات خود را، با عنوان
«جنگ خاموش من»، منتشر کرد. فيلبي در 11 مه 1988 در مسکو درگذشت. اگر
فراغتي بود، درباره کيم فيلبي و ماجراي جاسوسان بزرگ کمبريجي شوروي در
بريتانيا مقالهاي منتشر خواهم کرد. بحث بسيار مهمي است بويژه از منظر نقش
مهم و مرموز لرد ويکتور روچيلد در آن. شهبازي]
مسيحا مسيحايي: سلام استاد. چندي
پيش کتابي خواندم با عنوان «جنبش نقطويه» نوشته آقاي ذکاوتي قراگزلو. در
اين کتاب به شباهتهاي جالبي بين نقطويان و جريان انحرافي بر ميخوريم. اگر
کتاب را مطالعه نموديد دوست دارم بنده را از نظراتتان در اين باره مطلع
فرمائيد.
شهبازي: جناب بختالنصر خراساني،
بنده در چارچوب نوشتههايم صحبت ميکنم و استدلال يا مستنداتي دارم. زمين و
زمان و هر کسي را هم نفوذي نميدانم. ميتوانيد به رساله بنده با عنوان
«سرويسهاي اطلاعاتي و انقلاب اسلامي ايران» [+]
مراجعه فرمائيد و نيز رساله «نهان پيشه گان». [+]
مسيحانفس: با سلام خدمت استاد.
ببخشيد سئوال خارج از موضوع ميکنم. ابهامي براي من در حين مطالعه تاريخ
يهوديت از اثر شما به وجود آمد که ميخواستم از خودتون بپرسم. اگر حتي
مرجعي هم معرفي کنيد کافيه. گفتهايد «رش گلوتا» به معناي «شاه يهود» ابداع
شده توسط يهودا ناسي بوده است که از تبار داوود است. (اگر اشتباهي ميبينيد
تصحيح کنيد.): 1- اولين رش گلوتا (بعد از جا افتادن اين اصطلاح) که بود؟ 2-
آيا سرپرستان حوزه يهوديت در بينالنهرين، مثل پامبديتا، در قرنهاي چهارم
و پنجم همان «شاه داوودي» بودند؟ 3- اگر شاه داوودي نهاد متفاوتي بوده
وظيفه وي چه بود؟
[جناب مسيحانفس را ارجاع ميدهم به
جلد اوّل «زرسالاران»
+ و نيز مقاله ويکي پدياي انگليسي.
+
شهبازي]
جواد کرباسي: با سلام، خوشحال شدم
که موضوع تکنوکراتهاي جمهوري اسلامي اينجا در کنار موضوع نفوذيهاي يهودي
و بهائي مطرح شد. از ابتداي بحث نفوذيها در اينجا مايل بودم در خصوص وزن و
سهم آسيب ناشي از اين جريان پليد در صدمات وارد شده به کشور صحبتي شود؛ و
علاوه بر آن مقايسهاي انجام شود بين سهم اين گروه از خائنين و گروههاي
ديگر همچون تکنوکراتهايي که با استفاده از انواع رانت (مثل آقازادهها
و...) بدون صلاحيتهاي لازم بيش از سي سال است بر مناصب حکومتي چنگ
انداختهاند و با وقاحت تمام خرابکاري ميکنند و مردم پناهي از ستم ايشان
ندارند.
ضمن قبول وجود نفوذيهاي بهائي و
يهودي در تشکيلات حکومت و لزوم شناسايي و افشاء و مبارزه با ايشان، سئوال
اصلي بنده اين است که سهم خيانت و فسادگستري ايشان در مقايسه با مثلاً همين
تکنوکراتهايي که جنابعالي عنوان کرديد چقدر است؟ همه آنهايي که در اين سي
سال در مناصب حکومتي خون مردم را در شيشه کردند و جامعه را به اين وضع
بسيار اسفبار انداختهاند، بهائيزاده و يهودي مخفي نبودهاند؛ بسياري از
ايشان سوابق انقلابي، زندان و شکنجه در رژيم پهلوي داشتهاند و بعد از کسب
قدرت (به ويژه پس از جنگ) به اين واديها در غلتيدهاند. بسياري از ايشان
را ميشناسم که در دورانهايي بارها تا مرز شهادت پيش رفتهاند و اکنون به
موجوداتي در شقاوت و پليدي تبديل شدهاند که فقط از شرّ ايشان بايد به خود
خدا پناه برد. به قول استادي: «اينان که در زمان مبارزه و جنگ تحميلي از
درياها گذشته بودند، پس از جنگ در استکاني غرق شدند.» فکر ميکنم اين يکي
از مهمترين مباحث آسيبشناسي بدنه مديريتي نظام حاکم باشد که واکاوي و
بررسي آن بسياري از سرمنشاءهاي انحراف و سقوط جامعه را عيان خواهد کرد. با
عرض ادب خدمت حضرت شهبازي، اگر اين بحث انحرافي خوانده نشود، جناب «نت
کارشناس» مدتي است حضور ندارند، به نظر ميرسد طرح آن در کنار مسئله
نفوذيها مفيد واقع شود.
فرشاد کار: کوشش شما در آگاهي و
نشر رئاليسم سياسي در ميان ايرانيان قابل ستايش است. با توجه به منابع و
اسنادي که در دسترس داشتيد و مسلماً اين مهم از طريق جناحي از حکومت مهيا
شد و اين که در «خبرآنلاين»، که متعلق به لاريجانيهاست، مينويسيد کمي
قابل تأمل است [...] آيا آقاي شهبازي در کنار آنهاست؟
پژمان محبوبي: تعصب و مطامع
شخصي به جاي «تاريخ» حقنه ميشوند تا درد و رنج مردمي پاکنهاد، يکتاپرست
و مؤمن در پشت آن پنهان بماند.
[+]
[آقاي پژمان محبوبي به لينکي در
وبگاه «بالاترين» ارجاع داده است با عنوان «روستاييهاي بهائي بيپناه».
اين لينک «بالاترين» مربوط به گزارش مندرج در وبگاه «راديو زمانه» (آرتا
انوري، 5 مرداد 1390) است درباره بهائيان روستاي کتا در استان کهگيلويه و
بويراحمدي. گزارش فوق ربطي به من ندارد و نامي از من در آن نيست ولي کاربري
به نام «جويباران»،
+
که آن را در «بالاترين» درج کرده، نام مرا در «برچسبها»
آورده است. برچسبهاي لينک «بالاترين» اينهاست: «بهائيان ايران»، «عبدالله
شهبازي»، «بهائيستيزي»، «سرکوب اقليتها»، «روستاي کتا». در صفحات بعد
درباره روستاي کتا و گزارش راديو زمانه سخن خواهم گفت. شهبازي]
بختالنصر خراساني: استاد ممنون
که شخصاً پاسخ بنده را داديد ولي من در هيچ يک از مقالاتي که محبت کرديد
چيزي در ارتباط با نفوذ بهائيان نديدم. اگر ممکن است راهنمايي بفرمائيد.
آقاي پژمان [محبوبي] صفحه مورد نظر شما باز نميشود.
[پژمان محبوبي و «بختالنصر
خراساني» به اين بهانه لينک وبگاه «راديو زمانه» درباره روستاي کتا را بار
ديگر درج ميکنند. شهبازي]
زهرا زماني: جناب حسيني، نفوذ اين
جماعت را بعيد ندانستهام. از کساني که ادعا دارند تا قلب موساد نفوذ
کردهاند پذيرفتني نيست که مراقب نفوذ افراد ظاهرالصلاح در مجموعه حاکميت
کشور نبوده باشند. اين نفوذ سالهاست که احساس ميشود نه در ردههاي مياني
و پائيني بلکه در ردههاي بالايي هرم قدرت و اتاق فکر مجموعه مديريت کشور.
جلالالدين بلخي: کتابهاي دقيق و
علمي ديگر پيرامون ماهيت فرقههاي مذکور: «بهائيت در ايران» نوشته دکتر
سعيد زاهد زاهداني، «پيرامون شيخيگري، بابيگري و بهائيگري و
کسرويگرايي» نوشته دکتر يوسف فضايي، «ملل و نحل» نوشته عبدالکريم
شهرستاني، رديههاي نوشته شده توسط پيروان صبح ازل، برادر ناتني بهاء، عليه
بهائيت: «تنبيه النائمين» نوشته عزّيه نوري خواهر بهاء و صبح ازل، رساله
«هشت بهشت» نوشته ميرزا احمد روحي که بيانکننده عقايد بابيان ازلي است و
رد بهائيان. ميرزا احمد روحي داماد صبح ازل است. نوشتههاي ميرزا آقاخان
کرماني داماد ديگر صبح ازل.
براي اين که دوستان به ماهيت فرقه
بهائيت بيشتر پي ببرند، و براي اين که بهتر دريابند که فقط مسلمانان عليه
اين فرقه اخباري مسلک بيپايه رديه نمينويسند، ميتوانند به نوشتههاي
پيروان فرقه ديگر بابي (پيروان يحيي نوري صبح ازل، برادر بهاء، که از طرف
باب به عنوان جانشين تعيين شده بود) در کتاب «رساله وحيد» (لقب ديگر صبح
ازل) مراجعه کنند. در ضمن کتاب تاريخ ميرزا جاني کاشي، از پيروان اوليه
باب، نيز دست بهاء و پيروان قدرتطلب
و خودفروخته او را در مورد ادعاهاي کذايياش بيشتر باز ميکند.
اين منابع را به اين منظور ارائه
کردم که دوستان بدانند تنها مسلمين ماهيت اين فرقه را برملا نميکنند بلکه
هممسلکيهاي ديگر آنها، که بابيان پيرو ازل هستند و سر قدرت با هم اختلاف
پيدا کردند، نيز پس از اختلاف مدعاي دروغين اين فرقه را بر اساس نوشته
مرادشان (باب) و مشاهداتشان برملا ساختهاند.
[رساله «هشت بهشت» تأليف
مشترک ميرزا آقاخان کرماني و شيخ احمد روحي، دو داماد صبح ازل، است. «ملل و
نحل» محمد بن عبدالکريم شهرستاني، نه عبدالکريم شهرستاني، متعلق به سده
پنجم هجري است و ربطي به فرقههاي جديد ندارد. برخي کتابهاي جديد درباره
بهائيت که نام بردهاند نيز به نظر من چندان دقيق نيستند. مطالعه تاريخ
ميرزا جاني کاشاني و رسالههاي عزيه خانم و شيخ احمد روحي و ميرزا آقاخان
کرماني را جداً توصيه ميکنم. مشخصات تاريخ ميرزا جاني کاشاني اين است:
حاجي ميرزا جاني کاشاني، کتاب نقطةالکاف در تاريخ ظهور باب و
وقايع هشت سال اوّل از تاريخ بابيه، بهکوشش ادوارد براون، ليدن: بريل،
1328 ق./ 1910 م.. شهبازي]
بختالنصر خراساني: چيزي که من
نميفهمم اين است که چرا بهائيت با چنين ماهيت پوچ و پوشالي اين همه پيرو
دارد و آنقدر سريع رشد ميکند؟ چه چيزي در اين فرقه هست که مردم را جذب
ميکند؟ چرا همه رديهها عليه بهائيت است و کسي عليه ازليها يا بقيه چيزي
نمينويسد؟
بهروز کلورزي: با سلام خدمت استاد
و دوستان. جناب بلخي کتابهاي مفيدي را معرفي کردند که خواندن آنها براي
محققين و کساني که در پي شناخت بهائيت هستند عالي است، اما مشکل جاي ديگري
است. کمتر مسلماني يافت ميشود که بخواهد بهائي شود. علت ازديادشان اوّل در
زاد و ولد بين خودشان است و دوّم جذب افراد ناآگاه، و عموماً از نقاط گرسنه
جهان مثل هند و آفريقاي جنوبي و اوگاندا، با شعارهاي پوچ مثل صلح جهاني و
برابري زنان ومردان و شعارهاي توخالي ديگر. ياد شعر لنگستن هيوز با صداي
احمد شاملو افتادم. مرد سفيدپوست که شلاق تو دستشه و سياهپوست بيچاره را
له و لورده کرده، بهش ميگه: بگو ببينم به نژاد والاي سفيد ايمون داري؟
سياهپوسته ميگه: والله ارباب جون، همينقدر که آزادم کني برم حاضرم به هر
چيزي که تو ميگي ايمون بيارم. اين قطعه شعر لنگستن هيوز، که بيست سال پيش
شنيدم، هرگز ازيادم نميره.
جناب بختالنصر خراساني، منظور شما
از اين همه پيرو چيه؟ کدام پيرو؟ الان بهائيان در اوگاندا و آفريقاي جنوبي
فقط دارن سياهي لشکر اضافه ميکنند که به پيروان بهائيت روحيه بدن. گرسنگان
آفريقا اصلاً چه ميدانند اصول شيعه چيه و امام دوازدهم کيه؟ مگر نه اين که
بهائيان حسينعلي نوري را همان مهدي موعود ميدانند که ظهور کرده؟ آن
بيچارهها هر کسي يک تکه نان بدهد دستشان شناسنامه هفت پشتشان را نيز
ميدهند دست نماينده بهائيان تا هرچه زودتر تسجيل شوند و از گرسنگي در امان
بمانند. در اروپا هم بهائيت بعنوان يک سازمان مطرح است و شعار صلح جهاني
برجسته ميشود براي جذب افراد جامعه.
جناب بلخي، مشکل آنجاست که چون
بهائيت داراي يک تشکيلات بسيار منسجم است عملاً سانسور را ديکته کرده و
به بهائيان اعلام ميکند نوشتهها و کتابهاي رديه را نخوانند چون
ايمانشان را ضعيف ميکند. يعني «اصل تحرّي حقيقت» (يکي از اصول
دوازدهگانه بهائيت) کشک است. بيتالعدل اسرائيل به پيروان بخشنامه ميکند
زياد اين «اصل تحرّي حقيقت» را جدّي نگيريد و فقط به همان حقيقتي که ما
بخشنامه کردهايم بسنده کنيد. اين کتابها را بهائيان بايد بخوانند که
نميخوانند و خواندنش را حتي گناه نيز ميدانند. مثلاً اگر يک جوان بهائي
جسارت کند و از بزرگان آئين خود بپرسد اين کتاب صبحي مهتدي در مورد چيست،
در جا جواب ميدهند يک کتاب مثل «آيات شيطاني».
بنده حقير، نه بعنوان يک مدافع
مکتب اسلام بلکه فقط بعنوان يک محقق کوچک، بهائيت را يک خطر و معضل ميدانم
و سالهاست دراين زمينه تلاش ميکنم. متأسفم از اين که به جاي برخورد
مناسب و عاقلانه فقط دشنام ميدهيم. برخوردي که با بهائيت شده بيشتر به
نفع آنان بوده تا به ضررشان. فحش و ناسزا. زندان و کتک و کتککاري آنان را
در موضع مثبت قرار ميدهد. يکي از شگردهاي آنان مظلومنمايي و مرثيهسرايي
و گزارش به سازمانهاي حقوق بشري است.
جعفر ناصر: جناب کلورزي، اين حربه
تقريباً از طرف همه فرقههاي سست بنياد اعمال ميشود تا هواداران در جهل
کامل از آنان حمايت کنند.
پژمان محبوبي: جناب بلخي، بنده
يک بهائي هستم و تا اين لحظه کسي به من نگفته است که رديه نخوانم. بنده
رديه هم خواندهام و آن را نوشتههايي پوچ ميدانم که هيچ ارتباطي با
واقعيت ندارند.
جناب کلورزي، بنده هم
انسانهايي مانند شما را، که تحمل عقايد ديگران را ندارند، خطري براي جامعه
ميدانم.
جناب جعفر، متأسفانه مراعات ادب
براي انسانهايي متعصبي مانند شما بسيار مشکل است. بنده نه تنها در جهل
نميباشم، بلکه جنبههاي مختلف ديانت بهائي را از زبانهاي مختلف
خواندهام. اين شما هستيد که جز از تعصب کور خود چيزي را بر نميتابيد.
جناب کلورزي محقق، بنده اولين
بار است که ميشنوم بهاءالله خود را مهدي موعود خوانده است. شما اين
اطلاعات را از کجا پيدا ميکنيد؟ چه کتابي خواندهايد؟ در کدام لوح،
بهاءالله خود را مهدي موعود خواند؟ شما اصلاً فرق بهاءالله و باب را
ميداني؟ اطلاعات شما بهائيستيزان از يک طفل ابجدخوان هم کمتر و ادعايتان
خروار خروار است و با اين اطلاع ناچيز و سواد اندک به کمتر از نابودي کامل
به چيزي راضي نيستيد.
جناب کلورزي محقق، بنده
نميدانم شما روش تحقيق را از کجا آموختيد؟ کدام آمار نشان ميدهد زادوولد
در بين بهائيان بيشتر از مسلمانان است؟ راستي اسلام با کدام حربه گسترش
يافته؟ در ۵۰۰ سال ابتداي ظهور اسلام کدام کشور و جامعه بدون وحشت از
تيغهاي آخته مسلمانان به اين دين گرويدند؟ ادعاهاي واهي شما نه تنها در
مورد آئين بهائي صادق نيست بلکه به ديانت اسلام بيش از هر دين ديگري صادق
است.
جناب محقق، کسي با گفتن «من
محققم» باسواد نميشود. نه هر که چهره برافروخت دلبري داند/ نه هرکه آينه
سازد سکندري داند/ نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست/ کلاه داري و آئين
سروري داند.
جناب کلورزي، اگر ممکن است يک
بخشنامه از بيتالعدل اعظم بياوريد که بگويد «تحرّي حقيقت» کشک است. عزيز
من تحرّي حقيقت جزيي از فرهنگ جامعه بهائي است و براي آن هزينه ميدهند.
راه دانشگاه را بر ما بستيد، خودمان دانشگاه زديم و در آن علوم انساني را،
اعم از روانشناسي، تعليم و تربيت و... مطابق آنچه در دنياي مدرن تدريس
ميشود ميآموختيم، همان علومي که رهبر جمهوري اسلامي فرمود «دشمن است» و
بايد جلويش را گرفت. ما براي داشتن اين دانشگاه به زندان رفتهايم. عکس
پروفايل من عکس همکلاسان و استادان من در اين دانشگاه است که اکنون پشت
ميلههاي زندان «سانسور و سرکوب اسلامي» قرار دارند. خودتان را گول نزنيد.
جناب کلورزي، شما حتي از
بديهيات معروف ناآگاهيد. حتي آقاي شهبازي هم ميداند که تبليغ در ديانت
بهائي از طريق کلاسهاي روحي صورت ميگيرد. کلاس روحي شامل ۷ کتاب است. اين
کتابها اصول ديانت بهائي از جمله مشورت، از جمله تحري حقيقت (که شما از
قول ما ميگوييد کشک است)، از جمله راست گويي و پرهيز از تقيه و دروغ
مصلحتي و بسياري ديگر از اصول بهائي را شامل هستند؛ اصولي که يک مسلمان
نميتواند آنها را برتابد. يک مسلمان ميآموزد که دروغ مصلحتي براي سرکوب
اقليتها رواست، ميآموزد که کتب ساير اديان تحريف شده و فاقد ارزش
مطالعهاند، ميآموزد که به جاي تحرّي حقيقت بايد
مرجع تقليد
داشته باشد.
[آقاي پژمان محبوبي،
فعال سياسي بهائي، مدعي است: «در ۵۰۰ سال ابتداي ظهور اسلام کدام کشور و جامعه
بدون وحشت از تيغهاي آخته مسلمانان به اين دين گرويدند؟» اين ادعايي
غيرمستند است که در تاريخنگاري دوران پهلوي رواج داده شد. گسترش صلحآميز
اسلام از آغاز تا امروز و ايجاد دولتهاي و فرهنگهاي شکوفاي اسلامي در
سراسر جهان به بحثي مستقل و مشروح نياز دارد. فعلاً ارجاع ميدهم به مقاله
«راز گسترش تمدن اسلامي در اروپا» که به صورت فايل
PDF
در وبگاهم موجود است.
+
در زمينه رابطه اسلام و ايران و نحوه مسلمان شدن ايرانيان مطالعه کتاب
ارزشمند هفت جلدي مرحوم دکتر محمد محمدي ملايري، «تاريخ و فرهنگ ايران در
دوران انتقال از عصر ساساني به عصر اسلامي» (انتشارات توس/ يزدان)، را توصيه ميکنم و نيز آثار
مهم گشتاسب شاه نريمان، انديشمند فقيد زرتشتي هند، را.
+
تأکيد
بر «مرجع تقليد» از آقاي پژمان محبوبي است. در اسلام شيعي تقليد در
اصول دين حرام است و در اين زمينه فرد بايد خود به يقين و ايمان برسد.
مسئله تقليد صرفاً در «احکام» مطرح است لاغير. در تشيع، کارکرد «مرجع
تقليد» مشخص است؛ بحث «تقليد در انديشه» هيچگاه مطرح نبوده و نسبت دادن
آن به تشيع نادرست است.
شهبازي]
شمس ايراني آزاد:
:)
[علامت لبخند]
بختالنصر خراساني: جناب کلورزي
ممنونم از کامنت شما. فکر ميکنيد اين که گرسنگان آفريقا اصلاً نميدانند
اصول شيعه چيست و امام دوازدهم کيست تقصير کيست؟ آن گرسنه آفريقايي، که يک
عمر با او مثل انگل رفتار شده، ميبيند که [از ميان] بيش از يک ميليارد
مسلمان يک نفر نيامده يک قرص نان دستش بدهد، ولي يک بهائي که در کشور خودش
هم تحت فشار است ميرود آن سوي دنيا به او غذا ميدهد و ميگويد که زمان
برابري است و او ارزشي مساوي با بقيه مردم دارد. اگر شما جايي او باشيد
بهائي ميشويد يا مسلمان؟
جعفر ناصر: جناب محبوبي، اين همه
عصبانيت چرا؟ اولاً من به هيچ عنوان متعصب نيستم و دوستان بهائي فراوان
دارم و به هيچ عنوان مخالفتي با هيچ ايدهاي ندارم. شما دوست عزيز دمکرات
چرا بايد هر مخالف حضرت بهاءالله را مسلمان متعصب و هر منتقد بهائيت را
رديهنويس بناميد؟ يعني صاحب فکري با اعتقادي ديگر وجود ندارد؟ جنابعالي
ميتوانيد بمثابه کسي که بهائيت را مطالعه دقيق کرده، آن هم به زبانهاي
مختلف، نام چند منتقد بهائيت را ذکر نمائيد؟ اعتقادات شخصي شما کوچکترين
خدشهاي نه به من و نه به هيچ صاحب فکري وارد نميکند. آنچه در اين صفحه
مورد بحث است استفاده از اين اعتقادات در جهت نيات سياسي و امنيتي
سازماندهندگان سياست بينالمللي است که از آن بمثابه گروههاي مخفي نام
برده ميشود وگرنه بهائي بودن شما يا مسلمان بودن امثال من حداقل در اين
صفحه قابل تحمل است و کسي قصد رد کردن آنها را ندارد.
پژمان محبوبي:
جناب جعفر، آيا دوستان بهائي شما ميدانند که شما آنها را مشتي جاهل
ميدانيد؟ يا رياکاري قاتق نانتان است؟ مخالفت با بهاءالله هيچ ايرادي
ندارد. ما مثل مسلمانان ارتداد نداريم. بهاءالله گفته است:
«آنچه را داراييد بنمائيد،
اگر مقبول افتاد مقصود حاصل والا تعرض باطل.» ما نه شکم کاريکاتوريست را
ميدريم و نه فتواي قتل کسي را ميدهيم.
جعفر ناصر: شما، با عرض معذرت،
مغلطهکاريد و مظلومنما. کمي مطالعه کنيد بد نيست. شما ميتوانيد جاهل
باشيد ولي مطمئن باشيد دوستان من عاقلند. نام چند منتقد را ذکر نفرموديد.
پژمان محبوبي: جعفرجان، مخالفت
با بهاءالله نه تنها بد نيست بلکه اگر باب يک گفتگوي عميق و دور از اتهام
را در محيط صميمي فراهم آورد نتايج مفيدي هم خواهد داشت. ما در ديانت بهائي
نه شکم کاريکاتوريست را ميدريم، و نه فتواي قتل نويسندهاي را ميدهيم.
جعفر ناصر: بله در حرف. کمي مطالعه
کنيد. من مخالف اعتقادات شما نيستم. شما همانقدر در ايران سهيم هستيد که
من. ولي من هيچ حقي در اسرائيل ندارم و نميخواهم داشته باشم.
اورانوس سليماني: جناب محبوبي، من
آدم کمدانش و بيسوادي هستم اما همين که شما اينقدر راحت و بدون ترس اينجا
عقايد خودرا تبليغ ميکنيد و همکيشانتان حتي در داخل تاکسيهاي تهران
عقايد خود را تبليغ ميکنند خود بيانگر خيلي چيزها است. پس لطفاً به قول
فرنگيا قضيه رو «اگزجره» نکنيد. با وجود اين که مذهبتون يه مورد من
درآوردي از آستين استعمار بريتانياست ميبينيد چه راحت از خود و
همکيشانتان دفاع ميکنيد. دوستان بااطلاع و استاد عزيز، لطفاً يک پاسخ
بهتر از من کمسواد به ايشون بديد.
جعفر ناصر: جناب محبوبي، استاد
شهبازي چند وقت پيش لينک نشست بهائيان را در کانادا مرقوم فرمودند و مطالعه
کرديم. شما هم چند منتقد منصف بهائي معرفي کنيد، براي تحقيق مفيد است.
پژمان محبوبي: اورانوس عزيز،
اولاً من در ايران زندگي نميکنم، ثانياً همکيشان من حتي براي نشستن دور
يکديگر محدوديت دارند چه برسد به آن که داخل تاکسي تبليغ کنند. بسياري از
بهائيان ايران حتي براي خواندن فيزيک و شيمي اکنون در زندان هستند. [ارجاع
به مطلبي در «بالاترين» با عنوان «بازداشت مسئولين دانشگاه بهائيان در
ايران»
+]
بسياري از بهائيان براي شرکت در ضيافتهاي نوزده روزه، که براي خواندن دعا
و مناجات است، دستگير شدند. [ارجاع به مطلبي در وبلاگ «خبرنورد» با عنوان
«دستگيري سه شهروند بهائي در بابلسر».
+]
در ضمن اگر هم تبليغ کنند، بسيار عادي است. در تمام دنيا بهائيان و هر
انسان ديگري حق اين را دارد که عقايدش را بيان کند، جز در ايران و بعضي
کشورهاي اسلامي. هيچ کشور آزادي تاکنون از دادن حق آزادي بيان متضرر نشده
است. مسلمانان در آمريکا ميليونها دلار پول تبليغ و آگهي دادن ميکنند ولي
در کشورهاي خود حتي به يکديگر رحم ندارند چه رسد به کساني که آنها را
غيرخودي ميدانند.
جعفر ناصر: جناب محبوبي، شما جداً
تحت تأثير سايت «بالاترين» اين مطالب را مينويسيد؟ در سال 1367 چند نفر
بهائي اعدام شدند؟ جناب دمکرات، در ايران کسي را به جرم خواندن فيزيک وشيمي
دستگير نميکنند. اگر گوبلز زنده ميشد حتماً براي شما کف ميزد.
پژمان محبوبي: جناب جعفر،
متأسفانه حکومت ايران راه را بر انتقاد منصفانه بسته است. آنان که با ديانت
بهائي مخالفند و حرف حسابي دارند، در اين بلبشوي اتهامزني و دروغپردازي
ساکت شدهاند. ميدانيد چرا؟ چون انتقادات آنان به آن اندازه که ج. ا.
[جمهوري اسلامي] لازم دارد تند نيست. من ميدانم که آقاي سروش اخيراً به
ديانت بهائي اين ايراد را وارد کردند که «تکليف محور است» مانند اديان
قديمه، ولي اين فقط قسمتي از مقاله بود. اما کساني که صحبت از وابستگي اين
دين، جاسوس بودن بهائيان و... ميکنند بکلي مزخرف ميگويند.
جناب جعفر، اگر اطلاع نداريد
دليل ندارد که نباشد. من در سال ۱۳۷۷ در کلاس درس در ساختمان «سيستمپرداز»
در خيابان فاطمي بودم وقتي نيروي انتظامي به کلاس حمله کرد، کامپيوترها را
جمع کرد و کلاس به مدت سه ماه تعطيل شد
باز هم در سال ۱۳۷۷ در يکي از
شهرستانها مشغول تدريس رياضي به دانشآموزان بهائي، که از رفتن به «پيش
دانشگاهي» محروم شده بودند، بودم که حفاظت اطلاعات حمله کرد، در کلاس را،
که در اتاق ميهماني يکي از بهائيان شهر بود، با لگد باز کرد، کيف و کتاب
مرا توقيف کرد و مرا به حفاظت اطلاعات احضار کرد و کلاس را تعطيل اعلام
کرد.
صد در صد اگر آقاي گوبلز زنده
ميشد، نه براي من که براي ج. ا. [جمهوري اسلامي] کف ميزد.
گوبلز صد در صد براي آقاي
شهبازي، که مسئول تئوريزه کردن خشونت عليه بهائيان است، کف ميزد.
گوبلز براي شما دوستداران خشونت
۱۶۰ ساله عليه بهائيان کف ميزد.
جعفر ناصر: بله، شما حق داريد. شما
حاميان صلح و دوستي در اسرائيل! آقاي محبوبي، تبليغات شما بمثابه مظلومان
تاريخ ايران حداقل در اين صفحه خريداري ندارد چون ما به حد کافي شعار
شنيدهايم. برو اين دام بر مرغ دگر نه.
پژمان محبوبي: آقاي جعفر، باز
هم زير آبي رفتيد. بهاءالله صد سال قبل از تشکيل دولت اسرائيل به دستور
پادشاه ايران به آن سرزمين تبعيد شد. بيش از پنجاه سال قبل از تشکيل دولت
اسرائيل در آن سرزمين فوت کرد و در آنجا دفن شد. فرزندش عبدالبهاء بيش از
۳۰ سال قبل از تشکيل دولت اسرائيل در آن کشور وفات کرد و در آنجا دفن شد.
شوقي رباني، سومين رهبر جامعه بهائي، در نامهاي به سازمان ملل اعلام کرد
که ما به خاطر آن که مرکز اداري و روحاني جامعه بهائي در اين مکان قرار
دارد قوياً خواستاريم که حق اين جامعه در حضوري مسالمتآميز در کنار سايرين
به رسميت شناخته شود.
جعفر ناصر: خنديديم.
پژمان محبوبي: چون اطلاعاتي
براي گفتن نداري، بهتر است فقط بخندي. از فحش دادن بهتر است. چون جمع شد
معاني، گوي بيان توان زد.
جعفر ناصر: اين چيزا رو تو گوش
همديگه تو جلساتتون بگين تا همتون باور کنين. حتماً دولت کنوني صهيونيستها
هم به خاطر وصيت اجدادشان به شما پناه دادهاند.
پژمان محبوبي: کمي بيشتر در مورد
تبليغات بهائيان بخوانيد. [+]
آينه چون نقش تو بنمود راست/ خود شکن آئينه شکستن خطاست.
[ارجاع فوق به خاطرهاي است از
محمدعلي جمالزاده، داستاننويس معروف، با عنوان «بابيکشي». خاطره اينگونه
آغاز ميشود: «من با پسر دوّم ملک المتکلمين هر يک هفته، دو هفته يک بار به
چاپارخانه رفته براي پدرانمان کاغذ ميفرستاديم...» سيد جمال واعظ، پدر محمدعلي
جمالزاده، و ميرزا نصرالله بهشتي (ملکالمتکلمين) بابي ازلي بودند و مطلب
فوق نميتواند بيطرفانه تلقي شود. شهبازي]
جعفر ناصر: يا چيزاي ديگه مثلاً
تبليغ اين که اگه کسي تو ايران فيزيک بخونه دستگيرش ميکنن.
پژمان محبوبي: لينک فوق خاطرات
محمدعلي جمالزاده در مورد «بابيکشون» در ايران بود. اميدوارم که آقاي
شهبازي جد يهودي آقاي جمالزاده را هم پيدا کند.
[آقاي محبوبي سپس چند ارجاع به
آدرسهاي زير داده است: راديو کوچه: بازداشت مديران
دانشگاه بهائيان.
+
وبگاه «کميسيون بينالمللي حقوق
بشر در ايران»: حمله سيستماتيک به دانشگاه اينترنتي بهائيان، 30 مدرس
دستگير شدند.
+
وبگاه «پرسش و پاسخ»: "دانشگاه
زيرزميني" بهائيان در ايران چگونه راه افتاد، چرا بسته شد؟
+
وبگاه «ايرانيان انگلستان»: فعاليت
دانشگاه بهائيان "غيرقانوني" اعلام شد.
+
وبگاه «خبرنورد»: آغاز دوران
محکوميت سماء نوراني [بهائي شيرازي]، احضار و بازجويي تعدادي از کاسبان
بهائي شيراز، مراجعه به منازل سه تن از اساتيد رشته روانشناسي دانشگاه
بهائي: فلورا مسعود، فاران حسامي، سامان مبشر.
+
و اين لينک که موفق به بازکردنش
نشدم.
+
شهبازي]
آقاي جعفر ناصر، شما تا خبري را در
کتاب مهتدي و يا رديهنويس ديگري نخوانيد باور نميکنيد.
جعفر ناصر: فراموش کردهايد که
صهيونيستها صاحبان اصلي اون سرزمين را بيرون کردند، چه برسه به تبعيديان،
مگر اينکه اين تبعيديان به آنها خدمتي بکنند. نه؟ گمان ميکنم استاد
شهبازي نقش گروههاي مخفي رو راست نشون ميدن که قصد شکستنشو کردين. نه؟
پژمان محبوبي: عجب استدلال
عاجزانهاي.
جعفر ناصر: بله، جواب که نباشه
مجبور ميشي به اين کلمهها پناه ببري دوست عزيز. شب خوش آقاي محبوبي.
پژمان محبوبي: بنده از آقاي شهبازي
که امکان اين گفتگو را فراهم آوردند تشکر ميکنم. شب بر شما هم جعفر جان
خوش. (البته اينجا که من هستم ساعت يک بعد از ظهره.)
جعفر ناصر: وقتتون به خير.
اتم يولان: ديدگاه من گم شد. از
اون خفناش بود. حيف.
مسيحا مسيحايي: با عرض سلام به
محضر استاد شهبازي. بنده خيلي مايلم درباره تئوسوفي تحقيقي داشته باشم.
لطفاً اگر منابعي را ترجيحاً به زبان فارسي ميشناسيد به بنده معرفي کنيد.
باتشکر.
قسمت دوّم